Wednesday, February 14, 2007

شعارهای عاشورا

یا ایها الذین امنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم (1) .
عنوان بحث من‏«شعارهای عاشورا»است.می‏خواهم در باره دو مطلب که به یکدیگر پیوسته است صحبت کنم:یکی در باره شعارهایی که وجود مقدس ابا عبد الله الحسین علیه السلام و اهل بیت و اصحاب آن حضرت در روز عاشورا ابزار کردند،و دیگر در باره شعار بودن عاشورا برای ما مردم شیعه.
کلمه‏«شعار»
اولا کلمه‏«شعار»را باید توضیح بدهم و معنی بکنم.کلمه‏«شعار»در اصل عبارت بوده است از شعرها یا نثرهایی که در جنگها می‏خواندند.افراد که در میدان جنگ وارد می‏شدند،هر دسته‏ای شعار بالخصوصی داشت.جنگها معمولا تن به تن بود.دو دسته که با یکدیگر می‏جنگیدند،افراد همه مسلح،همه خود پوشیده،همه زره پوشیده،همه چکمه پوشیده،همه شمشیر به دست و همه سپر به دست‏بودند و صورتشان از پایین تقریبا تا بینی و از بالا تا روی ابرو پوشیده بود،به طوری که هر مرد مبارزی فقط چشمهایش پیدا بود.این بود که در میدان جنگ،افراد کمتر شناخته می‏شدند.در بیرون،هر کسی همه سر و گردنش بیرون است،لباسها مختلف است،افراد از دور شناخته می‏شوند،ولی در جنگها به واسطه متحد الشکل بودن همه افراد،نه تنها افراد یک سپاه از یکدیگر تشخیص داده نمی‏شدند بلکه افراد یک سپاه از افراد سپاه مخالف نیز تشخیص داده نمی‏شدند،به طوری که ممکن بود کسی اشتباه بکند،به جای اینکه سرباز سپاه دشمن را بزند سرباز خودی را بزند.
این بود که هر قومی و هر لشکری یک شعار مخصوص به خود داشت،جمله‏ای را انتخاب می‏کردند که در حین جنگ احیانا آن را تکرار می‏کردند و شعار می‏دادند برای اینکه دانسته بشود که این،جزء لشکر مثلا«الف‏»است و آن که شعار دیگری داشت جزء لشکر مثلا«ب‏»است. این کار لا اقل این مقدار فایده داشت که افراد لشکرها اشتباه نمی‏شدند و کسی همرزم خودش را نمی‏کشت.
گاهی شعارهایی که می‏دادند اندکی از این هم روشنتر بود،به این صورت که آن مرد مبارزی که به میدان می‏رفت،گذشته از اینکه شعار عمومی دسته خودش را تکرار می‏کرد،احیانا خودش را هم شخصا معرفی می‏نمود.چون عرب طبع شعرش بسیار قوی است و شعر گفتن برای قوم عرب ساده است و این از خصوصیات زبان عربی است،غالب آنها وقتی می‏خواستند به میدان بروند،با یک رباعی،با یک رجز خودشان را معرفی می‏کردند یا مثلا مبارزه طلبی خودش را با یک شعر بیان می‏کرد،با شعر مبارز می‏طلبید.کسی هم که می‏خواست‏به او جواب بدهد که من آماده هستم،یک وقت می‏دیدند با شعری به همان آهنگ می‏گفت من آماده هستم(که این اندکی مشکلتر بود).
