.این حادثه به خاطر نفروختن عقیده و رای به وجود آمد.
2.جمله«اثروا الموت»به حقیقت در باره آنها صادق است(مقایسه بین آنها و بدریون و صفینیون و اصحاب طارق).
3.مهمترین درس حادثه عاشورا این است که بفهمیم آیا دین،قوت استیا ضعف؟قید استیا آزادی؟تریاک استیا مقوی؟
معاویه به بهانه خون عثمان در جستجوی خلافتبود[عقاد در کتاب ابو الشهداء،ص 12 میگوید:]«ان الذین انخدعوا او تخادعوا...و الاجام».
چند نکته در اینجا هست(فرق اصحاب معاویه و اصحاب ابن زیاد):
الف.بین اصحاب معاویه در صفین و اصحاب یزید در کربلا فرق بود،زیرا معاویه با یک نوع ظاهر سازی آنها را فریب داده بود و آنها خیال میکردند فقط برای انتقام خلیفه مظلوم میجنگند و هنوز پرده از روی مقاصد معاویه بر داشته نشده بود بر خلاف عصر یزید و دوره یزید.و به همین دلیل در مبارزه علی علیه السلام و امام حسن با معاویه نفاق طرف آنقدر آشکار نبود که در مبارزه امام حسین آشکار بود.ولی مردم در طول این بیستسال تا اینقدر عقب رفته بودند و به نظر نمیرسد که در دوره معاویه مردم در حادثهای مثل حادثه کربلا از بنی امیه دفاع میکردند.پس بنی امیه مردم را به مقدار زیادی در این مدت عقب بردند.
ب.در قضیه معاویه و طلب ثار و انتقام که مردم به حرکت آمدند بی شک روح عصبیت و جاهلیت و میل به خونخواهی و خونخواری که در طبیعت عرب بود و در جاهلیتبه صورتهای دیگری تظاهر میکرد،در این حادثه موجود بود ولی تظاهرش رنگ اسلامی داشت.
ج.معاویه در زمان خلافتخود کار مهمی کرد که همان چیز موجب زوال حکومت از بنی امیه شد و آن موضوع ولیعهد قرار دادن یزید بود که اولا یزید نا صالحترین افراد بود و ثانیا ولایتعهد درستبازی کردن و دستبه دست کردن خلافتبه صورت سلطنتبود و مخصوصا معاویه در زندگی خودش برای یزید بیعت گرفت.اساسا معاویه در سایر کارها نیز روش خلافت را تبدیل کرد به روش سلطنت،هر چند از زمان عثمان بنی امیه خلافت را ملک خود مینامیدند.
د.عمل اعوان بنی امیه در کربلا منتهای قوس نزول اخلاق در امت اسلامیه بود و از حادثه کربلا انتباه و شعور به آزادی و زیر بار نرفتن شروع شد.قیام مدینه و قیامهای کوفه و مخصوصا قیام عبد الله بن عفیف ازدی نمونهای از آغاز تجلیات روحی اسلامی به شمار میرود.اعوان بنی امیه بعد از کربلا هم خست و دنائتخود را به خرج دادند ولی شروع بیداری از حسین بن علی علیه السلام شد.
اصحاب بنی امیه در کربلا با عقیده خودشان میجنگیدند
موضوع عجیب این است که اعوان یزید در حادثه کربلا و حادثه مدینه یک نوع خست و دنائتی نشان دادند که نظیر نداشت.اینها این کارها را میکردند در حالی که کافر و منکر مطلق نبودند،واقعا نماز میخواندند و شهادتین میگفتند.عقاد میگوید:
بل حسبک من خسة ناصریه(یزید)انهم کانوا یرعدون من مواجهة الحسین بالضرب فی کربلاء لاعتقادهم بکرامته و حقه،ثم ینتزعون لباسه و لباس نسائه فیما انتزعوه من اسلاب،و لو انهم کانوا یکفرون بدینه و برسالة جده لکانوا فی شریعة المروءة اقل خسة من ذاک (1) .
از اینجا معلوم میشود که جنگ اصحاب ابن زیاد جنگ عقیده نبوده بلکه جنگ با عقیده بوده،یعنی به خاطر شکم و ریاست و دنیا با عقیده خودشان میجنگیدند و از یک نظر اینها از کفار بدر و احد پستتر بودند زیرا جنگ آنها تا حدی جنگ در راه عقیده بود.
کرامت آل علی علیه السلام در استخدام وسیله پیروزی
آل علی همان طوری که با مخالفین خود از لحاظ مقصد و هدف فرق داشتند،از نظر استخدام وسیله و سبب نیز فرق داشتند.آنها هر وسیلهای را برای رسیدن به هدف به کار نمیبرند.مثلا معاویه به مسموم کردن که یکی از اعمال ناجوانمردانه دنیاست متوسل میشد، امام حسن و اشتر نخعی و سعد وقاص و حتی عبد الرحمن بن خالد،بهترین دوست و نصیر خود را که چشم به خلافتبعد از معاویه داشت مسموم کرد و میگفت:«ان لله جنودا من عسل».ولی آل علی از به کار بردن این وسایل امتناع داشتند زیرا با مقصدشان که اشاعه فضیلتبود منافات داشت،بر خلاف معاویه که مقصدی جز تکیه زدن به مسند خلافت نداشت. مسلم بن عقیل حاضر نشد ابن زیاد را در خانه هانی غیلة و غفلة بکشد و گفت:«انا اهل بیت نکره الغدر» (2) و یا گفت:من به یادم[هست]حدیثی از پیغمبر که فرمود:«الایمان قید الفتک» (3) .
تحلیل روحیه قاتلین سید الشهداء
تحلیل روحیه اعوان ابن زیاد کار آسانی نیست.آیا واقعا اینها به اصول اسلام مؤمن نبودند؟و یا به اسلام مؤمن بودند ولی خیال میکردند امام حسین طاغی و یاغی است و خارج بر امام وقت است و به حکم اسلام باید با او جهاد کرد،همان طوری که عمر سعد میگفت:«یا خیل الله ارکبی و بالجنة ابشری»؟و یا آنکه صرفا طمع و حرص بر دنیا بوده و یا صرفا جهالت و نادانی و عدم تشخیص بوده؟ظاهر این است که عموم آنها خالی از یک نوع ایمان عامیانه نبودهاند یعنی در سر ضمیر،کافر و منکر اسلام یا کافر و منکر امام حسین نبودهاند اما رؤسای آنها کر و کور رشوه و مقام بودند،همان طوری که آن مرد به امام حسین گفت:«اما رؤساؤهم فقد اعظمت رشوتهم و ملئت غرائزهم».و این هم خود یک معمای عجیبی است در روح فرزند آدم که با عقیده خود مبارزه میکند و عملی میکند به حکم حرص و آز و دنیا پرستی که با عقیده و ایمان خودش سازگار نیست.مثلا در زمان ما کسانی هستند که واقعا نماز میخوانند و روزه میگیرند و یک نوع علاقهای به قرآن دارند و در عین حال خادم اجانباند و حوادثی نظیر حادثه حمله به مدینه و یا حمله مغول به وجود میآورند،مثل اینکه بین عقیده و عملشان فصل واقع شده و یا به عبارت دیگر تعدد شخصیت پیدا کردهاند.و اما مرؤوسین صرفا تابع روح تقلید و تبعیت کور کورانه از رؤسا بودند (ربنا انا اطعنا سادتنا و کبرائنا فاضلونا) (4) . خلاصه اینکه معمای«قلوبهم معک و سیوفهم غدا مشهورة علیک»در کربلا وجود داشته.
به عقیده عقاد هر دو طرف،عقیده و ایمان به آخرت داشتهاند ولی عقیده و ایمان در یک طرف در روحی موجود بوده کریم و بزرگوار،و در طرف دیگر در روحی بوده لئیم و پست،آنها بالطبیعه ایده آلیست و صاحب هدف بودهاند و اینها بالطبیعه منفعت پرست.
منشا اختلاف آل علی علیه السلام و آل معاویه
عللی که از جنبه تاریخی میتوان خصومت آل علی علیه السلام و آل معاویه را توجیه نمود زیاد است.البته علت اصلی،اختلاف طینت و سرشت آنها بود.مثل این بود که اینها دو رشتبودند و روی همین جهت آل علی علیه السلام به ایمان و اخلاق و فضیلت پابند بودند و آل معاویه به منافع و جاه و مقام و مال و ثروت.مجموع علل را میتوان گفت عبارت است از: اختلاف نژادی و خونخواهیها و سیاستیا رقابتسیاسی،کینه شخصی،اختلاف در طرز فکر و ادراک و احساسات.البته آل علی علیه السلام منزه بودند از بعضی از این امور ولی در آل معاویه همه این امور تاثیر داشتبه علاوه احساس حسادتی که از کرامت آل علی علیه السلام و شرف مردمی آنها میکردند (ام یحسدون الناس علی ما اتیهم الله من فضله) (5) .عقاد میگوید:
و کان هذا التنافس بینهما(حسین علیه السلام و یزید)یرجع الی کل سبب یوجب النفرة بین رجلین من العصبیة الی التراث الموروثة،الی السیاسة،الی العاطفة الشخصیة،الی اختلاف الخلیفة و التکفیر (6) .
عنصر آل علی به حسب اصل فطرت و به حسب تربیت و حجرهایی که آنها را پرورش داده بود، با عنصر اموی دو عنصر بود.
امیه و هاشم از قدیم با هم بر سر زعامت اختلاف کردند و امیه شکستخورد و به شام رفت. در اسلام هم ابو سفیان که از همه قریش زیرکتر بود تحت تاثیر عواطف کینه آمیز تا فتح مکه با پیغمبر مبارزه کرد و حال آنکه عقل او اقتضا میکرد زودتر تسلیم شود.ابو لهب هم که اینقدر مخالف پیغمبر بود،چون شوهر خواهر ابو سفیان بود(قصه ابو سفیان و عباس و فتح مکه).
گویند روزی ابو سفیان-بعد از فتح مکه-چشمش به پیغمبر افتاد،با خود گفت:«لیتشعری بای شیء غلبنی؟» (7) رسول اکرم سخن او را شنید یا ضمیرش را خواند، آمد و دستبه شانهاش زد و فرمود:«بالله غلبتک یا ابا سفیان!» (8) .
دشمنی ابو سفیان با اسلام
در غزوه حنین[ابو سفیان]همینکه هزیمت مسلمین را دید،با خوشحالی گفت:«ما اریهم یقفون دون البحر» (9) و در جنگ شام وقتی که رومیها جلو میرفتند میگفت:«ایه بنی الاصفر» (10) و همینکه عقب مینشتند میگفت:«ویل لبنی الاصفر» (11) .
پیامبر برای تالیف قلب،دخترش را تزویج کرد،خانهاش را مامن قرار داد،او را در راس مؤلفة القلوب قرار داد(ولی حکومتبه او و پسرانش نداد،همین قدر که تالیف قلب شده باشد نه اینکه قدرتی در اختیار آنها گذاشته شود).در عین حال مسلمین از او اجتناب میکردند.او از این کار خسته شد و از رسول اکرم خواهش کرد که معاویه کاتب آن حضرت(نه کاتب وحی) بوده باشد.در قضیه خلافت آمد به در خانه علی علیه السلام و عباس...عقاد میگوید علی فرمود:«لا و الله لا ارید ان تملاها علیه خیلا و رجلا،و لو لا اننا راینا ابا بکر لذلک اهلا ما خلیناه و ایاه (12) .(این جمله قطع نظر از همه چیز با جمله نهج البلاغه در همین قصه:«شقوا امواج الفتن» (13) نیز منافات دارد.)ثم ابنه قائلا:یا ابا سفیان!ان المؤمنین قوم نصحة بعضهم لبعض،و ان المنافقین قوم غششة بعضهم لبعض تتخاذلون و ان قربت دیارهم و ابدانهم (14) .
[ابو سفیان]در روز اول خلافت عثمان گفت:«یا بنی امیة!تلقفوها تلقف الکرة...».
مقدمات ولایتعهد یزید
عقاد میگوید(ص29-31):معاویه قصدش این بود که خلافت را تبدیل به ملک اموی کند و در فکر زمینه برای یزید بود،تا دید پیر شده و ممکن استبمیرد و این کار انجام نشود.به مروان حکم نوشت که از مردم بیعتبگیرد و چون خود مروان طمع در خلافت داشت ابا کرد از این کار و دیگران را هم علیه یزید تحریک کرد.معاویه مروان را معزول کرد و به جای او سعید بن العاص را حکم داد و به او موضوع را نوشت.البته کسی به سخنش پاسخ موافق نداد.معاویه نامههایی به امام حسین علیه السلام و عبد الله بن عباس و عبد الله بن زبیر و عبد الله جعفر نوشت و سعید را مامور ایصال کرد که جواب بگیرد(و ظاهرا هیچ کس جواب ننوشت).به سعید نوشت:«و لتشد عزیمتک و تحسن نیتک،و علیک بالرفق،و انظر حسینا خلاصة فلا یناله منک مکروه،فان له قرابة و حقا عظیما لا ینکره مسلم و لا مسلمة...و هو لیث عرین،و لست آمنک ان ساورته الا تقوی علیه» (15) .سعید رنجها در این راه برد که مردم را و بالاخص این چند نفر را راضی کند(و موفق نشد).معاویه خودش به قصد مکه(ظاهرا و باطنا برای بیعت گرفتن برای یزید)به مدینه آمد و همین چند نفر را خواند و با نرمی و تعارف گفت:من میل دارم که شما با یزید که برادر شما و ابن عم شماستبیعت کنید به خلافت،و البته اختیار عزل و نصب با شما خواهد بود و همچنین جبایت و تقسیم مال و اسم خلافت از یزید باشد!ابن زبیر گفت: بهتر این است که تو یا مثل پیغمبر بکنی که هیچ کس را معین نکرد و یا مثل ابوبکر بکنی که کسی از غیر فرزندان پدر خود انتخاب کرد،یا مثل عمر کار را به شورا واگذاری.معاویه اراحتشد و روی خشونت نشان داد،به او گفت:غیر از این هم سخنی داری؟گفت:نه.به دیگران گفت:شما چطور؟آنها هم گفتند:نه.گفت:عجب!شما از حلم من سوء استفاده میکنید.گاهی من در منبر خطابه میخوانم،یکی از شما بلند میشود و مرا تکذیب میکند و من حلم میورزم.قسم به خدا اگر یکی از شما در این موضوع سخن مرا رد کند،از من سخنی نخواهد شنید تا آنکه شمشیر به فرقش فرود آید:«لئن رد علی احدکم فی مقامی هذا لا ترجع الیه کلمة غیرها حتی یسبقها السیف الی راسه،فلا یبقین رجل الا علی نفسه».بعد به رئیس شرطه امر کرد که بالای سر هر کدام از اینها دو نفر مسلح بگذار و دستور داد که هر کدام از اینها که در پای منبر من سخنی به تصدیق یا تکذیب بگوید گردنش را بزن (16) .
بعد از این مقدمه معاویه به منبر رفت و بعد از حمد و ثنای پروردگار![گفت:]این جماعت، بزرگان مسلمین و نیکان مسلمین میباشند.هیچ کاری بدون رای و نظر و عقیده اینها انجام نمیشود و بدون مشورت اینها کاری نباید انجام شود.اینها عقیده دارند که با یزید بیعتشود و خودشان هم بیعت کردند:«هؤلاء الرهط سادة المسلمین و خیارهم لا یبرم امر دونهم و لا یقضی الا علی مشورتهم،و انهم قد رضوا و بایعوا لیزید،فبایعوه علی اسم الله.فبایع الناس!» (17) .
معاویه در عین حال میدانست که این بیعت،اساسی ندارد.لهذا وصیت کرد به یزید که بعد از مردنش از اینها بیعتبگیرد-به ترتیبی که در نفس المهموم هست-ولی یزید که جوان و بی تجربه بود و مستشارهایی مثل مستشارهای پدرش از قبیل عمرو عاص و زیاد و مغیره نداشت،در عمل خشونت کرد و در نامهای که به ولید بن عتبة بن ابی سفیان عامل آن وقت مدینه نوشت،این طور نوشت:«خذ حسینا و عبد الله بن عمر و عبد الله بن الزبیر بالبیعة اخذا شدیدا» (18) .ولید فرستاد دنبال مروان برای مشورت،الی آخر.
استفاده امویها از الغای عصبیت در اسلام
عقاد میگوید:از عجایب حیلههای غرزیه انسانی برای بقای خودش موضوع مبارزه امویها با هاشمیها است که به حکم اسلام-که الغای عصبیت کرده-با آنها احتجاج میکردند و به همین وسیله خود را جلو انداختند.
جنگ تبلیغاتی معاویه با علویین
عقاد میگوید(ص 37):معاویه میدانست که به مال و سلاح بر علی علیه السلام و آل علی غالب است و در شهرت و احساسات مردم،مغلوب.برای اینکه جلب آل علی کرده باشد،هدایا و تحف زیادی برای آنها میفرستاد و از مال مضایقه نمیکرد و برای اینکه سمعه و عواطف را در مورد علی از بین ببرد و حکومت علی را در دلها زایل کند،مبارزه تبلیغاتی و جنگ سرد میکرد،دستور میداد در منابر و نمازها لعن کنند،ولی این قسمتبیشتر سبب تنفر مردم از خود او شد.جعل حدیث هم یکی از وسایل تبلیغاتی بود.
قصه زینب بنت اسحاق
عقاد میگوید:اگر قصه زینب دختر اسحاق که بسیاری از مورخین نقل کردهاند راستباشد، بر موجبات اختلاف بین حسین علیه السلام و یزید یک علت دیگر هم افزوده شده.
تربیت هاشمی و اموی در جاهلیت
عقاد میگوید(ص49):«کان بنو هاشم یعملون فی الرئاسة الدینیة،و بنو عبد شمس یعملون فی التجارة او الرئاسة السیاسیة و هما ما هما فی الجاهلیة من الربا و المماکسة و الغبن و التطفیف و التزییف،فلا عجب ان یختلفا هذا الاختلاف بین اخلاق الصراحة و اخلاق المساومة، و بین وسائل الایمان و وسائل الحیلة علی النجاح (19) مقصود اختلاف تربیت این دو اسره است)». بعد میگوید:ریاست دینی بنی هاشم نظیر متولیگری کهان بی عقیده نبود،بلکه خود آنها بیش از هر کسی به احترام کعبه و به خدا ایمان داشتند.قصه قصد ذبح عبد المطلب فرزند خود را ادل دلیل بر این مطلب است.
بعد میگوید:همین اخلاق عالی هاشمی بعد از ظهور نبوت به نحو کاملتری در اعقاب ظهور کرد به طوری که آل علی علیه السلام تا قرنها بعد که انسان مطالعه میکند،میبیند افرادی را که گویا علی کوچکی هستند(ذریة بعضها من بعض.ابا عبد الله هم در عاشورا از«حجور طابت و طهرت»نام برد.قصه علی اکبر و خواندن ابا عبد الله این آیه را)و آنگاه قصه یحیی بن عمر علوی را به عنوان نمونه ذکر میکند (20) .
خلق هاشمی و خلق اموی
عقاد میگوید:«و لم یکن لبنی امیة...و مناعم الحیاة» (21) بعد میگوید:حسین علیه السلام و یزید نمونه کاملی از دو فامیل بودند با این اختلاف که حسین علیه السلام واجد جمیع فضائل هاشمی بود ولی یزید صفات خوب امویها را نداشت.
اخلاق معاویه فضیلت نبود
ضمنا این نکته باید معلوم باشد که آن حلم و آن صبر در شرع[و از نظر]عقل فضیلتشناخته میشود که برای زندگی ابزار خلق نشده باشد بلکه مولود فضیلت طلبی و کمال طلبی و شرافت نفس باشد.آن صبر و حلمی که یک تاجر یا یک سیاسی برای رسیدن به مقصود انتخاب میکند فقط یک ابزار است و ارزش وسیله را دارد.آن،کمال و علو نفس و ارزش ذاتی نفس و مقام انسانی و خلافت الهی شمرده نمیشود.این نکته بسیار مهم است.علیهذا اگر میگوییم اخلاق خوب امویها،فقط خوب مادی است.اخلاق زندگی و سیاسی امروز نیز از همین قبیل است.اخلاقی که ماکیاول میگوید و حتی اخلاق دیل کارنگی از همین قبیل است.این اخلاقها مولود اصول عالی نیست،مولود تجارت و سیاست و راه یافتن به زندگی است.
در راهنمای دانشوران،جلد اول،ذیل عنوان«حیص بیص»(شهاب الدین ابوالفوارس سعد بن محمد بن سعد بن صیفی معروف به«ابن صیفی»که از فقهاء شافعیه به شمار آمده)از ابن خلکان نقل میکند که نصر الله محلی(یا مجلی)گفت:در جواب علی بن ابی طالب را دیدم و گفتم:شما مکه را فتح کردید و گفتید آن کس که به خانه ابو سفیان در آید آمن است و آنگاه آنها با فرزندت حسین کردند آنچه کردند.گفت مگر اشعار ابن صیفی را نشنیدهای؟گفتم نه. گفت از خودش بشنو.از خواب که برخاستم به خانه«حیص بیص»رفتم و خوابم را گفتم.بانگش به گریستن بلند شد و گفت این اشعار را دیشب نظم کردم و سوگند یاد کرد که آن را بر هیچ کس نخواندهام و آنگاه خواند:
ملکنا فکان العفو منا سجیة فلما ملکتم سال بالدم ابطح و حللتم قتل الاساری فطالما غدونا علی الاسری فنعفو و نصفح فحسبکم هذا التفاوت بیننا و کل اناء بالذی فیه ینضح (22)
نسب شریف امام حسین علیه السلام و اثرش در قضیه عاشورا
عقاد میگوید:موضوع نسب امام حسین و محبت زائد الوصف پیغمبر اکرم را در تحلیل قضیه کربلا نباید از یاد برد زیرا با این مقیاس کاملا میتوانیم بفهمیم که سپاه یزید چگونه مردمی بدون ایده آل و منفعت پرستبودند و چگونه علی رغم احترامی که برای امام حسین علیه السلام در دل قائل بودند عمل میکردند.این خصوصیت است که آنها را صد در صد در ردیف مردم بی اصول و منفعت پرست قرار میدهد.قصههایی از محبت پیغمبر نسبتبه امام حسین و همچنین استدلال امام حسین به محبت پیغمبر نسبتبه خودش[در تاریخ ثبت است.]
جملههای امام حسین به ابوذر
عقاد در ص 64 در مقام بیان فصاحت امام حسین جملههایی را که به ابوذر فرموده نقل میکند:
یا عماه ان الله قادر ان یغیر ما قد تری،و الله کل یوم فی شان،و قد منعک القوم دنیاهم و منعتهم دینک،و ما اغناک عما منعوک!و ما احوجهم الی ما منعتهم فاسئل الله الصبر و النصر، و استعذ به من الجشع و الجزع،فان الصبر من الدین و الکرم،و ان الجشع لا یقدم رزقا و الجزع لا یؤخر اجلا (23) .
عقاد میگوید:
و کان یومئذ فی نحو الثلاثین من عمره فکانما اودع هذه الکلمات شعار حیاته کاملة منذ ادرک الدنیا الی ان فارقها فی مصرع کربلا (24) .
! این اشعار را به آن حضرت نسبت میدهد:
اغن عن المخلوق بالخالق تغن عن الکاذب بالصادق و استرزق الرحمن من فضله فلیس غیر الله من رازق من ظن ان الناس یغنونه فلیس بالرحمن بالواثق (25)
و ایضا:
لعمرک اننی لاحب دارا تکون لها سکینة و الرباب احبهما و ابذل کل مالی و لیس لعاتب عندی عتاب (26)
تربیتیزید و صفات روحی و اخلاقی او (27)
مادر یزید دختر مجدل کلبیه است که زندگی با معاویه و در شهر را کراهت داشت و اشعار معروفی دارد:
للبس عبائة و تقر عینی احب الی من لبس الشفوف و بیت تخفق الاریاح فیه احب الی من قصر منیف...
و خرق من بنی عمی فقیر احب الی من علج عنیف (28)
معاویه آن زن را با یزید پسرش به بادیه فرستاد و یزید در بادیه رشد یافت،لهذا اخلاق بادیه نشینی و صحرا نشینی داشت.زبانش فصیح بود(یزید دیوانی دارد که چاپ شده.ابن خلکان را میگویند از مریدهای فصاحتیزید است)و به شکار علاقه فراوانی داشت(صید لهو در اسلام و حکم صلاة مسافر در سفر لهو).سوم اینکه به اسب سواری و مسابقه و تربیتحیوانات و مخصوصا سگ علاقه فراوانی داشت.
این صفات در یک مردی که قوی و نیرومند و صاحب ملکات فاضله باشد کمال و موجب تکمیل قوای او میشود ولی در اهل تنعم و اعقاب سلالات و آقا زادهها و اشراف زادهها و شاهزادهها سبب بطالت و اغراق در ترف و تنعم میشود.
یزید روی خصلت فصاحتبدوی به معاشرت با شعرا و منادمت اهل اباطیل علاقه فراوانی داشت آنهم از نوع اشعاری که در اسلام لغو و لهو است(لان یملا بطن الرجل قیحا خیر من ان یملا شعرا) (29) .غرق شدن در شعر و خیال ضررهای زیادی دارد.شعر تا حدی از مظاهر جمال است،آثار اجتماعی مفیدی ممکن است داشته باشد.داستانها در این زمینه هست و به همین دلیل که خوبی دارد بدی هم دارد.دربارهایی که دربار شعر و خلاعت و لغو بوده بسیار فاسد بوده.خیلیها بودهاند که به واسطه یک شعر در دربار امویها صلههای فراوانی بردهاند.(داستان ولید اموی و ابن عایشه ص 75 مکتب تشیع)به هر حال شعرا و بطالها در دربار یزید مقامی داشتند و خودش هم در وصف خمر و سایر چیزها اشعاری دارد،از آن جمله:
شمیسة کرم برجها قعر دنها و مشرقها الساقی و مغربها فمی فان حرمتیوما علی دین احمد فخذها علی دین المسیح بن مریم...
و از آن جمله:
دع المساجد للعباد تسکنها و اجلس علی دکة الخمار و اسقینا ان الذی شربا فی سکره طربا و للمصلین لا دنیا و لا دینا ما قال ربک ویل للذی شربا لکنه قال ویل للمصلینا... (30)
و از آن جمله است:
لما بدت تلک الرؤوس و اشرقت تلک الشموس علی ربی جیرون صاح الغراب فقلت صح او لا تصح فلقد قضیت من النبی دیونی... (31)
و از آن جمله است اشعاری که به اشعار ابن الزبعری ملحق کرد که مفصل است.علاقه وافر یزید به شکار و تفریح مانع رسیدگی به کارهای مملکتداری و سیاستبود و ناچار کارها در دست دیگران بود.
و اما علاقه او و سرگرمی او به بازی با حیوانات،کارهای او را به صورت مسخرهای در آورده بود. نه تنها به اسب سواری و اسب دوانی علاقه وافری نشان میداد(این عمل در اسلام ممدوح است)او یک عده بوزینه و یوز(فهادین)تهیه کرده بود با آنها سر خوش بود.یک بوزینهای داشت که او را تعلیم کرده بود.بوزینه هم از هر حیوانی بهتر تعلیم قبول میکند(قصه بوزینه و وزارت).به او کنیه ابو قیس داده بود.
(عرب به حیوانات لقب و کنیه میدهد:
من ذاک ام عریط للعقرب و هکذا ثعالة للثعلب (32)
به جعل میگوید ابو جعرانه و احیانا به حیوان شخصی ممکن است علم شخصی بدهد.یزید یک کنیه شخصی به این میمون داده به نام ابو قیس.)به این حیوان لباس ابریشم و حریر و دیبا و جامههای زربفت میپوشید و او را در مجلس شراب خویش حاضر میکرد.(بنازم غیرت ندمای یزید را و حتما بسیاری از امرا و حکام در آن مجلس حاضر میشدهاند!)از طرف دیگر ماده الاغ چابکی داشت و گاهی ابا قیس که تعلیم داده شده بود سوار آن ماده الاغ میشد و در مسابقه اسبها شرکت میکرد.خودش خیلی علاقه داشت که ابا قیس برنده مسابقه بشود(و شاید هم احیانا سوار کارها به خاطر یزید عمدا ماده الاغ را جلو میانداختند).
این اشعار یزید (33) در این زمینه است:
تمسک ابا قیس بفضل عنانها فلیس علیها ان سقطت ضمان الا من رای القرد الذی سبقتبه جیاد امیر المؤمنین اتان (34)
این بود شمهای از اخلاق یزید،و معاویه میخواست او را بر گردن مسلمین سوار کند.
وضع حکومتیزید صورتی داشت که قابل صلح و معاهده و معاقده نبود.امام مجتبی با معاویه قرار داد صلح بست.معاویه عقل و خلقی داشت که میتوانست تا حدودی حفظ ظاهر بکند و جز در مواردی که برای ملک و سیاستش خطر بود رعایت ظواهری را بنماید.ولی وضع یزید تجاهر به فسق و تجاهر به رذالت و پستی و تجاهر به عیاشی بود.اگر هم از ناحیه امام حسین و به نام اسلام و قرآن قیامی نمیشد و[طومار]حکومتیزید را در ظرف سه سال در هم نمیپیچید و چند سال طول میکشید،ممکن بود قیام دیگری علیه یزید شود که عنصر اسلامی هم نداشته باشد و آنوقتخطر مواجه عالم اسلام میشد.به قولی مردن یزید در یک مسابقهای واقع شد که با میمونی-و شاید همان ابو قیس بوده-گذاشته بود.قیام اهل مدینه تنها سببش شهادت امام حسین نبود،سبب دیگرش وضع ناهموار یزید بود:عبد الله بن حنظله با عدهای به نمایندگی اهل مدینه آمد به شام،اوضاع را طوری ناراحت کننده دید که گفت:
و الله ما خرجنا علی یزید حتی خفنا ان نرمی بالحجارة من السماء.ان رجلا ینکح الامهات و البنات و الاخوات،و یشرب الخمر،و یدع الصلاة،و الله لو لم یکن معی احد من الناس لابلیت فیه بلاء حسنا (36) .
بعضی گفتهاند به«ذات الجنب»مرد در سن 37 سالگی (37) .
احتمال داده میشود که افراط در شراب و لذات،کبدش را از بین برده بوده.یزید در کودکی در بادیه مرض آبله گرفت و آبله رو بود.عقاد میگوید:و سیم و بلند قامتبود.همچنین میگوید: یزید به مسابقه و مطارده علاقهمند بود ولی بیشتر جنبه لهوی داشت نه جنبه جدی و شجاعانه.یزید شخصا خصلتشجاعت و تهور عربی را که بعضی از آباء مادریاش مثل عتبه و ولید عمویش و شیبه داشتند نداشت و به تمام معنی مردی مهمل و عیاش و سبکسر بود و لهذا در یکی از جنگهای زمان معاویه که معاویه سپاه سفیان بن عوف را برای جنگ قسطنطنیه یا برای فتح قسطنطنیه فرستاد یزید تمارض و تثاقل کرد تا سپاه حرکت کرد و بعد هم شایع شد که سپاه دچار مرض و قحطی شدند.خبر به یزید عیاش رسید.این شعرها را گفت:
ما ان ابالی بما لاقت جموعهم بالفرقدونة من حمی و من موم اذا اتکات علی الانماط مرتفقا بدیر مران عندی ام کلثوم (38)
معاویه وقتی شنید قسم خورد که یزید را به سپاه ملحق میکنم،برای رفع عار شماتت.
از اینجا دو نکته معلوم میشود:
الف.روی کار آمدن یزید که هیچ گونه لیاقتی نداشت،نه لیاقتخلافت و نه لیاقت ملکداری و سیاست،صرفا معلول فساد تدریجی اخلاق مسلمین در آن عهد بود.معاویه اگر لیاقتخلافت نداشت ولی لیاقتسیاست و ملکداری داشت.
ب.فرق ظاهری دیده میشود بین عمر و معاویه که عمر حاضر نشد عبد الله پسرش را انتخاب کند و یا جزء شورا قرار دهد و گفت:عبد الله در تدبیر منزل خودش عاجز است،ولی معاویه علی رغم عقیده خودش به عدم لیاقتیزید،زمام کار را به دست او سپرد.
قلوبهم معک و سیوفهم علیک
فرزدق به امام گفت:«قلوب الناس معک و سیوفهم مع بنی امیة،و القضاء ینزل من السماء،و الله یفعل ما یشاء» (39) .مجمع بن عبید عامری (40) گفت:«اما اشراف الناس فقد اعظمت رشوتهم و ملئت غرائرهم،فهم الب واحد علیک،و اما سائر الناس بعدهم فان قلوبهم تهوی الیک و سیوفهم غدا مشهورة علیک» (41) .ایضا بشر بن غالب در ذات عرق به نقل نفس المهموم ص 93.
فرزدق نظر عامه را گفت،عامهای که محکوم روش کبراء و رؤساء بودند و از خود ارادهای نداشتند.ولی مجمع بن عبید تجزیه کرد اشراف بی ایمان را از عامه مؤمن ضعیف تابع صفت مقلد مسلک که طبق منطق قرآن کریم هر دو در آتشاند.در حقیقت معنای جمله فرزدق این است که دل اینها با توست ولی دلشان هیچ کاره است،حاکم معزول است ولی شکمشان با دشمنان توست و اینها هم بنده شکمند و به امر شکم با دل خودشان میجنگند،قبل از اینکه با تو بجنگند،با سپاه شکم به جنگ دل خودشان رفتهاند و ضمیر خود را مجروح کردهاند. اجمالا معلوم میشود که ممکن استبشر دلش حق را بخواهد و آرزو کند و در عین حال علی رغم عشق و علاقهاش قدم بر دارد و به روی محبوب خودش خنجر بکشد.میگویند مامون شیعه امام کش بود.عموم مردم حق را دوست دارند،یک نوع دوستی کاذبی یعنی دوستی بی ریشهای.نظیر اشتهای کاذب و اشتهای صادق،و نظیر صبح کاذب و صبح صادق.تعصی الاله و انت تظهر حبه... (42) .
فرق انصار و مشاورین معاویه با انصار و مشاورین یزید (43)
«عقاد»اعوان معاویه را که عقلا بودند«انصار الدول و بناة العروش»میخواند ولی انصار یزید را«جلادین»میخواند.میگوید:«فکان اعوان معاویة ساسة و ذوی مشورة،و کان اعوان یزید جلادین و کلاب طراد فی صید کبیر» (44) .یزید عادت داشت که سگهایی را به دنبال شکار بی گناهی بفرستد.
عقاد اعوان یزید را بالاتر از دنیا پرست و هوا دار دنیا میخواند.مثلا عمر و عاص و کلیه زیرکان دور و بر معاویه هوا خواه دنیا بودند،ولی سران اعوان یزید یک عدهای بودند که فطرت بشری آنها به کلی مسخ شده بود.
اخلاق و صفات شمر و عبید الله و مسلم بن عقبه
هر یک از این سه نفر یک نقصی در بدن یا در نسب داشتند و روی قاعده روانشناسی هر کسی که نقصی دارد میخواهد هر طور شده آن نقص را جبران کند و فعالیت زیادی میکند (45) و احیانا جبران نقص خود را در پایین آوردن و منکوب نمودن دیگران میخواهد بنماید تا تعادل بر قرار شود.در باره شمر گفتهاند:«کان ابرص کریه المنظر،قبیح الصورة و کان یصطنع المذهب الخارجی(چون در سایه این مذهب بهتر میشود از اجتماع انتقام گرفت)یحارب بها علیا و ابناءه،و لکن لا یتخذه حجة لیحارب بها معاویة و ابناءه» (46) .در باره مسلم بن عقبه گفتهاند:«کان اعور امغر،ثائر الراس،کانما یقلع رجلیه من وحل اذا مشی» (47) .
در باره عبید الله گفتهاند:کان متهم النسب فی قریش(عرب به افتخار نسبی قطع نظر از حلال زاده بودن اهمیت زیادی میداد)لان اباه زیادا کان مجهول النسب فکانوا یسمونه زیاد بن ابیه.ثم الحقه معاویة بابی سفیان-القصة...و کانت ام عبید الله جاریة مجوسیة تدعی مرجانة(ظاهرا ایرانی بوده و شاید در مدت ولایت فارس او را پیدا کرد)فکانوا یعیرونه بها و ینسبونه الیها،کان الکن اللسان لا یقیم نطق الحروف العربیة،فکان اذا عاب الحروری من الخوارج قال«هروری»فیضحک سامعوه،و اراد مرة ان یقول:اشهروا سیوفکم،فقال:افتحوا سیوفکم،فهجاه یزید بن مفرغ (48) :
و یوم فتحتسیفک من بعید اضعت و کل امرک للضیاع (49)
مسلم بن عقیل در بارهاش گفت:«و یقتل النفس التی حرم الله قتلها علی الغضب و العداوة و سوء الظن و هو یلهو و یلعب کانه لم یصنع شیئا(موت وجدان)» (50) .عبید الله در وقعه کربلا فقط 28 سال داشت.
یزید به واسطه امتناعی که زیاد از بیعت گرفتن اهل بصره برای یزید کرد،از زیاد و پسرش بدش میآمد (51) و این هم یک علتی بود برای اینکه عبید الله کوشش بیشتری در خدمتبکند و بیشتر اظهار اخلاص بکند،اما عمر بن سعد صرفا کور و کر طمع منصب،پول و لذت بود.
اباء حسین علیه السلام از بیراهه رفتن
در نفس المهموم است(ص 40):«فقال له اهل بیته:لو تنکبت الطریق الاعظم کما فعل ابن الزبیر کیلا یلحقک الطلب،فقال:لا و الله لا افارقه حتی یقضی الله ما هو قاض» (52) .
این هم یک نمونه است از روح شجاعت و فروسیت و مردانگی اسد اللهی.
ابن زیاد بعد از تنها ماندن مسلم تصمیم گرفت نماز را در مسجد بخواند.گفت:«برئت الذمة من رجل من الشرطة و العرفاء و المناکب-رؤوس العرفاء-و المقاتلة صلی العشاء الا فی المسجد» (53) .
معنای«مقاتل»سرباز است.شرطه و شرطی که جمعش شرط است:و هم الطائفة من خیار اعوان الولاة و فی زماننا هم رؤساء الضابطة(منجد).«عرفاء»جمع عریف است:القیم بامر القوم (54) . مناکب جمع منکب استبه معنای عریف،و در اینجا رؤسای آنها مراد است.
کراهت ابا عبد الله از شروع به قتال
بعد از آنکه امام حسین علیه السلام و«حر»به نینوا رسیدند و نامه عبید الله رسید که:«اما بعد فجعجع بالحسین حتی یبلغک کتابی و یقدم علیک رسولی،فلا تنزله الا بالعراء فی غیر حصن و علی غیر ماء» (55) زهیر پیشنهاد کرد که الآن با اینها بجنگیم.ابا عبد الله فرمود:«انی اکره ان ابداهم بالقتال» (56) .امام حسین یکی از مبادی و اصولش عدم شروع به جنگ بود.(قصه علی علیه السلام و کشتن کریب بن الصباح و خواندن آیه «الشهر الحرام بالشهر الحرام و الحرمات قصاص» (57) -لو لم تبدؤنا ما بداناکم).
ماموریتیافتن عمر سعد
ص 114:«و کان الدیلم قد ثاروا علی یزید بن معاویة و استدلوا علی دستبی بارض همذان، فجمعهم عبید الله بن زیاد جیشا...» (58) .
معلوم میشود که فرمان جنگ با«دیلم»را عبید الله در زمان حکومتبصره(فقط)قبل از آمدن به کوفه به عمر سعد داده بود.
کراهتباطنی مردم از رفتن به جنگ حسین علیه السلام
ص116:«و کان جنود الجیش(مثل اینکه هسته جیش کربلا همانهایی بودند که آماده رفتن به غزو دیلم بودند)یتسللون منه و یتخلفون بالکوفة،فندب عبید الله رجلا من اعوانه-هو سعد بن عبد الرحمن المنقری-لیطوف بها و یاتیه بمن تخلف عن المسیر لقتال الحسین،و ضرب عنق رجل جیء به.و قیل انه من المتخلفین فاسرع بقیتهم الی المسیر» (59) .
اگر همین کشتارهایی که اهل کوفه در موافقت و تبعیت ابن زیاد دادند در مخالفتبا او میدادند بلکه اگر ده یک این کشتار را میدادند موفق میشدند و به آرزوی دل خود که سقوط بنی امیه بود نائل میشدند،ولی مثل اینکه مستسبع و خود باخته بودند، نمیتوانستند خود را جمع و جور کنند و به کار خود نظم بدهند.در باره«هانی»گفتهاند که چندین هزار نفر مسلح موافق داشت.عجب این است که ابن زیاد با یک تهور همه آنها را مرعوب میکرد.ابن زیاد که از شام یا بصره با خود سپاهی نیاورده بود.
فلسفه قیام حسینی
عقاد میگوید:
...انما الحکم فی صواب الحسین و خطئه لامرین لا یختلفان باختلاف الزمان و اصحاب السلطان،و البواعث النفسیة التی تدور علی طبیعة الانسان الباقیة و النتائج المقررة التی مثلت للعیان باتفاق الاقوال...
عقاد«علل و بواعث نفسی»را اینطور توضیح میدهد:
اولا ملک یزید ثابت و محکم و پا بر جا نبود(مثل ملک معاویه)به جهت اینکه تنها مغیرة بن شعبه حاکم آنوقت کوفه که از حکومت عزل شده بود این پیشنهاد(ولایتعهدی یزید)را کرد و خود معاویه باور نمیکرد،با زیاد مشورت کرد او هم صلاح ندید(لا اقل حاضرا).مروان حکم سخت مخالف بود و خودش طمع داشت و حتی در فکر شورش افتاد و بعد با ماهی هزار دینار برای خود و صد دینار برای دوستان قانع شد.سعید پسر عثمان از معاویه گله کرد که پدر و مادر و خود من از یزید و پدر و مادرش بهتر هستیم و بعد هم با دریافت ولایتخراسان راضی شد و رفت.پس این حکومت استقرار نداشتبذاته.
ثانیا دولتیزید از ابتدا بنای کارش بر سب علی علیه السلام و آل علی بود و اگر حسین علیه السلام بیعت میکرد ناچار بود وفا کند و این خود امضای این سنتسیئه بود و نسل بعد نسل مورد قبول واقع میشد.(حکومتیزید از معاویه صد درجه بدتر بود زیرا سر به رسوایی زده بود.)
اما راجع به نتایج این حرکت:اولا خود یزید نتوانست آب خوشی از گلویش فرو برود.حادثه مدینه دنبال حادثه کربلا بود.عبد الله بن زبیر وسیله تبلیغاتی خوبی یافت و قضیه مکه واقع شد.بعدها«یا لثارات الحسین»شعاری بود که در تمام مدت شصتساله بعدی بنی امیه همواره حکومت اموی را میلرزانید.لهذا بعضیها مثل مارتین آلمانی سیاستحسینی را از اول متوجه همین هدفها میدانند.
عقاد راجع به حرکت دادن نساء و اطفال میگوید:
...انما یبدو الخطاء فی هذه الحرکة حین تنظر الیها من زاویة واحدة ضیقة المجال قریبة المرمی،و هی زاویة العمل الفردی الذی یراض باسالیب المعیشة الیومیة و یدور علی النفع العاجل للقائمین به و الداعین الیه... (60) میگوید مسلم قادر بود خیلی کارها از قبیل کارهای ابن زیاد بکند،مالهایی بگیرد و ببخشد و بکشد،ولی بر خلاف اصولی بود که پیروی میکرد. مسلم در حالی که آماده کشته شدن بود وصیت کرد هفتصد درهم قرض دارم،زره و شمشیرم را بفروشید و ادا کنید(مسلم در فکر صاف کردن مال مردم هم در دوره چند روزه کومتخودش نیفتاد با اینکه فرمان حضرت به منزله اجازه سهم امام هم بود!)
کلمه کربلا
میگویند کربلا در اصل«کور بابل»بوده.
روحیه اصحاب امام حسین و عشق صادق آنها و اینکه آنها مرگ را«ایثار و اختیار»کردنداین خصوصیت در میان همه شهدای کربلا بوده که اثروا الموت یعنی اختیارا مردن را بر زندگی ننگ آور ترجیح دادند.احدی نبود که راه نجات نداشته باشد.گاهی اتفاق میافتد که جمعیتی-مرد،یا زن و مرد و اطفال-ناگهان در جایی گرفتار میشوند و به وضع بسیار فجیعی کشته میشوند،ولی خصوصیتحادثه کربلا در میان حوادث فجیع دیگر جهان این است که همه آنها با آنکه راهی برای نجات داشتند منتها با قبول ذلت و بی ایمانی،طریق ایمان و فدا و ایثار و تعظیم حق را ترجیح دادند.آنها جمال اخلاق و زیبایی شهادت و کمال عبودیت را درک کرده بودند.قضیه امان عباس بن علی علیه السلام و قصه محمد بن بشر الحضرمی و حل بیعت کردن سید الشهداء از عموم و قضیه قاسم و قضیه غلام سیاه،همه گواه موت اختیاری است.
خصوصیت دیگر صحابه ابا عبد الله این بود که خودشان را قبل از شهادت حضرت و بنی هاشم به شهادت رساندند و این،دلیل بر کمال اینها به قائدشان بود.
اصحاب ابا عبد الله نه برای مزد و اجرت میجنگیدند و نه از ترس و بیم،فقط برای ایمان و عقیده و حریت میجنگیدند.
از عجایب این است که در هیچ موطنی اینها در مقام عذر و توجیه برای تسلیم و لامتبیرون آمدن بر نیامدند.عقاد میگوید(ص 157):و لم یخطر لاحد منهم ان یزین له العدول عن رایه ایثارا لنجاتهم و نجاته،و لو خادعوا انفسهم قلیلا لزینوا له التسلیم و سموه نصیحة مخلصین یریدون له الحیاة (61) آن طور که ابن عباس و دیگران کردند)و لکنهم لم یخادعوا انفسهم و لم یخادعوه وراء اصدق النصیحة له ان یجنبوه التسلیم و لا یجنبوه الموت،و هم جمیعا علی ذلک (62) ،با آنکه عیال و اطفال را میدیدند و عاقبت آنها را میدانستند و این خیلی عجیب است و دلیل بر این است که مکتب حسینی مکتب عشق بود(مناخ رکاب و منازل عشاق).
شود آسان به عشق کاری چند که بود نزد عقل بس دشوار منطق ابن عباس و منطق امام حسین علیه السلام
منطق ابن عباس منطق سیاست و بازی سیاسی بود،منطق عقل و دها و رعایت مصالح نفس خود بود.او با منطق عقلی،صحیح میگفت که:انی اتخوف علیک فی هذا الوجه الهلاک،ان اهل العراق قوم غدر (63) پس تو هم با آنها سیاستبازی و غدر کن)اقم بهذا البلد فانک سید اهل الحجاز،فان کان اهل العراق یریدونک کما زعموا فلینفوا عدوهم (64) خودشان بروند دم چک، اگر کشته شدند که به جهنم،اگر غالب شدند و مهیا شد تو برو.درست این منطق،منطق سیاسیون نفعی است نه منطق شهدا)ثم اقدم علیهم،فان ابیت الا ان تخرج فسر الی الیمن فان لها حصونا و شعابا،و لابیک بها شیعة (65) .
معنای کلام ابن عباس این است که اگر اهل عراق حاکمشان را بیرون نکردند و اهل جهاد نبودند تو هم آنها را رها کن.این منطق منطق معامله است.منطق امام نه منطق غدر و کید بود و نه منطق معامله و همکاری انتفاعی،صرفا منطق ایثار و عقیده و شهادت در راه عقیده بود.بشر یا منطق مکر دارد مثل اغلب سیاسیون دنیا،یا منطق معامله دارد مثل احزاب سیاسی امروز،یا منطق فدا و عقیده دارد مثل نوادر خلقت از قبیل امام حسین علیه السلام.
فقال له الحسین:یا ابن عم انی اعلم انک ناصح مشفق (66) برای شخص من و مصالح شخص من) و لکنی قد ازمعت و اجمعت علی المسیر (67) .مقصود حضرت این نیست که گفتار از روی حسن نیت است ولی من این مقدمات و نتایج را قبول ندارم،بلکه مقصود این است که این مقدمات و نتایجبرای کسی که بخواهد از این راه برود و اهل معامله و معاوضه باشد درست است ولی راه من این راه نیست و منطق من منطق درد عقیده داشتن و درد خیر خواهی داشتن است،درد طبیبی است که از غم مریضها رنج میبرد. (عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم) (68) ،راه من راه شهادت است.منطق شهید منطق دیگری است غیر از منطق عقل عملی انتفاعی.معنای«ان الله شاء ان یریک قتیلا»این است که خدا از تو روح شهادت میخواهد(ان لک درجة لن تنالها الا بالشهادة).
صفاتی که از ابا عبد الله در کربلا ظهور کرد
صفاتی که از ابا عبد الله در روز عاشورا ظهور کرد عبارت بود از:
1.شجاعتبدنی 2.قوت قلب و شجاعت روحی 3.ایمان کامل به خدا و پیغمبر و اسلام 4.صبر و تحمل عجیب 5.رضا و تسلیم6.حفظ تعادل و هیجان بیجا نکردن و یک سخن سبک نگفتن نه خودش و نه اصحابش 7.کرم و بزرگواری و گذشت 8.فداکاری و فدا دادن.
فلسفه جنگ نور و ظلمت در میان بشر
ص 162:فجیرة کربلا کانت قدیما من معاهد الایمان بحرب النور و الظلام،و کان حولها اناس یؤمنون بالنضال الدائم بین اورمزد و اهرمان (69) دو علم افراشت اسپید و سیاه...)و لکنه کان فی الحقیقة ضربا من المجاز و فنا من الخیال.و تشاء مصادفات التاریخ ان لا تری هذه البقاع التی آمنتباورمزد و اهرمان حربا هی اولی ان تسمی حرب النور و الظلام من حرب الحسین و مقاتلیه (70) فلسفه اینکه امام حسین در نزدیک ایران مدفون شد)و هی عندنا اولی بهذا الاسم من حرب الاسلام و المجوسیة فی تلک البقاع و ماوراءها من الارض الفارسیة،لان المجوسی کان یدافع شیئا ینکره،ففی دفاعه شیء من الایمان بالواجب کما تخیله و رآه (71) شامیون تا حدی نسبتبه آل علی از روی عقیده مخالفت میکردند.قصه عصام بن المصطلق شاهد این مدعاست)و لکن الجیش الذی ارسله عبید الله بن زیاد لحرب الحسین کان جیشا یحارب قلبه لاجل بطنه،او یحارب ربه لاجل و الیه (72) و حتی مشرکین بدر و احد هم غیر رؤسایشان روی عقیده میجنگیدند).
روحیه اصحاب ابن زیاد
و رکب اناسا منهم الفزع الدائم بقیة حیاتهم (73) چون عقیده و وجدانش ضد عمل خودش بود و دائما وجدانش به او القائاتی میکرد مثل بسیاری از کسانی که گرفتار عذاب وجدان میشوند و فریاد میزنند:مرا بکشید!این وجود ننگین را از بین ببرید!دیوانگی بسر بن ارطاة در آخر عمرش شاید از همین قبیل بوده.آن فرشته مامور عذاب این گونه افراد همان وجدان خود آنهاست)لانهم عرفوا الاثم فیما اقترفوه عرفانا لا تسعهم المغالطة فیه (74) ...
خبثباطنی اصحاب عمر سعد
جبن و طمع نمیتوانند وقایع جنایت آمیز کربلا را توجیه کنند و کینه شخصی نیز اگر علاوه شود همچنین،زیرا کینه شخصی در کار نبوده.امام حسین هم در عاشورا فرمود:آیا حلالی را حرام و حرامی را حلال کردهام(که از روی عقیده با من بجنگید)یا مالی را بردهام و خونی را ریختهام(که روی عداوت شخصی با من بجنگید)؟جبن و طمع نمیتواند مثله و تنکیل و کشتن طفل صغیر و آب بستن و اسب تاختن را توجیه کند.باید گفت در طینت امثال شمر یک نوع خبث ذاتی و کینه با حقی وجود داشته و با هر عمل جوانمردانه مخالف بودند.
نظم در اصحاب سید الشهداء
مطابق نقل عقاد(ص 184)نظمی در کار اصحاب سید الشهداء بود از این جهت که بعضی خودشان را وقایه و سپر امام حسین قرار میدادند و تا او میافتاد فورا آنجا(خلا)پر میشد.
گاهی شعرا در بیان خود میگویند:آرزویم این است که یک لحظه محبوب خود را ببینم و بمیرم،آرزویم این است فلان مقصودم حاصل شود و بمیرم.به قدری یک موضوع جالب میشود که حاضرند تمام زندگی را و تمام امتداد زمان را در یک لحظه جمع کنند ولی با آن کیفیتی که میخواهند.از حیات،کیفیتحیات را میخواهند نه کمیت آن را(این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست...)اصحاب ابا عبد الله از کمیتحیات گذشتند و همه حیات را و خوشیهای حیات را-خوشیهایی که فقط عده معدودی از صاحبان روحیه عظیم آن را درک میکنند-در یک نصف روز به علاوه یک شب جمع کردند برای خود.خدا میداند که چه عظمت و جلال و زیبایی و جمالی داشته آن فداکاریها و آن به خاک افتادنها!انسان نصف روز زنده بماند ولی غرق در آن حالت معنوی باشد برتری دارد بر هزار سال زندگی حیوانی که جز خوردن و خوابیدن کیفیتی ندارد.
بعضی گفتهاند ما طالب عرض عمریم نه طول عمر.عرض عمر کیفیت عمر است.عرض عمر هم در نظرها مختلف است،از نظر بعضیها شکمبارگی و مستی و قمار و باده گساری است و از نظر بعضی حریت و استقلال و زیر فشار نبودن و عشق معنوی و الهی است. «موسولینی»میگفت:انسان یک سال مثل شیر زندگی کند بهتر است از اینکه صد سال مثل گوسفند زندگی کند،ولی گفت:این گفته را پنهان کنید.عرض عمر در نظر موسولینی،شیری و درندگی بود و در نظر علی علیه السلام مثلا عبادت و خدمتبه حقیقتبود.
شجاعت اصحاب ابا عبد الله و اعمال حاکی از عقب نشینی لشکر عمر سعد
کارهایی سپاه عمر سعد در کربلا کردند که مینمایاند واقعا در مقابل این عده قلیل عاجز ماندند.از آن جمله:
1.سر باز زدن از جنگ تن به تن و دستبه تیر اندازی زدن.
2.حمله کردن از پشتخیمهها برای اینکه خیمهها را بسوزانند و یا از پشتخنجر بزنند.
3.دستور عمر سعد در مقاتله با شخص سید الشهداء که گفت:«هذا ابن قتال العرب»و دستور او که مانع صحبت کردن حسین علیه السلام بشوند.
اعمال دنائت مآبانه لشکر عمر سعد
دنائتهایی که اصحاب یزید به خرج دادند که از قانون جنگ و فروسیتبه کلی دور بود:
1.منع آب(نه تنها بر حریف بلکه بر اطفال و کودکان).
2.کشتن اطفال،خصوصا در برابر دیدگان مادر و خواهر و عمه،نظیر قضیه طفلی که له قرطان (75) .
3.برهنه کردن بدن امام حسین به واسطه طمع در لباسهای آن حضرت.
4.ریختن به سر زنها و کندن حلی و زیور از بدن آنها.
5.سنگباران و تیر باران کردن آن عده قلیل.
6.شماتتهای لاذع (76) .
7.سر شهید به گردن اسب آویختن.
8.سب و دشنام.
9.اسب تاختن بر بدن آن حضرت.
10.تنگ گرفتن بر اسیران و زدن آنها و سوار کردن آنها بر شتران بی جهاز.
11.غل کردن بیمار(امام سجاد علیه السلام)
12.مقابل کردن سرها و اسرا.
13.جای بد به اسیران دادن.
14.شماتتبه اسیران داغدیده.
15.جسارت به سر مقدس و دندانهای مقدس.
16.کشتن زن(مادر وهب).
17.عبور دادن اسیران از قتلگاه(اگر به تقاضای خود اسیران برای وداع نبوده).
18.آتش زدن به خیام در شبی که اسرا باید هنوز بمانند و بسر برند.
19.نان و غذا ندادن به اطفال به طوری که اطفال معصوم از دست مردم نان و خرما میگرفتند و ام کلثوم مانع میشد.
سه عمل یزید که موجب زوال ملک اموی شد(و مخصوصا اثر عظیم حادثه کربلا)ص216:لقد کانت ضربة کربلا و ضربة مدینة و ضربة البیت الحرام اقوی ضربات بنی امیة لتمکین سلطانهم و تثبیتبنیانهم و تغلیب ملکهم علی المنکرین و المنازعین،فلم ینتصر علیهم المنکرون و المنازعون بشیء کما انتصروا علیهم بضربات ایدیهم،و لم یذهبوا بها ضاربین حقیقة حتی ذهبوا بها مضروبین الی آخر الزمان،و تلک جریرة یوم واحد هو یوم کربلا فاذا بالدولة العریضة تذهب فی عمر رجل واحد مدید الایام (77) و شاید اگر حادثه کربلا نبود به اندازه ملک بنی العباس دوام پیدا میکرد)...
پاداش سید الشهداء در دنیا و فلسفه تعظیم عاشورا
ص 224:و تسدید العطف الانسانی منا فرض من اقدس الفروض علی الناظرین فی سیر الغابرین (78) فلسفه عزاداری سید الشهداء و پاداشی که باید تاریخ بدهد)لان العطف الانسانی هو کل ما یملک التاریخ من جزاء و هو الثروة الوحیدة التی یحتفظ بها الخلود (79) فلسفه تذکر سید الشهداء از یک جنبه مربوط به ماست که از یک سرچشمه فیض استفاده میکنیم،از طرف دیگر تقدیری از شهداء و شهادت است،و از طرف دیگر یک فریضه تاریخی و یک وظیفه اجتماعی در برابر اجتماع است)...
منفعت فردی عامل تنازع و تضارب و قبض و استخدام اجتماع است،و حس منفعت عمومی و به عبارت دیگر اصول عالی اخلاقی انسانی عامل حفظ و تعاون و افاضه و اعانه است.پس اصحاب خیر عموم،خدام واقعی اصول و نوامیس اجتماعند و از همین جهت است که اجتماع از آنها تقدیر میکند.
پینوشتها:
1- [در پستی یاوران(یزید)همین بس که در کربلا به جهت اعتقادی که به کرامت و حق آن حضرت داشتند از مقابله رو در رو با آن حضرت میهراسیدند،ولی پس از شهادت لباس او و زنانش را در میان اموال غارت شده بیرون میآوردند.و اینان اگر به دین او و رسالت جدش هم کافر بودند،این عمل آنها در مذهب مردانگی پستترین کار بود.]
2.عقاد،ص 18[ما خاندانی هستیم که مکر و حیله را ناخوشایند میداریم.]
3.سرمایه سخن،جلد دوم[ایمان از ترور جلوگیری کرده است.]
4- احزاب/67[پروردگارا،ما از سروران و بزرگان خود پیروی کردیم و آنها گمراهمان کردند.]
5- نساء/54[بلکه(یهود)نسبتبه مردم(مسلمین)حسد میورزند به خاطر آنچه که خدا از فضلش به آنها عطا کرده است.]
6.[و این درگیری میان آندو(حسین علیه السلام و یزید)بازگشت آن به اسبابی بود که موجب نفرت و جدایی میان این دو نفر میشد که همان تعصب و حمایت از آثار موروثه گذشتگان آنها و تعصب در سیاست،در عواطف شخصی،در اختلاف اخلاق و تربیت و رشد و تفکر آنها بود.]
7.[ای کاش میدانستم که او به چه چیز بر من پیروز شد.]
8- [به سبب خدا بر تو پیروز شدم ای ابو سفیان!]
9.[گمان ندارم که تا پیش از رسیدن به دریا توقف کنند.]
10.[ای رومیان ادامه دهید.]
11.[وای بر بنی اصفر(رومیان)!]
12.[نه-به خدا سوگند-نمیخواهم خانه را بر ضد او از سواره و پیاده پر کنی،و گر ابو بکر را اهل این کار نمیدیدیم او را در این امر آزاد نمیگذاشتیم.]
13.نهج البلاغه،خطبه 5[امواج دریای فتنه را(با کشتیهای نجات)بشکافید.]
14.[سپس پسرش گفت:ای ابا سفیان!مؤمنان گروهی هستند که خیر خواه یکدیگرند،و منافقان گروهی دغلبازند که دست از یاری یکدیگر میدارند هر چند شهرها و بدنهاشان به هم نزدیک باشد.]
15- [و باید که عزمت محکم و نیتت نیکو باشد،و رفق و نرمی را از دست مده و حسین را تنها مهلت ده(تحت نظر بگیر)مبادا ناخوشایندی از تو به او برسد که او را(با رسول خدا)قرابت و نزدیکی است و او را حقی است که احدی از مرد و زن مسلمان منکر آن نیست...و او شیر بیشه شجاعت است،و از تو مطمئن نیستم که اگر با او درگیر شوی بتوانی بر وی دست پیدا کنی.]
16- انتخاب آزاد!بی شباهتبه انتخابات زمان ما نیست×.هم میخواستیزید را به ولایتعهد نصب کند و هم میخواست از مردم بیعتبگیرد.در آن وقت قانونی نبود که اگر خلیفه کسی را در زمان حیات به ولایتعهد نصب کرد،بعد از مردنش او خلیفه است-استثناء در مورد عمر عملی شد-ناچار میبایست پای مردم را هم به میان بکشند و از مردم بیعتبگیرند.بیعت آن روز مثل رای دادن امروز بود یعنی عمل و انتخابی بود از مردم.معاویه به زور میخواست رای بگیرد.در زمان ما نیز که حکومتبه حسب قانون مشروطه است وکیل باید انتخاب شود ولی چماق بالای سر رای دهندههاست و چون تمدن بالا رفته و رای نوشتن و صندوق به میان آمده یعنی ابزارها عوض شده-نه روحیهها-گاهی صندوق را میدزدند و رایها را عوض میکنند.
×.[اشاره به زمان رژیم منفور پهلوی.]
17-ابو الشهداء،ص 32.
18- [از حسین علیه السلام و عبد الله بن عمر و عبد الله بن زبیر با شدت بیعتبگیر.]
19- [بنی هاشم در مورد ریاست دینی کار میکردند،و بنی عبد شمس در تجارت و یاستسیاسی،که در جاهلیت عبارت بود از ربا و چانه زدن در نرخ اجناس و کلاه گذاشتن سر دیگران و کم فروشی و اجناس معیوب را به دیگران انداختن.لذا شگفتی ندارد که این اختلاف فاحش میان آنها باشد،میان رک گویی و رو راستی و اخلاق بازاری و معاملهگری،و میان وسائل ایمان و وسائل حقهبازی برای رسیدن به هدف.]
20.ابو الشهداء،ص 52.
21- ص56[و بر عکس،بنی امیه را نصیب قابل توجهی از اخلاقیات نمونه و شمائل دینی نبود، و در مقابل بنی هاشم در میان آن خاندان مقام نبوتی پیدا نشده بود که به مناقب آن ببالند چنانکه فرزندان آنها(بنی هاشم)به مناقب نبوت خاندان خویش افتخار میکردند،یا حداقل دست آنها را بگیرد و آرام آرام آنها را به سوی صفاتی سوق دهد که با این صفات موجود در آنها تفاوت داشته باشد و به مزایایی بکشاند تا جای آن مزایایی را که در بنی هاشم بود پر کند...و حال آنکه پیش از ظهور نبوت و پس از آن خلق و خوی عملی آنها که ناشی از بهره گیریهای تجاری و مطامع سیاسی بود بر آنها حاکم بود.از همین جهت در میان بنی هاشم سرانی به آن اخلاقیات شریف مشهور شدند و در میان بنی امیه سرانی به این خلق و خوی ننگین.از آنان(بنی هاشم)صفات بردباری و صبر و آزمودگی و تیز هوشی و خوش فکری انتشار یافت، چنانکه از اینان صفات حیلهگری و آز و راحت طلبی و خوشگذرانی شهرت گرفت.]
22- [حکومت که در دست ما آمد عفو و بزرگواری روش ما بود و چون به دستشما رسید خون در سرزمین ابطح جاری شد.
شما کشتن اسیران را روا شمردید ولی ما از اسیران گذشتیم و آنها را بخشودیم.
همین تفاوت میان ما و شما بس که از کوزه همان برون تراود که در اوست.]
23- [عمو جان!خداوند قادر است که وضع کنونی را دگرگون سازد،و خداوند هر روزی ستبه کار چیزی است،و این قوم دنیای خود را از تو باز داشتند و تو دین خود را از آنان. راستی که تو چه بی نیازی از آنچه تو را محروم ساختند،و آنان چقدر به آنچه تو آنها را محروم ساختی نیازمندند.پس از خداوند صبر و یاری بخواه،و از حرص و بی تابی به او پناه بر،که صبر از دین و کرم است.و نه حرص روزی را پیش اندازد و نه بی تابی اجل را به تاخیر افکند.]
24.[و آن روز آن حضرت سی ساله بودند،و گویا شعار تمام زندگی خود را از روزی که پا به دنیا گذارد تا روزی که در قتلگاه کربلا از دنیا مفارقت کرد در این چند کلمه گنجانده بود.]
25- [با پیوستن به خالق،از مخلوق بی نیازی جو تا با پیوستن به راستگو،از دروغپرداز بی نیاز شوی.و از فضل خدای رحمان روزی طلب،که جز خداوند روزی دهندهای نیست.هر کس پندارد که مردم وی را بی نیاز توانند کرد بی شک به خدای رحمان وثوق و اطمینان ندارد.]
26.[به جان تو سوگند که من خانهای را که سکینه و رباب داشته باشد دوست میدارم.من آندو را دوست دارم و همه دارایی خود را در راهشان میدهم،و سرزنش کسی برایم اهمیت ندارد.]
27.امام حسین فرمود:«و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید».اکنون باید دید یزید چه کسی بوده که امام حسین این جمله را در بارهاش فرمود.
28- [همانا پوشیدن عبای خشن همراه با خوشی و روشنی چشمم را از پوشیدن لباسهای نازک بیشتر دوست دارم.
و خانهای که بادهای تند در آن بوزد نزد من از قصر مشرف با شکوه محبوبتر است...
و یکی از پسر عموهای فقیر و بد خویم برای من از مردی تنومند و درشتخو بهتر است.]
29- [اگر شکم مردی از چرک و خون پر شود بهتر از آن است که درون وی از شعر پر گردد.]
30-[مساجد را برای عابدان واگذار تا در آن سکنی گزینند،و خود بر دکان شرابفروش نشین و ما را شراب ده.آن کس که شراب نوشد در حالتخماری به طرب پردازد،در حالی که نماز گزاران نه دین دارند و نه دنیا.پروردگارت در قرآن«وای 0ر شرابخواران»نگفته،ولی«وای بر نماز گزاران»گفته است...]
31.[چون آن سرها پیدا شد و آن خورشیدها به تپههای جیرون بتابید،کلاغ صدا کرد و من گفتم چه صدابکنی چه نکنی من دیون خود را از پیامبر وصول کردم.]
32.[یکی از آنها ام عریط است که کنیه عقرب است،و نیز ثعاله که نام روباه است.]
33.در تتمة المنتهی مثل اینکه این رباعی را به شخص دیگری نسبت میدهد.رجوع شود به شرح حال یزید در آن کتاب.
34- [ای ابا قیس(نام میمون یزید)زمام مرکب خود را محکم بگیر که اگر از زین به زیر افتادی مرکبت ضامن نیست.
هان چه کسی میمونی را که گورخری آن را بر اسبهای امیر المؤمنین(یزید)پیش انداخته دیده است؟]
35- ظ:لله.
36- [به خدا سوگند ما بر یزید نشوریدیم مگر به خاطر اینکه ترسیدیم بر ما سنگ از آسمان ببارد.او مردی است که با مادران و دختران و خواهران خود نکاح میکند،و شراب مینوشد،و نماز را ترک میکند.به خدا سوگند اگر احدی از مردم هم با من نبودند من خودم را در راه خدا به گرفتاری نیکویی گرفتار میساختم.]
37.عقاد:ابو الشهداء،ص 78.
38- [مرا چه باک که تمام لشکر اسلام از مرض آبله و تب مردند.من اکنون در دیر مران بر متکاهای پر قو تکیه داده و راحتم،و ام کلثوم در آغوش من است.]
39.نفس المهموم،ص 91.[مردم دلهاشان با توست و شمشیرهاشان با بنی امیه،و سر نوشت از آسمان فرود میآید،و خداوند هم هر کار بخواهد میکند.]
40.یا عامر بن مجمع عبیدی،مجمع بن عامر.
41- [اما اشراف مردم که رشوه فراوان به آنان داده شده و خرجینهاشان پر شده است،لذا همه یکدست علیه تواند.و سایر مردم نیز دلهاشان مایل به شماست و شمشیرهاشان فردا علیه شما کشیده خواهد شد.]
42.[معصیتخدا را میکنی در حالی که اظهار دوستی او را مینمایی...]
43.از باب«تعرف الاشیاء باضدادها»باید هیئتحاکمه آن زمان شناخته شود تا امام حسین علیه السلام و سر نهضت آن حضرت شناخته شود.
44- ص 88[یاران معاویه همگی سیاستمدار و اهل شور بودند،و یاران یزید همه جلاد و سگان ولگردی بودند که برای صید بزرگی رها شده بودند.]
45- در روانشناسی جدید«مکانیسم جبران»اصطلاح شده است.
46- [او پیس و زشت رو و بد قیافه بود،مذهب خوارج را اختیار کرده بود تا به این بهانه با علی و فرزندانش بجنگد،ولی آن را حجت و دلیل قرار نمیداد تا با معاویه و اولادش بجنگد.]
47.[یک چشم و گلگون و سپید موی بود،و چون راه میرفت گویی دو پایش را میخواهد از گل بیرون آورد.]
48.رجوع شود به بیست مقاله قزوینی ص39،داستان یزید بن مفرغ و عباد بن زیاد و شعر معروف:
الا لیت اللحی کانتحشیشا فتعلفها خیول المسلمینا
و او ارجاع به جلد 17 اغانی ص56 و طبری،سلسله 2،ص 192 و 193 و طبقات الشعراء ابن قتیبه ص 120 میدهد،و در بیست مقاله مختصر شده.ایضا در این قصه رجوع شود به جلد 5 ابن خلکان ص 384.
49- [در نسب خود میان قریش متهم بود زیرا پدرش زیاد نسبش ناشناخته بود لذا او را زیاد بن ابیه میخواندند.سپس معاویه او را فرزند ابو سفیان قرار داد-داستانش معروف است...و مادر عبید الله کنیزی مجوسی بود که مرجانه نام داشت،و مردم وی را به خاطر او سرزنش میکردند و وی را به او منتسب میدانستند.او زبانش لکنت داشت و حروف عربی را به خوبی ادا نمیکرد،و چون میخواستیکی از حروریان خارجی را عیب گوید میگفت:هروری،و شنوگان همه به او میخندیدند.یک بار خواستبگوید:شمشیرهاتان را بر کشید،گفت: شمشیرهاتان را باز کنید،و یزید بن مفرغ او را به این بیت هجو کرد:و روزی که شمشیرت را از دور باز کردی خود را ضایع نمودی،و همه کارهایت ضایع است.]
50.[و او انسان بی گناه را به محض خشم و دشمنی و بدگمانی میکشت و با این حال به لهو و لعب میپرداخت که گویی اصلا عمل زشتی مرتکب نشده است.]
51.در جلد 1 ضحی الاسلام ص 175:«قال یزید بن معاویة یعدد فضل بیته علی زیاد بن ابیه: لقد نقلناک من ولاء ثقیف الی عز قریش،و من عبید الی ابی سفیان،و من القلم الی المنابر»[یزید بن معاویه فضائل خاندان خودش را بر زیاد بن ابیه بر میشمرد و میگفت:ما تو را از غلامی ثقیف تحت عزت قریش،و از عبید به ابو سفیان،و از قلم(نویسندگی)به منبرها انتقال دادیم].
52- [خاندانش به او گفتند:بهتر است از شاهراه نروی چنانکه ابن زبیر نرفت تا به تو دسترسی پیدا نکنند.فرمود:نه،به خدا سوگند از شاهراه جدا نشوم تا خدا آنچه را مقدر فرموده عملی سازد.]
53.[من از تمام سران ماموران امنیتی و سرپرستان قبائل و سربازانی که نماز عشاء را در مسجد نخوانند امان را برداشتم.]
54- [شرط گروهی از بهترین یاران زمامداران را گویند،و در زمان ما همان ماموران امنیتی هستند.و عرفاء جمع عریف است که سرپرست امور قوم را گویند.]
55.[کار را بر حسین تنگ گیر تا نامهام به دستتبرسد و فرستادهام نزد تو آید،و از او جدا مشو تا اینکه او را در سرزمین خشک بی پناهگاه و بی آبی فرود آوری.]
56.[من خوش ندارم که آغازگر جنگ با آنها باشم.]
57.بقره/194.
58- [دیلمیان بر یزید بن معاویه شوریدند و بر سرزمین دستبی در همدان استیلا یافتند.پس عبید الله بن زیاد لشکری را جمع آورد...]
59- [و لشکریان مخفیانه میگریختند و در کوفه میماندند.عبید الله یکی از یارانش را فرا خواند تا در کوفه بگردد و هر که را که از حرکتبه سوی حسین خود داری کرده نزد وی برد.و گردن مردی را که نزد وی بردند زد.گفته شده که آن مرد از کسانی بود که نرفته بودند،لذا بقیه لشکر در حرکتشتاب کردند.]
60- [البته خطا و اشتباه در این حرکت از آنجا سرچشمه میگیرد که ما از یک زاویه واحد و تنگ و محدود به آن نگاه کنیم و آن همان زاویه عمل فردی است که با انواع گوناگون اسباب زندگی روزانه در گیر است و برای کسانی که بدان توجه دارند تنها بر سود زود رس دنیوی دور میزند.]یک وقت امام حسین را به صورت یک شخص محدود در نظر میگیریم که مثل دیگران باید خوب بخورد،مثل آنها خوب بپوشد،بهتر آقایی کند،راحت و با آسایش باشد، لوازم عیش و خوشی برایش فراهم باشد،و آنوقت میگوییم برای این فرد و مصلحت این فرد(در مقابل فرد دیگری مثل ابن زیاد)چنین و چنان بود،و یک وقت امام حسین را دارای شخصیتی وسیعتر و عظیمتر میبینیم که سایر افراد غیر خودش و سایر زمانهای غیر زمان خودش را هم شامل است،وجودش وجود یک سلسله اصول استیعنی او شده عدل،شده حق، شده توحید،شده راستی و صراحت،شده نماز و بندگی(قل ان کان اباؤکم و ابناؤکم و ازواجکم. ..).
61- [و به اندیشه هیچ کدام آنها خطور نکرد که برای نجات خودشان و آن حضرت باز گشت از این حرکت را در نظر حضرتش جلوه دهند،و اگر میخواستند خود را بفریبند میتوانستند تسلیم در برابر دشمن را در نظر حضرتش جلوه دهند و نامش را نصیحت و خیر خواهی گذارند و چنین وانمود کنند که اخلاص میورزند و ادامه زندگی را برای حضرتش آرزو دارند.]
62.[و لیکن نه خودشان را فریفتند و نه آن حضرت را،از روی خیر خواهی صادقانه خود که او را از تسلیم دور میداشتند و از مرگ نه،و همگی بر این حالتبودند.]
63.[من بر تو در این سفر بیم کشته شدن دارم،زیرا اهل عراق قومی خیانت پیشهاند.]
64.[در همین شهر بمان،زیرا تو سرور اهل حجازی،پس اگر اهل عراق خواهان تو باشند چنانکه مدعیاند باید دشمنانشان را دور سازند و از شهر خود برانند.]
65.[سپس نزد آنها برو،و اگر تصمیم حتمی داری که بیرون شوی پس به یمن برو زیرا که دژها و درههای فراوان دارد،و پدرت در آنجا شیعیانی دارد.]
66- [حضرت به او فرمود:پسر عمو!من میدانم که تو قصد خیر خواهی و دلسوزی داری.]
67.[ولی من تصمیم قطعی برای حرکت گرفتهام.]
68.توبه/128.
69- [و سرزمینهای اطراف کربلا از دیر زمان مهد ایمان به مبارزه نور و ظلمتبود،و در اطراف آن مردمی بودند که به درگیری دائمی میان اهورا مزدا و اهریمن(نور و ظلمت،خدا و شیطان)ایمان داشتند.]
70.[ولی در حقیقت این نوعی مجاز و پندار بود،و حوادث تاریخی خواهان آن نبود که این سرزمینهایی که به اهورا مزدا و اهریمن ایمان دارد شاهد جنگی باشد که بهتر است آن را جنگ نور و ظلمت نامید،جنگ حسین و قاتلانش.]
71.[و این جنگ نزد ما به این نام شایستهتر است از جنگ اسلام و مجوس که در این سرزمینها و اطراف آن از زمینهای فارسیان صورت گرفته است.زیرا یک مجوسی با چیزی مبارزه میکند که در اعتقاد خود آن را نپذیرفته،لذا در دفاع وی چیزی از ایمان نسبتبه آنچه پنداشته و معتقد است وجود دارد.]
72.[به خلاف سپاهی که عبید الله برای جنگ با حسین گسیل داشته بود،که آنان سپاهی بودند که با قلب خویش به خاطر شکم خود،و با پروردگار خویش به خاطر زمامدارشان میجنگیدند.]
73.[و بر پارهای از آنان در بقیه عمرشان وحشتی دائمی چیره گشته بود.]
74- [زیرا آنان به خوبی فهمیده بودند که گناهی بزرگ مرتکب شدهاند به طوری که نمیتوانستند مغالطه کنند و خودشان را گول بزنند.]
75- [دو گوشواره داشت.]
76- [شماتتهای نیش دار و گزنده.]
77.[تحقیقا ضرباتی که بنی امیه در کربلا و مدینه و مکه وارد ساختند نیرومندترین ضرباتی بود که برای
پایداری حکومت و تثبیتبنیان و چیرگی حکومتشان بر مخالفان خود وارد ساختند،و مخالفان هرگز نتوانستند از آنان انتقام کشند به مانند ضربات دستخود آنان،و بنی امیه در واقع زننده نبودند بلکه ضربهای خوردند که تا پایان روزگار ادامه دارد.و همین جنایتیکروزه که در کربلا واقع شد موجب گشت که یک دولت عریض و طویل آنچنانی تنها به اندازه عمر یک شخص عمر کند.]
78.[و اقامه و تحریک عواطف انسانی از سوی ما یکی از مقدسترین واجباتی است که بر ناظران در سیره گذشتگان واجب گشته است.]
79.[زیرا عواطف انسانی تمام پاداشی است که تاریخ میتواند به کسی بدهد،و آن تنها ثروتی است که جاودانگی با آن محفوظ میماند.]
2.جمله«اثروا الموت»به حقیقت در باره آنها صادق است(مقایسه بین آنها و بدریون و صفینیون و اصحاب طارق).
3.مهمترین درس حادثه عاشورا این است که بفهمیم آیا دین،قوت استیا ضعف؟قید استیا آزادی؟تریاک استیا مقوی؟
معاویه به بهانه خون عثمان در جستجوی خلافتبود[عقاد در کتاب ابو الشهداء،ص 12 میگوید:]«ان الذین انخدعوا او تخادعوا...و الاجام».
چند نکته در اینجا هست(فرق اصحاب معاویه و اصحاب ابن زیاد):
الف.بین اصحاب معاویه در صفین و اصحاب یزید در کربلا فرق بود،زیرا معاویه با یک نوع ظاهر سازی آنها را فریب داده بود و آنها خیال میکردند فقط برای انتقام خلیفه مظلوم میجنگند و هنوز پرده از روی مقاصد معاویه بر داشته نشده بود بر خلاف عصر یزید و دوره یزید.و به همین دلیل در مبارزه علی علیه السلام و امام حسن با معاویه نفاق طرف آنقدر آشکار نبود که در مبارزه امام حسین آشکار بود.ولی مردم در طول این بیستسال تا اینقدر عقب رفته بودند و به نظر نمیرسد که در دوره معاویه مردم در حادثهای مثل حادثه کربلا از بنی امیه دفاع میکردند.پس بنی امیه مردم را به مقدار زیادی در این مدت عقب بردند.
ب.در قضیه معاویه و طلب ثار و انتقام که مردم به حرکت آمدند بی شک روح عصبیت و جاهلیت و میل به خونخواهی و خونخواری که در طبیعت عرب بود و در جاهلیتبه صورتهای دیگری تظاهر میکرد،در این حادثه موجود بود ولی تظاهرش رنگ اسلامی داشت.
ج.معاویه در زمان خلافتخود کار مهمی کرد که همان چیز موجب زوال حکومت از بنی امیه شد و آن موضوع ولیعهد قرار دادن یزید بود که اولا یزید نا صالحترین افراد بود و ثانیا ولایتعهد درستبازی کردن و دستبه دست کردن خلافتبه صورت سلطنتبود و مخصوصا معاویه در زندگی خودش برای یزید بیعت گرفت.اساسا معاویه در سایر کارها نیز روش خلافت را تبدیل کرد به روش سلطنت،هر چند از زمان عثمان بنی امیه خلافت را ملک خود مینامیدند.
د.عمل اعوان بنی امیه در کربلا منتهای قوس نزول اخلاق در امت اسلامیه بود و از حادثه کربلا انتباه و شعور به آزادی و زیر بار نرفتن شروع شد.قیام مدینه و قیامهای کوفه و مخصوصا قیام عبد الله بن عفیف ازدی نمونهای از آغاز تجلیات روحی اسلامی به شمار میرود.اعوان بنی امیه بعد از کربلا هم خست و دنائتخود را به خرج دادند ولی شروع بیداری از حسین بن علی علیه السلام شد.
اصحاب بنی امیه در کربلا با عقیده خودشان میجنگیدند
موضوع عجیب این است که اعوان یزید در حادثه کربلا و حادثه مدینه یک نوع خست و دنائتی نشان دادند که نظیر نداشت.اینها این کارها را میکردند در حالی که کافر و منکر مطلق نبودند،واقعا نماز میخواندند و شهادتین میگفتند.عقاد میگوید:
بل حسبک من خسة ناصریه(یزید)انهم کانوا یرعدون من مواجهة الحسین بالضرب فی کربلاء لاعتقادهم بکرامته و حقه،ثم ینتزعون لباسه و لباس نسائه فیما انتزعوه من اسلاب،و لو انهم کانوا یکفرون بدینه و برسالة جده لکانوا فی شریعة المروءة اقل خسة من ذاک (1) .
از اینجا معلوم میشود که جنگ اصحاب ابن زیاد جنگ عقیده نبوده بلکه جنگ با عقیده بوده،یعنی به خاطر شکم و ریاست و دنیا با عقیده خودشان میجنگیدند و از یک نظر اینها از کفار بدر و احد پستتر بودند زیرا جنگ آنها تا حدی جنگ در راه عقیده بود.
کرامت آل علی علیه السلام در استخدام وسیله پیروزی
آل علی همان طوری که با مخالفین خود از لحاظ مقصد و هدف فرق داشتند،از نظر استخدام وسیله و سبب نیز فرق داشتند.آنها هر وسیلهای را برای رسیدن به هدف به کار نمیبرند.مثلا معاویه به مسموم کردن که یکی از اعمال ناجوانمردانه دنیاست متوسل میشد، امام حسن و اشتر نخعی و سعد وقاص و حتی عبد الرحمن بن خالد،بهترین دوست و نصیر خود را که چشم به خلافتبعد از معاویه داشت مسموم کرد و میگفت:«ان لله جنودا من عسل».ولی آل علی از به کار بردن این وسایل امتناع داشتند زیرا با مقصدشان که اشاعه فضیلتبود منافات داشت،بر خلاف معاویه که مقصدی جز تکیه زدن به مسند خلافت نداشت. مسلم بن عقیل حاضر نشد ابن زیاد را در خانه هانی غیلة و غفلة بکشد و گفت:«انا اهل بیت نکره الغدر» (2) و یا گفت:من به یادم[هست]حدیثی از پیغمبر که فرمود:«الایمان قید الفتک» (3) .
تحلیل روحیه قاتلین سید الشهداء
تحلیل روحیه اعوان ابن زیاد کار آسانی نیست.آیا واقعا اینها به اصول اسلام مؤمن نبودند؟و یا به اسلام مؤمن بودند ولی خیال میکردند امام حسین طاغی و یاغی است و خارج بر امام وقت است و به حکم اسلام باید با او جهاد کرد،همان طوری که عمر سعد میگفت:«یا خیل الله ارکبی و بالجنة ابشری»؟و یا آنکه صرفا طمع و حرص بر دنیا بوده و یا صرفا جهالت و نادانی و عدم تشخیص بوده؟ظاهر این است که عموم آنها خالی از یک نوع ایمان عامیانه نبودهاند یعنی در سر ضمیر،کافر و منکر اسلام یا کافر و منکر امام حسین نبودهاند اما رؤسای آنها کر و کور رشوه و مقام بودند،همان طوری که آن مرد به امام حسین گفت:«اما رؤساؤهم فقد اعظمت رشوتهم و ملئت غرائزهم».و این هم خود یک معمای عجیبی است در روح فرزند آدم که با عقیده خود مبارزه میکند و عملی میکند به حکم حرص و آز و دنیا پرستی که با عقیده و ایمان خودش سازگار نیست.مثلا در زمان ما کسانی هستند که واقعا نماز میخوانند و روزه میگیرند و یک نوع علاقهای به قرآن دارند و در عین حال خادم اجانباند و حوادثی نظیر حادثه حمله به مدینه و یا حمله مغول به وجود میآورند،مثل اینکه بین عقیده و عملشان فصل واقع شده و یا به عبارت دیگر تعدد شخصیت پیدا کردهاند.و اما مرؤوسین صرفا تابع روح تقلید و تبعیت کور کورانه از رؤسا بودند (ربنا انا اطعنا سادتنا و کبرائنا فاضلونا) (4) . خلاصه اینکه معمای«قلوبهم معک و سیوفهم غدا مشهورة علیک»در کربلا وجود داشته.
به عقیده عقاد هر دو طرف،عقیده و ایمان به آخرت داشتهاند ولی عقیده و ایمان در یک طرف در روحی موجود بوده کریم و بزرگوار،و در طرف دیگر در روحی بوده لئیم و پست،آنها بالطبیعه ایده آلیست و صاحب هدف بودهاند و اینها بالطبیعه منفعت پرست.
منشا اختلاف آل علی علیه السلام و آل معاویه
عللی که از جنبه تاریخی میتوان خصومت آل علی علیه السلام و آل معاویه را توجیه نمود زیاد است.البته علت اصلی،اختلاف طینت و سرشت آنها بود.مثل این بود که اینها دو رشتبودند و روی همین جهت آل علی علیه السلام به ایمان و اخلاق و فضیلت پابند بودند و آل معاویه به منافع و جاه و مقام و مال و ثروت.مجموع علل را میتوان گفت عبارت است از: اختلاف نژادی و خونخواهیها و سیاستیا رقابتسیاسی،کینه شخصی،اختلاف در طرز فکر و ادراک و احساسات.البته آل علی علیه السلام منزه بودند از بعضی از این امور ولی در آل معاویه همه این امور تاثیر داشتبه علاوه احساس حسادتی که از کرامت آل علی علیه السلام و شرف مردمی آنها میکردند (ام یحسدون الناس علی ما اتیهم الله من فضله) (5) .عقاد میگوید:
و کان هذا التنافس بینهما(حسین علیه السلام و یزید)یرجع الی کل سبب یوجب النفرة بین رجلین من العصبیة الی التراث الموروثة،الی السیاسة،الی العاطفة الشخصیة،الی اختلاف الخلیفة و التکفیر (6) .
عنصر آل علی به حسب اصل فطرت و به حسب تربیت و حجرهایی که آنها را پرورش داده بود، با عنصر اموی دو عنصر بود.
امیه و هاشم از قدیم با هم بر سر زعامت اختلاف کردند و امیه شکستخورد و به شام رفت. در اسلام هم ابو سفیان که از همه قریش زیرکتر بود تحت تاثیر عواطف کینه آمیز تا فتح مکه با پیغمبر مبارزه کرد و حال آنکه عقل او اقتضا میکرد زودتر تسلیم شود.ابو لهب هم که اینقدر مخالف پیغمبر بود،چون شوهر خواهر ابو سفیان بود(قصه ابو سفیان و عباس و فتح مکه).
گویند روزی ابو سفیان-بعد از فتح مکه-چشمش به پیغمبر افتاد،با خود گفت:«لیتشعری بای شیء غلبنی؟» (7) رسول اکرم سخن او را شنید یا ضمیرش را خواند، آمد و دستبه شانهاش زد و فرمود:«بالله غلبتک یا ابا سفیان!» (8) .
دشمنی ابو سفیان با اسلام
در غزوه حنین[ابو سفیان]همینکه هزیمت مسلمین را دید،با خوشحالی گفت:«ما اریهم یقفون دون البحر» (9) و در جنگ شام وقتی که رومیها جلو میرفتند میگفت:«ایه بنی الاصفر» (10) و همینکه عقب مینشتند میگفت:«ویل لبنی الاصفر» (11) .
پیامبر برای تالیف قلب،دخترش را تزویج کرد،خانهاش را مامن قرار داد،او را در راس مؤلفة القلوب قرار داد(ولی حکومتبه او و پسرانش نداد،همین قدر که تالیف قلب شده باشد نه اینکه قدرتی در اختیار آنها گذاشته شود).در عین حال مسلمین از او اجتناب میکردند.او از این کار خسته شد و از رسول اکرم خواهش کرد که معاویه کاتب آن حضرت(نه کاتب وحی) بوده باشد.در قضیه خلافت آمد به در خانه علی علیه السلام و عباس...عقاد میگوید علی فرمود:«لا و الله لا ارید ان تملاها علیه خیلا و رجلا،و لو لا اننا راینا ابا بکر لذلک اهلا ما خلیناه و ایاه (12) .(این جمله قطع نظر از همه چیز با جمله نهج البلاغه در همین قصه:«شقوا امواج الفتن» (13) نیز منافات دارد.)ثم ابنه قائلا:یا ابا سفیان!ان المؤمنین قوم نصحة بعضهم لبعض،و ان المنافقین قوم غششة بعضهم لبعض تتخاذلون و ان قربت دیارهم و ابدانهم (14) .
[ابو سفیان]در روز اول خلافت عثمان گفت:«یا بنی امیة!تلقفوها تلقف الکرة...».
مقدمات ولایتعهد یزید
عقاد میگوید(ص29-31):معاویه قصدش این بود که خلافت را تبدیل به ملک اموی کند و در فکر زمینه برای یزید بود،تا دید پیر شده و ممکن استبمیرد و این کار انجام نشود.به مروان حکم نوشت که از مردم بیعتبگیرد و چون خود مروان طمع در خلافت داشت ابا کرد از این کار و دیگران را هم علیه یزید تحریک کرد.معاویه مروان را معزول کرد و به جای او سعید بن العاص را حکم داد و به او موضوع را نوشت.البته کسی به سخنش پاسخ موافق نداد.معاویه نامههایی به امام حسین علیه السلام و عبد الله بن عباس و عبد الله بن زبیر و عبد الله جعفر نوشت و سعید را مامور ایصال کرد که جواب بگیرد(و ظاهرا هیچ کس جواب ننوشت).به سعید نوشت:«و لتشد عزیمتک و تحسن نیتک،و علیک بالرفق،و انظر حسینا خلاصة فلا یناله منک مکروه،فان له قرابة و حقا عظیما لا ینکره مسلم و لا مسلمة...و هو لیث عرین،و لست آمنک ان ساورته الا تقوی علیه» (15) .سعید رنجها در این راه برد که مردم را و بالاخص این چند نفر را راضی کند(و موفق نشد).معاویه خودش به قصد مکه(ظاهرا و باطنا برای بیعت گرفتن برای یزید)به مدینه آمد و همین چند نفر را خواند و با نرمی و تعارف گفت:من میل دارم که شما با یزید که برادر شما و ابن عم شماستبیعت کنید به خلافت،و البته اختیار عزل و نصب با شما خواهد بود و همچنین جبایت و تقسیم مال و اسم خلافت از یزید باشد!ابن زبیر گفت: بهتر این است که تو یا مثل پیغمبر بکنی که هیچ کس را معین نکرد و یا مثل ابوبکر بکنی که کسی از غیر فرزندان پدر خود انتخاب کرد،یا مثل عمر کار را به شورا واگذاری.معاویه اراحتشد و روی خشونت نشان داد،به او گفت:غیر از این هم سخنی داری؟گفت:نه.به دیگران گفت:شما چطور؟آنها هم گفتند:نه.گفت:عجب!شما از حلم من سوء استفاده میکنید.گاهی من در منبر خطابه میخوانم،یکی از شما بلند میشود و مرا تکذیب میکند و من حلم میورزم.قسم به خدا اگر یکی از شما در این موضوع سخن مرا رد کند،از من سخنی نخواهد شنید تا آنکه شمشیر به فرقش فرود آید:«لئن رد علی احدکم فی مقامی هذا لا ترجع الیه کلمة غیرها حتی یسبقها السیف الی راسه،فلا یبقین رجل الا علی نفسه».بعد به رئیس شرطه امر کرد که بالای سر هر کدام از اینها دو نفر مسلح بگذار و دستور داد که هر کدام از اینها که در پای منبر من سخنی به تصدیق یا تکذیب بگوید گردنش را بزن (16) .
بعد از این مقدمه معاویه به منبر رفت و بعد از حمد و ثنای پروردگار![گفت:]این جماعت، بزرگان مسلمین و نیکان مسلمین میباشند.هیچ کاری بدون رای و نظر و عقیده اینها انجام نمیشود و بدون مشورت اینها کاری نباید انجام شود.اینها عقیده دارند که با یزید بیعتشود و خودشان هم بیعت کردند:«هؤلاء الرهط سادة المسلمین و خیارهم لا یبرم امر دونهم و لا یقضی الا علی مشورتهم،و انهم قد رضوا و بایعوا لیزید،فبایعوه علی اسم الله.فبایع الناس!» (17) .
معاویه در عین حال میدانست که این بیعت،اساسی ندارد.لهذا وصیت کرد به یزید که بعد از مردنش از اینها بیعتبگیرد-به ترتیبی که در نفس المهموم هست-ولی یزید که جوان و بی تجربه بود و مستشارهایی مثل مستشارهای پدرش از قبیل عمرو عاص و زیاد و مغیره نداشت،در عمل خشونت کرد و در نامهای که به ولید بن عتبة بن ابی سفیان عامل آن وقت مدینه نوشت،این طور نوشت:«خذ حسینا و عبد الله بن عمر و عبد الله بن الزبیر بالبیعة اخذا شدیدا» (18) .ولید فرستاد دنبال مروان برای مشورت،الی آخر.
استفاده امویها از الغای عصبیت در اسلام
عقاد میگوید:از عجایب حیلههای غرزیه انسانی برای بقای خودش موضوع مبارزه امویها با هاشمیها است که به حکم اسلام-که الغای عصبیت کرده-با آنها احتجاج میکردند و به همین وسیله خود را جلو انداختند.
جنگ تبلیغاتی معاویه با علویین
عقاد میگوید(ص 37):معاویه میدانست که به مال و سلاح بر علی علیه السلام و آل علی غالب است و در شهرت و احساسات مردم،مغلوب.برای اینکه جلب آل علی کرده باشد،هدایا و تحف زیادی برای آنها میفرستاد و از مال مضایقه نمیکرد و برای اینکه سمعه و عواطف را در مورد علی از بین ببرد و حکومت علی را در دلها زایل کند،مبارزه تبلیغاتی و جنگ سرد میکرد،دستور میداد در منابر و نمازها لعن کنند،ولی این قسمتبیشتر سبب تنفر مردم از خود او شد.جعل حدیث هم یکی از وسایل تبلیغاتی بود.
قصه زینب بنت اسحاق
عقاد میگوید:اگر قصه زینب دختر اسحاق که بسیاری از مورخین نقل کردهاند راستباشد، بر موجبات اختلاف بین حسین علیه السلام و یزید یک علت دیگر هم افزوده شده.
تربیت هاشمی و اموی در جاهلیت
عقاد میگوید(ص49):«کان بنو هاشم یعملون فی الرئاسة الدینیة،و بنو عبد شمس یعملون فی التجارة او الرئاسة السیاسیة و هما ما هما فی الجاهلیة من الربا و المماکسة و الغبن و التطفیف و التزییف،فلا عجب ان یختلفا هذا الاختلاف بین اخلاق الصراحة و اخلاق المساومة، و بین وسائل الایمان و وسائل الحیلة علی النجاح (19) مقصود اختلاف تربیت این دو اسره است)». بعد میگوید:ریاست دینی بنی هاشم نظیر متولیگری کهان بی عقیده نبود،بلکه خود آنها بیش از هر کسی به احترام کعبه و به خدا ایمان داشتند.قصه قصد ذبح عبد المطلب فرزند خود را ادل دلیل بر این مطلب است.
بعد میگوید:همین اخلاق عالی هاشمی بعد از ظهور نبوت به نحو کاملتری در اعقاب ظهور کرد به طوری که آل علی علیه السلام تا قرنها بعد که انسان مطالعه میکند،میبیند افرادی را که گویا علی کوچکی هستند(ذریة بعضها من بعض.ابا عبد الله هم در عاشورا از«حجور طابت و طهرت»نام برد.قصه علی اکبر و خواندن ابا عبد الله این آیه را)و آنگاه قصه یحیی بن عمر علوی را به عنوان نمونه ذکر میکند (20) .
خلق هاشمی و خلق اموی
عقاد میگوید:«و لم یکن لبنی امیة...و مناعم الحیاة» (21) بعد میگوید:حسین علیه السلام و یزید نمونه کاملی از دو فامیل بودند با این اختلاف که حسین علیه السلام واجد جمیع فضائل هاشمی بود ولی یزید صفات خوب امویها را نداشت.
اخلاق معاویه فضیلت نبود
ضمنا این نکته باید معلوم باشد که آن حلم و آن صبر در شرع[و از نظر]عقل فضیلتشناخته میشود که برای زندگی ابزار خلق نشده باشد بلکه مولود فضیلت طلبی و کمال طلبی و شرافت نفس باشد.آن صبر و حلمی که یک تاجر یا یک سیاسی برای رسیدن به مقصود انتخاب میکند فقط یک ابزار است و ارزش وسیله را دارد.آن،کمال و علو نفس و ارزش ذاتی نفس و مقام انسانی و خلافت الهی شمرده نمیشود.این نکته بسیار مهم است.علیهذا اگر میگوییم اخلاق خوب امویها،فقط خوب مادی است.اخلاق زندگی و سیاسی امروز نیز از همین قبیل است.اخلاقی که ماکیاول میگوید و حتی اخلاق دیل کارنگی از همین قبیل است.این اخلاقها مولود اصول عالی نیست،مولود تجارت و سیاست و راه یافتن به زندگی است.
در راهنمای دانشوران،جلد اول،ذیل عنوان«حیص بیص»(شهاب الدین ابوالفوارس سعد بن محمد بن سعد بن صیفی معروف به«ابن صیفی»که از فقهاء شافعیه به شمار آمده)از ابن خلکان نقل میکند که نصر الله محلی(یا مجلی)گفت:در جواب علی بن ابی طالب را دیدم و گفتم:شما مکه را فتح کردید و گفتید آن کس که به خانه ابو سفیان در آید آمن است و آنگاه آنها با فرزندت حسین کردند آنچه کردند.گفت مگر اشعار ابن صیفی را نشنیدهای؟گفتم نه. گفت از خودش بشنو.از خواب که برخاستم به خانه«حیص بیص»رفتم و خوابم را گفتم.بانگش به گریستن بلند شد و گفت این اشعار را دیشب نظم کردم و سوگند یاد کرد که آن را بر هیچ کس نخواندهام و آنگاه خواند:
ملکنا فکان العفو منا سجیة فلما ملکتم سال بالدم ابطح و حللتم قتل الاساری فطالما غدونا علی الاسری فنعفو و نصفح فحسبکم هذا التفاوت بیننا و کل اناء بالذی فیه ینضح (22)
نسب شریف امام حسین علیه السلام و اثرش در قضیه عاشورا
عقاد میگوید:موضوع نسب امام حسین و محبت زائد الوصف پیغمبر اکرم را در تحلیل قضیه کربلا نباید از یاد برد زیرا با این مقیاس کاملا میتوانیم بفهمیم که سپاه یزید چگونه مردمی بدون ایده آل و منفعت پرستبودند و چگونه علی رغم احترامی که برای امام حسین علیه السلام در دل قائل بودند عمل میکردند.این خصوصیت است که آنها را صد در صد در ردیف مردم بی اصول و منفعت پرست قرار میدهد.قصههایی از محبت پیغمبر نسبتبه امام حسین و همچنین استدلال امام حسین به محبت پیغمبر نسبتبه خودش[در تاریخ ثبت است.]
جملههای امام حسین به ابوذر
عقاد در ص 64 در مقام بیان فصاحت امام حسین جملههایی را که به ابوذر فرموده نقل میکند:
یا عماه ان الله قادر ان یغیر ما قد تری،و الله کل یوم فی شان،و قد منعک القوم دنیاهم و منعتهم دینک،و ما اغناک عما منعوک!و ما احوجهم الی ما منعتهم فاسئل الله الصبر و النصر، و استعذ به من الجشع و الجزع،فان الصبر من الدین و الکرم،و ان الجشع لا یقدم رزقا و الجزع لا یؤخر اجلا (23) .
عقاد میگوید:
و کان یومئذ فی نحو الثلاثین من عمره فکانما اودع هذه الکلمات شعار حیاته کاملة منذ ادرک الدنیا الی ان فارقها فی مصرع کربلا (24) .
! این اشعار را به آن حضرت نسبت میدهد:
اغن عن المخلوق بالخالق تغن عن الکاذب بالصادق و استرزق الرحمن من فضله فلیس غیر الله من رازق من ظن ان الناس یغنونه فلیس بالرحمن بالواثق (25)
و ایضا:
لعمرک اننی لاحب دارا تکون لها سکینة و الرباب احبهما و ابذل کل مالی و لیس لعاتب عندی عتاب (26)
تربیتیزید و صفات روحی و اخلاقی او (27)
مادر یزید دختر مجدل کلبیه است که زندگی با معاویه و در شهر را کراهت داشت و اشعار معروفی دارد:
للبس عبائة و تقر عینی احب الی من لبس الشفوف و بیت تخفق الاریاح فیه احب الی من قصر منیف...
و خرق من بنی عمی فقیر احب الی من علج عنیف (28)
معاویه آن زن را با یزید پسرش به بادیه فرستاد و یزید در بادیه رشد یافت،لهذا اخلاق بادیه نشینی و صحرا نشینی داشت.زبانش فصیح بود(یزید دیوانی دارد که چاپ شده.ابن خلکان را میگویند از مریدهای فصاحتیزید است)و به شکار علاقه فراوانی داشت(صید لهو در اسلام و حکم صلاة مسافر در سفر لهو).سوم اینکه به اسب سواری و مسابقه و تربیتحیوانات و مخصوصا سگ علاقه فراوانی داشت.
این صفات در یک مردی که قوی و نیرومند و صاحب ملکات فاضله باشد کمال و موجب تکمیل قوای او میشود ولی در اهل تنعم و اعقاب سلالات و آقا زادهها و اشراف زادهها و شاهزادهها سبب بطالت و اغراق در ترف و تنعم میشود.
یزید روی خصلت فصاحتبدوی به معاشرت با شعرا و منادمت اهل اباطیل علاقه فراوانی داشت آنهم از نوع اشعاری که در اسلام لغو و لهو است(لان یملا بطن الرجل قیحا خیر من ان یملا شعرا) (29) .غرق شدن در شعر و خیال ضررهای زیادی دارد.شعر تا حدی از مظاهر جمال است،آثار اجتماعی مفیدی ممکن است داشته باشد.داستانها در این زمینه هست و به همین دلیل که خوبی دارد بدی هم دارد.دربارهایی که دربار شعر و خلاعت و لغو بوده بسیار فاسد بوده.خیلیها بودهاند که به واسطه یک شعر در دربار امویها صلههای فراوانی بردهاند.(داستان ولید اموی و ابن عایشه ص 75 مکتب تشیع)به هر حال شعرا و بطالها در دربار یزید مقامی داشتند و خودش هم در وصف خمر و سایر چیزها اشعاری دارد،از آن جمله:
شمیسة کرم برجها قعر دنها و مشرقها الساقی و مغربها فمی فان حرمتیوما علی دین احمد فخذها علی دین المسیح بن مریم...
و از آن جمله:
دع المساجد للعباد تسکنها و اجلس علی دکة الخمار و اسقینا ان الذی شربا فی سکره طربا و للمصلین لا دنیا و لا دینا ما قال ربک ویل للذی شربا لکنه قال ویل للمصلینا... (30)
و از آن جمله است:
لما بدت تلک الرؤوس و اشرقت تلک الشموس علی ربی جیرون صاح الغراب فقلت صح او لا تصح فلقد قضیت من النبی دیونی... (31)
و از آن جمله است اشعاری که به اشعار ابن الزبعری ملحق کرد که مفصل است.علاقه وافر یزید به شکار و تفریح مانع رسیدگی به کارهای مملکتداری و سیاستبود و ناچار کارها در دست دیگران بود.
و اما علاقه او و سرگرمی او به بازی با حیوانات،کارهای او را به صورت مسخرهای در آورده بود. نه تنها به اسب سواری و اسب دوانی علاقه وافری نشان میداد(این عمل در اسلام ممدوح است)او یک عده بوزینه و یوز(فهادین)تهیه کرده بود با آنها سر خوش بود.یک بوزینهای داشت که او را تعلیم کرده بود.بوزینه هم از هر حیوانی بهتر تعلیم قبول میکند(قصه بوزینه و وزارت).به او کنیه ابو قیس داده بود.
(عرب به حیوانات لقب و کنیه میدهد:
من ذاک ام عریط للعقرب و هکذا ثعالة للثعلب (32)
به جعل میگوید ابو جعرانه و احیانا به حیوان شخصی ممکن است علم شخصی بدهد.یزید یک کنیه شخصی به این میمون داده به نام ابو قیس.)به این حیوان لباس ابریشم و حریر و دیبا و جامههای زربفت میپوشید و او را در مجلس شراب خویش حاضر میکرد.(بنازم غیرت ندمای یزید را و حتما بسیاری از امرا و حکام در آن مجلس حاضر میشدهاند!)از طرف دیگر ماده الاغ چابکی داشت و گاهی ابا قیس که تعلیم داده شده بود سوار آن ماده الاغ میشد و در مسابقه اسبها شرکت میکرد.خودش خیلی علاقه داشت که ابا قیس برنده مسابقه بشود(و شاید هم احیانا سوار کارها به خاطر یزید عمدا ماده الاغ را جلو میانداختند).
این اشعار یزید (33) در این زمینه است:
تمسک ابا قیس بفضل عنانها فلیس علیها ان سقطت ضمان الا من رای القرد الذی سبقتبه جیاد امیر المؤمنین اتان (34)
این بود شمهای از اخلاق یزید،و معاویه میخواست او را بر گردن مسلمین سوار کند.
وضع حکومتیزید صورتی داشت که قابل صلح و معاهده و معاقده نبود.امام مجتبی با معاویه قرار داد صلح بست.معاویه عقل و خلقی داشت که میتوانست تا حدودی حفظ ظاهر بکند و جز در مواردی که برای ملک و سیاستش خطر بود رعایت ظواهری را بنماید.ولی وضع یزید تجاهر به فسق و تجاهر به رذالت و پستی و تجاهر به عیاشی بود.اگر هم از ناحیه امام حسین و به نام اسلام و قرآن قیامی نمیشد و[طومار]حکومتیزید را در ظرف سه سال در هم نمیپیچید و چند سال طول میکشید،ممکن بود قیام دیگری علیه یزید شود که عنصر اسلامی هم نداشته باشد و آنوقتخطر مواجه عالم اسلام میشد.به قولی مردن یزید در یک مسابقهای واقع شد که با میمونی-و شاید همان ابو قیس بوده-گذاشته بود.قیام اهل مدینه تنها سببش شهادت امام حسین نبود،سبب دیگرش وضع ناهموار یزید بود:عبد الله بن حنظله با عدهای به نمایندگی اهل مدینه آمد به شام،اوضاع را طوری ناراحت کننده دید که گفت:
و الله ما خرجنا علی یزید حتی خفنا ان نرمی بالحجارة من السماء.ان رجلا ینکح الامهات و البنات و الاخوات،و یشرب الخمر،و یدع الصلاة،و الله لو لم یکن معی احد من الناس لابلیت فیه بلاء حسنا (36) .
بعضی گفتهاند به«ذات الجنب»مرد در سن 37 سالگی (37) .
احتمال داده میشود که افراط در شراب و لذات،کبدش را از بین برده بوده.یزید در کودکی در بادیه مرض آبله گرفت و آبله رو بود.عقاد میگوید:و سیم و بلند قامتبود.همچنین میگوید: یزید به مسابقه و مطارده علاقهمند بود ولی بیشتر جنبه لهوی داشت نه جنبه جدی و شجاعانه.یزید شخصا خصلتشجاعت و تهور عربی را که بعضی از آباء مادریاش مثل عتبه و ولید عمویش و شیبه داشتند نداشت و به تمام معنی مردی مهمل و عیاش و سبکسر بود و لهذا در یکی از جنگهای زمان معاویه که معاویه سپاه سفیان بن عوف را برای جنگ قسطنطنیه یا برای فتح قسطنطنیه فرستاد یزید تمارض و تثاقل کرد تا سپاه حرکت کرد و بعد هم شایع شد که سپاه دچار مرض و قحطی شدند.خبر به یزید عیاش رسید.این شعرها را گفت:
ما ان ابالی بما لاقت جموعهم بالفرقدونة من حمی و من موم اذا اتکات علی الانماط مرتفقا بدیر مران عندی ام کلثوم (38)
معاویه وقتی شنید قسم خورد که یزید را به سپاه ملحق میکنم،برای رفع عار شماتت.
از اینجا دو نکته معلوم میشود:
الف.روی کار آمدن یزید که هیچ گونه لیاقتی نداشت،نه لیاقتخلافت و نه لیاقت ملکداری و سیاست،صرفا معلول فساد تدریجی اخلاق مسلمین در آن عهد بود.معاویه اگر لیاقتخلافت نداشت ولی لیاقتسیاست و ملکداری داشت.
ب.فرق ظاهری دیده میشود بین عمر و معاویه که عمر حاضر نشد عبد الله پسرش را انتخاب کند و یا جزء شورا قرار دهد و گفت:عبد الله در تدبیر منزل خودش عاجز است،ولی معاویه علی رغم عقیده خودش به عدم لیاقتیزید،زمام کار را به دست او سپرد.
قلوبهم معک و سیوفهم علیک
فرزدق به امام گفت:«قلوب الناس معک و سیوفهم مع بنی امیة،و القضاء ینزل من السماء،و الله یفعل ما یشاء» (39) .مجمع بن عبید عامری (40) گفت:«اما اشراف الناس فقد اعظمت رشوتهم و ملئت غرائرهم،فهم الب واحد علیک،و اما سائر الناس بعدهم فان قلوبهم تهوی الیک و سیوفهم غدا مشهورة علیک» (41) .ایضا بشر بن غالب در ذات عرق به نقل نفس المهموم ص 93.
فرزدق نظر عامه را گفت،عامهای که محکوم روش کبراء و رؤساء بودند و از خود ارادهای نداشتند.ولی مجمع بن عبید تجزیه کرد اشراف بی ایمان را از عامه مؤمن ضعیف تابع صفت مقلد مسلک که طبق منطق قرآن کریم هر دو در آتشاند.در حقیقت معنای جمله فرزدق این است که دل اینها با توست ولی دلشان هیچ کاره است،حاکم معزول است ولی شکمشان با دشمنان توست و اینها هم بنده شکمند و به امر شکم با دل خودشان میجنگند،قبل از اینکه با تو بجنگند،با سپاه شکم به جنگ دل خودشان رفتهاند و ضمیر خود را مجروح کردهاند. اجمالا معلوم میشود که ممکن استبشر دلش حق را بخواهد و آرزو کند و در عین حال علی رغم عشق و علاقهاش قدم بر دارد و به روی محبوب خودش خنجر بکشد.میگویند مامون شیعه امام کش بود.عموم مردم حق را دوست دارند،یک نوع دوستی کاذبی یعنی دوستی بی ریشهای.نظیر اشتهای کاذب و اشتهای صادق،و نظیر صبح کاذب و صبح صادق.تعصی الاله و انت تظهر حبه... (42) .
فرق انصار و مشاورین معاویه با انصار و مشاورین یزید (43)
«عقاد»اعوان معاویه را که عقلا بودند«انصار الدول و بناة العروش»میخواند ولی انصار یزید را«جلادین»میخواند.میگوید:«فکان اعوان معاویة ساسة و ذوی مشورة،و کان اعوان یزید جلادین و کلاب طراد فی صید کبیر» (44) .یزید عادت داشت که سگهایی را به دنبال شکار بی گناهی بفرستد.
عقاد اعوان یزید را بالاتر از دنیا پرست و هوا دار دنیا میخواند.مثلا عمر و عاص و کلیه زیرکان دور و بر معاویه هوا خواه دنیا بودند،ولی سران اعوان یزید یک عدهای بودند که فطرت بشری آنها به کلی مسخ شده بود.
اخلاق و صفات شمر و عبید الله و مسلم بن عقبه
هر یک از این سه نفر یک نقصی در بدن یا در نسب داشتند و روی قاعده روانشناسی هر کسی که نقصی دارد میخواهد هر طور شده آن نقص را جبران کند و فعالیت زیادی میکند (45) و احیانا جبران نقص خود را در پایین آوردن و منکوب نمودن دیگران میخواهد بنماید تا تعادل بر قرار شود.در باره شمر گفتهاند:«کان ابرص کریه المنظر،قبیح الصورة و کان یصطنع المذهب الخارجی(چون در سایه این مذهب بهتر میشود از اجتماع انتقام گرفت)یحارب بها علیا و ابناءه،و لکن لا یتخذه حجة لیحارب بها معاویة و ابناءه» (46) .در باره مسلم بن عقبه گفتهاند:«کان اعور امغر،ثائر الراس،کانما یقلع رجلیه من وحل اذا مشی» (47) .
در باره عبید الله گفتهاند:کان متهم النسب فی قریش(عرب به افتخار نسبی قطع نظر از حلال زاده بودن اهمیت زیادی میداد)لان اباه زیادا کان مجهول النسب فکانوا یسمونه زیاد بن ابیه.ثم الحقه معاویة بابی سفیان-القصة...و کانت ام عبید الله جاریة مجوسیة تدعی مرجانة(ظاهرا ایرانی بوده و شاید در مدت ولایت فارس او را پیدا کرد)فکانوا یعیرونه بها و ینسبونه الیها،کان الکن اللسان لا یقیم نطق الحروف العربیة،فکان اذا عاب الحروری من الخوارج قال«هروری»فیضحک سامعوه،و اراد مرة ان یقول:اشهروا سیوفکم،فقال:افتحوا سیوفکم،فهجاه یزید بن مفرغ (48) :
و یوم فتحتسیفک من بعید اضعت و کل امرک للضیاع (49)
مسلم بن عقیل در بارهاش گفت:«و یقتل النفس التی حرم الله قتلها علی الغضب و العداوة و سوء الظن و هو یلهو و یلعب کانه لم یصنع شیئا(موت وجدان)» (50) .عبید الله در وقعه کربلا فقط 28 سال داشت.
یزید به واسطه امتناعی که زیاد از بیعت گرفتن اهل بصره برای یزید کرد،از زیاد و پسرش بدش میآمد (51) و این هم یک علتی بود برای اینکه عبید الله کوشش بیشتری در خدمتبکند و بیشتر اظهار اخلاص بکند،اما عمر بن سعد صرفا کور و کر طمع منصب،پول و لذت بود.
اباء حسین علیه السلام از بیراهه رفتن
در نفس المهموم است(ص 40):«فقال له اهل بیته:لو تنکبت الطریق الاعظم کما فعل ابن الزبیر کیلا یلحقک الطلب،فقال:لا و الله لا افارقه حتی یقضی الله ما هو قاض» (52) .
این هم یک نمونه است از روح شجاعت و فروسیت و مردانگی اسد اللهی.
ابن زیاد بعد از تنها ماندن مسلم تصمیم گرفت نماز را در مسجد بخواند.گفت:«برئت الذمة من رجل من الشرطة و العرفاء و المناکب-رؤوس العرفاء-و المقاتلة صلی العشاء الا فی المسجد» (53) .
معنای«مقاتل»سرباز است.شرطه و شرطی که جمعش شرط است:و هم الطائفة من خیار اعوان الولاة و فی زماننا هم رؤساء الضابطة(منجد).«عرفاء»جمع عریف است:القیم بامر القوم (54) . مناکب جمع منکب استبه معنای عریف،و در اینجا رؤسای آنها مراد است.
کراهت ابا عبد الله از شروع به قتال
بعد از آنکه امام حسین علیه السلام و«حر»به نینوا رسیدند و نامه عبید الله رسید که:«اما بعد فجعجع بالحسین حتی یبلغک کتابی و یقدم علیک رسولی،فلا تنزله الا بالعراء فی غیر حصن و علی غیر ماء» (55) زهیر پیشنهاد کرد که الآن با اینها بجنگیم.ابا عبد الله فرمود:«انی اکره ان ابداهم بالقتال» (56) .امام حسین یکی از مبادی و اصولش عدم شروع به جنگ بود.(قصه علی علیه السلام و کشتن کریب بن الصباح و خواندن آیه «الشهر الحرام بالشهر الحرام و الحرمات قصاص» (57) -لو لم تبدؤنا ما بداناکم).
ماموریتیافتن عمر سعد
ص 114:«و کان الدیلم قد ثاروا علی یزید بن معاویة و استدلوا علی دستبی بارض همذان، فجمعهم عبید الله بن زیاد جیشا...» (58) .
معلوم میشود که فرمان جنگ با«دیلم»را عبید الله در زمان حکومتبصره(فقط)قبل از آمدن به کوفه به عمر سعد داده بود.
کراهتباطنی مردم از رفتن به جنگ حسین علیه السلام
ص116:«و کان جنود الجیش(مثل اینکه هسته جیش کربلا همانهایی بودند که آماده رفتن به غزو دیلم بودند)یتسللون منه و یتخلفون بالکوفة،فندب عبید الله رجلا من اعوانه-هو سعد بن عبد الرحمن المنقری-لیطوف بها و یاتیه بمن تخلف عن المسیر لقتال الحسین،و ضرب عنق رجل جیء به.و قیل انه من المتخلفین فاسرع بقیتهم الی المسیر» (59) .
اگر همین کشتارهایی که اهل کوفه در موافقت و تبعیت ابن زیاد دادند در مخالفتبا او میدادند بلکه اگر ده یک این کشتار را میدادند موفق میشدند و به آرزوی دل خود که سقوط بنی امیه بود نائل میشدند،ولی مثل اینکه مستسبع و خود باخته بودند، نمیتوانستند خود را جمع و جور کنند و به کار خود نظم بدهند.در باره«هانی»گفتهاند که چندین هزار نفر مسلح موافق داشت.عجب این است که ابن زیاد با یک تهور همه آنها را مرعوب میکرد.ابن زیاد که از شام یا بصره با خود سپاهی نیاورده بود.
فلسفه قیام حسینی
عقاد میگوید:
...انما الحکم فی صواب الحسین و خطئه لامرین لا یختلفان باختلاف الزمان و اصحاب السلطان،و البواعث النفسیة التی تدور علی طبیعة الانسان الباقیة و النتائج المقررة التی مثلت للعیان باتفاق الاقوال...
عقاد«علل و بواعث نفسی»را اینطور توضیح میدهد:
اولا ملک یزید ثابت و محکم و پا بر جا نبود(مثل ملک معاویه)به جهت اینکه تنها مغیرة بن شعبه حاکم آنوقت کوفه که از حکومت عزل شده بود این پیشنهاد(ولایتعهدی یزید)را کرد و خود معاویه باور نمیکرد،با زیاد مشورت کرد او هم صلاح ندید(لا اقل حاضرا).مروان حکم سخت مخالف بود و خودش طمع داشت و حتی در فکر شورش افتاد و بعد با ماهی هزار دینار برای خود و صد دینار برای دوستان قانع شد.سعید پسر عثمان از معاویه گله کرد که پدر و مادر و خود من از یزید و پدر و مادرش بهتر هستیم و بعد هم با دریافت ولایتخراسان راضی شد و رفت.پس این حکومت استقرار نداشتبذاته.
ثانیا دولتیزید از ابتدا بنای کارش بر سب علی علیه السلام و آل علی بود و اگر حسین علیه السلام بیعت میکرد ناچار بود وفا کند و این خود امضای این سنتسیئه بود و نسل بعد نسل مورد قبول واقع میشد.(حکومتیزید از معاویه صد درجه بدتر بود زیرا سر به رسوایی زده بود.)
اما راجع به نتایج این حرکت:اولا خود یزید نتوانست آب خوشی از گلویش فرو برود.حادثه مدینه دنبال حادثه کربلا بود.عبد الله بن زبیر وسیله تبلیغاتی خوبی یافت و قضیه مکه واقع شد.بعدها«یا لثارات الحسین»شعاری بود که در تمام مدت شصتساله بعدی بنی امیه همواره حکومت اموی را میلرزانید.لهذا بعضیها مثل مارتین آلمانی سیاستحسینی را از اول متوجه همین هدفها میدانند.
عقاد راجع به حرکت دادن نساء و اطفال میگوید:
...انما یبدو الخطاء فی هذه الحرکة حین تنظر الیها من زاویة واحدة ضیقة المجال قریبة المرمی،و هی زاویة العمل الفردی الذی یراض باسالیب المعیشة الیومیة و یدور علی النفع العاجل للقائمین به و الداعین الیه... (60) میگوید مسلم قادر بود خیلی کارها از قبیل کارهای ابن زیاد بکند،مالهایی بگیرد و ببخشد و بکشد،ولی بر خلاف اصولی بود که پیروی میکرد. مسلم در حالی که آماده کشته شدن بود وصیت کرد هفتصد درهم قرض دارم،زره و شمشیرم را بفروشید و ادا کنید(مسلم در فکر صاف کردن مال مردم هم در دوره چند روزه کومتخودش نیفتاد با اینکه فرمان حضرت به منزله اجازه سهم امام هم بود!)
کلمه کربلا
میگویند کربلا در اصل«کور بابل»بوده.
روحیه اصحاب امام حسین و عشق صادق آنها و اینکه آنها مرگ را«ایثار و اختیار»کردنداین خصوصیت در میان همه شهدای کربلا بوده که اثروا الموت یعنی اختیارا مردن را بر زندگی ننگ آور ترجیح دادند.احدی نبود که راه نجات نداشته باشد.گاهی اتفاق میافتد که جمعیتی-مرد،یا زن و مرد و اطفال-ناگهان در جایی گرفتار میشوند و به وضع بسیار فجیعی کشته میشوند،ولی خصوصیتحادثه کربلا در میان حوادث فجیع دیگر جهان این است که همه آنها با آنکه راهی برای نجات داشتند منتها با قبول ذلت و بی ایمانی،طریق ایمان و فدا و ایثار و تعظیم حق را ترجیح دادند.آنها جمال اخلاق و زیبایی شهادت و کمال عبودیت را درک کرده بودند.قضیه امان عباس بن علی علیه السلام و قصه محمد بن بشر الحضرمی و حل بیعت کردن سید الشهداء از عموم و قضیه قاسم و قضیه غلام سیاه،همه گواه موت اختیاری است.
خصوصیت دیگر صحابه ابا عبد الله این بود که خودشان را قبل از شهادت حضرت و بنی هاشم به شهادت رساندند و این،دلیل بر کمال اینها به قائدشان بود.
اصحاب ابا عبد الله نه برای مزد و اجرت میجنگیدند و نه از ترس و بیم،فقط برای ایمان و عقیده و حریت میجنگیدند.
از عجایب این است که در هیچ موطنی اینها در مقام عذر و توجیه برای تسلیم و لامتبیرون آمدن بر نیامدند.عقاد میگوید(ص 157):و لم یخطر لاحد منهم ان یزین له العدول عن رایه ایثارا لنجاتهم و نجاته،و لو خادعوا انفسهم قلیلا لزینوا له التسلیم و سموه نصیحة مخلصین یریدون له الحیاة (61) آن طور که ابن عباس و دیگران کردند)و لکنهم لم یخادعوا انفسهم و لم یخادعوه وراء اصدق النصیحة له ان یجنبوه التسلیم و لا یجنبوه الموت،و هم جمیعا علی ذلک (62) ،با آنکه عیال و اطفال را میدیدند و عاقبت آنها را میدانستند و این خیلی عجیب است و دلیل بر این است که مکتب حسینی مکتب عشق بود(مناخ رکاب و منازل عشاق).
شود آسان به عشق کاری چند که بود نزد عقل بس دشوار منطق ابن عباس و منطق امام حسین علیه السلام
منطق ابن عباس منطق سیاست و بازی سیاسی بود،منطق عقل و دها و رعایت مصالح نفس خود بود.او با منطق عقلی،صحیح میگفت که:انی اتخوف علیک فی هذا الوجه الهلاک،ان اهل العراق قوم غدر (63) پس تو هم با آنها سیاستبازی و غدر کن)اقم بهذا البلد فانک سید اهل الحجاز،فان کان اهل العراق یریدونک کما زعموا فلینفوا عدوهم (64) خودشان بروند دم چک، اگر کشته شدند که به جهنم،اگر غالب شدند و مهیا شد تو برو.درست این منطق،منطق سیاسیون نفعی است نه منطق شهدا)ثم اقدم علیهم،فان ابیت الا ان تخرج فسر الی الیمن فان لها حصونا و شعابا،و لابیک بها شیعة (65) .
معنای کلام ابن عباس این است که اگر اهل عراق حاکمشان را بیرون نکردند و اهل جهاد نبودند تو هم آنها را رها کن.این منطق منطق معامله است.منطق امام نه منطق غدر و کید بود و نه منطق معامله و همکاری انتفاعی،صرفا منطق ایثار و عقیده و شهادت در راه عقیده بود.بشر یا منطق مکر دارد مثل اغلب سیاسیون دنیا،یا منطق معامله دارد مثل احزاب سیاسی امروز،یا منطق فدا و عقیده دارد مثل نوادر خلقت از قبیل امام حسین علیه السلام.
فقال له الحسین:یا ابن عم انی اعلم انک ناصح مشفق (66) برای شخص من و مصالح شخص من) و لکنی قد ازمعت و اجمعت علی المسیر (67) .مقصود حضرت این نیست که گفتار از روی حسن نیت است ولی من این مقدمات و نتایج را قبول ندارم،بلکه مقصود این است که این مقدمات و نتایجبرای کسی که بخواهد از این راه برود و اهل معامله و معاوضه باشد درست است ولی راه من این راه نیست و منطق من منطق درد عقیده داشتن و درد خیر خواهی داشتن است،درد طبیبی است که از غم مریضها رنج میبرد. (عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم) (68) ،راه من راه شهادت است.منطق شهید منطق دیگری است غیر از منطق عقل عملی انتفاعی.معنای«ان الله شاء ان یریک قتیلا»این است که خدا از تو روح شهادت میخواهد(ان لک درجة لن تنالها الا بالشهادة).
صفاتی که از ابا عبد الله در کربلا ظهور کرد
صفاتی که از ابا عبد الله در روز عاشورا ظهور کرد عبارت بود از:
1.شجاعتبدنی 2.قوت قلب و شجاعت روحی 3.ایمان کامل به خدا و پیغمبر و اسلام 4.صبر و تحمل عجیب 5.رضا و تسلیم6.حفظ تعادل و هیجان بیجا نکردن و یک سخن سبک نگفتن نه خودش و نه اصحابش 7.کرم و بزرگواری و گذشت 8.فداکاری و فدا دادن.
فلسفه جنگ نور و ظلمت در میان بشر
ص 162:فجیرة کربلا کانت قدیما من معاهد الایمان بحرب النور و الظلام،و کان حولها اناس یؤمنون بالنضال الدائم بین اورمزد و اهرمان (69) دو علم افراشت اسپید و سیاه...)و لکنه کان فی الحقیقة ضربا من المجاز و فنا من الخیال.و تشاء مصادفات التاریخ ان لا تری هذه البقاع التی آمنتباورمزد و اهرمان حربا هی اولی ان تسمی حرب النور و الظلام من حرب الحسین و مقاتلیه (70) فلسفه اینکه امام حسین در نزدیک ایران مدفون شد)و هی عندنا اولی بهذا الاسم من حرب الاسلام و المجوسیة فی تلک البقاع و ماوراءها من الارض الفارسیة،لان المجوسی کان یدافع شیئا ینکره،ففی دفاعه شیء من الایمان بالواجب کما تخیله و رآه (71) شامیون تا حدی نسبتبه آل علی از روی عقیده مخالفت میکردند.قصه عصام بن المصطلق شاهد این مدعاست)و لکن الجیش الذی ارسله عبید الله بن زیاد لحرب الحسین کان جیشا یحارب قلبه لاجل بطنه،او یحارب ربه لاجل و الیه (72) و حتی مشرکین بدر و احد هم غیر رؤسایشان روی عقیده میجنگیدند).
روحیه اصحاب ابن زیاد
و رکب اناسا منهم الفزع الدائم بقیة حیاتهم (73) چون عقیده و وجدانش ضد عمل خودش بود و دائما وجدانش به او القائاتی میکرد مثل بسیاری از کسانی که گرفتار عذاب وجدان میشوند و فریاد میزنند:مرا بکشید!این وجود ننگین را از بین ببرید!دیوانگی بسر بن ارطاة در آخر عمرش شاید از همین قبیل بوده.آن فرشته مامور عذاب این گونه افراد همان وجدان خود آنهاست)لانهم عرفوا الاثم فیما اقترفوه عرفانا لا تسعهم المغالطة فیه (74) ...
خبثباطنی اصحاب عمر سعد
جبن و طمع نمیتوانند وقایع جنایت آمیز کربلا را توجیه کنند و کینه شخصی نیز اگر علاوه شود همچنین،زیرا کینه شخصی در کار نبوده.امام حسین هم در عاشورا فرمود:آیا حلالی را حرام و حرامی را حلال کردهام(که از روی عقیده با من بجنگید)یا مالی را بردهام و خونی را ریختهام(که روی عداوت شخصی با من بجنگید)؟جبن و طمع نمیتواند مثله و تنکیل و کشتن طفل صغیر و آب بستن و اسب تاختن را توجیه کند.باید گفت در طینت امثال شمر یک نوع خبث ذاتی و کینه با حقی وجود داشته و با هر عمل جوانمردانه مخالف بودند.
نظم در اصحاب سید الشهداء
مطابق نقل عقاد(ص 184)نظمی در کار اصحاب سید الشهداء بود از این جهت که بعضی خودشان را وقایه و سپر امام حسین قرار میدادند و تا او میافتاد فورا آنجا(خلا)پر میشد.
گاهی شعرا در بیان خود میگویند:آرزویم این است که یک لحظه محبوب خود را ببینم و بمیرم،آرزویم این است فلان مقصودم حاصل شود و بمیرم.به قدری یک موضوع جالب میشود که حاضرند تمام زندگی را و تمام امتداد زمان را در یک لحظه جمع کنند ولی با آن کیفیتی که میخواهند.از حیات،کیفیتحیات را میخواهند نه کمیت آن را(این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست...)اصحاب ابا عبد الله از کمیتحیات گذشتند و همه حیات را و خوشیهای حیات را-خوشیهایی که فقط عده معدودی از صاحبان روحیه عظیم آن را درک میکنند-در یک نصف روز به علاوه یک شب جمع کردند برای خود.خدا میداند که چه عظمت و جلال و زیبایی و جمالی داشته آن فداکاریها و آن به خاک افتادنها!انسان نصف روز زنده بماند ولی غرق در آن حالت معنوی باشد برتری دارد بر هزار سال زندگی حیوانی که جز خوردن و خوابیدن کیفیتی ندارد.
بعضی گفتهاند ما طالب عرض عمریم نه طول عمر.عرض عمر کیفیت عمر است.عرض عمر هم در نظرها مختلف است،از نظر بعضیها شکمبارگی و مستی و قمار و باده گساری است و از نظر بعضی حریت و استقلال و زیر فشار نبودن و عشق معنوی و الهی است. «موسولینی»میگفت:انسان یک سال مثل شیر زندگی کند بهتر است از اینکه صد سال مثل گوسفند زندگی کند،ولی گفت:این گفته را پنهان کنید.عرض عمر در نظر موسولینی،شیری و درندگی بود و در نظر علی علیه السلام مثلا عبادت و خدمتبه حقیقتبود.
شجاعت اصحاب ابا عبد الله و اعمال حاکی از عقب نشینی لشکر عمر سعد
کارهایی سپاه عمر سعد در کربلا کردند که مینمایاند واقعا در مقابل این عده قلیل عاجز ماندند.از آن جمله:
1.سر باز زدن از جنگ تن به تن و دستبه تیر اندازی زدن.
2.حمله کردن از پشتخیمهها برای اینکه خیمهها را بسوزانند و یا از پشتخنجر بزنند.
3.دستور عمر سعد در مقاتله با شخص سید الشهداء که گفت:«هذا ابن قتال العرب»و دستور او که مانع صحبت کردن حسین علیه السلام بشوند.
اعمال دنائت مآبانه لشکر عمر سعد
دنائتهایی که اصحاب یزید به خرج دادند که از قانون جنگ و فروسیتبه کلی دور بود:
1.منع آب(نه تنها بر حریف بلکه بر اطفال و کودکان).
2.کشتن اطفال،خصوصا در برابر دیدگان مادر و خواهر و عمه،نظیر قضیه طفلی که له قرطان (75) .
3.برهنه کردن بدن امام حسین به واسطه طمع در لباسهای آن حضرت.
4.ریختن به سر زنها و کندن حلی و زیور از بدن آنها.
5.سنگباران و تیر باران کردن آن عده قلیل.
6.شماتتهای لاذع (76) .
7.سر شهید به گردن اسب آویختن.
8.سب و دشنام.
9.اسب تاختن بر بدن آن حضرت.
10.تنگ گرفتن بر اسیران و زدن آنها و سوار کردن آنها بر شتران بی جهاز.
11.غل کردن بیمار(امام سجاد علیه السلام)
12.مقابل کردن سرها و اسرا.
13.جای بد به اسیران دادن.
14.شماتتبه اسیران داغدیده.
15.جسارت به سر مقدس و دندانهای مقدس.
16.کشتن زن(مادر وهب).
17.عبور دادن اسیران از قتلگاه(اگر به تقاضای خود اسیران برای وداع نبوده).
18.آتش زدن به خیام در شبی که اسرا باید هنوز بمانند و بسر برند.
19.نان و غذا ندادن به اطفال به طوری که اطفال معصوم از دست مردم نان و خرما میگرفتند و ام کلثوم مانع میشد.
سه عمل یزید که موجب زوال ملک اموی شد(و مخصوصا اثر عظیم حادثه کربلا)ص216:لقد کانت ضربة کربلا و ضربة مدینة و ضربة البیت الحرام اقوی ضربات بنی امیة لتمکین سلطانهم و تثبیتبنیانهم و تغلیب ملکهم علی المنکرین و المنازعین،فلم ینتصر علیهم المنکرون و المنازعون بشیء کما انتصروا علیهم بضربات ایدیهم،و لم یذهبوا بها ضاربین حقیقة حتی ذهبوا بها مضروبین الی آخر الزمان،و تلک جریرة یوم واحد هو یوم کربلا فاذا بالدولة العریضة تذهب فی عمر رجل واحد مدید الایام (77) و شاید اگر حادثه کربلا نبود به اندازه ملک بنی العباس دوام پیدا میکرد)...
پاداش سید الشهداء در دنیا و فلسفه تعظیم عاشورا
ص 224:و تسدید العطف الانسانی منا فرض من اقدس الفروض علی الناظرین فی سیر الغابرین (78) فلسفه عزاداری سید الشهداء و پاداشی که باید تاریخ بدهد)لان العطف الانسانی هو کل ما یملک التاریخ من جزاء و هو الثروة الوحیدة التی یحتفظ بها الخلود (79) فلسفه تذکر سید الشهداء از یک جنبه مربوط به ماست که از یک سرچشمه فیض استفاده میکنیم،از طرف دیگر تقدیری از شهداء و شهادت است،و از طرف دیگر یک فریضه تاریخی و یک وظیفه اجتماعی در برابر اجتماع است)...
منفعت فردی عامل تنازع و تضارب و قبض و استخدام اجتماع است،و حس منفعت عمومی و به عبارت دیگر اصول عالی اخلاقی انسانی عامل حفظ و تعاون و افاضه و اعانه است.پس اصحاب خیر عموم،خدام واقعی اصول و نوامیس اجتماعند و از همین جهت است که اجتماع از آنها تقدیر میکند.
پینوشتها:
1- [در پستی یاوران(یزید)همین بس که در کربلا به جهت اعتقادی که به کرامت و حق آن حضرت داشتند از مقابله رو در رو با آن حضرت میهراسیدند،ولی پس از شهادت لباس او و زنانش را در میان اموال غارت شده بیرون میآوردند.و اینان اگر به دین او و رسالت جدش هم کافر بودند،این عمل آنها در مذهب مردانگی پستترین کار بود.]
2.عقاد،ص 18[ما خاندانی هستیم که مکر و حیله را ناخوشایند میداریم.]
3.سرمایه سخن،جلد دوم[ایمان از ترور جلوگیری کرده است.]
4- احزاب/67[پروردگارا،ما از سروران و بزرگان خود پیروی کردیم و آنها گمراهمان کردند.]
5- نساء/54[بلکه(یهود)نسبتبه مردم(مسلمین)حسد میورزند به خاطر آنچه که خدا از فضلش به آنها عطا کرده است.]
6.[و این درگیری میان آندو(حسین علیه السلام و یزید)بازگشت آن به اسبابی بود که موجب نفرت و جدایی میان این دو نفر میشد که همان تعصب و حمایت از آثار موروثه گذشتگان آنها و تعصب در سیاست،در عواطف شخصی،در اختلاف اخلاق و تربیت و رشد و تفکر آنها بود.]
7.[ای کاش میدانستم که او به چه چیز بر من پیروز شد.]
8- [به سبب خدا بر تو پیروز شدم ای ابو سفیان!]
9.[گمان ندارم که تا پیش از رسیدن به دریا توقف کنند.]
10.[ای رومیان ادامه دهید.]
11.[وای بر بنی اصفر(رومیان)!]
12.[نه-به خدا سوگند-نمیخواهم خانه را بر ضد او از سواره و پیاده پر کنی،و گر ابو بکر را اهل این کار نمیدیدیم او را در این امر آزاد نمیگذاشتیم.]
13.نهج البلاغه،خطبه 5[امواج دریای فتنه را(با کشتیهای نجات)بشکافید.]
14.[سپس پسرش گفت:ای ابا سفیان!مؤمنان گروهی هستند که خیر خواه یکدیگرند،و منافقان گروهی دغلبازند که دست از یاری یکدیگر میدارند هر چند شهرها و بدنهاشان به هم نزدیک باشد.]
15- [و باید که عزمت محکم و نیتت نیکو باشد،و رفق و نرمی را از دست مده و حسین را تنها مهلت ده(تحت نظر بگیر)مبادا ناخوشایندی از تو به او برسد که او را(با رسول خدا)قرابت و نزدیکی است و او را حقی است که احدی از مرد و زن مسلمان منکر آن نیست...و او شیر بیشه شجاعت است،و از تو مطمئن نیستم که اگر با او درگیر شوی بتوانی بر وی دست پیدا کنی.]
16- انتخاب آزاد!بی شباهتبه انتخابات زمان ما نیست×.هم میخواستیزید را به ولایتعهد نصب کند و هم میخواست از مردم بیعتبگیرد.در آن وقت قانونی نبود که اگر خلیفه کسی را در زمان حیات به ولایتعهد نصب کرد،بعد از مردنش او خلیفه است-استثناء در مورد عمر عملی شد-ناچار میبایست پای مردم را هم به میان بکشند و از مردم بیعتبگیرند.بیعت آن روز مثل رای دادن امروز بود یعنی عمل و انتخابی بود از مردم.معاویه به زور میخواست رای بگیرد.در زمان ما نیز که حکومتبه حسب قانون مشروطه است وکیل باید انتخاب شود ولی چماق بالای سر رای دهندههاست و چون تمدن بالا رفته و رای نوشتن و صندوق به میان آمده یعنی ابزارها عوض شده-نه روحیهها-گاهی صندوق را میدزدند و رایها را عوض میکنند.
×.[اشاره به زمان رژیم منفور پهلوی.]
17-ابو الشهداء،ص 32.
18- [از حسین علیه السلام و عبد الله بن عمر و عبد الله بن زبیر با شدت بیعتبگیر.]
19- [بنی هاشم در مورد ریاست دینی کار میکردند،و بنی عبد شمس در تجارت و یاستسیاسی،که در جاهلیت عبارت بود از ربا و چانه زدن در نرخ اجناس و کلاه گذاشتن سر دیگران و کم فروشی و اجناس معیوب را به دیگران انداختن.لذا شگفتی ندارد که این اختلاف فاحش میان آنها باشد،میان رک گویی و رو راستی و اخلاق بازاری و معاملهگری،و میان وسائل ایمان و وسائل حقهبازی برای رسیدن به هدف.]
20.ابو الشهداء،ص 52.
21- ص56[و بر عکس،بنی امیه را نصیب قابل توجهی از اخلاقیات نمونه و شمائل دینی نبود، و در مقابل بنی هاشم در میان آن خاندان مقام نبوتی پیدا نشده بود که به مناقب آن ببالند چنانکه فرزندان آنها(بنی هاشم)به مناقب نبوت خاندان خویش افتخار میکردند،یا حداقل دست آنها را بگیرد و آرام آرام آنها را به سوی صفاتی سوق دهد که با این صفات موجود در آنها تفاوت داشته باشد و به مزایایی بکشاند تا جای آن مزایایی را که در بنی هاشم بود پر کند...و حال آنکه پیش از ظهور نبوت و پس از آن خلق و خوی عملی آنها که ناشی از بهره گیریهای تجاری و مطامع سیاسی بود بر آنها حاکم بود.از همین جهت در میان بنی هاشم سرانی به آن اخلاقیات شریف مشهور شدند و در میان بنی امیه سرانی به این خلق و خوی ننگین.از آنان(بنی هاشم)صفات بردباری و صبر و آزمودگی و تیز هوشی و خوش فکری انتشار یافت، چنانکه از اینان صفات حیلهگری و آز و راحت طلبی و خوشگذرانی شهرت گرفت.]
22- [حکومت که در دست ما آمد عفو و بزرگواری روش ما بود و چون به دستشما رسید خون در سرزمین ابطح جاری شد.
شما کشتن اسیران را روا شمردید ولی ما از اسیران گذشتیم و آنها را بخشودیم.
همین تفاوت میان ما و شما بس که از کوزه همان برون تراود که در اوست.]
23- [عمو جان!خداوند قادر است که وضع کنونی را دگرگون سازد،و خداوند هر روزی ستبه کار چیزی است،و این قوم دنیای خود را از تو باز داشتند و تو دین خود را از آنان. راستی که تو چه بی نیازی از آنچه تو را محروم ساختند،و آنان چقدر به آنچه تو آنها را محروم ساختی نیازمندند.پس از خداوند صبر و یاری بخواه،و از حرص و بی تابی به او پناه بر،که صبر از دین و کرم است.و نه حرص روزی را پیش اندازد و نه بی تابی اجل را به تاخیر افکند.]
24.[و آن روز آن حضرت سی ساله بودند،و گویا شعار تمام زندگی خود را از روزی که پا به دنیا گذارد تا روزی که در قتلگاه کربلا از دنیا مفارقت کرد در این چند کلمه گنجانده بود.]
25- [با پیوستن به خالق،از مخلوق بی نیازی جو تا با پیوستن به راستگو،از دروغپرداز بی نیاز شوی.و از فضل خدای رحمان روزی طلب،که جز خداوند روزی دهندهای نیست.هر کس پندارد که مردم وی را بی نیاز توانند کرد بی شک به خدای رحمان وثوق و اطمینان ندارد.]
26.[به جان تو سوگند که من خانهای را که سکینه و رباب داشته باشد دوست میدارم.من آندو را دوست دارم و همه دارایی خود را در راهشان میدهم،و سرزنش کسی برایم اهمیت ندارد.]
27.امام حسین فرمود:«و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید».اکنون باید دید یزید چه کسی بوده که امام حسین این جمله را در بارهاش فرمود.
28- [همانا پوشیدن عبای خشن همراه با خوشی و روشنی چشمم را از پوشیدن لباسهای نازک بیشتر دوست دارم.
و خانهای که بادهای تند در آن بوزد نزد من از قصر مشرف با شکوه محبوبتر است...
و یکی از پسر عموهای فقیر و بد خویم برای من از مردی تنومند و درشتخو بهتر است.]
29- [اگر شکم مردی از چرک و خون پر شود بهتر از آن است که درون وی از شعر پر گردد.]
30-[مساجد را برای عابدان واگذار تا در آن سکنی گزینند،و خود بر دکان شرابفروش نشین و ما را شراب ده.آن کس که شراب نوشد در حالتخماری به طرب پردازد،در حالی که نماز گزاران نه دین دارند و نه دنیا.پروردگارت در قرآن«وای 0ر شرابخواران»نگفته،ولی«وای بر نماز گزاران»گفته است...]
31.[چون آن سرها پیدا شد و آن خورشیدها به تپههای جیرون بتابید،کلاغ صدا کرد و من گفتم چه صدابکنی چه نکنی من دیون خود را از پیامبر وصول کردم.]
32.[یکی از آنها ام عریط است که کنیه عقرب است،و نیز ثعاله که نام روباه است.]
33.در تتمة المنتهی مثل اینکه این رباعی را به شخص دیگری نسبت میدهد.رجوع شود به شرح حال یزید در آن کتاب.
34- [ای ابا قیس(نام میمون یزید)زمام مرکب خود را محکم بگیر که اگر از زین به زیر افتادی مرکبت ضامن نیست.
هان چه کسی میمونی را که گورخری آن را بر اسبهای امیر المؤمنین(یزید)پیش انداخته دیده است؟]
35- ظ:لله.
36- [به خدا سوگند ما بر یزید نشوریدیم مگر به خاطر اینکه ترسیدیم بر ما سنگ از آسمان ببارد.او مردی است که با مادران و دختران و خواهران خود نکاح میکند،و شراب مینوشد،و نماز را ترک میکند.به خدا سوگند اگر احدی از مردم هم با من نبودند من خودم را در راه خدا به گرفتاری نیکویی گرفتار میساختم.]
37.عقاد:ابو الشهداء،ص 78.
38- [مرا چه باک که تمام لشکر اسلام از مرض آبله و تب مردند.من اکنون در دیر مران بر متکاهای پر قو تکیه داده و راحتم،و ام کلثوم در آغوش من است.]
39.نفس المهموم،ص 91.[مردم دلهاشان با توست و شمشیرهاشان با بنی امیه،و سر نوشت از آسمان فرود میآید،و خداوند هم هر کار بخواهد میکند.]
40.یا عامر بن مجمع عبیدی،مجمع بن عامر.
41- [اما اشراف مردم که رشوه فراوان به آنان داده شده و خرجینهاشان پر شده است،لذا همه یکدست علیه تواند.و سایر مردم نیز دلهاشان مایل به شماست و شمشیرهاشان فردا علیه شما کشیده خواهد شد.]
42.[معصیتخدا را میکنی در حالی که اظهار دوستی او را مینمایی...]
43.از باب«تعرف الاشیاء باضدادها»باید هیئتحاکمه آن زمان شناخته شود تا امام حسین علیه السلام و سر نهضت آن حضرت شناخته شود.
44- ص 88[یاران معاویه همگی سیاستمدار و اهل شور بودند،و یاران یزید همه جلاد و سگان ولگردی بودند که برای صید بزرگی رها شده بودند.]
45- در روانشناسی جدید«مکانیسم جبران»اصطلاح شده است.
46- [او پیس و زشت رو و بد قیافه بود،مذهب خوارج را اختیار کرده بود تا به این بهانه با علی و فرزندانش بجنگد،ولی آن را حجت و دلیل قرار نمیداد تا با معاویه و اولادش بجنگد.]
47.[یک چشم و گلگون و سپید موی بود،و چون راه میرفت گویی دو پایش را میخواهد از گل بیرون آورد.]
48.رجوع شود به بیست مقاله قزوینی ص39،داستان یزید بن مفرغ و عباد بن زیاد و شعر معروف:
الا لیت اللحی کانتحشیشا فتعلفها خیول المسلمینا
و او ارجاع به جلد 17 اغانی ص56 و طبری،سلسله 2،ص 192 و 193 و طبقات الشعراء ابن قتیبه ص 120 میدهد،و در بیست مقاله مختصر شده.ایضا در این قصه رجوع شود به جلد 5 ابن خلکان ص 384.
49- [در نسب خود میان قریش متهم بود زیرا پدرش زیاد نسبش ناشناخته بود لذا او را زیاد بن ابیه میخواندند.سپس معاویه او را فرزند ابو سفیان قرار داد-داستانش معروف است...و مادر عبید الله کنیزی مجوسی بود که مرجانه نام داشت،و مردم وی را به خاطر او سرزنش میکردند و وی را به او منتسب میدانستند.او زبانش لکنت داشت و حروف عربی را به خوبی ادا نمیکرد،و چون میخواستیکی از حروریان خارجی را عیب گوید میگفت:هروری،و شنوگان همه به او میخندیدند.یک بار خواستبگوید:شمشیرهاتان را بر کشید،گفت: شمشیرهاتان را باز کنید،و یزید بن مفرغ او را به این بیت هجو کرد:و روزی که شمشیرت را از دور باز کردی خود را ضایع نمودی،و همه کارهایت ضایع است.]
50.[و او انسان بی گناه را به محض خشم و دشمنی و بدگمانی میکشت و با این حال به لهو و لعب میپرداخت که گویی اصلا عمل زشتی مرتکب نشده است.]
51.در جلد 1 ضحی الاسلام ص 175:«قال یزید بن معاویة یعدد فضل بیته علی زیاد بن ابیه: لقد نقلناک من ولاء ثقیف الی عز قریش،و من عبید الی ابی سفیان،و من القلم الی المنابر»[یزید بن معاویه فضائل خاندان خودش را بر زیاد بن ابیه بر میشمرد و میگفت:ما تو را از غلامی ثقیف تحت عزت قریش،و از عبید به ابو سفیان،و از قلم(نویسندگی)به منبرها انتقال دادیم].
52- [خاندانش به او گفتند:بهتر است از شاهراه نروی چنانکه ابن زبیر نرفت تا به تو دسترسی پیدا نکنند.فرمود:نه،به خدا سوگند از شاهراه جدا نشوم تا خدا آنچه را مقدر فرموده عملی سازد.]
53.[من از تمام سران ماموران امنیتی و سرپرستان قبائل و سربازانی که نماز عشاء را در مسجد نخوانند امان را برداشتم.]
54- [شرط گروهی از بهترین یاران زمامداران را گویند،و در زمان ما همان ماموران امنیتی هستند.و عرفاء جمع عریف است که سرپرست امور قوم را گویند.]
55.[کار را بر حسین تنگ گیر تا نامهام به دستتبرسد و فرستادهام نزد تو آید،و از او جدا مشو تا اینکه او را در سرزمین خشک بی پناهگاه و بی آبی فرود آوری.]
56.[من خوش ندارم که آغازگر جنگ با آنها باشم.]
57.بقره/194.
58- [دیلمیان بر یزید بن معاویه شوریدند و بر سرزمین دستبی در همدان استیلا یافتند.پس عبید الله بن زیاد لشکری را جمع آورد...]
59- [و لشکریان مخفیانه میگریختند و در کوفه میماندند.عبید الله یکی از یارانش را فرا خواند تا در کوفه بگردد و هر که را که از حرکتبه سوی حسین خود داری کرده نزد وی برد.و گردن مردی را که نزد وی بردند زد.گفته شده که آن مرد از کسانی بود که نرفته بودند،لذا بقیه لشکر در حرکتشتاب کردند.]
60- [البته خطا و اشتباه در این حرکت از آنجا سرچشمه میگیرد که ما از یک زاویه واحد و تنگ و محدود به آن نگاه کنیم و آن همان زاویه عمل فردی است که با انواع گوناگون اسباب زندگی روزانه در گیر است و برای کسانی که بدان توجه دارند تنها بر سود زود رس دنیوی دور میزند.]یک وقت امام حسین را به صورت یک شخص محدود در نظر میگیریم که مثل دیگران باید خوب بخورد،مثل آنها خوب بپوشد،بهتر آقایی کند،راحت و با آسایش باشد، لوازم عیش و خوشی برایش فراهم باشد،و آنوقت میگوییم برای این فرد و مصلحت این فرد(در مقابل فرد دیگری مثل ابن زیاد)چنین و چنان بود،و یک وقت امام حسین را دارای شخصیتی وسیعتر و عظیمتر میبینیم که سایر افراد غیر خودش و سایر زمانهای غیر زمان خودش را هم شامل است،وجودش وجود یک سلسله اصول استیعنی او شده عدل،شده حق، شده توحید،شده راستی و صراحت،شده نماز و بندگی(قل ان کان اباؤکم و ابناؤکم و ازواجکم. ..).
61- [و به اندیشه هیچ کدام آنها خطور نکرد که برای نجات خودشان و آن حضرت باز گشت از این حرکت را در نظر حضرتش جلوه دهند،و اگر میخواستند خود را بفریبند میتوانستند تسلیم در برابر دشمن را در نظر حضرتش جلوه دهند و نامش را نصیحت و خیر خواهی گذارند و چنین وانمود کنند که اخلاص میورزند و ادامه زندگی را برای حضرتش آرزو دارند.]
62.[و لیکن نه خودشان را فریفتند و نه آن حضرت را،از روی خیر خواهی صادقانه خود که او را از تسلیم دور میداشتند و از مرگ نه،و همگی بر این حالتبودند.]
63.[من بر تو در این سفر بیم کشته شدن دارم،زیرا اهل عراق قومی خیانت پیشهاند.]
64.[در همین شهر بمان،زیرا تو سرور اهل حجازی،پس اگر اهل عراق خواهان تو باشند چنانکه مدعیاند باید دشمنانشان را دور سازند و از شهر خود برانند.]
65.[سپس نزد آنها برو،و اگر تصمیم حتمی داری که بیرون شوی پس به یمن برو زیرا که دژها و درههای فراوان دارد،و پدرت در آنجا شیعیانی دارد.]
66- [حضرت به او فرمود:پسر عمو!من میدانم که تو قصد خیر خواهی و دلسوزی داری.]
67.[ولی من تصمیم قطعی برای حرکت گرفتهام.]
68.توبه/128.
69- [و سرزمینهای اطراف کربلا از دیر زمان مهد ایمان به مبارزه نور و ظلمتبود،و در اطراف آن مردمی بودند که به درگیری دائمی میان اهورا مزدا و اهریمن(نور و ظلمت،خدا و شیطان)ایمان داشتند.]
70.[ولی در حقیقت این نوعی مجاز و پندار بود،و حوادث تاریخی خواهان آن نبود که این سرزمینهایی که به اهورا مزدا و اهریمن ایمان دارد شاهد جنگی باشد که بهتر است آن را جنگ نور و ظلمت نامید،جنگ حسین و قاتلانش.]
71.[و این جنگ نزد ما به این نام شایستهتر است از جنگ اسلام و مجوس که در این سرزمینها و اطراف آن از زمینهای فارسیان صورت گرفته است.زیرا یک مجوسی با چیزی مبارزه میکند که در اعتقاد خود آن را نپذیرفته،لذا در دفاع وی چیزی از ایمان نسبتبه آنچه پنداشته و معتقد است وجود دارد.]
72.[به خلاف سپاهی که عبید الله برای جنگ با حسین گسیل داشته بود،که آنان سپاهی بودند که با قلب خویش به خاطر شکم خود،و با پروردگار خویش به خاطر زمامدارشان میجنگیدند.]
73.[و بر پارهای از آنان در بقیه عمرشان وحشتی دائمی چیره گشته بود.]
74- [زیرا آنان به خوبی فهمیده بودند که گناهی بزرگ مرتکب شدهاند به طوری که نمیتوانستند مغالطه کنند و خودشان را گول بزنند.]
75- [دو گوشواره داشت.]
76- [شماتتهای نیش دار و گزنده.]
77.[تحقیقا ضرباتی که بنی امیه در کربلا و مدینه و مکه وارد ساختند نیرومندترین ضرباتی بود که برای
پایداری حکومت و تثبیتبنیان و چیرگی حکومتشان بر مخالفان خود وارد ساختند،و مخالفان هرگز نتوانستند از آنان انتقام کشند به مانند ضربات دستخود آنان،و بنی امیه در واقع زننده نبودند بلکه ضربهای خوردند که تا پایان روزگار ادامه دارد.و همین جنایتیکروزه که در کربلا واقع شد موجب گشت که یک دولت عریض و طویل آنچنانی تنها به اندازه عمر یک شخص عمر کند.]
78.[و اقامه و تحریک عواطف انسانی از سوی ما یکی از مقدسترین واجباتی است که بر ناظران در سیره گذشتگان واجب گشته است.]
79.[زیرا عواطف انسانی تمام پاداشی است که تاریخ میتواند به کسی بدهد،و آن تنها ثروتی است که جاودانگی با آن محفوظ میماند.]
No comments:
Post a Comment