Wednesday, February 14, 2007

نقش اهل بیت‏سید الشهداء در تبلیغ نهضت‏حسینی

برای بحث راجع به نقش اهل بیت مکرم سید الشهداء در تبلیغ نهضت‏حسینی و اسلام،ابتدا باید دو مقدمه را به عرض شما برسانم.یکی اینکه طبق روایات و همچنین بر اساس معتقدات ما-که معتقد به امامت‏حضرت سید الشهداء هستیم-تمام کارهای ایشان از روز اول حساب شده بوده است و ایشان بی حساب و منطق و بدون دلیل کاری نکرده‏اند،یعنی نمی‏توانیم بگوییم که فلان قضیه اتفاقا و تصادفا رخ داده،بلکه همه اینها روی حساب بوده است.و این مطلب گذشته از اینکه از نظر قرائن تاریخی روشن است،از نظر منطق و روایات و بر اساس اعتقاد ما مبنی بر امامت‏حضرت سید الشهداء نیز تایید می‏شود.
چرا ابا عبد الله اهل بیتش را همراه خود برد؟
یکی از مسائلی که هم تاریخ در باره آن صحبت کرده و هم اخبار و احادیث از آن سخن گفته‏اند این است که چرا ابا عبد الله در این سفر پر خطر اهل بیتش را همراه خود برد؟خطر این سفر را همه پیش بینی می‏کردند،یعنی یک امر غیر قابل پیش بینی حتی برای افراد عادی نبود. لهذا قبل از آنکه ایشان حرکت کنند تقریبا می‏شود گفت تمام کسانی که آمدند و مصلحت اندیشی کردند،حرکت دادن اهل بیت‏به همراه ایشان را کاری بر خلاف مصلحت تشخیص دادند،یعنی آنها با حساب و منطق خودشان که در سطح عادی بود و به مقیاس و معیار حفظ جان ابا عبد الله و خاندانش،تقریبا به اتفاق آراء به ایشان می‏گفتند:رفتن خودتان خطرناک است و مصلحت نیست‏یعنی جانتان در خطر است،چه رسد که بخواهید اهل بیتتان را هم با خودتان ببرید.ابا عبد الله جواب داد:نه،من باید آنها را ببرم.به آنها جوابی می‏داد که دیگر نتوانند در این زمینه حرف بزنند،به این ترتیب که جنبه معنوی مطلب را بیان می‏کرد،که مکرر شنیده‏اید که ایشان استناد کردند به رؤیایی که البته در حکم یک وحی قاطع است. فرمود:در عالم رؤیا جدم به من فرموده است:«ان الله شاء ان یراک قتیلا» (1) .گفتند:پس اگر این طور است،چرا اهل بیت و بچه‏ها را همراهتان می‏برید؟پاسخ دادند:این را هم جدم فرمود:«ان الله شاء ان یراهن سبایا» (2) .
اینجا یک توضیح مختصر برایتان عرض بکنم:این جمله‏«ان الله شاء ان یراک قتیلا»یا«ان الله شاء ان یراهن سبایا»یعنی چه؟این مفهومی که الآن من عرض می‏کنم معنایی است که همه کسانی که آنجا مخاطب ابا عبد الله بودند آن را می‏فهمیدند،نه یک معمایی که امروز گاهی در السنه شایع است.کلمه مشیت‏خدا یا اراده خدا که در خود قرآن به کار برده شده است،در دو مورد به کار می‏رود که یکی را اصطلاحا«اراده تکوینی‏»و دیگری را«اراده تشریعی‏»می‏گویند. اراده تکوینی یعنی قضا و قدر الهی که اگر چیزی قضا و قدر حتمی الهی به آن تعلق گرفت، معنایش این است که در مقابل قضا و قدر الهی دیگر کاری نمی‏شود کرد.
معنای اراده تشریعی این است که خدا این طور راضی است،خدا اینچنین می‏خواهد.مثلا اگر در مورد روزه می‏فرماید: یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر (3) یا در مورد دیگری که ظاهرا زکات است می‏فرماید: یرید لیطهرکم (4) مقصود این است که خدا که اینچنین دستوری داده است،این طور می‏خواهد،یعنی رضای حق در این است.
خدا خواسته است تو شهید باشی،جدم به من گفته است که رضای خدا در شهادت توست. جدم به من گفته است که خدا خواسته است اینها اسیر باشند،یعنی اسارت اینها رضای حق است،مصلحت است و رضای حق همیشه در مصلحت است و مصلحت‏یعنی آن جهت کمال فرد و بشریت.