شنیده‏اید که در جنگ خندق،پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور داد دور مدینه را(قسمتهایی که لشکر دشمن می‏توانست‏بیاید)خندقی کندند برای اینکه دشمن نتواند خود را به داخل مدینه برساند.ولی چند نفر از افراد دشمن توانستند اسبهای خود را از باریکه‏ای عبور بدهند و به آن طرف بیایند،که یکی از آنها عمرو بن عبدود معروف شجاع به اصطلاح فارس یلیل بود که ضرب المثل شجاعت‏بود.آمد در مقابل مسلمین و فریاد کرد:«الا رجل،الا رجل؟»آیا مرد هست؟کسی جواب نداد،چون همه او را می‏شناختند.یک نفر جرات نکرد بگوید«من‏»(برای اینکه می‏دانستند که روبرو شدن با او جز کشته شدن نتیجه دیگری ندارد) جز یک جوان بیست و چند ساله که از جا بلند شد و گفت:یا رسول الله!اجازه می‏دهید من به میدان بروم؟فرمود:بنشین(علی بود).دوباره فریاد کرد:«الا رجل.الا رجل؟»کسی غیر از علی جواب نداد.برای بار سوم:«الا رجل،الا رجل؟»باز تنها علی از جا بلند شد.آبروی مسلمین دارد از بین می‏رود.عمر بن الخطاب برای اینکه عذری از مسلمین بخواهد،گفت:یا رسول الله!اگر کسی بلند نمی‏شود به خاطر این است که این شخص مردی است غیر قابل مبارزه.من خودم با قافله‏ای که این مرد نیز در آن بود حرکت می‏کردم.عده زیادی دزد به ما برخورد کردند و او به تنهایی برای مقابله با آنها حرکت کرد.سپر می‏خواست،یک کره شتر به دست گرفت!چه کسی می‏تواند با این مرد مبارزه کند؟!
عمرو بن عبدود در آخر کار وقتی که خواست مسلمین را خوب تحقیر کرده باشد این شعر را خواند:
و لقد بححت من الندا ءبجمعکم هل من مبارز و وقفت اذ وقف المشجع موقف القرن المناجز (2)
تا آخر.گفت:دیگر خسته شدم،گلویم به درد آمد از بس گفتم‏«هل من مبارز».یک مرد در میان شما نیست؟!
پیغمبر به علی اجازه داد.علی از جا بلند شد و گفت:«و لقد اتاک مجیب صوتک غیر عاجز...».به همان آهنگ شعر خواند،آمد جلو،و شنیده‏اید که چگونه پیروز شد.شرایط طوری شد که پیغمبر فرمود:تمام اسلام با تمام کفر روبرو شد،یعنی جنگ سرنوشت است.
از چیزهایی که ما در عاشورا زیاد می‏بینیم،مساله شعار است،شعار ابا عبد الله، اصحاب ابا عبد الله و خاندان ابا عبد الله.در این شعارها مخصوصا شعارهای خود ابا عبد الله علیه السلام گذشته از اینکه افراد،خودشان را با یک رجز،با یک رباعی معرفی می‏کردند،گاهی جمله‏هایی می‏گفتند که طی آنها نهضت‏خودشان را معرفی می‏نمودند،و مساله مهم این است.در تاریخ، خیلی دیده می‏شود که گاهی مردمی،اجتماعی می‏کنند،در یک جا جمع می‏شوند برای مقصد و هدفی.یک وقت می‏بینند در خارج،با منظور و مقصود دیگری پخش می‏شود.در اوایل مشروطیت ایران،خیلی از این قضایا اتفاق افتاده است.بسیاری از مردم راجع به مشروطیت چیزی سرشان نمی‏شد.مردم را با نامهای دیگری در جایی جمع می‏کردند.وقتی که مردم متفرق می‏شدند،می‏دیدند چیز دیگری از آب در آمد.اعلام می‏کردند که مردم جمع شدند در باره این مطلب چنین گفتند،در باره آن مطلب چنان گفتند،برای اینکه مردم اینقدر رشد نداشتند که خودشان مشخص کنند که این جمع شدن ما برای چیست،برای چه هدف و مقصدی است.
ابا عبد الله علیه السلام در روز عاشورا شعارهای زیادی داده است که در آنها روح هضت‏خودش را مشخص کرده که من برای چه می‏جنگم،چرا تسلیم نمی‏شوم،چرا آمده‏ام که تا آخرین قطره خون خودم را بریزم؟و متاسفانه این شعارها در میان ما شیعیان فراموش شده و ما شعارهای دیگری به جای آنها گذاشته‏ایم که این شعارها نمی‏تواند روح نهضت ابا عبد الله را منعکس کند.
