Thursday, February 15, 2007

ماهیت قیام


یکی از مسائل در مورد نهضت امام حسین علیه السلام این است که ماهیت این نهضت چه بوده است؟چون نهضتها هم مانند پدیده‏های طبیعی ماهیتهای مختلف دارند.اشیاء و پدیده‏های طبیعی،از معدنیها گرفته تا گیاهان و انواع حیوانات،هر کدام ماهیتی طبیعی و وضع بالخصوصی دارند.نهضتها و قیامهای اجتماعی هم اینچنین‏اند.
یک شی‏ء را اگر بخواهیم بشناسیم،یا به علل فاعلی آن می‏شناسیم یا به علل غائی آن-که امروز شناخت‏به علل غائی را چندان قبول ندارند-یا به علل مادی آن یعنی اجزاء و عناصر تشکیل دهنده آن،و یا به علت صوری آن یعنی به وضع و شکل و خصوصیتی که در مجموع پیدا کرده است.اگر یک نهضت را هم بخواهیم بشناسیم و ماهیتش را به دست آوریم،ابتدا باید علل و موجباتی را که به این نهضت منتهی شده است‏بشناسیم.تا آنها را نشناسیم،ماهیت این نهضت را نمی‏شناسیم(شناخت علل فاعلی).بعد باید علل غائی آن را بشناسیم،یعنی این نهضت چه هدفی دارد؟اولا هدف دارد یا هدف ندارد،و اگر هدف دارد چه هدفهایی دارد؟سوم باید عناصر و محتوای این نهضت را بشناسیم که در این نهضت چه کارهایی،چه عملیاتی صورت گرفته است؟و چهارم باید ببینیم این عملیاتی که صورت گرفته است،مجموعا چه شکلی پیدا کرده است؟
آیا قیام حسینی از نوع یک انفجار بود؟
یکی از مسائلی که در مورد نهضت امام حسین علیه السلام مطرح است،این است که آیا این قیام و نهضت از نوع یک انفجار بود؟از نوع یک عمل ناآگاهانه و حساب نشده بود؟نظیر اینکه به دیگی حرارت بدهند،آبی که در آن است تبدیل به بخار بشود،منافذ هم بسته باشد،بالاخره منفجر خواهد شد،و نظیر انفجارهایی که برای افراد انسان پیدا می‏شود که انسان در شرایطی قرار می‏گیرد(حالا یا به علتی که همانجا پیدا می‏شود یا به علل گذشته،یک درون پر از عقده و ناراحتی دارد)که در حالی که هرگز نمی‏خواهد فلان حرف را بزند،ولی یکمرتبه می‏بینید ناراحت و عصبانی می‏شود و از دهانش هر چه که حتی دلش هم نمی‏خواهد بیرون بیاید،بیرون می‏آید.این را می‏گویند انفجار.بسیاری از قیامها انفجار است.
یکی از جاهایی که در آن،راه مکتب اسلام با راه مکاتب مادی امروز فرق می‏کند،این است که مکاتب مادی امروز روی اصول خاص دیالکتیکی می‏گویند تضادها را تشدید کنید،ناراحتیها را زیاد کنید،شکافها را هر چه می‏توانید عمیقتر کنید،حتی با اصلاحات واقعی مخالفت کنید برای اینکه جامعه را به انقلاب به معنی انفجار(نه انقلاب آگاهانه)بکشانید.اسلام به انقلاب انفجاری،یک ذره معتقد نیست.اسلام،انقلابش هم انقلاب صد در صد آگاهانه و از روی تصمیم و کمال آگاهی و انتخاب است.
آیا جریان امام حسین علیه السلام یک انقلاب انفجاری و یک انفجار بود؟یک کار ناآگاهانه بود؟ آیا به این صورت بود که در اثر فشارهای خیلی زیادی که از زمان معاویه و بلکه از قبل از آن بر مردم و خاندان امام آورده بودند،دوره یزید که رسید،دیگر اصلا حوصله امام حسین سر آمد و گفت هر چه باداباد،هر چه می‏خواهد بشود؟!العیاذ بالله.گفته‏های خود امام حسین که نه تنها از آغاز این نهضت،بلکه از بعد از مرگ معاویه شروع می‏شود،نامه‏هایی که میان او و معاویه مبادله شده است،سخنرانیهایی که در مواقع مختلف ایراد کرده است،از جمله آن سخنرانی معروفی که در منی صحابه پیغمبر را جمع کرد-و حدیثش در تحف العقول هست و خیلی مفصل است و خطابه بسیار غرایی است-نشان می‏دهد که این نهضت در کمال آگاهی بوده، انقلاب است اما نه انفجار،انقلاب هست ولی انقلاب اسلامی نه انفجار.
از جمله خصوصیات امام حسین این است که در مورد فرد فرد اصحابش اجازه نمی‏دهد که قیام او حالت انفجاری داشته باشد.چرا امام حسین در هر فرصتی می‏خواهد اصحابش را به بهانه‏ای مرخص کند؟دائما به آنها می‏گوید:آگاه باشید که اینجا آب و نانی نیست،قضیه خطر دارد.حتی در شب عاشورا با زبان خاصی با آنها صحبت می‏کند:من اصحابی از اصحاب خودم بهتر و اهل بیتی از اهل بیت‏خودم فاضلتر سراغ ندارم.از همه شما تشکر می‏کنم،از همه‏تان ممنونم.اینها جز با من با کسی از شما کاری ندارند.شما اگر بخواهید بروید و آنها بدانند که شما خودتان را از این معرکه خارج می‏کنید،به احدی از شما کاری ندارند.اهل بیت من در این صحرا کسی را نمی‏شناسند،منطقه را بلد نیستند.هر فردی از شما با یکی از اهل بیت من خارج شود و برود.من اینجا خودم هستم تنها.
چرا؟رهبری که می‏خواهد از ناراحتی و نارضایتی مردم استفاده کند که چنین حرفی نمی‏زند،همواره از تکلیف شرعی می‏گوید.البته تکلیف شرعی هم بود و امام حسین از گفتن آن نیز غفلت نکرد اما می‏خواست آن تکلیف شرعی را در نهایت آزادی و آگاهی انجام بدهند. خواست‏به آنها بگوید دشمن،شما را محصور نکرده،از ناحیه دشمن اجبار ندارید.اگر از تاریکی شب استفاده کنید و بروید،کسی مزاحمتان نمی‏شود.دوست هم شما را مجبور نمی‏کند.من بیعت‏خودم را از شما برداشتم.اگر فکر می‏کنید که مساله بیعت‏برای شما تعهد و اجبار به وجود آورده است،بیعت را هم بر داشتم.یعنی فقط انتخاب و آزادی.باید در نهایت آگاهی و آزادی و بدون اینکه کوچکترین احساس اجباری از ناحیه دشمن یا دوست‏بکنید،مرا انتخاب کنید.
این است که به شهدای کربلا ارزش می‏دهد و الا طارق بن زیاد در جنگ اسپانیا،وقتی که اسپانیا را فتح کرد و کشتیهای خود را از آن دماغه عبور داد،همینقدر که عبور داد،دستور داد که آذوقه به اندازه بیست و چهار ساعت نگه دارند و زیادتر از آن را هر چه هست آتش بزنند و کشتیها را هم آتش بزنند.بعد سربازان و افسران را جمع کرد،اشاره کرد به دریای عظیمی که در آنجا بود،گفت:ایها الناس!دشمن رو بروی شما و دریا پشت‏سر شماست.اگر بخواهید فرار کنید جز غرق شدن در دریا راه دیگری ندارید،کشتی‏ای دیگر وجود ندارد.غذا هم-اگر بخواهید تنبلی کنید-جز برای بیست و چهار ساعت ندارید،بعد از آن خواهید مرد.بنا بر این نجات شما در زدن و از بین بردن دشمن است.غذای شما در چنگ دشمن است.راهی جز این ندارید.یعنی برایشان اجبار به وجود آورد.این سرباز اگر تا آخرین قطره خونش نجنگد،چه بکند؟
اما امام حسین با اصحاب خودش بر ضد طارق بن زیاد عمل کرد،نگفت:دشمن اینجاست،از این طرف بروید شما را از بین می‏برد،از آن طرف هم بروید شما را نابود می‏کند.بنا بر این دیگر راهی نیست غیر از اینکه روغن چراغ ریخته را باید نذر امامزاده کرد.شما که به هر حال کشته می‏شوید،حالا که کشته می‏شوید،بیایید با من کشته شوید.آن گونه شهادت ارزش نداشت.یک سیاستمدار این جور عمل می‏کند.گفت:نه دریا پشت‏سرت است و نه دشمن روبرویت،نه دوست تو را اجبار کرده است و نه دشمن،هر کدام را که می‏خواهی انتخاب کن،در نهایت آزادی.
پس انقلاب امام حسین،در درجه اول باید بدانیم که انقلاب آگاهانه است،هم از ناحیه خودش و هم از ناحیه اهل بیت و یارانش،انفجار نیست.
نهضت چند ماهیتی
انقلاب آگاهانه می‏تواند ماهیتهای مختلف داشته باشد.اتفاقا در قضایای امام حسین،عوامل زیادی مؤثر است که این عوامل سبب شده است که نهضت امام حسین یک نهضت چند ماهیتی باشد نه تک ماهیتی.یکی از تفاوتهایی که میان پدیده‏های اجتماعی و پدیده‏های طبیعی هست این است که پدیده طبیعی باید تک ماهیتی باشد،نمی‏تواند چند ماهیتی باشد.یک فلز در آن واحد نمی‏تواند که هم ماهیت طلا را داشته باشد و هم ماهیت مس را.ولی پدیده‏های اجتماعی می‏توانند در آن واحد چند ماهیتی باشند.خود انسان یک اعجوبه‏ای است که در آن واحد می‏تواند چند ماهیتی باشد.اینکه سارتر و دیگران گفته‏اند که انسان وجودش بر ماهیتش تقدم دارد،این مقدارش درست است.نه به تعبیری که آنها می‏گویند درست است،یک چیز علاوه‏ای هم در اینجا هست و آن اینکه انسان در آن واحد می‏تواند چند ماهیت داشته باشد،می‏تواند ماهیت فرشته داشته باشد،در همان حال ماهیت‏خوک هم داشته باشد،در همان حال ماهیت پلنگ هم داشته باشد که این،داستان عظیمی است در فرهنگ و معارف اسلامی.
پدیده اجتماعی می‏تواند چند ماهیتی باشد.اتفاقا قیام امام حسین از آن پدیده‏های چند ماهیتی است،چون عوامل مختلف در آن اثر داشته است.مثلا یک نهضت می‏تواند ماهیت عکس العملی داشته باشد یعنی صرفا عکس العمل باشد،و می‏تواند ماهیت آغازگری داشته باشد.اگر یک نهضت ماهیت عکس العملی داشته باشد،می‏تواند یک عکس العمل منفی باشد در مقابل یک جریان،و می‏تواند یک عکس العمل مثبت‏باشد در مقابل جریان دیگر.همه اینها در نهضت امام حسین وجود دارد.این است که این نهضت‏یک نهضت چند ماهیتی شده است، چطور؟
عامل تقاضای بیعت
یکی از عوامل که به یک اعتبار(از نظر زمانی)اولین عامل است،عامل تقاضای بیعت است.امام حسین در مدینه است.معاویه قبل از مردنش-که می‏خواهد جانشینی یزید را برای خود مسلم کند-می‏آید در مدینه،می‏خواهد از امام بیعت‏بگیرد.آنجا موفق نمی‏شود.بعد از مردنش یزید می‏خواهد بیعت‏بگیرد.بیعت کردن یعنی امضا کردن و صحه گذاشتن نه تنها روی خلافت‏شخص یزید بلکه همچنین روی سنتی که معاویه پایه گذاری کرده است که خلیفه پیشین خلیفه بعدی را تعیین کند،نه اینکه خلیفه پیشین برود بعد هم جانشین او را تعیین کنند یا اگر شیعه بودند به نصی که از طرف پیغمبر اکرم رسیده است عمل کنند،نه،یک امری که نه شیعه می‏گوید و نه سنی:خلیفه‏ای خلیفه دیگر را،پسر خودش را به عنوان ولی عهد المسلمین تعیین کند.بنا بر این،این بیعت تنها امضا کردن خلافت آدم ننگینی مانند یزید نیست،امضا کردن سنتی است که برای اولین بار وسیله معاویه می‏خواست پایه گذاری بشود.
در اینجا آنها از امام حسین بیعت می‏خواهند،یعنی از ناحیه آنها یک تقاضا ابراز شده است، امام حسین عکس العمل نشان می‏دهد،عکس العمل منفی.بیعت می‏خواهید؟نمی‏کنم.در اینجا عمل امام حسین عمل منفی است،از سنخ تقواست،از سنخ این است که هر انسانی در جامعه خودش مواجه می‏شود با تقاضاهایی که به شکلهای مختلف:به صورت شهوت،به صورت مقام،به صورت ترس و ارعاب،از او می‏شود و باید در مقابل آنها بگوید نه،یعنی تقوا.آنها می‏گویند:بیعت،امام حسین می‏گوید:نه.تهدید می‏کنند،می‏گوید:حاضرم کشته بشوم و حاضر نیستم بیعت کنم.
تا اینجا این نهضت ماهیت عکس العملی،آنهم عکس العمل منفی در مقابل یک تقاضای نامشروع دارد و به تعبیر دیگر،ماهیتش ماهیت تقواست،ماهیت قسمت اول‏«لا اله الا الله‏»یعنی‏«لا اله‏»است،در مقابل تقاضای نامشروع،«نه‏»گفتن است(تقوا).
عامل دعوت مردم کوفه
اما عاملی که مؤثر در نهضت‏حسینی بود،تنها این قضیه نبود.عامل دیگری هم در اینجا وجود داشت که باز ماهیت نهضت‏حسینی از آن نظر ماهیت عکس العملی است ولی عکس العمل مثبت نه منفی.
معاویه از دنیا می‏رود.مردم کوفه‏ای که در بیست‏سال قبل از این حادثه،لا اقل پنج‏سال علی علیه السلام در این شهر زندگی کرده است و هنوز آثار تعلیم و تربیت علی بکلی از میان نرفته است (1) ،تا معاویه می‏میرد،به خود می‏آیند،دور همدیگر جمع می‏شوند که اکنون از فرصت‏باید استفاده کرد،نباید گذاشت که فرصت‏به پسرش یزید برسد،ما حسین بن علی داریم،امام بر حق ما حسین بن علی است،ما الآن باید آماده باشیم و او را دعوت کنیم که به کوفه بیاید و او را کمک بدهیم و لا اقل قطبی در اینجا در ابتدا به وجود آوریم،بعد هم خلافت را خلافت اسلامی بکنیم.
اینجا یک دعوت است از طرف مردمی که مدعی هستند ما از سر و جان و دل آماده‏ایم، درختهای ما میوه داده است.مقصود از این جمله نه این است که فصل بهار است.بعضی این جور خیال می‏کنند که درختها سبز شده و میوه داده است‏یعنی آقا!الآن اینجا فصل میوه است،بیایید اینجا مثلا شکم میوه‏ای بخورید!نه،این مثل است،می‏خواهد بگوید که درختهای انسانها سرسبزند و این باغ اجتماع آماده است‏برای اینکه شما در آن قدم بگذارید.
کوفه اصلا اردوگاه بوده است.از اول هم به عنوان یک اردوگاه تاسیس شد.این شهر در زمان خلیفه عمر بن الخطاب ساخته شد،قبلا«حیره‏»بود.این شهر را سعد وقاص ساخت.همان مسلمانانی که سرباز بودند،و در واقع همان اردو،در آنجا برای خود خانه ساختند و لهذا از یک نظر قویترین شهرهای عالم بود.مردم این شهر از امام حسین دعوت می‏کنند.نه یک نفر،نه دو نفر،نه هزار نفر،نه پنج هزار نفر و نه ده هزار نفر بلکه حدود هجده هزار نامه می‏رسد که بعضی از نامه‏ها را چند نفر و بعضی دیگر را شاید صد نفر امضا کرده بودند که در مجموع شاید حدود صد هزار نفر به او نامه نوشته‏اند.
اینجا عکس العمل امام چه باید باشد؟حجت‏بر او تمام شده است.عکس العمل،مثبت و ماهیت عملش ماهیت تعاون است،یعنی مسلمانانی قیام کرده‏اند،امام باید به کمک آنها بشتابد.اینجا دیگر عکس العمل امام ماهیت منفی و تقوا ندارد،ماهیت مثبت دارد.کاری از ناحیه دیگران آغاز شده است،امام حسین باید به دعوت آنها پاسخ مثبت‏بدهد.اینجا وظیفه چیست؟در آنجا وظیفه‏«نه‏»گفتن بود.از نظر بیعت،امام حسین فقط باید بگوید:نه،و خودش را پاک نگه دارد و نیالاید.و لهذا اگر امام حسین پیشنهاد ابن عباس را عمل می‏کرد و می‏رفت در کوهستانهای یمن زندگی می‏کرد که لشکریان یزید به او دست نمی‏یافتند،از عهده وظیفه اولش بر آمده بود،چون بیعت می‏خواستند،نمی‏خواست‏بیعت کند،آنها می‏گفتند:بیعت کن، می‏گفت:نه.از نظر تقاضای بیعت و از نظر احساس تقوا در امام حسین و از نظر اینکه باید پاسخ منفی بدهد،با رفتن در کوهستانهای یمن که ابن عباس و دیگران پیشنهاد می‏کردند، وظیفه‏اش را انجام داده بود.اما اینجا مساله مساله دعوت است،یک وظیفه جدید است، مسلمانها حدود هجده هزار نامه با حدود صد هزار امضا داده‏اند.اینجا اتمام حجت است.
امام حسین از اول حرکتش معلوم بود که مردم کوفه را آماده نمی‏بیند،مردم سست عنصر و مرعوب شده‏ای می‏داند.در عین حال جواب تاریخ را چه بدهد؟قطعا اگر امام حسین به مردم کوفه اعتنا نمی‏کرد،همین ما که امروز اینجا نشسته‏ایم می‏گفتیم:چرا امام حسین جواب مثبت نداد؟
ابو سلمه خلال که به او می‏گفتند وزیر آل محمد در دوره بنی العباس،وقتی که میانه‏اش با خلیفه عباسی بهم خورد که طولی هم نکشید که کشته شد،فورا دو نامه نوشت:یکی به امام جعفر صادق و یکی به عبد الله محض و هر دو را در آن واحد دعوت کرد،گفت من و ابو مسلم که تا حالا برای اینها کار می‏کردیم،از این ساعت می‏خواهیم برای شما کار کنیم،بیایید با ما همکاری کنید،ما اینها را از بین می‏بریم.اولا وقتی برای دو نفر نامه می‏نویسد،علامت این است که خلوص ندارد.ثانیا بعد از اینکه رابطه‏اش با خلیفه عباسی بهم خورده،چنین نامه‏ای نوشته است.وقتی نامه به امام جعفر صادق علیه السلام رسید امام نامه را خواند،بعد در جلو چشم حامل نامه آن را مقابل آتش گرفت و سوزاند.آن شخص پرسید:جواب نامه چیست؟ فرمود:جواب نامه همین است.هنوز او بر نگشته بود که ابو سلمه را کشتند.و هنوز می‏بینیم خیلی افراد سؤال می‏کنند که چرا امام جعفر صادق به دعوت ابو سلمه خلال جواب مثبت نداد و جواب منفی داد؟در صورتی که ابو سلمه خلال اولا یک نفر بود،ثانیا خلوص نیت نداشت،و ثالثا هنگامی نامه نوشت که کار از کار گذشته بود و خلیفه عباسی هم فهمیده بود که این دیگر با او صداقت ندارد و لهذا چند روز بعد او را کشت.
اگر هجده هزار نامه مردم کوفه به مدینه و مکه(و بخصوص مکه)نزد امام حسین رفته بود و ایشان جواب مثبت نمی‏داد،تاریخ،امام حسین را ملامت می‏کرد که اگر رفته بود،ریشه یزید و یزیدیها کنده شده بود و از بین رفته بود،کوفه اردوگاه مسلمین با آن مردم شجاع،کوفه‏ای که پنج‏سال علی علیه السلام در آن زندگی کرده است و هنوز تعلیمات علی و یتیمهایی که علی بزرگ کرده و بیوه‏هایی که علی از آنها سرپرستی کرده است زنده هستند و هنوز صدای علی در گوش مردم این شهر است،امام حسین جبن به خرج داد و ترسید که به آنجا نرفت،اگر می‏رفت در دنیای اسلام انقلاب می‏شد.این است که اینجا تکلیف این گونه ایجاب می‏کند که همینکه آنها می‏گویند ما آماده‏ایم،امام می‏گوید من آماده هستم.
از این نظر وظیفه امام حسین چیست؟مردم کوفه مرا دعوت کرده‏اند،می‏روم به کوفه.مردم کوفه بیعتشان را با مسلم نقض کردند،من بر می‏گردم،می‏روم سر جای خودم،می‏روم مدینه یا جای دیگر تا آنجا هر کاری بخواهند بکنند،یعنی از نظر این عامل که یک عکس العمل مثبت در مقابل یک دعوت است،وظیفه امام حسین،دادن جواب مثبت است تا وقتی که دعوت کنندگان ثابتند.وقتی که آنها جا زدند،دیگر امام حسین وظیفه‏ای از آن نظر ندارد و نداشت.
کدامیک مقدم است؟
از این دو عامل،کدامیک بر دیگری تقدم داشت؟آیا اول امام حسین از بیعت امتناع کرد و چون از بیعت امتناع کرد مردم کوفه از او دعوت کردند یا لا اقل زمانا چنین بود،یعنی بعد از آنکه بیش از یک ماه از امتناع از بیعت گذشته بود دعوت مردم کوفه رسید؟یا قضیه بر عکس بود:اول مردم کوفه از او دعوت کردند،امام حسین دید حال که دعوت کرده‏اند او هم باید جواب مثبت‏بدهد؟بدیهی است مردی که برای کاری به این بزرگی کاندیدا می‏شود،دیگر برای او بیعت کردن معنی ندارد،بیعت نکرد برای اینکه به تقاضای مردم کوفه جواب مثبت داده بود!از ایندو کدام است؟به حسب تاریخ مسلما اولی،چرا؟برای اینکه همان روز اولی که معاویه مرد،از امام حسین تقاضای بیعت‏شد،بلکه معاویه قبل از اینکه بمیرد،به مدینه آمد و می‏خواست‏با هر لم و کلکی هست،در زمان حیات خودش از امام حسین و دو سه نفر دیگر بیعت‏بگیرد که آنها به هیچ شکل زیر بار نرفتند.
مساله تقاضای بیعت و امتناع از آن،تقدم زمانی دارد.خود یزید هم وقتی معاویه مرد،همراه این خبر-که به وسیله یک پیک سبک سیر و تندرو فرستاد و آن پیک در ظرف چند روز با آن شترهای جماز،خودش را به مدینه رساند-نامه‏ای فرستاد و همان کسی که خبر مرگ معاویه را به والی مدینه داد،آن نامه را هم به او نشان داد که:«خذ الحسین بالبیعة اخذا شدیدا»از حسین بن علی و این دو سه نفر دیگر،به شدت،هر طور که هست‏بیعت‏بگیر.شاید هنوز کوفه خبر نشده بود که معاویه مرده است.
بعلاوه تاریخ این طور می‏گوید که از امام حسین تقاضای بیعت کردند،امام حسین امتناع کرد، حاضر نشد،دو سه روز به همین منوال گذشت،دائما می‏آمدند،گاهی با زبان نرم و گاهی با خشونت،تا حضرت مدینه را رها کرد.در بیست و هفتم رجب،امام حسین از مدینه حرکت کرد و در سوم شعبان به مکه رسید.دعوت مردم کوفه در پانزدهم رمضان به امام حسین رسید، یعنی بعد از آنکه یک ماه و نیم از تقاضای بیعت و امتناع امام گذشته بود،و بعد از اینکه بیش از چهل روز بود که امام در مکه اقامت کرده بود.
بنا بر این مساله این نیست که اول آنها دعوت کردند،بعد امام جواب مساعد داد،و چون جواب مساعد داده بود و از طرف آنها کاندید شده بود دیگر معنی نداشت که بیعت کند، یعنی بیعت نکرد چون به کوفیها جواب مساعده داده بود!خیر،بیعت نکرد قبل از آنکه اصلا اسم تقاضای کوفیها در میان باشد،و فرمود:من بیعت نمی‏کنم و لو در همه روی زمین ماوی و ملجای برای من باقی نماند،یعنی اگر تمام اقطار روی زمین را بر من ببندند که یک نقطه برای زندگی من وجود نداشته باشد،باز هم بیعت نمی‏کنم.