در مقابل این سخن،دیگر کسی چیزی نگفت‏یعنی نمی‏توانست‏حرفی بزند.پس اگر چنین است که جد شما در عالم معنا به شما تفهیم کرده‏اند که مصلحت در این است که شما کشته بشوید،ما دیگر در مقابل ایشان حرفی نداریم.همه کسانی هم که از ابا عبد الله این جمله‏ها را می‏شنیدند،این جور نمی‏شنیدند که آقا این مقدر است و من نمی‏توانم سر پیچی کنم.ابا عبد الله هیچ وقت‏به این شکل تلقی نمی‏کرد.این طور نبود که وقتی از ایشان می‏پرسیدند چرا زنها را می‏برید،بفرماید اصلا من در این قضیه بی اختیارم و عجیب هم بی اختیارم،بلکه به این صورت می‏شنیدند که با الهامی که از عالم معنا به من شده است،من چنین تشخیص داده‏ام که مصلحت در این است و این کاری است که من از روی اختیار انجام می‏دهم ولی بر اساس آن چیزی که آن را مصلحت تشخیص می‏دهم.لذا می‏بینیم که در موارد مهمی،همه یک جور عقیده داشتند،ابا عبد الله عقیده دیگری در سطح عالی داشت،همه یک جور قضاوت می‏کردند،امام حسین علیه السلام می‏گفت:این جور نه،من جور دیگری عمل می‏کنم.معلوم است که کار ابا عبد الله یک کار حساب شده است،یک رسالت و یک ماموریت است.اهل بیتش را به عنوان طفیلی همراه خود نمی‏برد که خوب،من که می‏روم،زن و بچه‏ام هم همراهم باشند.غیر از سه نفر که دیشب اسم بردم،هیچیک از همراهان ابا عبد الله،زن و بچه‏اش همراهش نبود.انسان که به یک سفر خطرناک می‏رود،زن و بچه‏اش را که نمی‏برد.اما ابا عبد الله زن و بچه‏اش را برد،نه به اعتبار اینکه خودم می‏روم پس زن و بچه‏ام را هم ببرم(خانه و زندگی و همه چیز امام حسین علیه السلام در مدینه بود)بلکه آنها را به این جهت‏برد که رسالتی در این سفر انجام بدهند.این یک مقدمه.
نقش زن در تاریخ
مقدمه دوم:بحثی در باره‏«نقش زن در تاریخ‏»مطرح است که آیا اساسا زن در ساختن تاریخ نقشی دارد یا ندارد و اصلا نقشی می‏تواند داشته باشد یا نه؟باید داشته باشد یا نباید داشته باشد؟همچنین از نظر اسلام این قضیه را چگونه باید برآورد کرد؟
زن یک نقش در تاریخ داشته و دارد که کسی منکر این نقش نیست و آن نقش غیر مستقیم زن در ساختن تاریخ است.می‏گویند زن مرد را می‏سازد و مرد تاریخ را، یعنی بیش از مقداری که مرد در ساختن زن می‏تواند تاثیر داشته باشد زن در ساختن مرد تاثیر دارد.این خودش مساله‏ای است که نمی‏خواهم امشب در باره آن بحث کنم.آیا مرد روح و شخصیت زن را می‏سازد(اعم از اینکه زن به عنوان مادر باشد یا به عنوان همسر)یا نه،این زن است که فرزند و حتی شوهر را می‏سازد؟مخصوصا در مورد شوهر،آیا زن بیشتر شوهر را می‏سازد یا شوهر بیشتر زن را؟حتما تعجب خواهید کرد که عرض کنم آنچه که تحقیقات تاریخی و ملاحظات روانی ثابت کرده است این است که زن در ساختن شخصیت مرد بیشتر مؤثر است تا مرد در ساختن شخصیت زن.بدین جهت است که تاثیر غیر مستقیم زن در ساختن تاریخ،لا منکر و غیر قابل انکار است.اینکه زن مرد را ساخته است و مرد تاریخ را،خودش داستانی است و یک مبحث‏خیلی مفصل.
سه شکل نقش مستقیم زن در ساختن تاریخ:
1.زن،«شی‏ء گرانبها»و بدون نقش
حال ببینیم نقش مستقیم زن در ساختن تاریخ چگونه است و چگونه باید باشد و چگونه می‏تواند باشد؟به سه شکل می‏تواند باشد:یکی اینکه اساسا زن نقش مستقیم در ساختن تاریخ نداشته باشد،یعنی نقش زن منفی محض باشد.در بسیاری از اجتماعات برای زن جز زاییدن و بچه درست کردن و اداره داخل خانه نقشی قائل نبوده‏اند،یعنی زن در اجتماع بزرگ نقش مستقیم نداشته،نقش غیر مستقیم داشته است،به این ترتیب که او در خانواده مؤثر بوده و فرد ساخته خانواده در اجتماع مؤثر بوده است.یعنی زن مستقیما بدون اینکه از راه مرد تاثیری داشته باشد،به هیچ شکل تاثیری در بسیاری از اجتماعات نداشته است.ولی در این اجتماعات زن علی رغم اینکه نقشی در ساختن تاریخ و اجتماع نداشته است،بدون شک و بر خلاف تبلیغاتی که در این زمینه می‏کنند،به عنوان یک شی‏ء گرانبها زندگی می‏کرده است، یعنی به عنوان یک شخص،کمتر مؤثر بوده ولی یک شی‏ء بسیار گرانبها بوده و به دلیل همان گرانبهایی‏اش بر مرد اثر می‏گذاشته است،ارزان نبوده که در خیابانها پخش باشد و هزاران اماکن عمومی برای بهره‏گیری از او وجود داشته باشد،بلکه فقط در دایره زندگی خانوادگی مورد بهره برداری قرار می‏گرفته است.لذا قهرا برای مرد خانواده یک موجود بسیار گرانبها بوده،چون تنها موجودی بوده که احساسات جنسی و عاطفی او را اشباع می‏کرده است و طبعا و بدون شک مرد عملا در خدمت زن بوده است.ولی زن شی‏ء بوده،شی‏ء گرانبها،مثل الماس که یک گوهر گرانبهاست،شخص نیست،شی‏ء است ولی شی‏ء گرانبها.
2.زن،«شخص بی بها»و دارای نقش
شکل دیگر تاثیر زن در تاریخ-که این شکل در جوامع قدیم زیاد نبوده-این است که زن عامل مؤثر در تاریخ باشد،نقش مستقیم در تاریخ داشته باشد و به عنوان شخص مؤثر باشد نه به عنوان شی‏ء،اما شخص بی بها،شخص بی ارزش،شخصی که حریم میان او و مرد برداشته شده است.دقایق روانشناسی ثابت کرده است که ملاحظات بسیار دقیقی یعنی طرحی در لقت‏بوده برای عزیز نگه داشتن زن.هر وقت این حریم بکلی شکسته و این حصار خرد شده است،شخصیت زن از نظر احترام و عزت پایین آمده است.البته از جنبه‏های دیگری ممکن است‏شخصیتش بالا رفته باشد مثلا با سواد شده باشد،عالمه شده باشد،ولی دیگر آن موجود گرانبها برای مرد نیست.از طرف دیگر،زن نمی‏تواند زن نباشد.جزء طبیعت زن این است که برای مرد گرانبها باشد،و اگر این را از زن بگیرید تمام روحیه او متلاشی می‏شود.آنچه برای مرد در رابطه جنسی ملحوظ است،در اختیار داشتن زن به عنوان یک موجود گرانبهاست نه در اختیار یک زن بودن به عنوان یک موجود گرانبها برای او.ولی آنچه در طبیعت زن وجود دارد این نیست که یک مرد را به عنوان یک شی‏ء گرانبها داشته باشد،بلکه این است که خودش به عنوان یک شی‏ء گرانبها مرد را در تسخیر داشته باشد.
آنجا که زن از حالت اختصاص خارج شد(لازم نیست که اختصاص به صورت ازدواج رواج داشته باشد)یعنی وقتی که زن ارزان شد،در اماکن عمومی بسیار پیدا شد،هزاران وسیله برای استفاده مرد از زن پیدا شد،خیابانها و کوچه‏ها جلوه‏گاه زن شد که خودش را به مرد ارائه بدهد و مرد بتواند از نظر چشم چرانی و تماشا کردن،از نظر استماع موسیقی صدای زن،از نظر لمس کردن،حداکثر بهره برداری را از زن بکند،آنجاست که زن از ارزش خودش،از آن ارزشی که برای مرد باید داشته باشد می‏افتد،یعنی دیگر شی‏ء گرانبها نیست ولی ممکن است مثلا با سواد باشد،درسی خوانده باشد،بتواند معلم باشد و کلاسهایی را اراده کند یا طبیب باشد،همه اینها را می‏تواند داشته باشد ولی در این شرایط(ارزان بودن زن)آن ارزشی که برای یک زن در طبیعت او وجود دارد دیگر برایش وجود ندارد.و در واقع در این وقت است که زن به شکل دیگر ملعبه جامعه مردان می‏شود بدون آنکه در نظر فردی از افراد مردان،آن عزت و احترامی را که باید داشته باشد دارا باشد.
جامعه اروپایی به این سو می‏رود،یعنی از یک طرف به زن از نظر رشد برخی استعدادهای انسانی از قبیل علم و اراده شخصیت می‏دهد ولی از طرف دیگر ارزش او را از بین می‏برد.
3.زن،«شخص گرانبها»و دارای نقش
شکل سومی هم وجود دارد و آن این است که زن به صورت یک‏«شخص گرانبها»در بیاید،هم شخص باشد و هم گرانبها،یعنی از یک طرف شخصیت روحی و معنوی داشته باشد،کمالات روحی و انسانی نظیر آگاهی داشته باشد (5) و از طرف دیگر،در اجتماع مبتذل نباشد.یعنی آن محدودیت نباشد و آن اختلاط هم نباشد،نه محدودیت و نه اختلاط بلکه حریم.حریم مساله‏ای است‏بین محدودیت زن و اختلاط زن و مرد.
وقتی که ما به متن اسلام مراجعه می‏کنیم می‏بینیم نتیجه آنچه که اسلام در مورد زن می‏خواهد،شخصیت است و گرانبها بودن.در پرتو همین شخصیت و گرانبهایی،عفاف در جامعه مستقر می‏شود،روانها سالم باقی می‏مانند،کانونهای خانوادگی در جامعه سالم می‏مانند و«رشید»از کار در می‏آید.گرانبها بودن زن به این است که بین او و مرد در حدودی که اسلام مشخص کرده،حریم باشد،یعنی اسلام اجازه نمی‏دهد که جز کانون خانوادگی،یعنی صحنه اجتماع،صحنه بهره برداری و التذاذ جنسی مرد از زن باشد چه به صورت نگاه کردن به بدن و اندامش،چه به صورت لمس کردن بدنش،چه به صورت استشمام عطر زنانه‏اش و یا شنیدن صدای پایش که اگر به اصطلاح به صورت مهیج‏باشد،اسلام اجازه نمی‏دهد.ولی اگر بگوییم علم،اختیار و اراده،ایمان و عبادت و هنر و خلاقیت چطور؟می‏گوید بسیار خوب،مثل مرد.چیزهایی را شارع حرام کرده که به زن مربوط است.آنچه را که حرام نکرده،بر هیچ کدام حرام نکرده است.اسلام برای زن شخصیت می‏خواهد نه ابتذال.
سه گونه تاریخ
بنابر این تاریخ از نظر اینکه در ساختن آن تنها مرد دخالت داشته باشد یا مرد و زن با یکدیگر دخالت داشته باشند،سه گونه می‏تواند باشد:یک تاریخ تاریخ مذکر است،یعنی تاریخی که به دست جنس مذکر به طور مستقیم ساخته شده است و جنس مؤنث هیچ نقشی در آن ندارد. یک تاریخ تاریخ مذکر-مؤنث است اما مذکر-مؤنث مختلط،بدون آنکه مرد در مدار خودش قرار بگیرد و زن در مدار خودش،یعنی تاریخی که در آن این منظومه بهم خورده است،مرد در مدار زن قرار می‏گیرد و زن در مدار مرد،که ما اگر طرز لباس پوشیدن امروز بعضی از آقا پسرها و دختر خانمها را ببینیم،می‏بینیم که چطور اینها دارند جای خودشان را با یکدیگر عوض می‏کنند.نوع سوم،تاریخ مذکر-مؤنث است که هم به دست مرد ساخته شده است و هم به دست زن،ولی مرد،در مدار خودش و زن در مدار خودش.
ما وقتی به قرآن کریم مراجعه می‏کنیم،می‏بینیم تاریخ مذهب و دین آن طور که قرآن کریم تشریح کرده است‏یک تاریخ مذکر-مؤنث است و به تعبیر من یک تاریخ‏«مذنث‏»است‏یعنی مذکر و مؤنث هر دو نقش دارند،اما نه به صورت اختلاط بلکه به این صورت که مرد در مقام و مدار خودش و زن در مقام و مدار خودش.
قرآن کریم مثل اینکه عنایت‏خاص دارد که همین طور که صدیقین و قدیسین تاریخ را بیان می‏کند،صدیقات و قدیسات تاریخ را هم بیان کند.در داستان آدم و همسر آدم نکته‏ای است که من مکرر در سخنرانیهای چند سال پیش خود گفته‏ام و باز یاد آوری می‏کنم.
فکر غلط مسیحی در باره زن
یک فکر بسیار غلط را مسیحیان در تاریخ مذهبی جهان وارد کردند که واقعا خیانت‏بود.در مساله زن نداشتن عیسی و ترک ازدواج و مجرد زیستن کشیشها و کاردینالها کم کم این فکر پیدا شد که اساسا زن عنصر گناه و فریب است،یعنی شیطان کوچک است،مرد به خودی خود گناه نمی‏کند و این زن است،شیطان کوچک است که همیشه وسوسه می‏کند و مرد را به گناه وا می‏دارد.گفتند اساسا قصه آدم و شیطان و حوا این طور شروع شد که شیطان نمی‏توانست در آدم نفوذ کند،لذا آمد حوا را فریب داد و حوا آدم را فریب داد،و در تمام تاریخ همیشه به این شکل است که شیطان بزرگ زن را و زن مرد را وسوسه می‏کند.اصلا داستان آدم و حوا و شیطان در میان مسیحیان به این شکل در آمد.ولی قرآن درست‏خلاف این را می‏گوید و تصریح می‏کند،و این عجیب است.
قرآن وقتی داستان آدم و شیطان را ذکر می‏کند،برای آدم اصالت و برای حوا تبعیت قائل نمی‏شود.اول که می‏فرماید ما گفتیم،می‏گوید:ما به این دو نفر گفتیم که ساکن هشت‏شوید(نه فقط به آدم)، لا تقربا هذه الشجرة (6) به این درخت نزدیک نشوید(حالا آن درخت هر چه هست).بعد می‏فرماید: فوسوس لهما الشیطان (7) شیطان ایندو را وسوسه کرد. نمی‏گوید که یکی را وسوسه کرد و او دیگری را وسوسه کرد. فدلیهما بغرور (8) .باز«هما»ضمیر تثنیه است. و قاسمهما انی لکما لمن الناصحین (9) آنجا که خواست فریب بدهد،جلوی هر دوی آنها قسم دروغ خورد.آدم همان مقدار لغزش کرد که حوا،و حوا همان مقدار لغزش کرد که آدم.اسلام این فکر را،این دروغی را که به تاریخ مذهبها بسته بودند زدود و بیان داشت که جریان عصیان انسان چنین نیست که شیطان زن را وسوسه می‏کند و زن مرد را و بنا بر این زن یعنی عنصر گناه.و شاید برای همین است که قرآن گویی عنایت دارد که در کنار قدیسین از قدیسات بزرگ یاد کند که تمامشان در مواردی بر آن قدیسین علو و برتری داشته‏اند.