ائمه ما یکی پس از دیگری آمدند و دستور دادند که عاشورا را باید زنده نگه داشت، صیبت‏حسین نباید فراموش شود،این مکتب باید زنده بماند.هر سال که محرم و عاشورا پیدا می‏شود،شیعه باید آن را زنده نگه دارد.عاشورا شعار شیعه شده است.شیعه باید بتواند جواب بدهد وقتی در مقابل یک سنی،و بالاتر در مقابل یک مسیحی یا یک یهودی یا یک لا مذهب قرار گرفت و او گفت:شما در این روز عاشورا و تاسوعا که تمام کارهایتان را تعطیل می‏کنید و می‏آیید در مساجد جمع می‏شوید،دسته راه می‏اندازید،سینه می‏زنید،زنجیر می‏زنید،داد می‏کشید،فریاد می‏کشید،چه می‏خواهید بگویید؟حرفتان چیست؟باید بتوانید بگویید ما حرفمان چیست.ابا عبد الله نیامد فقط بجنگد تا کشته شود و حرفش را نزند.حرف خودش را زده است،هدف و مقصد خودش را مشخص کرده است.
باید دید شعارهای حسین بن علی در روز عاشورا چیست.همین شعارها بود که اسلام را زنده کرد،تشیع را زنده کرد و پایه دستگاه خلافت اموی را چنان متزلزل کرد که چنانچه نهضت ابا عبد الله نبود،بنی عباس اگر پانصد سال خلافت کردند،حزب اموی-که به قول عبد الله علائینی و خیلی افراد دیگر با برنامه آمده بود تا بر سر نوشت کشورهای اسلامی مسلط شود-شاید هزار سال حکومت می‏کرد.با چه هدفی؟هدف برگرداندن اوضاع به ما قبل اسلام، احیای جاهلیت ولی در زیر ستار و پرده اسلام.شعارهای ابا عبد الله بود که این پرده‏ها را پاره کرد و از میان برد.
ما در عاشورا دو نوع شعار می‏بینیم.یک نوع شعارهایی است که فقط معرف شخص است و بیش از این چیز دیگری نیست.ولی شعارهای دیگری است که علاوه بر معرفی شخص،معرف فکر هم هست،معرف احساس است،معرف نظر و ایده است،و اینها را ما در روز عاشورا زیاد می‏بینیم.هر دو نوع شعار را می‏بینیم.اما شعارهای خود ابا عبد الله،خود داستان مفصلی است که همه آن را نمی‏توانم در این یک جلسه برای شما عرض بکنم.
شعارهای ابا عبد الله علیه السلام
ابا عبد الله در مقام افتخار،خیلی تکیه می‏کرد روی پدرش علی مرتضی.البته به اعتبار جدش هم افتخار می‏کرد(آن که جای خود دارد)ولی مخصوصا به پدرش علی مرتضی افتخار می‏کرد، با اینکه آنها که در آنجا بودند دشمنان علی بودند ولی مدعی بودند که ما امت پیغمبر هستیم. امام حسین کوشش داشت که افتخارش را به علی مرتضی رسما بیان کرده باشد.
اشعاری که ابا عبد الله در روز عاشورا خوانده‏اند،خیلی مختلف است،با آهنگهای مختلف سروده شده است که بعضی از آنها از خود ابا عبد الله و بقیه از دیگران است و ایشان استشهاد کرده‏اند،مثل اشعار معروف فروة بن مسیک که سراپا حماسه است.یکی از اشعاری که ابا عبد الله در روز عاشورا می‏خواند و آن را شعار خودش قرار داده بود،این شعر بود(مخصوصا یک مصراع آن):
الموت اولی من رکوب العار و العار اولی من دخول النار (3)
نزد من،مرگ از ننگ ذلت و پستی بهتر و عزیزتر و محبوبتر است.اسم این شعار را باید گذاشت‏شعار آزادی،شعار عزت،شعار شرافت،یعنی برای یک مسلمان واقعی،مرگ همیشه سزاوارتر است از زیر بار ننگ ذلت رفتن.مردم دنیا!بدانید اگر حسین حاضر است که تا آخرین قطره خون خود و جوانانش ریخته شود،برای چیست.حسین در دامن پیغمبر و علی بزرگ شده است(تعبیر از خودش است)،از پستان زهرا شیر خورده است.
خطبه‏ای دارد ابا عبد الله در روز عاشورا،در آن وقتی که از نظر ظاهر همه امیدها قطع شده است و هر کسی[در آن شرایط]باشد خودش را می‏بازد.ولی این خطبه آنچنان شور و احساسات دارد که گویی آتش است که از دهان حسین بیرون می‏آید،اینقدر داغ است!آیا این جمله‏ها شوخی است:«الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة،و هیهات منا الذلة‏» (4) ؟!