عامل امر به معروف و نهی از منکر
عامل سوم-که این را هم مثل دو عامل دیگر،تاریخ بیان می‏کند-عامل امر به معروف و نهی از منکر بود که از روز اولی که امام حسین از مدینه حرکت کرد،با این شعار حرکت کرد.از این نظر،مساله این نبود که چون از من بیعت می‏خواهند و من نمی‏پذیرم،قیام می‏کنم،بلکه این بود که اگر بیعت هم نخواهند،من به حکم وظیفه امر به معروف و نهی از منکر باید قیام کنم، و نیز مساله این نبود که چون مردم کوفه از من دعوت کرده‏اند قیام می‏کنم(هنوز حدود دو ماه مانده بود که مردم کوفه دعوت کنند،روزهای اول بود و به دعوت مردم کوفه مربوط نیست)،بلکه مساله این بود که دنیای اسلام را منکرات فرا گرفته است،من به حکم وظیفه دینی،به حکم مسؤولیت‏شرعی و الهی خود قیام می‏کنم.
در عامل اول،امام حسین مدافع است.به او می‏گویند:بیعت کن،می‏گوید:نمی‏کنم،از خودش دفاع می‏کند.در عامل دوم،امام حسین متعاون است.او را به همکاری دعوت کرده‏اند،جواب مثبت داده است.در عامل سوم،امام حسین مهاجم است.در اینجا او به حکومت وقت هجوم کرده است.به حسب این عامل،امام حسین یک مرد انقلابی است،یک ثائر است،می‏خواهد انقلاب کند.
وظیفه امام از نظر هر یک از این عوامل
هر یک از این عوامل،یک نوع تکلیف و وظیفه برای امام حسین ایجاب می‏کرد.(اینکه می‏گویم این نهضت چند ماهیتی است،برای این است.)از نظر عامل بیعت،امام حسین وظیفه‏ای ندارد جز زیر بار بیعت نرفتن.اگر به پیشنهاد ابن عباس هم عمل می‏کرد و در دامنه کوهها می‏رفت،به این وظیفه‏اش عمل کرده بود.از نظر انجام این وظیفه،امام حسین تکلیفش این نبود که یک نفر دیگر را هم با خودش به همکاری دعوت کند.از من بیعت‏خواسته‏اند،من نمی‏کنم،خواسته‏اند دامن شرافت مرا آلوده کنند،من نمی‏کنم.از نظر عامل دعوت مردم کوفه،وظیفه‏اش این است که به آنها پاسخ مثبت‏بدهد چرا که اتمام حجت‏شده است.
یکی از آقایان سؤال کرده است که این اتمام حجت در مقابل تاریخ،به چه شکل می‏شود؟پس مساله امامت چه می‏شود؟نه،مساله امامت‏به این معنی نیست که امام دیگر تکلیف و وظیفه شرعی نداشته باشد،اتمام حجت در باره‏اش معنی نداشته باشد.علی علیه السلام در خطبه شقشقیه می‏فرماید:
لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظة ظالم و لا سغب مظلوم لا لقیت‏حبلها علی غاربها و لسقیت اخرها بکاس اولها (2) .
راجع به زمان خلافت‏خودش می‏گوید:اگر نبود که مردم حضور پیدا کرده بودند و حضور مردم حجت را بر من تمام کرده بود،و اگر نبود که خدا از علما و دانایان پیمان گرفته است که آنجا که مردم تقسیم می‏شوند به سیرانی که پر سیر خورده‏اند و گرسنگان گرسنه،علیه این وضع نامطلوب به سود گرسنگان و علیه پرخورها قیام کنند،خلافت را قبول نمی‏کردم.من از نظر شخص خودم علاقه‏ای به این کار نداشتم،ولی این وظایف و مسؤولیتها به عهده من گذاشته شده بود.
امام حسین هم این جور است.اصلا امام که امام است،الگو و پیشواست.ما از عمل امام می‏توانیم بفهمیم که وظایف را چگونه باید تشخیص داد و چگونه باید عمل کرد.
از نظر عامل دعوت مردم کوفه،امام حسین وظیفه دارد به سوی کوفه بیاید تا وقتی که آنها سر قولشان هستند.از آن ساعتی که آنها جا زدند،زیر قولشان زدند و شکست‏خوردند و رفتند، دیگر امام حسین از این نظر وظیفه‏ای ندارد.وقتی مساله به دست گرفتن زمام حکومت،از ناحیه آنها منتفی می‏شود،امام حسین هم دیگر وظیفه‏ای ندارد.ولی کار امام حسین که منحصر به این نبوده است.عامل دعوت مردم کوفه یک عامل موقت‏بود،یعنی عاملی بود که از پانزدهم رمضان آغاز شد،مرتب نامه‏ها متبادل می‏شد و این امر ادامه داشت تا وقتی که امام به نزدیکی کوفه یعنی به مرزهای عراق و عربستان سعودی رسیدند.بعد که با حر بن یزید ریاحی ملاقات کرد و آن خبرها از جمله خبر قتل مسلم رسید،دیگر موضوع دعوت مردم کوفه منتفی شد و از این نظر امام وظیفه‏ای نداشت.و لهذا امام وقتی که با مردم کوفه صحبت می‏کند و مخاطبش مردم کوفه هستند نه یزید و حکومت وقت،به آن شیعیان سست عنصر می‏گوید:مرا دعوت کردید،من آمدم.نمی‏خواهید،بر می‏گردم.شما مرا دعوت کردید، دعوت شما برای من وظیفه ایجاب کرد،اما حالا که پشیمان شدید،من بر می‏گردم.آیا این یعنی دیگر بیعت هم می‏کنم؟ابدا.آن،عامل و مساله دیگری است،چنانکه خودش گفت:اگر در تمام روی زمین یک نقطه وجود نداشته باشد که مرا جا بدهد(نه تنها شما مرا جا ندهید)باز هم بیعت نمی‏کنم.
از نظر عامل امر به معروف و نهی از منکر که از این نظر امام حسین دیگر مدافع نیست، متعاون نیست،بلکه یک مهاجم است،یک ثائر و یک انقلابی است چطور؟نه،از آن نظر حسابش سر جای خودش است.
اشتباه نویسنده‏«شهید جاوید»
یکی از اشتباهاتی که نویسنده کتاب شهید جاوید در اینجا کرده است،به نظر من این است که برای عامل دعوت مردم کوفه ارزش بیش از حد قائل شده است،گویی خیال کرده است که عامل اساسی و اصلی این است.البته اینها اجتهاد و استنباط است.خوب،یک کسی استنباط می‏کند،اشتباه می‏کند.اشتباه کرده است.غیر از این،من چیزی نمی‏خواهم بگویم.یک اجتهاد اشتباه بوده است.خیر،در میان این عاملها اتفاقا کوچکترین آنها از نظر تاثیر،عامل دعوت مردم کوفه است و الا اگر عامل اساسی این می‏بود،آن وقتی که به امام خبر رسید که زمینه کوفه دیگر منتفی شد،امام می‏بایست دست از آن حرفهای دیگرش هم بر می‏داشت و ی‏گفت‏بسیار خوب،حالا که این طور شد،پس ما بیعت می‏کنیم،دیگر دم از امر به معروف و نهی از منکر هم نمی‏زنیم.اتفاقا قضیه بر عکس است.داغترین خطبه‏های امام حسین،شور انگیزترین و پر هیجان‏ترین سخنان امام حسین،بعد از شکست کوفه است.
اینجاست که نشان می‏دهد امام حسین تا چه اندازه روی عامل امر به معروف و نهی از منکر تکیه دارد و اوست که به این دولت و حکومت فاسد هجوم آورده است.از نظر این عامل،امام حسین مهاجم به حکومت فاسد وقت است،ثائر و انقلابی است.بین راه دارد می‏آید،چشمش می‏افتد به دو نفر که از طرف کوفه می‏آیند،می‏ایستد تا با آنها صحبت کند.آنها می‏فهمند که امام حسین است،راهشان را کج می‏کنند.امام هم می‏فهمد که آنها دلشان نمی‏خواهد حرفی بزنند،راه خودش را ادامه می‏دهد.یکی از اصحابش که پشت‏سر می‏آمد،آندو را دید و با آنها صحبت کرد.آنها قضایای ناراحت کننده کوفه را از شهادت مسلم و هانی برای او نقل کردند، گفتند:و الله ما خجالت کشیدیم این خبر را به امام حسین بدهیم.آن مرد بعد که به امام ملحق شد،وارد منزلی که امام در آن نشسته بود شد.گفت:من خبری دارم،هر طور که اجازه می‏فرمایید بگویم.اگر اجازه می‏فرمایید اینجا عرض کنم،اینجا عرض می‏کنم.اگر نه، می‏خواهید من به طور خصوصی عرض کنم،به طور خصوصی عرض می‏کنم.فرمود:بگو،من از اصحاب خودم چیزی را مستور ندارم،با هم یکرنگ هستیم.قضیه را نقل کرد که آن دو نفری که دیروز شما می‏خواستید با آنها ملاقات کنید ولی آنها راهشان را کج کردند،من با آنها صحبت کردم،گفتند قضیه از این قرار است:کوفه سقوط کرد،مسلم و هانی کشته شدند.تا این جمله را شنید،اول اشک از چشمانش جاری شد.حالا ببینید چه آیه‏ای را می‏خواند: من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا (3) اصلا در قرآن آیه‏ای مناسبتر برای چنین موقعی پیدا نمی‏کنید.)بعضی از مؤمنین به پیمانی که با خدای خویش بستند وفا کردند.از اینهایی که وفا کننده به پیمان خویش هستند،بعضی از آنها گذشتند و رفتند شهید شدند و عده دیگر هم انتظار می‏کشند تا نوبت آنها بشود.یعنی ما فقط برای کوفه نیامدیم.کوفه سقوط کرد که کرد.حرکت ما که فقط معلول دعوت مردم کوفه نبوده است.این،یکی از عوامل بود که برای ما این وظیفه را ایجاب می‏کرد که عجالتا از مکه به طرف کوفه بیاییم.ما وظیفه بزرگتر و سنگین‏تری داریم.مسلم به پیمان خود وفا کرد و کارش گذشت،پایان یافت،شهید شد،آن سرنوشت مسلم را ما هم پیدا کنیم.
منطق امام حسین منطق شهید بود
از نظر اینکه امام مهاجم و ثائر و انقلابی بود،منطقش با منطق مدافع و با منطق متعاون فرق می‏کند.منطق مدافع،منطق آدمی است که یک شی‏ء گرانبها دارد،دزد می‏خواهد آن را از او بگیرد.بسا هست که اگر کشتی هم بگیرد،دزد را به زمین می‏زند.ولی به این مسائل فکر نمی‏کند،آن را محکم گرفته،در می‏رود که دزد از او نگیرد.کاری ندارد که حالا زورش کمتر است‏یا بیشتر.حساب این است که می‏خواهد آن را از دزد نگه دارد.ولی یک آدم مهاجم نمی‏خواهد فقط خودش را حفظ کند،می‏خواهد او را از بین ببرد ولو به قیمت‏شهادتش باشد. منطق امر به معروف و نهی از منکر،منطق حسین را منطق شهید کرد.منطق شهید ماورای این منطقهاست.
منطق شهید یعنی منطق کسی که برای جامعه خودش پیامی دارد و این پیام را جز با خون با چیز دیگری نمی‏خواهد بنویسد.خیلیها در دنیا حرف و پیام داشتند.در حفریاتی که دائما در اطراف و اکناف عالم می‏کنند،می‏بینند از فلان پادشاه یا رئیس جمهور سنگ نوشته‏ای در می‏آید به اینکه:منم فلان کس پسر فلان کس،منم که فلان جا را فتح کردم،منم که چقدر در دنیا زندگی کردم،چقدر زن گرفتم،چقدر عیش و نوش کردم،چقدر ظلم و ستم کردم.روی سنگ می‏نویسند که محو نمی‏شود.ولی در عین حال روی همان سنگها می‏ماند،مردم فراموش می‏کنند،زیر خاکها دفن می‏شود،بعد از هزاران سال از زیر خاکها بیرون می‏آید،تازه در موزه‏ها می‏ماند.
امام حسین پیام خونین خودش را روی صفحه لرزان هوا ثبت کرد،ولی چون توام با خون و رنگ قرمز بود،در دلها حک شد.امروز شما میلیونها افراد از عرب و عجم را می‏بینید که پیام امام حسین را می‏دانند:«انی لا اری الموت الا سعادة و لا الحیوة مع الظالمین الا برما» (4) آنجا که انسان می‏خواهد زندگی کند ننگین،آنجا که می‏خواهد زندگی کند با ظالم و ستمگر،آنجا که می‏خواهد زندگی فقط برایش نان خوردن و آب نوشیدن و خوابیدن و زیر بار ذلتها رفتن باشد،مرگ هزاران بار بر این زندگی ترجیح دارد.این پیام شهید است.
امام حسین که مهاجم است و منطقش منطق شهید،آن روزی که پیامش را در صحرای کربلا ثبت می‏کرد نه کاغذی بود نه قلمی،همین صفحه لرزان هوا بود.ولی همین پیامش روی صفحه دلها آنچنان حک شد که دیگر محو شدنی نیست.
هر سال که محرم می‏آید می‏بینیم امام حسین از نو طلوع می‏کند،از نو زنده می‏شود،باز می‏گوید:«خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید الفتاة،و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف‏» (5) ،باز می‏بینیم پیام امام حسین است:«الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة،و هیهات منا الذلة،یابی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت‏» (6) .در مقابل سی هزار نفر که مثل دریا دارند موج می‏زنند و هر کدام شمشیری به دوش گرفته و نیزه‏ای در دست دارد،در حالی که همه اصحابش کشته شده‏اند و تنها خودش است،فریاد می‏کشد:این ناکس پسر ناکس،این حرامزاده پسر حرامزاده، یعنی این امیر و فرمانده شما،این عبید الله بن زیاد به من پیغام داده است که حسین مخیر است میان یکی از دو کار:یا شمشیر یا ذلت.حسین و تحمل ذلت؟!«هیهات منا الذلة‏»ما کجا و ذلت کجا؟خدای ما برای ما نمی‏پسندد(این پیام شهید است)خدای من برای من ذلت نمی‏پسندد،پیامبر من برای من ذلت نمی‏پسندد،مؤمنین جهان،نهادها و ذاتهای پاک(تا روز قیامت،مردم خواهند آمد و در این موضوع سخن خواهند گفت)،مؤمنینی که بعدها می‏آیند، هیچ کدامشان نمی‏پسندند که حسینشان تن به ذلت‏بدهد.من تن به ذلت‏بدهم؟!من در دامن علی بزرگ شده‏ام،من در دامن زهرا بزرگ شده‏ام،من از پستان زهرا شیر خورده‏ام،ما تن به ذلت‏بدهیم؟!
روزی که از مدینه حرکت کرد مهاجم بود.در آن وصیتنامه‏ای که به برادرش محمد بن حنفیه می‏نویسد،می‏گوید:«انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما،انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی،ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی‏» (7) مردم دنیا بدانند که من یک آدم جاه طلب،مقام طلب،اخلالگر،مفسد و ظالم نیستم،من چنین هدفهایی ندارم.قیام من قیام اصلاح طلبی است.قیام و خروج کردم برای اینکه می‏خواهم امت جد خودم را اصلاح کنم.من می‏خواهم امر به معروف و نهی از منکر بکنم.در نامه به محمد حنفیه نه نامی از بیعت‏خواستن است،نه نامی از دعوت مردم کوفه،و اصلا هنوز مساله مردم کوفه مطرح نبود.
در این منطق یعنی منطق هجوم،منطق شهید،منطق توسعه و گسترش دادن انقلاب،امام حسین کارهایی کرده است که جز با این منطق با منطق دیگری قابل توجیه نیست،چطور؟ اگر منطقش فقط منطق دفاع می‏بود،شب عاشورا که اصحابش را مرخص می‏کند(به دلیلی که عرض کردم)و بیعت را بر می‏دارد تا آنها آگاهانه کار خودشان را انتخاب کنند،بعد که آنها انتخاب می‏کنند باید به آنها اجازه ماندن ندهد و بگوید شرعا جایز نیست که شما اینجا کشته شوید،اینها مرا می‏خواهند بکشند،از من بیعت می‏خواهند،من وظیفه‏ام این است که بیعت نکنم،کشته هم شدم شدم،شما را که نمی‏خواهند بکشند،شما چرا اینجا می‏مانید؟شرعا جایز نیست،بروید.
نه،این طور نیست.در منطق ثائر و انقلابی،در منطق کسی که مهاجم است و می‏خواهد پیام خودش را با خون بنویسد،هر چه که این موج بیشتر وسعت و گسترش پیدا کند بهتر است، چنانکه وقتی که یاران و خاندانش اعلام آمادگی می‏کنند،به آنها دعا می‏کند که خدا به همه شما خیر بدهد،خدا همه شما را اجر بدهد،خدا...چرا در شب عاشورا حبیب بن مظاهر اسدی را می‏فرستد که برو در میان بنی اسد،اگر می‏شود چند نفر را برایمان بیاور؟مگر بنی اسد همه‏شان چقدر بودند؟حالا گیرم حبیب رفت از بنی اسد صد نفر را آورد.اینها در مقابل آن سی هزار نفر چه نقشی می‏توانستند داشته باشند؟آیا می‏توانستند اوضاع را منقلب کنند؟ ابدا.امام حسین می‏خواست در این منطق که منطق هجوم و منطق شهید و منطق انقلاب است،دامنه این قضیه گسترش پیدا کند.اینکه خاندانش را هم آورد برای همین بود،چون قسمتی از پیامش را خاندانش باید برسانند.خود امام حسین کوشش می‏کرد حالا که قضیه به اینجا کشیده شده است،هر چه که می‏شود داغتر بشود،برای اینکه بذری بکارد که برای همیشه در دنیا ثمر و میوه بدهد.چه مناظری،چه صحنه‏هایی در کربلا به وجود آمد که واقعا عجیب و حیرت انگیز است!
ارزش هر یک از این عوامل
حال ببینیم در میان این عوامل سه گانه(یعنی عامل دعوت مردم کوفه که ماهیت تعاونی به این نهضت می‏داد،و عامل تقاضای بیعت که ماهیت دفاعی به این نهضت می‏داد،و عامل امر به معروف و نهی از منکر که ماهیت هجومی به این نهضت می‏داد)ارزش کدامیک بیشتر از دیگری است.البته ارزشهای این عاملها در یک درجه نیست.هر عاملی یک درجه معینی از ارزش را داراست و به این نهضت‏به همان درجه ارزش می‏دهد.عامل دعوت مردم کوفه-که مردمی اعلام آمادگی کردند به آن کسی که نامزد این کار شده است،و او بدون یک ذره معطلی آمادگی خودش را اعلام کرده است-بسیار ارزش دارد ولی از این بیشتر،عامل تقاضای بیعت و امتناع حسین بن علی علیه السلام و حاضر به کشته شدن و بیعت نکردن ارزش دارد. عامل سوم که عامل امر به معروف و نهی از منکر است،از این هم ارزش بیشتری دارد.بنا بر این عامل سوم ارزش بیشتری به نهضت‏حسینی داده است،که راجع به ارزشی که یک عامل به یک نهضت می‏دهد و ارزشی که قهرمان آن نهضت‏به آن عامل می‏دهد،یک فی الجمله‏ای به عرض شما می‏رسانم:
خیلی چیزها،اعم از معنویات و امور مادی،برای انسان ارزش و افتخار است،زینت و زیور است. بدون شک علم برای انسان زینت است.پست و مقام،بالخصوص پستها و مقامهای خدایی،برای انسان افتخار و ارزش است،به انسان ارزش می‏دهد.حتی یک چیزهای ظاهری که نماینده این ارزشهاست،به انسان ارزش می‏دهد مثل لباس روحانیت.البته لباس روحانیت‏به تنهایی دلیل بر روحانی بودن یعنی علم معارف اسلام و تقوای اسلامی را داشتن نیست.روحانی یعنی عالم به معارف اسلامی و عامل به دستورات اسلامی.این لباس علامت این است که من روحانی هستم.حالا اگر کسی از روی حقیقت پوشیده باشد،علامت درست است،اگر نه، نادرست است.به هر حال این لباس برای اینکه غالبا افرادی آن را پوشیده‏اند که معنویت و حقیقت روحانیت را داشته‏اند،قهرا برای هر کسی که بپوشد افتخار است.منی هم که صلاحیت پوشیدن این لباس را ندارم،شمایی که مرا نمی‏شناسید،در یک جلسه وقتی با من روبرو می‏شوید،همین لباس را که به تن من می‏بینید،به همان عالم ناشناختگی از من احترام می‏کنید.پس این لباس افتخار است‏برای کسی که آن را می‏پوشد.لباس استادی دانشگاه برای یک استاد دانشگاه افتخار است.وقتی که این لباس را می‏پوشد،به این لباس افتخار می‏کند. برای یک زن،زیور آلات زینت است.
در نهضتها هم بسیاری از عاملها ارزش دهنده به یک نهضت است.نهضتها خیلی با هم فرق می‏کنند.اگر روح عصبیت و به اصطلاح خاکپرستی در آن باشد،یک ارزش به نهضت می‏دهد، و اگر روحهای معنوی و انسانی و الهی داشته باشد ارزش دیگری به آن می‏دهد.هر سه عامل دخیل در نهضت‏حسینی به این نهضت ارزش داد،بالخصوص عامل سوم.ولی گاهی آن کسی که این ارزش به او تعلق دارد یک وضعی پیدا می‏کند که به این ارزش،ارزش می‏دهد.همچنان که آن ارزش،او را صاحب ارزش می‏کند،او هم شان این ارزش را بالا می‏برد،چنانکه یک مرد روحانی وقتی که لباس روحانیت را می‏پوشد،واقعا این لباس برای او افتخار است،باید افتخار کند که این لباس را به او پوشانیده‏اند و روحانیون حقیقی هم او را قبول دارند،ولی یکی کسی کارش را در انجام وظایف روحانیت،در علم و تقوا و عمل،به جایی می‏رساند که او افتخار این لباس می‏شود،می‏گوییم لباس روحانیت آن لباسی است که فلان کس هم دارد،لباسی است که او پوشیده است.
حداقل ما می‏توانیم مثالهای تاریخی ذکر کنیم.اگر یک عده بگویند:آقا!این عبا و عمامه چیست،ما چه می‏گوییم؟می‏گوییم:بوعلی سینا هم-که تمام کشورهای اسلامی به او افتخار می‏کنند،عرب می‏گوید از من است چون کتابهایش به زبان عربی است،ایرانی می‏گوید از من است چون اهل بلخ است و بلخ از قدیم مال ایران بوده،روسها می‏گویند مال ماست‏برای اینکه بلخ فعلا مال ماست،هر گروهی می‏گوید از ماست و همه ملتها به او افتخار می‏کنند-همین لباس مرا داشته است.ابو ریحان بیرونی هم همین طور.پس بوعلی و ابو ریحان افتخار این لباس شده‏اند.شیخ انصاری،خواجه نصیر الدین طوسی و امثال اینها،هم افتخار یافته‏اند به لباس روحانیت و هم افتخار داده‏اند به لباس روحانیت.همچنین است در مورد یک استاد دانشگاه:برای افرادی لباس استادی افتخار است.ولی امکان دارد که یک استاد اینقدر شانش در کار استادی و علم و تخصص و اکتشافات،بالا باشد که او برای لباس استادی افتخار باشد. برای یک زن،زیور زینت است ولی در مورد زنی ممکن است اصلا بگویند این،چهره‏ای است که او زینت می‏دهد به زیورها.
جمله‏ای دارد صعصعة بن صوحان عبدی از اصحاب امیر المؤمنین علیه السلام که بسیار زیباست.جناب صعصعه از اصحاب خاص امیر المؤمنین است،از آن تربیت‏شده‏های حسابی علی،مرد خطیب سخنوری هم هست.جاحظ-که از ادبای درجه اول عرب است-می‏گوید: «صعصعه مرد خطیبی بود،و بهترین دلیل بر خطیب بودن او این است که علی بن ابیطالب گاهی به وی می‏گفت:بلند شو چند کلمه سخنرانی کن‏».صعصعه همان کسی است که روی قبر علی علیه السلام آن سخنرانی بسیار عالی پر سوز را کرده است.این شخص یک تبریک خلافت‏به امیر المؤمنین گفته در سه چهار جمله که بسیار جالب است.وقتی که امیر المؤمنین خلیفه شد،افراد می‏آمدند برای تبریک گفتن،یک تبریکی هم جناب صعصعه گفته است.ایستاد و خطاب به امیر المؤمنین گفت:«زینت الخلافة و ما زانتک،و رفعتها و ما رفعتک، و هی الیک احوج منک الیها» (8) .این سه چهار جمله ارزش ده ورق مقاله را دارد.گفت:علی!تو که خلیفه شدی،خلافت‏به تو زینت نداد،تو به خلافت زینت‏بخشیدی،خلافت،تو را بالا نبرد،تو که خلیفه شدی مقام خلافت را بالا بردی،علی!خلافت‏به تو بیشتر احتیاج داشت تا تو به خلافت،یعنی علی!من به خلافت تبریک می‏گویم که امروز نامش روی تو گذاشته شده،به تو تبریک نمی‏گویم که خلیفه شدی.به خلافت تبریک می‏گویم که تو خلیفه شدی،نه به تو که خلیفه شدی.از این بهتر نمی‏شود گفت.
امام حسین شان امر به معروف و نهی از منکر را بالا برد
عنصر امر به معروف و نهی از منکر به نهضت‏حسینی ارزش داد،اما حسین هم به امر به معروف و نهی از منکر ارزش داد.امر به معروف و نهی از منکر،نهضت‏حسینی را بالا برد ولی حسین علیه السلام این اصل را به نحوی اجرا کرد که شان این اصل بالا رفت،یک تاج افتخار به سر اصل امر به معروف و نهی از منکر نهاد.خیلیها می‏گویند امر به معروف و نهی از منکر می‏کنیم.حسین هم اول مثل دیگران فقط یک کلمه حرف زد،گفت:«ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی‏».
خود اسلام هم همین طور است.اسلام برای هر مسلمانی افتخار است اما مسلمانهایی هم هستند که به معنی واقعی کلمه فخر الاسلام‏اند،عز الدین‏اند،شرف الدین‏اند،شرف الاسلام‏اند. این القاب را ما به تعارف،خیلی به افراد می‏دهیم اما همه کس که این جور نیست.در باره بنده اگر کسی چنین حرفی بزند دروغ محض است،که من بگویم فخر الاسلام،وجود من افتخاری است‏برای اسلام!من کی هستم؟!
ماجرای دانشگاه شیراز
یادم هست در حدود هشت‏سال پیش در دانشگاه شیراز از من برای سخنرانی دعوت کرده بودند(انجمن اسلامی آنجا دعوت کرده بود).در آنجا استادها و حتی رئیس دانشگاه،همه بودند.یکی از استادهای آنجا-که قبلا طلبه بود و بعد رفت آمریکا تحصیل کرد و دکتر شد و آمد و واقعا مرد فاضلی هم هست-مامور شده بود که مرا معرفی کند.آمد پشت تریبون ایستاد(جلسه هم مثل همین جلسه خیلی پر جمعیت و با عظمت‏بود)یک مقدار معرفی کرد: من فلانی را می‏شناسم،حوزه قم چنین،حوزه قم چنان و...بعد در آخر سخنانش این جمله را گفت:«من این جمله را با کمال جرات می‏گویم:اگر برای دیگران لباس روحانیت افتخار است، فلانی افتخار لباس روحانیت است‏».از این حرف آتش گرفتم.ایستاده سخنرانی می‏کردم،عبایم را هم قبلا تا می‏کردم و روی تریبون می‏گذاشتم.مقداری حرف زدم،رو کردم به آن شخص، گفتم:آقای فلان!این چه حرفی بود که از دهانت‏بیرون آمد؟!تو اصلا می‏فهمی چه داری می‏گویی؟!من چه کسی هستم که تو می‏گویی فلانی افتخار این لباس است؟با اینکه من آن وقت دانشگاهی هم بودم و به اصطلاح ذوحیاتین بودم،گفتم:آقا!من در تمام عمرم یک افتخار بیشتر ندارم،آن هم همین عمامه و عباست.من کی‏ام که افتخار باشم؟!این تعارفهای پوچ چیست که به همدیگر می‏کنیم؟!ابوذر غفاری را باید گفت افتخار اسلام است،این اسلام است که ابوذر پرورش داده است.عمار یاسر افتخار اسلام است،اسلام است که عمار یاسر پرورش داده است.بوعلی سینا افتخار اسلام است،اسلام است که نبوغ بوعلی سینا را شکفت.خواجه نصیر الدین طوسی افتخار اسلام است،صدر المتالهین شیرازی افتخار اسلام است،شیخ مرتضی انصاری افتخار اسلام است،میر داماد افتخار اسلام است،شیخ بهایی افتخار اسلام است.اسلام،افتخار البته دارد،یعنی فرزندانی تربیت کرده که دنیا روی آنها حساب می‏کند و باید هم حساب کند،چرا که اینها در فرهنگ دنیا نقش مؤثر دارند.دنیا نمی‏تواند قسمتی از کره ماه را اختصاص به خواجه نصیر الدین ندهد و نام او را روی قسمتی از کره ماه نگذارد، برای اینکه او در بعضی کشفیات کره ماه دخیل است.او را می‏شود گفت افتخار اسلام.ماها کی هستیم؟!ما چه ارزشی داریم؟ما را اگر اسلام بپذیرد که اسلام افتخار ما باشد،اسلام اگر بپذیرد که به صورت مدالی بر سینه ما باشد،ما خیلی هم ممنون هستیم.ما شدیم مدالی به سینه اسلام؟!ماها ننگ عالم اسلام هستیم،اکثریت ما مسلمانها ننگ عالم اسلام هستیم.پس تعارفها را کنار بگذاریم،آنها تعارف است.
در مورد حسین بن علی بحق می‏شود گفت که به اصل امر به معروف و نهی از منکر ارزش و اعتبار داد،آبرو داد به این اصلی که آبروی مسلمین است.اینکه می‏گویم این اصل آبروی مسلمین است و به مسلمین ارزش می‏دهد،از خودم نمی‏گویم،عین تعبیر آیه قرآن است: کنتم خیر امة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر (9) .ببینید قرآن چه تعبیرهایی دارد!به خدا انسان حیرت می‏کند از این تعبیرهای قرآن:«کنتم خیر امة اخرجت للناس‏»شما چنین بوده‏اید(«بوده‏اید»در قرآن در این گونه موارد یعنی‏«هستید»)،شما با ارزش‏ترین ملتها و امتهایی هستید که برای مردم به وجود آمده‏اند.ولی چه چیزی به شما ارزش داده است و می‏دهد،که اگر آن را داشته باشید با ارزش‏ترین امتها هستید؟ تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر اگر امر به معروف و نهی از منکر در میان شما باشد،این اصل به شما امت مسلمان ارزش می‏دهد.شما به این دلیل با ارزش‏ترین امتها هستید که این اصل را دارید(که در صدر اول هم چنین بوده است)، این اصل به شما ارزش داده است.پس آیا آن روزی که این اصل در میان ما نیست،یک ملت‏بی ارزش می‏شویم؟بله همین طور است.ولی حسین به این اصل ارزش داد.
گاهی ما امر به معروف و نهی از منکر می‏کنیم،ولی نه تنها به این اصل ارزش نمی‏دهیم بلکه ارزشش را پایین می‏آوریم.الآن در ذهن عامه مردم،به چه می‏گویند امر به معروف و نهی از منکر؟یک مسائل جزئی،نمی‏گویم مسائل نادرست(بعضی از آنها نادرست هم هست)،ولی اینها وقتی در کلش واقع شود زیباست.مثلا اگر امر به معروف و نهی از منکر کسی فقط این باشد که آقا!این انگشتر طلا را از دستت‏بیرون بیاور،این در جای خودش درست است،حرف درستی است اما نه اینکه انسان هیچ منکری را نبیند جز همین یکی،جز مساله ریش،جز مسائل مربوط به مثلا کت و شلوار.
یکی از آقایان می‏گفت:شخصی را دیدم که در باره شخص دیگری خیلی قر می‏زد.دیدم در حد تکفیر و تفسیق،در باره او عصبانی است.گفتم:مگر او چه کرده که تو او را اینقدر بد می‏دانی(یک آدم بد ملعون جهنمی)؟گفت:آخر او«لب بر گردون پیرهن آدمیه‏»یعنی پیراهنش یقه دار است(خنده حضار).حال وقتی که نهی از منکر ما در این حد بخواهد تنزل کند،ما این اصل را پایین آورده‏ایم،حقیر و کوچک کرده‏ایم.آن آمر به معروف و ناهی از منکرهایی که در کشور سعودی هستند،آبروی امر به معروف و نهی از منکر را برده‏اند،فقط یک شلاق به دست گرفته که کسی مثلا[کعبه یا ضریح پیغمبر را]نبوسد.این دیگر شد نهی از منکر!
ولی حسین را ببینید!امر به معروف و نهی از منکر،کار او بود از بیخ و بن.به تمام معروفهای اسلام نظر داشت و فهرست می‏داد،و نیز به تمام منکرهای جهان اسلام.می‏گفت:اولین و بزرگترین منکر جهان اسلام خود یزید است:«فلعمری ما الامام الا العامل بالکتاب،القائم بالقسط و الدائن بدین الحق‏» (10) امام و رهبر باید خودش عامل به کتاب باشد،خودش عدالت را بپا دارد و به دین خدا متدین باشد.آنچه را که داشت،در راه این اصل در طبق اخلاص گذاشت.به مرگ در راه امر به معروف و نهی از منکر زینت‏بخشید،به این مرگ شکوه و جلال داد.از روز اولی که می‏خواهد بیرون بیاید،سخن از مرگ زیبا می‏گوید.چقدر تعبیر زیباست!هر مرگی را نمی‏گفت زیبا،مرگ در راه حق و حقیقت را زیبا می‏دانست:«خط الموت علی ولد ادم مخط القلادة علی جید الفتاة‏» (11) چنین مرگی مانند یک گردنبند که برای زن زینت است، برای انسان زینت است.صریحتر،آن اشعاری است که در بین راه وقتی که به طرف کربلا می‏آمد می‏خواند،که احتمالا از خود ایشان است و احتمالا هم از امیر المؤمنین علی علیه السلام است:
و ان تکن الدنیا تعد نفیسة فدار ثواب الله اعلی و انبل
اگر چه دنیا قشنگ و نفیس و زیباست اما هر چه دنیا قشنگ و زیبا باشد آن خانه پاداش الهی خیلی قشنگتر و زیباتر و عالیتر است.
و ان تکن الاموال للترک جمعها فما بال متروک به المرء یبخل
اگر مال دنیا را آخرش باید گذاشت و رفت،چرا انسان نبخشد،چرا انسان به دیگران کمک نکند،چرا انسان خیر نرساند؟
و ان تکن الابدان للموت انشات فقتل امری بالسیف فی الله افضل (12)
اگر این بدنها آخر کار باید بمیرد،آخرش اگر در بستر هم شده باید مرد،در مبارزه با یک بیماری و یک میکروب هم شده باید مرد،پس چرا انسان زیبا نمیرد؟پس کشته شدن انسان به شمشیر در راه خدا بسیار جمیلتر و زیباتر است.
در همین جا دعا می‏کنم و همه شما را به خدا می‏سپارم.
پروردگارا!سینه‏های ما را برای فهم حقیقت اسلام مشروح بفرما.
پروردگارا!توفیق انجام وظایف و مسؤولیتهایی را که به عهده ما گذاشته‏ای عنایت‏بفرما.
پروردگارا!دشمنان اسلام را سرنگون بفرما،خیر دنیا و آخرت به همه ما کرامت کن،اموات ما را مشمول عنایت و مغفرت خود قرار بده.
رحم الله من قرا الفاتحة مع الصلوات.
پی‏نوشت‏ها:
1- البته خیلی تصفیه شده‏اند.بسیاری از سران بزرگان و مردان این مردم:حجر بن عدی‏ها، عمرو بن حمق خزاعی‏ها،رشید هجری‏ها و میثم تمارها را از میان برده‏اند برای اینکه شهر را از اندیشه و فکر علی،از احساسات به نفع علی خالی کنند.ولی هنوز اثر این تعلیمات هست.
2 نهج البلاغه،خطبه سوم.
3- احزاب/23.
4- بحار الانوار،ج 44/ص 381.
5- مقتل خوارزمی،ج 2/ص 5.
6- اللهوف،ص 41.
7- مقتل الحسین،ص‏156.
8- تاریخ یعقوبی،ج 2/ص‏179.
9- آل عمران/110.
10- ارشاد مفید،ص 204.
11- بحار الانوار،ج 44/ص‏366.
12- مناقب ابن شهر آشوب،ج 2/ص 213.

عنصر تبلیغ در نهضت‏حسینی


.نهضت‏حسینی نهضتی متشابه است (1) و ذو وجوه و عمیق و چند جانبه و چند بعدی و چند لایه است.یکی از وجوه و ابعاد این است که تبلیغ است.هم امتناع و تمرد و عصیان و سر پیچی است(از نظر امتناع از بیعت)،هم جهاد است،هم امر به معروف و نهی از منکر است،هم اتمام حجت است(از نظر دعوت کوفیان)و هم تبلیغ است،ابلاغ پیام اسلام و ندای اسلام است‏به جهان و جهانیان.
2.مشکلات رساندن پیام اسلام در عصر جدید که هزاران پیام از ناحیه هزاران مرکز-از مراکز شهوانی جنسی اقتصادی گرفته تا مراکز فکری سیاسی-به مردم احاطه کرده است.
3.جنگ تبلیغاتی نیازمند به هماهنگی نیروها،مهارت،تاکتیک،جبهه گیری،تشکیلات، فرماندهی و انضباط است.
4.چون شکل جنگ به خود می‏گیرد،اصل «و اعدوا لهم ما استطعتم‏» (2) در اینجا نیز حکمفرماست.البته تبلیغ از جنبه مردم و پیامگیرها جز یک ابلاغ دوستانه نیست ولی از نظر خنثی کنندگان و تبلیغات مخالف،جنگ است.
5.شرایط چهار گانه موفقیت‏یک پیام:
الف.غنا و قدرت محتوا(غنای منطقی،غنای احساسی،غنای عملی).به عبارت دیگر قابل جذب بودن برای عقل و برای دل،و دیگر قدرت بر حل مشکلات زندگی.اینجاست که راز اصلی پیشرفت اسلام را با نداشتن دستگاه تبلیغی،در مقابل اکثریتها مانند مسیحیت،و اقلیتها مانند یهودیت و فرقه پوشالی بهائیت‏باید به دست آورد.
ب.امکانات از نظر وسائل و ابزارهای تمدن،و دیگر شرایط اجتماعی محیط که‏«سنگ را بسته سگ رها کرده‏»نباشد.
ج.متد تبلیغ،در مقابل متد تحقیق،متد تعلیم(تعلیم مسائل علمی،و اما تبلیغ مربوط است‏به هدفهای اجتماعی و معنوی)،متد یاد گیری و بهره گیری از هوش و حافظه،متد کتابداری، متد مدیریت.
د.صلاحیت فنی و اخلاقی پیام رسان.
6.اولین مطلب این است که استفاده از تبلیغ در نهضت‏حسینی آنوقت درست است که عامل نهضت را تنها امتناع از بیعت ندانیم.استفاده از تبلیغ با دو عامل دیگر یعنی اجابت مردم کوفه برای در دست گرفتن زمام امور،و دیگر امر به معروف و نهی از منکر جور می‏آید،و البته از زمان سقوط کوفه به بعد هر اندازه از عنصر تبلیغ استفاده شده باشد اختصاص دارد به امر به معروف و نهی از منکر.
خروج امام از مدینه به مکه و اقامت در مکه در ماههای شعبان تا ذی الحجه که ایام عمره و سپس حج است،به نظر نمی‏رسد که به خاطر این بوده که دشمن احترام حرم امن الهی را حفظ می‏کرد،بلکه به سه علت دیگر بوده است:یکی اینکه نفس مهاجرت ارزش تبلیغاتی داشت و تکاندهنده بود و ندای امام را بهتر می‏رساند و این خود اولین ژست مخالفت و امتناع بود.دوم اینکه در مکه تماس بیشتری با افراد نواحی مختلف ممکن بود.سوم اینکه مکه را انتخاب کردن علامت امنیت نداشتن بود گو آنکه در آنجا هم[امام]امنیت نداشت.
7.خروج امام از مکه در روز«ترویه‏»یعنی روز هشتم ذی الحجه که روز حرکت‏به منی و عرفات است ارزش تبلیغی تکاندهنده‏تری از خود اقامت در مکه داشت.و از نظر رساندن پیام اسلام، این پشت کردن به کعبه تسخیر شده امویان و حجی که گرداننده‏اش دستگاه یزیدی بود-حجی که ظاهرش اسلامی و روحش جاهلی بود-نشان داد که اسلام این صورت خالی نیست که خاطرها آسوده باشد،معنی و حقیقت است که به خطر افتاده است.
8.سومین ژست تبلیغاتی و بلکه تاکتیک تبلیغاتی آن حضرت این بود که اهل بیت و کودکان خود را نیز همراه خود آورد،و به این وسیله در واقع خود دشمن را نا آگاهانه استخدام کرد که حامل یک عده مبلغ برای امام حسین و برای اسلام حسینی علیه یزید و اسلام یزیدی باشد و این یکی از مهمترین عناصر تبلیغی نهضت امام است.
9.چهارمین تاکتیک تبلیغی ابا عبد الله نشان دادن مروت و انسانیت در همه خلال حادثه بود-از بین راه تا دهم محرم-از قبیل آب دادن به دشمن و ابتدا به جنگ نکردن.
10.پنجمین تاکتیک،ایجاد صحنه‏هایی برای رساندن بهتر[پیام خود]و رنگ آمیزی‏ها از قبیل پاشیدن خون شیر خوار به آسمان که‏«عند الله احتسبه‏» (3) ،سر و روی خود را با خون خود مخضب کردن که اینچنین می‏خواهم خدا را ملاقات کنم.در مورد صحنه‏ها قصه دست‏به گردن کردن با قاسم،حبیب بن مظاهر.عجبا چقدر صحنه‏های طبیعی شکل مصنوعی دارد!از این جهت نظیر استعداد آهنگ پذیری آیات قرآن است.
11.آنچه امروز به ما الهام می‏بخشد،قلمهای کسانی که اسلام را روی کاغذها توصیف کرده‏اند نیست،بلکه قلمهای کسانی است که با خون خود خطوط برجسته اسلام را بر روی بدنهای خودشان،بر پیشانیشان،بر فرق شکافته‏شان(و قتل فی محرابه لشدة عدله) (4) ،بر روی دانه دانه موهای مقدس محاسنشان،بر روی سینه و قلبشان،بر پیشانی شکسته‏شان،بر دندان شکسته‏شان،بر رگهای گردنشان نوشته‏اند.
چقدر اشتباه است که ما با جمله‏«مداد العلماء افضل من دماء الشهداء» (5) ارزش شهید و شهادت را پایین بیاوریم.
آری آنچه الهام بخش امروز ماست آن قلمها نیست،آن جانبازیهای تاریخی و آن خونهای بر زمین ریخته است،آن سرگذشتهای نورانی است.پیام اسلام را جهادها،هجرتها،فداکاریها، جانبازیها به جهان رسانده است.
12.گویی سید الشهداء در خونین ساختن و رنگ قرمز دادن به نهضت تعمد خاصی داشته است-و به قول مرحوم آیتی-چون رنگ قرمز ثابت‏ترین و لا اقل نمایان‏ترین رنگهاست.خلاصه در عاشورا نوعی عمل رنگ آمیزی دیده می‏شود.
خود مساله اینکه داغترین سخنان امام بعد از یکطرفه شدن و قطع امید موفقیت است‏یک مطلب است،امر نکردن خاندان به رفتن از آنجا و اجازه دادن و بلکه تشویق کردن به شهادت مطلب دیگر است،استنصار برای شهادت مطلب دیگر است،اجازه دادن به حر همین طور، شب عاشورا رفتن حبیب میان بنی اسد همین طور.
13.کارهای عجیب و رنگ آمیزی ابا عبد الله نهضت را به رنگ خون:
الف.ابصار العین صفحه 15(پس از استغاثه و گریه زنان و آمدن برای ساکت کردن آنها):
و اخذ طفلا له من ید اخته زینب فرماه حرملة او عقبة بسهم فوقع فی نحره(نحر الطفل)-کما سیاتی فی ترجمته-فتلقی الدم بکفه و رمی به نحو السماء و قال:هون علی ما نزل بی انه بعین الله (6) .
ب.ص 15:
ثم جرد سیفه فجعل ینقف الهام و یوطی‏ء الاجسام،و رماه رجل من بنی دارم بسهم فاثبته فی حنکه الشریف فانتزعه و بسط یدیه تحت‏حنکه،فلما امتلاتا دما رمی به نحو السماء و قال:اللهم انی اشکو الیک ما یفعل بابن بنت نبیک (7) .
ج.ص‏16:
و جعل ینوء برقبته(برکبته)و یکبو فطعنه سنان فی ترقوته،ثم انتزع السنان فطعنه فی بوانی صدره،و رماه سنان (8) ایضا بسهم فوقع فی نحره،فجلس قاعدا و نزع السهم و قرن کفیه جمیعا حتی امتلاتا من دمائه فخضب بهما راسه و لحیته و هو یقول:هکذا القی الله مخضبا بدمی مغصوبا علی حقی (9) .
14.گفتیم همان طور که قرآن کریم در عین اینکه شعر نیست آهنگ پذیر است آنهم آهنگهای مختلف،آنهم هر آهنگی متناسب با آیاتی و متناسب با معانی آن آیات-آنچنانکه طه حسین در مرآة الاسلام(آئینه اسلام،ترجمه مرحوم آیتی)بیان کرده است-جریان حادثه کربلا نیز شبیه پذیر یعنی نمایش پذیر است و سوژه فراوان دارد و با اینکه یک حادثه واقعی و طبیعی است آنچنان صورت گرفته که گویی خواسته‏اند با آن یک نمایشنامه تهیه کنند. اکنون می‏گوییم این پر سوژه بودن و شبیه پذیر بودن معلول یک چیز دیگر است و آن این است که گویی در حادثه کربلا بنا بوده است که اسلام در همه ابعادش و همه جنبه‏هایش تجلی کند و به عبارت دیگر عملا و واقعا-نه ظاهرا و برای تماشای دیگران-تجسم داده شود و به مرحله عمل در آید.
مساله تجسم دادن فکر گاهی صرفا نقش است و شکل است و صورت است و نمایش است، یعنی بی روح است و به بازی گرفتن خیال است،مثل آنچه آقای راشد نقل می‏کرد که در یکی از موزه‏های خارجی مجسمه زنی فوق العاده زیبا را بر روی تختی دیده بود که جوانی در حالی که نشان می‏داد قبلا هماآغوش زن بوده است، در حالی که یک پا را به پایین گذاشته و رو گردانده بود در حال فرار بود و خود جوان نیز فوق العاده زیبا بود.گفتند:این،تجسم فکر افلاطون است که هر عشقی پس از رسیدن تبدیل به بیزاری می‏شود و معشوقها در اثر وصال منفورها می‏شوند.
ولی این تجسم یک تجسم بی روح بود.در اسلام تجسمهای زنده و روحدار و جاندار و واقعی است.حادثه کربلا یک تجسم است از اسلام در همه جنبه‏ها اما جاندار و روحدار.
حادثه امام حسین گویی برای ایجاد یک نمایش حماسی و پرخاشگری و تراژدی و وعظی و عشق الهی و مساوات اسلامی و عواطف انسانی،همه در آخرین اوج،به وسیله قهرمانهای مختلف از پیر و جوان،زن و مرد،آزاد و برده و یا آزاد شده،بالغ و کودک به وجود آمده و همه ابعاد اسلام را هم نشان می‏دهد،هم توحید و عرفان و عشق الهی و تسلیم و رضا و نرد محبت‏با حق باختن و پاکبازی با خدا،و هم در عین حال جنبه اعتراض و پرخاشگری شدید و همدردی با محرومان،و هم حماسه اخلاقی تحرک و تحمس شجاعت و حماسه انسانی،و هم وعظ و اندرز و سکون خاص به آن،و هم برابری و مساوات اسلامی،و هم تجلی عالیترین عواطف اخلاقی و اسلامی،مثلا ایثار(داستان ابوالفضل علیه السلام)،فداکاری و سبقت در آن.این است معنی جامع بودن قیام حسینی.اولا از نظر هدف و مقصد و ایده و فکر،حامل همه ایده‏های اصلی اسلام است نه یک جنبه خاص.ثانیا از نظر بازی کنندگان و متعهدان به نقش.
من شعرایی نظیر محتشم را نفی کلی نمی‏کنم،همچنانکه شعرایی مانند عمان سامانی و صفی علیشاه را.اولی تکیه بر جنبه تراژدی و مظلومیت کرده است و دو تای دیگر بر جنبه عرفانی و عشق الهی،همچنانکه اقبال لاهوری بیشتر بر جنبه‏های اجتماعی آن تکیه کرده است.چون این قیام،این حرکت،این نهضت(و همه این کلمه‏ها برای نشان دادن این حادثه، کوچک است)همه این جنبه‏ها را داشته است و هر یک از اینها یک بعد از ابعاد و یک لا از چند لای این حادثه است.البته یک حادثه توحیدی کامل،جامع همه مراتب است.
اما بعد توحیدی و عرفانی:رضی الله رضانا اهل البیت-رضا بقضائک و تسلیما لامرک،لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین.اشراق چهره آن حضرت در لحظات آخر.حدیث امام سجاد علیه السلام در باره بعضی از اصحاب.زمزمه شب عاشورا و یا معراج حسینی.نماز روز عاشورا.«عند الله احتسب‏»ها در همه شدائد و مصائب.
اما پرخاشگری:الا و ان الدعی...
و اما بعد حماسی،حماسه آفرینی،مردانگی و شرافت:الموت اولی من رکوب العار،هیهات منا الذلة.ابن ابی الحدید می‏گوید:سید اهل الاباء(اباة الضیم) (10) .لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید.ویلکم یا شیعة آل ابی سفیان ان لم یکن لکم دین فکونوا احرارا فی دنیاکم.لا اری الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما.
بعد اخلاقی
الف.مروت.
در شجاعت‏شیر ربانیستی در مروت خود که داند کیستی
داستان آب دادن به لشکر حر.قبول توبه حر.حاضر نشدن به اینکه ابتدا به تیر اندازی کند. حاضر نشدن به اینکه قبل از شروع جنگ تیری به سوی شمر پرتاب شود،همان طور که پدرش علی برای ابن ملجم...
ب.ایثار.داستان سه نفر یا ده نفر در جنگ موته یا غیر آن.ایثار اهل بیت و سوره دهر.ایثار ابو الفضل.
ج.صداقت و راستی.
د.وفا:عمرو بن قرظه[در حال شهادت خطاب به امام حسین علیه السلام]:اوفیت (11) نفس المهموم،ص 140)
بعد موعظه‏ای
الف.اندرزهای خود ابا عبد الله:الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم.موعظه‏ها ضمن خطابه‏ها.مواعظ جناب زهیر و جمله ابا عبد الله که تو نصیحت را به اکمال رساندی.موعظه حنظله شبامی.
اصول اجتماعی و برابری اسلامی
داستان جون مولی ابی ذر(نفس المهموم،ص 155):فوقف علیه الحسین علیه السلام و قال: اللهم بیض وجهه،و طیب ریحه،و احشره مع الابرار،و عرف بینه و بین محمد و اله (12) .
داستان جوان ترک(نفس المهموم،ص‏156).
15.زمینه تبلیغ پس از شهادت شهدا و وقوع فاجعه و خاموش شدن احساسات کینه توزانه و طمعکارانه و جانشین شدن احساسات رقت انگیز و پیدایش جنبه مظلومیت و حق به جانبی طبعا بیشتر فراهم شد و در حقیقت مرحله بهره برداری از یک طرف و معرفی حقیقت آنچه بوده و دریدن پرده‏های تاریکی که تبلیغات دروغین ایجاد کرده بود[از طرف دیگر]از بعد از شهادت ابا عبد الله به وسیله اهل بیت مکرمش انجام یافت.امیر المؤمنین علیه السلام می‏فرماید:«ان الفتن اذا اقبلت‏شبهت و اذا ادبرت نبهت‏» (13) .علت این است که در غوغای فتنه، انسان در آن غرق است و وقتی که انسان در داخل جریان باشد نمی‏تواند درست‏ببیند،از کنار بهتر می‏تواند دید.این است که زمینه روشن کردن اذهان طبعا بعد از ختم جریان بهتر فراهم است و لهذا نقش عمده تبلیغات بر عهده اهل بیت و اسیران است.
اینجا ذکر دو مقدمه لازم است:
الف.از نظر منطق روایات و طبق اعتقاد خاص ما به جنبه ما فوق بشری،یعنی جنبه ارتباط و اتصال امام به عالم ما فوق بشری،تمام کارهای امام حسین حساب شده و از روی پیش بینی بوده،تصادف و اشتباه در آنها وجود ندارد.لهذا مساله همراه آوردن زنان و کودکان با خود در سفری پر خطر که در همان وقت عقلایی که بر محور حفظ جان ابا عبد الله و اهل بیتش قضاوت می‏کردند این کار را جایز نمی‏شمردند،و حتی پس از شنیدن خبر قتل مسلم و قطعی و مسلم شدن سرنوشت،باز هم لا اقل این کار را نمی‏کند که اهل بیت را به مدینه برگرداند[این مساله یک کار حساب شده است.]در روایات هم آمده است که در عالم رؤیا پیغمبر[به امام حسین]فرمود:«ان الله شاء ان یراک قتیلا،و ان الله شاء ان یراهن سبایا» (14) . البته مقصودی که در آن زمان می‏فهمیده‏اند اراده تشریعی بوده نه اراده تکوینی.مقصود از اراده تکوینی،قضا و قدر حتمی الهی است و مقصود از اراده تشریعی،مصلحت و رضای الهی است،مثل «یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر» (15) .
نتیجه این است که طبق منطق روایات،حمل اهل بیت و زنان و کودکان بر اساس یک مصلحت‏بوده که امثال ابن عباس نمی‏توانسته‏اند درک کنند.
ب.مقدمه دوم این است که زن در تاریخ سه گونه نقش داشته و یا می‏توانسته است داشته باشد.یکی اینکه شی‏ء بوده و گرانبها و در نتیجه منفی محض و در ردیف قاصران بوده،بی نقشی بوده در ردیف اشیاء گرانبها،و آن همان منطق کنج‏خانه و خدمت‏به مرد و زاییدن و شیر دادن[است]بدون آنکه استعدادهای روحی او رشد کند،بدون اینکه تعلیم و تربیت واقعی بیابد و شخصیت پیدا کند،هر چه دست و پا شکسته‏تر بهتر و گرانبهاتر،هر چه بی زبان‏تر بهتر و گرانبهاتر،هر چه بی خبرتر گرانبهاتر و بهتر،و هر چه بی اراده‏تر بهتر،هر چه ناآگاه‏تر بهتر، هر چه اسیرتر و مسلوب الارادة‏تر بهتر،و هر چه منفعلتر و بی هنرتر بهتر،یعنی از سه اصلی که شخصیت انسانی انسان را تشکیل می‏دهد(آگاهی،آزادی،خلاقیت)هر چه نداشته باشد بهتر.ولی در این نقش،زن ملعبه فرد مرد هست اما ملعبه جامعه مردان نیست.
نقش دوم این است که اساسا تفاوت مرد و زن را ندیده بگیریم و هر گونه حریم را که احترام زن بسته به اوست‏بر داریم و زن را مورد دستمالی و بهره برداری کامل قرار دهیم،فاصله و حریم را بکلی از میان ببریم.در این نقش،زن شخص بوده و عامل تاریخ اما بی بها و نقشش بیشتر در جهت فساد تاریخ بوده است.به عبارت دیگر زن در آن نقش تا حدی عزیز و محبوب و گرانبها بود اما ضعیف،یک ضعیف گرانبها و یک‏«شی‏ء»گرانبها.و در نقش دوم یک‏«شخص‏»بود اما شخص بی بها.
نقش سوم و یا مکتب سوم آن است که‏«شخص گرانبها»باشد و آن به دو چیز وابسته است:یکی رشد استعدادهای خاص انسانی یعنی علم،اراده،قدرت ابتکار و خلاقیت،و دیگر دوری از ابتذال و مورد بهره گیری مرد بودن.پس رشد استعدادها در عین نگه داشتن حریم.در این مکتب،حریم و نه محبوسیت و نه اختلاط.
از این رو یک تاریخ ممکن است مذکر محض باشد و تاریخ دیگر ممکن است مختلط باشد و به واسطه اختلاط پلید باشد،و یک تاریخ دیگر ممکن است مذکر-مؤنث‏باشد اما به این نحو که مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش.پس گاهی زن عامل مؤثر در تاریخ نیست،گاهی عامل است اما مختلط و در حقیقت‏بازیچه مرد،و گاهی عامل است اما در مدار خودش.
زن در تاریخ مذهبی طبق تلقی قرآن کریم عامل مؤثر بوده است،یعنی تاریخ مذهبی قرآنی مذکر-مؤنث است،یعنی انسانی است،اما با حفظ مدارهای خاص به هر یک،به عبارت دیگر«مذنث‏»است،زوج است.
در ورقه‏های‏«زن در قرآن‏» (16) در این باره بحث کرده‏ایم.
حادثه کربلا نیز یک تاریخ‏«انسانی‏»است‏یعنی تاریخ زوج است نه فرد،«مذنث‏»است نه مذکر و نه مؤنث،مذکر و مؤنث است نه مذکر محض.به عقیده ما زن تا آنجا که فقط نقش وسیله عشقبازی و چشم چرانی را[دارد]و نقش خود را در آرایش و در حقیقت رونق بخشیدن به محفل مرد-آنهم عموم مردان-می‏بیند،هرگز نقش مستقل و مؤثری در تاریخ ندارد.
البته ما نقش اساسی تاثیر غیر مستقیم زن را در تاریخ منکر نیستیم که گفته‏اند زن مرد را می‏سازد اعم از فرزند و شوهر،و مرد تاریخ را.بحث ما در نقش مستقیم است قرآن به موازات مردان قدیس و صدیق،از زنان قدیسه و صدیقه‏ای یاد می‏کند که در حد مردان صدیق بلکه بالاتر مقام ملکوتی داشته‏اند.زکریا از مریم در شگفت می‏ماند.همسر آدم،ساره،هاجر،آسیه، مادر موسی،خواهر موسی،مریم،حضرت زهرا(کوثر)زنان قدیسه قرآنند.خدیجه خود قدیسه تاریخ اسلام است.
قرآن از مؤمنین و مؤمنات،مهاجرین و مهاجرات،قانتین و قانتات،صادقین و صادقات، صالحین و صالحات و...یاد کرده است.
در بعضی آئینها زن فقط عنصر فریب و گناه است و از آنجا شروع می‏شود که شیطان از طریق حوا بر آدم مسلط می‏شود و این فلسفه را می‏رساند که شیطان زن را فریب می‏دهد و زن مرد را،ولی قرآن این منطق را قبول ندارد.
16.در خطبه زینب(علیها سلام)مجموعا چند قسمت است:
الف.ملامت:
یا اهل الکوفة،یا اهل الختل و الغدر و الخذل!الا فلا رقات العبرة و لا هدات الزفرة،انما مثلکم... هل فیکم الا الصلف و العجب... (17) ب.آگاه ساختن آنها به اشتباهشان:
فابکوا فانکم احریاء بالبکاء،فقد ابلیتم بعارها و منیتم بشنارها،و لن ترحضوها ابدا،و انی ترحضون قتل سلیل خاتم النبوة و معدن الرسالة و سید شباب اهل الجنة و ملاذ حربکم و معاذ حزبکم و مقر سلمکم و اسی کلمکم و مفزع نازلتکم و المرجع الیه عند مقاتلتکم و مدرة حججکم و منار محجتکم (18) .
ج.تحریک عواطف که با پیغمبر چه کردید:
ویلکم اتدرون ای کبد لرسول الله فریتم،و ای عهد نکثتم،و ای کریمة له ابرزتم،و ای حرمة له هتکتم،و ای دم له سفکتم (19) .
عظمت فوق العاده این کار:
لقد جئتم شیئا ادا تکاد السموات یتفطرن منه (20) ...
د.انتقام الهی:
فلا یستخفنکم المهل فانه عز و جل لا یحفزه البدار و لا یخشی علیه فوت الثار،کلا ان ربک لنا و لهم لبالمرصاد (21) .
17.در بحث‏«تبلیغ‏»گفته‏ایم که موفقیت‏یک پیام چند شرط دارد:غنای محتوای خود پیام، استخدام وسائل مشروع و پرهیز از وسائل ضد،استفاده از متد صحیح،شخصیت‏حامل پیام.
بحث ما فعلا در باره دو مطلب است:یکی بحث کلی در باره شرایط حامل پیام،دیگر بحثی شخصی در باره تاثیر شخصیت اهل بیت در تبلیغشان،که البته تبلیغشان دو جنبه دارد،یکی اینکه اسلام را شناساندند،دیگر اینکه مردم را به ماهیت اوضاع آگاه ساختند.
راجع به قسمت دوم باید چه زمینه‏ای ساخته بودند،چه پرده‏ای بر روی اوضاع کشیده بودند و چگونه بودند و چگونه می‏خواستند وانمود کنند و چگونه اهل بیت این پرده نفاق را دریدند. پسر زیاد در مجلس خودش خطاب به حضرت زینب می‏گوید:«الحمد لله الذی قتلکم و فضحکم و اکذب احدوثتکم‏»و از جمله‏«اکذب احدوثتکم‏»کاملا پیداست که می‏خواهد بگوید ببینید!بهترین دلیل بر اینکه حکومت،به حق باید دست ما باشد و سخنان شما ناحق بود این است که خداوند شما را مغلوب کرد.این منطق،منطق کسانی است که همیشه وضع موجود را بهترین وضع و دلیل آن را امضای خدا می‏دانند که اگر بد می‏بود که خدا خودش آن را از بین می‏برد،چون هست پس درست است و باید باشد،رابطه‏ای است میان هست و باید باشد، چون هست پس باید باشد و خوب است (22) ،آنچنانکه در جاهلیت می‏گفتند:انطعم من لو یشاء الله اطعمه (23) ،و یا آنچنانکه آیه کریمه «تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء» (24) را این طور تفسیر و تعبیر می‏کنند و این یک مغالطه عظیمی است.
اما زینب جواب می‏دهد:
الحمد لله الذی اکرمنا بنبیه محمد و طهرنا من الرجس تطهیرا،انما یفتضح الفاسق و یکذب الفاجر و هو غیرنا و الحمد لله (25) .
ابن زیاد گفت:کیف رایت صنع الله باخیک؟قالت:
کتب الله علیهم القتل فبرزوا الی مضاجعهم،و سیجمع الله بینک و بینهم،فانظر لمن یکون الفلج،هبلتک امک یا ابن مرجانة...فغضب ابن زیاد و استشاط (26) ...
وقتی که علی بن الحسین عرضه می‏شود بر پسر زیاد،[ابن زیاد]می‏گوید:من انت؟فقال:انا علی بن الحسین.فقال:الیس قد قتل الله علی بن الحسین؟فقال له علی علیه السلام:قد کان لی اخ یسمی علیا قتله الناس.فقال له ابن زیاد:بل الله قتله.فقال علی بن الحسین:الله یتوفی الانفس حین موتها...فغضب ابن زیاد فقال:و بک جراة لجوابی و فیک بقیة للرد علی!اذهبوا به فاضربوا عنقه... (27)
از مجموع روشن می‏شود که پسر زیاد می‏خواست منطق جبر گرایی در عین عدل گرایی را پشتوانه کار خود قرار دهد.
هر جریانی بالاخره به یک فلسفه‏ای برای پشتیبانی و حمایت احتیاج دارد.جنگ تبلیغاتی آنجاست که فلسفه‏ها با هم می‏جنگند.
اهل بیت پیغمبر یکی از آثار وجودیشان این بود که نگذاشتند فلسفه اقناعی دشمن پا بگیرد.
کار دیگرشان این بود که از نزدیک به وسیله خود دشمن توانستند با مردم تماس بگیرند،در صورتی که قبلا آحاد و افراد جرات تماس نداشتند.زینب از تریبون دشمن استفاده کرد. استفاده از تریبون دشمن در حقیقت جنگ را تا خانه دشمن کشیدن است.
استفاده[اهل بیت امام]از فرصت‏برای معرفی شخصیت واقعی خود که کوفه را تبدیل کردند به پایگاه انقلاب.همان مردم گفتند:کهولهم خیر الکهول و شبابهم (28) ...
مجموعا کوفه و شام و بین راه،قبل از رفتن آنها و بعد از رفتن آنها دو جور بود.انقلاب کوفه آنچنان شد که توابین را به وجود آورد و بعد همین کوفه علیه شام و ابن زیاد قیام کرد و ابن زیاد در جنگ با همین کوفیان کشته شد،و[در]شام اثرش آن است که در مسجد اموی ظاهر گشت.
اینکه یزید روزهای آخر روش خود را عوض کرد علامت این بود که مغلوب شده بود و اینکه دستور داد[اهل بیت امام]مکرما و محترما به مدینه باز گردند به همین جهت‏بود.اینکه در قیام حره دستور داد مخصوصا متعرض علی بن الحسین نشوند به همین جهت‏بود.
پی‏نوشتها:
1- «متشابه‏»بنا بر آنچه آقای طباطبائی تحقیق کرده‏اند بیشتر مربوط می‏شود به معانی طولی و بطون،که القرآن عبارات و اشارات و لطائف و حقایق،العبارات للعوام،الاشارات للخواص،اللطائف للاولیاء و الحقایق للانبیاء.و به عبارت بهتر[نهضت‏حسینی]نهضتی جامع است.همان طوری که کلمات،برخی جامع است و برخی نه،که پیغمبر اکرم فرمود:«اوتیت جوامع الکلم‏»،نهضتها و حرکتها نیز برخی چند معنی است و برخی تک معنی.
2- انفال/60.
3- [این را به حساب خدا می‏گذارم.]
4.[و در محراب عبادتش به خاطر شدت عدالتش کشته شد.]
5.[مرکب عالمان از خون شهیدان برتر است.]
6- [و طفلی از خود را از دست‏خواهرش زینب گرفت،پس حرمله یا عقبه تیری به سوی وی افکند که در گلوی طفل جای گرفت.حضرت خونها را با کف دست‏خویش گرفت و به طرف آسمان پاشید و فرمود:آنچه بر سر من می‏آید چون در معرض دید خداوند است‏بر من آسان است.]
7.[سپس شمشیر بر کشید و همین طور بر فرق کوفیان می‏کوفت و بدنهای آنان را به زیر پا می‏گرفت تا اینکه‏مردی از«بنی دارم‏»تیری به سویش پرتاب کرد که در زیر گلوی شریف حضرتش جای گرفت.حضرت تیر را بیرون آورد و دو دست‏خویش به زیر گلو گرفت و چون از خون پر شدند به سوی آسمان پاشید و عرض کرد:پروردگارا!من به تو شکوه می‏کنم از اینکه با پسر دختر پیامبرت این گونه رفتار می‏شود.]
8.بعید نیست که‏«سنان‏»اشتباه باشد و همان‏«دارمی‏»است.
9- [و همین طور که به زحمت‏بر می‏خاست و دوباره به صورت به زمین می‏خورد،سنان نیزه‏ای به گرده حضرت زد و سپس نیزه را بیرون کشید و در استخوانهای سینه حضرت فرو برد.و همین سنان تیری پرتاب کرد که در گلوی حضرت نشست.حضرت بر زمین نشست و تیر را بیرون کشید،سپس دو دست مبارک به زیر خون گرفت تا از خونش پر شد،و با دو ست‏خون آلود خود سر و صورت خویش رنگین ساخت و در همین حال می‏گفت:این گونه خدا را دیدار می‏کنم که به خونم آغشته باشم و حقم به تاراج رفته است.]
10- سرور ابا کنندگان(کسانی که زیر بار زور نمی‏روند).
11- [آیا به عهد خود وفا کردم؟]
12- [حسین علیه السلام بالای سر او ایستاد و گفت:خداوندا صورتش را سپید کن،و بویش را خوش گردان،و با نیکوکاران محشورش بدار،و میان او و محمد و آل محمد آشنایی برقرار فرما. ]
13.نهج البلاغه،خطبه 91:[شان فتنه‏ها این است که چون رو آورند حق را مشتبه سازند،و چون بر طرف شوند بیداری آورند.]
14- [همانا خداوند خواسته است که تو را کشته و خانواده تو را اسیر ببیند.]
15.بقره/185[خداوند راحتی و آسایش شما را خواسته و زحمت و سختی شما را نخواسته است.]
16- [مطالب این ورقه‏ها در سلسله یاد داشتها به چاپ خواهد رسید.]
17- [ای کوفیان!ای حیله گران و دغلبازانی که به هنگام یاری دست‏باز می‏دارید!هان که اشکتان خشک و آهتان سرد مباد.داستان شما به کسی ماند...آیا جز چاپلوسی و خود بینی و... در میان شما چیزی هست؟]
18.[پس بگریید که سزاوار گریه‏اید.راستی که شما به عار این کار گرفتار آمدید و به ننگ آن مبتلا گشتید و هرگز این لکه ننگ را نتوانید شست.و کجا می‏توانید ننگ کشتن زاده ختم نبوت و معدن رسالت،و سرور جوانان بهشتی و پشتیبان جنگتان و جایگاه سلامتی خود و طبیب زخمهایتان و پناه مشکلاتتان و بیانگر حجتتان و مشعلگاه راهتان را بشویید؟!]
19.[وای بر شما!می‏دانید چه جگری از رسول خدا بریدید؟و چه پیمانی شکستید؟و چه دخترانی از او در معرض دید آوردید؟و چه حرمتی از او دریدید؟و چه خونی از او ریختید؟]
20- [راستی که کار ناپسندی کردید که نزدیک است آسمانها از شدت آن بشکافد.]
21.[پس این مهلت الهی شما را سبکسار نسازد که عجله و شتاب،خدا را به شتاب نیندازد و بیم از دست رفتن انتقام بر خدا نرود،هرگز،که خداوند در کمین ما و آنها نشسته است.]
22.به عبارت دیگر جبر گرایی در عین عدل گرایی،آنچنانکه مرجئه کردند.
23- یس/47.[آیا به کسی خوراک دهیم که اگر خدا می‏خواست‏خوراکش می‏داد؟]
24.آل عمران/26.[حکومت را به هر که خواهی می‏دهی،و از هر که خواهی می‏ستانی،و هر که را خواهی عزت می‏بخشی،و هر که را خواهی خوار و ذلیل می‏سازی.]
25.[سپاس خدایی را که ما را به پیامبرش محمد گرامی داشت،و از هر گونه پلیدی به خوبی پاک ساخت.جز این نیست که فاسق رسوا می‏شود و فاجر دروغ می‏گوید،و او بحمد الله ما نیستیم و غیر ماست.]
26.[کار خدا را نسبت‏به برادرت چگونه دیدی؟فرمود:خداوند شهادت را در سرنوشت آنها مقرر فرموده بود و آنان به قتلگاه خویش پیوستند،و به زودی خداوند میان تو و آنان جمع کند.پس بنگر که پیروزی از آن کیست؟مادرت به عزایت‏بنشیند ای پسر مرجانه!...پس ابن زیاد به خشم آمد و بر افروخت...]
27.[ابن زیاد گفت:تو که هستی؟فرمود:من علی بن الحسین‏ام.گفت:مگر علی بن الحسین را خدا نکشت؟حضرت فرمود:برادری داشتم به نام علی که مردم او را کشتند.ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت.حضرت فرمود:البته خداوند جانها را به هنگام مردن می‏ستاند...ابن زیاد خشم گرفت و گفت:بر پاسخ من جرات می‏کنی و هنوز توان رد بر مرا داری؟او را ببرید و ! <{.lیغrf co ¢غkpت 28- [پیرانشان بهترین پیرانند،و جوانانشان...]

حسین وارث آدم

این کتاب تالیف دکتر علی شریعتی است.در سفری که در26-30 آذر ماه 51 به مشهد رفتم نسخه‏ای از آن را انتشارات طوس به من داد و در بین راه و تهران خواندم.آنچه دستگیرم شد از هدف این جزوه که در زیر لفافه بیان شده است و به تعبیر خود جزوه،نویسنده خواسته است‏«تمام عقده‏ها و عقیده‏های خود را در این جزوه بگوید»این است:
1.این جزوه نوعی توجیه تاریخ است‏بر اساس مادی مارکسیستی،نوعی روضه مارکسیستی است‏برای امام حسین که تازگی دارد.
[طبق این جزوه]آغاز تاریخ بشر اشتراکیت و برابری است،سپس نابرابری و حق و باطل یعنی مالکیت آغاز می‏گردد و از اینجا جامعه بشر دو بخش می‏شود آنچنانکه دجله و فرات از یک سرچشمه می‏جوشند و سپس دو بخش می‏گردند و از یکدیگر جدا می‏شوند.دو بخش انسان یعنی دو طبقه:طبقه برخوردار و استثمارگر و طبقه محروم و استثمار شده.طبقه حاکم و برخوردار و استثمارگر سه چهره دارد:سیاست،اقتصاد،مذهب،یا صاحبان زر و صاحبان زور و صاحبان تزویر که کار اولی برده ساختن و کار دومی غارت کردن و کار سومی فریب دادن است.قصر و دکان و معبد،سه شعبه یک بنگاهند.تیغ و طلا و تسبیح یک کار می‏کنند. نظام حاکم بر تاریخ همواره همین بوده است و آنچه غیر از این بوده نهضتهایی بوده محکوم،قیامها و انقلابهایی بوده دلسوزانه و مذبوحانه،و چون زیر بنا فاسد بوده،از همه آن نهضتها که به وسیله ابراهیم‏ها و موسی‏ها و عیسی‏ها و محمدها و علی‏ها و حسین‏ها صورت گرفته نتیجه معکوس گرفته شده است،آنچه بنا بوده قاتق نان بشر بشود بلای جانش شده و زنجیر دیگر بر دست و پایش.
آزادی سبطی بی دوام بوده(ص 22).نوای امام حسین،خاموش اما بانگ گوساله‏های سامری همیشه بلند است(24).سر نوشت محتوم همه وارثان آدم اسارت و گرفتاری است(ص 28). وراثت آزادی و عدالت و بیداری،نهضت محکوم تاریخ است و وراثت‏بردگی و بیداد و مذهب خواب،نظام حاکم بر تاریخ(ص‏29).امام حسین مظهر شکست آدم است(ص 47).
در این جزوه سرزمین بین النهرین سمبل تمام زمین و تاریخش نمایشگر تاریخ تمام زمین است.دو نهر دجله و فرات سمبل دو جناح متضاد بشری است که از هم جدا شده و در نزدیکی بغداد به طور دروغین بهم می‏پیوندند آنچنانکه در دوره خلافت اسلامی این وحدت دروغین پیدا شد(صفحات‏9،29،39)و بار دیگر به شکل فجیعتری جنایت‏بر قرار می‏شود.همه جنایتکاران جهان در هر یک از سه چهره در چهره‏های سه گانه خلافت اسلامی ظهور و حلول می‏کنند و بدبختی‏ای آغاز می‏شود که در جهان سابقه ندارد(صفحات 15،27،28،35).آنچه بدان همه دارند این تنها دارد.
سرنوشت دجله و فرات این است که در نهایت‏به دریا بریزند و آرامش یابند.سرنوشت‏بشریت و پایان تاریخ بشر نیز اشتراکیت و سوسیالیسم است و تنها در آن وقت است که بشر از بلای مالکیت و نظام طبقاتی نجات می‏یابد و زیر بنا خراب می‏شود و زیر بنای واقعی عدل و داد واقعی درست می‏شود.
تلاشهای انقلابیون تاریخ با زیر بنای طبقاتی،دلسوزانه ولی مذبوحانه و بی نتیجه بوده است. فقط با محو طبقات است که جامعه به سعادت واقعی خویش نائل می‏گردد(ص‏9):الا بالاشتراکیة تطمئن القلوب.
امام حسین به سوی مرگ می‏شتابد تنها و بی امید(ص 23).او مظهر شکست آدم است و تعصبی بی حاصل به خرج می‏دهد(ص 47).
در این جزوه به طور کلی کلمه آدم یا انسان،سمبل انسان سوسیالیست است و توحید جهان توجیه توحید و وحدت جامعه است کما اینکه شرک اعتقادی سایه‏ای است از شرک و نویت‏حیات.با این بیان بار دیگر جنبه مارکسیستی جزوه روشن می‏شود که وجدان هر کس را مولود و انعکاسی از وضع اجتماعی او می‏دانند و می‏تواند مبین نظر دورکهایم باشد نه نظر کارل مارکس.
آنچه در این جزوه به چشم نمی‏خورد شخصیت امام حسین و آثار نهضت اوست.مبنای جزوه بر این است که در جامعه طبقاتی همه تلاشها بی حاصل است.انقلابیون تاریخ،وارث آدم یعنی انسان اشتراکی می‏باشند و قیامشان برای حق بوده و حق یعنی عدالت،برابری،یعنی اشتراکیت.
امام حسین این جزوه همان امام حسین مظلوم و محکوم روضه خوانهاست که هیچ نقشی در تاریخ ندارد،با این تفاوت که امام حسین روضه خوانها لا اقل سفره گریه‏ای برای توشه آخرت پهن کرده و امام حسین این جزوه-به وسیله روضه‏ها و گریه‏ها-ابزاری است در دست جناح حاکم برای بهره‏کشی طبقه محکوم.
در این جزوه معبد همیشه در کنار قصر و دکان،و روحانی همواره در کنار حاکم و سرمایه‏دار[است]،و البته آنچه در کنار است معبد است-نه خصوص کلیسا و یا دیر و صومعه و یا کنشت و یا بتخانه-که شامل مسجد هم می‏شود.طبعا تکلیف روحانی هم روشن است.

Wednesday, February 14, 2007

امر به معروف و نهی از منکر در نهضت‏حسینی


.معنی معروف و منکر،و معنی امر به معروف و نهی از منکر.کلمه‏«معروف‏»شامل همه هدفهای مثبت اسلامی،و کلمه‏«منکر»شامل همه هدفهای منفی اسلامی می‏گردد،و لهذا با چنین تعبیر عامی آمده است.و اما امر به معروف و نهی از منکر گر چه با تعبیر امر و نهی است ولی به نص حدیث و فقه و تاریخ قطعی اسلامی،شامل هر وسیله مشروعی است که برای این هدفها بشود استفاده کرد و این ساختمان را نگه داشت و توسعه داد.
2.ارزش واقعی و ثبوتی امر به معروف از نظر اسلام.قرآن و سنت چه اهمیت و چه موقع و ارزشی برای آن قائل است؟(آیات امر به معروف و نهی از منکر،و روایات عجیبی که در این زمینه رسیده است.)پس این اصل در متن اسلام و در مقام ثبوت،ارزش بسیار اصیلی دارد و از ارکان تعلیمات اسلامی است.
3.در نهضت‏حسینی سه عامل و سه عنصر دخالت داشته است و این نهضت‏به حسب هر یک از این سه عنصر یک ارزش و اعتبار خاصی پیدا می‏کند.
4.قبول این مسؤولیت‏شرایط سنگینی دارد،چه از نظر اطلاعات و آگاهیها و چه از نظر قدرت اجرایی.اشکال کار ما تنها در این نبوده و نیست که ما توجه کافی به این اصل نداشته‏ایم،اشکال بیشتر ما در این بوده که ما خود را آماده برای انجام چنین وظیفه خطیری که نامش مسؤولیت عمومی اجتماعی (1) برای پیشبرد هدفهای اسلامی است نداشته‏ایم.نه آگاهی ما کامل بوده و نه قدرت اجرائی ما.لهذا ما زیانی که از راه انجام و اجرای جاهلانه این اصل برده‏ایم،از ناحیه ترک آن نبرده‏ایم.مظاهر فعالیت ما در این راه نشان می‏دهد که ما تا چه حد آمادگی داشته‏ایم.به عبارت دیگر کارنامه ما در امر به معروف و نهی از منکر خیلی خراب و سیاه است.معلوم می‏شود آگاهی ما تا چه حد بوده و قدرت ما تا چه حد.البته اشکال کار ما بیشتر در ناحیه آگاهی است نه در ناحیه قدرت (2) ،و هر دو شرط به اصطلاح شرط وجودند نه شرط وجوب،یعنی شرطی هستند که باید آنها را تحصیل کرد.نمونه‏های کار ما،از حساسیتهای ما در باره مسائل،کتابهایی که منتشر می‏کنیم که تا چه حد با پیشبرد هدفهای اسلامی منطبق است،پولهایی که انفاق می‏کنیم،تبلیغهایی که می‏کنیم،مسائلی که بیشتر فکر ما را به خود مشغول می‏سازد،از اینها می‏توان فهمید که چه اندازه ما ارزش این اصل را درک کرده‏ایم.
5.مطلب پنجم این است که کارنامه ما در باره این اصل چگونه است؟متاسفانه ما کارنامه درخشانی در اجرای این اصل نداریم.کارهای ما تحت این عنوان به جای اینکه امر به معروف و نهی از منکر باشد،نوعی منکر بوده است.فعالیتهای ما در این زمینه چه به صورت تبلیغ،یا کتاب و نوشته،یا هیئتهای اعزامی به خارج،یا صرف پول،یا ایجاد مؤسسه و یا هر شکل دیگر، صفر و یا نزدیک به صفر بوده است.
6.هر یک از امر به معروف و نهی از منکر،مراتب و اقسامی دارد:لفظی،عملی،مستقیم،غیر مستقیم،فردی و اجتماعی.
7.آخرین مطلب این است که پس از آنکه ارزش این اصل را از نظر اسلام و در مقام ثبوت دانستیم،و پس از آنکه دانستیم ارزش بیشتر نهضت‏حسینی از ناحیه این عنصر است (3) ،و پس از آنکه دانستیم نهضت‏حسینی که تا پای گذشت از جان و عزیزان و یاران و همه چیز در راه امر به معروف و نهی از منکر بود،به این اصل ارزش و اعتبار و آبروی شایسته داد (4) ،یعنی در حالی که دیگران آن را در مرز ضرر شخصی متوقف می‏کنند و ارزش آن را پایین می‏آورند، نهضت‏حسینی مرزی برای آن نمی‏شناسد،پس از همه اینها،آن چیزی که به عنوان نتیجه گیری باید ذکر شود این است که ما چه کنیم که ارزش پیدا کنیم،به خودمان ارزش بدهیم، قیمت‏خودمان را نزد خدا بالا ببریم،نزد پیغمبر خدا بالا ببریم،آبروی خودمان را نزد سایر ملل جهان بالا ببریم،برای ما ارزش قائل شوند.ما چه کنیم؟و هم اینکه چه کنیم که ارزش عزاداری حسین را بالا ببریم؟آن اینکه شعارهای زنده و حسینی انتخاب کنیم نه‏«نوجوان اکبر من‏»که یک شعار پیر زنی است،یا:«زینب مضطرم الوداع الوداع‏».
جواب این سؤال را خداوند در قرآن داده است: «کنتم خیر امة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر» (5) .شما بهترین و با ارزش‏ترین مردم جهان هستید در پرتو این اصل مقدس:امر به معروف و نهی از منکر،تعاون اجتماعی،همدردی،همبستگی،احساس مسؤولیت در مقابل جامعه اسلامی.
ما باید فرصت‏شناس و موقع شناس باشیم.ما باید بدانیم که به قول سید شرف الدین(قریب به این مضمون):لا یقضی علی الباطل الا عن حیث جاء (6) .
گفتیم که ما نه تنها حوادثی که روزگار در بطن خود مستتر دارد و می‏پروراند درک نمی‏کنیم، حتی ظاهرترین پدیده‏ها را درک نمی‏کنیم،نیز گفتیم اشکال بیشتر ما در این است که آگاه نیستیم نه اینکه توانایی نداریم.محال است که یک جمعیت هفتصد میلیونی (7) ،دنیا روی آنها حساب نکند.
اکنون مثالی برای هر دو مطلب ذکر می‏کنیم که اولا نا آگاهی ما چقدر است؟و ثانیا ما قدرت داریم،و آن داستان غم انگیز و در عین حال بیدار کننده فلسطین در سی سال اخیر است.
سابقه یهود در فلسطین چه اندازه است؟تنها در زمان داود و سلیمان،اینها دولتی تشکیل داده‏اند و پس از آن هیچ وقت‏یک دولت‏یهودی نداشته‏اند و حتی اکثریت هم نداشته‏اند.در زمان فتح فلسلطین به دست مسلمین (8) ...
1.چرا امام به مردم بصره نامه نوشت و آنها را دعوت کرد؟آیا این خود نوعی نقشه توسعه خونریزی و انقلاب نبود؟بالاتر اینکه چرا در شب عاشورا«حبیب بن مظهر»را به میان‏«بنی اسد»فرستاد؟چرا یاران و کسان خود را الزام نکرد که خود را به کشتن ندهند؟
امام مخصوصا می‏خواست اعتراض و انتقاد و اعلام جرم و فریاد عدالتخواهی و حقیقتخواهی خود را با خون خود بنویسد که هرگز پاک نشود.امام خطبه‏های داغش را پس از برخورد با«حر»و پس از وقوع در بن بست ایراد می‏کند.(رجوع شود به نمره 3)
به طور کلی تاریخ نشان می‏دهد که سخنانی که با خون نوشته شده هرگز پاک نشده است زیرا از نهایت تصمیم و عمق اندیشه حکایت می‏کند.
2.این قسمت که در شماره 1 بیان کردیم مؤید آن است که امام تحت تاثیر عامل امر به معروف و نهی از منکر منطق شهید به خود گرفته بود که ما فوق منطق عقل منفعت جو است.در این منطق تنها یک چیز مورد نظر است و آن پیشبرد هدف است‏به هر قیمت که شده است.ولی در سایر عوامل یعنی عامل امتناع از بیعت و عامل دعوت کوفیان برای تشکیل حکومت،نمی‏شود دامنه اقدام تا این حدود گسترش یابد.
3.عطف به نمره 1:بسیاری از سلاطین مایل بوده‏اند که نامشان و سخنشان و پیامشان(هر چند پیامی نداشته‏اند)باقی بماند،آن را بر لوحه‏های سنگی حک کرده‏اند که منم مثلا شاه شاهان،بغ،ایزد نژاد و از نژاد خدایان،و امثال این چرندها.(رجوع شود به تواریخ سنگ نبشته‏ها.)ولی اینها هرگز در دلها و سینه‏ها ثبت نشده،اما پیام امام حسین بدون آنکه روی سنگی و یا فلزی حک شود،و با اینکه صرفا روی صفحه لرزان هوا ثبت‏شد،در سینه‏ها و دلها حک شد و مانند خطوط نورانی وحی در دل اولیاء خدا برای همیشه باقی ماند(ان للحسین محبة مکنونة فی قلوب المؤمنین)،در عالیترین مقام و مرکز احساسی روحها ثبت‏شد که بردن نامش اشکها را جاری می‏سازد،و خدا می‏داند تا کنون چند هزار تن جاری ساخته است، چرا؟چون نهضتی بود از نظر هدف و مقصد،انسانی،عالی،برای عدالت و تقوا بود و از نظر انگیزه مؤثر در وجود امام حسین،الهی و ما فوق شخصی بود.
4.در شرایطی که فساد و تباهی بر جامعه‏ای حکومت می‏کند و ظلم و ستم و فساد همه جا را فرا گرفته،اگر از هیچ حلقومی به خاطر حفظ جان و حیثیت ندایی بر نخیزد،دیگران که در مکان دور و یا زمان دور هستند،قضاوتشان این است که آنچه می‏گذرد نماینده روح مردم و به رضا و میل مردم است و احیانا آن را نوعی اعراض از اسلام و یا بالاتر انقلاب علیه اسلام تلقی می‏کنند.
5.عکس العمل‏های خود امویان که در ورقه‏های‏«یاد داشت نهضت‏حسینی‏»نمره‏36 نقل کرده‏ایم از زبان عثمان بن زیاد،مرجانه،یحیی بن الحکم،هند همسر یزید،معاویة بن یزید، نشان می‏دهد اثر تکان دهنده شهادت ابا عبد الله علیه السلام را و اینکه این حادثه پرده نفاق را درید و باطن کار را بر ملا کرد و حساب امویان را از اسلام برای همیشه جدا کرد.و این خود نشان دهنده این است که امام حسین حق داشت منطق شهید به خود بگیرد.
6.جمله امام در روز عاشورا:«انی لارجو ان یکرمنی الله بهوانکم‏» (9) مؤید این است که امام مطمئن بوده به حسن اثر شهادتش و اینکه این شهادت آبروی امویها و هدفهای آنها را از بین خواهد برد و آبروی امام را بیشتر خواهد کرد.این نیز مؤید مدعای شماره فوق است.
7.عوامل خاصی که ایجاب می‏کند قیام امر به معروف را،به قرار ذیل است:
الف.موروثی کردن حکومت و خلافت و تحقق بخشیدن به آرزوی ابو سفیان.
ب.نقض مواد صلح امام حسن علیه السلام-معاویه و وضع تحمل ناپذیر شیعیان که حتی بخشنامه شد با اتهام به تشیع آنها را بگیرید،و محبت علی کافی بود که نام شخص را از دیوان دولتی ساقط کند.محرومیت‏شیعیان از حقوق اجتماعی از شهادت، قضاوت،امامت جماعت. قتل اکابر شیعیان از قبیل حجر بن عدی،عمرو بن حمق خزاعی و غیره.
ج.سب علی علیه السلام در منابر.
د.تبلیغات به نفع امویها خصوصا معاویه و قرار دادن او در صف صحابه کبار.
8.عطف به نمره فوق،به طور کلی سیاست امویها بر این بود که شکل اسلام را حفظ کنند و محتوا را خالی کنند و به عبارت دیگر همچنانکه پیغمبر اکرم در عالم رؤیا دید،سیاست امویها بر این بود که در حالی که روی مردم به طرف اسلام است،آنها را از اسلام دور کنند.

شعارهای عاشورا

یا ایها الذین امنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم (1) .
عنوان بحث من‏«شعارهای عاشورا»است.می‏خواهم در باره دو مطلب که به یکدیگر پیوسته است صحبت کنم:یکی در باره شعارهایی که وجود مقدس ابا عبد الله الحسین علیه السلام و اهل بیت و اصحاب آن حضرت در روز عاشورا ابزار کردند،و دیگر در باره شعار بودن عاشورا برای ما مردم شیعه.
کلمه‏«شعار»
اولا کلمه‏«شعار»را باید توضیح بدهم و معنی بکنم.کلمه‏«شعار»در اصل عبارت بوده است از شعرها یا نثرهایی که در جنگها می‏خواندند.افراد که در میدان جنگ وارد می‏شدند،هر دسته‏ای شعار بالخصوصی داشت.جنگها معمولا تن به تن بود.دو دسته که با یکدیگر می‏جنگیدند،افراد همه مسلح،همه خود پوشیده،همه زره پوشیده،همه چکمه پوشیده،همه شمشیر به دست و همه سپر به دست‏بودند و صورتشان از پایین تقریبا تا بینی و از بالا تا روی ابرو پوشیده بود،به طوری که هر مرد مبارزی فقط چشمهایش پیدا بود.این بود که در میدان جنگ،افراد کمتر شناخته می‏شدند.در بیرون،هر کسی همه سر و گردنش بیرون است،لباسها مختلف است،افراد از دور شناخته می‏شوند،ولی در جنگها به واسطه متحد الشکل بودن همه افراد،نه تنها افراد یک سپاه از یکدیگر تشخیص داده نمی‏شدند بلکه افراد یک سپاه از افراد سپاه مخالف نیز تشخیص داده نمی‏شدند،به طوری که ممکن بود کسی اشتباه بکند،به جای اینکه سرباز سپاه دشمن را بزند سرباز خودی را بزند.
این بود که هر قومی و هر لشکری یک شعار مخصوص به خود داشت،جمله‏ای را انتخاب می‏کردند که در حین جنگ احیانا آن را تکرار می‏کردند و شعار می‏دادند برای اینکه دانسته بشود که این،جزء لشکر مثلا«الف‏»است و آن که شعار دیگری داشت جزء لشکر مثلا«ب‏»است. این کار لا اقل این مقدار فایده داشت که افراد لشکرها اشتباه نمی‏شدند و کسی همرزم خودش را نمی‏کشت.
گاهی شعارهایی که می‏دادند اندکی از این هم روشنتر بود،به این صورت که آن مرد مبارزی که به میدان می‏رفت،گذشته از اینکه شعار عمومی دسته خودش را تکرار می‏کرد،احیانا خودش را هم شخصا معرفی می‏نمود.چون عرب طبع شعرش بسیار قوی است و شعر گفتن برای قوم عرب ساده است و این از خصوصیات زبان عربی است،غالب آنها وقتی می‏خواستند به میدان بروند،با یک رباعی،با یک رجز خودشان را معرفی می‏کردند یا مثلا مبارزه طلبی خودش را با یک شعر بیان می‏کرد،با شعر مبارز می‏طلبید.کسی هم که می‏خواست‏به او جواب بدهد که من آماده هستم،یک وقت می‏دیدند با شعری به همان آهنگ می‏گفت من آماده هستم(که این اندکی مشکلتر بود).
شنیده‏اید که در جنگ خندق،پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور داد دور مدینه را(قسمتهایی که لشکر دشمن می‏توانست‏بیاید)خندقی کندند برای اینکه دشمن نتواند خود را به داخل مدینه برساند.ولی چند نفر از افراد دشمن توانستند اسبهای خود را از باریکه‏ای عبور بدهند و به آن طرف بیایند،که یکی از آنها عمرو بن عبدود معروف شجاع به اصطلاح فارس یلیل بود که ضرب المثل شجاعت‏بود.آمد در مقابل مسلمین و فریاد کرد:«الا رجل،الا رجل؟»آیا مرد هست؟کسی جواب نداد،چون همه او را می‏شناختند.یک نفر جرات نکرد بگوید«من‏»(برای اینکه می‏دانستند که روبرو شدن با او جز کشته شدن نتیجه دیگری ندارد) جز یک جوان بیست و چند ساله که از جا بلند شد و گفت:یا رسول الله!اجازه می‏دهید من به میدان بروم؟فرمود:بنشین(علی بود).دوباره فریاد کرد:«الا رجل.الا رجل؟»کسی غیر از علی جواب نداد.برای بار سوم:«الا رجل،الا رجل؟»باز تنها علی از جا بلند شد.آبروی مسلمین دارد از بین می‏رود.عمر بن الخطاب برای اینکه عذری از مسلمین بخواهد،گفت:یا رسول الله!اگر کسی بلند نمی‏شود به خاطر این است که این شخص مردی است غیر قابل مبارزه.من خودم با قافله‏ای که این مرد نیز در آن بود حرکت می‏کردم.عده زیادی دزد به ما برخورد کردند و او به تنهایی برای مقابله با آنها حرکت کرد.سپر می‏خواست،یک کره شتر به دست گرفت!چه کسی می‏تواند با این مرد مبارزه کند؟!
عمرو بن عبدود در آخر کار وقتی که خواست مسلمین را خوب تحقیر کرده باشد این شعر را خواند:
و لقد بححت من الندا ءبجمعکم هل من مبارز و وقفت اذ وقف المشجع موقف القرن المناجز (2)
تا آخر.گفت:دیگر خسته شدم،گلویم به درد آمد از بس گفتم‏«هل من مبارز».یک مرد در میان شما نیست؟!
پیغمبر به علی اجازه داد.علی از جا بلند شد و گفت:«و لقد اتاک مجیب صوتک غیر عاجز...».به همان آهنگ شعر خواند،آمد جلو،و شنیده‏اید که چگونه پیروز شد.شرایط طوری شد که پیغمبر فرمود:تمام اسلام با تمام کفر روبرو شد،یعنی جنگ سرنوشت است.
از چیزهایی که ما در عاشورا زیاد می‏بینیم،مساله شعار است،شعار ابا عبد الله، اصحاب ابا عبد الله و خاندان ابا عبد الله.در این شعارها مخصوصا شعارهای خود ابا عبد الله علیه السلام گذشته از اینکه افراد،خودشان را با یک رجز،با یک رباعی معرفی می‏کردند،گاهی جمله‏هایی می‏گفتند که طی آنها نهضت‏خودشان را معرفی می‏نمودند،و مساله مهم این است.در تاریخ، خیلی دیده می‏شود که گاهی مردمی،اجتماعی می‏کنند،در یک جا جمع می‏شوند برای مقصد و هدفی.یک وقت می‏بینند در خارج،با منظور و مقصود دیگری پخش می‏شود.در اوایل مشروطیت ایران،خیلی از این قضایا اتفاق افتاده است.بسیاری از مردم راجع به مشروطیت چیزی سرشان نمی‏شد.مردم را با نامهای دیگری در جایی جمع می‏کردند.وقتی که مردم متفرق می‏شدند،می‏دیدند چیز دیگری از آب در آمد.اعلام می‏کردند که مردم جمع شدند در باره این مطلب چنین گفتند،در باره آن مطلب چنان گفتند،برای اینکه مردم اینقدر رشد نداشتند که خودشان مشخص کنند که این جمع شدن ما برای چیست،برای چه هدف و مقصدی است.
ابا عبد الله علیه السلام در روز عاشورا شعارهای زیادی داده است که در آنها روح هضت‏خودش را مشخص کرده که من برای چه می‏جنگم،چرا تسلیم نمی‏شوم،چرا آمده‏ام که تا آخرین قطره خون خودم را بریزم؟و متاسفانه این شعارها در میان ما شیعیان فراموش شده و ما شعارهای دیگری به جای آنها گذاشته‏ایم که این شعارها نمی‏تواند روح نهضت ابا عبد الله را منعکس کند.
ائمه ما یکی پس از دیگری آمدند و دستور دادند که عاشورا را باید زنده نگه داشت، صیبت‏حسین نباید فراموش شود،این مکتب باید زنده بماند.هر سال که محرم و عاشورا پیدا می‏شود،شیعه باید آن را زنده نگه دارد.عاشورا شعار شیعه شده است.شیعه باید بتواند جواب بدهد وقتی در مقابل یک سنی،و بالاتر در مقابل یک مسیحی یا یک یهودی یا یک لا مذهب قرار گرفت و او گفت:شما در این روز عاشورا و تاسوعا که تمام کارهایتان را تعطیل می‏کنید و می‏آیید در مساجد جمع می‏شوید،دسته راه می‏اندازید،سینه می‏زنید،زنجیر می‏زنید،داد می‏کشید،فریاد می‏کشید،چه می‏خواهید بگویید؟حرفتان چیست؟باید بتوانید بگویید ما حرفمان چیست.ابا عبد الله نیامد فقط بجنگد تا کشته شود و حرفش را نزند.حرف خودش را زده است،هدف و مقصد خودش را مشخص کرده است.
باید دید شعارهای حسین بن علی در روز عاشورا چیست.همین شعارها بود که اسلام را زنده کرد،تشیع را زنده کرد و پایه دستگاه خلافت اموی را چنان متزلزل کرد که چنانچه نهضت ابا عبد الله نبود،بنی عباس اگر پانصد سال خلافت کردند،حزب اموی-که به قول عبد الله علائینی و خیلی افراد دیگر با برنامه آمده بود تا بر سر نوشت کشورهای اسلامی مسلط شود-شاید هزار سال حکومت می‏کرد.با چه هدفی؟هدف برگرداندن اوضاع به ما قبل اسلام، احیای جاهلیت ولی در زیر ستار و پرده اسلام.شعارهای ابا عبد الله بود که این پرده‏ها را پاره کرد و از میان برد.
ما در عاشورا دو نوع شعار می‏بینیم.یک نوع شعارهایی است که فقط معرف شخص است و بیش از این چیز دیگری نیست.ولی شعارهای دیگری است که علاوه بر معرفی شخص،معرف فکر هم هست،معرف احساس است،معرف نظر و ایده است،و اینها را ما در روز عاشورا زیاد می‏بینیم.هر دو نوع شعار را می‏بینیم.اما شعارهای خود ابا عبد الله،خود داستان مفصلی است که همه آن را نمی‏توانم در این یک جلسه برای شما عرض بکنم.
شعارهای ابا عبد الله علیه السلام
ابا عبد الله در مقام افتخار،خیلی تکیه می‏کرد روی پدرش علی مرتضی.البته به اعتبار جدش هم افتخار می‏کرد(آن که جای خود دارد)ولی مخصوصا به پدرش علی مرتضی افتخار می‏کرد، با اینکه آنها که در آنجا بودند دشمنان علی بودند ولی مدعی بودند که ما امت پیغمبر هستیم. امام حسین کوشش داشت که افتخارش را به علی مرتضی رسما بیان کرده باشد.
اشعاری که ابا عبد الله در روز عاشورا خوانده‏اند،خیلی مختلف است،با آهنگهای مختلف سروده شده است که بعضی از آنها از خود ابا عبد الله و بقیه از دیگران است و ایشان استشهاد کرده‏اند،مثل اشعار معروف فروة بن مسیک که سراپا حماسه است.یکی از اشعاری که ابا عبد الله در روز عاشورا می‏خواند و آن را شعار خودش قرار داده بود،این شعر بود(مخصوصا یک مصراع آن):
الموت اولی من رکوب العار و العار اولی من دخول النار (3)
نزد من،مرگ از ننگ ذلت و پستی بهتر و عزیزتر و محبوبتر است.اسم این شعار را باید گذاشت‏شعار آزادی،شعار عزت،شعار شرافت،یعنی برای یک مسلمان واقعی،مرگ همیشه سزاوارتر است از زیر بار ننگ ذلت رفتن.مردم دنیا!بدانید اگر حسین حاضر است که تا آخرین قطره خون خود و جوانانش ریخته شود،برای چیست.حسین در دامن پیغمبر و علی بزرگ شده است(تعبیر از خودش است)،از پستان زهرا شیر خورده است.
خطبه‏ای دارد ابا عبد الله در روز عاشورا،در آن وقتی که از نظر ظاهر همه امیدها قطع شده است و هر کسی[در آن شرایط]باشد خودش را می‏بازد.ولی این خطبه آنچنان شور و احساسات دارد که گویی آتش است که از دهان حسین بیرون می‏آید،اینقدر داغ است!آیا این جمله‏ها شوخی است:«الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة،و هیهات منا الذلة‏» (4) ؟!
پسر زیاد از شمشیرش خون می‏چکد.پدر سفاکش بیست‏سال قبل آنچنان از مردم کوفه زهر چشم گرفته بود که تا مردم کوفه شنیدند پسر زیاد مامور کوفه شده است،خود به خود از ترس به خانه‏هایشان خزیدند،چون او و پدرش را می‏شناختند که چه خونخوارهایی هستند. همینکه پسر زیاد به کوفه آمد و امیر کوفه شد،به خاطر رعبی که پدرش در دل مردم کوفه ایجاد کرده بود،مردم از دور مسلم پراکنده شدند.اینقدر مردم مرعوب اینها بودند!اما حسین خطاب به مردم کوفه می‏فرماید:«الا و ان الدعی ابن الدعی‏»مردم!آن زنا زاده پسر زنازاده،آن امیر و فرمانده شما«قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة‏»(گریه استاد)می‏دانید به من چه پیشنهاد می‏کند؟می‏گوید:حسین!یا باید خوار و ذلیل من شوی و یا شمشیر.به امیرتان بگویید که حسین می‏گوید:«هیهات منا الذلة‏»حسین تن به خواری بدهد؟!(گریه استاد)آیا او خیال کرده که من مثل او هستم؟«یابی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت‏»(گریه استاد)خدا می‏خواهد حسین چنین باشد.شما مگر نمی‏دانید،آن زنا زاده مگر نمی‏داند که من در چه دامنی بزرگ شده‏ام؟من روی دامن پیغمبر بزرگ شده‏ام،روی دامن علی مرتضی بزرگ شده‏ام،من از پستان فاطمه شیر خورده‏ام(گریه استاد).آیا کسی که از پستان زهرا شیر خورده باشد،تن به ذلت و اسارت مثل پسر زیاد می‏دهد؟!«هیهات منا الذلة‏»ما کجا و تن به خواری دادن کجا؟!شعار حسین در روز عاشورا از این تیپ است.آقایان سر دسته‏ها که برای دسته‏های خودتان شعار می‏سازید،ببینید شعارهایتان با شعارهای حسین می‏خواند یا نمی‏خواند.
مساله تشنگی ابا عبد الله و خاندان و اصحاب ایشان
مساله تشنگی ابا عبد الله و خاندان و اصحابشان مساله شوخی‏ای نیست.هوا بسیار گرم است(عاشورای آن وقت ظاهرا در اواخر خرداد بوده،هوای عراق زمستانش گرم است،چه رسد به نزدیک تابستان آن)،سه روز است که آب را بر روی اهل بیت پیغمبر بسته‏اند،گو اینکه در شب عاشورا توانستند مقداری آب به خیمه‏ها بیاورند که حضرت فرمود:آب را بنوشید و این آخرین توشه شما خواهد بود.و بعلاوه از نظر طبیعی یک قاعده‏ای است:هر کسی از بدنش خون زیاد برود که بدن کم خون شده و احتیاج به خون جدید داشته باشد،تشنه می‏شود.خداوند متعال بدن را به گونه‏ای ساخته است که وقتی به چیزی احتیاج دارد،فورا همان احتیاج جلوه می‏کند.افرادی که زخم برمی‏دارند،می‏بینید فورا تشنگی بر آنها غالب می‏شود و این به واسطه رفتن خون از بدنشان است که چون بدن برای ساختن خون آماده می‏شود و می‏خواهد خون جدید بسازد،آب می‏خواهد.خود رفتن خون از بدن،موجب تشنگی است.
«یحول بینه و بین السماء العطش‏»اینقدر تشنگی ابا عبد الله زیاد بود که وقتی به آسمان نگاه می‏کرد بالای سرش را درست نمی‏دید.اینها شوخی نیست.ولی من هر چه در«مقاتل‏»گشتم(آن مقداری که می‏توانستم بگردم)تا این جمله معروفی را که می‏گویند ابا عبد الله به مردم گفت:«اسقونی شربة من الماء»(یک جرعه آب به من بدهید)ببینم،ندیدم. حسین کسی نبود که از آن مردم چنین چیزی طلب کند.فقط یک جا دارد که حضرت در حالی که داشت‏حمله می‏کرد«و هو یطلب الماء».قرائن نشان می‏دهد که مقصود این است:در حالی که داشت‏به طرف شریعه می‏رفت(در جستجوی آب بود که از شریعه بر دارد)نه اینکه از مردم طلب آب می‏کرد.
عظمت ابا عبد الله چیز دیگری است.او چیزی است،ما چیز دیگری.شعارهایی که در سینه‏زنی‏ها و نوحه‏سرایی‏ها می‏دهید،شعارهای حسینی باشد.نوحه،بسیار بسیار خوب است. ائمه اطهار دستور می‏دادند افرادی که شاعر بودند،نوحه‏خوان بودند،نوحه سرا بودند،بیایند برای آنها ذکر مصیبت‏بکنند.آنها شعر می‏خواندند و ائمه اطهار گریه می‏کردند.نوحه سرایی و سینه زنی و زنجیر زنی،من با همه اینها موافقم ولی به شرط اینکه شعارها شعارهای حسینی باشد،نه شعارهای من در آوردی:«نوجوان اکبر من،نوجوان اکبر من‏»شعار حسینی نیست. شعارهای حسینی شعارهایی است که از این تیپ باشد،فریاد می‏کند:«الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه؟لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا» (5) مردم!نمی‏بینید که به حق عمل نمی‏شود و کسی از باطل رویگردان نیست؟در چنین شرایطی، ؤمن(نگفت‏حسین یا امام)باید لقاء پروردگارش را بر چنین زندگی‏ای ترجیح بدهد.و یا:«لا اری الموت الا سعادة و الحیوة مع الظالمین الا برما» (6) هر جمله‏اش سزاوار است که با آب طلا نوشته شود و در همه دنیا پخش گردد،و این باز هم کم است)من مرگ را جز خوشبختی نمی‏بینم،من زندگی با ستمکاران را جز ملالت و خستگی نمی‏بینم.
مرا عار آید از این زندگی که سالار باشم کنم بندگی
شعارهای حسین علیه السلام شعارهای محیی بود(یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم) (7) .
ابا عبد الله علیه السلام،یک مصلح
ابا عبد الله یک مصلح است.این تعبیر از خودش است(انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی،ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی) (8) .این را حضرت در نامه‏ای به عنوان وصیتنامه به برادرشان محمد بن حنفیه-که مریض بود به طوری که از ناحیه دست فلج داشت و قدرت این که در رکاب حضرت باشد و خدمت کند نداشت-نوشتند و به او سپردند،چرا؟برای اینکه دنیا از ماهیت نهضت او آگاه شود:مردم دنیا!من مثل خیلی افراد نیستم که قیام و انقلابم به خاطر این باشد که خودم به نوایی رسیده باشم،برای اینکه مال و ثروتی تصاحب کنم،برای اینکه به ملکی رسیده باشم.این را مردم دنیا از امروز بدانند(این نامه را در مدینه نوشت)قیام من قیام مصلحانه است.من یک مصلح در امت جدم هستم.قصدم امر به معروف و نهی از منکر است، قصدم این است که سیرت رسول خدا را زنده کنم،روش علی مرتضی را زنده کنم.سیره پیغمبر مرد،روش علی مرتضی مرد،می‏خواهم این سیره و این روش را زنده کنم.
از اینجا می‏فهمیم که چرا ائمه اطهار این همه دستور اکید داده‏اند که عاشورا باید زنده بماند و چرا این همه اجر و پاداش و ثواب برای عزاداری ابا عبد الله منظور شده است.آیا آنها این سخن را فقط به خاطر یک عزاداری مثل عزاداریهای ما در وقتی که پدر یا مادرمان می‏میرد، گفتند؟نه،مردنهای ما ارزشی ندارد،در مردنهای ما فکر و ایده و هدفی وجود ندارد.ائمه اطهار از این جهت گفتند عاشورا زنده بماند که این مکتب زنده بماند،برای اینکه اگر چه شخص حسین بن علی نیست ولی حسین بن علی باید به قول امروز یک سمبل باشد،به صورت یک نیرو زنده باشد،حسین اگر خودش نیست،هر سال محرم که طلوع می‏کند،یکمرتبه مردم از تمام فضا بشنوند:«الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه؟لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا»،برای اینکه از راستی و حقیقت،شور حیات،شور امر به معروف،شور نهی از منکر،شور اصلاح مفاسد امور مسلمین،در میان مردم شیعه پیدا بشود.
فلسفه عاشورا
پس اگر از ما بپرسند شما در روز عاشورا که دائما حسین حسین می‏کنید و به سر خودتان می‏زنید،چه می‏خواهید بگویید؟باید بگوییم:ما می‏خواهیم حرف آقایمان را بگوییم،ما هر سال می‏خواهیم تجدید حیات کنیم(یا ایها الذین امنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم).باید بگوییم عاشورا روز تجدید حیات ماست.در این روز می‏خواهیم در کوثر حسینی شستشو کنیم،تجدید حیات کنیم،روح خودمان را شستشو بدهیم،خودمان را زنده کنیم،از نو مبادی و مبانی اسلام را بیاموزیم،روح اسلام را از نو به خودمان تزریق کنیم.ما نمی‏خواهیم حس امر به معروف و نهی از منکر،احساس شهادت،احساس جهاد،احساس فداکاری در راه حق،در ما فراموش بشود،نمی‏خواهیم روح فداکاری در راه حق در ما بمیرد.
این فلسفه عاشوراست،نه گناه کردن و بعد به نام حسین بن علی بخشیده شدن!گناه کنیم، بعد در مجلسی شرکت کنیم و بگوییم خوب دیگر گناهانمان بخشیده شد.گناه آن قت‏بخشیده می‏شود که روح ما پیوندی با روح حسین بن علی بخورد،اگر پیوند بخورد، گناهان ما قطعا بخشیده می‏شود ولی علامت‏بخشیده شدنش این است که دو مرتبه دیگر دنبال آن گناه نمی‏رویم.اما اینکه از مجلس حسین بن علی بیرون برویم و دو مرتبه دنبال آن گناهان برویم،نشانه این است که روح ما با روح حسین بن علی پیوند نخورده است.
شعارهای ابا عبد الله شعار احیای اسلام است،این است که چرا بیت المال مسلمین را یک عده به خودشان اختصاص داده‏اند؟چرا حلال خدا را حرام،و حرام خدا را حلال می‏کنند؟چرا مردم را دو دسته کرده‏اند:مردمی که فقیر فقیر و دردمندند،و مردمی که از پرخوری نمی‏توانند از جایشان بلند شوند؟
در بین راه در حضور هزار نفر لشکریان حر آن خطبه معروف را خواند که طی آن،حدیث پیغمبر را روایت کرد،گفت:پیغمبر چنین فرموده است که اگر زمانی پیش بیاید که اوضاع چنین بشود،بیت المال چنان بشود،حلال خدا حرام و حرام خدا حلال بشود،اگر مسلمان آگاهی اینها را بداند و سکوت کند،حق است‏بر خدا که چنین مسلمانی را به همانجا ببرد که آن ستمکاران را می‏برد.بنا بر این من احساس وظیفه می‏کنم،«الا و انی احق من غیر»در چنین شرایطی من از همه سزاوارترم.
پس این است مکتب عاشورا و محتوای شعارهای عاشورا.شعارهای ما در مجالس،در تکیه‏ها و در دسته‏ها باید محیی باشد نه مخدر،باید زنده کننده باشد نه بی حس کننده.اگر بی حس کننده باشد،نه تنها اجر و پاداشی نخواهیم داشت‏بلکه ما را از حسین علیه السلام دور می‏کند. این اشک برای حسین ریختن خیلی اجر دارد اما به شرط اینکه حسین آنچنان که هست در دل ما وارد بشود.«ان للحسین محبة مکنونة فی قلوب المؤمنین‏» (9) اگر در دلی ایمان باشد نمی‏تواند حسین را دوست نداشته باشد،چون حسین مجسمه‏ای است از ایمان.
شعارهایی که اصحاب ابا عبد الله می‏دادند،شعارهای عجیبی است.حادثه کربلا طوری وقوع پیدا کرده که انسان فکر می‏کند اصلا این صحنه را عمدا آنچنان ساخته‏اند که همیشه فراموش نشدنی باشد.عجیب هم هست!ابا عبد الله گاهی شعار معرفی خودش را می‏داد:
انا الحسین بن علی آلیت ان لا انثنی احمی عیالات ابی امضی علی دین النبی (10)
شعارهای ایشان با آهنگهای مختلف است.وقتی که در میدان جنگ تنها می‏ایستاد،شعارهای بلند می‏داد،شعاری را می‏خواند که با وزن طولانی بود:
انا بن علی الطهر من آل هاشم کفانی بهذا مفخرا حین افخر (11)
اما وقتی که حمله می‏کرد،شعارهای حمله‏ای می‏داد مثل:«الموت اولی من رکوب العار»یا همان شعری که قبلا خواندم.
قوت قلب ابا عبد الله علیه السلام
شجاعت و قوت قلبی که ابا عبد الله در روز عاشورا از خود نشان داد،همه[شجاعان]را فراموشاند.این،سخن راویان دشمن است.راوی گفت:«و الله ما رایت مکثورا قط قد قتل اهل بیته و ولده و اصحابه اربط جاشا منه‏»به خدا قسم در شگفت‏بودم که این چه دلی بود،چه قوت قلبی بود؟!یک آدمی که اینچنین دل شکسته باشد که در جلوی چشمش تمام اصحاب و اهل بیت و فرزندانش را قلم قلم کرده باشند و اینچنین قوی القلب باشد!من که نظیری برایش سراغ ندارم.
در روز عاشورا ابا عبد الله نقطه‏ای را به عنوان مرکز انتخاب کرده بود،یعنی وجود مقدس ابا عبد الله ابتدا آنجا می‏ایستاد و بعد حمله می‏کرد.به طور قطع و مسلم و بر طبق همه تواریخ، کسی جرات نکرد تن به تن با ابا عبد الله بجنگد.البته ابتدا چند نفر آمدند،جنگیدند،ولی آمدن همان و از بین رفتن همان.پسر سعد فریاد کرد:چه می‏کنید؟!«ان نفس ابیه بین جنبیه‏»(یا«ان نفسا ابیة بین جنبیه‏»)این،پسر علی است،روح علی در پیکر اوست،شما با چه کسی دارید می‏جنگید؟!با او تن به تن نجنگید.دیگر جنگ تن به تن تمام شد.
آن وقت جنگی که از طرف آنها نامردی بود شروع شد،سنگ پرانی،تیر اندازی.جمعیتی در حدود سی هزار نفر می‏خواهند یک نفر را بکشند.از دور ایستاده‏اند،تیر اندازی می‏کنند یا سنگ می‏پرانند.همینها وقتی که ابا عبد الله حمله می‏کرد،درست مثل یک گله روباه که از جلوی شیر فرار می‏کند،فرار می‏کردند.ولی حضرت حمله را خیلی ادامه نمی‏داد یعنی نمی‏خواست فاصله‏اش با خیام حرمش زیاد شود.غیرت حسین اجازه نمی‏داد که تا زنده است کسی به اهل بیتش اهانت کند.مقداری که حمله می‏کرد و آنها را دور می‏ساخت،بر می‏گشت، می‏آمد در آن نقطه‏ای که آن را مرکز قرار داده بود.آن نقطه،نقطه‏ای بود که صدا رس به حرم بود،یعنی اهل بیت اگر چه حسین را نمی‏دیدند ولی صدایش را می‏شنیدند.برای اینکه زینبش مطمئن باشد،برای اینکه سکینه‏اش مطمئن باشد،برای اینکه بچه‏هایش مطمئن باشند که هنوز جان در بدن حسین هست،وقتی که می‏آمد در آن نقطه می‏ایستاد،آن زبان خشک در آن دهان خشک به حرکت می‏آمد و می‏گفت:«لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم‏»یعنی این نیرو از حسین نیست،این خداست که به حسین نیرو داده است،هم شعار توحید می‏داد و هم به زینبش خبر می‏داد که زینب جان!هنوز حسین تو زنده است.به خاندانش دستور داده بود که تا من زنده هستم کسی حق ندارد بیرون بیاید.لذا همه در داخل خیمه‏ها بودند.
ابا عبد الله دو بار برای وداع آمدند.یک بار آمدند،وداع کردند و رفتند.بار دوم به این ترتیب بود که ایشان رفتند به طرف شریعه فرات و خودشان را به آن رساندند.در این هنگام شخصی صدا زد:حسین!تو می‏خواهی آب بنوشی؟!ریختند به خیام حرمت.دیگر آب نخورد و برگشت. آمد برای بار دوم با اهل بیتش وداع کرد(ثم ودع اهل بیته ثانیا).چه جمله‏های نورانی‏ای دارد! رو می‏کند به آنها که:اهل بیت من!مطمئن باشید که بعد از من شما اسیر می‏شوید،ولی کوشش کنید که در مدت اسارتتان یک وقت کوچکترین تخلفی از وظیفه شرعی‏تان نکنید. مبادا کلمه‏ای به زبان بیاورید که از اجر شما بکاهد.ولی مطمئن باشید که این،پایان کار دشمن است،این کار،دشمن را از پا در آورد«و اعلموا ان الله منجیکم‏»بدانید که خدا شما را نجات می‏دهد و از ذلت‏حفظ می‏کند.این خیلی حرف است:اهل بیت من!شما اسیر خواهید شد ولی حقیر و ذلیل نخواهید شد،اسارت شما هم اسارت عزت است.به همین جهت‏بود که وقتی در کوفه مردم به رسم صدقه به اطفال گرسنه اسرا نان می‏دادند،زینب نمی‏گذاشت قبول کنند.اسیر بودند ولی هرگز حاضر نشدند خواری را تحمل کنند.شیر را هم در زنجیر می‏کنند ولی شیر در زنجیر هم که باشد شیر است،روباه آزاد هم که باشد روباه است.
بار دوم که امام آمد،اهل بیت‏خوشحال شدند،دوباره با ابا عبد الله خداحافظی کردند.باز به امر ابا عبد الله از خیمه‏ها بیرون نیامدند.
بعد از مدتی یکدفعه باز صدای شیهه اسب ابا عبد الله را شنیدند،خیال کردند حسین برای بار سوم آمده است تا با اهل بیتش خدا حافظی کند(گریه استاد)ولی وقتی بیرون آمدند اسب بی صاحب ابا عبد الله را دیدند(گریه شدید استاد).دور اسب ابا عبد الله را گرفتند.هر کدام سخنی با این اسب می‏گوید.طفل عزیز ابا عبد الله می‏گوید:ای اسب!«هل سقی ابی ام قتل عطشانا؟»من از تو یک سؤال می‏کنم:پدرم که می‏رفت،با لب تشنه رفت(گریه استاد)،من می‏خواهم بدانم که آیا پدرم را با لب تشنه شهید کردند یا در دم آخر به او یک جرعه آب دادند؟ (گریه استاد).اینجاست که یک منظره دیگری رخ می‏دهد که قلب مقدس امام زمان را آتش می‏زند:«و اسرع فرسک شاردا محمحما باکیا،فلما راین النساء جوادک مخزیا و ابصرن سرجک ملویا خرجن من الخدور ناشرات الشعور علی الخدور لاطمات‏» (12) روضه امام زمان است، می‏گوید:جد بزرگوار!اهل بیت تو به امر تو از خانه بیرون نیامدند اما وقتی که اسب بی صاحبت را دیدند موها را پریشان کردند،همه به طرف قتلگاه تو آمدند(گریه استاد).
و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم،و صلی الله علی محمد و اله الطاهرین.
نسالک اللهم و ندعوک باسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم یا الله...اللهم ارزقنا توفیق الطاعة و بعد المعصیة و صدق النیة و عرفان الحرمة و اکرمنا بالهدی و الاستقامة و سدد السنتنا بالصواب و الحکمة و املا قلوبنا بالعلم و المعرفة.
خدایا!ما را حسینی واقعی قرار بده،ما را آشنا به روح نهضت‏حسینی قرار بده،پرتوی از آن روح مقدس بر دلهای همه ما بتابان،ما را به روح حسینی زنده بگردان.
خدایا!انوار معرفت‏خودت را بر قلبهای ما بتابان،دلهای ما را محل محبت‏خود قرار بده.
خدایا!ما را از افراد واقعی پیغمبر خودت قرار بده،دست ما را از دامان ولای واقعی علی مرتضی و اولاد طاهرینش کوتاه مفرما،قلب مقدس امام زمان را از همه ما راضی بگردان.

تحریفات معنوی حادثه کربلا

در این بحثی که درباره‏«تحریفات در واقعه تاریخی عاشورا»کردیم،در جلسه اول عرض کردیم که به طور کلی تحریف بر دو قسم است:تحریف لفظی و قالبی،و دیگر تحریف معنوی و روحی، و عرض کردیم این تاریخچه با عظمت کربلا که به دست ما افتاده است،هم دچار تحریف لفظی شده است،یعنی ما از خودمان برگ و سازهایی بر پیکره این تاریخ بسته‏ایم که چهره این تاریخ با عظمت و نورانی را تاریک و ظلمانی و قیافه زیبای آن را زشت کرده‏ایم،و نمونه‏هایی در این زمینه عرض کردم،و هم متاسفانه این حادثه تاریخی در دست ما تحریف معنوی پیدا کرده است،که تحریف معنوی از تحریف لفظی صد بار خطرناکتر است.آنچه که سبب شده است که این حادثه بزرگ برای ما از اثر و خاصیت‏بیفتد تحریفات معنوی است نه تحریفات لفظی،یعنی اثر سوء تحریفات معنوی از اثر سوء تحریفات لفظی بیشتر است.
معنی‏«تحریف معنوی‏»
تحریف معنوی یعنی چه؟مثلا در یک جمله ممکن است ما از لفظ نه کم کنیم و نه زیاد،ولی آنجا که می‏خواهیم توجیه و تفسیر کنیم،طوری آن را توجیه و تفسیر کنیم که درست‏بر خلاف و بر ضد معنی واقعی این جمله باشد.من برای این مطلب فقط یک مثل کوچک عرض می‏کنم تا مطلب روشن شود.
نقل کرده‏اند-از نقلهای مسلم است-در روزی که مسجد مدینه را بنا می‏کردند و عمار یاسر فوق العاده تلاش صادقانه می‏کرد،پیغمبر اکرم به او فرمود:«یا عمار تقتلک الفئة الباغیة‏» (1) ای عمار!تو را آن دسته‏ای می‏کشند که سرکش‏اند،اشاره به آیه قرآن که‏اگر دو دسته از مسلمانان با یکدیگر جنگیدند،شما در میان آنها اصلاح کنید،اگر یک دسته سرکشی کرد،شما به نفع آن دسته دیگر علیه دسته سرکش وارد بشوید.این جمله‏ای که پیغمبر اکرم درباره عمار فرمود، شخصیت‏بزرگی به عمار دارد و لهذا عمار که در صفین در خدمت امیر المؤمنین بود،وزنه بزرگی در لشکر علی شمرده می‏شد و حتی بودند افراد ضعیف الایمانی که تا وقتی که عمار کشته نشده بود،هنوز مطمئن نبودند که عملی که در رکاب علی انجام می‏دهند به حق ست‏یعنی کشتن معاویه و سپاهیان او جایز است.روزی که عمار در لشکر امیر المؤمنین به دست اصحاب معاویه کشته شد،یکمرتبه فریاد از همه جا بلند شد که حدیث پیغمبر صادق آمد،بهترین دلیل برای این که معاویه و یارانش بر باطل هستند این است که اینها قاتل عمارند و پیغمبر اکرم در گذشته خبر داد که‏«یا عمار تقتلک الفئة الباغیة‏»،یعنی[مصداق آیه] و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدیهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفی‏ء الی امر الله (2) امروز دیگر مثل آفتاب روشن شد که لشکر معاویه لشکر باغی یعنی سرکش و ظالم و ستمگر است و حق با لشکریان علی است.پس به نص قرآن باید به نفع لشکریان علی علیه لشکریان معاویه وارد جنگ شد.
این قضیه تزلزلی در لشکر معاویه ایجاد کرد.معاویه که همیشه با حیله و نیرنگ کار خودش را پیش می‏برد،اینجا دست‏به یک تحریف معنوی زد،چون نمی‏شد انکار کرد و گفت پیغمبر درباره عمار چنین سخنی نگفته است،چون شاید پانصد نفر آدم در همان جا بودند که شهادت می‏دادند که ما این جمله را از پیغمبر شنیدیم یا از کسی شنیدیم که او از پیغمبر شنیده بود. بنابراین،این جمله پیغمبر درباره عمار قابل انکار نبود.معاویه و اصحابش تصمیم گرفتند دست‏به یک تحریف معنوی بزنند.وقتی شامیها می‏آمدند اعتراض می‏کردند،می‏گفتند معاویه چه می‏گویی؟ما عمار را کشتیم!
و پیغمبر فرمود:«تقتلک الفئة الباغیة‏»،می‏گفت اشتباه کرده‏اید،درست است،پیغمبر فرمود که عمار را آن فئه سرکش،طایفه سرکش،لشکر سرکش می‏کشد،ولی عمار را که ما نکشتیم! می‏گفتند:ما کشتیم،لشکریان ما کشتند.می‏گفت:نه،عمار را علی کشت که او را به اینجا آورد و موجبات کشتنش را فراهم کرد.هر کس که می‏آمد اعتراض می‏کرد،معاویه و عمرو عاص با چنین توجیهی ذهن او را راضی می‏کردند و او را به لشکر بر می‏گرداندند.
عمرو عاص دو پسر دارد.یکی از آنها تیپ خودش است،دنیادار و دنیاپرست،و دیگری نسبتا جوان مؤمن و با ایمانی بود و با پدرش هماهنگی نمی‏کرد.اسم او عبد الله است.در یک جلسه که عبد الله حاضر بود و همین مغلطه معنوی را به کار بردند،عبد الله گفت این چه حرفی است که شما می‏زنید؟این چه مغلطه کاری است که شما می‏کنید؟چون عمار در لشکر علی بود پس عمار را علی کشت؟!گفتند بله.گفت‏بنابر این حمزه سید الشهداء را هم پیغمبر کشت، چون حمزه سید الشهداء هم در لشکر پیغمبر بود که کشته شد.معاویه ناراحت و عصبانی شد، رو کرد به عمرو عاص و گفت:عمرو عاص!چرا جلوی این پسر بی ادب را نمی‏گیری؟این را می‏گویند تحریف معنوی.
اگر بخواهیم حوادث و قضایا را تحریف معنوی کنیم،چگونه تحریف می‏کنیم؟حوادث و قضایای تاریخی،از یک طرف علل و انگیزها دارد،از طرف دیگر منظور و هدفها دارد.تحریف یک حادثه تاریخی به این است که یا علل و انگیزهای آن حادثه را چیزی بگوییم غیر از آنچه که بوده است و یا هدف و منظور را طوری تفسیر کنیم غیر از آنچه که بوده است.باز یک مثال کوچک:شما به منزل کسی می‏روید به عنوان اینکه از مکه آمده است.انگیزه شما این است که زیارت کردن حاجی مستحب است.فردی می‏گوید می‏دانی فلان کس چرا به خانه فلان شخص رفت؟می‏گوییم چرا؟می‏گوید او فلان منظور را دارد،می‏خواهد دختر او را برای پسرش خواستگاری کند یا می‏خواهد دخترش را به بال پسر فلان کس بچسباند،موضوع مکه را بهانه کرده است.این طور منظور شما را تحریف می‏کنند.این را می‏گویند تحریف معنوی.
در حادثه تاریخی عاشورا که از یک طرف علل و انگیزهایی دارد و از طرف دیگر هدفها و منظورهای عالی،ما مسلمانها،ما شیعیان حسین بن علی تحریف کردیم،همان طوری که معاویة بن ابی سفیان جمله پیغمبر را که درباره عمار فرمود:«تقتلک الفئة الباغیة‏»تحریف کرد، یعنی حسین یک انگیزه‏ای داشت،ما چیز دیگری برایش تراشیدیم،حسین هدف و منظور خاصی داشت،ما یک هدف و منظور دیگری برای او تراشیدیم.ابا عبد الله نهضتی کرده است فوق العاده با عظمت و مقدس.تمام شرایط تقدس یک نهضت در نهضت ابا عبد الله هست که نظیرش در دنیا وجود ندارد.آن شرایط چیست؟
شرایط تقدس یک نهضت
اولین شرط تقدس یک نهضت این است که منظور و هدف آن نهضت،شخصی و فردی نباشد، بلکه کلی،نوعی،انسانی باشد.یک وقت‏یک کسی نهضت می‏کند به خاطر شخص خودش.یک وقت کسی نهضت می‏کند به خاطر اجتماع،به خاطر انسانیت،به خاطر حقیقت،به خاطر حق،به خاطر توحید،به خاطر عدالت و مساوات،نه به خاطر خودش،و در واقع به خاطر همه انسانها.در آن وقتی که او نهضت می‏کند،دیگر خودش،خودش به عنوان یک فرد نیست،اوست و همه انسانهای دیگر.به همین جهت کسانی که در دنیا،حرکاتشان،اعمالشان،نهضتهایشان به خاطر شخص خودشان نبوده است،بلکه به خاطر بشریت‏بوده است،به خاطر انسانیت‏بوده است،به خاطر حق و عدالت و مساوات بوده است،به خاطر توحید و خداشناسی و ایمان بوده است،همه افراد بشر آنها را دوست دارند.همه می‏گویند:«حسین منی و انا من حسین‏».همین طوری که پیغمبر فرمود:«حسین منی و انا من حسین‏»ما اینطور می‏گوییم:«حسین منا و نحن من حسین‏»چرا؟می‏گوییم برای اینکه حسین در 1328 سال پیش برای ما و به خاطر ما و به خاطر همه انسانهای عالم قیام کرد،قیامش قیام مقدس و پاک بود و از منظورهای شخصی بیرون بود.
شرط دوم اینکه قیامی مقدس باشد این است که آن قیام با یک بینش و درک قوی و با یک بصیرت نافذ توام باشد،یعنی چه؟یک وقت هست مردمی،اجتماعی،خودشان در غفلتند،بی خبرند،نمی‏فهمند،جاهلند،یک آدمی پیدا می‏شود بصیر،چیز فهم،با درک،درد این مردم را از خود این مردم صد درجه بهتر می‏فهمد،دوای این مردم را از خود این مردم بهتر می‏فهمد.در وقتی که دیگران هیچ نمی‏فهمند و هیچ چیزی را درک نمی‏کنند،در ظاهر هم نمی‏بینند و به اصطلاح آن چیزی را که مردم دیگر در آینه نمی‏بینند او در خشت‏خام می‏بیند،قیام و نهضت می‏کند.پنجاه سال می‏گذرد،تازه ملت‏بیدار می‏شوند که فلان شخص قیام کرد،حرکت کرد، فلان اقدام راکرد،نهضت کرد چون منظورهای مقدسی داشت،ولی ما در سی سال پیش و پدران ما در پنجاه سال پیش ارزش این[کار]را درک نمی‏کردند.
مثلا مرحوم سید جمال الدین اسد آبادی که در حدود هفتاد سال پیش(ظاهرا فوت این مرد در 310 است،14 سال قبل از مشروطیت)قیام کرد و یک نهضت اسلامی در کشورهای اسلامی بپا کرد،شما امروز که تاریخ این مرد را می‏خوانید،می‏بینید این مرد واقعا غریب و تنها بوده است.درد این ملت مسلمان را احساس می‏کرد،دوای این ملت مسلمان را احساس می‏کرد،ولی خود ملت نمی‏فهمید،خود ملت‏به او دهن‏کجی می‏کرد،خود ملت او را مسخره می‏کرد،ملت از او حمایت نمی‏کرد(ارید حیاته و یرید قتلی-عبیرک من خلیلک من مرادی).اما هفتاد سال گذشته است،تاریخ پشت‏سر تاریخ[نوشته می‏شود.]وقتی که درست زوایای تاریخ روشن می‏شود،می‏بینیم عجب!این مرد چه چیزهایی را که در آن روز می‏فهمیده که اکثریت نود و نه درصد ملت ایران نمی‏فهمیده‏اند.شما لا اقل آن دو نامه‏ای را که این مرد بزرگ،یکی به مرحوم آیت الله میرزای شیرازی بزرگ(اعلی الله مقامه)نوشته است و یکی هم به عموم علمای ایران به عنوان یک متحد المآل،مثلا یکی برای مرحوم حاج شیخ محمد تقی بجنوردی در مشهد، یکی برای فلان عالم بزرگ در اصفهان و یکی برای فلان عالم بزرگ در شیراز،این نامه‏ها را بخوانید،ببینید این مرد چقدر خوب می‏فهمیده است!چقدر درک می‏کرده است!استعمار را چقدر خوب می‏شناخته است و چقدر خوب در صدد بیدار کردن این ملت‏بوده است!بگذرید از این مزخرفاتی که بعضی از ابزارهای استعمار هنوز هم دارند می‏گویند،دیگر این حناها رنگ ندارند.این نهضت،مقدس است چون مردی در زمانی پیدا می‏شود،در پشت این ظواهر حقایقی را می‏بیند که مردم عصر خودش نمی‏فهمیدند و درک نمی‏کردند.
نهضت‏حسینی چنین نهضتی است.امروز است که ما درست می‏فهمیم حکومت‏یزید یعنی چه، معاویه چه کرد و نقشه امویها چه بود؟ولی صدی نود و نه ملت مسلمان در آن روز درک نمی‏کردند،مخصوصا با نبودن وسائل اطلاعاتی که امروز هست و در گذشته نبود.همان مردم مدینه درک نمی‏کردند.مردم مدینه روزی فهمیدند یزید چه کسی است و خلافت‏یزید یعنی چه که حسین بن علی کشته شد.بعد که حسین بن علی کشته شد،اینها تکان خوردند:چرا حسین بن علی کشته شد؟یک هیئت اعزامی از اکابر مردم مدینه به شام فرستادند.در راسشان مردی است‏به نام عبد الله بن حنظله غسیل الملائکه.اینها وقتی فاصله میان مدینه و شام را طی کردند و به دربار یزید رفتند و مدتی ماندند،تازه فهمیدند قضیه از چه قرار است. وقتی که برگشتند مردم گفتند چه دیدید؟گفتند:این قدر ما به شما بگوییم در مدتی که ما در شام بودیم می‏گفتیم خدایا نکند که از آسمان به سر ما سنگ ببارد.گفتند چه خبر بود؟ گفتند ما با خلیفه‏ای روبرو شدیم که شراب را علنی می‏خورد،قمار می‏کرد،سگبازی می‏کرد، یوزبازی می‏کرد،میمون بازی می‏کرد،حتی با محارم خودش هم زنا می‏کرد.بعد برای اینکه ثابت کنند که از روی حقیقت می‏گفتند،همان عبد الله بن حنظله غسیل الملائکه هشت پسر داشت،رو کرد به مردم مدینه و گفت مردم مدینه!من چیزی فهمیدم،شما قیام بکنید یا نکنید من قیام می‏کنم و لو با همین هشت پسر خودم باشد،و همین طور هم بود،در قیام حره علیه یزید،این هشت پسرش را قبل از خودش[به میدان]فرستاد و شهید شدند،بعد خود این مرد شهید شد.این عبد الله بن حنظله غسیل الملائکه سه سال پیش از آن،که ابا عبد الله از مدینه خارج می‏شد،آن روزی که حسین می‏گفت:«و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید» (3) من می‏دانم اگر یزید خلافت اسلامی را به دست‏بگیرد چه بر سر اسلام می‏آید)کجا بود؟آن روز نبود،باید حسینی کشته بشود،جهان اسلام تکان بخورد تا تازه آقای عبد الله بن حنظله غسیل الملائکه و صدها نفر دیگر مثل او در مدینه و در کوفه و در جاهای دیگر چشمهایشان را بمالند و باز کنند،بگویند حسین حق داشت که چنین حرفی زد.
شرط سوم اینکه یک نهضت مقدس باشد این است که تک و فرد باشد،یعنی برقی باشد که در یک ظلمت کامل بدرخشد،ندایی باشد در میان سکوتها،حرکتی باشد در میان سکونهای مطلق،یعنی در یک شرایطی که خفقان به طور کامل حکمفرماست،تمام مردم دیگر قدرت حرف زدن ندارند،تاریکی مطلق،یاس مطلق،نا امیدی مطلق،سکوت مطلق،سکون مطلق است،یکمرتبه یک مرد پیدا می‏شود،این سکوتها را می‏شکند،این سکونها را از میان می‏برد، حرکتی می‏کند،برقی می‏شود و در میان یک ظلمت می‏درخشد،تازه دیگران پشت‏سرش راه می‏افتند.آیا نهضت‏حسینی اینچنین بود یا نبود؟اینچنین بود.
امام حسین چنین نهضتی کرده است.امام حسین در این نهضت چه هدفی داشت؟ ما بعد هم می‏بینیم ائمه دین گفته‏اند عزای چنین حسینی و چنین حادثه‏ای تا ابد باید زنده بماند. حسین چه هدفی از این نهضت داشت؟ائمه اطهار چرا این همه اصرار داشتند که عزای حسین زنده بماند؟ایندو را ما می‏خواهیم بفهمیم.
اما حسین چرا نهضت کرد؟چه احتیاجی دارد که ما بخواهیم از خودمان دلیل ذکر کنیم؟ حسین بن علی خودش دلیل نهضتش را بیان کرد،نه یک جا،نه دو جا و نه ده جا.اگر نگفته بود ما حق داشتیم از پیش خودمان ببافیم.فرمود:«انی ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی‏»در کمال صراحت می‏گوید دنیای ما را مفاسد گرفته است،امت جدم فاسد شده‏اند،قیام کردم برای اصلاح،من یک مرد اصلاح طلبم،«ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی‏» (4) هدفی جز امر به معروف و نهی از منکر ندارم.امام حسین هدف نهضت‏خودش را روشن کرده است،در کمال روشنایی. همچنین فرمود:«الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا» (5) .پس خودش بیان کرده است.
دو تحریف معنوی در هدف امام حسین علیه السلام
آنوقت ما آمدیم چه گفتیم؟اینجاست که تحریف معنوی پیدا می‏شود.حسین می‏گوید من نهضت کردم برای امر به معروف،برای اینکه دین را زنده کنم،برای اینکه با مفاسد مبارزه کنم. نهضت من یک نهضت اصلاحی اسلامی است.ما آمدیم یک چیز دیگری گفتیم.دو تا تحریف معنوی بسیار عجیب و ماهرانه در اینجا کردیم.(نمی‏دانم بگویم ماهرانه یا جاهلانه).یک جا گفتیم حسین بن علی قیام کرد که کشته بشود برای اینکه کفاره گناهان امت‏باشد،کشته شد برای اینکه گناهان ما آمرزیده شود.حالا اگر بپرسند آخر این در کجاست؟خود حسین چنین چیزی گفت؟پیغمبر گفت؟امام گفت؟چنین حرفی را چه کسی گفت؟می‏گوییم ما به این حرفها چه کار داریم؟امام حسین کشته شد برای اینکه گناهان ما بخشیده شود.نمی‏دانیم که این فکر را ما از دنیای مسیحیت گرفته‏ایم.ملت مسلمان خیلی چیزها را ندانسته از دنیای مسیحیت‏بر ضد اسلام گرفت.یکی همین است.یکی از اصول معتقدات مسیحی مساله[به] صلیب رفتن مسیح است‏برای اینکه فادی باشد.الآن‏«الفادی‏»لقب مسیح است.این از نظر مسیحیت جزء متن مسیحیت است.می‏گویند عیسی به دار رفت و این به دار رفتن عیسی کفاره گناه امت‏شد،یعنی گناهان خودشان را به حساب عیسی می‏گذارند.فکر نکردیم این حرف مال دنیای مسیحیت است و با روح اسلام سازگار نیست،با سخن حسین سازگار نیست. به خدا قسم تهمت‏به ابا عبد الله است.و الله اگر کسی در روز ماه رمضان روزه داشته باشد و این حرف را به حسین بن علی نسبت‏بدهد و بگوید شهادت حسین برای چنین کاری بود و از او نقل کند،روزه‏اش باطل است.دروغ بر حسین است.ابا عبد الله که برای مبارزه با گناه کردن قیام کرد،ما گفتیم قیام کرد که سنگری برای گنهکاران بشود.ما گفتیم حسین یک رکت‏بیمه تاسیس کرد،بیمه گناه.گفت‏شما را از نظر گناه بیمه کردم.در عوض چه می‏گیرم؟ شما برای من اشک بریزید،من در عوض گناهان شما را جبران می‏کنم،اما شما هر چه می‏خواهید باشید،ابن زیاد باشید،عمر سعد باشید.ما می‏گوییم یک ابن زیاد در دنیا کم بود، یک عمر سعد در دنیا کم بود،یک سنان بن انس در دنیا کم بود،یک خولی در دنیا کم بود،امام حسین خواست‏خولی در دنیا زیاد شود،عمر سعد در دنیا زیاد شود،گفت ایها الناس هر چه می‏توانید بد باشید که من بیمه شما هستم!
تحریف معنوی دومی که از نظر تفسیر و توجیه حادثه کربلا رخ داد این بود که گفتند می‏دانید چرا امام حسین رفت و کشته شد؟یک دستور خصوصی فقط برای او بود و به او گفتند تو برو خودت را به کشتن بده.معلوم است،اگر یک چیزی دستور خصوصی باشد،به ما و شما دیگر ارتباط پیدا نمی‏کند،یعنی قابل پیروی نیست.اگر بگویند حسین چنین کرد،تو چنین بکن!می‏گوید حسین از یک دستور خصوصی پیروی کرد،به ما مربوط نیست،به دستورات اسلام که دستورات کلی و عمومی است مربوط نیست!آن یک دستور خصوصی مخصوص خودش بود.حال تفاوت ایندو چگونه است؟امام حسین خودش فریاد کشیده است که علل و انگیزه قیام من مسائلی است که بر اصول کلی اسلام منطبق می‏شود،احتیاجی به دستور خصوصی نیست.دستور خصوصی در جایی می‏گویند که دستورهای عمومی وافی نباشد.امام حسین در کمال صراحت فرمود اسلام دینی است که به هیچ مؤمنی-حتی نفرمود به امام-اجازه نمی‏دهد که در مقابل ظلم و ستم،مفاسد و گناه بی تفاوت بماند.امام حسین مکتب به وجود آورد ولی مکتب عملی اسلامی.مکتب او همان مکتب اسلام است، ولی اسلام بیان کرد و حسین عمل کرد.در درجه اول بیش از هر کس دیگر عمل کرد.مکتب عملی اسلام. ماهرانه[تحریف کردیم]برای اینکه این حادثه را از مکتب بودن خارج کنیم و قهرا از قابل پیروی بودن خارج کنیم.وقتی از مکتب بودن خارج شد،دیگر قابل پیروی نیست.وقتی که قابل پیروی نشد،پس دیگر از حادثه کربلا نمی‏شود استفاده کرد.
از اینجا ما حادثه را از نظر اثر مفید داشتن عقیم کردیم.خیلی به نظر کوچک می‏آید که بگویند دستور خصوصی بود.ولی می‏گوییم وقتی گفتی دستور خصوصی،معنایش این است که دستورهای عمومی در این زمینه‏ها کافی و وافی نیست،یعنی اگر دستور خصوصی نمی‏رسید اسلام دستوری نداشت که بگوید در چنین شرایطی باید حرکت و قیام کرد،بلکه اسلام می‏گفت هر چه[به نظرتان می‏رسد عمل کنید.این] (6) خیانتی است‏به حسین بن علی علیه السلام.آیا خیانتی از این بالاتر هم در دنیا صورت گرفته است؟
این است که عرض کردم این تحریف معنوی که در حادثه عاشورا صورت گرفته است،از آن تحریفات لفظی صد درجه خطرناکتر است.در تحریف لفظی مثلا کسی می‏گوید من حدس می‏زنم روز عاشورا هفتاد و دو ساعت‏بود،بعد هم اصرار می‏کند که هفتاد و دو ساعت‏بود.خوب یک چرندی گفته است.آن که می‏گوید سیصد هزار نفر را حسین بن علی کشت،آن که می‏گوید عروسی قاسم(درست است که به حسین بن علی اهانت کرده)،آن که می‏گوید زعفر جنی آمد،آن که می‏گوید زینب آمد به ابا عبد الله چنین گفت،ابا عبد الله فرمود کیست‏برای من اسب بیاورد،اعوان و انصاری نداشت،زینب رفت اسب ابا عبد الله را آورد،و از این دروغها، اینها برای هدف حسین بن علی آنقدر خطر ندارد که این تحریفهای معنوی خطرناک است. بنابراین ما آمدیم نهضت‏حسین بن علی را که خود هدف و منظوری داشته است مسخ و تحریف کردیم.
فلسفه دستور ائمه اطهار علیهم السلام
عرض کردیم که ائمه اطهار حتی به روایت از پیغمبر اکرم گفتند که این[حادثه]باید زنده بماند،فراموش نشود،مردم بنشینند و بگریند.چرا چنین گفتند؟هدف آنها از این دستور چه بوده است؟اینجا هم باز یک هدف واقعی است و یک هدف مسخ شده:یک بار آمدیم گفتیم این فقط به خاطر این است که تسلی خاطری برای حضرت زهرا سلام الله علیها باشد.ایشان با اینکه در بهشت هستند،با اینکه همراه فرزند بزرگوارشان هستند و خود امام حسین هم فرمود:«و هی مجموعة له فی حضیرة القدس‏»و در روز اول فرمود:«و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف‏»من آرزو دارم کشته شوم چون به پدرم،به جدم و به مادرم ملحق می‏شوم،با اینکه امام حسین ملحق به مادرش هست،مع ذلک حضرت زهرا در بهشت نشسته دائما بی‏تابی می‏کند و ما مردم بی سر و پا باید بیاییم یک مقدار گریه کنیم که حضرت زهرا تسلی خاطر پیدا کند.آیا شما توهینی بالاتر از این برای حضرت زهرا پیدا می‏کنید؟گفتند ائمه که دستور دادند گریه کنید،هدف از این دستور این بوده که حضرت زهرا تسلی خاطر پیدا کند.
دیگر،گفتند[علت دستور ائمه علیهم السلام]چیز دیگری است.امام حسین بی تقصیر در کربلا به دست‏یک عده مردم تجاوزکار کشته شد،پس این تاثر آور است،باید متاثر بود.من هم قبول دارم،امام حسین بی تقصیر کشته شد.من هم قبول دارم،امام حسین به دست‏یک عده مردم ظالم متجاوز کشته شد.اما همین؟یک آدم بی تقصیر به دست‏یک عده مردم متجاوز کشته شد؟روزی هزار نفر آدم بی تقصیر به دست آدمهای با تقصیر کشته می‏شوند.روزی هزار نفر آدم در دنیا به اصطلاح نفله می‏شوند.تاثر آور هم هست،اما آیا این نفله شدنها ارزش دارد که قرنهای زیاد،ده قرن،بیست قرن،سی قرن ادامه پیدا کند؟دائما ما بنشینیم و اظهار تاثر کنیم که حیف!حسین بن علی نفله شد!خونش هدر رفت!بی تقصیر کشته شد!به دست‏یک عده افراد متجاوز کشته شد!
حسین بن علی بی تقصیر کشته شد،به دست افراد متجاوز کشته شد،اما چه کسی گفته حسین بن علی نفله شده است؟چه کسی گفته خون حسین بن علی هدر رفت؟اگر در دنیا انسانی شما پیدا کنید که نگذاشت‏یک قطره خونش هدر برود حسین بن علی است.اگر کسی در دنیا پیدا کنید که نگذاشت‏شخصیتش یک ذره هدر برود،حسین بن علی است!مردی که برای قطره قطره خون خودش آنچنان ارزش قائل شد که اگر ثروتهای دنیا را که برای او مصرف می‏شود تا دامنه قیامت‏حساب کنیم،بشر برای هر قطره خونش میلیاردها میلیارد تومان پول خرج کرده است،آدمی که کشته شدنش سبب شد که نام او پایه کاخ ستمکاران را، یک قرن،دو قرن،سه قرن،ده قرن،بیست قرن بلرزاند،این آدم نفله شد؟!هدر رفت؟!ما حالا غصه بخوریم که حسین بن علی نفله شد؟!تو نفله شدی بیچاره نادان!من و تو نفله هستیم،من و تو عمرمان هدر رفت.حسین بن علی نفله شد؟!که ما بیاییم غصه نفله شدن او را بخوریم؟! غصه برای خودت بخور!تو به حسین بن علی توهین می‏کنی که می‏گویی نفله شد.حسین بن علی کسی است که[به او]گفتند:«ان لک درجة عند الله لن تنالها الا بالشهادة‏» (7) .پس وقتی حسین بن علی آرزوی شهادت می‏کرد آرزوی نفله شدن را می‏کرد که بعد من و شما بیاییم اظهار تاثر کنیم که نفله شد،هدر رفت؟!خیر،آنها که آمدند توصیه کردند که باید عزای حسین بن علی زنده بماند،چون او یک مکتب به وجود آورد،می‏خواستند مکتبش زنده بماند، برای اینکه در دنیا شما هرگز یک مکتب عملی که نمونه مکتب حسین بن علی باشد پیدا نمی‏کنید.اگر شما نمونه‏ای مانند نمونه حسین بن علی پیدا کردید آنوقت‏بگویید چرا ما هر سال باید یاد حسین بن علی را تجدید کنیم؟آنچه که در حسین بن علی در این حادثه عاشورا و در آن ابتلاء و مصیبت پیدا شد از توحید،از جلوه ایمان،از جلوه خداشناسی،از ایمان کامل به جهان دیگر،از رضا،از تسلیم،از صبر،از استقامت،از مردانگی،از طمانینه نفس،از ثبات،از عزت نفس،از کرامت نفس،از آزادی خواهی و آزادی طلبی،از اینکه در فکر انسانها باشد،از اینکه در خدمت انسانها باشد،اگر شما نمونه‏ای در دنیا پیدا کردید،آنوقت‏بگویید چرا ما نام حسین بن علی را زنده کنیم.بدیل و مثل ندارد.
[دستور آنها]برای این است که بلکه پرتوی از روح حسین بن علی در روح ما و شما بتابد.اگر اشکی که ما برای او می‏ریزیم-قبلا عرض کردم-در مسیر هماهنگی روح ما باشد،روح ما پرواز کوچکی با روح حسینی بکند،ذره‏ای از همت او،ذره‏ای از غیرت او،ذره‏ای از حریت او،ذره‏ای از ایمان او،ذره‏ای از تقوای او،ذره‏ای از توحید او در ما بتابد و چنین اشکی از چشم ما جاری شود،آن اشک هر چه دلتان بخواهد قیمت دارد.اگر گفتند به اندازه یک بال مگسش هم یک دنیا ارزش دارد،باور کنید.اما نه اشکی که برای نفله شدن حسین باشد،بلکه اشکی که برای عظمت‏حسین باشد،برای شخصیت‏حسین باشد.اشکی که نشانه‏ای از هماهنگی کردن و پیروی کردن از حسین بن علی باشد،بله یک بال مگسش هم یک دنیا ارزش دارد.خواستند که همیشه مردم این مکتب عملی را ببینند.اولا ببینند خاندان پیغمبر دلیل بر صدق و گواه خود پیغمبر هستند.اگر گفتند فلان مسلمان در جنگی که مثلا در روم یا ایران کرد آن مقدار شهامت و ایمان نشان داد،آن قدر دلیل بر حقانیت پیغمبر نیست که بگویند فرزند پیغمبر چنین کرد،چون می‏گویند همیشه خاندان یک نفر،از هر کس دیگر سوء ظن و بدگمانی‏اش به او بیشتر است.ولی وقتی که خاندان پیغمبر را می‏بینیم که در نهایت صفا و ایمان هستند، بهترین گواه بر صدق این پیغمبر است.هیچ کس مانند علی علیه السلام با پیغمبر نبوده است، با پیغمبر بزرگ شده است،و هیچ کس هم مانند علی مؤمن به این پیغمبر و فدایی این پیغمبر نیست.این خودش ادل دلیل بر صدق این پیغمبر است.حسین فرزند این پیغمبر است.وقتی که ایمان خودش را به تعلیمات او نشان می‏دهد پیغمبر جلوه می‏کند و پیغمبر در عالم متجلی می‏شود.[مردم می‏گویند]ببینید[این پیغمبر]چقدر راستگوست که فرزندش وقتی سر دوراهی قرار می‏گیرد:در یک طرف مال و ثروت هست،وعده هست،هزار جور خوشی هست،همه گونه وعده‏ها به او می‏دهند،ولی در آنجا حقیقت و دین از میان رفته است، مظلومها زیاد هستند،ثروتهای ملتها همه در اختیار یک افراد خاصی قرار گرفته است،آن طرف دیگر را نگاه می‏کنند،در آنجا کشته شدن هست،شهید شدن جوانان هست،اسیر شدن زن و فرزند هست،تشنگی هست،تیر و شمشیر هست،ولی حق زنده شد،حقیقت زنده شد، عدالت زنده شد،اسلام زنده شد،می‏بینند فرزند پیغمبر این راه را در پیش می‏گیرد.از اینجا می‏فهمند این پیغمبر چقدر راستگو بود!
آن چیزهایی که بشر همیشه به زبان می‏آورد ولی در عمل کمتر دیده می‏شود،در وجود حسین دیده می‏شود،چطور؟روح بشر این مقدار شکست ناپذیر باشد؟سبحان الله!بشر به کجا می‏رسد،روح بشر چقدر شکست ناپذیر می‏شود که بدنش قطعه قطعه می‏شود،جوانانش جلوی چشمش قلم قلم می‏شوند،در منتها درجه تشنه می‏شود که حتی به آسمان که نگاه می‏کند به نظرش تیره و تار است.خاندانش را می‏بیند که الآن دارند اسیر می‏شوند.هر چه دارد از دست داده است،ولی یک چیز برای او باقی مانده و آن روحش است.روحش هرگز شکست نمی‏خورد،یک ذره شکست نمی‏خورد.شما یک چنین صحنه نمایشی از فضائل انسانیت،در غیر کربلا سراغ دارید که آنوقت‏بگوییم به جای کربلا از آن حادثه یاد کنید؟
پس چنین حادثه‏ای را باید زنده نگه داشت.حادثه‏ای که یک جمعیت هفتاد و دو نفری،از نظر روحی یک جمعیت‏سی هزار نفری را شکست دادند.چطور شکست دادند؟اولا با اینکه اینها در اقلیت‏بودند و کشته شدنشان قطعی بود،یک نفر از اینها به دشمن ملحق نشد،اما از آن سی هزار نفر به اینها ملحق شدند،یکی از سردارانشان حر بن یزید ریاحی و سی نفر دیگر.این، دلیل بر این است که از نظر روحی اینها برده‏اند و آنها باخته‏اند.عمر سعد در کربلا کارهایی کرده است که دلیل بر شکست روحی خودش است.تاریخ را بخوانید.چرا در کربلا اینها از جنگ تن به تن پرهیز داشتند؟اول حاضر شدند.طبق معمولی که در آن دوره‏ها بوده است، قبل از اینکه به اصطلاح جنگ مقلوبه بشود و یا تیراندازی بشود،مثل اینکه یک نوع زورآزمایی بوده است،یک نفر از این طرف می‏رود،یک نفر از آن طرف می‏آید.چند نفر که آمدند با اصحاب حسین مبارزه کردند،اینقدر به اینها نیروی روحی دادند که عمر سعد دستور داد جنگ تن به تن دیگر موقوف!
قدرت روحی ابا عبد الله علیه السلام
مخصوصا خود ابا عبد الله که به میدان آمد در چه وقتی آمد؟فکر کنید،عصر روز عاشوراست، چون تا ظهر شد هنوز عده‏ای از اصحاب بودند که نماز هم خواندند.از صبح تا عصر تلاش کرده است،چه تلاشهایی!بدن هر یک از اصحابش را غالبا خودش آورده در خیمه شهدا گذاشته است.بدن یارانش را خودش آورده است،به بالین یارانش خودش آمده است،اهل بیتش را خودش تسلی داده است.اینقدر تلاش کرده که خدا می‏داند!گذشته از آن داغهایی که دیده است.آخرین کسی که به میدان می‏آید خودش است.خیال کردند که دیگر در یک چنین شرایطی می‏توانند با حسین مبارزه کنند.هر کسی که جلو آمد لحظه‏ای مهلتش نداد که فریاد عمر سعد بلند شد،گفت‏خدا مرگتان بدهد،مادرهایتان به عزایتان بنشینند،به مبارزه چه کسی رفته‏اید؟!«هذا ابن قتال العرب‏» (8) این،پسر کشنده عرب است،پسر علی بن ابی طالب است‏«و الله لنفس ابیه بین جنبیه‏» (9) به خدا روح پدرش علی در کالبد این است،به جنگ این نروید.این علامت‏شکست‏بود یا نه؟سی هزار نفر از جنگ تن به تن کردن با یک مرد تنهای غریب آن همه مصیبت دیده،آن همه زحمت کشیده و آن همه تلاش کرده تشنه گرسنه عقب‏نشینی می‏کنند.
نه تنها در مقابل شمشیر ابا عبد الله شکست‏خوردند،در مقابل منطقش هم شکست‏خوردند. ابا عبد الله در روز عاشورا قبل از شروع جنگ دو سه بار خطابه انشاء کرد.واقعا خود آن خطابه‏ها عجیب است.کسانی که اهل سخن هستند می‏دانند ممکن نیست در حال عادی انسان بتواند سخنی بگوید که تا حد اعلی اوج بگیرد.باید روح بشر به اهتزاز بیاید.مخصوصا اگر سخن از نوع مرثیه باشد باید دل آدم خیلی سوخته باشد تا یک مرثیه خوب بگوید.اگر بخواهد غزل بگوید باید سخت دچار احساسات عشقی باشد تا غزل خوبی بگوید.اگر بخواهد حماسه بگوید،باید سخت احساسات حماسی داشته باشد تا یک سخن حماسه بگوید.
وقتی آن خطبه‏های ابا عبد الله را می‏بینیم،مخصوصا مفصل‏ترین خطبه‏اش،همان که در روز عاشورا آمد از اسب پیاده شد،سوار شتر شد،برای اینکه شتر بلندتر است،می‏خواست‏یک جای مرتفعتری باشد تا صدایش بهتر به جمعیت‏برسد.فرمود:«تبا لکم ایتها الجماعة و ترحا حین استصرختمونا و الهین فاصرخناکم موجفین.» (10) راستی نمونه‏ای از خطبه‏های علی علیه السلام است.اگر خطبه‏های علی را کنار بگذاریم دیگر خطبه‏ای به این پرشوری در دنیا پیدا نمی‏شود.یک بار و دو بار و سه بار صحبت کرد،عمر سعد بر لشکریان خودش ترسید که مبادا نطق حسین اینها را تحت تاثیر قرار بدهد.نوبت دیگر که ابا عبد الله آمد صحبت کند(ببینید چقدر نامردی کردند،چقدر روحشان شکست‏خورده بود!)دستور داد سر و صدا کنید،دستتان را به دهانتان بزنید که کسی صدای حسین را نشنود.آیا این علامت‏شکست نیست؟آیا این علامت پیروزی حسین نیست؟آیا این نباید برای ما درس باشد که یک بشر اگر با ایمان باشد، اگر موحد باشد،اگر به خدا پیوند داشته باشد،اگر به آن دنیا ایمان داشته باشد،اگر نفس مطمئنه باشد،یکتنه سی هزار نفر را از نظر روحی شکست می‏دهد،آیا این طور نیست؟نمونه اینها را شما دیگر کجا پیدا می‏کنید؟شما چه کسی را در دنیا پیدا می‏کنید که در شرایطی مثل شرایط حسین بن علی قرار بگیرد،دو کلمه از آن خطابه حسین بن علی را بتواند بخواند؟ دو کلمه از آن خطابه زینب(سلام الله علیها)آن زینب داغ دیده را در دم دروازه کوفه بخواند؟ اینها درس است.گفته‏اند این عزا را احیا کنید و زنده نگه دارید که این نکته‏ها را بفهمید و دریابید،برای اینکه عظمت‏حسین را درک کنید،برای اینکه اشکی اگر می‏ریزید،از روی معرفت‏باشد.معرفت‏حسین شما را بالا می‏برد،شما را انسان می‏کند،شما را آزاد مرد می‏کند، شما را اهل حق و حقیقت می‏کند،اهل عدالت می‏کند،یک مسلمان واقعی می‏کند.مکتب حسین،مکتب انسانسازی است نه مکتب گنهکار سازی.حسین سنگر عمل صالح است نه سنگر گناهکاری.
پس این است فلسفه این که گفته‏اند عزای حسین بن علی را زنده نگه دارید.ببینید چه مصیبتی برای حسین بن علی پیش نیامد،چه سختی پیش نیامد،چه بلا و گرفتاری پیش نیامد؟ببینید در مقابل همه اینها آیا حسین بن علی سرفراز بیرون آمد یا نه؟پس شما هم یک ذره شیعه او باشید،یک ذره پیرو او باشید.توحید را ببینید!ایمان به معاد و آخرت را ببینید! در صبح روز عاشورا جمله‏ای گفت که در آن وقت‏شاید انسان باور نکند که این جمله چقدر از روی حقیقت گفته شده است.نوشته‏اند همین که نماز صبح را با اصحاب خودش خواند،رو به اصحاب خودش کرد و فرمود:اصحاب من!آماده باشید.مردن جز یک پلی نیست که شما را از دنیایی به دنیای دیگر عبور می‏دهد،از یک دنیای بسیار سخت‏به یک دنیای بسیار عالی و شریف و لطیف.این سخنش بود،اما عملش را ببینید.این را که حسین بن علی نگفته است، دیگران گفته‏اند،حضار گفته‏اند،کسانی که وقایع نگار بوده‏اند.گفته‏اند.حتی حمید بن مسلم که وقایع نگار عمر سعد است این قضیه را گفته است.می‏گوید من تعجب می‏کنم از حسین بن علی که هر چه شهادتش نزدیکتر و کار بر او سخت‏تر می‏شد چهره‏اش بر افروخته‏تر می‏شد. مثل آدمی که به وصل دارد نزدیک می‏شود.کانه خوشحالتر می‏شود.حتی یک جمله‏ای دارد، می‏گوید آن لحظات آخر که من سراغ حسین بن علی علیه السلام رفتم،وقتی رسیدم که آن لعین ازل و ابد سر مقدسش را از بدن جدا کرده بود.چشمم که افتاد،آن بشاشت و روشنی چهره‏اش آنچنان مرا گرفت که کشته شدنش را فراموش کردم:«لقد شغلنی نور وجهه عن الفکرة فی قتله‏» (11) .آیا شما برای این نمونه پیدا می‏کنید؟اگر نمونه پیدا کردید،بعد به جای عزای حسینی عزای او را می‏گیریم،به جای یاد حسین از او یاد می‏کنیم.
نوشته‏اند ابا عبد الله در حملات خودش نقطه‏ای را در میدان مرکز قرار داده بود. مرکز حملاتش آنجا بود.مخصوصا نقطه‏ای را امام انتخاب کرده بود که نزدیک خیام حرم باشد و از خیام حرم خیلی دور نباشد،به دو منظور.یک منظور این که می‏دانست که اینها چقدر نامرد و غیر انسانند.اینها همین مقدار حمیت ندارند که لا اقل بگویند که ما با حسین طرف هستیم، پس متعرض خیمه‏ها نشویم.می‏خواست تا جان در بدن دارد،تا این رگ گردنش می‏جنبد، کسی متعرض خیام حرمش نشود.حمله می‏کرد،از جلو او فرار می‏کردند،ولی زیاد تعقیب نمی‏کرد،بر می‏گشت مبادا خیام حرمش مورد تعرض قرار بگیرد.دیگر اینکه می‏خواست تا زنده است اهل بیتش بدانند که او زنده است.نقطه‏ای را مرکز قرار داده بود که صدای حضرت می‏رسید.وقتی‏که بر می‏گشت،در آن نقطه می‏ایستاد،فریاد می‏کرد:«لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم‏».وقتی که این فریاد حسین بلند می‏شد اهل بیت‏سکونت‏خاطری پیدا می‏کردند،می‏گفتند آقا هنوز زنده است.امام به اهل بیت فرموده بود تا من زنده هستم هرگز از خیمه‏ها بیرون نیایید.این حرفها را باور نکنید که اینها دم به دم بیرون می‏دویدند،ابدا! دستور آقا بود که تا من زنده هستم در خیمه‏ها باشید،حرف سستی از دهان شما بیرون نیاید که اجر شما ضایع می‏شود.مطمئن باشید عاقبت‏شما خیر است،نجات پیدا می‏کنید و خداوند دشمنان شما را عذاب خواهد کرد،به زودی هم عذاب خواهد کرد.اینها را به آنها فرموده بود. آنها اجازه نداشتند و بیرون هم نمی‏آمدند.غیرت حسین بن علی اجازه نمی‏داد.غیرت و فت‏خود آنها اجازه نمی‏داد که بیرون بیایند،بیرون هم نمی‏آمدند.صدای آقا را که می‏شنیدند: «لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم‏»یک اطمینان خاطری پیدا می‏کردند.چون آقا وداع کرده بودند و یک بار یا دو بار دیگر هم بعد از وداع آمده بودند و خبر گرفته بودند،این بود که اهل بیت امام هنوز انتظار آمدن امام را داشتند.
اسبهای عربی برای میدان جنگ تربیت می‏شدند.اسب حیوان تربیت‏پذیری است.اینها وقتی که صاحبشان کشته می‏شد عکس العملهای خاصی از خودشان نشان می‏دادند.
اهل بیت ابا عبد الله در داخل خیمه هستند،همین طور منتظر ببینند کی صدای آقا را می‏شنوند یا شاید یک بار دیگر جمال آقا را زیارت می‏کنند که یک وقت صدای همهمه اسب ابا عبد الله بلند شد.آمدند در خیمه.خیال کردند آقا آمده‏اند.یک وقت دیدند این اسب آمده است ولی در حالی که زین او واژگون است.اینجاست که اولاد ابا عبد الله،خاندان ابا عبد الله فریاد واحسینا و وامحمدا را بلند کردند.دور این اسب را گرفتند.نوحه سرایی طبیعت‏بشر است.انسان وقتی می‏خواهد درد دل خودش را بگوید به صورت نوحه‏سرایی می‏گوید،آسمان را مخاطب قرار می‏دهد،زمین را مخاطب قرار می‏دهد،درختی را مخاطب قرار می‏دهد، خودش را مخاطب قرار می‏دهد،انسان دیگری را مخاطب قرار می‏دهد،حیوانی را مخاطب قرار می‏دهد.هر یک از افراد خاندان ابا عبد الله به نحوی نوحه‏سرایی را آغاز کردند.آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گریه کردن هم ندارید.من که از دنیا رفتم البته نوحه‏سرایی کنید.گریه است،انسان وقتی غصه دارد باید گریه کند تا عقده دلش خالی شود.اجازه گریه کردن را بعد از این جریان یافته بودند.در همان حال شروع کردند به گریستن.
نوشته‏اند حسین بن علی علیه السلام دخترکی دارد که خیلی هم این دختر را دوست می‏داشت،سکینه خاتون که بعد هم یک زن ادیبه عالمه‏ای شد و زنی بود که همه علما و ادبا برای او اهمیت و احترام قائل بودند.ابا عبد الله خیلی این طفل را دوست می‏داشت.او هم به آقا فوق العاده علاقه‏مند بود.نوشته‏اند این بچه به صورت نوحه سرایی جمله‏هایی گفت که دلهای همه را کباب کرد.به حالت نوحه‏سرایی این اسب را مخاطب قرار داده است،می‏گوید: «یا جواد ابی هل سقی ابی ام قتل عطشانا؟»ای اسب پدرم،پدر من وقتی که رفت تشنه بود،آیا پدر من را سیراب کردند یا با لب تشنه شهید کردند؟این در چه وقت‏بود؟وقتی است که دیگر ابا عبد الله از روی اسب به روی زمین افتاده است.این جنگ با یک تیر شروع شد و با یک تیر خاتمه پیدا کرد.پیش از ظهر عاشورا که شد،بعد از آن اتمام حجتهای امام،عمر سعد کسی بود که تیری به کمان کرد و فرستاد به (12) ...