یکی از مسائل در مورد نهضت امام حسین علیه السلام این است که ماهیت این نهضت چه بوده است؟چون نهضتها هم مانند پدیدههای طبیعی ماهیتهای مختلف دارند.اشیاء و پدیدههای طبیعی،از معدنیها گرفته تا گیاهان و انواع حیوانات،هر کدام ماهیتی طبیعی و وضع بالخصوصی دارند.نهضتها و قیامهای اجتماعی هم اینچنیناند.
یک شیء را اگر بخواهیم بشناسیم،یا به علل فاعلی آن میشناسیم یا به علل غائی آن-که امروز شناختبه علل غائی را چندان قبول ندارند-یا به علل مادی آن یعنی اجزاء و عناصر تشکیل دهنده آن،و یا به علت صوری آن یعنی به وضع و شکل و خصوصیتی که در مجموع پیدا کرده است.اگر یک نهضت را هم بخواهیم بشناسیم و ماهیتش را به دست آوریم،ابتدا باید علل و موجباتی را که به این نهضت منتهی شده استبشناسیم.تا آنها را نشناسیم،ماهیت این نهضت را نمیشناسیم(شناخت علل فاعلی).بعد باید علل غائی آن را بشناسیم،یعنی این نهضت چه هدفی دارد؟اولا هدف دارد یا هدف ندارد،و اگر هدف دارد چه هدفهایی دارد؟سوم باید عناصر و محتوای این نهضت را بشناسیم که در این نهضت چه کارهایی،چه عملیاتی صورت گرفته است؟و چهارم باید ببینیم این عملیاتی که صورت گرفته است،مجموعا چه شکلی پیدا کرده است؟
آیا قیام حسینی از نوع یک انفجار بود؟
یکی از مسائلی که در مورد نهضت امام حسین علیه السلام مطرح است،این است که آیا این قیام و نهضت از نوع یک انفجار بود؟از نوع یک عمل ناآگاهانه و حساب نشده بود؟نظیر اینکه به دیگی حرارت بدهند،آبی که در آن است تبدیل به بخار بشود،منافذ هم بسته باشد،بالاخره منفجر خواهد شد،و نظیر انفجارهایی که برای افراد انسان پیدا میشود که انسان در شرایطی قرار میگیرد(حالا یا به علتی که همانجا پیدا میشود یا به علل گذشته،یک درون پر از عقده و ناراحتی دارد)که در حالی که هرگز نمیخواهد فلان حرف را بزند،ولی یکمرتبه میبینید ناراحت و عصبانی میشود و از دهانش هر چه که حتی دلش هم نمیخواهد بیرون بیاید،بیرون میآید.این را میگویند انفجار.بسیاری از قیامها انفجار است.
یکی از جاهایی که در آن،راه مکتب اسلام با راه مکاتب مادی امروز فرق میکند،این است که مکاتب مادی امروز روی اصول خاص دیالکتیکی میگویند تضادها را تشدید کنید،ناراحتیها را زیاد کنید،شکافها را هر چه میتوانید عمیقتر کنید،حتی با اصلاحات واقعی مخالفت کنید برای اینکه جامعه را به انقلاب به معنی انفجار(نه انقلاب آگاهانه)بکشانید.اسلام به انقلاب انفجاری،یک ذره معتقد نیست.اسلام،انقلابش هم انقلاب صد در صد آگاهانه و از روی تصمیم و کمال آگاهی و انتخاب است.
آیا جریان امام حسین علیه السلام یک انقلاب انفجاری و یک انفجار بود؟یک کار ناآگاهانه بود؟ آیا به این صورت بود که در اثر فشارهای خیلی زیادی که از زمان معاویه و بلکه از قبل از آن بر مردم و خاندان امام آورده بودند،دوره یزید که رسید،دیگر اصلا حوصله امام حسین سر آمد و گفت هر چه باداباد،هر چه میخواهد بشود؟!العیاذ بالله.گفتههای خود امام حسین که نه تنها از آغاز این نهضت،بلکه از بعد از مرگ معاویه شروع میشود،نامههایی که میان او و معاویه مبادله شده است،سخنرانیهایی که در مواقع مختلف ایراد کرده است،از جمله آن سخنرانی معروفی که در منی صحابه پیغمبر را جمع کرد-و حدیثش در تحف العقول هست و خیلی مفصل است و خطابه بسیار غرایی است-نشان میدهد که این نهضت در کمال آگاهی بوده، انقلاب است اما نه انفجار،انقلاب هست ولی انقلاب اسلامی نه انفجار.
از جمله خصوصیات امام حسین این است که در مورد فرد فرد اصحابش اجازه نمیدهد که قیام او حالت انفجاری داشته باشد.چرا امام حسین در هر فرصتی میخواهد اصحابش را به بهانهای مرخص کند؟دائما به آنها میگوید:آگاه باشید که اینجا آب و نانی نیست،قضیه خطر دارد.حتی در شب عاشورا با زبان خاصی با آنها صحبت میکند:من اصحابی از اصحاب خودم بهتر و اهل بیتی از اهل بیتخودم فاضلتر سراغ ندارم.از همه شما تشکر میکنم،از همهتان ممنونم.اینها جز با من با کسی از شما کاری ندارند.شما اگر بخواهید بروید و آنها بدانند که شما خودتان را از این معرکه خارج میکنید،به احدی از شما کاری ندارند.اهل بیت من در این صحرا کسی را نمیشناسند،منطقه را بلد نیستند.هر فردی از شما با یکی از اهل بیت من خارج شود و برود.من اینجا خودم هستم تنها.
چرا؟رهبری که میخواهد از ناراحتی و نارضایتی مردم استفاده کند که چنین حرفی نمیزند،همواره از تکلیف شرعی میگوید.البته تکلیف شرعی هم بود و امام حسین از گفتن آن نیز غفلت نکرد اما میخواست آن تکلیف شرعی را در نهایت آزادی و آگاهی انجام بدهند. خواستبه آنها بگوید دشمن،شما را محصور نکرده،از ناحیه دشمن اجبار ندارید.اگر از تاریکی شب استفاده کنید و بروید،کسی مزاحمتان نمیشود.دوست هم شما را مجبور نمیکند.من بیعتخودم را از شما برداشتم.اگر فکر میکنید که مساله بیعتبرای شما تعهد و اجبار به وجود آورده است،بیعت را هم بر داشتم.یعنی فقط انتخاب و آزادی.باید در نهایت آگاهی و آزادی و بدون اینکه کوچکترین احساس اجباری از ناحیه دشمن یا دوستبکنید،مرا انتخاب کنید.
این است که به شهدای کربلا ارزش میدهد و الا طارق بن زیاد در جنگ اسپانیا،وقتی که اسپانیا را فتح کرد و کشتیهای خود را از آن دماغه عبور داد،همینقدر که عبور داد،دستور داد که آذوقه به اندازه بیست و چهار ساعت نگه دارند و زیادتر از آن را هر چه هست آتش بزنند و کشتیها را هم آتش بزنند.بعد سربازان و افسران را جمع کرد،اشاره کرد به دریای عظیمی که در آنجا بود،گفت:ایها الناس!دشمن رو بروی شما و دریا پشتسر شماست.اگر بخواهید فرار کنید جز غرق شدن در دریا راه دیگری ندارید،کشتیای دیگر وجود ندارد.غذا هم-اگر بخواهید تنبلی کنید-جز برای بیست و چهار ساعت ندارید،بعد از آن خواهید مرد.بنا بر این نجات شما در زدن و از بین بردن دشمن است.غذای شما در چنگ دشمن است.راهی جز این ندارید.یعنی برایشان اجبار به وجود آورد.این سرباز اگر تا آخرین قطره خونش نجنگد،چه بکند؟
اما امام حسین با اصحاب خودش بر ضد طارق بن زیاد عمل کرد،نگفت:دشمن اینجاست،از این طرف بروید شما را از بین میبرد،از آن طرف هم بروید شما را نابود میکند.بنا بر این دیگر راهی نیست غیر از اینکه روغن چراغ ریخته را باید نذر امامزاده کرد.شما که به هر حال کشته میشوید،حالا که کشته میشوید،بیایید با من کشته شوید.آن گونه شهادت ارزش نداشت.یک سیاستمدار این جور عمل میکند.گفت:نه دریا پشتسرت است و نه دشمن روبرویت،نه دوست تو را اجبار کرده است و نه دشمن،هر کدام را که میخواهی انتخاب کن،در نهایت آزادی.
پس انقلاب امام حسین،در درجه اول باید بدانیم که انقلاب آگاهانه است،هم از ناحیه خودش و هم از ناحیه اهل بیت و یارانش،انفجار نیست.
نهضت چند ماهیتی
انقلاب آگاهانه میتواند ماهیتهای مختلف داشته باشد.اتفاقا در قضایای امام حسین،عوامل زیادی مؤثر است که این عوامل سبب شده است که نهضت امام حسین یک نهضت چند ماهیتی باشد نه تک ماهیتی.یکی از تفاوتهایی که میان پدیدههای اجتماعی و پدیدههای طبیعی هست این است که پدیده طبیعی باید تک ماهیتی باشد،نمیتواند چند ماهیتی باشد.یک فلز در آن واحد نمیتواند که هم ماهیت طلا را داشته باشد و هم ماهیت مس را.ولی پدیدههای اجتماعی میتوانند در آن واحد چند ماهیتی باشند.خود انسان یک اعجوبهای است که در آن واحد میتواند چند ماهیتی باشد.اینکه سارتر و دیگران گفتهاند که انسان وجودش بر ماهیتش تقدم دارد،این مقدارش درست است.نه به تعبیری که آنها میگویند درست است،یک چیز علاوهای هم در اینجا هست و آن اینکه انسان در آن واحد میتواند چند ماهیت داشته باشد،میتواند ماهیت فرشته داشته باشد،در همان حال ماهیتخوک هم داشته باشد،در همان حال ماهیت پلنگ هم داشته باشد که این،داستان عظیمی است در فرهنگ و معارف اسلامی.
پدیده اجتماعی میتواند چند ماهیتی باشد.اتفاقا قیام امام حسین از آن پدیدههای چند ماهیتی است،چون عوامل مختلف در آن اثر داشته است.مثلا یک نهضت میتواند ماهیت عکس العملی داشته باشد یعنی صرفا عکس العمل باشد،و میتواند ماهیت آغازگری داشته باشد.اگر یک نهضت ماهیت عکس العملی داشته باشد،میتواند یک عکس العمل منفی باشد در مقابل یک جریان،و میتواند یک عکس العمل مثبتباشد در مقابل جریان دیگر.همه اینها در نهضت امام حسین وجود دارد.این است که این نهضتیک نهضت چند ماهیتی شده است، چطور؟
عامل تقاضای بیعت
یکی از عوامل که به یک اعتبار(از نظر زمانی)اولین عامل است،عامل تقاضای بیعت است.امام حسین در مدینه است.معاویه قبل از مردنش-که میخواهد جانشینی یزید را برای خود مسلم کند-میآید در مدینه،میخواهد از امام بیعتبگیرد.آنجا موفق نمیشود.بعد از مردنش یزید میخواهد بیعتبگیرد.بیعت کردن یعنی امضا کردن و صحه گذاشتن نه تنها روی خلافتشخص یزید بلکه همچنین روی سنتی که معاویه پایه گذاری کرده است که خلیفه پیشین خلیفه بعدی را تعیین کند،نه اینکه خلیفه پیشین برود بعد هم جانشین او را تعیین کنند یا اگر شیعه بودند به نصی که از طرف پیغمبر اکرم رسیده است عمل کنند،نه،یک امری که نه شیعه میگوید و نه سنی:خلیفهای خلیفه دیگر را،پسر خودش را به عنوان ولی عهد المسلمین تعیین کند.بنا بر این،این بیعت تنها امضا کردن خلافت آدم ننگینی مانند یزید نیست،امضا کردن سنتی است که برای اولین بار وسیله معاویه میخواست پایه گذاری بشود.
در اینجا آنها از امام حسین بیعت میخواهند،یعنی از ناحیه آنها یک تقاضا ابراز شده است، امام حسین عکس العمل نشان میدهد،عکس العمل منفی.بیعت میخواهید؟نمیکنم.در اینجا عمل امام حسین عمل منفی است،از سنخ تقواست،از سنخ این است که هر انسانی در جامعه خودش مواجه میشود با تقاضاهایی که به شکلهای مختلف:به صورت شهوت،به صورت مقام،به صورت ترس و ارعاب،از او میشود و باید در مقابل آنها بگوید نه،یعنی تقوا.آنها میگویند:بیعت،امام حسین میگوید:نه.تهدید میکنند،میگوید:حاضرم کشته بشوم و حاضر نیستم بیعت کنم.
تا اینجا این نهضت ماهیت عکس العملی،آنهم عکس العمل منفی در مقابل یک تقاضای نامشروع دارد و به تعبیر دیگر،ماهیتش ماهیت تقواست،ماهیت قسمت اول«لا اله الا الله»یعنی«لا اله»است،در مقابل تقاضای نامشروع،«نه»گفتن است(تقوا).
عامل دعوت مردم کوفه
اما عاملی که مؤثر در نهضتحسینی بود،تنها این قضیه نبود.عامل دیگری هم در اینجا وجود داشت که باز ماهیت نهضتحسینی از آن نظر ماهیت عکس العملی است ولی عکس العمل مثبت نه منفی.
معاویه از دنیا میرود.مردم کوفهای که در بیستسال قبل از این حادثه،لا اقل پنجسال علی علیه السلام در این شهر زندگی کرده است و هنوز آثار تعلیم و تربیت علی بکلی از میان نرفته است (1) ،تا معاویه میمیرد،به خود میآیند،دور همدیگر جمع میشوند که اکنون از فرصتباید استفاده کرد،نباید گذاشت که فرصتبه پسرش یزید برسد،ما حسین بن علی داریم،امام بر حق ما حسین بن علی است،ما الآن باید آماده باشیم و او را دعوت کنیم که به کوفه بیاید و او را کمک بدهیم و لا اقل قطبی در اینجا در ابتدا به وجود آوریم،بعد هم خلافت را خلافت اسلامی بکنیم.
اینجا یک دعوت است از طرف مردمی که مدعی هستند ما از سر و جان و دل آمادهایم، درختهای ما میوه داده است.مقصود از این جمله نه این است که فصل بهار است.بعضی این جور خیال میکنند که درختها سبز شده و میوه داده استیعنی آقا!الآن اینجا فصل میوه است،بیایید اینجا مثلا شکم میوهای بخورید!نه،این مثل است،میخواهد بگوید که درختهای انسانها سرسبزند و این باغ اجتماع آماده استبرای اینکه شما در آن قدم بگذارید.
کوفه اصلا اردوگاه بوده است.از اول هم به عنوان یک اردوگاه تاسیس شد.این شهر در زمان خلیفه عمر بن الخطاب ساخته شد،قبلا«حیره»بود.این شهر را سعد وقاص ساخت.همان مسلمانانی که سرباز بودند،و در واقع همان اردو،در آنجا برای خود خانه ساختند و لهذا از یک نظر قویترین شهرهای عالم بود.مردم این شهر از امام حسین دعوت میکنند.نه یک نفر،نه دو نفر،نه هزار نفر،نه پنج هزار نفر و نه ده هزار نفر بلکه حدود هجده هزار نامه میرسد که بعضی از نامهها را چند نفر و بعضی دیگر را شاید صد نفر امضا کرده بودند که در مجموع شاید حدود صد هزار نفر به او نامه نوشتهاند.
اینجا عکس العمل امام چه باید باشد؟حجتبر او تمام شده است.عکس العمل،مثبت و ماهیت عملش ماهیت تعاون است،یعنی مسلمانانی قیام کردهاند،امام باید به کمک آنها بشتابد.اینجا دیگر عکس العمل امام ماهیت منفی و تقوا ندارد،ماهیت مثبت دارد.کاری از ناحیه دیگران آغاز شده است،امام حسین باید به دعوت آنها پاسخ مثبتبدهد.اینجا وظیفه چیست؟در آنجا وظیفه«نه»گفتن بود.از نظر بیعت،امام حسین فقط باید بگوید:نه،و خودش را پاک نگه دارد و نیالاید.و لهذا اگر امام حسین پیشنهاد ابن عباس را عمل میکرد و میرفت در کوهستانهای یمن زندگی میکرد که لشکریان یزید به او دست نمییافتند،از عهده وظیفه اولش بر آمده بود،چون بیعت میخواستند،نمیخواستبیعت کند،آنها میگفتند:بیعت کن، میگفت:نه.از نظر تقاضای بیعت و از نظر احساس تقوا در امام حسین و از نظر اینکه باید پاسخ منفی بدهد،با رفتن در کوهستانهای یمن که ابن عباس و دیگران پیشنهاد میکردند، وظیفهاش را انجام داده بود.اما اینجا مساله مساله دعوت است،یک وظیفه جدید است، مسلمانها حدود هجده هزار نامه با حدود صد هزار امضا دادهاند.اینجا اتمام حجت است.
امام حسین از اول حرکتش معلوم بود که مردم کوفه را آماده نمیبیند،مردم سست عنصر و مرعوب شدهای میداند.در عین حال جواب تاریخ را چه بدهد؟قطعا اگر امام حسین به مردم کوفه اعتنا نمیکرد،همین ما که امروز اینجا نشستهایم میگفتیم:چرا امام حسین جواب مثبت نداد؟
ابو سلمه خلال که به او میگفتند وزیر آل محمد در دوره بنی العباس،وقتی که میانهاش با خلیفه عباسی بهم خورد که طولی هم نکشید که کشته شد،فورا دو نامه نوشت:یکی به امام جعفر صادق و یکی به عبد الله محض و هر دو را در آن واحد دعوت کرد،گفت من و ابو مسلم که تا حالا برای اینها کار میکردیم،از این ساعت میخواهیم برای شما کار کنیم،بیایید با ما همکاری کنید،ما اینها را از بین میبریم.اولا وقتی برای دو نفر نامه مینویسد،علامت این است که خلوص ندارد.ثانیا بعد از اینکه رابطهاش با خلیفه عباسی بهم خورده،چنین نامهای نوشته است.وقتی نامه به امام جعفر صادق علیه السلام رسید امام نامه را خواند،بعد در جلو چشم حامل نامه آن را مقابل آتش گرفت و سوزاند.آن شخص پرسید:جواب نامه چیست؟ فرمود:جواب نامه همین است.هنوز او بر نگشته بود که ابو سلمه را کشتند.و هنوز میبینیم خیلی افراد سؤال میکنند که چرا امام جعفر صادق به دعوت ابو سلمه خلال جواب مثبت نداد و جواب منفی داد؟در صورتی که ابو سلمه خلال اولا یک نفر بود،ثانیا خلوص نیت نداشت،و ثالثا هنگامی نامه نوشت که کار از کار گذشته بود و خلیفه عباسی هم فهمیده بود که این دیگر با او صداقت ندارد و لهذا چند روز بعد او را کشت.
اگر هجده هزار نامه مردم کوفه به مدینه و مکه(و بخصوص مکه)نزد امام حسین رفته بود و ایشان جواب مثبت نمیداد،تاریخ،امام حسین را ملامت میکرد که اگر رفته بود،ریشه یزید و یزیدیها کنده شده بود و از بین رفته بود،کوفه اردوگاه مسلمین با آن مردم شجاع،کوفهای که پنجسال علی علیه السلام در آن زندگی کرده است و هنوز تعلیمات علی و یتیمهایی که علی بزرگ کرده و بیوههایی که علی از آنها سرپرستی کرده است زنده هستند و هنوز صدای علی در گوش مردم این شهر است،امام حسین جبن به خرج داد و ترسید که به آنجا نرفت،اگر میرفت در دنیای اسلام انقلاب میشد.این است که اینجا تکلیف این گونه ایجاب میکند که همینکه آنها میگویند ما آمادهایم،امام میگوید من آماده هستم.
از این نظر وظیفه امام حسین چیست؟مردم کوفه مرا دعوت کردهاند،میروم به کوفه.مردم کوفه بیعتشان را با مسلم نقض کردند،من بر میگردم،میروم سر جای خودم،میروم مدینه یا جای دیگر تا آنجا هر کاری بخواهند بکنند،یعنی از نظر این عامل که یک عکس العمل مثبت در مقابل یک دعوت است،وظیفه امام حسین،دادن جواب مثبت است تا وقتی که دعوت کنندگان ثابتند.وقتی که آنها جا زدند،دیگر امام حسین وظیفهای از آن نظر ندارد و نداشت.
کدامیک مقدم است؟
از این دو عامل،کدامیک بر دیگری تقدم داشت؟آیا اول امام حسین از بیعت امتناع کرد و چون از بیعت امتناع کرد مردم کوفه از او دعوت کردند یا لا اقل زمانا چنین بود،یعنی بعد از آنکه بیش از یک ماه از امتناع از بیعت گذشته بود دعوت مردم کوفه رسید؟یا قضیه بر عکس بود:اول مردم کوفه از او دعوت کردند،امام حسین دید حال که دعوت کردهاند او هم باید جواب مثبتبدهد؟بدیهی است مردی که برای کاری به این بزرگی کاندیدا میشود،دیگر برای او بیعت کردن معنی ندارد،بیعت نکرد برای اینکه به تقاضای مردم کوفه جواب مثبت داده بود!از ایندو کدام است؟به حسب تاریخ مسلما اولی،چرا؟برای اینکه همان روز اولی که معاویه مرد،از امام حسین تقاضای بیعتشد،بلکه معاویه قبل از اینکه بمیرد،به مدینه آمد و میخواستبا هر لم و کلکی هست،در زمان حیات خودش از امام حسین و دو سه نفر دیگر بیعتبگیرد که آنها به هیچ شکل زیر بار نرفتند.
مساله تقاضای بیعت و امتناع از آن،تقدم زمانی دارد.خود یزید هم وقتی معاویه مرد،همراه این خبر-که به وسیله یک پیک سبک سیر و تندرو فرستاد و آن پیک در ظرف چند روز با آن شترهای جماز،خودش را به مدینه رساند-نامهای فرستاد و همان کسی که خبر مرگ معاویه را به والی مدینه داد،آن نامه را هم به او نشان داد که:«خذ الحسین بالبیعة اخذا شدیدا»از حسین بن علی و این دو سه نفر دیگر،به شدت،هر طور که هستبیعتبگیر.شاید هنوز کوفه خبر نشده بود که معاویه مرده است.
بعلاوه تاریخ این طور میگوید که از امام حسین تقاضای بیعت کردند،امام حسین امتناع کرد، حاضر نشد،دو سه روز به همین منوال گذشت،دائما میآمدند،گاهی با زبان نرم و گاهی با خشونت،تا حضرت مدینه را رها کرد.در بیست و هفتم رجب،امام حسین از مدینه حرکت کرد و در سوم شعبان به مکه رسید.دعوت مردم کوفه در پانزدهم رمضان به امام حسین رسید، یعنی بعد از آنکه یک ماه و نیم از تقاضای بیعت و امتناع امام گذشته بود،و بعد از اینکه بیش از چهل روز بود که امام در مکه اقامت کرده بود.
بنا بر این مساله این نیست که اول آنها دعوت کردند،بعد امام جواب مساعد داد،و چون جواب مساعد داده بود و از طرف آنها کاندید شده بود دیگر معنی نداشت که بیعت کند، یعنی بیعت نکرد چون به کوفیها جواب مساعده داده بود!خیر،بیعت نکرد قبل از آنکه اصلا اسم تقاضای کوفیها در میان باشد،و فرمود:من بیعت نمیکنم و لو در همه روی زمین ماوی و ملجای برای من باقی نماند،یعنی اگر تمام اقطار روی زمین را بر من ببندند که یک نقطه برای زندگی من وجود نداشته باشد،باز هم بیعت نمیکنم.
عامل امر به معروف و نهی از منکر
عامل سوم-که این را هم مثل دو عامل دیگر،تاریخ بیان میکند-عامل امر به معروف و نهی از منکر بود که از روز اولی که امام حسین از مدینه حرکت کرد،با این شعار حرکت کرد.از این نظر،مساله این نبود که چون از من بیعت میخواهند و من نمیپذیرم،قیام میکنم،بلکه این بود که اگر بیعت هم نخواهند،من به حکم وظیفه امر به معروف و نهی از منکر باید قیام کنم، و نیز مساله این نبود که چون مردم کوفه از من دعوت کردهاند قیام میکنم(هنوز حدود دو ماه مانده بود که مردم کوفه دعوت کنند،روزهای اول بود و به دعوت مردم کوفه مربوط نیست)،بلکه مساله این بود که دنیای اسلام را منکرات فرا گرفته است،من به حکم وظیفه دینی،به حکم مسؤولیتشرعی و الهی خود قیام میکنم.
در عامل اول،امام حسین مدافع است.به او میگویند:بیعت کن،میگوید:نمیکنم،از خودش دفاع میکند.در عامل دوم،امام حسین متعاون است.او را به همکاری دعوت کردهاند،جواب مثبت داده است.در عامل سوم،امام حسین مهاجم است.در اینجا او به حکومت وقت هجوم کرده است.به حسب این عامل،امام حسین یک مرد انقلابی است،یک ثائر است،میخواهد انقلاب کند.
وظیفه امام از نظر هر یک از این عوامل
هر یک از این عوامل،یک نوع تکلیف و وظیفه برای امام حسین ایجاب میکرد.(اینکه میگویم این نهضت چند ماهیتی است،برای این است.)از نظر عامل بیعت،امام حسین وظیفهای ندارد جز زیر بار بیعت نرفتن.اگر به پیشنهاد ابن عباس هم عمل میکرد و در دامنه کوهها میرفت،به این وظیفهاش عمل کرده بود.از نظر انجام این وظیفه،امام حسین تکلیفش این نبود که یک نفر دیگر را هم با خودش به همکاری دعوت کند.از من بیعتخواستهاند،من نمیکنم،خواستهاند دامن شرافت مرا آلوده کنند،من نمیکنم.از نظر عامل دعوت مردم کوفه،وظیفهاش این است که به آنها پاسخ مثبتبدهد چرا که اتمام حجتشده است.
یکی از آقایان سؤال کرده است که این اتمام حجت در مقابل تاریخ،به چه شکل میشود؟پس مساله امامت چه میشود؟نه،مساله امامتبه این معنی نیست که امام دیگر تکلیف و وظیفه شرعی نداشته باشد،اتمام حجت در بارهاش معنی نداشته باشد.علی علیه السلام در خطبه شقشقیه میفرماید:
لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظة ظالم و لا سغب مظلوم لا لقیتحبلها علی غاربها و لسقیت اخرها بکاس اولها (2) .
راجع به زمان خلافتخودش میگوید:اگر نبود که مردم حضور پیدا کرده بودند و حضور مردم حجت را بر من تمام کرده بود،و اگر نبود که خدا از علما و دانایان پیمان گرفته است که آنجا که مردم تقسیم میشوند به سیرانی که پر سیر خوردهاند و گرسنگان گرسنه،علیه این وضع نامطلوب به سود گرسنگان و علیه پرخورها قیام کنند،خلافت را قبول نمیکردم.من از نظر شخص خودم علاقهای به این کار نداشتم،ولی این وظایف و مسؤولیتها به عهده من گذاشته شده بود.
امام حسین هم این جور است.اصلا امام که امام است،الگو و پیشواست.ما از عمل امام میتوانیم بفهمیم که وظایف را چگونه باید تشخیص داد و چگونه باید عمل کرد.
از نظر عامل دعوت مردم کوفه،امام حسین وظیفه دارد به سوی کوفه بیاید تا وقتی که آنها سر قولشان هستند.از آن ساعتی که آنها جا زدند،زیر قولشان زدند و شکستخوردند و رفتند، دیگر امام حسین از این نظر وظیفهای ندارد.وقتی مساله به دست گرفتن زمام حکومت،از ناحیه آنها منتفی میشود،امام حسین هم دیگر وظیفهای ندارد.ولی کار امام حسین که منحصر به این نبوده است.عامل دعوت مردم کوفه یک عامل موقتبود،یعنی عاملی بود که از پانزدهم رمضان آغاز شد،مرتب نامهها متبادل میشد و این امر ادامه داشت تا وقتی که امام به نزدیکی کوفه یعنی به مرزهای عراق و عربستان سعودی رسیدند.بعد که با حر بن یزید ریاحی ملاقات کرد و آن خبرها از جمله خبر قتل مسلم رسید،دیگر موضوع دعوت مردم کوفه منتفی شد و از این نظر امام وظیفهای نداشت.و لهذا امام وقتی که با مردم کوفه صحبت میکند و مخاطبش مردم کوفه هستند نه یزید و حکومت وقت،به آن شیعیان سست عنصر میگوید:مرا دعوت کردید،من آمدم.نمیخواهید،بر میگردم.شما مرا دعوت کردید، دعوت شما برای من وظیفه ایجاب کرد،اما حالا که پشیمان شدید،من بر میگردم.آیا این یعنی دیگر بیعت هم میکنم؟ابدا.آن،عامل و مساله دیگری است،چنانکه خودش گفت:اگر در تمام روی زمین یک نقطه وجود نداشته باشد که مرا جا بدهد(نه تنها شما مرا جا ندهید)باز هم بیعت نمیکنم.
از نظر عامل امر به معروف و نهی از منکر که از این نظر امام حسین دیگر مدافع نیست، متعاون نیست،بلکه یک مهاجم است،یک ثائر و یک انقلابی است چطور؟نه،از آن نظر حسابش سر جای خودش است.
اشتباه نویسنده«شهید جاوید»
یکی از اشتباهاتی که نویسنده کتاب شهید جاوید در اینجا کرده است،به نظر من این است که برای عامل دعوت مردم کوفه ارزش بیش از حد قائل شده است،گویی خیال کرده است که عامل اساسی و اصلی این است.البته اینها اجتهاد و استنباط است.خوب،یک کسی استنباط میکند،اشتباه میکند.اشتباه کرده است.غیر از این،من چیزی نمیخواهم بگویم.یک اجتهاد اشتباه بوده است.خیر،در میان این عاملها اتفاقا کوچکترین آنها از نظر تاثیر،عامل دعوت مردم کوفه است و الا اگر عامل اساسی این میبود،آن وقتی که به امام خبر رسید که زمینه کوفه دیگر منتفی شد،امام میبایست دست از آن حرفهای دیگرش هم بر میداشت و یگفتبسیار خوب،حالا که این طور شد،پس ما بیعت میکنیم،دیگر دم از امر به معروف و نهی از منکر هم نمیزنیم.اتفاقا قضیه بر عکس است.داغترین خطبههای امام حسین،شور انگیزترین و پر هیجانترین سخنان امام حسین،بعد از شکست کوفه است.
اینجاست که نشان میدهد امام حسین تا چه اندازه روی عامل امر به معروف و نهی از منکر تکیه دارد و اوست که به این دولت و حکومت فاسد هجوم آورده است.از نظر این عامل،امام حسین مهاجم به حکومت فاسد وقت است،ثائر و انقلابی است.بین راه دارد میآید،چشمش میافتد به دو نفر که از طرف کوفه میآیند،میایستد تا با آنها صحبت کند.آنها میفهمند که امام حسین است،راهشان را کج میکنند.امام هم میفهمد که آنها دلشان نمیخواهد حرفی بزنند،راه خودش را ادامه میدهد.یکی از اصحابش که پشتسر میآمد،آندو را دید و با آنها صحبت کرد.آنها قضایای ناراحت کننده کوفه را از شهادت مسلم و هانی برای او نقل کردند، گفتند:و الله ما خجالت کشیدیم این خبر را به امام حسین بدهیم.آن مرد بعد که به امام ملحق شد،وارد منزلی که امام در آن نشسته بود شد.گفت:من خبری دارم،هر طور که اجازه میفرمایید بگویم.اگر اجازه میفرمایید اینجا عرض کنم،اینجا عرض میکنم.اگر نه، میخواهید من به طور خصوصی عرض کنم،به طور خصوصی عرض میکنم.فرمود:بگو،من از اصحاب خودم چیزی را مستور ندارم،با هم یکرنگ هستیم.قضیه را نقل کرد که آن دو نفری که دیروز شما میخواستید با آنها ملاقات کنید ولی آنها راهشان را کج کردند،من با آنها صحبت کردم،گفتند قضیه از این قرار است:کوفه سقوط کرد،مسلم و هانی کشته شدند.تا این جمله را شنید،اول اشک از چشمانش جاری شد.حالا ببینید چه آیهای را میخواند: من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا (3) اصلا در قرآن آیهای مناسبتر برای چنین موقعی پیدا نمیکنید.)بعضی از مؤمنین به پیمانی که با خدای خویش بستند وفا کردند.از اینهایی که وفا کننده به پیمان خویش هستند،بعضی از آنها گذشتند و رفتند شهید شدند و عده دیگر هم انتظار میکشند تا نوبت آنها بشود.یعنی ما فقط برای کوفه نیامدیم.کوفه سقوط کرد که کرد.حرکت ما که فقط معلول دعوت مردم کوفه نبوده است.این،یکی از عوامل بود که برای ما این وظیفه را ایجاب میکرد که عجالتا از مکه به طرف کوفه بیاییم.ما وظیفه بزرگتر و سنگینتری داریم.مسلم به پیمان خود وفا کرد و کارش گذشت،پایان یافت،شهید شد،آن سرنوشت مسلم را ما هم پیدا کنیم.
منطق امام حسین منطق شهید بود
از نظر اینکه امام مهاجم و ثائر و انقلابی بود،منطقش با منطق مدافع و با منطق متعاون فرق میکند.منطق مدافع،منطق آدمی است که یک شیء گرانبها دارد،دزد میخواهد آن را از او بگیرد.بسا هست که اگر کشتی هم بگیرد،دزد را به زمین میزند.ولی به این مسائل فکر نمیکند،آن را محکم گرفته،در میرود که دزد از او نگیرد.کاری ندارد که حالا زورش کمتر استیا بیشتر.حساب این است که میخواهد آن را از دزد نگه دارد.ولی یک آدم مهاجم نمیخواهد فقط خودش را حفظ کند،میخواهد او را از بین ببرد ولو به قیمتشهادتش باشد. منطق امر به معروف و نهی از منکر،منطق حسین را منطق شهید کرد.منطق شهید ماورای این منطقهاست.
منطق شهید یعنی منطق کسی که برای جامعه خودش پیامی دارد و این پیام را جز با خون با چیز دیگری نمیخواهد بنویسد.خیلیها در دنیا حرف و پیام داشتند.در حفریاتی که دائما در اطراف و اکناف عالم میکنند،میبینند از فلان پادشاه یا رئیس جمهور سنگ نوشتهای در میآید به اینکه:منم فلان کس پسر فلان کس،منم که فلان جا را فتح کردم،منم که چقدر در دنیا زندگی کردم،چقدر زن گرفتم،چقدر عیش و نوش کردم،چقدر ظلم و ستم کردم.روی سنگ مینویسند که محو نمیشود.ولی در عین حال روی همان سنگها میماند،مردم فراموش میکنند،زیر خاکها دفن میشود،بعد از هزاران سال از زیر خاکها بیرون میآید،تازه در موزهها میماند.
امام حسین پیام خونین خودش را روی صفحه لرزان هوا ثبت کرد،ولی چون توام با خون و رنگ قرمز بود،در دلها حک شد.امروز شما میلیونها افراد از عرب و عجم را میبینید که پیام امام حسین را میدانند:«انی لا اری الموت الا سعادة و لا الحیوة مع الظالمین الا برما» (4) آنجا که انسان میخواهد زندگی کند ننگین،آنجا که میخواهد زندگی کند با ظالم و ستمگر،آنجا که میخواهد زندگی فقط برایش نان خوردن و آب نوشیدن و خوابیدن و زیر بار ذلتها رفتن باشد،مرگ هزاران بار بر این زندگی ترجیح دارد.این پیام شهید است.
امام حسین که مهاجم است و منطقش منطق شهید،آن روزی که پیامش را در صحرای کربلا ثبت میکرد نه کاغذی بود نه قلمی،همین صفحه لرزان هوا بود.ولی همین پیامش روی صفحه دلها آنچنان حک شد که دیگر محو شدنی نیست.
هر سال که محرم میآید میبینیم امام حسین از نو طلوع میکند،از نو زنده میشود،باز میگوید:«خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید الفتاة،و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف» (5) ،باز میبینیم پیام امام حسین است:«الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة،و هیهات منا الذلة،یابی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت» (6) .در مقابل سی هزار نفر که مثل دریا دارند موج میزنند و هر کدام شمشیری به دوش گرفته و نیزهای در دست دارد،در حالی که همه اصحابش کشته شدهاند و تنها خودش است،فریاد میکشد:این ناکس پسر ناکس،این حرامزاده پسر حرامزاده، یعنی این امیر و فرمانده شما،این عبید الله بن زیاد به من پیغام داده است که حسین مخیر است میان یکی از دو کار:یا شمشیر یا ذلت.حسین و تحمل ذلت؟!«هیهات منا الذلة»ما کجا و ذلت کجا؟خدای ما برای ما نمیپسندد(این پیام شهید است)خدای من برای من ذلت نمیپسندد،پیامبر من برای من ذلت نمیپسندد،مؤمنین جهان،نهادها و ذاتهای پاک(تا روز قیامت،مردم خواهند آمد و در این موضوع سخن خواهند گفت)،مؤمنینی که بعدها میآیند، هیچ کدامشان نمیپسندند که حسینشان تن به ذلتبدهد.من تن به ذلتبدهم؟!من در دامن علی بزرگ شدهام،من در دامن زهرا بزرگ شدهام،من از پستان زهرا شیر خوردهام،ما تن به ذلتبدهیم؟!
روزی که از مدینه حرکت کرد مهاجم بود.در آن وصیتنامهای که به برادرش محمد بن حنفیه مینویسد،میگوید:«انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما،انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی،ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی» (7) مردم دنیا بدانند که من یک آدم جاه طلب،مقام طلب،اخلالگر،مفسد و ظالم نیستم،من چنین هدفهایی ندارم.قیام من قیام اصلاح طلبی است.قیام و خروج کردم برای اینکه میخواهم امت جد خودم را اصلاح کنم.من میخواهم امر به معروف و نهی از منکر بکنم.در نامه به محمد حنفیه نه نامی از بیعتخواستن است،نه نامی از دعوت مردم کوفه،و اصلا هنوز مساله مردم کوفه مطرح نبود.
در این منطق یعنی منطق هجوم،منطق شهید،منطق توسعه و گسترش دادن انقلاب،امام حسین کارهایی کرده است که جز با این منطق با منطق دیگری قابل توجیه نیست،چطور؟ اگر منطقش فقط منطق دفاع میبود،شب عاشورا که اصحابش را مرخص میکند(به دلیلی که عرض کردم)و بیعت را بر میدارد تا آنها آگاهانه کار خودشان را انتخاب کنند،بعد که آنها انتخاب میکنند باید به آنها اجازه ماندن ندهد و بگوید شرعا جایز نیست که شما اینجا کشته شوید،اینها مرا میخواهند بکشند،از من بیعت میخواهند،من وظیفهام این است که بیعت نکنم،کشته هم شدم شدم،شما را که نمیخواهند بکشند،شما چرا اینجا میمانید؟شرعا جایز نیست،بروید.
نه،این طور نیست.در منطق ثائر و انقلابی،در منطق کسی که مهاجم است و میخواهد پیام خودش را با خون بنویسد،هر چه که این موج بیشتر وسعت و گسترش پیدا کند بهتر است، چنانکه وقتی که یاران و خاندانش اعلام آمادگی میکنند،به آنها دعا میکند که خدا به همه شما خیر بدهد،خدا همه شما را اجر بدهد،خدا...چرا در شب عاشورا حبیب بن مظاهر اسدی را میفرستد که برو در میان بنی اسد،اگر میشود چند نفر را برایمان بیاور؟مگر بنی اسد همهشان چقدر بودند؟حالا گیرم حبیب رفت از بنی اسد صد نفر را آورد.اینها در مقابل آن سی هزار نفر چه نقشی میتوانستند داشته باشند؟آیا میتوانستند اوضاع را منقلب کنند؟ ابدا.امام حسین میخواست در این منطق که منطق هجوم و منطق شهید و منطق انقلاب است،دامنه این قضیه گسترش پیدا کند.اینکه خاندانش را هم آورد برای همین بود،چون قسمتی از پیامش را خاندانش باید برسانند.خود امام حسین کوشش میکرد حالا که قضیه به اینجا کشیده شده است،هر چه که میشود داغتر بشود،برای اینکه بذری بکارد که برای همیشه در دنیا ثمر و میوه بدهد.چه مناظری،چه صحنههایی در کربلا به وجود آمد که واقعا عجیب و حیرت انگیز است!
ارزش هر یک از این عوامل
حال ببینیم در میان این عوامل سه گانه(یعنی عامل دعوت مردم کوفه که ماهیت تعاونی به این نهضت میداد،و عامل تقاضای بیعت که ماهیت دفاعی به این نهضت میداد،و عامل امر به معروف و نهی از منکر که ماهیت هجومی به این نهضت میداد)ارزش کدامیک بیشتر از دیگری است.البته ارزشهای این عاملها در یک درجه نیست.هر عاملی یک درجه معینی از ارزش را داراست و به این نهضتبه همان درجه ارزش میدهد.عامل دعوت مردم کوفه-که مردمی اعلام آمادگی کردند به آن کسی که نامزد این کار شده است،و او بدون یک ذره معطلی آمادگی خودش را اعلام کرده است-بسیار ارزش دارد ولی از این بیشتر،عامل تقاضای بیعت و امتناع حسین بن علی علیه السلام و حاضر به کشته شدن و بیعت نکردن ارزش دارد. عامل سوم که عامل امر به معروف و نهی از منکر است،از این هم ارزش بیشتری دارد.بنا بر این عامل سوم ارزش بیشتری به نهضتحسینی داده است،که راجع به ارزشی که یک عامل به یک نهضت میدهد و ارزشی که قهرمان آن نهضتبه آن عامل میدهد،یک فی الجملهای به عرض شما میرسانم:
خیلی چیزها،اعم از معنویات و امور مادی،برای انسان ارزش و افتخار است،زینت و زیور است. بدون شک علم برای انسان زینت است.پست و مقام،بالخصوص پستها و مقامهای خدایی،برای انسان افتخار و ارزش است،به انسان ارزش میدهد.حتی یک چیزهای ظاهری که نماینده این ارزشهاست،به انسان ارزش میدهد مثل لباس روحانیت.البته لباس روحانیتبه تنهایی دلیل بر روحانی بودن یعنی علم معارف اسلام و تقوای اسلامی را داشتن نیست.روحانی یعنی عالم به معارف اسلامی و عامل به دستورات اسلامی.این لباس علامت این است که من روحانی هستم.حالا اگر کسی از روی حقیقت پوشیده باشد،علامت درست است،اگر نه، نادرست است.به هر حال این لباس برای اینکه غالبا افرادی آن را پوشیدهاند که معنویت و حقیقت روحانیت را داشتهاند،قهرا برای هر کسی که بپوشد افتخار است.منی هم که صلاحیت پوشیدن این لباس را ندارم،شمایی که مرا نمیشناسید،در یک جلسه وقتی با من روبرو میشوید،همین لباس را که به تن من میبینید،به همان عالم ناشناختگی از من احترام میکنید.پس این لباس افتخار استبرای کسی که آن را میپوشد.لباس استادی دانشگاه برای یک استاد دانشگاه افتخار است.وقتی که این لباس را میپوشد،به این لباس افتخار میکند. برای یک زن،زیور آلات زینت است.
در نهضتها هم بسیاری از عاملها ارزش دهنده به یک نهضت است.نهضتها خیلی با هم فرق میکنند.اگر روح عصبیت و به اصطلاح خاکپرستی در آن باشد،یک ارزش به نهضت میدهد، و اگر روحهای معنوی و انسانی و الهی داشته باشد ارزش دیگری به آن میدهد.هر سه عامل دخیل در نهضتحسینی به این نهضت ارزش داد،بالخصوص عامل سوم.ولی گاهی آن کسی که این ارزش به او تعلق دارد یک وضعی پیدا میکند که به این ارزش،ارزش میدهد.همچنان که آن ارزش،او را صاحب ارزش میکند،او هم شان این ارزش را بالا میبرد،چنانکه یک مرد روحانی وقتی که لباس روحانیت را میپوشد،واقعا این لباس برای او افتخار است،باید افتخار کند که این لباس را به او پوشانیدهاند و روحانیون حقیقی هم او را قبول دارند،ولی یکی کسی کارش را در انجام وظایف روحانیت،در علم و تقوا و عمل،به جایی میرساند که او افتخار این لباس میشود،میگوییم لباس روحانیت آن لباسی است که فلان کس هم دارد،لباسی است که او پوشیده است.
حداقل ما میتوانیم مثالهای تاریخی ذکر کنیم.اگر یک عده بگویند:آقا!این عبا و عمامه چیست،ما چه میگوییم؟میگوییم:بوعلی سینا هم-که تمام کشورهای اسلامی به او افتخار میکنند،عرب میگوید از من است چون کتابهایش به زبان عربی است،ایرانی میگوید از من است چون اهل بلخ است و بلخ از قدیم مال ایران بوده،روسها میگویند مال ماستبرای اینکه بلخ فعلا مال ماست،هر گروهی میگوید از ماست و همه ملتها به او افتخار میکنند-همین لباس مرا داشته است.ابو ریحان بیرونی هم همین طور.پس بوعلی و ابو ریحان افتخار این لباس شدهاند.شیخ انصاری،خواجه نصیر الدین طوسی و امثال اینها،هم افتخار یافتهاند به لباس روحانیت و هم افتخار دادهاند به لباس روحانیت.همچنین است در مورد یک استاد دانشگاه:برای افرادی لباس استادی افتخار است.ولی امکان دارد که یک استاد اینقدر شانش در کار استادی و علم و تخصص و اکتشافات،بالا باشد که او برای لباس استادی افتخار باشد. برای یک زن،زیور زینت است ولی در مورد زنی ممکن است اصلا بگویند این،چهرهای است که او زینت میدهد به زیورها.
جملهای دارد صعصعة بن صوحان عبدی از اصحاب امیر المؤمنین علیه السلام که بسیار زیباست.جناب صعصعه از اصحاب خاص امیر المؤمنین است،از آن تربیتشدههای حسابی علی،مرد خطیب سخنوری هم هست.جاحظ-که از ادبای درجه اول عرب است-میگوید: «صعصعه مرد خطیبی بود،و بهترین دلیل بر خطیب بودن او این است که علی بن ابیطالب گاهی به وی میگفت:بلند شو چند کلمه سخنرانی کن».صعصعه همان کسی است که روی قبر علی علیه السلام آن سخنرانی بسیار عالی پر سوز را کرده است.این شخص یک تبریک خلافتبه امیر المؤمنین گفته در سه چهار جمله که بسیار جالب است.وقتی که امیر المؤمنین خلیفه شد،افراد میآمدند برای تبریک گفتن،یک تبریکی هم جناب صعصعه گفته است.ایستاد و خطاب به امیر المؤمنین گفت:«زینت الخلافة و ما زانتک،و رفعتها و ما رفعتک، و هی الیک احوج منک الیها» (8) .این سه چهار جمله ارزش ده ورق مقاله را دارد.گفت:علی!تو که خلیفه شدی،خلافتبه تو زینت نداد،تو به خلافت زینتبخشیدی،خلافت،تو را بالا نبرد،تو که خلیفه شدی مقام خلافت را بالا بردی،علی!خلافتبه تو بیشتر احتیاج داشت تا تو به خلافت،یعنی علی!من به خلافت تبریک میگویم که امروز نامش روی تو گذاشته شده،به تو تبریک نمیگویم که خلیفه شدی.به خلافت تبریک میگویم که تو خلیفه شدی،نه به تو که خلیفه شدی.از این بهتر نمیشود گفت.
امام حسین شان امر به معروف و نهی از منکر را بالا برد
عنصر امر به معروف و نهی از منکر به نهضتحسینی ارزش داد،اما حسین هم به امر به معروف و نهی از منکر ارزش داد.امر به معروف و نهی از منکر،نهضتحسینی را بالا برد ولی حسین علیه السلام این اصل را به نحوی اجرا کرد که شان این اصل بالا رفت،یک تاج افتخار به سر اصل امر به معروف و نهی از منکر نهاد.خیلیها میگویند امر به معروف و نهی از منکر میکنیم.حسین هم اول مثل دیگران فقط یک کلمه حرف زد،گفت:«ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی».
خود اسلام هم همین طور است.اسلام برای هر مسلمانی افتخار است اما مسلمانهایی هم هستند که به معنی واقعی کلمه فخر الاسلاماند،عز الدیناند،شرف الدیناند،شرف الاسلاماند. این القاب را ما به تعارف،خیلی به افراد میدهیم اما همه کس که این جور نیست.در باره بنده اگر کسی چنین حرفی بزند دروغ محض است،که من بگویم فخر الاسلام،وجود من افتخاری استبرای اسلام!من کی هستم؟!
ماجرای دانشگاه شیراز
یادم هست در حدود هشتسال پیش در دانشگاه شیراز از من برای سخنرانی دعوت کرده بودند(انجمن اسلامی آنجا دعوت کرده بود).در آنجا استادها و حتی رئیس دانشگاه،همه بودند.یکی از استادهای آنجا-که قبلا طلبه بود و بعد رفت آمریکا تحصیل کرد و دکتر شد و آمد و واقعا مرد فاضلی هم هست-مامور شده بود که مرا معرفی کند.آمد پشت تریبون ایستاد(جلسه هم مثل همین جلسه خیلی پر جمعیت و با عظمتبود)یک مقدار معرفی کرد: من فلانی را میشناسم،حوزه قم چنین،حوزه قم چنان و...بعد در آخر سخنانش این جمله را گفت:«من این جمله را با کمال جرات میگویم:اگر برای دیگران لباس روحانیت افتخار است، فلانی افتخار لباس روحانیت است».از این حرف آتش گرفتم.ایستاده سخنرانی میکردم،عبایم را هم قبلا تا میکردم و روی تریبون میگذاشتم.مقداری حرف زدم،رو کردم به آن شخص، گفتم:آقای فلان!این چه حرفی بود که از دهانتبیرون آمد؟!تو اصلا میفهمی چه داری میگویی؟!من چه کسی هستم که تو میگویی فلانی افتخار این لباس است؟با اینکه من آن وقت دانشگاهی هم بودم و به اصطلاح ذوحیاتین بودم،گفتم:آقا!من در تمام عمرم یک افتخار بیشتر ندارم،آن هم همین عمامه و عباست.من کیام که افتخار باشم؟!این تعارفهای پوچ چیست که به همدیگر میکنیم؟!ابوذر غفاری را باید گفت افتخار اسلام است،این اسلام است که ابوذر پرورش داده است.عمار یاسر افتخار اسلام است،اسلام است که عمار یاسر پرورش داده است.بوعلی سینا افتخار اسلام است،اسلام است که نبوغ بوعلی سینا را شکفت.خواجه نصیر الدین طوسی افتخار اسلام است،صدر المتالهین شیرازی افتخار اسلام است،شیخ مرتضی انصاری افتخار اسلام است،میر داماد افتخار اسلام است،شیخ بهایی افتخار اسلام است.اسلام،افتخار البته دارد،یعنی فرزندانی تربیت کرده که دنیا روی آنها حساب میکند و باید هم حساب کند،چرا که اینها در فرهنگ دنیا نقش مؤثر دارند.دنیا نمیتواند قسمتی از کره ماه را اختصاص به خواجه نصیر الدین ندهد و نام او را روی قسمتی از کره ماه نگذارد، برای اینکه او در بعضی کشفیات کره ماه دخیل است.او را میشود گفت افتخار اسلام.ماها کی هستیم؟!ما چه ارزشی داریم؟ما را اگر اسلام بپذیرد که اسلام افتخار ما باشد،اسلام اگر بپذیرد که به صورت مدالی بر سینه ما باشد،ما خیلی هم ممنون هستیم.ما شدیم مدالی به سینه اسلام؟!ماها ننگ عالم اسلام هستیم،اکثریت ما مسلمانها ننگ عالم اسلام هستیم.پس تعارفها را کنار بگذاریم،آنها تعارف است.
در مورد حسین بن علی بحق میشود گفت که به اصل امر به معروف و نهی از منکر ارزش و اعتبار داد،آبرو داد به این اصلی که آبروی مسلمین است.اینکه میگویم این اصل آبروی مسلمین است و به مسلمین ارزش میدهد،از خودم نمیگویم،عین تعبیر آیه قرآن است: کنتم خیر امة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر (9) .ببینید قرآن چه تعبیرهایی دارد!به خدا انسان حیرت میکند از این تعبیرهای قرآن:«کنتم خیر امة اخرجت للناس»شما چنین بودهاید(«بودهاید»در قرآن در این گونه موارد یعنی«هستید»)،شما با ارزشترین ملتها و امتهایی هستید که برای مردم به وجود آمدهاند.ولی چه چیزی به شما ارزش داده است و میدهد،که اگر آن را داشته باشید با ارزشترین امتها هستید؟ تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر اگر امر به معروف و نهی از منکر در میان شما باشد،این اصل به شما امت مسلمان ارزش میدهد.شما به این دلیل با ارزشترین امتها هستید که این اصل را دارید(که در صدر اول هم چنین بوده است)، این اصل به شما ارزش داده است.پس آیا آن روزی که این اصل در میان ما نیست،یک ملتبی ارزش میشویم؟بله همین طور است.ولی حسین به این اصل ارزش داد.
گاهی ما امر به معروف و نهی از منکر میکنیم،ولی نه تنها به این اصل ارزش نمیدهیم بلکه ارزشش را پایین میآوریم.الآن در ذهن عامه مردم،به چه میگویند امر به معروف و نهی از منکر؟یک مسائل جزئی،نمیگویم مسائل نادرست(بعضی از آنها نادرست هم هست)،ولی اینها وقتی در کلش واقع شود زیباست.مثلا اگر امر به معروف و نهی از منکر کسی فقط این باشد که آقا!این انگشتر طلا را از دستتبیرون بیاور،این در جای خودش درست است،حرف درستی است اما نه اینکه انسان هیچ منکری را نبیند جز همین یکی،جز مساله ریش،جز مسائل مربوط به مثلا کت و شلوار.
یکی از آقایان میگفت:شخصی را دیدم که در باره شخص دیگری خیلی قر میزد.دیدم در حد تکفیر و تفسیق،در باره او عصبانی است.گفتم:مگر او چه کرده که تو او را اینقدر بد میدانی(یک آدم بد ملعون جهنمی)؟گفت:آخر او«لب بر گردون پیرهن آدمیه»یعنی پیراهنش یقه دار است(خنده حضار).حال وقتی که نهی از منکر ما در این حد بخواهد تنزل کند،ما این اصل را پایین آوردهایم،حقیر و کوچک کردهایم.آن آمر به معروف و ناهی از منکرهایی که در کشور سعودی هستند،آبروی امر به معروف و نهی از منکر را بردهاند،فقط یک شلاق به دست گرفته که کسی مثلا[کعبه یا ضریح پیغمبر را]نبوسد.این دیگر شد نهی از منکر!
ولی حسین را ببینید!امر به معروف و نهی از منکر،کار او بود از بیخ و بن.به تمام معروفهای اسلام نظر داشت و فهرست میداد،و نیز به تمام منکرهای جهان اسلام.میگفت:اولین و بزرگترین منکر جهان اسلام خود یزید است:«فلعمری ما الامام الا العامل بالکتاب،القائم بالقسط و الدائن بدین الحق» (10) امام و رهبر باید خودش عامل به کتاب باشد،خودش عدالت را بپا دارد و به دین خدا متدین باشد.آنچه را که داشت،در راه این اصل در طبق اخلاص گذاشت.به مرگ در راه امر به معروف و نهی از منکر زینتبخشید،به این مرگ شکوه و جلال داد.از روز اولی که میخواهد بیرون بیاید،سخن از مرگ زیبا میگوید.چقدر تعبیر زیباست!هر مرگی را نمیگفت زیبا،مرگ در راه حق و حقیقت را زیبا میدانست:«خط الموت علی ولد ادم مخط القلادة علی جید الفتاة» (11) چنین مرگی مانند یک گردنبند که برای زن زینت است، برای انسان زینت است.صریحتر،آن اشعاری است که در بین راه وقتی که به طرف کربلا میآمد میخواند،که احتمالا از خود ایشان است و احتمالا هم از امیر المؤمنین علی علیه السلام است:
و ان تکن الدنیا تعد نفیسة فدار ثواب الله اعلی و انبل
اگر چه دنیا قشنگ و نفیس و زیباست اما هر چه دنیا قشنگ و زیبا باشد آن خانه پاداش الهی خیلی قشنگتر و زیباتر و عالیتر است.
و ان تکن الاموال للترک جمعها فما بال متروک به المرء یبخل
اگر مال دنیا را آخرش باید گذاشت و رفت،چرا انسان نبخشد،چرا انسان به دیگران کمک نکند،چرا انسان خیر نرساند؟
و ان تکن الابدان للموت انشات فقتل امری بالسیف فی الله افضل (12)
اگر این بدنها آخر کار باید بمیرد،آخرش اگر در بستر هم شده باید مرد،در مبارزه با یک بیماری و یک میکروب هم شده باید مرد،پس چرا انسان زیبا نمیرد؟پس کشته شدن انسان به شمشیر در راه خدا بسیار جمیلتر و زیباتر است.
در همین جا دعا میکنم و همه شما را به خدا میسپارم.
پروردگارا!سینههای ما را برای فهم حقیقت اسلام مشروح بفرما.
پروردگارا!توفیق انجام وظایف و مسؤولیتهایی را که به عهده ما گذاشتهای عنایتبفرما.
پروردگارا!دشمنان اسلام را سرنگون بفرما،خیر دنیا و آخرت به همه ما کرامت کن،اموات ما را مشمول عنایت و مغفرت خود قرار بده.
رحم الله من قرا الفاتحة مع الصلوات.
پینوشتها:
1- البته خیلی تصفیه شدهاند.بسیاری از سران بزرگان و مردان این مردم:حجر بن عدیها، عمرو بن حمق خزاعیها،رشید هجریها و میثم تمارها را از میان بردهاند برای اینکه شهر را از اندیشه و فکر علی،از احساسات به نفع علی خالی کنند.ولی هنوز اثر این تعلیمات هست.
2 نهج البلاغه،خطبه سوم.
3- احزاب/23.
4- بحار الانوار،ج 44/ص 381.
5- مقتل خوارزمی،ج 2/ص 5.
6- اللهوف،ص 41.
7- مقتل الحسین،ص156.
8- تاریخ یعقوبی،ج 2/ص179.
9- آل عمران/110.
10- ارشاد مفید،ص 204.
11- بحار الانوار،ج 44/ص366.
12- مناقب ابن شهر آشوب،ج 2/ص 213.
یک شیء را اگر بخواهیم بشناسیم،یا به علل فاعلی آن میشناسیم یا به علل غائی آن-که امروز شناختبه علل غائی را چندان قبول ندارند-یا به علل مادی آن یعنی اجزاء و عناصر تشکیل دهنده آن،و یا به علت صوری آن یعنی به وضع و شکل و خصوصیتی که در مجموع پیدا کرده است.اگر یک نهضت را هم بخواهیم بشناسیم و ماهیتش را به دست آوریم،ابتدا باید علل و موجباتی را که به این نهضت منتهی شده استبشناسیم.تا آنها را نشناسیم،ماهیت این نهضت را نمیشناسیم(شناخت علل فاعلی).بعد باید علل غائی آن را بشناسیم،یعنی این نهضت چه هدفی دارد؟اولا هدف دارد یا هدف ندارد،و اگر هدف دارد چه هدفهایی دارد؟سوم باید عناصر و محتوای این نهضت را بشناسیم که در این نهضت چه کارهایی،چه عملیاتی صورت گرفته است؟و چهارم باید ببینیم این عملیاتی که صورت گرفته است،مجموعا چه شکلی پیدا کرده است؟
آیا قیام حسینی از نوع یک انفجار بود؟
یکی از مسائلی که در مورد نهضت امام حسین علیه السلام مطرح است،این است که آیا این قیام و نهضت از نوع یک انفجار بود؟از نوع یک عمل ناآگاهانه و حساب نشده بود؟نظیر اینکه به دیگی حرارت بدهند،آبی که در آن است تبدیل به بخار بشود،منافذ هم بسته باشد،بالاخره منفجر خواهد شد،و نظیر انفجارهایی که برای افراد انسان پیدا میشود که انسان در شرایطی قرار میگیرد(حالا یا به علتی که همانجا پیدا میشود یا به علل گذشته،یک درون پر از عقده و ناراحتی دارد)که در حالی که هرگز نمیخواهد فلان حرف را بزند،ولی یکمرتبه میبینید ناراحت و عصبانی میشود و از دهانش هر چه که حتی دلش هم نمیخواهد بیرون بیاید،بیرون میآید.این را میگویند انفجار.بسیاری از قیامها انفجار است.
یکی از جاهایی که در آن،راه مکتب اسلام با راه مکاتب مادی امروز فرق میکند،این است که مکاتب مادی امروز روی اصول خاص دیالکتیکی میگویند تضادها را تشدید کنید،ناراحتیها را زیاد کنید،شکافها را هر چه میتوانید عمیقتر کنید،حتی با اصلاحات واقعی مخالفت کنید برای اینکه جامعه را به انقلاب به معنی انفجار(نه انقلاب آگاهانه)بکشانید.اسلام به انقلاب انفجاری،یک ذره معتقد نیست.اسلام،انقلابش هم انقلاب صد در صد آگاهانه و از روی تصمیم و کمال آگاهی و انتخاب است.
آیا جریان امام حسین علیه السلام یک انقلاب انفجاری و یک انفجار بود؟یک کار ناآگاهانه بود؟ آیا به این صورت بود که در اثر فشارهای خیلی زیادی که از زمان معاویه و بلکه از قبل از آن بر مردم و خاندان امام آورده بودند،دوره یزید که رسید،دیگر اصلا حوصله امام حسین سر آمد و گفت هر چه باداباد،هر چه میخواهد بشود؟!العیاذ بالله.گفتههای خود امام حسین که نه تنها از آغاز این نهضت،بلکه از بعد از مرگ معاویه شروع میشود،نامههایی که میان او و معاویه مبادله شده است،سخنرانیهایی که در مواقع مختلف ایراد کرده است،از جمله آن سخنرانی معروفی که در منی صحابه پیغمبر را جمع کرد-و حدیثش در تحف العقول هست و خیلی مفصل است و خطابه بسیار غرایی است-نشان میدهد که این نهضت در کمال آگاهی بوده، انقلاب است اما نه انفجار،انقلاب هست ولی انقلاب اسلامی نه انفجار.
از جمله خصوصیات امام حسین این است که در مورد فرد فرد اصحابش اجازه نمیدهد که قیام او حالت انفجاری داشته باشد.چرا امام حسین در هر فرصتی میخواهد اصحابش را به بهانهای مرخص کند؟دائما به آنها میگوید:آگاه باشید که اینجا آب و نانی نیست،قضیه خطر دارد.حتی در شب عاشورا با زبان خاصی با آنها صحبت میکند:من اصحابی از اصحاب خودم بهتر و اهل بیتی از اهل بیتخودم فاضلتر سراغ ندارم.از همه شما تشکر میکنم،از همهتان ممنونم.اینها جز با من با کسی از شما کاری ندارند.شما اگر بخواهید بروید و آنها بدانند که شما خودتان را از این معرکه خارج میکنید،به احدی از شما کاری ندارند.اهل بیت من در این صحرا کسی را نمیشناسند،منطقه را بلد نیستند.هر فردی از شما با یکی از اهل بیت من خارج شود و برود.من اینجا خودم هستم تنها.
چرا؟رهبری که میخواهد از ناراحتی و نارضایتی مردم استفاده کند که چنین حرفی نمیزند،همواره از تکلیف شرعی میگوید.البته تکلیف شرعی هم بود و امام حسین از گفتن آن نیز غفلت نکرد اما میخواست آن تکلیف شرعی را در نهایت آزادی و آگاهی انجام بدهند. خواستبه آنها بگوید دشمن،شما را محصور نکرده،از ناحیه دشمن اجبار ندارید.اگر از تاریکی شب استفاده کنید و بروید،کسی مزاحمتان نمیشود.دوست هم شما را مجبور نمیکند.من بیعتخودم را از شما برداشتم.اگر فکر میکنید که مساله بیعتبرای شما تعهد و اجبار به وجود آورده است،بیعت را هم بر داشتم.یعنی فقط انتخاب و آزادی.باید در نهایت آگاهی و آزادی و بدون اینکه کوچکترین احساس اجباری از ناحیه دشمن یا دوستبکنید،مرا انتخاب کنید.
این است که به شهدای کربلا ارزش میدهد و الا طارق بن زیاد در جنگ اسپانیا،وقتی که اسپانیا را فتح کرد و کشتیهای خود را از آن دماغه عبور داد،همینقدر که عبور داد،دستور داد که آذوقه به اندازه بیست و چهار ساعت نگه دارند و زیادتر از آن را هر چه هست آتش بزنند و کشتیها را هم آتش بزنند.بعد سربازان و افسران را جمع کرد،اشاره کرد به دریای عظیمی که در آنجا بود،گفت:ایها الناس!دشمن رو بروی شما و دریا پشتسر شماست.اگر بخواهید فرار کنید جز غرق شدن در دریا راه دیگری ندارید،کشتیای دیگر وجود ندارد.غذا هم-اگر بخواهید تنبلی کنید-جز برای بیست و چهار ساعت ندارید،بعد از آن خواهید مرد.بنا بر این نجات شما در زدن و از بین بردن دشمن است.غذای شما در چنگ دشمن است.راهی جز این ندارید.یعنی برایشان اجبار به وجود آورد.این سرباز اگر تا آخرین قطره خونش نجنگد،چه بکند؟
اما امام حسین با اصحاب خودش بر ضد طارق بن زیاد عمل کرد،نگفت:دشمن اینجاست،از این طرف بروید شما را از بین میبرد،از آن طرف هم بروید شما را نابود میکند.بنا بر این دیگر راهی نیست غیر از اینکه روغن چراغ ریخته را باید نذر امامزاده کرد.شما که به هر حال کشته میشوید،حالا که کشته میشوید،بیایید با من کشته شوید.آن گونه شهادت ارزش نداشت.یک سیاستمدار این جور عمل میکند.گفت:نه دریا پشتسرت است و نه دشمن روبرویت،نه دوست تو را اجبار کرده است و نه دشمن،هر کدام را که میخواهی انتخاب کن،در نهایت آزادی.
پس انقلاب امام حسین،در درجه اول باید بدانیم که انقلاب آگاهانه است،هم از ناحیه خودش و هم از ناحیه اهل بیت و یارانش،انفجار نیست.
نهضت چند ماهیتی
انقلاب آگاهانه میتواند ماهیتهای مختلف داشته باشد.اتفاقا در قضایای امام حسین،عوامل زیادی مؤثر است که این عوامل سبب شده است که نهضت امام حسین یک نهضت چند ماهیتی باشد نه تک ماهیتی.یکی از تفاوتهایی که میان پدیدههای اجتماعی و پدیدههای طبیعی هست این است که پدیده طبیعی باید تک ماهیتی باشد،نمیتواند چند ماهیتی باشد.یک فلز در آن واحد نمیتواند که هم ماهیت طلا را داشته باشد و هم ماهیت مس را.ولی پدیدههای اجتماعی میتوانند در آن واحد چند ماهیتی باشند.خود انسان یک اعجوبهای است که در آن واحد میتواند چند ماهیتی باشد.اینکه سارتر و دیگران گفتهاند که انسان وجودش بر ماهیتش تقدم دارد،این مقدارش درست است.نه به تعبیری که آنها میگویند درست است،یک چیز علاوهای هم در اینجا هست و آن اینکه انسان در آن واحد میتواند چند ماهیت داشته باشد،میتواند ماهیت فرشته داشته باشد،در همان حال ماهیتخوک هم داشته باشد،در همان حال ماهیت پلنگ هم داشته باشد که این،داستان عظیمی است در فرهنگ و معارف اسلامی.
پدیده اجتماعی میتواند چند ماهیتی باشد.اتفاقا قیام امام حسین از آن پدیدههای چند ماهیتی است،چون عوامل مختلف در آن اثر داشته است.مثلا یک نهضت میتواند ماهیت عکس العملی داشته باشد یعنی صرفا عکس العمل باشد،و میتواند ماهیت آغازگری داشته باشد.اگر یک نهضت ماهیت عکس العملی داشته باشد،میتواند یک عکس العمل منفی باشد در مقابل یک جریان،و میتواند یک عکس العمل مثبتباشد در مقابل جریان دیگر.همه اینها در نهضت امام حسین وجود دارد.این است که این نهضتیک نهضت چند ماهیتی شده است، چطور؟
عامل تقاضای بیعت
یکی از عوامل که به یک اعتبار(از نظر زمانی)اولین عامل است،عامل تقاضای بیعت است.امام حسین در مدینه است.معاویه قبل از مردنش-که میخواهد جانشینی یزید را برای خود مسلم کند-میآید در مدینه،میخواهد از امام بیعتبگیرد.آنجا موفق نمیشود.بعد از مردنش یزید میخواهد بیعتبگیرد.بیعت کردن یعنی امضا کردن و صحه گذاشتن نه تنها روی خلافتشخص یزید بلکه همچنین روی سنتی که معاویه پایه گذاری کرده است که خلیفه پیشین خلیفه بعدی را تعیین کند،نه اینکه خلیفه پیشین برود بعد هم جانشین او را تعیین کنند یا اگر شیعه بودند به نصی که از طرف پیغمبر اکرم رسیده است عمل کنند،نه،یک امری که نه شیعه میگوید و نه سنی:خلیفهای خلیفه دیگر را،پسر خودش را به عنوان ولی عهد المسلمین تعیین کند.بنا بر این،این بیعت تنها امضا کردن خلافت آدم ننگینی مانند یزید نیست،امضا کردن سنتی است که برای اولین بار وسیله معاویه میخواست پایه گذاری بشود.
در اینجا آنها از امام حسین بیعت میخواهند،یعنی از ناحیه آنها یک تقاضا ابراز شده است، امام حسین عکس العمل نشان میدهد،عکس العمل منفی.بیعت میخواهید؟نمیکنم.در اینجا عمل امام حسین عمل منفی است،از سنخ تقواست،از سنخ این است که هر انسانی در جامعه خودش مواجه میشود با تقاضاهایی که به شکلهای مختلف:به صورت شهوت،به صورت مقام،به صورت ترس و ارعاب،از او میشود و باید در مقابل آنها بگوید نه،یعنی تقوا.آنها میگویند:بیعت،امام حسین میگوید:نه.تهدید میکنند،میگوید:حاضرم کشته بشوم و حاضر نیستم بیعت کنم.
تا اینجا این نهضت ماهیت عکس العملی،آنهم عکس العمل منفی در مقابل یک تقاضای نامشروع دارد و به تعبیر دیگر،ماهیتش ماهیت تقواست،ماهیت قسمت اول«لا اله الا الله»یعنی«لا اله»است،در مقابل تقاضای نامشروع،«نه»گفتن است(تقوا).
عامل دعوت مردم کوفه
اما عاملی که مؤثر در نهضتحسینی بود،تنها این قضیه نبود.عامل دیگری هم در اینجا وجود داشت که باز ماهیت نهضتحسینی از آن نظر ماهیت عکس العملی است ولی عکس العمل مثبت نه منفی.
معاویه از دنیا میرود.مردم کوفهای که در بیستسال قبل از این حادثه،لا اقل پنجسال علی علیه السلام در این شهر زندگی کرده است و هنوز آثار تعلیم و تربیت علی بکلی از میان نرفته است (1) ،تا معاویه میمیرد،به خود میآیند،دور همدیگر جمع میشوند که اکنون از فرصتباید استفاده کرد،نباید گذاشت که فرصتبه پسرش یزید برسد،ما حسین بن علی داریم،امام بر حق ما حسین بن علی است،ما الآن باید آماده باشیم و او را دعوت کنیم که به کوفه بیاید و او را کمک بدهیم و لا اقل قطبی در اینجا در ابتدا به وجود آوریم،بعد هم خلافت را خلافت اسلامی بکنیم.
اینجا یک دعوت است از طرف مردمی که مدعی هستند ما از سر و جان و دل آمادهایم، درختهای ما میوه داده است.مقصود از این جمله نه این است که فصل بهار است.بعضی این جور خیال میکنند که درختها سبز شده و میوه داده استیعنی آقا!الآن اینجا فصل میوه است،بیایید اینجا مثلا شکم میوهای بخورید!نه،این مثل است،میخواهد بگوید که درختهای انسانها سرسبزند و این باغ اجتماع آماده استبرای اینکه شما در آن قدم بگذارید.
کوفه اصلا اردوگاه بوده است.از اول هم به عنوان یک اردوگاه تاسیس شد.این شهر در زمان خلیفه عمر بن الخطاب ساخته شد،قبلا«حیره»بود.این شهر را سعد وقاص ساخت.همان مسلمانانی که سرباز بودند،و در واقع همان اردو،در آنجا برای خود خانه ساختند و لهذا از یک نظر قویترین شهرهای عالم بود.مردم این شهر از امام حسین دعوت میکنند.نه یک نفر،نه دو نفر،نه هزار نفر،نه پنج هزار نفر و نه ده هزار نفر بلکه حدود هجده هزار نامه میرسد که بعضی از نامهها را چند نفر و بعضی دیگر را شاید صد نفر امضا کرده بودند که در مجموع شاید حدود صد هزار نفر به او نامه نوشتهاند.
اینجا عکس العمل امام چه باید باشد؟حجتبر او تمام شده است.عکس العمل،مثبت و ماهیت عملش ماهیت تعاون است،یعنی مسلمانانی قیام کردهاند،امام باید به کمک آنها بشتابد.اینجا دیگر عکس العمل امام ماهیت منفی و تقوا ندارد،ماهیت مثبت دارد.کاری از ناحیه دیگران آغاز شده است،امام حسین باید به دعوت آنها پاسخ مثبتبدهد.اینجا وظیفه چیست؟در آنجا وظیفه«نه»گفتن بود.از نظر بیعت،امام حسین فقط باید بگوید:نه،و خودش را پاک نگه دارد و نیالاید.و لهذا اگر امام حسین پیشنهاد ابن عباس را عمل میکرد و میرفت در کوهستانهای یمن زندگی میکرد که لشکریان یزید به او دست نمییافتند،از عهده وظیفه اولش بر آمده بود،چون بیعت میخواستند،نمیخواستبیعت کند،آنها میگفتند:بیعت کن، میگفت:نه.از نظر تقاضای بیعت و از نظر احساس تقوا در امام حسین و از نظر اینکه باید پاسخ منفی بدهد،با رفتن در کوهستانهای یمن که ابن عباس و دیگران پیشنهاد میکردند، وظیفهاش را انجام داده بود.اما اینجا مساله مساله دعوت است،یک وظیفه جدید است، مسلمانها حدود هجده هزار نامه با حدود صد هزار امضا دادهاند.اینجا اتمام حجت است.
امام حسین از اول حرکتش معلوم بود که مردم کوفه را آماده نمیبیند،مردم سست عنصر و مرعوب شدهای میداند.در عین حال جواب تاریخ را چه بدهد؟قطعا اگر امام حسین به مردم کوفه اعتنا نمیکرد،همین ما که امروز اینجا نشستهایم میگفتیم:چرا امام حسین جواب مثبت نداد؟
ابو سلمه خلال که به او میگفتند وزیر آل محمد در دوره بنی العباس،وقتی که میانهاش با خلیفه عباسی بهم خورد که طولی هم نکشید که کشته شد،فورا دو نامه نوشت:یکی به امام جعفر صادق و یکی به عبد الله محض و هر دو را در آن واحد دعوت کرد،گفت من و ابو مسلم که تا حالا برای اینها کار میکردیم،از این ساعت میخواهیم برای شما کار کنیم،بیایید با ما همکاری کنید،ما اینها را از بین میبریم.اولا وقتی برای دو نفر نامه مینویسد،علامت این است که خلوص ندارد.ثانیا بعد از اینکه رابطهاش با خلیفه عباسی بهم خورده،چنین نامهای نوشته است.وقتی نامه به امام جعفر صادق علیه السلام رسید امام نامه را خواند،بعد در جلو چشم حامل نامه آن را مقابل آتش گرفت و سوزاند.آن شخص پرسید:جواب نامه چیست؟ فرمود:جواب نامه همین است.هنوز او بر نگشته بود که ابو سلمه را کشتند.و هنوز میبینیم خیلی افراد سؤال میکنند که چرا امام جعفر صادق به دعوت ابو سلمه خلال جواب مثبت نداد و جواب منفی داد؟در صورتی که ابو سلمه خلال اولا یک نفر بود،ثانیا خلوص نیت نداشت،و ثالثا هنگامی نامه نوشت که کار از کار گذشته بود و خلیفه عباسی هم فهمیده بود که این دیگر با او صداقت ندارد و لهذا چند روز بعد او را کشت.
اگر هجده هزار نامه مردم کوفه به مدینه و مکه(و بخصوص مکه)نزد امام حسین رفته بود و ایشان جواب مثبت نمیداد،تاریخ،امام حسین را ملامت میکرد که اگر رفته بود،ریشه یزید و یزیدیها کنده شده بود و از بین رفته بود،کوفه اردوگاه مسلمین با آن مردم شجاع،کوفهای که پنجسال علی علیه السلام در آن زندگی کرده است و هنوز تعلیمات علی و یتیمهایی که علی بزرگ کرده و بیوههایی که علی از آنها سرپرستی کرده است زنده هستند و هنوز صدای علی در گوش مردم این شهر است،امام حسین جبن به خرج داد و ترسید که به آنجا نرفت،اگر میرفت در دنیای اسلام انقلاب میشد.این است که اینجا تکلیف این گونه ایجاب میکند که همینکه آنها میگویند ما آمادهایم،امام میگوید من آماده هستم.
از این نظر وظیفه امام حسین چیست؟مردم کوفه مرا دعوت کردهاند،میروم به کوفه.مردم کوفه بیعتشان را با مسلم نقض کردند،من بر میگردم،میروم سر جای خودم،میروم مدینه یا جای دیگر تا آنجا هر کاری بخواهند بکنند،یعنی از نظر این عامل که یک عکس العمل مثبت در مقابل یک دعوت است،وظیفه امام حسین،دادن جواب مثبت است تا وقتی که دعوت کنندگان ثابتند.وقتی که آنها جا زدند،دیگر امام حسین وظیفهای از آن نظر ندارد و نداشت.
کدامیک مقدم است؟
از این دو عامل،کدامیک بر دیگری تقدم داشت؟آیا اول امام حسین از بیعت امتناع کرد و چون از بیعت امتناع کرد مردم کوفه از او دعوت کردند یا لا اقل زمانا چنین بود،یعنی بعد از آنکه بیش از یک ماه از امتناع از بیعت گذشته بود دعوت مردم کوفه رسید؟یا قضیه بر عکس بود:اول مردم کوفه از او دعوت کردند،امام حسین دید حال که دعوت کردهاند او هم باید جواب مثبتبدهد؟بدیهی است مردی که برای کاری به این بزرگی کاندیدا میشود،دیگر برای او بیعت کردن معنی ندارد،بیعت نکرد برای اینکه به تقاضای مردم کوفه جواب مثبت داده بود!از ایندو کدام است؟به حسب تاریخ مسلما اولی،چرا؟برای اینکه همان روز اولی که معاویه مرد،از امام حسین تقاضای بیعتشد،بلکه معاویه قبل از اینکه بمیرد،به مدینه آمد و میخواستبا هر لم و کلکی هست،در زمان حیات خودش از امام حسین و دو سه نفر دیگر بیعتبگیرد که آنها به هیچ شکل زیر بار نرفتند.
مساله تقاضای بیعت و امتناع از آن،تقدم زمانی دارد.خود یزید هم وقتی معاویه مرد،همراه این خبر-که به وسیله یک پیک سبک سیر و تندرو فرستاد و آن پیک در ظرف چند روز با آن شترهای جماز،خودش را به مدینه رساند-نامهای فرستاد و همان کسی که خبر مرگ معاویه را به والی مدینه داد،آن نامه را هم به او نشان داد که:«خذ الحسین بالبیعة اخذا شدیدا»از حسین بن علی و این دو سه نفر دیگر،به شدت،هر طور که هستبیعتبگیر.شاید هنوز کوفه خبر نشده بود که معاویه مرده است.
بعلاوه تاریخ این طور میگوید که از امام حسین تقاضای بیعت کردند،امام حسین امتناع کرد، حاضر نشد،دو سه روز به همین منوال گذشت،دائما میآمدند،گاهی با زبان نرم و گاهی با خشونت،تا حضرت مدینه را رها کرد.در بیست و هفتم رجب،امام حسین از مدینه حرکت کرد و در سوم شعبان به مکه رسید.دعوت مردم کوفه در پانزدهم رمضان به امام حسین رسید، یعنی بعد از آنکه یک ماه و نیم از تقاضای بیعت و امتناع امام گذشته بود،و بعد از اینکه بیش از چهل روز بود که امام در مکه اقامت کرده بود.
بنا بر این مساله این نیست که اول آنها دعوت کردند،بعد امام جواب مساعد داد،و چون جواب مساعد داده بود و از طرف آنها کاندید شده بود دیگر معنی نداشت که بیعت کند، یعنی بیعت نکرد چون به کوفیها جواب مساعده داده بود!خیر،بیعت نکرد قبل از آنکه اصلا اسم تقاضای کوفیها در میان باشد،و فرمود:من بیعت نمیکنم و لو در همه روی زمین ماوی و ملجای برای من باقی نماند،یعنی اگر تمام اقطار روی زمین را بر من ببندند که یک نقطه برای زندگی من وجود نداشته باشد،باز هم بیعت نمیکنم.
عامل امر به معروف و نهی از منکر
عامل سوم-که این را هم مثل دو عامل دیگر،تاریخ بیان میکند-عامل امر به معروف و نهی از منکر بود که از روز اولی که امام حسین از مدینه حرکت کرد،با این شعار حرکت کرد.از این نظر،مساله این نبود که چون از من بیعت میخواهند و من نمیپذیرم،قیام میکنم،بلکه این بود که اگر بیعت هم نخواهند،من به حکم وظیفه امر به معروف و نهی از منکر باید قیام کنم، و نیز مساله این نبود که چون مردم کوفه از من دعوت کردهاند قیام میکنم(هنوز حدود دو ماه مانده بود که مردم کوفه دعوت کنند،روزهای اول بود و به دعوت مردم کوفه مربوط نیست)،بلکه مساله این بود که دنیای اسلام را منکرات فرا گرفته است،من به حکم وظیفه دینی،به حکم مسؤولیتشرعی و الهی خود قیام میکنم.
در عامل اول،امام حسین مدافع است.به او میگویند:بیعت کن،میگوید:نمیکنم،از خودش دفاع میکند.در عامل دوم،امام حسین متعاون است.او را به همکاری دعوت کردهاند،جواب مثبت داده است.در عامل سوم،امام حسین مهاجم است.در اینجا او به حکومت وقت هجوم کرده است.به حسب این عامل،امام حسین یک مرد انقلابی است،یک ثائر است،میخواهد انقلاب کند.
وظیفه امام از نظر هر یک از این عوامل
هر یک از این عوامل،یک نوع تکلیف و وظیفه برای امام حسین ایجاب میکرد.(اینکه میگویم این نهضت چند ماهیتی است،برای این است.)از نظر عامل بیعت،امام حسین وظیفهای ندارد جز زیر بار بیعت نرفتن.اگر به پیشنهاد ابن عباس هم عمل میکرد و در دامنه کوهها میرفت،به این وظیفهاش عمل کرده بود.از نظر انجام این وظیفه،امام حسین تکلیفش این نبود که یک نفر دیگر را هم با خودش به همکاری دعوت کند.از من بیعتخواستهاند،من نمیکنم،خواستهاند دامن شرافت مرا آلوده کنند،من نمیکنم.از نظر عامل دعوت مردم کوفه،وظیفهاش این است که به آنها پاسخ مثبتبدهد چرا که اتمام حجتشده است.
یکی از آقایان سؤال کرده است که این اتمام حجت در مقابل تاریخ،به چه شکل میشود؟پس مساله امامت چه میشود؟نه،مساله امامتبه این معنی نیست که امام دیگر تکلیف و وظیفه شرعی نداشته باشد،اتمام حجت در بارهاش معنی نداشته باشد.علی علیه السلام در خطبه شقشقیه میفرماید:
لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظة ظالم و لا سغب مظلوم لا لقیتحبلها علی غاربها و لسقیت اخرها بکاس اولها (2) .
راجع به زمان خلافتخودش میگوید:اگر نبود که مردم حضور پیدا کرده بودند و حضور مردم حجت را بر من تمام کرده بود،و اگر نبود که خدا از علما و دانایان پیمان گرفته است که آنجا که مردم تقسیم میشوند به سیرانی که پر سیر خوردهاند و گرسنگان گرسنه،علیه این وضع نامطلوب به سود گرسنگان و علیه پرخورها قیام کنند،خلافت را قبول نمیکردم.من از نظر شخص خودم علاقهای به این کار نداشتم،ولی این وظایف و مسؤولیتها به عهده من گذاشته شده بود.
امام حسین هم این جور است.اصلا امام که امام است،الگو و پیشواست.ما از عمل امام میتوانیم بفهمیم که وظایف را چگونه باید تشخیص داد و چگونه باید عمل کرد.
از نظر عامل دعوت مردم کوفه،امام حسین وظیفه دارد به سوی کوفه بیاید تا وقتی که آنها سر قولشان هستند.از آن ساعتی که آنها جا زدند،زیر قولشان زدند و شکستخوردند و رفتند، دیگر امام حسین از این نظر وظیفهای ندارد.وقتی مساله به دست گرفتن زمام حکومت،از ناحیه آنها منتفی میشود،امام حسین هم دیگر وظیفهای ندارد.ولی کار امام حسین که منحصر به این نبوده است.عامل دعوت مردم کوفه یک عامل موقتبود،یعنی عاملی بود که از پانزدهم رمضان آغاز شد،مرتب نامهها متبادل میشد و این امر ادامه داشت تا وقتی که امام به نزدیکی کوفه یعنی به مرزهای عراق و عربستان سعودی رسیدند.بعد که با حر بن یزید ریاحی ملاقات کرد و آن خبرها از جمله خبر قتل مسلم رسید،دیگر موضوع دعوت مردم کوفه منتفی شد و از این نظر امام وظیفهای نداشت.و لهذا امام وقتی که با مردم کوفه صحبت میکند و مخاطبش مردم کوفه هستند نه یزید و حکومت وقت،به آن شیعیان سست عنصر میگوید:مرا دعوت کردید،من آمدم.نمیخواهید،بر میگردم.شما مرا دعوت کردید، دعوت شما برای من وظیفه ایجاب کرد،اما حالا که پشیمان شدید،من بر میگردم.آیا این یعنی دیگر بیعت هم میکنم؟ابدا.آن،عامل و مساله دیگری است،چنانکه خودش گفت:اگر در تمام روی زمین یک نقطه وجود نداشته باشد که مرا جا بدهد(نه تنها شما مرا جا ندهید)باز هم بیعت نمیکنم.
از نظر عامل امر به معروف و نهی از منکر که از این نظر امام حسین دیگر مدافع نیست، متعاون نیست،بلکه یک مهاجم است،یک ثائر و یک انقلابی است چطور؟نه،از آن نظر حسابش سر جای خودش است.
اشتباه نویسنده«شهید جاوید»
یکی از اشتباهاتی که نویسنده کتاب شهید جاوید در اینجا کرده است،به نظر من این است که برای عامل دعوت مردم کوفه ارزش بیش از حد قائل شده است،گویی خیال کرده است که عامل اساسی و اصلی این است.البته اینها اجتهاد و استنباط است.خوب،یک کسی استنباط میکند،اشتباه میکند.اشتباه کرده است.غیر از این،من چیزی نمیخواهم بگویم.یک اجتهاد اشتباه بوده است.خیر،در میان این عاملها اتفاقا کوچکترین آنها از نظر تاثیر،عامل دعوت مردم کوفه است و الا اگر عامل اساسی این میبود،آن وقتی که به امام خبر رسید که زمینه کوفه دیگر منتفی شد،امام میبایست دست از آن حرفهای دیگرش هم بر میداشت و یگفتبسیار خوب،حالا که این طور شد،پس ما بیعت میکنیم،دیگر دم از امر به معروف و نهی از منکر هم نمیزنیم.اتفاقا قضیه بر عکس است.داغترین خطبههای امام حسین،شور انگیزترین و پر هیجانترین سخنان امام حسین،بعد از شکست کوفه است.
اینجاست که نشان میدهد امام حسین تا چه اندازه روی عامل امر به معروف و نهی از منکر تکیه دارد و اوست که به این دولت و حکومت فاسد هجوم آورده است.از نظر این عامل،امام حسین مهاجم به حکومت فاسد وقت است،ثائر و انقلابی است.بین راه دارد میآید،چشمش میافتد به دو نفر که از طرف کوفه میآیند،میایستد تا با آنها صحبت کند.آنها میفهمند که امام حسین است،راهشان را کج میکنند.امام هم میفهمد که آنها دلشان نمیخواهد حرفی بزنند،راه خودش را ادامه میدهد.یکی از اصحابش که پشتسر میآمد،آندو را دید و با آنها صحبت کرد.آنها قضایای ناراحت کننده کوفه را از شهادت مسلم و هانی برای او نقل کردند، گفتند:و الله ما خجالت کشیدیم این خبر را به امام حسین بدهیم.آن مرد بعد که به امام ملحق شد،وارد منزلی که امام در آن نشسته بود شد.گفت:من خبری دارم،هر طور که اجازه میفرمایید بگویم.اگر اجازه میفرمایید اینجا عرض کنم،اینجا عرض میکنم.اگر نه، میخواهید من به طور خصوصی عرض کنم،به طور خصوصی عرض میکنم.فرمود:بگو،من از اصحاب خودم چیزی را مستور ندارم،با هم یکرنگ هستیم.قضیه را نقل کرد که آن دو نفری که دیروز شما میخواستید با آنها ملاقات کنید ولی آنها راهشان را کج کردند،من با آنها صحبت کردم،گفتند قضیه از این قرار است:کوفه سقوط کرد،مسلم و هانی کشته شدند.تا این جمله را شنید،اول اشک از چشمانش جاری شد.حالا ببینید چه آیهای را میخواند: من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا (3) اصلا در قرآن آیهای مناسبتر برای چنین موقعی پیدا نمیکنید.)بعضی از مؤمنین به پیمانی که با خدای خویش بستند وفا کردند.از اینهایی که وفا کننده به پیمان خویش هستند،بعضی از آنها گذشتند و رفتند شهید شدند و عده دیگر هم انتظار میکشند تا نوبت آنها بشود.یعنی ما فقط برای کوفه نیامدیم.کوفه سقوط کرد که کرد.حرکت ما که فقط معلول دعوت مردم کوفه نبوده است.این،یکی از عوامل بود که برای ما این وظیفه را ایجاب میکرد که عجالتا از مکه به طرف کوفه بیاییم.ما وظیفه بزرگتر و سنگینتری داریم.مسلم به پیمان خود وفا کرد و کارش گذشت،پایان یافت،شهید شد،آن سرنوشت مسلم را ما هم پیدا کنیم.
منطق امام حسین منطق شهید بود
از نظر اینکه امام مهاجم و ثائر و انقلابی بود،منطقش با منطق مدافع و با منطق متعاون فرق میکند.منطق مدافع،منطق آدمی است که یک شیء گرانبها دارد،دزد میخواهد آن را از او بگیرد.بسا هست که اگر کشتی هم بگیرد،دزد را به زمین میزند.ولی به این مسائل فکر نمیکند،آن را محکم گرفته،در میرود که دزد از او نگیرد.کاری ندارد که حالا زورش کمتر استیا بیشتر.حساب این است که میخواهد آن را از دزد نگه دارد.ولی یک آدم مهاجم نمیخواهد فقط خودش را حفظ کند،میخواهد او را از بین ببرد ولو به قیمتشهادتش باشد. منطق امر به معروف و نهی از منکر،منطق حسین را منطق شهید کرد.منطق شهید ماورای این منطقهاست.
منطق شهید یعنی منطق کسی که برای جامعه خودش پیامی دارد و این پیام را جز با خون با چیز دیگری نمیخواهد بنویسد.خیلیها در دنیا حرف و پیام داشتند.در حفریاتی که دائما در اطراف و اکناف عالم میکنند،میبینند از فلان پادشاه یا رئیس جمهور سنگ نوشتهای در میآید به اینکه:منم فلان کس پسر فلان کس،منم که فلان جا را فتح کردم،منم که چقدر در دنیا زندگی کردم،چقدر زن گرفتم،چقدر عیش و نوش کردم،چقدر ظلم و ستم کردم.روی سنگ مینویسند که محو نمیشود.ولی در عین حال روی همان سنگها میماند،مردم فراموش میکنند،زیر خاکها دفن میشود،بعد از هزاران سال از زیر خاکها بیرون میآید،تازه در موزهها میماند.
امام حسین پیام خونین خودش را روی صفحه لرزان هوا ثبت کرد،ولی چون توام با خون و رنگ قرمز بود،در دلها حک شد.امروز شما میلیونها افراد از عرب و عجم را میبینید که پیام امام حسین را میدانند:«انی لا اری الموت الا سعادة و لا الحیوة مع الظالمین الا برما» (4) آنجا که انسان میخواهد زندگی کند ننگین،آنجا که میخواهد زندگی کند با ظالم و ستمگر،آنجا که میخواهد زندگی فقط برایش نان خوردن و آب نوشیدن و خوابیدن و زیر بار ذلتها رفتن باشد،مرگ هزاران بار بر این زندگی ترجیح دارد.این پیام شهید است.
امام حسین که مهاجم است و منطقش منطق شهید،آن روزی که پیامش را در صحرای کربلا ثبت میکرد نه کاغذی بود نه قلمی،همین صفحه لرزان هوا بود.ولی همین پیامش روی صفحه دلها آنچنان حک شد که دیگر محو شدنی نیست.
هر سال که محرم میآید میبینیم امام حسین از نو طلوع میکند،از نو زنده میشود،باز میگوید:«خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید الفتاة،و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف» (5) ،باز میبینیم پیام امام حسین است:«الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة،و هیهات منا الذلة،یابی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت» (6) .در مقابل سی هزار نفر که مثل دریا دارند موج میزنند و هر کدام شمشیری به دوش گرفته و نیزهای در دست دارد،در حالی که همه اصحابش کشته شدهاند و تنها خودش است،فریاد میکشد:این ناکس پسر ناکس،این حرامزاده پسر حرامزاده، یعنی این امیر و فرمانده شما،این عبید الله بن زیاد به من پیغام داده است که حسین مخیر است میان یکی از دو کار:یا شمشیر یا ذلت.حسین و تحمل ذلت؟!«هیهات منا الذلة»ما کجا و ذلت کجا؟خدای ما برای ما نمیپسندد(این پیام شهید است)خدای من برای من ذلت نمیپسندد،پیامبر من برای من ذلت نمیپسندد،مؤمنین جهان،نهادها و ذاتهای پاک(تا روز قیامت،مردم خواهند آمد و در این موضوع سخن خواهند گفت)،مؤمنینی که بعدها میآیند، هیچ کدامشان نمیپسندند که حسینشان تن به ذلتبدهد.من تن به ذلتبدهم؟!من در دامن علی بزرگ شدهام،من در دامن زهرا بزرگ شدهام،من از پستان زهرا شیر خوردهام،ما تن به ذلتبدهیم؟!
روزی که از مدینه حرکت کرد مهاجم بود.در آن وصیتنامهای که به برادرش محمد بن حنفیه مینویسد،میگوید:«انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما،انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی،ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی» (7) مردم دنیا بدانند که من یک آدم جاه طلب،مقام طلب،اخلالگر،مفسد و ظالم نیستم،من چنین هدفهایی ندارم.قیام من قیام اصلاح طلبی است.قیام و خروج کردم برای اینکه میخواهم امت جد خودم را اصلاح کنم.من میخواهم امر به معروف و نهی از منکر بکنم.در نامه به محمد حنفیه نه نامی از بیعتخواستن است،نه نامی از دعوت مردم کوفه،و اصلا هنوز مساله مردم کوفه مطرح نبود.
در این منطق یعنی منطق هجوم،منطق شهید،منطق توسعه و گسترش دادن انقلاب،امام حسین کارهایی کرده است که جز با این منطق با منطق دیگری قابل توجیه نیست،چطور؟ اگر منطقش فقط منطق دفاع میبود،شب عاشورا که اصحابش را مرخص میکند(به دلیلی که عرض کردم)و بیعت را بر میدارد تا آنها آگاهانه کار خودشان را انتخاب کنند،بعد که آنها انتخاب میکنند باید به آنها اجازه ماندن ندهد و بگوید شرعا جایز نیست که شما اینجا کشته شوید،اینها مرا میخواهند بکشند،از من بیعت میخواهند،من وظیفهام این است که بیعت نکنم،کشته هم شدم شدم،شما را که نمیخواهند بکشند،شما چرا اینجا میمانید؟شرعا جایز نیست،بروید.
نه،این طور نیست.در منطق ثائر و انقلابی،در منطق کسی که مهاجم است و میخواهد پیام خودش را با خون بنویسد،هر چه که این موج بیشتر وسعت و گسترش پیدا کند بهتر است، چنانکه وقتی که یاران و خاندانش اعلام آمادگی میکنند،به آنها دعا میکند که خدا به همه شما خیر بدهد،خدا همه شما را اجر بدهد،خدا...چرا در شب عاشورا حبیب بن مظاهر اسدی را میفرستد که برو در میان بنی اسد،اگر میشود چند نفر را برایمان بیاور؟مگر بنی اسد همهشان چقدر بودند؟حالا گیرم حبیب رفت از بنی اسد صد نفر را آورد.اینها در مقابل آن سی هزار نفر چه نقشی میتوانستند داشته باشند؟آیا میتوانستند اوضاع را منقلب کنند؟ ابدا.امام حسین میخواست در این منطق که منطق هجوم و منطق شهید و منطق انقلاب است،دامنه این قضیه گسترش پیدا کند.اینکه خاندانش را هم آورد برای همین بود،چون قسمتی از پیامش را خاندانش باید برسانند.خود امام حسین کوشش میکرد حالا که قضیه به اینجا کشیده شده است،هر چه که میشود داغتر بشود،برای اینکه بذری بکارد که برای همیشه در دنیا ثمر و میوه بدهد.چه مناظری،چه صحنههایی در کربلا به وجود آمد که واقعا عجیب و حیرت انگیز است!
ارزش هر یک از این عوامل
حال ببینیم در میان این عوامل سه گانه(یعنی عامل دعوت مردم کوفه که ماهیت تعاونی به این نهضت میداد،و عامل تقاضای بیعت که ماهیت دفاعی به این نهضت میداد،و عامل امر به معروف و نهی از منکر که ماهیت هجومی به این نهضت میداد)ارزش کدامیک بیشتر از دیگری است.البته ارزشهای این عاملها در یک درجه نیست.هر عاملی یک درجه معینی از ارزش را داراست و به این نهضتبه همان درجه ارزش میدهد.عامل دعوت مردم کوفه-که مردمی اعلام آمادگی کردند به آن کسی که نامزد این کار شده است،و او بدون یک ذره معطلی آمادگی خودش را اعلام کرده است-بسیار ارزش دارد ولی از این بیشتر،عامل تقاضای بیعت و امتناع حسین بن علی علیه السلام و حاضر به کشته شدن و بیعت نکردن ارزش دارد. عامل سوم که عامل امر به معروف و نهی از منکر است،از این هم ارزش بیشتری دارد.بنا بر این عامل سوم ارزش بیشتری به نهضتحسینی داده است،که راجع به ارزشی که یک عامل به یک نهضت میدهد و ارزشی که قهرمان آن نهضتبه آن عامل میدهد،یک فی الجملهای به عرض شما میرسانم:
خیلی چیزها،اعم از معنویات و امور مادی،برای انسان ارزش و افتخار است،زینت و زیور است. بدون شک علم برای انسان زینت است.پست و مقام،بالخصوص پستها و مقامهای خدایی،برای انسان افتخار و ارزش است،به انسان ارزش میدهد.حتی یک چیزهای ظاهری که نماینده این ارزشهاست،به انسان ارزش میدهد مثل لباس روحانیت.البته لباس روحانیتبه تنهایی دلیل بر روحانی بودن یعنی علم معارف اسلام و تقوای اسلامی را داشتن نیست.روحانی یعنی عالم به معارف اسلامی و عامل به دستورات اسلامی.این لباس علامت این است که من روحانی هستم.حالا اگر کسی از روی حقیقت پوشیده باشد،علامت درست است،اگر نه، نادرست است.به هر حال این لباس برای اینکه غالبا افرادی آن را پوشیدهاند که معنویت و حقیقت روحانیت را داشتهاند،قهرا برای هر کسی که بپوشد افتخار است.منی هم که صلاحیت پوشیدن این لباس را ندارم،شمایی که مرا نمیشناسید،در یک جلسه وقتی با من روبرو میشوید،همین لباس را که به تن من میبینید،به همان عالم ناشناختگی از من احترام میکنید.پس این لباس افتخار استبرای کسی که آن را میپوشد.لباس استادی دانشگاه برای یک استاد دانشگاه افتخار است.وقتی که این لباس را میپوشد،به این لباس افتخار میکند. برای یک زن،زیور آلات زینت است.
در نهضتها هم بسیاری از عاملها ارزش دهنده به یک نهضت است.نهضتها خیلی با هم فرق میکنند.اگر روح عصبیت و به اصطلاح خاکپرستی در آن باشد،یک ارزش به نهضت میدهد، و اگر روحهای معنوی و انسانی و الهی داشته باشد ارزش دیگری به آن میدهد.هر سه عامل دخیل در نهضتحسینی به این نهضت ارزش داد،بالخصوص عامل سوم.ولی گاهی آن کسی که این ارزش به او تعلق دارد یک وضعی پیدا میکند که به این ارزش،ارزش میدهد.همچنان که آن ارزش،او را صاحب ارزش میکند،او هم شان این ارزش را بالا میبرد،چنانکه یک مرد روحانی وقتی که لباس روحانیت را میپوشد،واقعا این لباس برای او افتخار است،باید افتخار کند که این لباس را به او پوشانیدهاند و روحانیون حقیقی هم او را قبول دارند،ولی یکی کسی کارش را در انجام وظایف روحانیت،در علم و تقوا و عمل،به جایی میرساند که او افتخار این لباس میشود،میگوییم لباس روحانیت آن لباسی است که فلان کس هم دارد،لباسی است که او پوشیده است.
حداقل ما میتوانیم مثالهای تاریخی ذکر کنیم.اگر یک عده بگویند:آقا!این عبا و عمامه چیست،ما چه میگوییم؟میگوییم:بوعلی سینا هم-که تمام کشورهای اسلامی به او افتخار میکنند،عرب میگوید از من است چون کتابهایش به زبان عربی است،ایرانی میگوید از من است چون اهل بلخ است و بلخ از قدیم مال ایران بوده،روسها میگویند مال ماستبرای اینکه بلخ فعلا مال ماست،هر گروهی میگوید از ماست و همه ملتها به او افتخار میکنند-همین لباس مرا داشته است.ابو ریحان بیرونی هم همین طور.پس بوعلی و ابو ریحان افتخار این لباس شدهاند.شیخ انصاری،خواجه نصیر الدین طوسی و امثال اینها،هم افتخار یافتهاند به لباس روحانیت و هم افتخار دادهاند به لباس روحانیت.همچنین است در مورد یک استاد دانشگاه:برای افرادی لباس استادی افتخار است.ولی امکان دارد که یک استاد اینقدر شانش در کار استادی و علم و تخصص و اکتشافات،بالا باشد که او برای لباس استادی افتخار باشد. برای یک زن،زیور زینت است ولی در مورد زنی ممکن است اصلا بگویند این،چهرهای است که او زینت میدهد به زیورها.
جملهای دارد صعصعة بن صوحان عبدی از اصحاب امیر المؤمنین علیه السلام که بسیار زیباست.جناب صعصعه از اصحاب خاص امیر المؤمنین است،از آن تربیتشدههای حسابی علی،مرد خطیب سخنوری هم هست.جاحظ-که از ادبای درجه اول عرب است-میگوید: «صعصعه مرد خطیبی بود،و بهترین دلیل بر خطیب بودن او این است که علی بن ابیطالب گاهی به وی میگفت:بلند شو چند کلمه سخنرانی کن».صعصعه همان کسی است که روی قبر علی علیه السلام آن سخنرانی بسیار عالی پر سوز را کرده است.این شخص یک تبریک خلافتبه امیر المؤمنین گفته در سه چهار جمله که بسیار جالب است.وقتی که امیر المؤمنین خلیفه شد،افراد میآمدند برای تبریک گفتن،یک تبریکی هم جناب صعصعه گفته است.ایستاد و خطاب به امیر المؤمنین گفت:«زینت الخلافة و ما زانتک،و رفعتها و ما رفعتک، و هی الیک احوج منک الیها» (8) .این سه چهار جمله ارزش ده ورق مقاله را دارد.گفت:علی!تو که خلیفه شدی،خلافتبه تو زینت نداد،تو به خلافت زینتبخشیدی،خلافت،تو را بالا نبرد،تو که خلیفه شدی مقام خلافت را بالا بردی،علی!خلافتبه تو بیشتر احتیاج داشت تا تو به خلافت،یعنی علی!من به خلافت تبریک میگویم که امروز نامش روی تو گذاشته شده،به تو تبریک نمیگویم که خلیفه شدی.به خلافت تبریک میگویم که تو خلیفه شدی،نه به تو که خلیفه شدی.از این بهتر نمیشود گفت.
امام حسین شان امر به معروف و نهی از منکر را بالا برد
عنصر امر به معروف و نهی از منکر به نهضتحسینی ارزش داد،اما حسین هم به امر به معروف و نهی از منکر ارزش داد.امر به معروف و نهی از منکر،نهضتحسینی را بالا برد ولی حسین علیه السلام این اصل را به نحوی اجرا کرد که شان این اصل بالا رفت،یک تاج افتخار به سر اصل امر به معروف و نهی از منکر نهاد.خیلیها میگویند امر به معروف و نهی از منکر میکنیم.حسین هم اول مثل دیگران فقط یک کلمه حرف زد،گفت:«ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی».
خود اسلام هم همین طور است.اسلام برای هر مسلمانی افتخار است اما مسلمانهایی هم هستند که به معنی واقعی کلمه فخر الاسلاماند،عز الدیناند،شرف الدیناند،شرف الاسلاماند. این القاب را ما به تعارف،خیلی به افراد میدهیم اما همه کس که این جور نیست.در باره بنده اگر کسی چنین حرفی بزند دروغ محض است،که من بگویم فخر الاسلام،وجود من افتخاری استبرای اسلام!من کی هستم؟!
ماجرای دانشگاه شیراز
یادم هست در حدود هشتسال پیش در دانشگاه شیراز از من برای سخنرانی دعوت کرده بودند(انجمن اسلامی آنجا دعوت کرده بود).در آنجا استادها و حتی رئیس دانشگاه،همه بودند.یکی از استادهای آنجا-که قبلا طلبه بود و بعد رفت آمریکا تحصیل کرد و دکتر شد و آمد و واقعا مرد فاضلی هم هست-مامور شده بود که مرا معرفی کند.آمد پشت تریبون ایستاد(جلسه هم مثل همین جلسه خیلی پر جمعیت و با عظمتبود)یک مقدار معرفی کرد: من فلانی را میشناسم،حوزه قم چنین،حوزه قم چنان و...بعد در آخر سخنانش این جمله را گفت:«من این جمله را با کمال جرات میگویم:اگر برای دیگران لباس روحانیت افتخار است، فلانی افتخار لباس روحانیت است».از این حرف آتش گرفتم.ایستاده سخنرانی میکردم،عبایم را هم قبلا تا میکردم و روی تریبون میگذاشتم.مقداری حرف زدم،رو کردم به آن شخص، گفتم:آقای فلان!این چه حرفی بود که از دهانتبیرون آمد؟!تو اصلا میفهمی چه داری میگویی؟!من چه کسی هستم که تو میگویی فلانی افتخار این لباس است؟با اینکه من آن وقت دانشگاهی هم بودم و به اصطلاح ذوحیاتین بودم،گفتم:آقا!من در تمام عمرم یک افتخار بیشتر ندارم،آن هم همین عمامه و عباست.من کیام که افتخار باشم؟!این تعارفهای پوچ چیست که به همدیگر میکنیم؟!ابوذر غفاری را باید گفت افتخار اسلام است،این اسلام است که ابوذر پرورش داده است.عمار یاسر افتخار اسلام است،اسلام است که عمار یاسر پرورش داده است.بوعلی سینا افتخار اسلام است،اسلام است که نبوغ بوعلی سینا را شکفت.خواجه نصیر الدین طوسی افتخار اسلام است،صدر المتالهین شیرازی افتخار اسلام است،شیخ مرتضی انصاری افتخار اسلام است،میر داماد افتخار اسلام است،شیخ بهایی افتخار اسلام است.اسلام،افتخار البته دارد،یعنی فرزندانی تربیت کرده که دنیا روی آنها حساب میکند و باید هم حساب کند،چرا که اینها در فرهنگ دنیا نقش مؤثر دارند.دنیا نمیتواند قسمتی از کره ماه را اختصاص به خواجه نصیر الدین ندهد و نام او را روی قسمتی از کره ماه نگذارد، برای اینکه او در بعضی کشفیات کره ماه دخیل است.او را میشود گفت افتخار اسلام.ماها کی هستیم؟!ما چه ارزشی داریم؟ما را اگر اسلام بپذیرد که اسلام افتخار ما باشد،اسلام اگر بپذیرد که به صورت مدالی بر سینه ما باشد،ما خیلی هم ممنون هستیم.ما شدیم مدالی به سینه اسلام؟!ماها ننگ عالم اسلام هستیم،اکثریت ما مسلمانها ننگ عالم اسلام هستیم.پس تعارفها را کنار بگذاریم،آنها تعارف است.
در مورد حسین بن علی بحق میشود گفت که به اصل امر به معروف و نهی از منکر ارزش و اعتبار داد،آبرو داد به این اصلی که آبروی مسلمین است.اینکه میگویم این اصل آبروی مسلمین است و به مسلمین ارزش میدهد،از خودم نمیگویم،عین تعبیر آیه قرآن است: کنتم خیر امة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر (9) .ببینید قرآن چه تعبیرهایی دارد!به خدا انسان حیرت میکند از این تعبیرهای قرآن:«کنتم خیر امة اخرجت للناس»شما چنین بودهاید(«بودهاید»در قرآن در این گونه موارد یعنی«هستید»)،شما با ارزشترین ملتها و امتهایی هستید که برای مردم به وجود آمدهاند.ولی چه چیزی به شما ارزش داده است و میدهد،که اگر آن را داشته باشید با ارزشترین امتها هستید؟ تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر اگر امر به معروف و نهی از منکر در میان شما باشد،این اصل به شما امت مسلمان ارزش میدهد.شما به این دلیل با ارزشترین امتها هستید که این اصل را دارید(که در صدر اول هم چنین بوده است)، این اصل به شما ارزش داده است.پس آیا آن روزی که این اصل در میان ما نیست،یک ملتبی ارزش میشویم؟بله همین طور است.ولی حسین به این اصل ارزش داد.
گاهی ما امر به معروف و نهی از منکر میکنیم،ولی نه تنها به این اصل ارزش نمیدهیم بلکه ارزشش را پایین میآوریم.الآن در ذهن عامه مردم،به چه میگویند امر به معروف و نهی از منکر؟یک مسائل جزئی،نمیگویم مسائل نادرست(بعضی از آنها نادرست هم هست)،ولی اینها وقتی در کلش واقع شود زیباست.مثلا اگر امر به معروف و نهی از منکر کسی فقط این باشد که آقا!این انگشتر طلا را از دستتبیرون بیاور،این در جای خودش درست است،حرف درستی است اما نه اینکه انسان هیچ منکری را نبیند جز همین یکی،جز مساله ریش،جز مسائل مربوط به مثلا کت و شلوار.
یکی از آقایان میگفت:شخصی را دیدم که در باره شخص دیگری خیلی قر میزد.دیدم در حد تکفیر و تفسیق،در باره او عصبانی است.گفتم:مگر او چه کرده که تو او را اینقدر بد میدانی(یک آدم بد ملعون جهنمی)؟گفت:آخر او«لب بر گردون پیرهن آدمیه»یعنی پیراهنش یقه دار است(خنده حضار).حال وقتی که نهی از منکر ما در این حد بخواهد تنزل کند،ما این اصل را پایین آوردهایم،حقیر و کوچک کردهایم.آن آمر به معروف و ناهی از منکرهایی که در کشور سعودی هستند،آبروی امر به معروف و نهی از منکر را بردهاند،فقط یک شلاق به دست گرفته که کسی مثلا[کعبه یا ضریح پیغمبر را]نبوسد.این دیگر شد نهی از منکر!
ولی حسین را ببینید!امر به معروف و نهی از منکر،کار او بود از بیخ و بن.به تمام معروفهای اسلام نظر داشت و فهرست میداد،و نیز به تمام منکرهای جهان اسلام.میگفت:اولین و بزرگترین منکر جهان اسلام خود یزید است:«فلعمری ما الامام الا العامل بالکتاب،القائم بالقسط و الدائن بدین الحق» (10) امام و رهبر باید خودش عامل به کتاب باشد،خودش عدالت را بپا دارد و به دین خدا متدین باشد.آنچه را که داشت،در راه این اصل در طبق اخلاص گذاشت.به مرگ در راه امر به معروف و نهی از منکر زینتبخشید،به این مرگ شکوه و جلال داد.از روز اولی که میخواهد بیرون بیاید،سخن از مرگ زیبا میگوید.چقدر تعبیر زیباست!هر مرگی را نمیگفت زیبا،مرگ در راه حق و حقیقت را زیبا میدانست:«خط الموت علی ولد ادم مخط القلادة علی جید الفتاة» (11) چنین مرگی مانند یک گردنبند که برای زن زینت است، برای انسان زینت است.صریحتر،آن اشعاری است که در بین راه وقتی که به طرف کربلا میآمد میخواند،که احتمالا از خود ایشان است و احتمالا هم از امیر المؤمنین علی علیه السلام است:
و ان تکن الدنیا تعد نفیسة فدار ثواب الله اعلی و انبل
اگر چه دنیا قشنگ و نفیس و زیباست اما هر چه دنیا قشنگ و زیبا باشد آن خانه پاداش الهی خیلی قشنگتر و زیباتر و عالیتر است.
و ان تکن الاموال للترک جمعها فما بال متروک به المرء یبخل
اگر مال دنیا را آخرش باید گذاشت و رفت،چرا انسان نبخشد،چرا انسان به دیگران کمک نکند،چرا انسان خیر نرساند؟
و ان تکن الابدان للموت انشات فقتل امری بالسیف فی الله افضل (12)
اگر این بدنها آخر کار باید بمیرد،آخرش اگر در بستر هم شده باید مرد،در مبارزه با یک بیماری و یک میکروب هم شده باید مرد،پس چرا انسان زیبا نمیرد؟پس کشته شدن انسان به شمشیر در راه خدا بسیار جمیلتر و زیباتر است.
در همین جا دعا میکنم و همه شما را به خدا میسپارم.
پروردگارا!سینههای ما را برای فهم حقیقت اسلام مشروح بفرما.
پروردگارا!توفیق انجام وظایف و مسؤولیتهایی را که به عهده ما گذاشتهای عنایتبفرما.
پروردگارا!دشمنان اسلام را سرنگون بفرما،خیر دنیا و آخرت به همه ما کرامت کن،اموات ما را مشمول عنایت و مغفرت خود قرار بده.
رحم الله من قرا الفاتحة مع الصلوات.
پینوشتها:
1- البته خیلی تصفیه شدهاند.بسیاری از سران بزرگان و مردان این مردم:حجر بن عدیها، عمرو بن حمق خزاعیها،رشید هجریها و میثم تمارها را از میان بردهاند برای اینکه شهر را از اندیشه و فکر علی،از احساسات به نفع علی خالی کنند.ولی هنوز اثر این تعلیمات هست.
2 نهج البلاغه،خطبه سوم.
3- احزاب/23.
4- بحار الانوار،ج 44/ص 381.
5- مقتل خوارزمی،ج 2/ص 5.
6- اللهوف،ص 41.
7- مقتل الحسین،ص156.
8- تاریخ یعقوبی،ج 2/ص179.
9- آل عمران/110.
10- ارشاد مفید،ص 204.
11- بحار الانوار،ج 44/ص366.
12- مناقب ابن شهر آشوب،ج 2/ص 213.