زنان قدیسه در قرآن
در داستان ابراهیم از ساره با چه تجلیلی یاد می‏کند!در این حد که همان طور که ابراهیم با ملکوت ارتباط داشت و چشم ملکوتی داشت،فرشتگان را می‏دید و صدای ملائکه را می‏شنید، ساره نیز صدای آنها را می‏شنید.وقتی به ابراهیم گفتند خداوند می‏خواهد به شما(ابراهیم پیرمرد و ساره پیرزن)فرزندی بدهد،صدای ساره بلند شد،گفت: ا الد و انا عجوز و هذا بعلی شیخا (10) من پیرزن با این شوهر پیرمرد؟!ما سر پیری می‏خواهیم بچه دار بشویم؟!ملائکه در حالی که مخاطبشان ساره است نه ابراهیم،گفتند: ا تعجبین من امر الله (11) ساره!آیا از برکت الهی و خداوندی به خانواده شما تعجب می‏کنید؟
همچنین قرآن وقتی اسم مادر موسی را می‏برد،می‏فرماید: و اوحینا الی ام موسی ان ارضعیه ما به مادر موسی وحی فرستادیم که خودت فرزندت را شیر بده، فاذا خفت علیه فالقیه فی الیم و لا تخافی و لا تحزنی انا رادوه الیک و جاعلوه من المرسلین (12) .
قرآن به داستان مریم که می‏رسد،بیداد می‏کند.پیغمبران در مقابل این زن می‏آیند زانو می‏زنند.زکریا وقتی می‏آید مریم را می‏بیند،در حالتی می‏بیند که مریم با نعمتهایی به سر می‏برد که در تمام آن سرزمین وجود ندارد،تعجب می‏کند.قرآن می‏گوید در حالی که مریم در محراب عبادت بود فرشتگان الهی با این زن سخن می‏گفتند: اذ قالت الملائکة یا مریم ان الله یبشرک بکلمة منه اسمه المسیح عیسی بن مریم وجیها فی الدنیا و الاخرة و من المقربین (13) . ملائکه مستقیما با خودش صحبت می‏کردند.مریم مبعوث نبوده و این را قرآن درست نمی‏داند که یک زن را بفرستد میان زن و مرد.مریم،بر خلاف شانش مبعوث نبود ولی از بسیاری از مبعوثها عالی مقام‏تر بود.بدون شک و شبهه مریم غیر مبعوث از خود زکریا که مبعوث بوده،عالی مقام‏تر و والامقام‏تر بود.
قرآن راجع به حضرت صدیقه طاهره می‏فرماید: انا اعطیناک الکوثر (14) .دیگر کلمه‏ای بالاتر از«کوثر»نیست.در دنیایی که زن را شر مطلق و عنصر فریب و گناه می‏دانستند،قرآن می‏گوید نه تنها خیر است‏بلکه کوثر است‏یعنی خیر وسیع،یک دنیا خیر.
زنان بزرگ در تاریخ اسلام
می‏آییم در متن تاریخ اسلام.از همان روز اول دو نفر مسلمان می‏شوند:علی و خدیجه که ایندو نقش مؤثری در ساختن تاریخ اسلام دارند.اگر فداکاریهای این زن-که از پیغمبر پانزده سال بزرگتر بود-نبود،از نظر علل ظاهری مگر پیغمبر می‏توانست کاری از پیش ببرد؟تاریخ ابن اسحاق یک قرن و نیم بعد از هجرت راجع به مقام خدیجه و نقش او در پشتیبانی از پیغمبر اکرم و مخصوصا در تسلی بخشی به پیغمبر اکرم،می‏نویسد:بعد از مرگ خدیجه که ابو طالب هم در آن سال از دنیا رفت،واقعا عرصه بر پیغمبر اکرم تنگ شد به طوری که نتوانست... (15) بماند.تا آخر عمر پیغمبر هر گاه اسم خدیجه را می‏بردند،اشک مقدسشان جاری می‏شد.عایشه می‏گفت:یک پیرزن که دیگر این قدر ارزش نداشت،چه خبر است؟می‏فرمود:تو خیال می‏کنی من به خاطر شکل خدیجه می‏گریم؟خدیجه کجا و شما و دیگران کجا؟!
اگر به تاریخ اسلام نگاه کنید می‏بینید که تاریخ اسلام یک تاریخ مذکر-مؤنث است ولی مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش.پیغمبر صلی الله علیه و آله یاران مذکری دارد و یاران مؤنثی،هم راوی زن دارد و هم راوی مرد.در کتبی که در هزار سال پیش نوشته شده ست‏شاید اسم همه آنها هست و ما روایات زیادی داریم که راوی آنها زن بوده است.کتابی ست‏به نام‏«بلاغات النساء»یعنی خطبه‏ها و خطابه‏های بلیغی که توسط زنها ایراد شده است. این کتاب از ابن طیفور بغدادی است که در حدود سال 250 هجری یعنی در زمان امام عسکری علیه السلام می‏زیسته است(چنانکه می‏دانید حضرت امام عسکری علیه السلام در سنه 260 وفات کردند).از جمله خطبه‏هایی که بغدادی در کتابش ذکر کرده است،خطبه حضرت زینب در مسجد یزید و خطبه ایشان در مجلس ابن زیاد و خطبه حضرت زهرا علیها السلام در اوایل خلافت ابوبکر است.
در این ضریح جدیدی که اخیرا برای حضرت معصومه ساخته‏اند،روایتی را انتخاب کرده‏اند که راویها همه زن هستند تا می‏رسد به پیغمبر اکرم.در ضمن،اسم همه آنها فاطمه است(حدود چهل فاطمه):روایت کرده فاطمه دختر...از فاطمه دختر...تا می‏رسد به فاطمه دختر موسی بن جعفر.بعد ادامه پیدا می‏کند تا فاطمه دختر حسین بن علی بن ابیطالب و در آخر می‏رسد به فاطمه دختر پیغمبر.یعنی شرکت اینها اینقدر رایج‏بوده،ولی هیچ وقت اختلاط نبوده.بسیاری از راویان بودند که می‏آمدند روایت‏حدیث می‏کردند.زنها می‏آمدند استماع می‏کردند.اما زنها در کناری می‏نشستند و مردها در کناری،مردها در اتاقی بودند و زنها در اتاقی.دیگر نمی‏آمدند صندلی بگذارند که یک مرد بنشیند و یک زن،زن مینی ژوپ بپوشد و تا بالای رانش پیدا باشد که بله،خانم می‏خواهند تحصیل علم کنند!این،معلوم است که ظاهرش یک چیز است و باطنش چیز دیگر.اسلام می‏گوید علم اما نه شهوترانی،نه مسخره بازی،نه حقه بازی،می‏گوید شخصیت.
حضرت زهرا(سلام الله علیها)و علی علیه السلام بعد از ازدواجشان می‏خواستند کارهای خانه را بین یکدیگر تقسیم کنند،ولی دوست داشتند که پیغمبر در این کار دخالت کند چون لذت می‏بردند.به ایشان گفتند:یا رسول الله!دلمان می‏خواهد بگویید که در این خانه چه کارهایی را علی بکند و چه کارهایی را فاطمه!پیغمبر کارهای بیرون را به علی واگذار کرد و کارهای درون خانه را به فاطمه.فاطمه می‏گوید:نمی‏دانید چقدر خوشحال شدم که پدرم کار بیرون را از دوش من برداشت.زن عالم یعنی این.زنی که حرص نداشته باشد این طور است.
ولی ببینید شخصیت همین زهرای اینچنین چگونه است،رشد استعدادهایش چگونه است، علمش چگونه است،اراده‏اش چگونه است،خطابه و بلاغتش چگونه است.زهرا علیها السلام در جوانی از دنیا رفته است و از بس در آن زمان دشمنانش زیاد بودند،از آثار ایشان کم مانده است.ولی خوشبختانه یک خطابه مفصل بسیار طولانی(در حدود یک ساعت)از ایشان در سن هجده سالگی(حداکثر گفته‏اند بیست و هفت‏سالگی)باقی مانده که این خطابه را تنها شیعه روایت نمی‏کند،عرض کردم بغدادی در قرن سوم نقل کرده است.همین یک خطابه کافی است که نشان بدهد زن مسلمان در عین اینکه حریم خودش را با مرد حفظ می‏کند و خودش را به اصطلاح برای ارائه به مردان درست نمی‏کند،معلوماتش چقدر است،ورود در اجتماع تا چه حد است.
خطبه حضرت زهرا علیها السلام توحید دارد در سطح توحید نهج البلاغه،یعنی در سطحی که دست فلاسفه به آن نمی‏رسد.وقتی که در باره ذات حق و صفات حق صحبت می‏کند،گویی در سطح بزرگترین فیلسوفان جهان است.از ابو علی سینا ساخته نیست که این طور خطبه بخواند.یکدفعه وارد در فلسفه احکام می‏شود:خدا نماز را برای این واجب کرد،روزه را برای این واجب کرد،حج را برای این واجب کرد،امر به معروف و نهی از منکر را برای این واجب کرد، زکات را برای این واجب کرد و...بعد شروع می‏کند به ارزیابی قوم عرب قبل از اسلام و تحولی که اسلام در این قوم به وجود آورد که شما مردم عرب چنین و چنان بودید.وضع زندگی مادی و معنوی آنها قبل از اسلام را بررسی می‏کند و آنچه را که به وسیله پیغمبر از نظر زندگی مادی و معنوی به آنها ارزانی شده بود گوشزد می‏نماید.بعد در مقام استدلال و محاجه بر می‏آید.او در مسجد مدینه در حضور هزاران نفر است،اما نمی‏رود بالای منبر که-العیاذ بالله-خودنمایی کند.سنت پیغمبر این بوده که زنها جدا می‏نشستند و مردها جدا، و پرده‏ای بلند میان آنها کشیده می‏شد.زهرای اطهر از پشت پرده تمام سخنان خودش را گفت و زن و مرد مجلس را منقلب کرد.این معنای آن چیزی است که ذکر کردیم،هم شخصیت دارد و هم عفاف،هم پاکی دارد و هم حریم،هیچ وقت‏خودش را جلوی چشمهای گرسنه مردان قرار نمی‏دهد،اما یک موجود دست و پا چلفتی هم نیست که چیزی سرش نشود و از هیچ چیز خبر نداشته باشد.
تاریخ کربلا یک تاریخ و حادثه مذکر-مؤنث است،حادثه‏ای است که مرد و زن هر دو در آن نقش دارند،ولی مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش.معجزه اسلام اینهاست،می‏خواهد دنیای امروز بپذیرد،می‏خواهد-به جهنم-نپذیرد،آینده خواهد پذیرفت.ابا عبد الله اهل یت‏خودش را حرکت می‏دهد برای اینکه در این تاریخ عظیم رسالتی را انجام دهند،برای اینکه نقش مستقیمی در ساختن این تاریخ عظیم داشته باشند با قافله سالاری زینب،بدون آنکه از مدار خودشان خارج بشوند.
تجلی زینب از عصر عاشورا
از عصر عاشورا زینب تجلی می‏کند.از آن به بعد به او واگذار شده بود.رئیس قافله اوست چون یگانه مرد زین العابدین(سلام الله علیه)است که در این وقت‏به شدت مریض است و احتیاج به پرستار دارد تا آنجا که دشمن طبق دستور کلی پسر زیاد که از جنس ذکور اولاد حسین هیچ کس نباید باقی بماند،چند بار حمله کردند تا امام زین العابدین را بکشند ولی بعد خودشان گفتند:«انه لما به‏» (16) این خودش دارد می‏میرد.و این هم خودش یک حکمت و مصلحت‏خدایی بود که حضرت امام زین العابدین بدین وسیله زنده بماند و نسل مقدس حسین بن علی باقی بماند.یکی از کارهای زینب پرستاری امام زین العابدین است.
در عصر روز یازدهم اسرا را آوردند و بر مرکبهایی(شتر یا قاطر یا هر دو)که پالانهای چوبین داشتند سوار کردند و مقید بودند که اسرا پارچه‏ای روی پالانها نگذارند،برای اینکه زجر بکشند.بعد اهل بیت‏خواهشی کردند که پذیرفته شد.آن خواهش این بود:«قلن بحق الله الا ما مررتم بنا علی مصرع الحسین‏» (17) گفتند:شما را به خدا حالا که ما را از اینجا می‏برید،ما را از قتلگاه حسین عبور بدهید برای اینکه می‏خواهیم برای آخرین بار با عزیزان خودمان خدا حافظی کرده باشیم.در میان اسرا تنها امام زین العابدین بودند که به علت‏بیماری،پاهای مبارکشان را زیر شکم مرکب بسته بودند،دیگران روی مرکب آزاد بودند.وقتی که به قتلگاه رسیدند،همه بی اختیار خودشان را از روی مرکبها به روی زمین انداختند.زینب(سلام الله علیها)خودش را به بدن مقدس ابا عبد الله می‏رساند،آن را به یک وضعی می‏بیند که تا آن وقت ندیده بود:بدنی می‏بیند بی سر و بی لباس،با این بدن معاشقه می‏کند و سخن می‏گوید: «بابی المهموم حتی قضی،بابی العطشان حتی مضی‏» (18) .آنچنان دلسوز ناله کرد که‏«فابکت و الله کل عدو و صدیق‏» (19) یعنی کاری کرد که اشک دشمن جاری شد،دوست و دشمن به گریه در آمدند.
مجلس عزای حسین را برای اولین بار زینب ساخت.ولی در عین حال از وظایف خودش غافل نیست.پرستاری زین العابدین به عهده اوست،نگاه کرد به زین العابدین،دید حضرت که چشمش به این وضع افتاده آنچنان ناراحت است کانه می‏خواهد قالب تهی کند،فورا بدن ابا عبد الله را رها کرد و آمد سراغ زین العابدین:«یا بن اخی!»پسر برادر!چرا تو را در حالی می‏بینم که می‏خواهد روح تو از بدنت پرواز کند؟فرمود:عمه جان!چطور می‏توانم بدنهای عزیزان خودمان را ببینم و ناراحت نباشم؟زینب در همین شرایط شروع می‏کند به سلیت‏خاطر دادن به زین العابدین.
ام ایمن زن بسیار مجلله‏ای است که ظاهرا کنیز خدیجه بوده و بعدا آزاد شده و سپس در خانه پیغمبر و مورد احترام پیغمبر بوده است،کسی است که از پیغمبر حدیث روایت می‏کند. این پیر زن سالها در خانه پیغمبر بود.روایتی از پیغمبر را برای زینب نقل کرده بود ولی چون روایت‏خانوادگی بود یعنی مربوط به سرنوشت این خانواده در آینده بود،زینب یک روز در اواخر عمر علی علیه السلام برای اینکه مطمئن بشود که آنچه ام ایمن گفته صد در صد درست است،آمد خدمت پدرش:یا ابا!من حدیثی اینچنین از ام ایمن شنیده‏ام،می‏خواهم یک بار هم از شما بشنوم تا ببینم آیا همین طور است؟همه را عرض کرد.پدرش تایید کرد و فرمود:درست گفته ام ایمن،همین طور است.
زینب در آن شرایط این حدیث را برای امام زین العابدین روایت می‏کند.در این حدیث آمده است این قضیه فلسفه‏ای دارد،مبادا در این شرایط خیال کنید که حسین کشته شد و از بین رفت.پسر برادر!از جد ما چنین روایت‏شده است که حسین علیه السلام همین جا،که اکنون جسد او را می‏بینی،بدون اینکه کفنی داشته باشد دفن می‏شود و همین جا،قبر حسین، مطاف خواهد شد.
بر سر تربت ما چون گذری همت‏خواه که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
آینده را که اینجا کعبه اهل خلوص خواهد بود،زینب برای امام زین العابدین روایت می‏کند. بعد از ظهر مثل امروزی را-که یازدهم بود-عمر سعد با لشکریان خودش برای دفن کردن اجساد کثیف افراد خود در کربلا ماند.ولی بدنهای اصحاب ابا عبد الله همان طور ماندند.بعد اسرا را حرکت دادند(مثل امشب که شب دوازدهم است)،یکسره از کربلا تا کوفه که تقریبا دوازده فرسخ است.ترتیب کار را اینچنین داده بودند که روز دوازدهم اسرا را به اصطلاح با طبل و شیپور و با دبدبه به علامت فتح وارد کنند و به خیال خودشان آخرین ضربت را به خاندان پیغمبر بزنند.
اینها را حرکت دادند و بردند در حالی که زینب شاید از روز تاسوعا اصلا خواب به چشمش نرفته است.سرهای مقدس را قبلا بریده بودند.تقریبا دو ساعت‏بعد از طلوع آفتاب در حالی که اسرا را وارد کوفه می‏کردند دستور دادند سرهای مقدس را به استقبال آنها ببرند که با یکدیگر بیایند.وضع عجیبی است غیر قابل توصیف!دم دروازه کوفه(دختر علی،دختر فاطمه اینجا تجلی می‏کند)این زن با شخصیت که در عین حال زن باقی ماند و گرانبها،خطابه‏ای می‏خواند.راویان چنین نقل کرده‏اند که در یک موقع خاصی زینب موقعیت را تشخیص داد:«و قد او مات‏»دختر علی یک اشاره کرد.عبارت تاریخ این است:«و قد او مات الی الناس ان اسکتوا فارتدت الانفاس و سکنت الاجراس‏» (20) یعنی در آن هیاهو و غلغله که اگر دهل می‏زدند صدایش به جایی نمی‏رسید،گویی نفسها در سینه‏ها حبس و صدای زنگها و هیاهوها خاموش گشت،مرکبها هم ایستادند(آمدها که می‏ایستادند،قهرا مرکبها هم می‏ایستادند).خطبه‏ای خواند.راوی گفت:«و لم ار و الله خفرة قط انطق منها» (21) .این‏«خفره‏»خیلی ارزش دارد. «خفره‏»یعنی زن با حیا.این زن نیامد مثل یک زن بی حیا حرف بزند.زینب آن خطابه را در نهایت عظمت القاء کرد.در عین حال دشمن می‏گوید:«و لم ار و الله خفرة قط انطق منها»یعنی آن حیای زنانگی از او پیدا بود.شجاعت علی با حیای زنانگی در هم آمیخته بود.
در کوفه که بیست‏سال پیش علی علیه السلام خلیفه بود و در حدود پنج‏سال خلافت‏خود خطابه‏های زیادی خوانده بود،هنوز در میان مردم خطبه خواندن علی علیه السلام ضرب المثل بود.راوی گفت:گویی سخن علی از دهان زینب می‏ریزد،گویی که علی زنده شده و سخن او از دهان زینب می‏ریزد،می‏گوید وقتی حرفهای زینب-که مفصل هم نیست،ده دوازده سطر بیشتر نیست-تمام شد،مردم را دیدم که همه،انگشتانشان را به دهان گرفته و می‏گزیدند.
این است نقش زن به شکلی که اسلام می‏خواهد،شخصیت در عین حیا،عفاف،عفت،پاکی و حریم.تاریخ کربلا به این دلیل مذکر-مؤنث است که در ساختن آن،هم جنس مذکر عامل مؤثری است ولی در مدار خودش،و هم جنس مؤنث در مدار خودش.این تاریخ به دست این دو جنس ساخته شد.
و لا حول و لا قوة الا بالله
پی‏نوشت‏ها:
1 و 2.بحار الانوار،ج 44/ص 364.
3- بقره/185.
4- مائده/6.
5- علم و آگاهی یک پایه شخصیت زن است،مختار بودن و از خود اراده داشتن،اراده قوی داشتن،شجاع و دلیر بودن یک رکن دیگر شخصیت زن است.خلاق بودن رکن دیگر شخصیت معنوی هر انسانی از جمله زن است.پرستنده بودن،با خدای خود به طور مستقیم ارتباط داشتن و مطیع خدا بودن،حتی روابط معنوی با خدا داشتن در سطح عالی،در آن سطحی که انبیا داشته‏اند،از چیزهایی است که به زن شخصیت می‏دهد.
6

No comments: