یا ایها الذین امنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم (1) .
عنوان بحث من«شعارهای عاشورا»است.میخواهم در باره دو مطلب که به یکدیگر پیوسته است صحبت کنم:یکی در باره شعارهایی که وجود مقدس ابا عبد الله الحسین علیه السلام و اهل بیت و اصحاب آن حضرت در روز عاشورا ابزار کردند،و دیگر در باره شعار بودن عاشورا برای ما مردم شیعه.
کلمه«شعار»
اولا کلمه«شعار»را باید توضیح بدهم و معنی بکنم.کلمه«شعار»در اصل عبارت بوده است از شعرها یا نثرهایی که در جنگها میخواندند.افراد که در میدان جنگ وارد میشدند،هر دستهای شعار بالخصوصی داشت.جنگها معمولا تن به تن بود.دو دسته که با یکدیگر میجنگیدند،افراد همه مسلح،همه خود پوشیده،همه زره پوشیده،همه چکمه پوشیده،همه شمشیر به دست و همه سپر به دستبودند و صورتشان از پایین تقریبا تا بینی و از بالا تا روی ابرو پوشیده بود،به طوری که هر مرد مبارزی فقط چشمهایش پیدا بود.این بود که در میدان جنگ،افراد کمتر شناخته میشدند.در بیرون،هر کسی همه سر و گردنش بیرون است،لباسها مختلف است،افراد از دور شناخته میشوند،ولی در جنگها به واسطه متحد الشکل بودن همه افراد،نه تنها افراد یک سپاه از یکدیگر تشخیص داده نمیشدند بلکه افراد یک سپاه از افراد سپاه مخالف نیز تشخیص داده نمیشدند،به طوری که ممکن بود کسی اشتباه بکند،به جای اینکه سرباز سپاه دشمن را بزند سرباز خودی را بزند.
این بود که هر قومی و هر لشکری یک شعار مخصوص به خود داشت،جملهای را انتخاب میکردند که در حین جنگ احیانا آن را تکرار میکردند و شعار میدادند برای اینکه دانسته بشود که این،جزء لشکر مثلا«الف»است و آن که شعار دیگری داشت جزء لشکر مثلا«ب»است. این کار لا اقل این مقدار فایده داشت که افراد لشکرها اشتباه نمیشدند و کسی همرزم خودش را نمیکشت.
گاهی شعارهایی که میدادند اندکی از این هم روشنتر بود،به این صورت که آن مرد مبارزی که به میدان میرفت،گذشته از اینکه شعار عمومی دسته خودش را تکرار میکرد،احیانا خودش را هم شخصا معرفی مینمود.چون عرب طبع شعرش بسیار قوی است و شعر گفتن برای قوم عرب ساده است و این از خصوصیات زبان عربی است،غالب آنها وقتی میخواستند به میدان بروند،با یک رباعی،با یک رجز خودشان را معرفی میکردند یا مثلا مبارزه طلبی خودش را با یک شعر بیان میکرد،با شعر مبارز میطلبید.کسی هم که میخواستبه او جواب بدهد که من آماده هستم،یک وقت میدیدند با شعری به همان آهنگ میگفت من آماده هستم(که این اندکی مشکلتر بود).
شنیدهاید که در جنگ خندق،پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور داد دور مدینه را(قسمتهایی که لشکر دشمن میتوانستبیاید)خندقی کندند برای اینکه دشمن نتواند خود را به داخل مدینه برساند.ولی چند نفر از افراد دشمن توانستند اسبهای خود را از باریکهای عبور بدهند و به آن طرف بیایند،که یکی از آنها عمرو بن عبدود معروف شجاع به اصطلاح فارس یلیل بود که ضرب المثل شجاعتبود.آمد در مقابل مسلمین و فریاد کرد:«الا رجل،الا رجل؟»آیا مرد هست؟کسی جواب نداد،چون همه او را میشناختند.یک نفر جرات نکرد بگوید«من»(برای اینکه میدانستند که روبرو شدن با او جز کشته شدن نتیجه دیگری ندارد) جز یک جوان بیست و چند ساله که از جا بلند شد و گفت:یا رسول الله!اجازه میدهید من به میدان بروم؟فرمود:بنشین(علی بود).دوباره فریاد کرد:«الا رجل.الا رجل؟»کسی غیر از علی جواب نداد.برای بار سوم:«الا رجل،الا رجل؟»باز تنها علی از جا بلند شد.آبروی مسلمین دارد از بین میرود.عمر بن الخطاب برای اینکه عذری از مسلمین بخواهد،گفت:یا رسول الله!اگر کسی بلند نمیشود به خاطر این است که این شخص مردی است غیر قابل مبارزه.من خودم با قافلهای که این مرد نیز در آن بود حرکت میکردم.عده زیادی دزد به ما برخورد کردند و او به تنهایی برای مقابله با آنها حرکت کرد.سپر میخواست،یک کره شتر به دست گرفت!چه کسی میتواند با این مرد مبارزه کند؟!
عمرو بن عبدود در آخر کار وقتی که خواست مسلمین را خوب تحقیر کرده باشد این شعر را خواند:
و لقد بححت من الندا ءبجمعکم هل من مبارز و وقفت اذ وقف المشجع موقف القرن المناجز (2)
تا آخر.گفت:دیگر خسته شدم،گلویم به درد آمد از بس گفتم«هل من مبارز».یک مرد در میان شما نیست؟!
پیغمبر به علی اجازه داد.علی از جا بلند شد و گفت:«و لقد اتاک مجیب صوتک غیر عاجز...».به همان آهنگ شعر خواند،آمد جلو،و شنیدهاید که چگونه پیروز شد.شرایط طوری شد که پیغمبر فرمود:تمام اسلام با تمام کفر روبرو شد،یعنی جنگ سرنوشت است.
از چیزهایی که ما در عاشورا زیاد میبینیم،مساله شعار است،شعار ابا عبد الله، اصحاب ابا عبد الله و خاندان ابا عبد الله.در این شعارها مخصوصا شعارهای خود ابا عبد الله علیه السلام گذشته از اینکه افراد،خودشان را با یک رجز،با یک رباعی معرفی میکردند،گاهی جملههایی میگفتند که طی آنها نهضتخودشان را معرفی مینمودند،و مساله مهم این است.در تاریخ، خیلی دیده میشود که گاهی مردمی،اجتماعی میکنند،در یک جا جمع میشوند برای مقصد و هدفی.یک وقت میبینند در خارج،با منظور و مقصود دیگری پخش میشود.در اوایل مشروطیت ایران،خیلی از این قضایا اتفاق افتاده است.بسیاری از مردم راجع به مشروطیت چیزی سرشان نمیشد.مردم را با نامهای دیگری در جایی جمع میکردند.وقتی که مردم متفرق میشدند،میدیدند چیز دیگری از آب در آمد.اعلام میکردند که مردم جمع شدند در باره این مطلب چنین گفتند،در باره آن مطلب چنان گفتند،برای اینکه مردم اینقدر رشد نداشتند که خودشان مشخص کنند که این جمع شدن ما برای چیست،برای چه هدف و مقصدی است.
ابا عبد الله علیه السلام در روز عاشورا شعارهای زیادی داده است که در آنها روح هضتخودش را مشخص کرده که من برای چه میجنگم،چرا تسلیم نمیشوم،چرا آمدهام که تا آخرین قطره خون خودم را بریزم؟و متاسفانه این شعارها در میان ما شیعیان فراموش شده و ما شعارهای دیگری به جای آنها گذاشتهایم که این شعارها نمیتواند روح نهضت ابا عبد الله را منعکس کند.
ائمه ما یکی پس از دیگری آمدند و دستور دادند که عاشورا را باید زنده نگه داشت، صیبتحسین نباید فراموش شود،این مکتب باید زنده بماند.هر سال که محرم و عاشورا پیدا میشود،شیعه باید آن را زنده نگه دارد.عاشورا شعار شیعه شده است.شیعه باید بتواند جواب بدهد وقتی در مقابل یک سنی،و بالاتر در مقابل یک مسیحی یا یک یهودی یا یک لا مذهب قرار گرفت و او گفت:شما در این روز عاشورا و تاسوعا که تمام کارهایتان را تعطیل میکنید و میآیید در مساجد جمع میشوید،دسته راه میاندازید،سینه میزنید،زنجیر میزنید،داد میکشید،فریاد میکشید،چه میخواهید بگویید؟حرفتان چیست؟باید بتوانید بگویید ما حرفمان چیست.ابا عبد الله نیامد فقط بجنگد تا کشته شود و حرفش را نزند.حرف خودش را زده است،هدف و مقصد خودش را مشخص کرده است.
باید دید شعارهای حسین بن علی در روز عاشورا چیست.همین شعارها بود که اسلام را زنده کرد،تشیع را زنده کرد و پایه دستگاه خلافت اموی را چنان متزلزل کرد که چنانچه نهضت ابا عبد الله نبود،بنی عباس اگر پانصد سال خلافت کردند،حزب اموی-که به قول عبد الله علائینی و خیلی افراد دیگر با برنامه آمده بود تا بر سر نوشت کشورهای اسلامی مسلط شود-شاید هزار سال حکومت میکرد.با چه هدفی؟هدف برگرداندن اوضاع به ما قبل اسلام، احیای جاهلیت ولی در زیر ستار و پرده اسلام.شعارهای ابا عبد الله بود که این پردهها را پاره کرد و از میان برد.
ما در عاشورا دو نوع شعار میبینیم.یک نوع شعارهایی است که فقط معرف شخص است و بیش از این چیز دیگری نیست.ولی شعارهای دیگری است که علاوه بر معرفی شخص،معرف فکر هم هست،معرف احساس است،معرف نظر و ایده است،و اینها را ما در روز عاشورا زیاد میبینیم.هر دو نوع شعار را میبینیم.اما شعارهای خود ابا عبد الله،خود داستان مفصلی است که همه آن را نمیتوانم در این یک جلسه برای شما عرض بکنم.
شعارهای ابا عبد الله علیه السلام
ابا عبد الله در مقام افتخار،خیلی تکیه میکرد روی پدرش علی مرتضی.البته به اعتبار جدش هم افتخار میکرد(آن که جای خود دارد)ولی مخصوصا به پدرش علی مرتضی افتخار میکرد، با اینکه آنها که در آنجا بودند دشمنان علی بودند ولی مدعی بودند که ما امت پیغمبر هستیم. امام حسین کوشش داشت که افتخارش را به علی مرتضی رسما بیان کرده باشد.
اشعاری که ابا عبد الله در روز عاشورا خواندهاند،خیلی مختلف است،با آهنگهای مختلف سروده شده است که بعضی از آنها از خود ابا عبد الله و بقیه از دیگران است و ایشان استشهاد کردهاند،مثل اشعار معروف فروة بن مسیک که سراپا حماسه است.یکی از اشعاری که ابا عبد الله در روز عاشورا میخواند و آن را شعار خودش قرار داده بود،این شعر بود(مخصوصا یک مصراع آن):
الموت اولی من رکوب العار و العار اولی من دخول النار (3)
نزد من،مرگ از ننگ ذلت و پستی بهتر و عزیزتر و محبوبتر است.اسم این شعار را باید گذاشتشعار آزادی،شعار عزت،شعار شرافت،یعنی برای یک مسلمان واقعی،مرگ همیشه سزاوارتر است از زیر بار ننگ ذلت رفتن.مردم دنیا!بدانید اگر حسین حاضر است که تا آخرین قطره خون خود و جوانانش ریخته شود،برای چیست.حسین در دامن پیغمبر و علی بزرگ شده است(تعبیر از خودش است)،از پستان زهرا شیر خورده است.
خطبهای دارد ابا عبد الله در روز عاشورا،در آن وقتی که از نظر ظاهر همه امیدها قطع شده است و هر کسی[در آن شرایط]باشد خودش را میبازد.ولی این خطبه آنچنان شور و احساسات دارد که گویی آتش است که از دهان حسین بیرون میآید،اینقدر داغ است!آیا این جملهها شوخی است:«الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة،و هیهات منا الذلة» (4) ؟!
پسر زیاد از شمشیرش خون میچکد.پدر سفاکش بیستسال قبل آنچنان از مردم کوفه زهر چشم گرفته بود که تا مردم کوفه شنیدند پسر زیاد مامور کوفه شده است،خود به خود از ترس به خانههایشان خزیدند،چون او و پدرش را میشناختند که چه خونخوارهایی هستند. همینکه پسر زیاد به کوفه آمد و امیر کوفه شد،به خاطر رعبی که پدرش در دل مردم کوفه ایجاد کرده بود،مردم از دور مسلم پراکنده شدند.اینقدر مردم مرعوب اینها بودند!اما حسین خطاب به مردم کوفه میفرماید:«الا و ان الدعی ابن الدعی»مردم!آن زنا زاده پسر زنازاده،آن امیر و فرمانده شما«قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة»(گریه استاد)میدانید به من چه پیشنهاد میکند؟میگوید:حسین!یا باید خوار و ذلیل من شوی و یا شمشیر.به امیرتان بگویید که حسین میگوید:«هیهات منا الذلة»حسین تن به خواری بدهد؟!(گریه استاد)آیا او خیال کرده که من مثل او هستم؟«یابی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت»(گریه استاد)خدا میخواهد حسین چنین باشد.شما مگر نمیدانید،آن زنا زاده مگر نمیداند که من در چه دامنی بزرگ شدهام؟من روی دامن پیغمبر بزرگ شدهام،روی دامن علی مرتضی بزرگ شدهام،من از پستان فاطمه شیر خوردهام(گریه استاد).آیا کسی که از پستان زهرا شیر خورده باشد،تن به ذلت و اسارت مثل پسر زیاد میدهد؟!«هیهات منا الذلة»ما کجا و تن به خواری دادن کجا؟!شعار حسین در روز عاشورا از این تیپ است.آقایان سر دستهها که برای دستههای خودتان شعار میسازید،ببینید شعارهایتان با شعارهای حسین میخواند یا نمیخواند.
مساله تشنگی ابا عبد الله و خاندان و اصحاب ایشان
مساله تشنگی ابا عبد الله و خاندان و اصحابشان مساله شوخیای نیست.هوا بسیار گرم است(عاشورای آن وقت ظاهرا در اواخر خرداد بوده،هوای عراق زمستانش گرم است،چه رسد به نزدیک تابستان آن)،سه روز است که آب را بر روی اهل بیت پیغمبر بستهاند،گو اینکه در شب عاشورا توانستند مقداری آب به خیمهها بیاورند که حضرت فرمود:آب را بنوشید و این آخرین توشه شما خواهد بود.و بعلاوه از نظر طبیعی یک قاعدهای است:هر کسی از بدنش خون زیاد برود که بدن کم خون شده و احتیاج به خون جدید داشته باشد،تشنه میشود.خداوند متعال بدن را به گونهای ساخته است که وقتی به چیزی احتیاج دارد،فورا همان احتیاج جلوه میکند.افرادی که زخم برمیدارند،میبینید فورا تشنگی بر آنها غالب میشود و این به واسطه رفتن خون از بدنشان است که چون بدن برای ساختن خون آماده میشود و میخواهد خون جدید بسازد،آب میخواهد.خود رفتن خون از بدن،موجب تشنگی است.
«یحول بینه و بین السماء العطش»اینقدر تشنگی ابا عبد الله زیاد بود که وقتی به آسمان نگاه میکرد بالای سرش را درست نمیدید.اینها شوخی نیست.ولی من هر چه در«مقاتل»گشتم(آن مقداری که میتوانستم بگردم)تا این جمله معروفی را که میگویند ابا عبد الله به مردم گفت:«اسقونی شربة من الماء»(یک جرعه آب به من بدهید)ببینم،ندیدم. حسین کسی نبود که از آن مردم چنین چیزی طلب کند.فقط یک جا دارد که حضرت در حالی که داشتحمله میکرد«و هو یطلب الماء».قرائن نشان میدهد که مقصود این است:در حالی که داشتبه طرف شریعه میرفت(در جستجوی آب بود که از شریعه بر دارد)نه اینکه از مردم طلب آب میکرد.
عظمت ابا عبد الله چیز دیگری است.او چیزی است،ما چیز دیگری.شعارهایی که در سینهزنیها و نوحهسراییها میدهید،شعارهای حسینی باشد.نوحه،بسیار بسیار خوب است. ائمه اطهار دستور میدادند افرادی که شاعر بودند،نوحهخوان بودند،نوحه سرا بودند،بیایند برای آنها ذکر مصیبتبکنند.آنها شعر میخواندند و ائمه اطهار گریه میکردند.نوحه سرایی و سینه زنی و زنجیر زنی،من با همه اینها موافقم ولی به شرط اینکه شعارها شعارهای حسینی باشد،نه شعارهای من در آوردی:«نوجوان اکبر من،نوجوان اکبر من»شعار حسینی نیست. شعارهای حسینی شعارهایی است که از این تیپ باشد،فریاد میکند:«الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه؟لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا» (5) مردم!نمیبینید که به حق عمل نمیشود و کسی از باطل رویگردان نیست؟در چنین شرایطی، ؤمن(نگفتحسین یا امام)باید لقاء پروردگارش را بر چنین زندگیای ترجیح بدهد.و یا:«لا اری الموت الا سعادة و الحیوة مع الظالمین الا برما» (6) هر جملهاش سزاوار است که با آب طلا نوشته شود و در همه دنیا پخش گردد،و این باز هم کم است)من مرگ را جز خوشبختی نمیبینم،من زندگی با ستمکاران را جز ملالت و خستگی نمیبینم.
مرا عار آید از این زندگی که سالار باشم کنم بندگی
شعارهای حسین علیه السلام شعارهای محیی بود(یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم) (7) .
ابا عبد الله علیه السلام،یک مصلح
ابا عبد الله یک مصلح است.این تعبیر از خودش است(انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی،ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی) (8) .این را حضرت در نامهای به عنوان وصیتنامه به برادرشان محمد بن حنفیه-که مریض بود به طوری که از ناحیه دست فلج داشت و قدرت این که در رکاب حضرت باشد و خدمت کند نداشت-نوشتند و به او سپردند،چرا؟برای اینکه دنیا از ماهیت نهضت او آگاه شود:مردم دنیا!من مثل خیلی افراد نیستم که قیام و انقلابم به خاطر این باشد که خودم به نوایی رسیده باشم،برای اینکه مال و ثروتی تصاحب کنم،برای اینکه به ملکی رسیده باشم.این را مردم دنیا از امروز بدانند(این نامه را در مدینه نوشت)قیام من قیام مصلحانه است.من یک مصلح در امت جدم هستم.قصدم امر به معروف و نهی از منکر است، قصدم این است که سیرت رسول خدا را زنده کنم،روش علی مرتضی را زنده کنم.سیره پیغمبر مرد،روش علی مرتضی مرد،میخواهم این سیره و این روش را زنده کنم.
از اینجا میفهمیم که چرا ائمه اطهار این همه دستور اکید دادهاند که عاشورا باید زنده بماند و چرا این همه اجر و پاداش و ثواب برای عزاداری ابا عبد الله منظور شده است.آیا آنها این سخن را فقط به خاطر یک عزاداری مثل عزاداریهای ما در وقتی که پدر یا مادرمان میمیرد، گفتند؟نه،مردنهای ما ارزشی ندارد،در مردنهای ما فکر و ایده و هدفی وجود ندارد.ائمه اطهار از این جهت گفتند عاشورا زنده بماند که این مکتب زنده بماند،برای اینکه اگر چه شخص حسین بن علی نیست ولی حسین بن علی باید به قول امروز یک سمبل باشد،به صورت یک نیرو زنده باشد،حسین اگر خودش نیست،هر سال محرم که طلوع میکند،یکمرتبه مردم از تمام فضا بشنوند:«الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه؟لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا»،برای اینکه از راستی و حقیقت،شور حیات،شور امر به معروف،شور نهی از منکر،شور اصلاح مفاسد امور مسلمین،در میان مردم شیعه پیدا بشود.
فلسفه عاشورا
پس اگر از ما بپرسند شما در روز عاشورا که دائما حسین حسین میکنید و به سر خودتان میزنید،چه میخواهید بگویید؟باید بگوییم:ما میخواهیم حرف آقایمان را بگوییم،ما هر سال میخواهیم تجدید حیات کنیم(یا ایها الذین امنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم).باید بگوییم عاشورا روز تجدید حیات ماست.در این روز میخواهیم در کوثر حسینی شستشو کنیم،تجدید حیات کنیم،روح خودمان را شستشو بدهیم،خودمان را زنده کنیم،از نو مبادی و مبانی اسلام را بیاموزیم،روح اسلام را از نو به خودمان تزریق کنیم.ما نمیخواهیم حس امر به معروف و نهی از منکر،احساس شهادت،احساس جهاد،احساس فداکاری در راه حق،در ما فراموش بشود،نمیخواهیم روح فداکاری در راه حق در ما بمیرد.
این فلسفه عاشوراست،نه گناه کردن و بعد به نام حسین بن علی بخشیده شدن!گناه کنیم، بعد در مجلسی شرکت کنیم و بگوییم خوب دیگر گناهانمان بخشیده شد.گناه آن قتبخشیده میشود که روح ما پیوندی با روح حسین بن علی بخورد،اگر پیوند بخورد، گناهان ما قطعا بخشیده میشود ولی علامتبخشیده شدنش این است که دو مرتبه دیگر دنبال آن گناه نمیرویم.اما اینکه از مجلس حسین بن علی بیرون برویم و دو مرتبه دنبال آن گناهان برویم،نشانه این است که روح ما با روح حسین بن علی پیوند نخورده است.
شعارهای ابا عبد الله شعار احیای اسلام است،این است که چرا بیت المال مسلمین را یک عده به خودشان اختصاص دادهاند؟چرا حلال خدا را حرام،و حرام خدا را حلال میکنند؟چرا مردم را دو دسته کردهاند:مردمی که فقیر فقیر و دردمندند،و مردمی که از پرخوری نمیتوانند از جایشان بلند شوند؟
در بین راه در حضور هزار نفر لشکریان حر آن خطبه معروف را خواند که طی آن،حدیث پیغمبر را روایت کرد،گفت:پیغمبر چنین فرموده است که اگر زمانی پیش بیاید که اوضاع چنین بشود،بیت المال چنان بشود،حلال خدا حرام و حرام خدا حلال بشود،اگر مسلمان آگاهی اینها را بداند و سکوت کند،حق استبر خدا که چنین مسلمانی را به همانجا ببرد که آن ستمکاران را میبرد.بنا بر این من احساس وظیفه میکنم،«الا و انی احق من غیر»در چنین شرایطی من از همه سزاوارترم.
پس این است مکتب عاشورا و محتوای شعارهای عاشورا.شعارهای ما در مجالس،در تکیهها و در دستهها باید محیی باشد نه مخدر،باید زنده کننده باشد نه بی حس کننده.اگر بی حس کننده باشد،نه تنها اجر و پاداشی نخواهیم داشتبلکه ما را از حسین علیه السلام دور میکند. این اشک برای حسین ریختن خیلی اجر دارد اما به شرط اینکه حسین آنچنان که هست در دل ما وارد بشود.«ان للحسین محبة مکنونة فی قلوب المؤمنین» (9) اگر در دلی ایمان باشد نمیتواند حسین را دوست نداشته باشد،چون حسین مجسمهای است از ایمان.
شعارهایی که اصحاب ابا عبد الله میدادند،شعارهای عجیبی است.حادثه کربلا طوری وقوع پیدا کرده که انسان فکر میکند اصلا این صحنه را عمدا آنچنان ساختهاند که همیشه فراموش نشدنی باشد.عجیب هم هست!ابا عبد الله گاهی شعار معرفی خودش را میداد:
انا الحسین بن علی آلیت ان لا انثنی احمی عیالات ابی امضی علی دین النبی (10)
شعارهای ایشان با آهنگهای مختلف است.وقتی که در میدان جنگ تنها میایستاد،شعارهای بلند میداد،شعاری را میخواند که با وزن طولانی بود:
انا بن علی الطهر من آل هاشم کفانی بهذا مفخرا حین افخر (11)
اما وقتی که حمله میکرد،شعارهای حملهای میداد مثل:«الموت اولی من رکوب العار»یا همان شعری که قبلا خواندم.
قوت قلب ابا عبد الله علیه السلام
شجاعت و قوت قلبی که ابا عبد الله در روز عاشورا از خود نشان داد،همه[شجاعان]را فراموشاند.این،سخن راویان دشمن است.راوی گفت:«و الله ما رایت مکثورا قط قد قتل اهل بیته و ولده و اصحابه اربط جاشا منه»به خدا قسم در شگفتبودم که این چه دلی بود،چه قوت قلبی بود؟!یک آدمی که اینچنین دل شکسته باشد که در جلوی چشمش تمام اصحاب و اهل بیت و فرزندانش را قلم قلم کرده باشند و اینچنین قوی القلب باشد!من که نظیری برایش سراغ ندارم.
در روز عاشورا ابا عبد الله نقطهای را به عنوان مرکز انتخاب کرده بود،یعنی وجود مقدس ابا عبد الله ابتدا آنجا میایستاد و بعد حمله میکرد.به طور قطع و مسلم و بر طبق همه تواریخ، کسی جرات نکرد تن به تن با ابا عبد الله بجنگد.البته ابتدا چند نفر آمدند،جنگیدند،ولی آمدن همان و از بین رفتن همان.پسر سعد فریاد کرد:چه میکنید؟!«ان نفس ابیه بین جنبیه»(یا«ان نفسا ابیة بین جنبیه»)این،پسر علی است،روح علی در پیکر اوست،شما با چه کسی دارید میجنگید؟!با او تن به تن نجنگید.دیگر جنگ تن به تن تمام شد.
آن وقت جنگی که از طرف آنها نامردی بود شروع شد،سنگ پرانی،تیر اندازی.جمعیتی در حدود سی هزار نفر میخواهند یک نفر را بکشند.از دور ایستادهاند،تیر اندازی میکنند یا سنگ میپرانند.همینها وقتی که ابا عبد الله حمله میکرد،درست مثل یک گله روباه که از جلوی شیر فرار میکند،فرار میکردند.ولی حضرت حمله را خیلی ادامه نمیداد یعنی نمیخواست فاصلهاش با خیام حرمش زیاد شود.غیرت حسین اجازه نمیداد که تا زنده است کسی به اهل بیتش اهانت کند.مقداری که حمله میکرد و آنها را دور میساخت،بر میگشت، میآمد در آن نقطهای که آن را مرکز قرار داده بود.آن نقطه،نقطهای بود که صدا رس به حرم بود،یعنی اهل بیت اگر چه حسین را نمیدیدند ولی صدایش را میشنیدند.برای اینکه زینبش مطمئن باشد،برای اینکه سکینهاش مطمئن باشد،برای اینکه بچههایش مطمئن باشند که هنوز جان در بدن حسین هست،وقتی که میآمد در آن نقطه میایستاد،آن زبان خشک در آن دهان خشک به حرکت میآمد و میگفت:«لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم»یعنی این نیرو از حسین نیست،این خداست که به حسین نیرو داده است،هم شعار توحید میداد و هم به زینبش خبر میداد که زینب جان!هنوز حسین تو زنده است.به خاندانش دستور داده بود که تا من زنده هستم کسی حق ندارد بیرون بیاید.لذا همه در داخل خیمهها بودند.
ابا عبد الله دو بار برای وداع آمدند.یک بار آمدند،وداع کردند و رفتند.بار دوم به این ترتیب بود که ایشان رفتند به طرف شریعه فرات و خودشان را به آن رساندند.در این هنگام شخصی صدا زد:حسین!تو میخواهی آب بنوشی؟!ریختند به خیام حرمت.دیگر آب نخورد و برگشت. آمد برای بار دوم با اهل بیتش وداع کرد(ثم ودع اهل بیته ثانیا).چه جملههای نورانیای دارد! رو میکند به آنها که:اهل بیت من!مطمئن باشید که بعد از من شما اسیر میشوید،ولی کوشش کنید که در مدت اسارتتان یک وقت کوچکترین تخلفی از وظیفه شرعیتان نکنید. مبادا کلمهای به زبان بیاورید که از اجر شما بکاهد.ولی مطمئن باشید که این،پایان کار دشمن است،این کار،دشمن را از پا در آورد«و اعلموا ان الله منجیکم»بدانید که خدا شما را نجات میدهد و از ذلتحفظ میکند.این خیلی حرف است:اهل بیت من!شما اسیر خواهید شد ولی حقیر و ذلیل نخواهید شد،اسارت شما هم اسارت عزت است.به همین جهتبود که وقتی در کوفه مردم به رسم صدقه به اطفال گرسنه اسرا نان میدادند،زینب نمیگذاشت قبول کنند.اسیر بودند ولی هرگز حاضر نشدند خواری را تحمل کنند.شیر را هم در زنجیر میکنند ولی شیر در زنجیر هم که باشد شیر است،روباه آزاد هم که باشد روباه است.
بار دوم که امام آمد،اهل بیتخوشحال شدند،دوباره با ابا عبد الله خداحافظی کردند.باز به امر ابا عبد الله از خیمهها بیرون نیامدند.
بعد از مدتی یکدفعه باز صدای شیهه اسب ابا عبد الله را شنیدند،خیال کردند حسین برای بار سوم آمده است تا با اهل بیتش خدا حافظی کند(گریه استاد)ولی وقتی بیرون آمدند اسب بی صاحب ابا عبد الله را دیدند(گریه شدید استاد).دور اسب ابا عبد الله را گرفتند.هر کدام سخنی با این اسب میگوید.طفل عزیز ابا عبد الله میگوید:ای اسب!«هل سقی ابی ام قتل عطشانا؟»من از تو یک سؤال میکنم:پدرم که میرفت،با لب تشنه رفت(گریه استاد)،من میخواهم بدانم که آیا پدرم را با لب تشنه شهید کردند یا در دم آخر به او یک جرعه آب دادند؟ (گریه استاد).اینجاست که یک منظره دیگری رخ میدهد که قلب مقدس امام زمان را آتش میزند:«و اسرع فرسک شاردا محمحما باکیا،فلما راین النساء جوادک مخزیا و ابصرن سرجک ملویا خرجن من الخدور ناشرات الشعور علی الخدور لاطمات» (12) روضه امام زمان است، میگوید:جد بزرگوار!اهل بیت تو به امر تو از خانه بیرون نیامدند اما وقتی که اسب بی صاحبت را دیدند موها را پریشان کردند،همه به طرف قتلگاه تو آمدند(گریه استاد).
و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم،و صلی الله علی محمد و اله الطاهرین.
نسالک اللهم و ندعوک باسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم یا الله...اللهم ارزقنا توفیق الطاعة و بعد المعصیة و صدق النیة و عرفان الحرمة و اکرمنا بالهدی و الاستقامة و سدد السنتنا بالصواب و الحکمة و املا قلوبنا بالعلم و المعرفة.
خدایا!ما را حسینی واقعی قرار بده،ما را آشنا به روح نهضتحسینی قرار بده،پرتوی از آن روح مقدس بر دلهای همه ما بتابان،ما را به روح حسینی زنده بگردان.
خدایا!انوار معرفتخودت را بر قلبهای ما بتابان،دلهای ما را محل محبتخود قرار بده.
خدایا!ما را از افراد واقعی پیغمبر خودت قرار بده،دست ما را از دامان ولای واقعی علی مرتضی و اولاد طاهرینش کوتاه مفرما،قلب مقدس امام زمان را از همه ما راضی بگردان.
عنوان بحث من«شعارهای عاشورا»است.میخواهم در باره دو مطلب که به یکدیگر پیوسته است صحبت کنم:یکی در باره شعارهایی که وجود مقدس ابا عبد الله الحسین علیه السلام و اهل بیت و اصحاب آن حضرت در روز عاشورا ابزار کردند،و دیگر در باره شعار بودن عاشورا برای ما مردم شیعه.
کلمه«شعار»
اولا کلمه«شعار»را باید توضیح بدهم و معنی بکنم.کلمه«شعار»در اصل عبارت بوده است از شعرها یا نثرهایی که در جنگها میخواندند.افراد که در میدان جنگ وارد میشدند،هر دستهای شعار بالخصوصی داشت.جنگها معمولا تن به تن بود.دو دسته که با یکدیگر میجنگیدند،افراد همه مسلح،همه خود پوشیده،همه زره پوشیده،همه چکمه پوشیده،همه شمشیر به دست و همه سپر به دستبودند و صورتشان از پایین تقریبا تا بینی و از بالا تا روی ابرو پوشیده بود،به طوری که هر مرد مبارزی فقط چشمهایش پیدا بود.این بود که در میدان جنگ،افراد کمتر شناخته میشدند.در بیرون،هر کسی همه سر و گردنش بیرون است،لباسها مختلف است،افراد از دور شناخته میشوند،ولی در جنگها به واسطه متحد الشکل بودن همه افراد،نه تنها افراد یک سپاه از یکدیگر تشخیص داده نمیشدند بلکه افراد یک سپاه از افراد سپاه مخالف نیز تشخیص داده نمیشدند،به طوری که ممکن بود کسی اشتباه بکند،به جای اینکه سرباز سپاه دشمن را بزند سرباز خودی را بزند.
این بود که هر قومی و هر لشکری یک شعار مخصوص به خود داشت،جملهای را انتخاب میکردند که در حین جنگ احیانا آن را تکرار میکردند و شعار میدادند برای اینکه دانسته بشود که این،جزء لشکر مثلا«الف»است و آن که شعار دیگری داشت جزء لشکر مثلا«ب»است. این کار لا اقل این مقدار فایده داشت که افراد لشکرها اشتباه نمیشدند و کسی همرزم خودش را نمیکشت.
گاهی شعارهایی که میدادند اندکی از این هم روشنتر بود،به این صورت که آن مرد مبارزی که به میدان میرفت،گذشته از اینکه شعار عمومی دسته خودش را تکرار میکرد،احیانا خودش را هم شخصا معرفی مینمود.چون عرب طبع شعرش بسیار قوی است و شعر گفتن برای قوم عرب ساده است و این از خصوصیات زبان عربی است،غالب آنها وقتی میخواستند به میدان بروند،با یک رباعی،با یک رجز خودشان را معرفی میکردند یا مثلا مبارزه طلبی خودش را با یک شعر بیان میکرد،با شعر مبارز میطلبید.کسی هم که میخواستبه او جواب بدهد که من آماده هستم،یک وقت میدیدند با شعری به همان آهنگ میگفت من آماده هستم(که این اندکی مشکلتر بود).
شنیدهاید که در جنگ خندق،پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور داد دور مدینه را(قسمتهایی که لشکر دشمن میتوانستبیاید)خندقی کندند برای اینکه دشمن نتواند خود را به داخل مدینه برساند.ولی چند نفر از افراد دشمن توانستند اسبهای خود را از باریکهای عبور بدهند و به آن طرف بیایند،که یکی از آنها عمرو بن عبدود معروف شجاع به اصطلاح فارس یلیل بود که ضرب المثل شجاعتبود.آمد در مقابل مسلمین و فریاد کرد:«الا رجل،الا رجل؟»آیا مرد هست؟کسی جواب نداد،چون همه او را میشناختند.یک نفر جرات نکرد بگوید«من»(برای اینکه میدانستند که روبرو شدن با او جز کشته شدن نتیجه دیگری ندارد) جز یک جوان بیست و چند ساله که از جا بلند شد و گفت:یا رسول الله!اجازه میدهید من به میدان بروم؟فرمود:بنشین(علی بود).دوباره فریاد کرد:«الا رجل.الا رجل؟»کسی غیر از علی جواب نداد.برای بار سوم:«الا رجل،الا رجل؟»باز تنها علی از جا بلند شد.آبروی مسلمین دارد از بین میرود.عمر بن الخطاب برای اینکه عذری از مسلمین بخواهد،گفت:یا رسول الله!اگر کسی بلند نمیشود به خاطر این است که این شخص مردی است غیر قابل مبارزه.من خودم با قافلهای که این مرد نیز در آن بود حرکت میکردم.عده زیادی دزد به ما برخورد کردند و او به تنهایی برای مقابله با آنها حرکت کرد.سپر میخواست،یک کره شتر به دست گرفت!چه کسی میتواند با این مرد مبارزه کند؟!
عمرو بن عبدود در آخر کار وقتی که خواست مسلمین را خوب تحقیر کرده باشد این شعر را خواند:
و لقد بححت من الندا ءبجمعکم هل من مبارز و وقفت اذ وقف المشجع موقف القرن المناجز (2)
تا آخر.گفت:دیگر خسته شدم،گلویم به درد آمد از بس گفتم«هل من مبارز».یک مرد در میان شما نیست؟!
پیغمبر به علی اجازه داد.علی از جا بلند شد و گفت:«و لقد اتاک مجیب صوتک غیر عاجز...».به همان آهنگ شعر خواند،آمد جلو،و شنیدهاید که چگونه پیروز شد.شرایط طوری شد که پیغمبر فرمود:تمام اسلام با تمام کفر روبرو شد،یعنی جنگ سرنوشت است.
از چیزهایی که ما در عاشورا زیاد میبینیم،مساله شعار است،شعار ابا عبد الله، اصحاب ابا عبد الله و خاندان ابا عبد الله.در این شعارها مخصوصا شعارهای خود ابا عبد الله علیه السلام گذشته از اینکه افراد،خودشان را با یک رجز،با یک رباعی معرفی میکردند،گاهی جملههایی میگفتند که طی آنها نهضتخودشان را معرفی مینمودند،و مساله مهم این است.در تاریخ، خیلی دیده میشود که گاهی مردمی،اجتماعی میکنند،در یک جا جمع میشوند برای مقصد و هدفی.یک وقت میبینند در خارج،با منظور و مقصود دیگری پخش میشود.در اوایل مشروطیت ایران،خیلی از این قضایا اتفاق افتاده است.بسیاری از مردم راجع به مشروطیت چیزی سرشان نمیشد.مردم را با نامهای دیگری در جایی جمع میکردند.وقتی که مردم متفرق میشدند،میدیدند چیز دیگری از آب در آمد.اعلام میکردند که مردم جمع شدند در باره این مطلب چنین گفتند،در باره آن مطلب چنان گفتند،برای اینکه مردم اینقدر رشد نداشتند که خودشان مشخص کنند که این جمع شدن ما برای چیست،برای چه هدف و مقصدی است.
ابا عبد الله علیه السلام در روز عاشورا شعارهای زیادی داده است که در آنها روح هضتخودش را مشخص کرده که من برای چه میجنگم،چرا تسلیم نمیشوم،چرا آمدهام که تا آخرین قطره خون خودم را بریزم؟و متاسفانه این شعارها در میان ما شیعیان فراموش شده و ما شعارهای دیگری به جای آنها گذاشتهایم که این شعارها نمیتواند روح نهضت ابا عبد الله را منعکس کند.
ائمه ما یکی پس از دیگری آمدند و دستور دادند که عاشورا را باید زنده نگه داشت، صیبتحسین نباید فراموش شود،این مکتب باید زنده بماند.هر سال که محرم و عاشورا پیدا میشود،شیعه باید آن را زنده نگه دارد.عاشورا شعار شیعه شده است.شیعه باید بتواند جواب بدهد وقتی در مقابل یک سنی،و بالاتر در مقابل یک مسیحی یا یک یهودی یا یک لا مذهب قرار گرفت و او گفت:شما در این روز عاشورا و تاسوعا که تمام کارهایتان را تعطیل میکنید و میآیید در مساجد جمع میشوید،دسته راه میاندازید،سینه میزنید،زنجیر میزنید،داد میکشید،فریاد میکشید،چه میخواهید بگویید؟حرفتان چیست؟باید بتوانید بگویید ما حرفمان چیست.ابا عبد الله نیامد فقط بجنگد تا کشته شود و حرفش را نزند.حرف خودش را زده است،هدف و مقصد خودش را مشخص کرده است.
باید دید شعارهای حسین بن علی در روز عاشورا چیست.همین شعارها بود که اسلام را زنده کرد،تشیع را زنده کرد و پایه دستگاه خلافت اموی را چنان متزلزل کرد که چنانچه نهضت ابا عبد الله نبود،بنی عباس اگر پانصد سال خلافت کردند،حزب اموی-که به قول عبد الله علائینی و خیلی افراد دیگر با برنامه آمده بود تا بر سر نوشت کشورهای اسلامی مسلط شود-شاید هزار سال حکومت میکرد.با چه هدفی؟هدف برگرداندن اوضاع به ما قبل اسلام، احیای جاهلیت ولی در زیر ستار و پرده اسلام.شعارهای ابا عبد الله بود که این پردهها را پاره کرد و از میان برد.
ما در عاشورا دو نوع شعار میبینیم.یک نوع شعارهایی است که فقط معرف شخص است و بیش از این چیز دیگری نیست.ولی شعارهای دیگری است که علاوه بر معرفی شخص،معرف فکر هم هست،معرف احساس است،معرف نظر و ایده است،و اینها را ما در روز عاشورا زیاد میبینیم.هر دو نوع شعار را میبینیم.اما شعارهای خود ابا عبد الله،خود داستان مفصلی است که همه آن را نمیتوانم در این یک جلسه برای شما عرض بکنم.
شعارهای ابا عبد الله علیه السلام
ابا عبد الله در مقام افتخار،خیلی تکیه میکرد روی پدرش علی مرتضی.البته به اعتبار جدش هم افتخار میکرد(آن که جای خود دارد)ولی مخصوصا به پدرش علی مرتضی افتخار میکرد، با اینکه آنها که در آنجا بودند دشمنان علی بودند ولی مدعی بودند که ما امت پیغمبر هستیم. امام حسین کوشش داشت که افتخارش را به علی مرتضی رسما بیان کرده باشد.
اشعاری که ابا عبد الله در روز عاشورا خواندهاند،خیلی مختلف است،با آهنگهای مختلف سروده شده است که بعضی از آنها از خود ابا عبد الله و بقیه از دیگران است و ایشان استشهاد کردهاند،مثل اشعار معروف فروة بن مسیک که سراپا حماسه است.یکی از اشعاری که ابا عبد الله در روز عاشورا میخواند و آن را شعار خودش قرار داده بود،این شعر بود(مخصوصا یک مصراع آن):
الموت اولی من رکوب العار و العار اولی من دخول النار (3)
نزد من،مرگ از ننگ ذلت و پستی بهتر و عزیزتر و محبوبتر است.اسم این شعار را باید گذاشتشعار آزادی،شعار عزت،شعار شرافت،یعنی برای یک مسلمان واقعی،مرگ همیشه سزاوارتر است از زیر بار ننگ ذلت رفتن.مردم دنیا!بدانید اگر حسین حاضر است که تا آخرین قطره خون خود و جوانانش ریخته شود،برای چیست.حسین در دامن پیغمبر و علی بزرگ شده است(تعبیر از خودش است)،از پستان زهرا شیر خورده است.
خطبهای دارد ابا عبد الله در روز عاشورا،در آن وقتی که از نظر ظاهر همه امیدها قطع شده است و هر کسی[در آن شرایط]باشد خودش را میبازد.ولی این خطبه آنچنان شور و احساسات دارد که گویی آتش است که از دهان حسین بیرون میآید،اینقدر داغ است!آیا این جملهها شوخی است:«الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة،و هیهات منا الذلة» (4) ؟!
پسر زیاد از شمشیرش خون میچکد.پدر سفاکش بیستسال قبل آنچنان از مردم کوفه زهر چشم گرفته بود که تا مردم کوفه شنیدند پسر زیاد مامور کوفه شده است،خود به خود از ترس به خانههایشان خزیدند،چون او و پدرش را میشناختند که چه خونخوارهایی هستند. همینکه پسر زیاد به کوفه آمد و امیر کوفه شد،به خاطر رعبی که پدرش در دل مردم کوفه ایجاد کرده بود،مردم از دور مسلم پراکنده شدند.اینقدر مردم مرعوب اینها بودند!اما حسین خطاب به مردم کوفه میفرماید:«الا و ان الدعی ابن الدعی»مردم!آن زنا زاده پسر زنازاده،آن امیر و فرمانده شما«قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة»(گریه استاد)میدانید به من چه پیشنهاد میکند؟میگوید:حسین!یا باید خوار و ذلیل من شوی و یا شمشیر.به امیرتان بگویید که حسین میگوید:«هیهات منا الذلة»حسین تن به خواری بدهد؟!(گریه استاد)آیا او خیال کرده که من مثل او هستم؟«یابی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت»(گریه استاد)خدا میخواهد حسین چنین باشد.شما مگر نمیدانید،آن زنا زاده مگر نمیداند که من در چه دامنی بزرگ شدهام؟من روی دامن پیغمبر بزرگ شدهام،روی دامن علی مرتضی بزرگ شدهام،من از پستان فاطمه شیر خوردهام(گریه استاد).آیا کسی که از پستان زهرا شیر خورده باشد،تن به ذلت و اسارت مثل پسر زیاد میدهد؟!«هیهات منا الذلة»ما کجا و تن به خواری دادن کجا؟!شعار حسین در روز عاشورا از این تیپ است.آقایان سر دستهها که برای دستههای خودتان شعار میسازید،ببینید شعارهایتان با شعارهای حسین میخواند یا نمیخواند.
مساله تشنگی ابا عبد الله و خاندان و اصحاب ایشان
مساله تشنگی ابا عبد الله و خاندان و اصحابشان مساله شوخیای نیست.هوا بسیار گرم است(عاشورای آن وقت ظاهرا در اواخر خرداد بوده،هوای عراق زمستانش گرم است،چه رسد به نزدیک تابستان آن)،سه روز است که آب را بر روی اهل بیت پیغمبر بستهاند،گو اینکه در شب عاشورا توانستند مقداری آب به خیمهها بیاورند که حضرت فرمود:آب را بنوشید و این آخرین توشه شما خواهد بود.و بعلاوه از نظر طبیعی یک قاعدهای است:هر کسی از بدنش خون زیاد برود که بدن کم خون شده و احتیاج به خون جدید داشته باشد،تشنه میشود.خداوند متعال بدن را به گونهای ساخته است که وقتی به چیزی احتیاج دارد،فورا همان احتیاج جلوه میکند.افرادی که زخم برمیدارند،میبینید فورا تشنگی بر آنها غالب میشود و این به واسطه رفتن خون از بدنشان است که چون بدن برای ساختن خون آماده میشود و میخواهد خون جدید بسازد،آب میخواهد.خود رفتن خون از بدن،موجب تشنگی است.
«یحول بینه و بین السماء العطش»اینقدر تشنگی ابا عبد الله زیاد بود که وقتی به آسمان نگاه میکرد بالای سرش را درست نمیدید.اینها شوخی نیست.ولی من هر چه در«مقاتل»گشتم(آن مقداری که میتوانستم بگردم)تا این جمله معروفی را که میگویند ابا عبد الله به مردم گفت:«اسقونی شربة من الماء»(یک جرعه آب به من بدهید)ببینم،ندیدم. حسین کسی نبود که از آن مردم چنین چیزی طلب کند.فقط یک جا دارد که حضرت در حالی که داشتحمله میکرد«و هو یطلب الماء».قرائن نشان میدهد که مقصود این است:در حالی که داشتبه طرف شریعه میرفت(در جستجوی آب بود که از شریعه بر دارد)نه اینکه از مردم طلب آب میکرد.
عظمت ابا عبد الله چیز دیگری است.او چیزی است،ما چیز دیگری.شعارهایی که در سینهزنیها و نوحهسراییها میدهید،شعارهای حسینی باشد.نوحه،بسیار بسیار خوب است. ائمه اطهار دستور میدادند افرادی که شاعر بودند،نوحهخوان بودند،نوحه سرا بودند،بیایند برای آنها ذکر مصیبتبکنند.آنها شعر میخواندند و ائمه اطهار گریه میکردند.نوحه سرایی و سینه زنی و زنجیر زنی،من با همه اینها موافقم ولی به شرط اینکه شعارها شعارهای حسینی باشد،نه شعارهای من در آوردی:«نوجوان اکبر من،نوجوان اکبر من»شعار حسینی نیست. شعارهای حسینی شعارهایی است که از این تیپ باشد،فریاد میکند:«الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه؟لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا» (5) مردم!نمیبینید که به حق عمل نمیشود و کسی از باطل رویگردان نیست؟در چنین شرایطی، ؤمن(نگفتحسین یا امام)باید لقاء پروردگارش را بر چنین زندگیای ترجیح بدهد.و یا:«لا اری الموت الا سعادة و الحیوة مع الظالمین الا برما» (6) هر جملهاش سزاوار است که با آب طلا نوشته شود و در همه دنیا پخش گردد،و این باز هم کم است)من مرگ را جز خوشبختی نمیبینم،من زندگی با ستمکاران را جز ملالت و خستگی نمیبینم.
مرا عار آید از این زندگی که سالار باشم کنم بندگی
شعارهای حسین علیه السلام شعارهای محیی بود(یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم) (7) .
ابا عبد الله علیه السلام،یک مصلح
ابا عبد الله یک مصلح است.این تعبیر از خودش است(انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی،ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی) (8) .این را حضرت در نامهای به عنوان وصیتنامه به برادرشان محمد بن حنفیه-که مریض بود به طوری که از ناحیه دست فلج داشت و قدرت این که در رکاب حضرت باشد و خدمت کند نداشت-نوشتند و به او سپردند،چرا؟برای اینکه دنیا از ماهیت نهضت او آگاه شود:مردم دنیا!من مثل خیلی افراد نیستم که قیام و انقلابم به خاطر این باشد که خودم به نوایی رسیده باشم،برای اینکه مال و ثروتی تصاحب کنم،برای اینکه به ملکی رسیده باشم.این را مردم دنیا از امروز بدانند(این نامه را در مدینه نوشت)قیام من قیام مصلحانه است.من یک مصلح در امت جدم هستم.قصدم امر به معروف و نهی از منکر است، قصدم این است که سیرت رسول خدا را زنده کنم،روش علی مرتضی را زنده کنم.سیره پیغمبر مرد،روش علی مرتضی مرد،میخواهم این سیره و این روش را زنده کنم.
از اینجا میفهمیم که چرا ائمه اطهار این همه دستور اکید دادهاند که عاشورا باید زنده بماند و چرا این همه اجر و پاداش و ثواب برای عزاداری ابا عبد الله منظور شده است.آیا آنها این سخن را فقط به خاطر یک عزاداری مثل عزاداریهای ما در وقتی که پدر یا مادرمان میمیرد، گفتند؟نه،مردنهای ما ارزشی ندارد،در مردنهای ما فکر و ایده و هدفی وجود ندارد.ائمه اطهار از این جهت گفتند عاشورا زنده بماند که این مکتب زنده بماند،برای اینکه اگر چه شخص حسین بن علی نیست ولی حسین بن علی باید به قول امروز یک سمبل باشد،به صورت یک نیرو زنده باشد،حسین اگر خودش نیست،هر سال محرم که طلوع میکند،یکمرتبه مردم از تمام فضا بشنوند:«الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه؟لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا»،برای اینکه از راستی و حقیقت،شور حیات،شور امر به معروف،شور نهی از منکر،شور اصلاح مفاسد امور مسلمین،در میان مردم شیعه پیدا بشود.
فلسفه عاشورا
پس اگر از ما بپرسند شما در روز عاشورا که دائما حسین حسین میکنید و به سر خودتان میزنید،چه میخواهید بگویید؟باید بگوییم:ما میخواهیم حرف آقایمان را بگوییم،ما هر سال میخواهیم تجدید حیات کنیم(یا ایها الذین امنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم).باید بگوییم عاشورا روز تجدید حیات ماست.در این روز میخواهیم در کوثر حسینی شستشو کنیم،تجدید حیات کنیم،روح خودمان را شستشو بدهیم،خودمان را زنده کنیم،از نو مبادی و مبانی اسلام را بیاموزیم،روح اسلام را از نو به خودمان تزریق کنیم.ما نمیخواهیم حس امر به معروف و نهی از منکر،احساس شهادت،احساس جهاد،احساس فداکاری در راه حق،در ما فراموش بشود،نمیخواهیم روح فداکاری در راه حق در ما بمیرد.
این فلسفه عاشوراست،نه گناه کردن و بعد به نام حسین بن علی بخشیده شدن!گناه کنیم، بعد در مجلسی شرکت کنیم و بگوییم خوب دیگر گناهانمان بخشیده شد.گناه آن قتبخشیده میشود که روح ما پیوندی با روح حسین بن علی بخورد،اگر پیوند بخورد، گناهان ما قطعا بخشیده میشود ولی علامتبخشیده شدنش این است که دو مرتبه دیگر دنبال آن گناه نمیرویم.اما اینکه از مجلس حسین بن علی بیرون برویم و دو مرتبه دنبال آن گناهان برویم،نشانه این است که روح ما با روح حسین بن علی پیوند نخورده است.
شعارهای ابا عبد الله شعار احیای اسلام است،این است که چرا بیت المال مسلمین را یک عده به خودشان اختصاص دادهاند؟چرا حلال خدا را حرام،و حرام خدا را حلال میکنند؟چرا مردم را دو دسته کردهاند:مردمی که فقیر فقیر و دردمندند،و مردمی که از پرخوری نمیتوانند از جایشان بلند شوند؟
در بین راه در حضور هزار نفر لشکریان حر آن خطبه معروف را خواند که طی آن،حدیث پیغمبر را روایت کرد،گفت:پیغمبر چنین فرموده است که اگر زمانی پیش بیاید که اوضاع چنین بشود،بیت المال چنان بشود،حلال خدا حرام و حرام خدا حلال بشود،اگر مسلمان آگاهی اینها را بداند و سکوت کند،حق استبر خدا که چنین مسلمانی را به همانجا ببرد که آن ستمکاران را میبرد.بنا بر این من احساس وظیفه میکنم،«الا و انی احق من غیر»در چنین شرایطی من از همه سزاوارترم.
پس این است مکتب عاشورا و محتوای شعارهای عاشورا.شعارهای ما در مجالس،در تکیهها و در دستهها باید محیی باشد نه مخدر،باید زنده کننده باشد نه بی حس کننده.اگر بی حس کننده باشد،نه تنها اجر و پاداشی نخواهیم داشتبلکه ما را از حسین علیه السلام دور میکند. این اشک برای حسین ریختن خیلی اجر دارد اما به شرط اینکه حسین آنچنان که هست در دل ما وارد بشود.«ان للحسین محبة مکنونة فی قلوب المؤمنین» (9) اگر در دلی ایمان باشد نمیتواند حسین را دوست نداشته باشد،چون حسین مجسمهای است از ایمان.
شعارهایی که اصحاب ابا عبد الله میدادند،شعارهای عجیبی است.حادثه کربلا طوری وقوع پیدا کرده که انسان فکر میکند اصلا این صحنه را عمدا آنچنان ساختهاند که همیشه فراموش نشدنی باشد.عجیب هم هست!ابا عبد الله گاهی شعار معرفی خودش را میداد:
انا الحسین بن علی آلیت ان لا انثنی احمی عیالات ابی امضی علی دین النبی (10)
شعارهای ایشان با آهنگهای مختلف است.وقتی که در میدان جنگ تنها میایستاد،شعارهای بلند میداد،شعاری را میخواند که با وزن طولانی بود:
انا بن علی الطهر من آل هاشم کفانی بهذا مفخرا حین افخر (11)
اما وقتی که حمله میکرد،شعارهای حملهای میداد مثل:«الموت اولی من رکوب العار»یا همان شعری که قبلا خواندم.
قوت قلب ابا عبد الله علیه السلام
شجاعت و قوت قلبی که ابا عبد الله در روز عاشورا از خود نشان داد،همه[شجاعان]را فراموشاند.این،سخن راویان دشمن است.راوی گفت:«و الله ما رایت مکثورا قط قد قتل اهل بیته و ولده و اصحابه اربط جاشا منه»به خدا قسم در شگفتبودم که این چه دلی بود،چه قوت قلبی بود؟!یک آدمی که اینچنین دل شکسته باشد که در جلوی چشمش تمام اصحاب و اهل بیت و فرزندانش را قلم قلم کرده باشند و اینچنین قوی القلب باشد!من که نظیری برایش سراغ ندارم.
در روز عاشورا ابا عبد الله نقطهای را به عنوان مرکز انتخاب کرده بود،یعنی وجود مقدس ابا عبد الله ابتدا آنجا میایستاد و بعد حمله میکرد.به طور قطع و مسلم و بر طبق همه تواریخ، کسی جرات نکرد تن به تن با ابا عبد الله بجنگد.البته ابتدا چند نفر آمدند،جنگیدند،ولی آمدن همان و از بین رفتن همان.پسر سعد فریاد کرد:چه میکنید؟!«ان نفس ابیه بین جنبیه»(یا«ان نفسا ابیة بین جنبیه»)این،پسر علی است،روح علی در پیکر اوست،شما با چه کسی دارید میجنگید؟!با او تن به تن نجنگید.دیگر جنگ تن به تن تمام شد.
آن وقت جنگی که از طرف آنها نامردی بود شروع شد،سنگ پرانی،تیر اندازی.جمعیتی در حدود سی هزار نفر میخواهند یک نفر را بکشند.از دور ایستادهاند،تیر اندازی میکنند یا سنگ میپرانند.همینها وقتی که ابا عبد الله حمله میکرد،درست مثل یک گله روباه که از جلوی شیر فرار میکند،فرار میکردند.ولی حضرت حمله را خیلی ادامه نمیداد یعنی نمیخواست فاصلهاش با خیام حرمش زیاد شود.غیرت حسین اجازه نمیداد که تا زنده است کسی به اهل بیتش اهانت کند.مقداری که حمله میکرد و آنها را دور میساخت،بر میگشت، میآمد در آن نقطهای که آن را مرکز قرار داده بود.آن نقطه،نقطهای بود که صدا رس به حرم بود،یعنی اهل بیت اگر چه حسین را نمیدیدند ولی صدایش را میشنیدند.برای اینکه زینبش مطمئن باشد،برای اینکه سکینهاش مطمئن باشد،برای اینکه بچههایش مطمئن باشند که هنوز جان در بدن حسین هست،وقتی که میآمد در آن نقطه میایستاد،آن زبان خشک در آن دهان خشک به حرکت میآمد و میگفت:«لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم»یعنی این نیرو از حسین نیست،این خداست که به حسین نیرو داده است،هم شعار توحید میداد و هم به زینبش خبر میداد که زینب جان!هنوز حسین تو زنده است.به خاندانش دستور داده بود که تا من زنده هستم کسی حق ندارد بیرون بیاید.لذا همه در داخل خیمهها بودند.
ابا عبد الله دو بار برای وداع آمدند.یک بار آمدند،وداع کردند و رفتند.بار دوم به این ترتیب بود که ایشان رفتند به طرف شریعه فرات و خودشان را به آن رساندند.در این هنگام شخصی صدا زد:حسین!تو میخواهی آب بنوشی؟!ریختند به خیام حرمت.دیگر آب نخورد و برگشت. آمد برای بار دوم با اهل بیتش وداع کرد(ثم ودع اهل بیته ثانیا).چه جملههای نورانیای دارد! رو میکند به آنها که:اهل بیت من!مطمئن باشید که بعد از من شما اسیر میشوید،ولی کوشش کنید که در مدت اسارتتان یک وقت کوچکترین تخلفی از وظیفه شرعیتان نکنید. مبادا کلمهای به زبان بیاورید که از اجر شما بکاهد.ولی مطمئن باشید که این،پایان کار دشمن است،این کار،دشمن را از پا در آورد«و اعلموا ان الله منجیکم»بدانید که خدا شما را نجات میدهد و از ذلتحفظ میکند.این خیلی حرف است:اهل بیت من!شما اسیر خواهید شد ولی حقیر و ذلیل نخواهید شد،اسارت شما هم اسارت عزت است.به همین جهتبود که وقتی در کوفه مردم به رسم صدقه به اطفال گرسنه اسرا نان میدادند،زینب نمیگذاشت قبول کنند.اسیر بودند ولی هرگز حاضر نشدند خواری را تحمل کنند.شیر را هم در زنجیر میکنند ولی شیر در زنجیر هم که باشد شیر است،روباه آزاد هم که باشد روباه است.
بار دوم که امام آمد،اهل بیتخوشحال شدند،دوباره با ابا عبد الله خداحافظی کردند.باز به امر ابا عبد الله از خیمهها بیرون نیامدند.
بعد از مدتی یکدفعه باز صدای شیهه اسب ابا عبد الله را شنیدند،خیال کردند حسین برای بار سوم آمده است تا با اهل بیتش خدا حافظی کند(گریه استاد)ولی وقتی بیرون آمدند اسب بی صاحب ابا عبد الله را دیدند(گریه شدید استاد).دور اسب ابا عبد الله را گرفتند.هر کدام سخنی با این اسب میگوید.طفل عزیز ابا عبد الله میگوید:ای اسب!«هل سقی ابی ام قتل عطشانا؟»من از تو یک سؤال میکنم:پدرم که میرفت،با لب تشنه رفت(گریه استاد)،من میخواهم بدانم که آیا پدرم را با لب تشنه شهید کردند یا در دم آخر به او یک جرعه آب دادند؟ (گریه استاد).اینجاست که یک منظره دیگری رخ میدهد که قلب مقدس امام زمان را آتش میزند:«و اسرع فرسک شاردا محمحما باکیا،فلما راین النساء جوادک مخزیا و ابصرن سرجک ملویا خرجن من الخدور ناشرات الشعور علی الخدور لاطمات» (12) روضه امام زمان است، میگوید:جد بزرگوار!اهل بیت تو به امر تو از خانه بیرون نیامدند اما وقتی که اسب بی صاحبت را دیدند موها را پریشان کردند،همه به طرف قتلگاه تو آمدند(گریه استاد).
و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم،و صلی الله علی محمد و اله الطاهرین.
نسالک اللهم و ندعوک باسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم یا الله...اللهم ارزقنا توفیق الطاعة و بعد المعصیة و صدق النیة و عرفان الحرمة و اکرمنا بالهدی و الاستقامة و سدد السنتنا بالصواب و الحکمة و املا قلوبنا بالعلم و المعرفة.
خدایا!ما را حسینی واقعی قرار بده،ما را آشنا به روح نهضتحسینی قرار بده،پرتوی از آن روح مقدس بر دلهای همه ما بتابان،ما را به روح حسینی زنده بگردان.
خدایا!انوار معرفتخودت را بر قلبهای ما بتابان،دلهای ما را محل محبتخود قرار بده.
خدایا!ما را از افراد واقعی پیغمبر خودت قرار بده،دست ما را از دامان ولای واقعی علی مرتضی و اولاد طاهرینش کوتاه مفرما،قلب مقدس امام زمان را از همه ما راضی بگردان.
No comments:
Post a Comment