پسر زیاد از شمشیرش خون می‏چکد.پدر سفاکش بیست‏سال قبل آنچنان از مردم کوفه زهر چشم گرفته بود که تا مردم کوفه شنیدند پسر زیاد مامور کوفه شده است،خود به خود از ترس به خانه‏هایشان خزیدند،چون او و پدرش را می‏شناختند که چه خونخوارهایی هستند. همینکه پسر زیاد به کوفه آمد و امیر کوفه شد،به خاطر رعبی که پدرش در دل مردم کوفه ایجاد کرده بود،مردم از دور مسلم پراکنده شدند.اینقدر مردم مرعوب اینها بودند!اما حسین خطاب به مردم کوفه می‏فرماید:«الا و ان الدعی ابن الدعی‏»مردم!آن زنا زاده پسر زنازاده،آن امیر و فرمانده شما«قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة‏»(گریه استاد)می‏دانید به من چه پیشنهاد می‏کند؟می‏گوید:حسین!یا باید خوار و ذلیل من شوی و یا شمشیر.به امیرتان بگویید که حسین می‏گوید:«هیهات منا الذلة‏»حسین تن به خواری بدهد؟!(گریه استاد)آیا او خیال کرده که من مثل او هستم؟«یابی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت‏»(گریه استاد)خدا می‏خواهد حسین چنین باشد.شما مگر نمی‏دانید،آن زنا زاده مگر نمی‏داند که من در چه دامنی بزرگ شده‏ام؟من روی دامن پیغمبر بزرگ شده‏ام،روی دامن علی مرتضی بزرگ شده‏ام،من از پستان فاطمه شیر خورده‏ام(گریه استاد).آیا کسی که از پستان زهرا شیر خورده باشد،تن به ذلت و اسارت مثل پسر زیاد می‏دهد؟!«هیهات منا الذلة‏»ما کجا و تن به خواری دادن کجا؟!شعار حسین در روز عاشورا از این تیپ است.آقایان سر دسته‏ها که برای دسته‏های خودتان شعار می‏سازید،ببینید شعارهایتان با شعارهای حسین می‏خواند یا نمی‏خواند.
مساله تشنگی ابا عبد الله و خاندان و اصحاب ایشان
مساله تشنگی ابا عبد الله و خاندان و اصحابشان مساله شوخی‏ای نیست.هوا بسیار گرم است(عاشورای آن وقت ظاهرا در اواخر خرداد بوده،هوای عراق زمستانش گرم است،چه رسد به نزدیک تابستان آن)،سه روز است که آب را بر روی اهل بیت پیغمبر بسته‏اند،گو اینکه در شب عاشورا توانستند مقداری آب به خیمه‏ها بیاورند که حضرت فرمود:آب را بنوشید و این آخرین توشه شما خواهد بود.و بعلاوه از نظر طبیعی یک قاعده‏ای است:هر کسی از بدنش خون زیاد برود که بدن کم خون شده و احتیاج به خون جدید داشته باشد،تشنه می‏شود.خداوند متعال بدن را به گونه‏ای ساخته است که وقتی به چیزی احتیاج دارد،فورا همان احتیاج جلوه می‏کند.افرادی که زخم برمی‏دارند،می‏بینید فورا تشنگی بر آنها غالب می‏شود و این به واسطه رفتن خون از بدنشان است که چون بدن برای ساختن خون آماده می‏شود و می‏خواهد خون جدید بسازد،آب می‏خواهد.خود رفتن خون از بدن،موجب تشنگی است.
«یحول بینه و بین السماء العطش‏»اینقدر تشنگی ابا عبد الله زیاد بود که وقتی به آسمان نگاه می‏کرد بالای سرش را درست نمی‏دید.اینها شوخی نیست.ولی من هر چه در«مقاتل‏»گشتم(آن مقداری که می‏توانستم بگردم)تا این جمله معروفی را که می‏گویند ابا عبد الله به مردم گفت:«اسقونی شربة من الماء»(یک جرعه آب به من بدهید)ببینم،ندیدم. حسین کسی نبود که از آن مردم چنین چیزی طلب کند.فقط یک جا دارد که حضرت در حالی که داشت‏حمله می‏کرد«و هو یطلب الماء».قرائن نشان می‏دهد که مقصود این است:در حالی که داشت‏به طرف شریعه می‏رفت(در جستجوی آب بود که از شریعه بر دارد)نه اینکه از مردم طلب آب می‏کرد.
عظمت ابا عبد الله چیز دیگری است.او چیزی است،ما چیز دیگری.شعارهایی که در سینه‏زنی‏ها و نوحه‏سرایی‏ها می‏دهید،شعارهای حسینی باشد.نوحه،بسیار بسیار خوب است. ائمه اطهار دستور می‏دادند افرادی که شاعر بودند،نوحه‏خوان بودند،نوحه سرا بودند،بیایند برای آنها ذکر مصیبت‏بکنند.آنها شعر می‏خواندند و ائمه اطهار گریه می‏کردند.نوحه سرایی و سینه زنی و زنجیر زنی،من با همه اینها موافقم ولی به شرط اینکه شعارها شعارهای حسینی باشد،نه شعارهای من در آوردی:«نوجوان اکبر من،نوجوان اکبر من‏»شعار حسینی نیست. شعارهای حسینی شعارهایی است که از این تیپ باشد،فریاد می‏کند:«الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه؟لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا» (5) مردم!نمی‏بینید که به حق عمل نمی‏شود و کسی از باطل رویگردان نیست؟در چنین شرایطی، ؤمن(نگفت‏حسین یا امام)باید لقاء پروردگارش را بر چنین زندگی‏ای ترجیح بدهد.و یا:«لا اری الموت الا سعادة و الحیوة مع الظالمین الا برما» (6) هر جمله‏اش سزاوار است که با آب طلا نوشته شود و در همه دنیا پخش گردد،و این باز هم کم است)من مرگ را جز خوشبختی نمی‏بینم،من زندگی با ستمکاران را جز ملالت و خستگی نمی‏بینم.
مرا عار آید از این زندگی که سالار باشم کنم بندگی
شعارهای حسین علیه السلام شعارهای محیی بود(یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم) (7) .
ابا عبد الله علیه السلام،یک مصلح
ابا عبد الله یک مصلح است.این تعبیر از خودش است(انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی،ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی) (8) .این را حضرت در نامه‏ای به عنوان وصیتنامه به برادرشان محمد بن حنفیه-که مریض بود به طوری که از ناحیه دست فلج داشت و قدرت این که در رکاب حضرت باشد و خدمت کند نداشت-نوشتند و به او سپردند،چرا؟برای اینکه دنیا از ماهیت نهضت او آگاه شود:مردم دنیا!من مثل خیلی افراد نیستم که قیام و انقلابم به خاطر این باشد که خودم به نوایی رسیده باشم،برای اینکه مال و ثروتی تصاحب کنم،برای اینکه به ملکی رسیده باشم.این را مردم دنیا از امروز بدانند(این نامه را در مدینه نوشت)قیام من قیام مصلحانه است.من یک مصلح در امت جدم هستم.قصدم امر به معروف و نهی از منکر است، قصدم این است که سیرت رسول خدا را زنده کنم،روش علی مرتضی را زنده کنم.سیره پیغمبر مرد،روش علی مرتضی مرد،می‏خواهم این سیره و این روش را زنده کنم.
از اینجا می‏فهمیم که چرا ائمه اطهار این همه دستور اکید داده‏اند که عاشورا باید زنده بماند و چرا این همه اجر و پاداش و ثواب برای عزاداری ابا عبد الله منظور شده است.آیا آنها این سخن را فقط به خاطر یک عزاداری مثل عزاداریهای ما در وقتی که پدر یا مادرمان می‏میرد، گفتند؟نه،مردنهای ما ارزشی ندارد،در مردنهای ما فکر و ایده و هدفی وجود ندارد.ائمه اطهار از این جهت گفتند عاشورا زنده بماند که این مکتب زنده بماند،برای اینکه اگر چه شخص حسین بن علی نیست ولی حسین بن علی باید به قول امروز یک سمبل باشد،به صورت یک نیرو زنده باشد،حسین اگر خودش نیست،هر سال محرم که طلوع می‏کند،یکمرتبه مردم از تمام فضا بشنوند:«الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه؟لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا»،برای اینکه از راستی و حقیقت،شور حیات،شور امر به معروف،شور نهی از منکر،شور اصلاح مفاسد امور مسلمین،در میان مردم شیعه پیدا بشود.
فلسفه عاشورا
پس اگر از ما بپرسند شما در روز عاشورا که دائما حسین حسین می‏کنید و به سر خودتان می‏زنید،چه می‏خواهید بگویید؟باید بگوییم:ما می‏خواهیم حرف آقایمان را بگوییم،ما هر سال می‏خواهیم تجدید حیات کنیم(یا ایها الذین امنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم).باید بگوییم عاشورا روز تجدید حیات ماست.در این روز می‏خواهیم در کوثر حسینی شستشو کنیم،تجدید حیات کنیم،روح خودمان را شستشو بدهیم،خودمان را زنده کنیم،از نو مبادی و مبانی اسلام را بیاموزیم،روح اسلام را از نو به خودمان تزریق کنیم.ما نمی‏خواهیم حس امر به معروف و نهی از منکر،احساس شهادت،احساس جهاد،احساس فداکاری در راه حق،در ما فراموش بشود،نمی‏خواهیم روح فداکاری در راه حق در ما بمیرد.
این فلسفه عاشوراست،نه گناه کردن و بعد به نام حسین بن علی بخشیده شدن!گناه کنیم، بعد در مجلسی شرکت کنیم و بگوییم خوب دیگر گناهانمان بخشیده شد.گناه آن قت‏بخشیده می‏شود که روح ما پیوندی با روح حسین بن علی بخورد،اگر پیوند بخورد، گناهان ما قطعا بخشیده می‏شود ولی علامت‏بخشیده شدنش این است که دو مرتبه دیگر دنبال آن گناه نمی‏رویم.اما اینکه از مجلس حسین بن علی بیرون برویم و دو مرتبه دنبال آن گناهان برویم،نشانه این است که روح ما با روح حسین بن علی پیوند نخورده است.
شعارهای ابا عبد الله شعار احیای اسلام است،این است که چرا بیت المال مسلمین را یک عده به خودشان اختصاص داده‏اند؟چرا حلال خدا را حرام،و حرام خدا را حلال می‏کنند؟چرا مردم را دو دسته کرده‏اند:مردمی که فقیر فقیر و دردمندند،و مردمی که از پرخوری نمی‏توانند از جایشان بلند شوند؟
در بین راه در حضور هزار نفر لشکریان حر آن خطبه معروف را خواند که طی آن،حدیث پیغمبر را روایت کرد،گفت:پیغمبر چنین فرموده است که اگر زمانی پیش بیاید که اوضاع چنین بشود،بیت المال چنان بشود،حلال خدا حرام و حرام خدا حلال بشود،اگر مسلمان آگاهی اینها را بداند و سکوت کند،حق است‏بر خدا که چنین مسلمانی را به همانجا ببرد که آن ستمکاران را می‏برد.بنا بر این من احساس وظیفه می‏کنم،«الا و انی احق من غیر»در چنین شرایطی من از همه سزاوارترم.
پس این است مکتب عاشورا و محتوای شعارهای عاشورا.شعارهای ما در مجالس،در تکیه‏ها و در دسته‏ها باید محیی باشد نه مخدر،باید زنده کننده باشد نه بی حس کننده.اگر بی حس کننده باشد،نه تنها اجر و پاداشی نخواهیم داشت‏بلکه ما را از حسین علیه السلام دور می‏کند. این اشک برای حسین ریختن خیلی اجر دارد اما به شرط اینکه حسین آنچنان که هست در دل ما وارد بشود.«ان للحسین محبة مکنونة فی قلوب المؤمنین‏» (9) اگر در دلی ایمان باشد نمی‏تواند حسین را دوست نداشته باشد،چون حسین مجسمه‏ای است از ایمان.
شعارهایی که اصحاب ابا عبد الله می‏دادند،شعارهای عجیبی است.حادثه کربلا طوری وقوع پیدا کرده که انسان فکر می‏کند اصلا این صحنه را عمدا آنچنان ساخته‏اند که همیشه فراموش نشدنی باشد.عجیب هم هست!ابا عبد الله گاهی شعار معرفی خودش را می‏داد:
انا الحسین بن علی آلیت ان لا انثنی احمی عیالات ابی امضی علی دین النبی (10)
شعارهای ایشان با آهنگهای مختلف است.وقتی که در میدان جنگ تنها می‏ایستاد،شعارهای بلند می‏داد،شعاری را می‏خواند که با وزن طولانی بود:
انا بن علی الطهر من آل هاشم کفانی بهذا مفخرا حین افخر (11)
اما وقتی که حمله می‏کرد،شعارهای حمله‏ای می‏داد مثل:«الموت اولی من رکوب العار»یا همان شعری که قبلا خواندم.
قوت قلب ابا عبد الله علیه السلام
شجاعت و قوت قلبی که ابا عبد الله در روز عاشورا از خود نشان داد،همه[شجاعان]را فراموشاند.این،سخن راویان دشمن است.راوی گفت:«و الله ما رایت مکثورا قط قد قتل اهل بیته و ولده و اصحابه اربط جاشا منه‏»به خدا قسم در شگفت‏بودم که این چه دلی بود،چه قوت قلبی بود؟!یک آدمی که اینچنین دل شکسته باشد که در جلوی چشمش تمام اصحاب و اهل بیت و فرزندانش را قلم قلم کرده باشند و اینچنین قوی القلب باشد!من که نظیری برایش سراغ ندارم.
در روز عاشورا ابا عبد الله نقطه‏ای را به عنوان مرکز انتخاب کرده بود،یعنی وجود مقدس ابا عبد الله ابتدا آنجا می‏ایستاد و بعد حمله می‏کرد.به طور قطع و مسلم و بر طبق همه تواریخ، کسی جرات نکرد تن به تن با ابا عبد الله بجنگد.البته ابتدا چند نفر آمدند،جنگیدند،ولی آمدن همان و از بین رفتن همان.پسر سعد فریاد کرد:چه می‏کنید؟!«ان نفس ابیه بین جنبیه‏»(یا«ان نفسا ابیة بین جنبیه‏»)این،پسر علی است،روح علی در پیکر اوست،شما با چه کسی دارید می‏جنگید؟!با او تن به تن نجنگید.دیگر جنگ تن به تن تمام شد.
آن وقت جنگی که از طرف آنها نامردی بود شروع شد،سنگ پرانی،تیر اندازی.جمعیتی در حدود سی هزار نفر می‏خواهند یک نفر را بکشند.از دور ایستاده‏اند،تیر اندازی می‏کنند یا سنگ می‏پرانند.همینها وقتی که ابا عبد الله حمله می‏کرد،درست مثل یک گله روباه که از جلوی شیر فرار می‏کند،فرار می‏کردند.ولی حضرت حمله را خیلی ادامه نمی‏داد یعنی نمی‏خواست فاصله‏اش با خیام حرمش زیاد شود.غیرت حسین اجازه نمی‏داد که تا زنده است کسی به اهل بیتش اهانت کند.مقداری که حمله می‏کرد و آنها را دور می‏ساخت،بر می‏گشت، می‏آمد در آن نقطه‏ای که آن را مرکز قرار داده بود.آن نقطه،نقطه‏ای بود که صدا رس به حرم بود،یعنی اهل بیت اگر چه حسین را نمی‏دیدند ولی صدایش را می‏شنیدند.برای اینکه زینبش مطمئن باشد،برای اینکه سکینه‏اش مطمئن باشد،برای اینکه بچه‏هایش مطمئن باشند که هنوز جان در بدن حسین هست،وقتی که می‏آمد در آن نقطه می‏ایستاد،آن زبان خشک در آن دهان خشک به حرکت می‏آمد و می‏گفت:«لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم‏»یعنی این نیرو از حسین نیست،این خداست که به حسین نیرو داده است،هم شعار توحید می‏داد و هم به زینبش خبر می‏داد که زینب جان!هنوز حسین تو زنده است.به خاندانش دستور داده بود که تا من زنده هستم کسی حق ندارد بیرون بیاید.لذا همه در داخل خیمه‏ها بودند.
ابا عبد الله دو بار برای وداع آمدند.یک بار آمدند،وداع کردند و رفتند.بار دوم به این ترتیب بود که ایشان رفتند به طرف شریعه فرات و خودشان را به آن رساندند.در این هنگام شخصی صدا زد:حسین!تو می‏خواهی آب بنوشی؟!ریختند به خیام حرمت.دیگر آب نخورد و برگشت. آمد برای بار دوم با اهل بیتش وداع کرد(ثم ودع اهل بیته ثانیا).چه جمله‏های نورانی‏ای دارد! رو می‏کند به آنها که:اهل بیت من!مطمئن باشید که بعد از من شما اسیر می‏شوید،ولی کوشش کنید که در مدت اسارتتان یک وقت کوچکترین تخلفی از وظیفه شرعی‏تان نکنید. مبادا کلمه‏ای به زبان بیاورید که از اجر شما بکاهد.ولی مطمئن باشید که این،پایان کار دشمن است،این کار،دشمن را از پا در آورد«و اعلموا ان الله منجیکم‏»بدانید که خدا شما را نجات می‏دهد و از ذلت‏حفظ می‏کند.این خیلی حرف است:اهل بیت من!شما اسیر خواهید شد ولی حقیر و ذلیل نخواهید شد،اسارت شما هم اسارت عزت است.به همین جهت‏بود که وقتی در کوفه مردم به رسم صدقه به اطفال گرسنه اسرا نان می‏دادند،زینب نمی‏گذاشت قبول کنند.اسیر بودند ولی هرگز حاضر نشدند خواری را تحمل کنند.شیر را هم در زنجیر می‏کنند ولی شیر در زنجیر هم که باشد شیر است،روباه آزاد هم که باشد روباه است.
بار دوم که امام آمد،اهل بیت‏خوشحال شدند،دوباره با ابا عبد الله خداحافظی کردند.باز به امر ابا عبد الله از خیمه‏ها بیرون نیامدند.
بعد از مدتی یکدفعه باز صدای شیهه اسب ابا عبد الله را شنیدند،خیال کردند حسین برای بار سوم آمده است تا با اهل بیتش خدا حافظی کند(گریه استاد)ولی وقتی بیرون آمدند اسب بی صاحب ابا عبد الله را دیدند(گریه شدید استاد).دور اسب ابا عبد الله را گرفتند.هر کدام سخنی با این اسب می‏گوید.طفل عزیز ابا عبد الله می‏گوید:ای اسب!«هل سقی ابی ام قتل عطشانا؟»من از تو یک سؤال می‏کنم:پدرم که می‏رفت،با لب تشنه رفت(گریه استاد)،من می‏خواهم بدانم که آیا پدرم را با لب تشنه شهید کردند یا در دم آخر به او یک جرعه آب دادند؟ (گریه استاد).اینجاست که یک منظره دیگری رخ می‏دهد که قلب مقدس امام زمان را آتش می‏زند:«و اسرع فرسک شاردا محمحما باکیا،فلما راین النساء جوادک مخزیا و ابصرن سرجک ملویا خرجن من الخدور ناشرات الشعور علی الخدور لاطمات‏» (12) روضه امام زمان است، می‏گوید:جد بزرگوار!اهل بیت تو به امر تو از خانه بیرون نیامدند اما وقتی که اسب بی صاحبت را دیدند موها را پریشان کردند،همه به طرف قتلگاه تو آمدند(گریه استاد).
و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم،و صلی الله علی محمد و اله الطاهرین.
نسالک اللهم و ندعوک باسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم یا الله...اللهم ارزقنا توفیق الطاعة و بعد المعصیة و صدق النیة و عرفان الحرمة و اکرمنا بالهدی و الاستقامة و سدد السنتنا بالصواب و الحکمة و املا قلوبنا بالعلم و المعرفة.
خدایا!ما را حسینی واقعی قرار بده،ما را آشنا به روح نهضت‏حسینی قرار بده،پرتوی از آن روح مقدس بر دلهای همه ما بتابان،ما را به روح حسینی زنده بگردان.
خدایا!انوار معرفت‏خودت را بر قلبهای ما بتابان،دلهای ما را محل محبت‏خود قرار بده.
خدایا!ما را از افراد واقعی پیغمبر خودت قرار بده،دست ما را از دامان ولای واقعی علی مرتضی و اولاد طاهرینش کوتاه مفرما،قلب مقدس امام زمان را از همه ما راضی بگردان.

No comments: