Thursday, February 15, 2007

ماهیت قیام


یکی از مسائل در مورد نهضت امام حسین علیه السلام این است که ماهیت این نهضت چه بوده است؟چون نهضتها هم مانند پدیده‏های طبیعی ماهیتهای مختلف دارند.اشیاء و پدیده‏های طبیعی،از معدنیها گرفته تا گیاهان و انواع حیوانات،هر کدام ماهیتی طبیعی و وضع بالخصوصی دارند.نهضتها و قیامهای اجتماعی هم اینچنین‏اند.
یک شی‏ء را اگر بخواهیم بشناسیم،یا به علل فاعلی آن می‏شناسیم یا به علل غائی آن-که امروز شناخت‏به علل غائی را چندان قبول ندارند-یا به علل مادی آن یعنی اجزاء و عناصر تشکیل دهنده آن،و یا به علت صوری آن یعنی به وضع و شکل و خصوصیتی که در مجموع پیدا کرده است.اگر یک نهضت را هم بخواهیم بشناسیم و ماهیتش را به دست آوریم،ابتدا باید علل و موجباتی را که به این نهضت منتهی شده است‏بشناسیم.تا آنها را نشناسیم،ماهیت این نهضت را نمی‏شناسیم(شناخت علل فاعلی).بعد باید علل غائی آن را بشناسیم،یعنی این نهضت چه هدفی دارد؟اولا هدف دارد یا هدف ندارد،و اگر هدف دارد چه هدفهایی دارد؟سوم باید عناصر و محتوای این نهضت را بشناسیم که در این نهضت چه کارهایی،چه عملیاتی صورت گرفته است؟و چهارم باید ببینیم این عملیاتی که صورت گرفته است،مجموعا چه شکلی پیدا کرده است؟
آیا قیام حسینی از نوع یک انفجار بود؟
یکی از مسائلی که در مورد نهضت امام حسین علیه السلام مطرح است،این است که آیا این قیام و نهضت از نوع یک انفجار بود؟از نوع یک عمل ناآگاهانه و حساب نشده بود؟نظیر اینکه به دیگی حرارت بدهند،آبی که در آن است تبدیل به بخار بشود،منافذ هم بسته باشد،بالاخره منفجر خواهد شد،و نظیر انفجارهایی که برای افراد انسان پیدا می‏شود که انسان در شرایطی قرار می‏گیرد(حالا یا به علتی که همانجا پیدا می‏شود یا به علل گذشته،یک درون پر از عقده و ناراحتی دارد)که در حالی که هرگز نمی‏خواهد فلان حرف را بزند،ولی یکمرتبه می‏بینید ناراحت و عصبانی می‏شود و از دهانش هر چه که حتی دلش هم نمی‏خواهد بیرون بیاید،بیرون می‏آید.این را می‏گویند انفجار.بسیاری از قیامها انفجار است.
یکی از جاهایی که در آن،راه مکتب اسلام با راه مکاتب مادی امروز فرق می‏کند،این است که مکاتب مادی امروز روی اصول خاص دیالکتیکی می‏گویند تضادها را تشدید کنید،ناراحتیها را زیاد کنید،شکافها را هر چه می‏توانید عمیقتر کنید،حتی با اصلاحات واقعی مخالفت کنید برای اینکه جامعه را به انقلاب به معنی انفجار(نه انقلاب آگاهانه)بکشانید.اسلام به انقلاب انفجاری،یک ذره معتقد نیست.اسلام،انقلابش هم انقلاب صد در صد آگاهانه و از روی تصمیم و کمال آگاهی و انتخاب است.
آیا جریان امام حسین علیه السلام یک انقلاب انفجاری و یک انفجار بود؟یک کار ناآگاهانه بود؟ آیا به این صورت بود که در اثر فشارهای خیلی زیادی که از زمان معاویه و بلکه از قبل از آن بر مردم و خاندان امام آورده بودند،دوره یزید که رسید،دیگر اصلا حوصله امام حسین سر آمد و گفت هر چه باداباد،هر چه می‏خواهد بشود؟!العیاذ بالله.گفته‏های خود امام حسین که نه تنها از آغاز این نهضت،بلکه از بعد از مرگ معاویه شروع می‏شود،نامه‏هایی که میان او و معاویه مبادله شده است،سخنرانیهایی که در مواقع مختلف ایراد کرده است،از جمله آن سخنرانی معروفی که در منی صحابه پیغمبر را جمع کرد-و حدیثش در تحف العقول هست و خیلی مفصل است و خطابه بسیار غرایی است-نشان می‏دهد که این نهضت در کمال آگاهی بوده، انقلاب است اما نه انفجار،انقلاب هست ولی انقلاب اسلامی نه انفجار.
از جمله خصوصیات امام حسین این است که در مورد فرد فرد اصحابش اجازه نمی‏دهد که قیام او حالت انفجاری داشته باشد.چرا امام حسین در هر فرصتی می‏خواهد اصحابش را به بهانه‏ای مرخص کند؟دائما به آنها می‏گوید:آگاه باشید که اینجا آب و نانی نیست،قضیه خطر دارد.حتی در شب عاشورا با زبان خاصی با آنها صحبت می‏کند:من اصحابی از اصحاب خودم بهتر و اهل بیتی از اهل بیت‏خودم فاضلتر سراغ ندارم.از همه شما تشکر می‏کنم،از همه‏تان ممنونم.اینها جز با من با کسی از شما کاری ندارند.شما اگر بخواهید بروید و آنها بدانند که شما خودتان را از این معرکه خارج می‏کنید،به احدی از شما کاری ندارند.اهل بیت من در این صحرا کسی را نمی‏شناسند،منطقه را بلد نیستند.هر فردی از شما با یکی از اهل بیت من خارج شود و برود.من اینجا خودم هستم تنها.
چرا؟رهبری که می‏خواهد از ناراحتی و نارضایتی مردم استفاده کند که چنین حرفی نمی‏زند،همواره از تکلیف شرعی می‏گوید.البته تکلیف شرعی هم بود و امام حسین از گفتن آن نیز غفلت نکرد اما می‏خواست آن تکلیف شرعی را در نهایت آزادی و آگاهی انجام بدهند. خواست‏به آنها بگوید دشمن،شما را محصور نکرده،از ناحیه دشمن اجبار ندارید.اگر از تاریکی شب استفاده کنید و بروید،کسی مزاحمتان نمی‏شود.دوست هم شما را مجبور نمی‏کند.من بیعت‏خودم را از شما برداشتم.اگر فکر می‏کنید که مساله بیعت‏برای شما تعهد و اجبار به وجود آورده است،بیعت را هم بر داشتم.یعنی فقط انتخاب و آزادی.باید در نهایت آگاهی و آزادی و بدون اینکه کوچکترین احساس اجباری از ناحیه دشمن یا دوست‏بکنید،مرا انتخاب کنید.
این است که به شهدای کربلا ارزش می‏دهد و الا طارق بن زیاد در جنگ اسپانیا،وقتی که اسپانیا را فتح کرد و کشتیهای خود را از آن دماغه عبور داد،همینقدر که عبور داد،دستور داد که آذوقه به اندازه بیست و چهار ساعت نگه دارند و زیادتر از آن را هر چه هست آتش بزنند و کشتیها را هم آتش بزنند.بعد سربازان و افسران را جمع کرد،اشاره کرد به دریای عظیمی که در آنجا بود،گفت:ایها الناس!دشمن رو بروی شما و دریا پشت‏سر شماست.اگر بخواهید فرار کنید جز غرق شدن در دریا راه دیگری ندارید،کشتی‏ای دیگر وجود ندارد.غذا هم-اگر بخواهید تنبلی کنید-جز برای بیست و چهار ساعت ندارید،بعد از آن خواهید مرد.بنا بر این نجات شما در زدن و از بین بردن دشمن است.غذای شما در چنگ دشمن است.راهی جز این ندارید.یعنی برایشان اجبار به وجود آورد.این سرباز اگر تا آخرین قطره خونش نجنگد،چه بکند؟
اما امام حسین با اصحاب خودش بر ضد طارق بن زیاد عمل کرد،نگفت:دشمن اینجاست،از این طرف بروید شما را از بین می‏برد،از آن طرف هم بروید شما را نابود می‏کند.بنا بر این دیگر راهی نیست غیر از اینکه روغن چراغ ریخته را باید نذر امامزاده کرد.شما که به هر حال کشته می‏شوید،حالا که کشته می‏شوید،بیایید با من کشته شوید.آن گونه شهادت ارزش نداشت.یک سیاستمدار این جور عمل می‏کند.گفت:نه دریا پشت‏سرت است و نه دشمن روبرویت،نه دوست تو را اجبار کرده است و نه دشمن،هر کدام را که می‏خواهی انتخاب کن،در نهایت آزادی.
پس انقلاب امام حسین،در درجه اول باید بدانیم که انقلاب آگاهانه است،هم از ناحیه خودش و هم از ناحیه اهل بیت و یارانش،انفجار نیست.
نهضت چند ماهیتی
انقلاب آگاهانه می‏تواند ماهیتهای مختلف داشته باشد.اتفاقا در قضایای امام حسین،عوامل زیادی مؤثر است که این عوامل سبب شده است که نهضت امام حسین یک نهضت چند ماهیتی باشد نه تک ماهیتی.یکی از تفاوتهایی که میان پدیده‏های اجتماعی و پدیده‏های طبیعی هست این است که پدیده طبیعی باید تک ماهیتی باشد،نمی‏تواند چند ماهیتی باشد.یک فلز در آن واحد نمی‏تواند که هم ماهیت طلا را داشته باشد و هم ماهیت مس را.ولی پدیده‏های اجتماعی می‏توانند در آن واحد چند ماهیتی باشند.خود انسان یک اعجوبه‏ای است که در آن واحد می‏تواند چند ماهیتی باشد.اینکه سارتر و دیگران گفته‏اند که انسان وجودش بر ماهیتش تقدم دارد،این مقدارش درست است.نه به تعبیری که آنها می‏گویند درست است،یک چیز علاوه‏ای هم در اینجا هست و آن اینکه انسان در آن واحد می‏تواند چند ماهیت داشته باشد،می‏تواند ماهیت فرشته داشته باشد،در همان حال ماهیت‏خوک هم داشته باشد،در همان حال ماهیت پلنگ هم داشته باشد که این،داستان عظیمی است در فرهنگ و معارف اسلامی.
پدیده اجتماعی می‏تواند چند ماهیتی باشد.اتفاقا قیام امام حسین از آن پدیده‏های چند ماهیتی است،چون عوامل مختلف در آن اثر داشته است.مثلا یک نهضت می‏تواند ماهیت عکس العملی داشته باشد یعنی صرفا عکس العمل باشد،و می‏تواند ماهیت آغازگری داشته باشد.اگر یک نهضت ماهیت عکس العملی داشته باشد،می‏تواند یک عکس العمل منفی باشد در مقابل یک جریان،و می‏تواند یک عکس العمل مثبت‏باشد در مقابل جریان دیگر.همه اینها در نهضت امام حسین وجود دارد.این است که این نهضت‏یک نهضت چند ماهیتی شده است، چطور؟
عامل تقاضای بیعت
یکی از عوامل که به یک اعتبار(از نظر زمانی)اولین عامل است،عامل تقاضای بیعت است.امام حسین در مدینه است.معاویه قبل از مردنش-که می‏خواهد جانشینی یزید را برای خود مسلم کند-می‏آید در مدینه،می‏خواهد از امام بیعت‏بگیرد.آنجا موفق نمی‏شود.بعد از مردنش یزید می‏خواهد بیعت‏بگیرد.بیعت کردن یعنی امضا کردن و صحه گذاشتن نه تنها روی خلافت‏شخص یزید بلکه همچنین روی سنتی که معاویه پایه گذاری کرده است که خلیفه پیشین خلیفه بعدی را تعیین کند،نه اینکه خلیفه پیشین برود بعد هم جانشین او را تعیین کنند یا اگر شیعه بودند به نصی که از طرف پیغمبر اکرم رسیده است عمل کنند،نه،یک امری که نه شیعه می‏گوید و نه سنی:خلیفه‏ای خلیفه دیگر را،پسر خودش را به عنوان ولی عهد المسلمین تعیین کند.بنا بر این،این بیعت تنها امضا کردن خلافت آدم ننگینی مانند یزید نیست،امضا کردن سنتی است که برای اولین بار وسیله معاویه می‏خواست پایه گذاری بشود.
در اینجا آنها از امام حسین بیعت می‏خواهند،یعنی از ناحیه آنها یک تقاضا ابراز شده است، امام حسین عکس العمل نشان می‏دهد،عکس العمل منفی.بیعت می‏خواهید؟نمی‏کنم.در اینجا عمل امام حسین عمل منفی است،از سنخ تقواست،از سنخ این است که هر انسانی در جامعه خودش مواجه می‏شود با تقاضاهایی که به شکلهای مختلف:به صورت شهوت،به صورت مقام،به صورت ترس و ارعاب،از او می‏شود و باید در مقابل آنها بگوید نه،یعنی تقوا.آنها می‏گویند:بیعت،امام حسین می‏گوید:نه.تهدید می‏کنند،می‏گوید:حاضرم کشته بشوم و حاضر نیستم بیعت کنم.
تا اینجا این نهضت ماهیت عکس العملی،آنهم عکس العمل منفی در مقابل یک تقاضای نامشروع دارد و به تعبیر دیگر،ماهیتش ماهیت تقواست،ماهیت قسمت اول‏«لا اله الا الله‏»یعنی‏«لا اله‏»است،در مقابل تقاضای نامشروع،«نه‏»گفتن است(تقوا).
عامل دعوت مردم کوفه
اما عاملی که مؤثر در نهضت‏حسینی بود،تنها این قضیه نبود.عامل دیگری هم در اینجا وجود داشت که باز ماهیت نهضت‏حسینی از آن نظر ماهیت عکس العملی است ولی عکس العمل مثبت نه منفی.
معاویه از دنیا می‏رود.مردم کوفه‏ای که در بیست‏سال قبل از این حادثه،لا اقل پنج‏سال علی علیه السلام در این شهر زندگی کرده است و هنوز آثار تعلیم و تربیت علی بکلی از میان نرفته است (1) ،تا معاویه می‏میرد،به خود می‏آیند،دور همدیگر جمع می‏شوند که اکنون از فرصت‏باید استفاده کرد،نباید گذاشت که فرصت‏به پسرش یزید برسد،ما حسین بن علی داریم،امام بر حق ما حسین بن علی است،ما الآن باید آماده باشیم و او را دعوت کنیم که به کوفه بیاید و او را کمک بدهیم و لا اقل قطبی در اینجا در ابتدا به وجود آوریم،بعد هم خلافت را خلافت اسلامی بکنیم.
اینجا یک دعوت است از طرف مردمی که مدعی هستند ما از سر و جان و دل آماده‏ایم، درختهای ما میوه داده است.مقصود از این جمله نه این است که فصل بهار است.بعضی این جور خیال می‏کنند که درختها سبز شده و میوه داده است‏یعنی آقا!الآن اینجا فصل میوه است،بیایید اینجا مثلا شکم میوه‏ای بخورید!نه،این مثل است،می‏خواهد بگوید که درختهای انسانها سرسبزند و این باغ اجتماع آماده است‏برای اینکه شما در آن قدم بگذارید.
کوفه اصلا اردوگاه بوده است.از اول هم به عنوان یک اردوگاه تاسیس شد.این شهر در زمان خلیفه عمر بن الخطاب ساخته شد،قبلا«حیره‏»بود.این شهر را سعد وقاص ساخت.همان مسلمانانی که سرباز بودند،و در واقع همان اردو،در آنجا برای خود خانه ساختند و لهذا از یک نظر قویترین شهرهای عالم بود.مردم این شهر از امام حسین دعوت می‏کنند.نه یک نفر،نه دو نفر،نه هزار نفر،نه پنج هزار نفر و نه ده هزار نفر بلکه حدود هجده هزار نامه می‏رسد که بعضی از نامه‏ها را چند نفر و بعضی دیگر را شاید صد نفر امضا کرده بودند که در مجموع شاید حدود صد هزار نفر به او نامه نوشته‏اند.
اینجا عکس العمل امام چه باید باشد؟حجت‏بر او تمام شده است.عکس العمل،مثبت و ماهیت عملش ماهیت تعاون است،یعنی مسلمانانی قیام کرده‏اند،امام باید به کمک آنها بشتابد.اینجا دیگر عکس العمل امام ماهیت منفی و تقوا ندارد،ماهیت مثبت دارد.کاری از ناحیه دیگران آغاز شده است،امام حسین باید به دعوت آنها پاسخ مثبت‏بدهد.اینجا وظیفه چیست؟در آنجا وظیفه‏«نه‏»گفتن بود.از نظر بیعت،امام حسین فقط باید بگوید:نه،و خودش را پاک نگه دارد و نیالاید.و لهذا اگر امام حسین پیشنهاد ابن عباس را عمل می‏کرد و می‏رفت در کوهستانهای یمن زندگی می‏کرد که لشکریان یزید به او دست نمی‏یافتند،از عهده وظیفه اولش بر آمده بود،چون بیعت می‏خواستند،نمی‏خواست‏بیعت کند،آنها می‏گفتند:بیعت کن، می‏گفت:نه.از نظر تقاضای بیعت و از نظر احساس تقوا در امام حسین و از نظر اینکه باید پاسخ منفی بدهد،با رفتن در کوهستانهای یمن که ابن عباس و دیگران پیشنهاد می‏کردند، وظیفه‏اش را انجام داده بود.اما اینجا مساله مساله دعوت است،یک وظیفه جدید است، مسلمانها حدود هجده هزار نامه با حدود صد هزار امضا داده‏اند.اینجا اتمام حجت است.
امام حسین از اول حرکتش معلوم بود که مردم کوفه را آماده نمی‏بیند،مردم سست عنصر و مرعوب شده‏ای می‏داند.در عین حال جواب تاریخ را چه بدهد؟قطعا اگر امام حسین به مردم کوفه اعتنا نمی‏کرد،همین ما که امروز اینجا نشسته‏ایم می‏گفتیم:چرا امام حسین جواب مثبت نداد؟
ابو سلمه خلال که به او می‏گفتند وزیر آل محمد در دوره بنی العباس،وقتی که میانه‏اش با خلیفه عباسی بهم خورد که طولی هم نکشید که کشته شد،فورا دو نامه نوشت:یکی به امام جعفر صادق و یکی به عبد الله محض و هر دو را در آن واحد دعوت کرد،گفت من و ابو مسلم که تا حالا برای اینها کار می‏کردیم،از این ساعت می‏خواهیم برای شما کار کنیم،بیایید با ما همکاری کنید،ما اینها را از بین می‏بریم.اولا وقتی برای دو نفر نامه می‏نویسد،علامت این است که خلوص ندارد.ثانیا بعد از اینکه رابطه‏اش با خلیفه عباسی بهم خورده،چنین نامه‏ای نوشته است.وقتی نامه به امام جعفر صادق علیه السلام رسید امام نامه را خواند،بعد در جلو چشم حامل نامه آن را مقابل آتش گرفت و سوزاند.آن شخص پرسید:جواب نامه چیست؟ فرمود:جواب نامه همین است.هنوز او بر نگشته بود که ابو سلمه را کشتند.و هنوز می‏بینیم خیلی افراد سؤال می‏کنند که چرا امام جعفر صادق به دعوت ابو سلمه خلال جواب مثبت نداد و جواب منفی داد؟در صورتی که ابو سلمه خلال اولا یک نفر بود،ثانیا خلوص نیت نداشت،و ثالثا هنگامی نامه نوشت که کار از کار گذشته بود و خلیفه عباسی هم فهمیده بود که این دیگر با او صداقت ندارد و لهذا چند روز بعد او را کشت.
اگر هجده هزار نامه مردم کوفه به مدینه و مکه(و بخصوص مکه)نزد امام حسین رفته بود و ایشان جواب مثبت نمی‏داد،تاریخ،امام حسین را ملامت می‏کرد که اگر رفته بود،ریشه یزید و یزیدیها کنده شده بود و از بین رفته بود،کوفه اردوگاه مسلمین با آن مردم شجاع،کوفه‏ای که پنج‏سال علی علیه السلام در آن زندگی کرده است و هنوز تعلیمات علی و یتیمهایی که علی بزرگ کرده و بیوه‏هایی که علی از آنها سرپرستی کرده است زنده هستند و هنوز صدای علی در گوش مردم این شهر است،امام حسین جبن به خرج داد و ترسید که به آنجا نرفت،اگر می‏رفت در دنیای اسلام انقلاب می‏شد.این است که اینجا تکلیف این گونه ایجاب می‏کند که همینکه آنها می‏گویند ما آماده‏ایم،امام می‏گوید من آماده هستم.
از این نظر وظیفه امام حسین چیست؟مردم کوفه مرا دعوت کرده‏اند،می‏روم به کوفه.مردم کوفه بیعتشان را با مسلم نقض کردند،من بر می‏گردم،می‏روم سر جای خودم،می‏روم مدینه یا جای دیگر تا آنجا هر کاری بخواهند بکنند،یعنی از نظر این عامل که یک عکس العمل مثبت در مقابل یک دعوت است،وظیفه امام حسین،دادن جواب مثبت است تا وقتی که دعوت کنندگان ثابتند.وقتی که آنها جا زدند،دیگر امام حسین وظیفه‏ای از آن نظر ندارد و نداشت.
کدامیک مقدم است؟
از این دو عامل،کدامیک بر دیگری تقدم داشت؟آیا اول امام حسین از بیعت امتناع کرد و چون از بیعت امتناع کرد مردم کوفه از او دعوت کردند یا لا اقل زمانا چنین بود،یعنی بعد از آنکه بیش از یک ماه از امتناع از بیعت گذشته بود دعوت مردم کوفه رسید؟یا قضیه بر عکس بود:اول مردم کوفه از او دعوت کردند،امام حسین دید حال که دعوت کرده‏اند او هم باید جواب مثبت‏بدهد؟بدیهی است مردی که برای کاری به این بزرگی کاندیدا می‏شود،دیگر برای او بیعت کردن معنی ندارد،بیعت نکرد برای اینکه به تقاضای مردم کوفه جواب مثبت داده بود!از ایندو کدام است؟به حسب تاریخ مسلما اولی،چرا؟برای اینکه همان روز اولی که معاویه مرد،از امام حسین تقاضای بیعت‏شد،بلکه معاویه قبل از اینکه بمیرد،به مدینه آمد و می‏خواست‏با هر لم و کلکی هست،در زمان حیات خودش از امام حسین و دو سه نفر دیگر بیعت‏بگیرد که آنها به هیچ شکل زیر بار نرفتند.
مساله تقاضای بیعت و امتناع از آن،تقدم زمانی دارد.خود یزید هم وقتی معاویه مرد،همراه این خبر-که به وسیله یک پیک سبک سیر و تندرو فرستاد و آن پیک در ظرف چند روز با آن شترهای جماز،خودش را به مدینه رساند-نامه‏ای فرستاد و همان کسی که خبر مرگ معاویه را به والی مدینه داد،آن نامه را هم به او نشان داد که:«خذ الحسین بالبیعة اخذا شدیدا»از حسین بن علی و این دو سه نفر دیگر،به شدت،هر طور که هست‏بیعت‏بگیر.شاید هنوز کوفه خبر نشده بود که معاویه مرده است.
بعلاوه تاریخ این طور می‏گوید که از امام حسین تقاضای بیعت کردند،امام حسین امتناع کرد، حاضر نشد،دو سه روز به همین منوال گذشت،دائما می‏آمدند،گاهی با زبان نرم و گاهی با خشونت،تا حضرت مدینه را رها کرد.در بیست و هفتم رجب،امام حسین از مدینه حرکت کرد و در سوم شعبان به مکه رسید.دعوت مردم کوفه در پانزدهم رمضان به امام حسین رسید، یعنی بعد از آنکه یک ماه و نیم از تقاضای بیعت و امتناع امام گذشته بود،و بعد از اینکه بیش از چهل روز بود که امام در مکه اقامت کرده بود.
بنا بر این مساله این نیست که اول آنها دعوت کردند،بعد امام جواب مساعد داد،و چون جواب مساعد داده بود و از طرف آنها کاندید شده بود دیگر معنی نداشت که بیعت کند، یعنی بیعت نکرد چون به کوفیها جواب مساعده داده بود!خیر،بیعت نکرد قبل از آنکه اصلا اسم تقاضای کوفیها در میان باشد،و فرمود:من بیعت نمی‏کنم و لو در همه روی زمین ماوی و ملجای برای من باقی نماند،یعنی اگر تمام اقطار روی زمین را بر من ببندند که یک نقطه برای زندگی من وجود نداشته باشد،باز هم بیعت نمی‏کنم.
عامل امر به معروف و نهی از منکر
عامل سوم-که این را هم مثل دو عامل دیگر،تاریخ بیان می‏کند-عامل امر به معروف و نهی از منکر بود که از روز اولی که امام حسین از مدینه حرکت کرد،با این شعار حرکت کرد.از این نظر،مساله این نبود که چون از من بیعت می‏خواهند و من نمی‏پذیرم،قیام می‏کنم،بلکه این بود که اگر بیعت هم نخواهند،من به حکم وظیفه امر به معروف و نهی از منکر باید قیام کنم، و نیز مساله این نبود که چون مردم کوفه از من دعوت کرده‏اند قیام می‏کنم(هنوز حدود دو ماه مانده بود که مردم کوفه دعوت کنند،روزهای اول بود و به دعوت مردم کوفه مربوط نیست)،بلکه مساله این بود که دنیای اسلام را منکرات فرا گرفته است،من به حکم وظیفه دینی،به حکم مسؤولیت‏شرعی و الهی خود قیام می‏کنم.
در عامل اول،امام حسین مدافع است.به او می‏گویند:بیعت کن،می‏گوید:نمی‏کنم،از خودش دفاع می‏کند.در عامل دوم،امام حسین متعاون است.او را به همکاری دعوت کرده‏اند،جواب مثبت داده است.در عامل سوم،امام حسین مهاجم است.در اینجا او به حکومت وقت هجوم کرده است.به حسب این عامل،امام حسین یک مرد انقلابی است،یک ثائر است،می‏خواهد انقلاب کند.
وظیفه امام از نظر هر یک از این عوامل
هر یک از این عوامل،یک نوع تکلیف و وظیفه برای امام حسین ایجاب می‏کرد.(اینکه می‏گویم این نهضت چند ماهیتی است،برای این است.)از نظر عامل بیعت،امام حسین وظیفه‏ای ندارد جز زیر بار بیعت نرفتن.اگر به پیشنهاد ابن عباس هم عمل می‏کرد و در دامنه کوهها می‏رفت،به این وظیفه‏اش عمل کرده بود.از نظر انجام این وظیفه،امام حسین تکلیفش این نبود که یک نفر دیگر را هم با خودش به همکاری دعوت کند.از من بیعت‏خواسته‏اند،من نمی‏کنم،خواسته‏اند دامن شرافت مرا آلوده کنند،من نمی‏کنم.از نظر عامل دعوت مردم کوفه،وظیفه‏اش این است که به آنها پاسخ مثبت‏بدهد چرا که اتمام حجت‏شده است.
یکی از آقایان سؤال کرده است که این اتمام حجت در مقابل تاریخ،به چه شکل می‏شود؟پس مساله امامت چه می‏شود؟نه،مساله امامت‏به این معنی نیست که امام دیگر تکلیف و وظیفه شرعی نداشته باشد،اتمام حجت در باره‏اش معنی نداشته باشد.علی علیه السلام در خطبه شقشقیه می‏فرماید:
لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظة ظالم و لا سغب مظلوم لا لقیت‏حبلها علی غاربها و لسقیت اخرها بکاس اولها (2) .
راجع به زمان خلافت‏خودش می‏گوید:اگر نبود که مردم حضور پیدا کرده بودند و حضور مردم حجت را بر من تمام کرده بود،و اگر نبود که خدا از علما و دانایان پیمان گرفته است که آنجا که مردم تقسیم می‏شوند به سیرانی که پر سیر خورده‏اند و گرسنگان گرسنه،علیه این وضع نامطلوب به سود گرسنگان و علیه پرخورها قیام کنند،خلافت را قبول نمی‏کردم.من از نظر شخص خودم علاقه‏ای به این کار نداشتم،ولی این وظایف و مسؤولیتها به عهده من گذاشته شده بود.
امام حسین هم این جور است.اصلا امام که امام است،الگو و پیشواست.ما از عمل امام می‏توانیم بفهمیم که وظایف را چگونه باید تشخیص داد و چگونه باید عمل کرد.
از نظر عامل دعوت مردم کوفه،امام حسین وظیفه دارد به سوی کوفه بیاید تا وقتی که آنها سر قولشان هستند.از آن ساعتی که آنها جا زدند،زیر قولشان زدند و شکست‏خوردند و رفتند، دیگر امام حسین از این نظر وظیفه‏ای ندارد.وقتی مساله به دست گرفتن زمام حکومت،از ناحیه آنها منتفی می‏شود،امام حسین هم دیگر وظیفه‏ای ندارد.ولی کار امام حسین که منحصر به این نبوده است.عامل دعوت مردم کوفه یک عامل موقت‏بود،یعنی عاملی بود که از پانزدهم رمضان آغاز شد،مرتب نامه‏ها متبادل می‏شد و این امر ادامه داشت تا وقتی که امام به نزدیکی کوفه یعنی به مرزهای عراق و عربستان سعودی رسیدند.بعد که با حر بن یزید ریاحی ملاقات کرد و آن خبرها از جمله خبر قتل مسلم رسید،دیگر موضوع دعوت مردم کوفه منتفی شد و از این نظر امام وظیفه‏ای نداشت.و لهذا امام وقتی که با مردم کوفه صحبت می‏کند و مخاطبش مردم کوفه هستند نه یزید و حکومت وقت،به آن شیعیان سست عنصر می‏گوید:مرا دعوت کردید،من آمدم.نمی‏خواهید،بر می‏گردم.شما مرا دعوت کردید، دعوت شما برای من وظیفه ایجاب کرد،اما حالا که پشیمان شدید،من بر می‏گردم.آیا این یعنی دیگر بیعت هم می‏کنم؟ابدا.آن،عامل و مساله دیگری است،چنانکه خودش گفت:اگر در تمام روی زمین یک نقطه وجود نداشته باشد که مرا جا بدهد(نه تنها شما مرا جا ندهید)باز هم بیعت نمی‏کنم.
از نظر عامل امر به معروف و نهی از منکر که از این نظر امام حسین دیگر مدافع نیست، متعاون نیست،بلکه یک مهاجم است،یک ثائر و یک انقلابی است چطور؟نه،از آن نظر حسابش سر جای خودش است.
اشتباه نویسنده‏«شهید جاوید»
یکی از اشتباهاتی که نویسنده کتاب شهید جاوید در اینجا کرده است،به نظر من این است که برای عامل دعوت مردم کوفه ارزش بیش از حد قائل شده است،گویی خیال کرده است که عامل اساسی و اصلی این است.البته اینها اجتهاد و استنباط است.خوب،یک کسی استنباط می‏کند،اشتباه می‏کند.اشتباه کرده است.غیر از این،من چیزی نمی‏خواهم بگویم.یک اجتهاد اشتباه بوده است.خیر،در میان این عاملها اتفاقا کوچکترین آنها از نظر تاثیر،عامل دعوت مردم کوفه است و الا اگر عامل اساسی این می‏بود،آن وقتی که به امام خبر رسید که زمینه کوفه دیگر منتفی شد،امام می‏بایست دست از آن حرفهای دیگرش هم بر می‏داشت و ی‏گفت‏بسیار خوب،حالا که این طور شد،پس ما بیعت می‏کنیم،دیگر دم از امر به معروف و نهی از منکر هم نمی‏زنیم.اتفاقا قضیه بر عکس است.داغترین خطبه‏های امام حسین،شور انگیزترین و پر هیجان‏ترین سخنان امام حسین،بعد از شکست کوفه است.
اینجاست که نشان می‏دهد امام حسین تا چه اندازه روی عامل امر به معروف و نهی از منکر تکیه دارد و اوست که به این دولت و حکومت فاسد هجوم آورده است.از نظر این عامل،امام حسین مهاجم به حکومت فاسد وقت است،ثائر و انقلابی است.بین راه دارد می‏آید،چشمش می‏افتد به دو نفر که از طرف کوفه می‏آیند،می‏ایستد تا با آنها صحبت کند.آنها می‏فهمند که امام حسین است،راهشان را کج می‏کنند.امام هم می‏فهمد که آنها دلشان نمی‏خواهد حرفی بزنند،راه خودش را ادامه می‏دهد.یکی از اصحابش که پشت‏سر می‏آمد،آندو را دید و با آنها صحبت کرد.آنها قضایای ناراحت کننده کوفه را از شهادت مسلم و هانی برای او نقل کردند، گفتند:و الله ما خجالت کشیدیم این خبر را به امام حسین بدهیم.آن مرد بعد که به امام ملحق شد،وارد منزلی که امام در آن نشسته بود شد.گفت:من خبری دارم،هر طور که اجازه می‏فرمایید بگویم.اگر اجازه می‏فرمایید اینجا عرض کنم،اینجا عرض می‏کنم.اگر نه، می‏خواهید من به طور خصوصی عرض کنم،به طور خصوصی عرض می‏کنم.فرمود:بگو،من از اصحاب خودم چیزی را مستور ندارم،با هم یکرنگ هستیم.قضیه را نقل کرد که آن دو نفری که دیروز شما می‏خواستید با آنها ملاقات کنید ولی آنها راهشان را کج کردند،من با آنها صحبت کردم،گفتند قضیه از این قرار است:کوفه سقوط کرد،مسلم و هانی کشته شدند.تا این جمله را شنید،اول اشک از چشمانش جاری شد.حالا ببینید چه آیه‏ای را می‏خواند: من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا (3) اصلا در قرآن آیه‏ای مناسبتر برای چنین موقعی پیدا نمی‏کنید.)بعضی از مؤمنین به پیمانی که با خدای خویش بستند وفا کردند.از اینهایی که وفا کننده به پیمان خویش هستند،بعضی از آنها گذشتند و رفتند شهید شدند و عده دیگر هم انتظار می‏کشند تا نوبت آنها بشود.یعنی ما فقط برای کوفه نیامدیم.کوفه سقوط کرد که کرد.حرکت ما که فقط معلول دعوت مردم کوفه نبوده است.این،یکی از عوامل بود که برای ما این وظیفه را ایجاب می‏کرد که عجالتا از مکه به طرف کوفه بیاییم.ما وظیفه بزرگتر و سنگین‏تری داریم.مسلم به پیمان خود وفا کرد و کارش گذشت،پایان یافت،شهید شد،آن سرنوشت مسلم را ما هم پیدا کنیم.
منطق امام حسین منطق شهید بود
از نظر اینکه امام مهاجم و ثائر و انقلابی بود،منطقش با منطق مدافع و با منطق متعاون فرق می‏کند.منطق مدافع،منطق آدمی است که یک شی‏ء گرانبها دارد،دزد می‏خواهد آن را از او بگیرد.بسا هست که اگر کشتی هم بگیرد،دزد را به زمین می‏زند.ولی به این مسائل فکر نمی‏کند،آن را محکم گرفته،در می‏رود که دزد از او نگیرد.کاری ندارد که حالا زورش کمتر است‏یا بیشتر.حساب این است که می‏خواهد آن را از دزد نگه دارد.ولی یک آدم مهاجم نمی‏خواهد فقط خودش را حفظ کند،می‏خواهد او را از بین ببرد ولو به قیمت‏شهادتش باشد. منطق امر به معروف و نهی از منکر،منطق حسین را منطق شهید کرد.منطق شهید ماورای این منطقهاست.
منطق شهید یعنی منطق کسی که برای جامعه خودش پیامی دارد و این پیام را جز با خون با چیز دیگری نمی‏خواهد بنویسد.خیلیها در دنیا حرف و پیام داشتند.در حفریاتی که دائما در اطراف و اکناف عالم می‏کنند،می‏بینند از فلان پادشاه یا رئیس جمهور سنگ نوشته‏ای در می‏آید به اینکه:منم فلان کس پسر فلان کس،منم که فلان جا را فتح کردم،منم که چقدر در دنیا زندگی کردم،چقدر زن گرفتم،چقدر عیش و نوش کردم،چقدر ظلم و ستم کردم.روی سنگ می‏نویسند که محو نمی‏شود.ولی در عین حال روی همان سنگها می‏ماند،مردم فراموش می‏کنند،زیر خاکها دفن می‏شود،بعد از هزاران سال از زیر خاکها بیرون می‏آید،تازه در موزه‏ها می‏ماند.
امام حسین پیام خونین خودش را روی صفحه لرزان هوا ثبت کرد،ولی چون توام با خون و رنگ قرمز بود،در دلها حک شد.امروز شما میلیونها افراد از عرب و عجم را می‏بینید که پیام امام حسین را می‏دانند:«انی لا اری الموت الا سعادة و لا الحیوة مع الظالمین الا برما» (4) آنجا که انسان می‏خواهد زندگی کند ننگین،آنجا که می‏خواهد زندگی کند با ظالم و ستمگر،آنجا که می‏خواهد زندگی فقط برایش نان خوردن و آب نوشیدن و خوابیدن و زیر بار ذلتها رفتن باشد،مرگ هزاران بار بر این زندگی ترجیح دارد.این پیام شهید است.
امام حسین که مهاجم است و منطقش منطق شهید،آن روزی که پیامش را در صحرای کربلا ثبت می‏کرد نه کاغذی بود نه قلمی،همین صفحه لرزان هوا بود.ولی همین پیامش روی صفحه دلها آنچنان حک شد که دیگر محو شدنی نیست.
هر سال که محرم می‏آید می‏بینیم امام حسین از نو طلوع می‏کند،از نو زنده می‏شود،باز می‏گوید:«خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید الفتاة،و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف‏» (5) ،باز می‏بینیم پیام امام حسین است:«الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة،و هیهات منا الذلة،یابی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت‏» (6) .در مقابل سی هزار نفر که مثل دریا دارند موج می‏زنند و هر کدام شمشیری به دوش گرفته و نیزه‏ای در دست دارد،در حالی که همه اصحابش کشته شده‏اند و تنها خودش است،فریاد می‏کشد:این ناکس پسر ناکس،این حرامزاده پسر حرامزاده، یعنی این امیر و فرمانده شما،این عبید الله بن زیاد به من پیغام داده است که حسین مخیر است میان یکی از دو کار:یا شمشیر یا ذلت.حسین و تحمل ذلت؟!«هیهات منا الذلة‏»ما کجا و ذلت کجا؟خدای ما برای ما نمی‏پسندد(این پیام شهید است)خدای من برای من ذلت نمی‏پسندد،پیامبر من برای من ذلت نمی‏پسندد،مؤمنین جهان،نهادها و ذاتهای پاک(تا روز قیامت،مردم خواهند آمد و در این موضوع سخن خواهند گفت)،مؤمنینی که بعدها می‏آیند، هیچ کدامشان نمی‏پسندند که حسینشان تن به ذلت‏بدهد.من تن به ذلت‏بدهم؟!من در دامن علی بزرگ شده‏ام،من در دامن زهرا بزرگ شده‏ام،من از پستان زهرا شیر خورده‏ام،ما تن به ذلت‏بدهیم؟!
روزی که از مدینه حرکت کرد مهاجم بود.در آن وصیتنامه‏ای که به برادرش محمد بن حنفیه می‏نویسد،می‏گوید:«انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما،انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی،ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی‏» (7) مردم دنیا بدانند که من یک آدم جاه طلب،مقام طلب،اخلالگر،مفسد و ظالم نیستم،من چنین هدفهایی ندارم.قیام من قیام اصلاح طلبی است.قیام و خروج کردم برای اینکه می‏خواهم امت جد خودم را اصلاح کنم.من می‏خواهم امر به معروف و نهی از منکر بکنم.در نامه به محمد حنفیه نه نامی از بیعت‏خواستن است،نه نامی از دعوت مردم کوفه،و اصلا هنوز مساله مردم کوفه مطرح نبود.
در این منطق یعنی منطق هجوم،منطق شهید،منطق توسعه و گسترش دادن انقلاب،امام حسین کارهایی کرده است که جز با این منطق با منطق دیگری قابل توجیه نیست،چطور؟ اگر منطقش فقط منطق دفاع می‏بود،شب عاشورا که اصحابش را مرخص می‏کند(به دلیلی که عرض کردم)و بیعت را بر می‏دارد تا آنها آگاهانه کار خودشان را انتخاب کنند،بعد که آنها انتخاب می‏کنند باید به آنها اجازه ماندن ندهد و بگوید شرعا جایز نیست که شما اینجا کشته شوید،اینها مرا می‏خواهند بکشند،از من بیعت می‏خواهند،من وظیفه‏ام این است که بیعت نکنم،کشته هم شدم شدم،شما را که نمی‏خواهند بکشند،شما چرا اینجا می‏مانید؟شرعا جایز نیست،بروید.
نه،این طور نیست.در منطق ثائر و انقلابی،در منطق کسی که مهاجم است و می‏خواهد پیام خودش را با خون بنویسد،هر چه که این موج بیشتر وسعت و گسترش پیدا کند بهتر است، چنانکه وقتی که یاران و خاندانش اعلام آمادگی می‏کنند،به آنها دعا می‏کند که خدا به همه شما خیر بدهد،خدا همه شما را اجر بدهد،خدا...چرا در شب عاشورا حبیب بن مظاهر اسدی را می‏فرستد که برو در میان بنی اسد،اگر می‏شود چند نفر را برایمان بیاور؟مگر بنی اسد همه‏شان چقدر بودند؟حالا گیرم حبیب رفت از بنی اسد صد نفر را آورد.اینها در مقابل آن سی هزار نفر چه نقشی می‏توانستند داشته باشند؟آیا می‏توانستند اوضاع را منقلب کنند؟ ابدا.امام حسین می‏خواست در این منطق که منطق هجوم و منطق شهید و منطق انقلاب است،دامنه این قضیه گسترش پیدا کند.اینکه خاندانش را هم آورد برای همین بود،چون قسمتی از پیامش را خاندانش باید برسانند.خود امام حسین کوشش می‏کرد حالا که قضیه به اینجا کشیده شده است،هر چه که می‏شود داغتر بشود،برای اینکه بذری بکارد که برای همیشه در دنیا ثمر و میوه بدهد.چه مناظری،چه صحنه‏هایی در کربلا به وجود آمد که واقعا عجیب و حیرت انگیز است!
ارزش هر یک از این عوامل
حال ببینیم در میان این عوامل سه گانه(یعنی عامل دعوت مردم کوفه که ماهیت تعاونی به این نهضت می‏داد،و عامل تقاضای بیعت که ماهیت دفاعی به این نهضت می‏داد،و عامل امر به معروف و نهی از منکر که ماهیت هجومی به این نهضت می‏داد)ارزش کدامیک بیشتر از دیگری است.البته ارزشهای این عاملها در یک درجه نیست.هر عاملی یک درجه معینی از ارزش را داراست و به این نهضت‏به همان درجه ارزش می‏دهد.عامل دعوت مردم کوفه-که مردمی اعلام آمادگی کردند به آن کسی که نامزد این کار شده است،و او بدون یک ذره معطلی آمادگی خودش را اعلام کرده است-بسیار ارزش دارد ولی از این بیشتر،عامل تقاضای بیعت و امتناع حسین بن علی علیه السلام و حاضر به کشته شدن و بیعت نکردن ارزش دارد. عامل سوم که عامل امر به معروف و نهی از منکر است،از این هم ارزش بیشتری دارد.بنا بر این عامل سوم ارزش بیشتری به نهضت‏حسینی داده است،که راجع به ارزشی که یک عامل به یک نهضت می‏دهد و ارزشی که قهرمان آن نهضت‏به آن عامل می‏دهد،یک فی الجمله‏ای به عرض شما می‏رسانم:
خیلی چیزها،اعم از معنویات و امور مادی،برای انسان ارزش و افتخار است،زینت و زیور است. بدون شک علم برای انسان زینت است.پست و مقام،بالخصوص پستها و مقامهای خدایی،برای انسان افتخار و ارزش است،به انسان ارزش می‏دهد.حتی یک چیزهای ظاهری که نماینده این ارزشهاست،به انسان ارزش می‏دهد مثل لباس روحانیت.البته لباس روحانیت‏به تنهایی دلیل بر روحانی بودن یعنی علم معارف اسلام و تقوای اسلامی را داشتن نیست.روحانی یعنی عالم به معارف اسلامی و عامل به دستورات اسلامی.این لباس علامت این است که من روحانی هستم.حالا اگر کسی از روی حقیقت پوشیده باشد،علامت درست است،اگر نه، نادرست است.به هر حال این لباس برای اینکه غالبا افرادی آن را پوشیده‏اند که معنویت و حقیقت روحانیت را داشته‏اند،قهرا برای هر کسی که بپوشد افتخار است.منی هم که صلاحیت پوشیدن این لباس را ندارم،شمایی که مرا نمی‏شناسید،در یک جلسه وقتی با من روبرو می‏شوید،همین لباس را که به تن من می‏بینید،به همان عالم ناشناختگی از من احترام می‏کنید.پس این لباس افتخار است‏برای کسی که آن را می‏پوشد.لباس استادی دانشگاه برای یک استاد دانشگاه افتخار است.وقتی که این لباس را می‏پوشد،به این لباس افتخار می‏کند. برای یک زن،زیور آلات زینت است.
در نهضتها هم بسیاری از عاملها ارزش دهنده به یک نهضت است.نهضتها خیلی با هم فرق می‏کنند.اگر روح عصبیت و به اصطلاح خاکپرستی در آن باشد،یک ارزش به نهضت می‏دهد، و اگر روحهای معنوی و انسانی و الهی داشته باشد ارزش دیگری به آن می‏دهد.هر سه عامل دخیل در نهضت‏حسینی به این نهضت ارزش داد،بالخصوص عامل سوم.ولی گاهی آن کسی که این ارزش به او تعلق دارد یک وضعی پیدا می‏کند که به این ارزش،ارزش می‏دهد.همچنان که آن ارزش،او را صاحب ارزش می‏کند،او هم شان این ارزش را بالا می‏برد،چنانکه یک مرد روحانی وقتی که لباس روحانیت را می‏پوشد،واقعا این لباس برای او افتخار است،باید افتخار کند که این لباس را به او پوشانیده‏اند و روحانیون حقیقی هم او را قبول دارند،ولی یکی کسی کارش را در انجام وظایف روحانیت،در علم و تقوا و عمل،به جایی می‏رساند که او افتخار این لباس می‏شود،می‏گوییم لباس روحانیت آن لباسی است که فلان کس هم دارد،لباسی است که او پوشیده است.
حداقل ما می‏توانیم مثالهای تاریخی ذکر کنیم.اگر یک عده بگویند:آقا!این عبا و عمامه چیست،ما چه می‏گوییم؟می‏گوییم:بوعلی سینا هم-که تمام کشورهای اسلامی به او افتخار می‏کنند،عرب می‏گوید از من است چون کتابهایش به زبان عربی است،ایرانی می‏گوید از من است چون اهل بلخ است و بلخ از قدیم مال ایران بوده،روسها می‏گویند مال ماست‏برای اینکه بلخ فعلا مال ماست،هر گروهی می‏گوید از ماست و همه ملتها به او افتخار می‏کنند-همین لباس مرا داشته است.ابو ریحان بیرونی هم همین طور.پس بوعلی و ابو ریحان افتخار این لباس شده‏اند.شیخ انصاری،خواجه نصیر الدین طوسی و امثال اینها،هم افتخار یافته‏اند به لباس روحانیت و هم افتخار داده‏اند به لباس روحانیت.همچنین است در مورد یک استاد دانشگاه:برای افرادی لباس استادی افتخار است.ولی امکان دارد که یک استاد اینقدر شانش در کار استادی و علم و تخصص و اکتشافات،بالا باشد که او برای لباس استادی افتخار باشد. برای یک زن،زیور زینت است ولی در مورد زنی ممکن است اصلا بگویند این،چهره‏ای است که او زینت می‏دهد به زیورها.
جمله‏ای دارد صعصعة بن صوحان عبدی از اصحاب امیر المؤمنین علیه السلام که بسیار زیباست.جناب صعصعه از اصحاب خاص امیر المؤمنین است،از آن تربیت‏شده‏های حسابی علی،مرد خطیب سخنوری هم هست.جاحظ-که از ادبای درجه اول عرب است-می‏گوید: «صعصعه مرد خطیبی بود،و بهترین دلیل بر خطیب بودن او این است که علی بن ابیطالب گاهی به وی می‏گفت:بلند شو چند کلمه سخنرانی کن‏».صعصعه همان کسی است که روی قبر علی علیه السلام آن سخنرانی بسیار عالی پر سوز را کرده است.این شخص یک تبریک خلافت‏به امیر المؤمنین گفته در سه چهار جمله که بسیار جالب است.وقتی که امیر المؤمنین خلیفه شد،افراد می‏آمدند برای تبریک گفتن،یک تبریکی هم جناب صعصعه گفته است.ایستاد و خطاب به امیر المؤمنین گفت:«زینت الخلافة و ما زانتک،و رفعتها و ما رفعتک، و هی الیک احوج منک الیها» (8) .این سه چهار جمله ارزش ده ورق مقاله را دارد.گفت:علی!تو که خلیفه شدی،خلافت‏به تو زینت نداد،تو به خلافت زینت‏بخشیدی،خلافت،تو را بالا نبرد،تو که خلیفه شدی مقام خلافت را بالا بردی،علی!خلافت‏به تو بیشتر احتیاج داشت تا تو به خلافت،یعنی علی!من به خلافت تبریک می‏گویم که امروز نامش روی تو گذاشته شده،به تو تبریک نمی‏گویم که خلیفه شدی.به خلافت تبریک می‏گویم که تو خلیفه شدی،نه به تو که خلیفه شدی.از این بهتر نمی‏شود گفت.
امام حسین شان امر به معروف و نهی از منکر را بالا برد
عنصر امر به معروف و نهی از منکر به نهضت‏حسینی ارزش داد،اما حسین هم به امر به معروف و نهی از منکر ارزش داد.امر به معروف و نهی از منکر،نهضت‏حسینی را بالا برد ولی حسین علیه السلام این اصل را به نحوی اجرا کرد که شان این اصل بالا رفت،یک تاج افتخار به سر اصل امر به معروف و نهی از منکر نهاد.خیلیها می‏گویند امر به معروف و نهی از منکر می‏کنیم.حسین هم اول مثل دیگران فقط یک کلمه حرف زد،گفت:«ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی‏».
خود اسلام هم همین طور است.اسلام برای هر مسلمانی افتخار است اما مسلمانهایی هم هستند که به معنی واقعی کلمه فخر الاسلام‏اند،عز الدین‏اند،شرف الدین‏اند،شرف الاسلام‏اند. این القاب را ما به تعارف،خیلی به افراد می‏دهیم اما همه کس که این جور نیست.در باره بنده اگر کسی چنین حرفی بزند دروغ محض است،که من بگویم فخر الاسلام،وجود من افتخاری است‏برای اسلام!من کی هستم؟!
ماجرای دانشگاه شیراز
یادم هست در حدود هشت‏سال پیش در دانشگاه شیراز از من برای سخنرانی دعوت کرده بودند(انجمن اسلامی آنجا دعوت کرده بود).در آنجا استادها و حتی رئیس دانشگاه،همه بودند.یکی از استادهای آنجا-که قبلا طلبه بود و بعد رفت آمریکا تحصیل کرد و دکتر شد و آمد و واقعا مرد فاضلی هم هست-مامور شده بود که مرا معرفی کند.آمد پشت تریبون ایستاد(جلسه هم مثل همین جلسه خیلی پر جمعیت و با عظمت‏بود)یک مقدار معرفی کرد: من فلانی را می‏شناسم،حوزه قم چنین،حوزه قم چنان و...بعد در آخر سخنانش این جمله را گفت:«من این جمله را با کمال جرات می‏گویم:اگر برای دیگران لباس روحانیت افتخار است، فلانی افتخار لباس روحانیت است‏».از این حرف آتش گرفتم.ایستاده سخنرانی می‏کردم،عبایم را هم قبلا تا می‏کردم و روی تریبون می‏گذاشتم.مقداری حرف زدم،رو کردم به آن شخص، گفتم:آقای فلان!این چه حرفی بود که از دهانت‏بیرون آمد؟!تو اصلا می‏فهمی چه داری می‏گویی؟!من چه کسی هستم که تو می‏گویی فلانی افتخار این لباس است؟با اینکه من آن وقت دانشگاهی هم بودم و به اصطلاح ذوحیاتین بودم،گفتم:آقا!من در تمام عمرم یک افتخار بیشتر ندارم،آن هم همین عمامه و عباست.من کی‏ام که افتخار باشم؟!این تعارفهای پوچ چیست که به همدیگر می‏کنیم؟!ابوذر غفاری را باید گفت افتخار اسلام است،این اسلام است که ابوذر پرورش داده است.عمار یاسر افتخار اسلام است،اسلام است که عمار یاسر پرورش داده است.بوعلی سینا افتخار اسلام است،اسلام است که نبوغ بوعلی سینا را شکفت.خواجه نصیر الدین طوسی افتخار اسلام است،صدر المتالهین شیرازی افتخار اسلام است،شیخ مرتضی انصاری افتخار اسلام است،میر داماد افتخار اسلام است،شیخ بهایی افتخار اسلام است.اسلام،افتخار البته دارد،یعنی فرزندانی تربیت کرده که دنیا روی آنها حساب می‏کند و باید هم حساب کند،چرا که اینها در فرهنگ دنیا نقش مؤثر دارند.دنیا نمی‏تواند قسمتی از کره ماه را اختصاص به خواجه نصیر الدین ندهد و نام او را روی قسمتی از کره ماه نگذارد، برای اینکه او در بعضی کشفیات کره ماه دخیل است.او را می‏شود گفت افتخار اسلام.ماها کی هستیم؟!ما چه ارزشی داریم؟ما را اگر اسلام بپذیرد که اسلام افتخار ما باشد،اسلام اگر بپذیرد که به صورت مدالی بر سینه ما باشد،ما خیلی هم ممنون هستیم.ما شدیم مدالی به سینه اسلام؟!ماها ننگ عالم اسلام هستیم،اکثریت ما مسلمانها ننگ عالم اسلام هستیم.پس تعارفها را کنار بگذاریم،آنها تعارف است.
در مورد حسین بن علی بحق می‏شود گفت که به اصل امر به معروف و نهی از منکر ارزش و اعتبار داد،آبرو داد به این اصلی که آبروی مسلمین است.اینکه می‏گویم این اصل آبروی مسلمین است و به مسلمین ارزش می‏دهد،از خودم نمی‏گویم،عین تعبیر آیه قرآن است: کنتم خیر امة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر (9) .ببینید قرآن چه تعبیرهایی دارد!به خدا انسان حیرت می‏کند از این تعبیرهای قرآن:«کنتم خیر امة اخرجت للناس‏»شما چنین بوده‏اید(«بوده‏اید»در قرآن در این گونه موارد یعنی‏«هستید»)،شما با ارزش‏ترین ملتها و امتهایی هستید که برای مردم به وجود آمده‏اند.ولی چه چیزی به شما ارزش داده است و می‏دهد،که اگر آن را داشته باشید با ارزش‏ترین امتها هستید؟ تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر اگر امر به معروف و نهی از منکر در میان شما باشد،این اصل به شما امت مسلمان ارزش می‏دهد.شما به این دلیل با ارزش‏ترین امتها هستید که این اصل را دارید(که در صدر اول هم چنین بوده است)، این اصل به شما ارزش داده است.پس آیا آن روزی که این اصل در میان ما نیست،یک ملت‏بی ارزش می‏شویم؟بله همین طور است.ولی حسین به این اصل ارزش داد.
گاهی ما امر به معروف و نهی از منکر می‏کنیم،ولی نه تنها به این اصل ارزش نمی‏دهیم بلکه ارزشش را پایین می‏آوریم.الآن در ذهن عامه مردم،به چه می‏گویند امر به معروف و نهی از منکر؟یک مسائل جزئی،نمی‏گویم مسائل نادرست(بعضی از آنها نادرست هم هست)،ولی اینها وقتی در کلش واقع شود زیباست.مثلا اگر امر به معروف و نهی از منکر کسی فقط این باشد که آقا!این انگشتر طلا را از دستت‏بیرون بیاور،این در جای خودش درست است،حرف درستی است اما نه اینکه انسان هیچ منکری را نبیند جز همین یکی،جز مساله ریش،جز مسائل مربوط به مثلا کت و شلوار.
یکی از آقایان می‏گفت:شخصی را دیدم که در باره شخص دیگری خیلی قر می‏زد.دیدم در حد تکفیر و تفسیق،در باره او عصبانی است.گفتم:مگر او چه کرده که تو او را اینقدر بد می‏دانی(یک آدم بد ملعون جهنمی)؟گفت:آخر او«لب بر گردون پیرهن آدمیه‏»یعنی پیراهنش یقه دار است(خنده حضار).حال وقتی که نهی از منکر ما در این حد بخواهد تنزل کند،ما این اصل را پایین آورده‏ایم،حقیر و کوچک کرده‏ایم.آن آمر به معروف و ناهی از منکرهایی که در کشور سعودی هستند،آبروی امر به معروف و نهی از منکر را برده‏اند،فقط یک شلاق به دست گرفته که کسی مثلا[کعبه یا ضریح پیغمبر را]نبوسد.این دیگر شد نهی از منکر!
ولی حسین را ببینید!امر به معروف و نهی از منکر،کار او بود از بیخ و بن.به تمام معروفهای اسلام نظر داشت و فهرست می‏داد،و نیز به تمام منکرهای جهان اسلام.می‏گفت:اولین و بزرگترین منکر جهان اسلام خود یزید است:«فلعمری ما الامام الا العامل بالکتاب،القائم بالقسط و الدائن بدین الحق‏» (10) امام و رهبر باید خودش عامل به کتاب باشد،خودش عدالت را بپا دارد و به دین خدا متدین باشد.آنچه را که داشت،در راه این اصل در طبق اخلاص گذاشت.به مرگ در راه امر به معروف و نهی از منکر زینت‏بخشید،به این مرگ شکوه و جلال داد.از روز اولی که می‏خواهد بیرون بیاید،سخن از مرگ زیبا می‏گوید.چقدر تعبیر زیباست!هر مرگی را نمی‏گفت زیبا،مرگ در راه حق و حقیقت را زیبا می‏دانست:«خط الموت علی ولد ادم مخط القلادة علی جید الفتاة‏» (11) چنین مرگی مانند یک گردنبند که برای زن زینت است، برای انسان زینت است.صریحتر،آن اشعاری است که در بین راه وقتی که به طرف کربلا می‏آمد می‏خواند،که احتمالا از خود ایشان است و احتمالا هم از امیر المؤمنین علی علیه السلام است:
و ان تکن الدنیا تعد نفیسة فدار ثواب الله اعلی و انبل
اگر چه دنیا قشنگ و نفیس و زیباست اما هر چه دنیا قشنگ و زیبا باشد آن خانه پاداش الهی خیلی قشنگتر و زیباتر و عالیتر است.
و ان تکن الاموال للترک جمعها فما بال متروک به المرء یبخل
اگر مال دنیا را آخرش باید گذاشت و رفت،چرا انسان نبخشد،چرا انسان به دیگران کمک نکند،چرا انسان خیر نرساند؟
و ان تکن الابدان للموت انشات فقتل امری بالسیف فی الله افضل (12)
اگر این بدنها آخر کار باید بمیرد،آخرش اگر در بستر هم شده باید مرد،در مبارزه با یک بیماری و یک میکروب هم شده باید مرد،پس چرا انسان زیبا نمیرد؟پس کشته شدن انسان به شمشیر در راه خدا بسیار جمیلتر و زیباتر است.
در همین جا دعا می‏کنم و همه شما را به خدا می‏سپارم.
پروردگارا!سینه‏های ما را برای فهم حقیقت اسلام مشروح بفرما.
پروردگارا!توفیق انجام وظایف و مسؤولیتهایی را که به عهده ما گذاشته‏ای عنایت‏بفرما.
پروردگارا!دشمنان اسلام را سرنگون بفرما،خیر دنیا و آخرت به همه ما کرامت کن،اموات ما را مشمول عنایت و مغفرت خود قرار بده.
رحم الله من قرا الفاتحة مع الصلوات.
پی‏نوشت‏ها:
1- البته خیلی تصفیه شده‏اند.بسیاری از سران بزرگان و مردان این مردم:حجر بن عدی‏ها، عمرو بن حمق خزاعی‏ها،رشید هجری‏ها و میثم تمارها را از میان برده‏اند برای اینکه شهر را از اندیشه و فکر علی،از احساسات به نفع علی خالی کنند.ولی هنوز اثر این تعلیمات هست.
2 نهج البلاغه،خطبه سوم.
3- احزاب/23.
4- بحار الانوار،ج 44/ص 381.
5- مقتل خوارزمی،ج 2/ص 5.
6- اللهوف،ص 41.
7- مقتل الحسین،ص‏156.
8- تاریخ یعقوبی،ج 2/ص‏179.
9- آل عمران/110.
10- ارشاد مفید،ص 204.
11- بحار الانوار،ج 44/ص‏366.
12- مناقب ابن شهر آشوب،ج 2/ص 213.

No comments: