tag:blogger.com,1999:blog-12045034473602978102024-02-06T20:08:03.429-08:00عاشوراshokohhttp://www.blogger.com/profile/14950602887759262711noreply@blogger.comBlogger15125tag:blogger.com,1999:blog-1204503447360297810.post-19589238861700726562007-02-15T22:13:00.000-08:002007-02-16T02:57:40.309-08:00ماهیت قیام<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhpznoLzk3JD1rQZMe_Ra7oEOspUPlCU20sVB-Wfkr7tRLcuVS8M_16EGyTEmn3vS_ARyVzNA3q2bebI1-vngWNGYgVqJHSGnwpdAC0AofM6URy-siQnhnQW91Ze51tHEPQOI3hN7XtPYH5/s1600-h/043.jpg"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5032084344168798850" style="DISPLAY: block; MARGIN: 0px auto 10px; CURSOR: hand; TEXT-ALIGN: center" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhpznoLzk3JD1rQZMe_Ra7oEOspUPlCU20sVB-Wfkr7tRLcuVS8M_16EGyTEmn3vS_ARyVzNA3q2bebI1-vngWNGYgVqJHSGnwpdAC0AofM6URy-siQnhnQW91Ze51tHEPQOI3hN7XtPYH5/s200/043.jpg" border="0" /></a><br /><div align="right"><span style="font-size:78%;color:#990000;">یکی از مسائل در مورد نهضت امام حسین علیه السلام این است که ماهیت این نهضت چه بوده است؟چون نهضتها هم مانند پدیدههای طبیعی ماهیتهای مختلف دارند.اشیاء و پدیدههای طبیعی،از معدنیها گرفته تا گیاهان و انواع حیوانات،هر کدام ماهیتی طبیعی و وضع بالخصوصی دارند.نهضتها و قیامهای اجتماعی هم اینچنیناند.<br />یک شیء را اگر بخواهیم بشناسیم،یا به علل فاعلی آن میشناسیم یا به علل غائی آن-که امروز شناختبه علل غائی را چندان قبول ندارند-یا به علل مادی آن یعنی اجزاء و عناصر تشکیل دهنده آن،و یا به علت صوری آن یعنی به وضع و شکل و خصوصیتی که در مجموع پیدا کرده است.اگر یک نهضت را هم بخواهیم بشناسیم و ماهیتش را به دست آوریم،ابتدا باید علل و موجباتی را که به این نهضت منتهی شده استبشناسیم.تا آنها را نشناسیم،ماهیت این نهضت را نمیشناسیم(شناخت علل فاعلی).بعد باید علل غائی آن را بشناسیم،یعنی این نهضت چه هدفی دارد؟اولا هدف دارد یا هدف ندارد،و اگر هدف دارد چه هدفهایی دارد؟سوم باید عناصر و محتوای این نهضت را بشناسیم که در این نهضت چه کارهایی،چه عملیاتی صورت گرفته است؟و چهارم باید ببینیم این عملیاتی که صورت گرفته است،مجموعا چه شکلی پیدا کرده است؟<br />آیا قیام حسینی از نوع یک انفجار بود؟<br />یکی از مسائلی که در مورد نهضت امام حسین علیه السلام مطرح است،این است که آیا این قیام و نهضت از نوع یک انفجار بود؟از نوع یک عمل ناآگاهانه و حساب نشده بود؟نظیر اینکه به دیگی حرارت بدهند،آبی که در آن است تبدیل به بخار بشود،منافذ هم بسته باشد،بالاخره منفجر خواهد شد،و نظیر انفجارهایی که برای افراد انسان پیدا میشود که انسان در شرایطی قرار میگیرد(حالا یا به علتی که همانجا پیدا میشود یا به علل گذشته،یک درون پر از عقده و ناراحتی دارد)که در حالی که هرگز نمیخواهد فلان حرف را بزند،ولی یکمرتبه میبینید ناراحت و عصبانی میشود و از دهانش هر چه که حتی دلش هم نمیخواهد بیرون بیاید،بیرون میآید.این را میگویند انفجار.بسیاری از قیامها انفجار است.<br />یکی از جاهایی که در آن،راه مکتب اسلام با راه مکاتب مادی امروز فرق میکند،این است که مکاتب مادی امروز روی اصول خاص دیالکتیکی میگویند تضادها را تشدید کنید،ناراحتیها را زیاد کنید،شکافها را هر چه میتوانید عمیقتر کنید،حتی با اصلاحات واقعی مخالفت کنید برای اینکه جامعه را به انقلاب به معنی انفجار(نه انقلاب آگاهانه)بکشانید.اسلام به انقلاب انفجاری،یک ذره معتقد نیست.اسلام،انقلابش هم انقلاب صد در صد آگاهانه و از روی تصمیم و کمال آگاهی و انتخاب است.<br />آیا جریان امام حسین علیه السلام یک انقلاب انفجاری و یک انفجار بود؟یک کار ناآگاهانه بود؟ آیا به این صورت بود که در اثر فشارهای خیلی زیادی که از زمان معاویه و بلکه از قبل از آن بر مردم و خاندان امام آورده بودند،دوره یزید که رسید،دیگر اصلا حوصله امام حسین سر آمد و گفت هر چه باداباد،هر چه میخواهد بشود؟!العیاذ بالله.گفتههای خود امام حسین که نه تنها از آغاز این نهضت،بلکه از بعد از مرگ معاویه شروع میشود،نامههایی که میان او و معاویه مبادله شده است،سخنرانیهایی که در مواقع مختلف ایراد کرده است،از جمله آن سخنرانی معروفی که در منی صحابه پیغمبر را جمع کرد-و حدیثش در تحف العقول هست و خیلی مفصل است و خطابه بسیار غرایی است-نشان میدهد که این نهضت در کمال آگاهی بوده، انقلاب است اما نه انفجار،انقلاب هست ولی انقلاب اسلامی نه انفجار.<br />از جمله خصوصیات امام حسین این است که در مورد فرد فرد اصحابش اجازه نمیدهد که قیام او حالت انفجاری داشته باشد.چرا امام حسین در هر فرصتی میخواهد اصحابش را به بهانهای مرخص کند؟دائما به آنها میگوید:آگاه باشید که اینجا آب و نانی نیست،قضیه خطر دارد.حتی در شب عاشورا با زبان خاصی با آنها صحبت میکند:من اصحابی از اصحاب خودم بهتر و اهل بیتی از اهل بیتخودم فاضلتر سراغ ندارم.از همه شما تشکر میکنم،از همهتان ممنونم.اینها جز با من با کسی از شما کاری ندارند.شما اگر بخواهید بروید و آنها بدانند که شما خودتان را از این معرکه خارج میکنید،به احدی از شما کاری ندارند.اهل بیت من در این صحرا کسی را نمیشناسند،منطقه را بلد نیستند.هر فردی از شما با یکی از اهل بیت من خارج شود و برود.من اینجا خودم هستم تنها.<br />چرا؟رهبری که میخواهد از ناراحتی و نارضایتی مردم استفاده کند که چنین حرفی نمیزند،همواره از تکلیف شرعی میگوید.البته تکلیف شرعی هم بود و امام حسین از گفتن آن نیز غفلت نکرد اما میخواست آن تکلیف شرعی را در نهایت آزادی و آگاهی انجام بدهند. خواستبه آنها بگوید دشمن،شما را محصور نکرده،از ناحیه دشمن اجبار ندارید.اگر از تاریکی شب استفاده کنید و بروید،کسی مزاحمتان نمیشود.دوست هم شما را مجبور نمیکند.من بیعتخودم را از شما برداشتم.اگر فکر میکنید که مساله بیعتبرای شما تعهد و اجبار به وجود آورده است،بیعت را هم بر داشتم.یعنی فقط انتخاب و آزادی.باید در نهایت آگاهی و آزادی و بدون اینکه کوچکترین احساس اجباری از ناحیه دشمن یا دوستبکنید،مرا انتخاب کنید.<br />این است که به شهدای کربلا ارزش میدهد و الا طارق بن زیاد در جنگ اسپانیا،وقتی که اسپانیا را فتح کرد و کشتیهای خود را از آن دماغه عبور داد،همینقدر که عبور داد،دستور داد که آذوقه به اندازه بیست و چهار ساعت نگه دارند و زیادتر از آن را هر چه هست آتش بزنند و کشتیها را هم آتش بزنند.بعد سربازان و افسران را جمع کرد،اشاره کرد به دریای عظیمی که در آنجا بود،گفت:ایها الناس!دشمن رو بروی شما و دریا پشتسر شماست.اگر بخواهید فرار کنید جز غرق شدن در دریا راه دیگری ندارید،کشتیای دیگر وجود ندارد.غذا هم-اگر بخواهید تنبلی کنید-جز برای بیست و چهار ساعت ندارید،بعد از آن خواهید مرد.بنا بر این نجات شما در زدن و از بین بردن دشمن است.غذای شما در چنگ دشمن است.راهی جز این ندارید.یعنی برایشان اجبار به وجود آورد.این سرباز اگر تا آخرین قطره خونش نجنگد،چه بکند؟<br />اما امام حسین با اصحاب خودش بر ضد طارق بن زیاد عمل کرد،نگفت:دشمن اینجاست،از این طرف بروید شما را از بین میبرد،از آن طرف هم بروید شما را نابود میکند.بنا بر این دیگر راهی نیست غیر از اینکه روغن چراغ ریخته را باید نذر امامزاده کرد.شما که به هر حال کشته میشوید،حالا که کشته میشوید،بیایید با من کشته شوید.آن گونه شهادت ارزش نداشت.یک سیاستمدار این جور عمل میکند.گفت:نه دریا پشتسرت است و نه دشمن روبرویت،نه دوست تو را اجبار کرده است و نه دشمن،هر کدام را که میخواهی انتخاب کن،در نهایت آزادی.<br />پس انقلاب امام حسین،در درجه اول باید بدانیم که انقلاب آگاهانه است،هم از ناحیه خودش و هم از ناحیه اهل بیت و یارانش،انفجار نیست.<br />نهضت چند ماهیتی<br />انقلاب آگاهانه میتواند ماهیتهای مختلف داشته باشد.اتفاقا در قضایای امام حسین،عوامل زیادی مؤثر است که این عوامل سبب شده است که نهضت امام حسین یک نهضت چند ماهیتی باشد نه تک ماهیتی.یکی از تفاوتهایی که میان پدیدههای اجتماعی و پدیدههای طبیعی هست این است که پدیده طبیعی باید تک ماهیتی باشد،نمیتواند چند ماهیتی باشد.یک فلز در آن واحد نمیتواند که هم ماهیت طلا را داشته باشد و هم ماهیت مس را.ولی پدیدههای اجتماعی میتوانند در آن واحد چند ماهیتی باشند.خود انسان یک اعجوبهای است که در آن واحد میتواند چند ماهیتی باشد.اینکه سارتر و دیگران گفتهاند که انسان وجودش بر ماهیتش تقدم دارد،این مقدارش درست است.نه به تعبیری که آنها میگویند درست است،یک چیز علاوهای هم در اینجا هست و آن اینکه انسان در آن واحد میتواند چند ماهیت داشته باشد،میتواند ماهیت فرشته داشته باشد،در همان حال ماهیتخوک هم داشته باشد،در همان حال ماهیت پلنگ هم داشته باشد که این،داستان عظیمی است در فرهنگ و معارف اسلامی.<br />پدیده اجتماعی میتواند چند ماهیتی باشد.اتفاقا قیام امام حسین از آن پدیدههای چند ماهیتی است،چون عوامل مختلف در آن اثر داشته است.مثلا یک نهضت میتواند ماهیت عکس العملی داشته باشد یعنی صرفا عکس العمل باشد،و میتواند ماهیت آغازگری داشته باشد.اگر یک نهضت ماهیت عکس العملی داشته باشد،میتواند یک عکس العمل منفی باشد در مقابل یک جریان،و میتواند یک عکس العمل مثبتباشد در مقابل جریان دیگر.همه اینها در نهضت امام حسین وجود دارد.این است که این نهضتیک نهضت چند ماهیتی شده است، چطور؟<br />عامل تقاضای بیعت<br />یکی از عوامل که به یک اعتبار(از نظر زمانی)اولین عامل است،عامل تقاضای بیعت است.امام حسین در مدینه است.معاویه قبل از مردنش-که میخواهد جانشینی یزید را برای خود مسلم کند-میآید در مدینه،میخواهد از امام بیعتبگیرد.آنجا موفق نمیشود.بعد از مردنش یزید میخواهد بیعتبگیرد.بیعت کردن یعنی امضا کردن و صحه گذاشتن نه تنها روی خلافتشخص یزید بلکه همچنین روی سنتی که معاویه پایه گذاری کرده است که خلیفه پیشین خلیفه بعدی را تعیین کند،نه اینکه خلیفه پیشین برود بعد هم جانشین او را تعیین کنند یا اگر شیعه بودند به نصی که از طرف پیغمبر اکرم رسیده است عمل کنند،نه،یک امری که نه شیعه میگوید و نه سنی:خلیفهای خلیفه دیگر را،پسر خودش را به عنوان ولی عهد المسلمین تعیین کند.بنا بر این،این بیعت تنها امضا کردن خلافت آدم ننگینی مانند یزید نیست،امضا کردن سنتی است که برای اولین بار وسیله معاویه میخواست پایه گذاری بشود.<br />در اینجا آنها از امام حسین بیعت میخواهند،یعنی از ناحیه آنها یک تقاضا ابراز شده است، امام حسین عکس العمل نشان میدهد،عکس العمل منفی.بیعت میخواهید؟نمیکنم.در اینجا عمل امام حسین عمل منفی است،از سنخ تقواست،از سنخ این است که هر انسانی در جامعه خودش مواجه میشود با تقاضاهایی که به شکلهای مختلف:به صورت شهوت،به صورت مقام،به صورت ترس و ارعاب،از او میشود و باید در مقابل آنها بگوید نه،یعنی تقوا.آنها میگویند:بیعت،امام حسین میگوید:نه.تهدید میکنند،میگوید:حاضرم کشته بشوم و حاضر نیستم بیعت کنم.<br />تا اینجا این نهضت ماهیت عکس العملی،آنهم عکس العمل منفی در مقابل یک تقاضای نامشروع دارد و به تعبیر دیگر،ماهیتش ماهیت تقواست،ماهیت قسمت اول«لا اله الا الله»یعنی«لا اله»است،در مقابل تقاضای نامشروع،«نه»گفتن است(تقوا).<br />عامل دعوت مردم کوفه<br />اما عاملی که مؤثر در نهضتحسینی بود،تنها این قضیه نبود.عامل دیگری هم در اینجا وجود داشت که باز ماهیت نهضتحسینی از آن نظر ماهیت عکس العملی است ولی عکس العمل مثبت نه منفی.<br />معاویه از دنیا میرود.مردم کوفهای که در بیستسال قبل از این حادثه،لا اقل پنجسال علی علیه السلام در این شهر زندگی کرده است و هنوز آثار تعلیم و تربیت علی بکلی از میان نرفته است (1) ،تا معاویه میمیرد،به خود میآیند،دور همدیگر جمع میشوند که اکنون از فرصتباید استفاده کرد،نباید گذاشت که فرصتبه پسرش یزید برسد،ما حسین بن علی داریم،امام بر حق ما حسین بن علی است،ما الآن باید آماده باشیم و او را دعوت کنیم که به کوفه بیاید و او را کمک بدهیم و لا اقل قطبی در اینجا در ابتدا به وجود آوریم،بعد هم خلافت را خلافت اسلامی بکنیم.<br />اینجا یک دعوت است از طرف مردمی که مدعی هستند ما از سر و جان و دل آمادهایم، درختهای ما میوه داده است.مقصود از این جمله نه این است که فصل بهار است.بعضی این جور خیال میکنند که درختها سبز شده و میوه داده استیعنی آقا!الآن اینجا فصل میوه است،بیایید اینجا مثلا شکم میوهای بخورید!نه،این مثل است،میخواهد بگوید که درختهای انسانها سرسبزند و این باغ اجتماع آماده استبرای اینکه شما در آن قدم بگذارید.<br />کوفه اصلا اردوگاه بوده است.از اول هم به عنوان یک اردوگاه تاسیس شد.این شهر در زمان خلیفه عمر بن الخطاب ساخته شد،قبلا«حیره»بود.این شهر را سعد وقاص ساخت.همان مسلمانانی که سرباز بودند،و در واقع همان اردو،در آنجا برای خود خانه ساختند و لهذا از یک نظر قویترین شهرهای عالم بود.مردم این شهر از امام حسین دعوت میکنند.نه یک نفر،نه دو نفر،نه هزار نفر،نه پنج هزار نفر و نه ده هزار نفر بلکه حدود هجده هزار نامه میرسد که بعضی از نامهها را چند نفر و بعضی دیگر را شاید صد نفر امضا کرده بودند که در مجموع شاید حدود صد هزار نفر به او نامه نوشتهاند.<br />اینجا عکس العمل امام چه باید باشد؟حجتبر او تمام شده است.عکس العمل،مثبت و ماهیت عملش ماهیت تعاون است،یعنی مسلمانانی قیام کردهاند،امام باید به کمک آنها بشتابد.اینجا دیگر عکس العمل امام ماهیت منفی و تقوا ندارد،ماهیت مثبت دارد.کاری از ناحیه دیگران آغاز شده است،امام حسین باید به دعوت آنها پاسخ مثبتبدهد.اینجا وظیفه چیست؟در آنجا وظیفه«نه»گفتن بود.از نظر بیعت،امام حسین فقط باید بگوید:نه،و خودش را پاک نگه دارد و نیالاید.و لهذا اگر امام حسین پیشنهاد ابن عباس را عمل میکرد و میرفت در کوهستانهای یمن زندگی میکرد که لشکریان یزید به او دست نمییافتند،از عهده وظیفه اولش بر آمده بود،چون بیعت میخواستند،نمیخواستبیعت کند،آنها میگفتند:بیعت کن، میگفت:نه.از نظر تقاضای بیعت و از نظر احساس تقوا در امام حسین و از نظر اینکه باید پاسخ منفی بدهد،با رفتن در کوهستانهای یمن که ابن عباس و دیگران پیشنهاد میکردند، وظیفهاش را انجام داده بود.اما اینجا مساله مساله دعوت است،یک وظیفه جدید است، مسلمانها حدود هجده هزار نامه با حدود صد هزار امضا دادهاند.اینجا اتمام حجت است.<br />امام حسین از اول حرکتش معلوم بود که مردم کوفه را آماده نمیبیند،مردم سست عنصر و مرعوب شدهای میداند.در عین حال جواب تاریخ را چه بدهد؟قطعا اگر امام حسین به مردم کوفه اعتنا نمیکرد،همین ما که امروز اینجا نشستهایم میگفتیم:چرا امام حسین جواب مثبت نداد؟<br />ابو سلمه خلال که به او میگفتند وزیر آل محمد در دوره بنی العباس،وقتی که میانهاش با خلیفه عباسی بهم خورد که طولی هم نکشید که کشته شد،فورا دو نامه نوشت:یکی به امام جعفر صادق و یکی به عبد الله محض و هر دو را در آن واحد دعوت کرد،گفت من و ابو مسلم که تا حالا برای اینها کار میکردیم،از این ساعت میخواهیم برای شما کار کنیم،بیایید با ما همکاری کنید،ما اینها را از بین میبریم.اولا وقتی برای دو نفر نامه مینویسد،علامت این است که خلوص ندارد.ثانیا بعد از اینکه رابطهاش با خلیفه عباسی بهم خورده،چنین نامهای نوشته است.وقتی نامه به امام جعفر صادق علیه السلام رسید امام نامه را خواند،بعد در جلو چشم حامل نامه آن را مقابل آتش گرفت و سوزاند.آن شخص پرسید:جواب نامه چیست؟ فرمود:جواب نامه همین است.هنوز او بر نگشته بود که ابو سلمه را کشتند.و هنوز میبینیم خیلی افراد سؤال میکنند که چرا امام جعفر صادق به دعوت ابو سلمه خلال جواب مثبت نداد و جواب منفی داد؟در صورتی که ابو سلمه خلال اولا یک نفر بود،ثانیا خلوص نیت نداشت،و ثالثا هنگامی نامه نوشت که کار از کار گذشته بود و خلیفه عباسی هم فهمیده بود که این دیگر با او صداقت ندارد و لهذا چند روز بعد او را کشت.<br />اگر هجده هزار نامه مردم کوفه به مدینه و مکه(و بخصوص مکه)نزد امام حسین رفته بود و ایشان جواب مثبت نمیداد،تاریخ،امام حسین را ملامت میکرد که اگر رفته بود،ریشه یزید و یزیدیها کنده شده بود و از بین رفته بود،کوفه اردوگاه مسلمین با آن مردم شجاع،کوفهای که پنجسال علی علیه السلام در آن زندگی کرده است و هنوز تعلیمات علی و یتیمهایی که علی بزرگ کرده و بیوههایی که علی از آنها سرپرستی کرده است زنده هستند و هنوز صدای علی در گوش مردم این شهر است،امام حسین جبن به خرج داد و ترسید که به آنجا نرفت،اگر میرفت در دنیای اسلام انقلاب میشد.این است که اینجا تکلیف این گونه ایجاب میکند که همینکه آنها میگویند ما آمادهایم،امام میگوید من آماده هستم.<br />از این نظر وظیفه امام حسین چیست؟مردم کوفه مرا دعوت کردهاند،میروم به کوفه.مردم کوفه بیعتشان را با مسلم نقض کردند،من بر میگردم،میروم سر جای خودم،میروم مدینه یا جای دیگر تا آنجا هر کاری بخواهند بکنند،یعنی از نظر این عامل که یک عکس العمل مثبت در مقابل یک دعوت است،وظیفه امام حسین،دادن جواب مثبت است تا وقتی که دعوت کنندگان ثابتند.وقتی که آنها جا زدند،دیگر امام حسین وظیفهای از آن نظر ندارد و نداشت.<br />کدامیک مقدم است؟<br />از این دو عامل،کدامیک بر دیگری تقدم داشت؟آیا اول امام حسین از بیعت امتناع کرد و چون از بیعت امتناع کرد مردم کوفه از او دعوت کردند یا لا اقل زمانا چنین بود،یعنی بعد از آنکه بیش از یک ماه از امتناع از بیعت گذشته بود دعوت مردم کوفه رسید؟یا قضیه بر عکس بود:اول مردم کوفه از او دعوت کردند،امام حسین دید حال که دعوت کردهاند او هم باید جواب مثبتبدهد؟بدیهی است مردی که برای کاری به این بزرگی کاندیدا میشود،دیگر برای او بیعت کردن معنی ندارد،بیعت نکرد برای اینکه به تقاضای مردم کوفه جواب مثبت داده بود!از ایندو کدام است؟به حسب تاریخ مسلما اولی،چرا؟برای اینکه همان روز اولی که معاویه مرد،از امام حسین تقاضای بیعتشد،بلکه معاویه قبل از اینکه بمیرد،به مدینه آمد و میخواستبا هر لم و کلکی هست،در زمان حیات خودش از امام حسین و دو سه نفر دیگر بیعتبگیرد که آنها به هیچ شکل زیر بار نرفتند.<br />مساله تقاضای بیعت و امتناع از آن،تقدم زمانی دارد.خود یزید هم وقتی معاویه مرد،همراه این خبر-که به وسیله یک پیک سبک سیر و تندرو فرستاد و آن پیک در ظرف چند روز با آن شترهای جماز،خودش را به مدینه رساند-نامهای فرستاد و همان کسی که خبر مرگ معاویه را به والی مدینه داد،آن نامه را هم به او نشان داد که:«خذ الحسین بالبیعة اخذا شدیدا»از حسین بن علی و این دو سه نفر دیگر،به شدت،هر طور که هستبیعتبگیر.شاید هنوز کوفه خبر نشده بود که معاویه مرده است.<br />بعلاوه تاریخ این طور میگوید که از امام حسین تقاضای بیعت کردند،امام حسین امتناع کرد، حاضر نشد،دو سه روز به همین منوال گذشت،دائما میآمدند،گاهی با زبان نرم و گاهی با خشونت،تا حضرت مدینه را رها کرد.در بیست و هفتم رجب،امام حسین از مدینه حرکت کرد و در سوم شعبان به مکه رسید.دعوت مردم کوفه در پانزدهم رمضان به امام حسین رسید، یعنی بعد از آنکه یک ماه و نیم از تقاضای بیعت و امتناع امام گذشته بود،و بعد از اینکه بیش از چهل روز بود که امام در مکه اقامت کرده بود.<br />بنا بر این مساله این نیست که اول آنها دعوت کردند،بعد امام جواب مساعد داد،و چون جواب مساعد داده بود و از طرف آنها کاندید شده بود دیگر معنی نداشت که بیعت کند، یعنی بیعت نکرد چون به کوفیها جواب مساعده داده بود!خیر،بیعت نکرد قبل از آنکه اصلا اسم تقاضای کوفیها در میان باشد،و فرمود:من بیعت نمیکنم و لو در همه روی زمین ماوی و ملجای برای من باقی نماند،یعنی اگر تمام اقطار روی زمین را بر من ببندند که یک نقطه برای زندگی من وجود نداشته باشد،باز هم بیعت نمیکنم.<br />عامل امر به معروف و نهی از منکر<br />عامل سوم-که این را هم مثل دو عامل دیگر،تاریخ بیان میکند-عامل امر به معروف و نهی از منکر بود که از روز اولی که امام حسین از مدینه حرکت کرد،با این شعار حرکت کرد.از این نظر،مساله این نبود که چون از من بیعت میخواهند و من نمیپذیرم،قیام میکنم،بلکه این بود که اگر بیعت هم نخواهند،من به حکم وظیفه امر به معروف و نهی از منکر باید قیام کنم، و نیز مساله این نبود که چون مردم کوفه از من دعوت کردهاند قیام میکنم(هنوز حدود دو ماه مانده بود که مردم کوفه دعوت کنند،روزهای اول بود و به دعوت مردم کوفه مربوط نیست)،بلکه مساله این بود که دنیای اسلام را منکرات فرا گرفته است،من به حکم وظیفه دینی،به حکم مسؤولیتشرعی و الهی خود قیام میکنم.<br />در عامل اول،امام حسین مدافع است.به او میگویند:بیعت کن،میگوید:نمیکنم،از خودش دفاع میکند.در عامل دوم،امام حسین متعاون است.او را به همکاری دعوت کردهاند،جواب مثبت داده است.در عامل سوم،امام حسین مهاجم است.در اینجا او به حکومت وقت هجوم کرده است.به حسب این عامل،امام حسین یک مرد انقلابی است،یک ثائر است،میخواهد انقلاب کند.<br />وظیفه امام از نظر هر یک از این عوامل<br />هر یک از این عوامل،یک نوع تکلیف و وظیفه برای امام حسین ایجاب میکرد.(اینکه میگویم این نهضت چند ماهیتی است،برای این است.)از نظر عامل بیعت،امام حسین وظیفهای ندارد جز زیر بار بیعت نرفتن.اگر به پیشنهاد ابن عباس هم عمل میکرد و در دامنه کوهها میرفت،به این وظیفهاش عمل کرده بود.از نظر انجام این وظیفه،امام حسین تکلیفش این نبود که یک نفر دیگر را هم با خودش به همکاری دعوت کند.از من بیعتخواستهاند،من نمیکنم،خواستهاند دامن شرافت مرا آلوده کنند،من نمیکنم.از نظر عامل دعوت مردم کوفه،وظیفهاش این است که به آنها پاسخ مثبتبدهد چرا که اتمام حجتشده است.<br />یکی از آقایان سؤال کرده است که این اتمام حجت در مقابل تاریخ،به چه شکل میشود؟پس مساله امامت چه میشود؟نه،مساله امامتبه این معنی نیست که امام دیگر تکلیف و وظیفه شرعی نداشته باشد،اتمام حجت در بارهاش معنی نداشته باشد.علی علیه السلام در خطبه شقشقیه میفرماید:<br />لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظة ظالم و لا سغب مظلوم لا لقیتحبلها علی غاربها و لسقیت اخرها بکاس اولها (2) .<br />راجع به زمان خلافتخودش میگوید:اگر نبود که مردم حضور پیدا کرده بودند و حضور مردم حجت را بر من تمام کرده بود،و اگر نبود که خدا از علما و دانایان پیمان گرفته است که آنجا که مردم تقسیم میشوند به سیرانی که پر سیر خوردهاند و گرسنگان گرسنه،علیه این وضع نامطلوب به سود گرسنگان و علیه پرخورها قیام کنند،خلافت را قبول نمیکردم.من از نظر شخص خودم علاقهای به این کار نداشتم،ولی این وظایف و مسؤولیتها به عهده من گذاشته شده بود.<br />امام حسین هم این جور است.اصلا امام که امام است،الگو و پیشواست.ما از عمل امام میتوانیم بفهمیم که وظایف را چگونه باید تشخیص داد و چگونه باید عمل کرد.<br />از نظر عامل دعوت مردم کوفه،امام حسین وظیفه دارد به سوی کوفه بیاید تا وقتی که آنها سر قولشان هستند.از آن ساعتی که آنها جا زدند،زیر قولشان زدند و شکستخوردند و رفتند، دیگر امام حسین از این نظر وظیفهای ندارد.وقتی مساله به دست گرفتن زمام حکومت،از ناحیه آنها منتفی میشود،امام حسین هم دیگر وظیفهای ندارد.ولی کار امام حسین که منحصر به این نبوده است.عامل دعوت مردم کوفه یک عامل موقتبود،یعنی عاملی بود که از پانزدهم رمضان آغاز شد،مرتب نامهها متبادل میشد و این امر ادامه داشت تا وقتی که امام به نزدیکی کوفه یعنی به مرزهای عراق و عربستان سعودی رسیدند.بعد که با حر بن یزید ریاحی ملاقات کرد و آن خبرها از جمله خبر قتل مسلم رسید،دیگر موضوع دعوت مردم کوفه منتفی شد و از این نظر امام وظیفهای نداشت.و لهذا امام وقتی که با مردم کوفه صحبت میکند و مخاطبش مردم کوفه هستند نه یزید و حکومت وقت،به آن شیعیان سست عنصر میگوید:مرا دعوت کردید،من آمدم.نمیخواهید،بر میگردم.شما مرا دعوت کردید، دعوت شما برای من وظیفه ایجاب کرد،اما حالا که پشیمان شدید،من بر میگردم.آیا این یعنی دیگر بیعت هم میکنم؟ابدا.آن،عامل و مساله دیگری است،چنانکه خودش گفت:اگر در تمام روی زمین یک نقطه وجود نداشته باشد که مرا جا بدهد(نه تنها شما مرا جا ندهید)باز هم بیعت نمیکنم.<br />از نظر عامل امر به معروف و نهی از منکر که از این نظر امام حسین دیگر مدافع نیست، متعاون نیست،بلکه یک مهاجم است،یک ثائر و یک انقلابی است چطور؟نه،از آن نظر حسابش سر جای خودش است.<br />اشتباه نویسنده«شهید جاوید»<br />یکی از اشتباهاتی که نویسنده کتاب شهید جاوید در اینجا کرده است،به نظر من این است که برای عامل دعوت مردم کوفه ارزش بیش از حد قائل شده است،گویی خیال کرده است که عامل اساسی و اصلی این است.البته اینها اجتهاد و استنباط است.خوب،یک کسی استنباط میکند،اشتباه میکند.اشتباه کرده است.غیر از این،من چیزی نمیخواهم بگویم.یک اجتهاد اشتباه بوده است.خیر،در میان این عاملها اتفاقا کوچکترین آنها از نظر تاثیر،عامل دعوت مردم کوفه است و الا اگر عامل اساسی این میبود،آن وقتی که به امام خبر رسید که زمینه کوفه دیگر منتفی شد،امام میبایست دست از آن حرفهای دیگرش هم بر میداشت و یگفتبسیار خوب،حالا که این طور شد،پس ما بیعت میکنیم،دیگر دم از امر به معروف و نهی از منکر هم نمیزنیم.اتفاقا قضیه بر عکس است.داغترین خطبههای امام حسین،شور انگیزترین و پر هیجانترین سخنان امام حسین،بعد از شکست کوفه است.<br />اینجاست که نشان میدهد امام حسین تا چه اندازه روی عامل امر به معروف و نهی از منکر تکیه دارد و اوست که به این دولت و حکومت فاسد هجوم آورده است.از نظر این عامل،امام حسین مهاجم به حکومت فاسد وقت است،ثائر و انقلابی است.بین راه دارد میآید،چشمش میافتد به دو نفر که از طرف کوفه میآیند،میایستد تا با آنها صحبت کند.آنها میفهمند که امام حسین است،راهشان را کج میکنند.امام هم میفهمد که آنها دلشان نمیخواهد حرفی بزنند،راه خودش را ادامه میدهد.یکی از اصحابش که پشتسر میآمد،آندو را دید و با آنها صحبت کرد.آنها قضایای ناراحت کننده کوفه را از شهادت مسلم و هانی برای او نقل کردند، گفتند:و الله ما خجالت کشیدیم این خبر را به امام حسین بدهیم.آن مرد بعد که به امام ملحق شد،وارد منزلی که امام در آن نشسته بود شد.گفت:من خبری دارم،هر طور که اجازه میفرمایید بگویم.اگر اجازه میفرمایید اینجا عرض کنم،اینجا عرض میکنم.اگر نه، میخواهید من به طور خصوصی عرض کنم،به طور خصوصی عرض میکنم.فرمود:بگو،من از اصحاب خودم چیزی را مستور ندارم،با هم یکرنگ هستیم.قضیه را نقل کرد که آن دو نفری که دیروز شما میخواستید با آنها ملاقات کنید ولی آنها راهشان را کج کردند،من با آنها صحبت کردم،گفتند قضیه از این قرار است:کوفه سقوط کرد،مسلم و هانی کشته شدند.تا این جمله را شنید،اول اشک از چشمانش جاری شد.حالا ببینید چه آیهای را میخواند: من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا (3) اصلا در قرآن آیهای مناسبتر برای چنین موقعی پیدا نمیکنید.)بعضی از مؤمنین به پیمانی که با خدای خویش بستند وفا کردند.از اینهایی که وفا کننده به پیمان خویش هستند،بعضی از آنها گذشتند و رفتند شهید شدند و عده دیگر هم انتظار میکشند تا نوبت آنها بشود.یعنی ما فقط برای کوفه نیامدیم.کوفه سقوط کرد که کرد.حرکت ما که فقط معلول دعوت مردم کوفه نبوده است.این،یکی از عوامل بود که برای ما این وظیفه را ایجاب میکرد که عجالتا از مکه به طرف کوفه بیاییم.ما وظیفه بزرگتر و سنگینتری داریم.مسلم به پیمان خود وفا کرد و کارش گذشت،پایان یافت،شهید شد،آن سرنوشت مسلم را ما هم پیدا کنیم.<br />منطق امام حسین منطق شهید بود<br />از نظر اینکه امام مهاجم و ثائر و انقلابی بود،منطقش با منطق مدافع و با منطق متعاون فرق میکند.منطق مدافع،منطق آدمی است که یک شیء گرانبها دارد،دزد میخواهد آن را از او بگیرد.بسا هست که اگر کشتی هم بگیرد،دزد را به زمین میزند.ولی به این مسائل فکر نمیکند،آن را محکم گرفته،در میرود که دزد از او نگیرد.کاری ندارد که حالا زورش کمتر استیا بیشتر.حساب این است که میخواهد آن را از دزد نگه دارد.ولی یک آدم مهاجم نمیخواهد فقط خودش را حفظ کند،میخواهد او را از بین ببرد ولو به قیمتشهادتش باشد. منطق امر به معروف و نهی از منکر،منطق حسین را منطق شهید کرد.منطق شهید ماورای این منطقهاست.<br />منطق شهید یعنی منطق کسی که برای جامعه خودش پیامی دارد و این پیام را جز با خون با چیز دیگری نمیخواهد بنویسد.خیلیها در دنیا حرف و پیام داشتند.در حفریاتی که دائما در اطراف و اکناف عالم میکنند،میبینند از فلان پادشاه یا رئیس جمهور سنگ نوشتهای در میآید به اینکه:منم فلان کس پسر فلان کس،منم که فلان جا را فتح کردم،منم که چقدر در دنیا زندگی کردم،چقدر زن گرفتم،چقدر عیش و نوش کردم،چقدر ظلم و ستم کردم.روی سنگ مینویسند که محو نمیشود.ولی در عین حال روی همان سنگها میماند،مردم فراموش میکنند،زیر خاکها دفن میشود،بعد از هزاران سال از زیر خاکها بیرون میآید،تازه در موزهها میماند.<br />امام حسین پیام خونین خودش را روی صفحه لرزان هوا ثبت کرد،ولی چون توام با خون و رنگ قرمز بود،در دلها حک شد.امروز شما میلیونها افراد از عرب و عجم را میبینید که پیام امام حسین را میدانند:«انی لا اری الموت الا سعادة و لا الحیوة مع الظالمین الا برما» (4) آنجا که انسان میخواهد زندگی کند ننگین،آنجا که میخواهد زندگی کند با ظالم و ستمگر،آنجا که میخواهد زندگی فقط برایش نان خوردن و آب نوشیدن و خوابیدن و زیر بار ذلتها رفتن باشد،مرگ هزاران بار بر این زندگی ترجیح دارد.این پیام شهید است.<br />امام حسین که مهاجم است و منطقش منطق شهید،آن روزی که پیامش را در صحرای کربلا ثبت میکرد نه کاغذی بود نه قلمی،همین صفحه لرزان هوا بود.ولی همین پیامش روی صفحه دلها آنچنان حک شد که دیگر محو شدنی نیست.<br />هر سال که محرم میآید میبینیم امام حسین از نو طلوع میکند،از نو زنده میشود،باز میگوید:«خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید الفتاة،و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف» (5) ،باز میبینیم پیام امام حسین است:«الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة،و هیهات منا الذلة،یابی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت» (6) .در مقابل سی هزار نفر که مثل دریا دارند موج میزنند و هر کدام شمشیری به دوش گرفته و نیزهای در دست دارد،در حالی که همه اصحابش کشته شدهاند و تنها خودش است،فریاد میکشد:این ناکس پسر ناکس،این حرامزاده پسر حرامزاده، یعنی این امیر و فرمانده شما،این عبید الله بن زیاد به من پیغام داده است که حسین مخیر است میان یکی از دو کار:یا شمشیر یا ذلت.حسین و تحمل ذلت؟!«هیهات منا الذلة»ما کجا و ذلت کجا؟خدای ما برای ما نمیپسندد(این پیام شهید است)خدای من برای من ذلت نمیپسندد،پیامبر من برای من ذلت نمیپسندد،مؤمنین جهان،نهادها و ذاتهای پاک(تا روز قیامت،مردم خواهند آمد و در این موضوع سخن خواهند گفت)،مؤمنینی که بعدها میآیند، هیچ کدامشان نمیپسندند که حسینشان تن به ذلتبدهد.من تن به ذلتبدهم؟!من در دامن علی بزرگ شدهام،من در دامن زهرا بزرگ شدهام،من از پستان زهرا شیر خوردهام،ما تن به ذلتبدهیم؟!<br />روزی که از مدینه حرکت کرد مهاجم بود.در آن وصیتنامهای که به برادرش محمد بن حنفیه مینویسد،میگوید:«انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما،انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی،ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی» (7) مردم دنیا بدانند که من یک آدم جاه طلب،مقام طلب،اخلالگر،مفسد و ظالم نیستم،من چنین هدفهایی ندارم.قیام من قیام اصلاح طلبی است.قیام و خروج کردم برای اینکه میخواهم امت جد خودم را اصلاح کنم.من میخواهم امر به معروف و نهی از منکر بکنم.در نامه به محمد حنفیه نه نامی از بیعتخواستن است،نه نامی از دعوت مردم کوفه،و اصلا هنوز مساله مردم کوفه مطرح نبود.<br />در این منطق یعنی منطق هجوم،منطق شهید،منطق توسعه و گسترش دادن انقلاب،امام حسین کارهایی کرده است که جز با این منطق با منطق دیگری قابل توجیه نیست،چطور؟ اگر منطقش فقط منطق دفاع میبود،شب عاشورا که اصحابش را مرخص میکند(به دلیلی که عرض کردم)و بیعت را بر میدارد تا آنها آگاهانه کار خودشان را انتخاب کنند،بعد که آنها انتخاب میکنند باید به آنها اجازه ماندن ندهد و بگوید شرعا جایز نیست که شما اینجا کشته شوید،اینها مرا میخواهند بکشند،از من بیعت میخواهند،من وظیفهام این است که بیعت نکنم،کشته هم شدم شدم،شما را که نمیخواهند بکشند،شما چرا اینجا میمانید؟شرعا جایز نیست،بروید.<br />نه،این طور نیست.در منطق ثائر و انقلابی،در منطق کسی که مهاجم است و میخواهد پیام خودش را با خون بنویسد،هر چه که این موج بیشتر وسعت و گسترش پیدا کند بهتر است، چنانکه وقتی که یاران و خاندانش اعلام آمادگی میکنند،به آنها دعا میکند که خدا به همه شما خیر بدهد،خدا همه شما را اجر بدهد،خدا...چرا در شب عاشورا حبیب بن مظاهر اسدی را میفرستد که برو در میان بنی اسد،اگر میشود چند نفر را برایمان بیاور؟مگر بنی اسد همهشان چقدر بودند؟حالا گیرم حبیب رفت از بنی اسد صد نفر را آورد.اینها در مقابل آن سی هزار نفر چه نقشی میتوانستند داشته باشند؟آیا میتوانستند اوضاع را منقلب کنند؟ ابدا.امام حسین میخواست در این منطق که منطق هجوم و منطق شهید و منطق انقلاب است،دامنه این قضیه گسترش پیدا کند.اینکه خاندانش را هم آورد برای همین بود،چون قسمتی از پیامش را خاندانش باید برسانند.خود امام حسین کوشش میکرد حالا که قضیه به اینجا کشیده شده است،هر چه که میشود داغتر بشود،برای اینکه بذری بکارد که برای همیشه در دنیا ثمر و میوه بدهد.چه مناظری،چه صحنههایی در کربلا به وجود آمد که واقعا عجیب و حیرت انگیز است!<br />ارزش هر یک از این عوامل<br />حال ببینیم در میان این عوامل سه گانه(یعنی عامل دعوت مردم کوفه که ماهیت تعاونی به این نهضت میداد،و عامل تقاضای بیعت که ماهیت دفاعی به این نهضت میداد،و عامل امر به معروف و نهی از منکر که ماهیت هجومی به این نهضت میداد)ارزش کدامیک بیشتر از دیگری است.البته ارزشهای این عاملها در یک درجه نیست.هر عاملی یک درجه معینی از ارزش را داراست و به این نهضتبه همان درجه ارزش میدهد.عامل دعوت مردم کوفه-که مردمی اعلام آمادگی کردند به آن کسی که نامزد این کار شده است،و او بدون یک ذره معطلی آمادگی خودش را اعلام کرده است-بسیار ارزش دارد ولی از این بیشتر،عامل تقاضای بیعت و امتناع حسین بن علی علیه السلام و حاضر به کشته شدن و بیعت نکردن ارزش دارد. عامل سوم که عامل امر به معروف و نهی از منکر است،از این هم ارزش بیشتری دارد.بنا بر این عامل سوم ارزش بیشتری به نهضتحسینی داده است،که راجع به ارزشی که یک عامل به یک نهضت میدهد و ارزشی که قهرمان آن نهضتبه آن عامل میدهد،یک فی الجملهای به عرض شما میرسانم:<br />خیلی چیزها،اعم از معنویات و امور مادی،برای انسان ارزش و افتخار است،زینت و زیور است. بدون شک علم برای انسان زینت است.پست و مقام،بالخصوص پستها و مقامهای خدایی،برای انسان افتخار و ارزش است،به انسان ارزش میدهد.حتی یک چیزهای ظاهری که نماینده این ارزشهاست،به انسان ارزش میدهد مثل لباس روحانیت.البته لباس روحانیتبه تنهایی دلیل بر روحانی بودن یعنی علم معارف اسلام و تقوای اسلامی را داشتن نیست.روحانی یعنی عالم به معارف اسلامی و عامل به دستورات اسلامی.این لباس علامت این است که من روحانی هستم.حالا اگر کسی از روی حقیقت پوشیده باشد،علامت درست است،اگر نه، نادرست است.به هر حال این لباس برای اینکه غالبا افرادی آن را پوشیدهاند که معنویت و حقیقت روحانیت را داشتهاند،قهرا برای هر کسی که بپوشد افتخار است.منی هم که صلاحیت پوشیدن این لباس را ندارم،شمایی که مرا نمیشناسید،در یک جلسه وقتی با من روبرو میشوید،همین لباس را که به تن من میبینید،به همان عالم ناشناختگی از من احترام میکنید.پس این لباس افتخار استبرای کسی که آن را میپوشد.لباس استادی دانشگاه برای یک استاد دانشگاه افتخار است.وقتی که این لباس را میپوشد،به این لباس افتخار میکند. برای یک زن،زیور آلات زینت است.<br />در نهضتها هم بسیاری از عاملها ارزش دهنده به یک نهضت است.نهضتها خیلی با هم فرق میکنند.اگر روح عصبیت و به اصطلاح خاکپرستی در آن باشد،یک ارزش به نهضت میدهد، و اگر روحهای معنوی و انسانی و الهی داشته باشد ارزش دیگری به آن میدهد.هر سه عامل دخیل در نهضتحسینی به این نهضت ارزش داد،بالخصوص عامل سوم.ولی گاهی آن کسی که این ارزش به او تعلق دارد یک وضعی پیدا میکند که به این ارزش،ارزش میدهد.همچنان که آن ارزش،او را صاحب ارزش میکند،او هم شان این ارزش را بالا میبرد،چنانکه یک مرد روحانی وقتی که لباس روحانیت را میپوشد،واقعا این لباس برای او افتخار است،باید افتخار کند که این لباس را به او پوشانیدهاند و روحانیون حقیقی هم او را قبول دارند،ولی یکی کسی کارش را در انجام وظایف روحانیت،در علم و تقوا و عمل،به جایی میرساند که او افتخار این لباس میشود،میگوییم لباس روحانیت آن لباسی است که فلان کس هم دارد،لباسی است که او پوشیده است.<br />حداقل ما میتوانیم مثالهای تاریخی ذکر کنیم.اگر یک عده بگویند:آقا!این عبا و عمامه چیست،ما چه میگوییم؟میگوییم:بوعلی سینا هم-که تمام کشورهای اسلامی به او افتخار میکنند،عرب میگوید از من است چون کتابهایش به زبان عربی است،ایرانی میگوید از من است چون اهل بلخ است و بلخ از قدیم مال ایران بوده،روسها میگویند مال ماستبرای اینکه بلخ فعلا مال ماست،هر گروهی میگوید از ماست و همه ملتها به او افتخار میکنند-همین لباس مرا داشته است.ابو ریحان بیرونی هم همین طور.پس بوعلی و ابو ریحان افتخار این لباس شدهاند.شیخ انصاری،خواجه نصیر الدین طوسی و امثال اینها،هم افتخار یافتهاند به لباس روحانیت و هم افتخار دادهاند به لباس روحانیت.همچنین است در مورد یک استاد دانشگاه:برای افرادی لباس استادی افتخار است.ولی امکان دارد که یک استاد اینقدر شانش در کار استادی و علم و تخصص و اکتشافات،بالا باشد که او برای لباس استادی افتخار باشد. برای یک زن،زیور زینت است ولی در مورد زنی ممکن است اصلا بگویند این،چهرهای است که او زینت میدهد به زیورها.<br />جملهای دارد صعصعة بن صوحان عبدی از اصحاب امیر المؤمنین علیه السلام که بسیار زیباست.جناب صعصعه از اصحاب خاص امیر المؤمنین است،از آن تربیتشدههای حسابی علی،مرد خطیب سخنوری هم هست.جاحظ-که از ادبای درجه اول عرب است-میگوید: «صعصعه مرد خطیبی بود،و بهترین دلیل بر خطیب بودن او این است که علی بن ابیطالب گاهی به وی میگفت:بلند شو چند کلمه سخنرانی کن».صعصعه همان کسی است که روی قبر علی علیه السلام آن سخنرانی بسیار عالی پر سوز را کرده است.این شخص یک تبریک خلافتبه امیر المؤمنین گفته در سه چهار جمله که بسیار جالب است.وقتی که امیر المؤمنین خلیفه شد،افراد میآمدند برای تبریک گفتن،یک تبریکی هم جناب صعصعه گفته است.ایستاد و خطاب به امیر المؤمنین گفت:«زینت الخلافة و ما زانتک،و رفعتها و ما رفعتک، و هی الیک احوج منک الیها» (8) .این سه چهار جمله ارزش ده ورق مقاله را دارد.گفت:علی!تو که خلیفه شدی،خلافتبه تو زینت نداد،تو به خلافت زینتبخشیدی،خلافت،تو را بالا نبرد،تو که خلیفه شدی مقام خلافت را بالا بردی،علی!خلافتبه تو بیشتر احتیاج داشت تا تو به خلافت،یعنی علی!من به خلافت تبریک میگویم که امروز نامش روی تو گذاشته شده،به تو تبریک نمیگویم که خلیفه شدی.به خلافت تبریک میگویم که تو خلیفه شدی،نه به تو که خلیفه شدی.از این بهتر نمیشود گفت.<br />امام حسین شان امر به معروف و نهی از منکر را بالا برد<br />عنصر امر به معروف و نهی از منکر به نهضتحسینی ارزش داد،اما حسین هم به امر به معروف و نهی از منکر ارزش داد.امر به معروف و نهی از منکر،نهضتحسینی را بالا برد ولی حسین علیه السلام این اصل را به نحوی اجرا کرد که شان این اصل بالا رفت،یک تاج افتخار به سر اصل امر به معروف و نهی از منکر نهاد.خیلیها میگویند امر به معروف و نهی از منکر میکنیم.حسین هم اول مثل دیگران فقط یک کلمه حرف زد،گفت:«ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی».<br />خود اسلام هم همین طور است.اسلام برای هر مسلمانی افتخار است اما مسلمانهایی هم هستند که به معنی واقعی کلمه فخر الاسلاماند،عز الدیناند،شرف الدیناند،شرف الاسلاماند. این القاب را ما به تعارف،خیلی به افراد میدهیم اما همه کس که این جور نیست.در باره بنده اگر کسی چنین حرفی بزند دروغ محض است،که من بگویم فخر الاسلام،وجود من افتخاری استبرای اسلام!من کی هستم؟!<br />ماجرای دانشگاه شیراز<br />یادم هست در حدود هشتسال پیش در دانشگاه شیراز از من برای سخنرانی دعوت کرده بودند(انجمن اسلامی آنجا دعوت کرده بود).در آنجا استادها و حتی رئیس دانشگاه،همه بودند.یکی از استادهای آنجا-که قبلا طلبه بود و بعد رفت آمریکا تحصیل کرد و دکتر شد و آمد و واقعا مرد فاضلی هم هست-مامور شده بود که مرا معرفی کند.آمد پشت تریبون ایستاد(جلسه هم مثل همین جلسه خیلی پر جمعیت و با عظمتبود)یک مقدار معرفی کرد: من فلانی را میشناسم،حوزه قم چنین،حوزه قم چنان و...بعد در آخر سخنانش این جمله را گفت:«من این جمله را با کمال جرات میگویم:اگر برای دیگران لباس روحانیت افتخار است، فلانی افتخار لباس روحانیت است».از این حرف آتش گرفتم.ایستاده سخنرانی میکردم،عبایم را هم قبلا تا میکردم و روی تریبون میگذاشتم.مقداری حرف زدم،رو کردم به آن شخص، گفتم:آقای فلان!این چه حرفی بود که از دهانتبیرون آمد؟!تو اصلا میفهمی چه داری میگویی؟!من چه کسی هستم که تو میگویی فلانی افتخار این لباس است؟با اینکه من آن وقت دانشگاهی هم بودم و به اصطلاح ذوحیاتین بودم،گفتم:آقا!من در تمام عمرم یک افتخار بیشتر ندارم،آن هم همین عمامه و عباست.من کیام که افتخار باشم؟!این تعارفهای پوچ چیست که به همدیگر میکنیم؟!ابوذر غفاری را باید گفت افتخار اسلام است،این اسلام است که ابوذر پرورش داده است.عمار یاسر افتخار اسلام است،اسلام است که عمار یاسر پرورش داده است.بوعلی سینا افتخار اسلام است،اسلام است که نبوغ بوعلی سینا را شکفت.خواجه نصیر الدین طوسی افتخار اسلام است،صدر المتالهین شیرازی افتخار اسلام است،شیخ مرتضی انصاری افتخار اسلام است،میر داماد افتخار اسلام است،شیخ بهایی افتخار اسلام است.اسلام،افتخار البته دارد،یعنی فرزندانی تربیت کرده که دنیا روی آنها حساب میکند و باید هم حساب کند،چرا که اینها در فرهنگ دنیا نقش مؤثر دارند.دنیا نمیتواند قسمتی از کره ماه را اختصاص به خواجه نصیر الدین ندهد و نام او را روی قسمتی از کره ماه نگذارد، برای اینکه او در بعضی کشفیات کره ماه دخیل است.او را میشود گفت افتخار اسلام.ماها کی هستیم؟!ما چه ارزشی داریم؟ما را اگر اسلام بپذیرد که اسلام افتخار ما باشد،اسلام اگر بپذیرد که به صورت مدالی بر سینه ما باشد،ما خیلی هم ممنون هستیم.ما شدیم مدالی به سینه اسلام؟!ماها ننگ عالم اسلام هستیم،اکثریت ما مسلمانها ننگ عالم اسلام هستیم.پس تعارفها را کنار بگذاریم،آنها تعارف است.<br />در مورد حسین بن علی بحق میشود گفت که به اصل امر به معروف و نهی از منکر ارزش و اعتبار داد،آبرو داد به این اصلی که آبروی مسلمین است.اینکه میگویم این اصل آبروی مسلمین است و به مسلمین ارزش میدهد،از خودم نمیگویم،عین تعبیر آیه قرآن است: کنتم خیر امة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر (9) .ببینید قرآن چه تعبیرهایی دارد!به خدا انسان حیرت میکند از این تعبیرهای قرآن:«کنتم خیر امة اخرجت للناس»شما چنین بودهاید(«بودهاید»در قرآن در این گونه موارد یعنی«هستید»)،شما با ارزشترین ملتها و امتهایی هستید که برای مردم به وجود آمدهاند.ولی چه چیزی به شما ارزش داده است و میدهد،که اگر آن را داشته باشید با ارزشترین امتها هستید؟ تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر اگر امر به معروف و نهی از منکر در میان شما باشد،این اصل به شما امت مسلمان ارزش میدهد.شما به این دلیل با ارزشترین امتها هستید که این اصل را دارید(که در صدر اول هم چنین بوده است)، این اصل به شما ارزش داده است.پس آیا آن روزی که این اصل در میان ما نیست،یک ملتبی ارزش میشویم؟بله همین طور است.ولی حسین به این اصل ارزش داد.<br />گاهی ما امر به معروف و نهی از منکر میکنیم،ولی نه تنها به این اصل ارزش نمیدهیم بلکه ارزشش را پایین میآوریم.الآن در ذهن عامه مردم،به چه میگویند امر به معروف و نهی از منکر؟یک مسائل جزئی،نمیگویم مسائل نادرست(بعضی از آنها نادرست هم هست)،ولی اینها وقتی در کلش واقع شود زیباست.مثلا اگر امر به معروف و نهی از منکر کسی فقط این باشد که آقا!این انگشتر طلا را از دستتبیرون بیاور،این در جای خودش درست است،حرف درستی است اما نه اینکه انسان هیچ منکری را نبیند جز همین یکی،جز مساله ریش،جز مسائل مربوط به مثلا کت و شلوار.<br />یکی از آقایان میگفت:شخصی را دیدم که در باره شخص دیگری خیلی قر میزد.دیدم در حد تکفیر و تفسیق،در باره او عصبانی است.گفتم:مگر او چه کرده که تو او را اینقدر بد میدانی(یک آدم بد ملعون جهنمی)؟گفت:آخر او«لب بر گردون پیرهن آدمیه»یعنی پیراهنش یقه دار است(خنده حضار).حال وقتی که نهی از منکر ما در این حد بخواهد تنزل کند،ما این اصل را پایین آوردهایم،حقیر و کوچک کردهایم.آن آمر به معروف و ناهی از منکرهایی که در کشور سعودی هستند،آبروی امر به معروف و نهی از منکر را بردهاند،فقط یک شلاق به دست گرفته که کسی مثلا[کعبه یا ضریح پیغمبر را]نبوسد.این دیگر شد نهی از منکر!<br />ولی حسین را ببینید!امر به معروف و نهی از منکر،کار او بود از بیخ و بن.به تمام معروفهای اسلام نظر داشت و فهرست میداد،و نیز به تمام منکرهای جهان اسلام.میگفت:اولین و بزرگترین منکر جهان اسلام خود یزید است:«فلعمری ما الامام الا العامل بالکتاب،القائم بالقسط و الدائن بدین الحق» (10) امام و رهبر باید خودش عامل به کتاب باشد،خودش عدالت را بپا دارد و به دین خدا متدین باشد.آنچه را که داشت،در راه این اصل در طبق اخلاص گذاشت.به مرگ در راه امر به معروف و نهی از منکر زینتبخشید،به این مرگ شکوه و جلال داد.از روز اولی که میخواهد بیرون بیاید،سخن از مرگ زیبا میگوید.چقدر تعبیر زیباست!هر مرگی را نمیگفت زیبا،مرگ در راه حق و حقیقت را زیبا میدانست:«خط الموت علی ولد ادم مخط القلادة علی جید الفتاة» (11) چنین مرگی مانند یک گردنبند که برای زن زینت است، برای انسان زینت است.صریحتر،آن اشعاری است که در بین راه وقتی که به طرف کربلا میآمد میخواند،که احتمالا از خود ایشان است و احتمالا هم از امیر المؤمنین علی علیه السلام است:<br />و ان تکن الدنیا تعد نفیسة فدار ثواب الله اعلی و انبل<br />اگر چه دنیا قشنگ و نفیس و زیباست اما هر چه دنیا قشنگ و زیبا باشد آن خانه پاداش الهی خیلی قشنگتر و زیباتر و عالیتر است.<br />و ان تکن الاموال للترک جمعها فما بال متروک به المرء یبخل<br />اگر مال دنیا را آخرش باید گذاشت و رفت،چرا انسان نبخشد،چرا انسان به دیگران کمک نکند،چرا انسان خیر نرساند؟<br />و ان تکن الابدان للموت انشات فقتل امری بالسیف فی الله افضل (12)<br />اگر این بدنها آخر کار باید بمیرد،آخرش اگر در بستر هم شده باید مرد،در مبارزه با یک بیماری و یک میکروب هم شده باید مرد،پس چرا انسان زیبا نمیرد؟پس کشته شدن انسان به شمشیر در راه خدا بسیار جمیلتر و زیباتر است.<br />در همین جا دعا میکنم و همه شما را به خدا میسپارم.<br />پروردگارا!سینههای ما را برای فهم حقیقت اسلام مشروح بفرما.<br />پروردگارا!توفیق انجام وظایف و مسؤولیتهایی را که به عهده ما گذاشتهای عنایتبفرما.<br />پروردگارا!دشمنان اسلام را سرنگون بفرما،خیر دنیا و آخرت به همه ما کرامت کن،اموات ما را مشمول عنایت و مغفرت خود قرار بده.<br />رحم الله من قرا الفاتحة مع الصلوات.<br />پینوشتها:<br />1- البته خیلی تصفیه شدهاند.بسیاری از سران بزرگان و مردان این مردم:حجر بن عدیها، عمرو بن حمق خزاعیها،رشید هجریها و میثم تمارها را از میان بردهاند برای اینکه شهر را از اندیشه و فکر علی،از احساسات به نفع علی خالی کنند.ولی هنوز اثر این تعلیمات هست.<br />2 نهج البلاغه،خطبه سوم.<br />3- احزاب/23.<br />4- بحار الانوار،ج 44/ص 381.<br />5- مقتل خوارزمی،ج 2/ص 5.<br />6- اللهوف،ص 41.<br />7- مقتل الحسین،ص156.<br />8- تاریخ یعقوبی،ج 2/ص179.<br />9- آل عمران/110.<br />10- ارشاد مفید،ص 204.<br />11- بحار الانوار،ج 44/ص366.<br />12- مناقب ابن شهر آشوب،ج 2/ص 213. </span></div>shokohhttp://www.blogger.com/profile/14950602887759262711noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1204503447360297810.post-81585477108277028772007-02-15T22:12:00.000-08:002007-02-16T03:00:42.868-08:00عنصر تبلیغ در نهضتحسینی<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhkvqBv6FGjflo4njQ8uJD-E7rbSj4p14GZyrZHip94tLa53v4Zxs0f0A7VO63tmwtdM4UfdB_t2xW9HOtqMuaxbqAHYybyW-8Rc6mc8jBkSbWs9T7ZgxjhF9s0TRAuXytVT4C75KJy-XwQ/s1600-h/045.jpg"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5032084692061149842" style="DISPLAY: block; MARGIN: 0px auto 10px; CURSOR: hand; TEXT-ALIGN: center" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhkvqBv6FGjflo4njQ8uJD-E7rbSj4p14GZyrZHip94tLa53v4Zxs0f0A7VO63tmwtdM4UfdB_t2xW9HOtqMuaxbqAHYybyW-8Rc6mc8jBkSbWs9T7ZgxjhF9s0TRAuXytVT4C75KJy-XwQ/s200/045.jpg" border="0" /></a><br /><div align="right"><span style="font-size:78%;color:#333399;">.نهضتحسینی نهضتی متشابه است (1) و ذو وجوه و عمیق و چند جانبه و چند بعدی و چند لایه است.یکی از وجوه و ابعاد این است که تبلیغ است.هم امتناع و تمرد و عصیان و سر پیچی است(از نظر امتناع از بیعت)،هم جهاد است،هم امر به معروف و نهی از منکر است،هم اتمام حجت است(از نظر دعوت کوفیان)و هم تبلیغ است،ابلاغ پیام اسلام و ندای اسلام استبه جهان و جهانیان.<br />2.مشکلات رساندن پیام اسلام در عصر جدید که هزاران پیام از ناحیه هزاران مرکز-از مراکز شهوانی جنسی اقتصادی گرفته تا مراکز فکری سیاسی-به مردم احاطه کرده است.<br />3.جنگ تبلیغاتی نیازمند به هماهنگی نیروها،مهارت،تاکتیک،جبهه گیری،تشکیلات، فرماندهی و انضباط است.<br />4.چون شکل جنگ به خود میگیرد،اصل «و اعدوا لهم ما استطعتم» (2) در اینجا نیز حکمفرماست.البته تبلیغ از جنبه مردم و پیامگیرها جز یک ابلاغ دوستانه نیست ولی از نظر خنثی کنندگان و تبلیغات مخالف،جنگ است.<br />5.شرایط چهار گانه موفقیتیک پیام:<br />الف.غنا و قدرت محتوا(غنای منطقی،غنای احساسی،غنای عملی).به عبارت دیگر قابل جذب بودن برای عقل و برای دل،و دیگر قدرت بر حل مشکلات زندگی.اینجاست که راز اصلی پیشرفت اسلام را با نداشتن دستگاه تبلیغی،در مقابل اکثریتها مانند مسیحیت،و اقلیتها مانند یهودیت و فرقه پوشالی بهائیتباید به دست آورد.<br />ب.امکانات از نظر وسائل و ابزارهای تمدن،و دیگر شرایط اجتماعی محیط که«سنگ را بسته سگ رها کرده»نباشد.<br />ج.متد تبلیغ،در مقابل متد تحقیق،متد تعلیم(تعلیم مسائل علمی،و اما تبلیغ مربوط استبه هدفهای اجتماعی و معنوی)،متد یاد گیری و بهره گیری از هوش و حافظه،متد کتابداری، متد مدیریت.<br />د.صلاحیت فنی و اخلاقی پیام رسان.<br />6.اولین مطلب این است که استفاده از تبلیغ در نهضتحسینی آنوقت درست است که عامل نهضت را تنها امتناع از بیعت ندانیم.استفاده از تبلیغ با دو عامل دیگر یعنی اجابت مردم کوفه برای در دست گرفتن زمام امور،و دیگر امر به معروف و نهی از منکر جور میآید،و البته از زمان سقوط کوفه به بعد هر اندازه از عنصر تبلیغ استفاده شده باشد اختصاص دارد به امر به معروف و نهی از منکر.<br />خروج امام از مدینه به مکه و اقامت در مکه در ماههای شعبان تا ذی الحجه که ایام عمره و سپس حج است،به نظر نمیرسد که به خاطر این بوده که دشمن احترام حرم امن الهی را حفظ میکرد،بلکه به سه علت دیگر بوده است:یکی اینکه نفس مهاجرت ارزش تبلیغاتی داشت و تکاندهنده بود و ندای امام را بهتر میرساند و این خود اولین ژست مخالفت و امتناع بود.دوم اینکه در مکه تماس بیشتری با افراد نواحی مختلف ممکن بود.سوم اینکه مکه را انتخاب کردن علامت امنیت نداشتن بود گو آنکه در آنجا هم[امام]امنیت نداشت.<br />7.خروج امام از مکه در روز«ترویه»یعنی روز هشتم ذی الحجه که روز حرکتبه منی و عرفات است ارزش تبلیغی تکاندهندهتری از خود اقامت در مکه داشت.و از نظر رساندن پیام اسلام، این پشت کردن به کعبه تسخیر شده امویان و حجی که گردانندهاش دستگاه یزیدی بود-حجی که ظاهرش اسلامی و روحش جاهلی بود-نشان داد که اسلام این صورت خالی نیست که خاطرها آسوده باشد،معنی و حقیقت است که به خطر افتاده است.<br />8.سومین ژست تبلیغاتی و بلکه تاکتیک تبلیغاتی آن حضرت این بود که اهل بیت و کودکان خود را نیز همراه خود آورد،و به این وسیله در واقع خود دشمن را نا آگاهانه استخدام کرد که حامل یک عده مبلغ برای امام حسین و برای اسلام حسینی علیه یزید و اسلام یزیدی باشد و این یکی از مهمترین عناصر تبلیغی نهضت امام است.<br />9.چهارمین تاکتیک تبلیغی ابا عبد الله نشان دادن مروت و انسانیت در همه خلال حادثه بود-از بین راه تا دهم محرم-از قبیل آب دادن به دشمن و ابتدا به جنگ نکردن.<br />10.پنجمین تاکتیک،ایجاد صحنههایی برای رساندن بهتر[پیام خود]و رنگ آمیزیها از قبیل پاشیدن خون شیر خوار به آسمان که«عند الله احتسبه» (3) ،سر و روی خود را با خون خود مخضب کردن که اینچنین میخواهم خدا را ملاقات کنم.در مورد صحنهها قصه دستبه گردن کردن با قاسم،حبیب بن مظاهر.عجبا چقدر صحنههای طبیعی شکل مصنوعی دارد!از این جهت نظیر استعداد آهنگ پذیری آیات قرآن است.<br />11.آنچه امروز به ما الهام میبخشد،قلمهای کسانی که اسلام را روی کاغذها توصیف کردهاند نیست،بلکه قلمهای کسانی است که با خون خود خطوط برجسته اسلام را بر روی بدنهای خودشان،بر پیشانیشان،بر فرق شکافتهشان(و قتل فی محرابه لشدة عدله) (4) ،بر روی دانه دانه موهای مقدس محاسنشان،بر روی سینه و قلبشان،بر پیشانی شکستهشان،بر دندان شکستهشان،بر رگهای گردنشان نوشتهاند.<br />چقدر اشتباه است که ما با جمله«مداد العلماء افضل من دماء الشهداء» (5) ارزش شهید و شهادت را پایین بیاوریم.<br />آری آنچه الهام بخش امروز ماست آن قلمها نیست،آن جانبازیهای تاریخی و آن خونهای بر زمین ریخته است،آن سرگذشتهای نورانی است.پیام اسلام را جهادها،هجرتها،فداکاریها، جانبازیها به جهان رسانده است.<br />12.گویی سید الشهداء در خونین ساختن و رنگ قرمز دادن به نهضت تعمد خاصی داشته است-و به قول مرحوم آیتی-چون رنگ قرمز ثابتترین و لا اقل نمایانترین رنگهاست.خلاصه در عاشورا نوعی عمل رنگ آمیزی دیده میشود.<br />خود مساله اینکه داغترین سخنان امام بعد از یکطرفه شدن و قطع امید موفقیت استیک مطلب است،امر نکردن خاندان به رفتن از آنجا و اجازه دادن و بلکه تشویق کردن به شهادت مطلب دیگر است،استنصار برای شهادت مطلب دیگر است،اجازه دادن به حر همین طور، شب عاشورا رفتن حبیب میان بنی اسد همین طور.<br />13.کارهای عجیب و رنگ آمیزی ابا عبد الله نهضت را به رنگ خون:<br />الف.ابصار العین صفحه 15(پس از استغاثه و گریه زنان و آمدن برای ساکت کردن آنها):<br />و اخذ طفلا له من ید اخته زینب فرماه حرملة او عقبة بسهم فوقع فی نحره(نحر الطفل)-کما سیاتی فی ترجمته-فتلقی الدم بکفه و رمی به نحو السماء و قال:هون علی ما نزل بی انه بعین الله (6) .<br />ب.ص 15:<br />ثم جرد سیفه فجعل ینقف الهام و یوطیء الاجسام،و رماه رجل من بنی دارم بسهم فاثبته فی حنکه الشریف فانتزعه و بسط یدیه تحتحنکه،فلما امتلاتا دما رمی به نحو السماء و قال:اللهم انی اشکو الیک ما یفعل بابن بنت نبیک (7) .<br />ج.ص16:<br />و جعل ینوء برقبته(برکبته)و یکبو فطعنه سنان فی ترقوته،ثم انتزع السنان فطعنه فی بوانی صدره،و رماه سنان (8) ایضا بسهم فوقع فی نحره،فجلس قاعدا و نزع السهم و قرن کفیه جمیعا حتی امتلاتا من دمائه فخضب بهما راسه و لحیته و هو یقول:هکذا القی الله مخضبا بدمی مغصوبا علی حقی (9) .<br />14.گفتیم همان طور که قرآن کریم در عین اینکه شعر نیست آهنگ پذیر است آنهم آهنگهای مختلف،آنهم هر آهنگی متناسب با آیاتی و متناسب با معانی آن آیات-آنچنانکه طه حسین در مرآة الاسلام(آئینه اسلام،ترجمه مرحوم آیتی)بیان کرده است-جریان حادثه کربلا نیز شبیه پذیر یعنی نمایش پذیر است و سوژه فراوان دارد و با اینکه یک حادثه واقعی و طبیعی است آنچنان صورت گرفته که گویی خواستهاند با آن یک نمایشنامه تهیه کنند. اکنون میگوییم این پر سوژه بودن و شبیه پذیر بودن معلول یک چیز دیگر است و آن این است که گویی در حادثه کربلا بنا بوده است که اسلام در همه ابعادش و همه جنبههایش تجلی کند و به عبارت دیگر عملا و واقعا-نه ظاهرا و برای تماشای دیگران-تجسم داده شود و به مرحله عمل در آید.<br />مساله تجسم دادن فکر گاهی صرفا نقش است و شکل است و صورت است و نمایش است، یعنی بی روح است و به بازی گرفتن خیال است،مثل آنچه آقای راشد نقل میکرد که در یکی از موزههای خارجی مجسمه زنی فوق العاده زیبا را بر روی تختی دیده بود که جوانی در حالی که نشان میداد قبلا هماآغوش زن بوده است، در حالی که یک پا را به پایین گذاشته و رو گردانده بود در حال فرار بود و خود جوان نیز فوق العاده زیبا بود.گفتند:این،تجسم فکر افلاطون است که هر عشقی پس از رسیدن تبدیل به بیزاری میشود و معشوقها در اثر وصال منفورها میشوند.<br />ولی این تجسم یک تجسم بی روح بود.در اسلام تجسمهای زنده و روحدار و جاندار و واقعی است.حادثه کربلا یک تجسم است از اسلام در همه جنبهها اما جاندار و روحدار.<br />حادثه امام حسین گویی برای ایجاد یک نمایش حماسی و پرخاشگری و تراژدی و وعظی و عشق الهی و مساوات اسلامی و عواطف انسانی،همه در آخرین اوج،به وسیله قهرمانهای مختلف از پیر و جوان،زن و مرد،آزاد و برده و یا آزاد شده،بالغ و کودک به وجود آمده و همه ابعاد اسلام را هم نشان میدهد،هم توحید و عرفان و عشق الهی و تسلیم و رضا و نرد محبتبا حق باختن و پاکبازی با خدا،و هم در عین حال جنبه اعتراض و پرخاشگری شدید و همدردی با محرومان،و هم حماسه اخلاقی تحرک و تحمس شجاعت و حماسه انسانی،و هم وعظ و اندرز و سکون خاص به آن،و هم برابری و مساوات اسلامی،و هم تجلی عالیترین عواطف اخلاقی و اسلامی،مثلا ایثار(داستان ابوالفضل علیه السلام)،فداکاری و سبقت در آن.این است معنی جامع بودن قیام حسینی.اولا از نظر هدف و مقصد و ایده و فکر،حامل همه ایدههای اصلی اسلام است نه یک جنبه خاص.ثانیا از نظر بازی کنندگان و متعهدان به نقش.<br />من شعرایی نظیر محتشم را نفی کلی نمیکنم،همچنانکه شعرایی مانند عمان سامانی و صفی علیشاه را.اولی تکیه بر جنبه تراژدی و مظلومیت کرده است و دو تای دیگر بر جنبه عرفانی و عشق الهی،همچنانکه اقبال لاهوری بیشتر بر جنبههای اجتماعی آن تکیه کرده است.چون این قیام،این حرکت،این نهضت(و همه این کلمهها برای نشان دادن این حادثه، کوچک است)همه این جنبهها را داشته است و هر یک از اینها یک بعد از ابعاد و یک لا از چند لای این حادثه است.البته یک حادثه توحیدی کامل،جامع همه مراتب است.<br />اما بعد توحیدی و عرفانی:رضی الله رضانا اهل البیت-رضا بقضائک و تسلیما لامرک،لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین.اشراق چهره آن حضرت در لحظات آخر.حدیث امام سجاد علیه السلام در باره بعضی از اصحاب.زمزمه شب عاشورا و یا معراج حسینی.نماز روز عاشورا.«عند الله احتسب»ها در همه شدائد و مصائب.<br />اما پرخاشگری:الا و ان الدعی...<br />و اما بعد حماسی،حماسه آفرینی،مردانگی و شرافت:الموت اولی من رکوب العار،هیهات منا الذلة.ابن ابی الحدید میگوید:سید اهل الاباء(اباة الضیم) (10) .لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید.ویلکم یا شیعة آل ابی سفیان ان لم یکن لکم دین فکونوا احرارا فی دنیاکم.لا اری الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما.<br />بعد اخلاقی<br />الف.مروت.<br />در شجاعتشیر ربانیستی در مروت خود که داند کیستی<br />داستان آب دادن به لشکر حر.قبول توبه حر.حاضر نشدن به اینکه ابتدا به تیر اندازی کند. حاضر نشدن به اینکه قبل از شروع جنگ تیری به سوی شمر پرتاب شود،همان طور که پدرش علی برای ابن ملجم...<br />ب.ایثار.داستان سه نفر یا ده نفر در جنگ موته یا غیر آن.ایثار اهل بیت و سوره دهر.ایثار ابو الفضل.<br />ج.صداقت و راستی.<br />د.وفا:عمرو بن قرظه[در حال شهادت خطاب به امام حسین علیه السلام]:اوفیت (11) نفس المهموم،ص 140)<br />بعد موعظهای<br />الف.اندرزهای خود ابا عبد الله:الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم.موعظهها ضمن خطابهها.مواعظ جناب زهیر و جمله ابا عبد الله که تو نصیحت را به اکمال رساندی.موعظه حنظله شبامی.<br />اصول اجتماعی و برابری اسلامی<br />داستان جون مولی ابی ذر(نفس المهموم،ص 155):فوقف علیه الحسین علیه السلام و قال: اللهم بیض وجهه،و طیب ریحه،و احشره مع الابرار،و عرف بینه و بین محمد و اله (12) .<br />داستان جوان ترک(نفس المهموم،ص156).<br />15.زمینه تبلیغ پس از شهادت شهدا و وقوع فاجعه و خاموش شدن احساسات کینه توزانه و طمعکارانه و جانشین شدن احساسات رقت انگیز و پیدایش جنبه مظلومیت و حق به جانبی طبعا بیشتر فراهم شد و در حقیقت مرحله بهره برداری از یک طرف و معرفی حقیقت آنچه بوده و دریدن پردههای تاریکی که تبلیغات دروغین ایجاد کرده بود[از طرف دیگر]از بعد از شهادت ابا عبد الله به وسیله اهل بیت مکرمش انجام یافت.امیر المؤمنین علیه السلام میفرماید:«ان الفتن اذا اقبلتشبهت و اذا ادبرت نبهت» (13) .علت این است که در غوغای فتنه، انسان در آن غرق است و وقتی که انسان در داخل جریان باشد نمیتواند درستببیند،از کنار بهتر میتواند دید.این است که زمینه روشن کردن اذهان طبعا بعد از ختم جریان بهتر فراهم است و لهذا نقش عمده تبلیغات بر عهده اهل بیت و اسیران است.<br />اینجا ذکر دو مقدمه لازم است:<br />الف.از نظر منطق روایات و طبق اعتقاد خاص ما به جنبه ما فوق بشری،یعنی جنبه ارتباط و اتصال امام به عالم ما فوق بشری،تمام کارهای امام حسین حساب شده و از روی پیش بینی بوده،تصادف و اشتباه در آنها وجود ندارد.لهذا مساله همراه آوردن زنان و کودکان با خود در سفری پر خطر که در همان وقت عقلایی که بر محور حفظ جان ابا عبد الله و اهل بیتش قضاوت میکردند این کار را جایز نمیشمردند،و حتی پس از شنیدن خبر قتل مسلم و قطعی و مسلم شدن سرنوشت،باز هم لا اقل این کار را نمیکند که اهل بیت را به مدینه برگرداند[این مساله یک کار حساب شده است.]در روایات هم آمده است که در عالم رؤیا پیغمبر[به امام حسین]فرمود:«ان الله شاء ان یراک قتیلا،و ان الله شاء ان یراهن سبایا» (14) . البته مقصودی که در آن زمان میفهمیدهاند اراده تشریعی بوده نه اراده تکوینی.مقصود از اراده تکوینی،قضا و قدر حتمی الهی است و مقصود از اراده تشریعی،مصلحت و رضای الهی است،مثل «یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر» (15) .<br />نتیجه این است که طبق منطق روایات،حمل اهل بیت و زنان و کودکان بر اساس یک مصلحتبوده که امثال ابن عباس نمیتوانستهاند درک کنند.<br />ب.مقدمه دوم این است که زن در تاریخ سه گونه نقش داشته و یا میتوانسته است داشته باشد.یکی اینکه شیء بوده و گرانبها و در نتیجه منفی محض و در ردیف قاصران بوده،بی نقشی بوده در ردیف اشیاء گرانبها،و آن همان منطق کنجخانه و خدمتبه مرد و زاییدن و شیر دادن[است]بدون آنکه استعدادهای روحی او رشد کند،بدون اینکه تعلیم و تربیت واقعی بیابد و شخصیت پیدا کند،هر چه دست و پا شکستهتر بهتر و گرانبهاتر،هر چه بی زبانتر بهتر و گرانبهاتر،هر چه بی خبرتر گرانبهاتر و بهتر،و هر چه بی ارادهتر بهتر،هر چه ناآگاهتر بهتر، هر چه اسیرتر و مسلوب الارادةتر بهتر،و هر چه منفعلتر و بی هنرتر بهتر،یعنی از سه اصلی که شخصیت انسانی انسان را تشکیل میدهد(آگاهی،آزادی،خلاقیت)هر چه نداشته باشد بهتر.ولی در این نقش،زن ملعبه فرد مرد هست اما ملعبه جامعه مردان نیست.<br />نقش دوم این است که اساسا تفاوت مرد و زن را ندیده بگیریم و هر گونه حریم را که احترام زن بسته به اوستبر داریم و زن را مورد دستمالی و بهره برداری کامل قرار دهیم،فاصله و حریم را بکلی از میان ببریم.در این نقش،زن شخص بوده و عامل تاریخ اما بی بها و نقشش بیشتر در جهت فساد تاریخ بوده است.به عبارت دیگر زن در آن نقش تا حدی عزیز و محبوب و گرانبها بود اما ضعیف،یک ضعیف گرانبها و یک«شیء»گرانبها.و در نقش دوم یک«شخص»بود اما شخص بی بها.<br />نقش سوم و یا مکتب سوم آن است که«شخص گرانبها»باشد و آن به دو چیز وابسته است:یکی رشد استعدادهای خاص انسانی یعنی علم،اراده،قدرت ابتکار و خلاقیت،و دیگر دوری از ابتذال و مورد بهره گیری مرد بودن.پس رشد استعدادها در عین نگه داشتن حریم.در این مکتب،حریم و نه محبوسیت و نه اختلاط.<br />از این رو یک تاریخ ممکن است مذکر محض باشد و تاریخ دیگر ممکن است مختلط باشد و به واسطه اختلاط پلید باشد،و یک تاریخ دیگر ممکن است مذکر-مؤنثباشد اما به این نحو که مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش.پس گاهی زن عامل مؤثر در تاریخ نیست،گاهی عامل است اما مختلط و در حقیقتبازیچه مرد،و گاهی عامل است اما در مدار خودش.<br />زن در تاریخ مذهبی طبق تلقی قرآن کریم عامل مؤثر بوده است،یعنی تاریخ مذهبی قرآنی مذکر-مؤنث است،یعنی انسانی است،اما با حفظ مدارهای خاص به هر یک،به عبارت دیگر«مذنث»است،زوج است.<br />در ورقههای«زن در قرآن» (16) در این باره بحث کردهایم.<br />حادثه کربلا نیز یک تاریخ«انسانی»استیعنی تاریخ زوج است نه فرد،«مذنث»است نه مذکر و نه مؤنث،مذکر و مؤنث است نه مذکر محض.به عقیده ما زن تا آنجا که فقط نقش وسیله عشقبازی و چشم چرانی را[دارد]و نقش خود را در آرایش و در حقیقت رونق بخشیدن به محفل مرد-آنهم عموم مردان-میبیند،هرگز نقش مستقل و مؤثری در تاریخ ندارد.<br />البته ما نقش اساسی تاثیر غیر مستقیم زن را در تاریخ منکر نیستیم که گفتهاند زن مرد را میسازد اعم از فرزند و شوهر،و مرد تاریخ را.بحث ما در نقش مستقیم است قرآن به موازات مردان قدیس و صدیق،از زنان قدیسه و صدیقهای یاد میکند که در حد مردان صدیق بلکه بالاتر مقام ملکوتی داشتهاند.زکریا از مریم در شگفت میماند.همسر آدم،ساره،هاجر،آسیه، مادر موسی،خواهر موسی،مریم،حضرت زهرا(کوثر)زنان قدیسه قرآنند.خدیجه خود قدیسه تاریخ اسلام است.<br />قرآن از مؤمنین و مؤمنات،مهاجرین و مهاجرات،قانتین و قانتات،صادقین و صادقات، صالحین و صالحات و...یاد کرده است.<br />در بعضی آئینها زن فقط عنصر فریب و گناه است و از آنجا شروع میشود که شیطان از طریق حوا بر آدم مسلط میشود و این فلسفه را میرساند که شیطان زن را فریب میدهد و زن مرد را،ولی قرآن این منطق را قبول ندارد.<br />16.در خطبه زینب(علیها سلام)مجموعا چند قسمت است:<br />الف.ملامت:<br />یا اهل الکوفة،یا اهل الختل و الغدر و الخذل!الا فلا رقات العبرة و لا هدات الزفرة،انما مثلکم... هل فیکم الا الصلف و العجب... (17) ب.آگاه ساختن آنها به اشتباهشان:<br />فابکوا فانکم احریاء بالبکاء،فقد ابلیتم بعارها و منیتم بشنارها،و لن ترحضوها ابدا،و انی ترحضون قتل سلیل خاتم النبوة و معدن الرسالة و سید شباب اهل الجنة و ملاذ حربکم و معاذ حزبکم و مقر سلمکم و اسی کلمکم و مفزع نازلتکم و المرجع الیه عند مقاتلتکم و مدرة حججکم و منار محجتکم (18) .<br />ج.تحریک عواطف که با پیغمبر چه کردید:<br />ویلکم اتدرون ای کبد لرسول الله فریتم،و ای عهد نکثتم،و ای کریمة له ابرزتم،و ای حرمة له هتکتم،و ای دم له سفکتم (19) .<br />عظمت فوق العاده این کار:<br />لقد جئتم شیئا ادا تکاد السموات یتفطرن منه (20) ...<br />د.انتقام الهی:<br />فلا یستخفنکم المهل فانه عز و جل لا یحفزه البدار و لا یخشی علیه فوت الثار،کلا ان ربک لنا و لهم لبالمرصاد (21) .<br />17.در بحث«تبلیغ»گفتهایم که موفقیتیک پیام چند شرط دارد:غنای محتوای خود پیام، استخدام وسائل مشروع و پرهیز از وسائل ضد،استفاده از متد صحیح،شخصیتحامل پیام.<br />بحث ما فعلا در باره دو مطلب است:یکی بحث کلی در باره شرایط حامل پیام،دیگر بحثی شخصی در باره تاثیر شخصیت اهل بیت در تبلیغشان،که البته تبلیغشان دو جنبه دارد،یکی اینکه اسلام را شناساندند،دیگر اینکه مردم را به ماهیت اوضاع آگاه ساختند.<br />راجع به قسمت دوم باید چه زمینهای ساخته بودند،چه پردهای بر روی اوضاع کشیده بودند و چگونه بودند و چگونه میخواستند وانمود کنند و چگونه اهل بیت این پرده نفاق را دریدند. پسر زیاد در مجلس خودش خطاب به حضرت زینب میگوید:«الحمد لله الذی قتلکم و فضحکم و اکذب احدوثتکم»و از جمله«اکذب احدوثتکم»کاملا پیداست که میخواهد بگوید ببینید!بهترین دلیل بر اینکه حکومت،به حق باید دست ما باشد و سخنان شما ناحق بود این است که خداوند شما را مغلوب کرد.این منطق،منطق کسانی است که همیشه وضع موجود را بهترین وضع و دلیل آن را امضای خدا میدانند که اگر بد میبود که خدا خودش آن را از بین میبرد،چون هست پس درست است و باید باشد،رابطهای است میان هست و باید باشد، چون هست پس باید باشد و خوب است (22) ،آنچنانکه در جاهلیت میگفتند:انطعم من لو یشاء الله اطعمه (23) ،و یا آنچنانکه آیه کریمه «تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء» (24) را این طور تفسیر و تعبیر میکنند و این یک مغالطه عظیمی است.<br />اما زینب جواب میدهد:<br />الحمد لله الذی اکرمنا بنبیه محمد و طهرنا من الرجس تطهیرا،انما یفتضح الفاسق و یکذب الفاجر و هو غیرنا و الحمد لله (25) .<br />ابن زیاد گفت:کیف رایت صنع الله باخیک؟قالت:<br />کتب الله علیهم القتل فبرزوا الی مضاجعهم،و سیجمع الله بینک و بینهم،فانظر لمن یکون الفلج،هبلتک امک یا ابن مرجانة...فغضب ابن زیاد و استشاط (26) ...<br />وقتی که علی بن الحسین عرضه میشود بر پسر زیاد،[ابن زیاد]میگوید:من انت؟فقال:انا علی بن الحسین.فقال:الیس قد قتل الله علی بن الحسین؟فقال له علی علیه السلام:قد کان لی اخ یسمی علیا قتله الناس.فقال له ابن زیاد:بل الله قتله.فقال علی بن الحسین:الله یتوفی الانفس حین موتها...فغضب ابن زیاد فقال:و بک جراة لجوابی و فیک بقیة للرد علی!اذهبوا به فاضربوا عنقه... (27)<br />از مجموع روشن میشود که پسر زیاد میخواست منطق جبر گرایی در عین عدل گرایی را پشتوانه کار خود قرار دهد.<br />هر جریانی بالاخره به یک فلسفهای برای پشتیبانی و حمایت احتیاج دارد.جنگ تبلیغاتی آنجاست که فلسفهها با هم میجنگند.<br />اهل بیت پیغمبر یکی از آثار وجودیشان این بود که نگذاشتند فلسفه اقناعی دشمن پا بگیرد.<br />کار دیگرشان این بود که از نزدیک به وسیله خود دشمن توانستند با مردم تماس بگیرند،در صورتی که قبلا آحاد و افراد جرات تماس نداشتند.زینب از تریبون دشمن استفاده کرد. استفاده از تریبون دشمن در حقیقت جنگ را تا خانه دشمن کشیدن است.<br />استفاده[اهل بیت امام]از فرصتبرای معرفی شخصیت واقعی خود که کوفه را تبدیل کردند به پایگاه انقلاب.همان مردم گفتند:کهولهم خیر الکهول و شبابهم (28) ...<br />مجموعا کوفه و شام و بین راه،قبل از رفتن آنها و بعد از رفتن آنها دو جور بود.انقلاب کوفه آنچنان شد که توابین را به وجود آورد و بعد همین کوفه علیه شام و ابن زیاد قیام کرد و ابن زیاد در جنگ با همین کوفیان کشته شد،و[در]شام اثرش آن است که در مسجد اموی ظاهر گشت.<br />اینکه یزید روزهای آخر روش خود را عوض کرد علامت این بود که مغلوب شده بود و اینکه دستور داد[اهل بیت امام]مکرما و محترما به مدینه باز گردند به همین جهتبود.اینکه در قیام حره دستور داد مخصوصا متعرض علی بن الحسین نشوند به همین جهتبود.<br />پینوشتها:<br />1- «متشابه»بنا بر آنچه آقای طباطبائی تحقیق کردهاند بیشتر مربوط میشود به معانی طولی و بطون،که القرآن عبارات و اشارات و لطائف و حقایق،العبارات للعوام،الاشارات للخواص،اللطائف للاولیاء و الحقایق للانبیاء.و به عبارت بهتر[نهضتحسینی]نهضتی جامع است.همان طوری که کلمات،برخی جامع است و برخی نه،که پیغمبر اکرم فرمود:«اوتیت جوامع الکلم»،نهضتها و حرکتها نیز برخی چند معنی است و برخی تک معنی.<br />2- انفال/60.<br />3- [این را به حساب خدا میگذارم.]<br />4.[و در محراب عبادتش به خاطر شدت عدالتش کشته شد.]<br />5.[مرکب عالمان از خون شهیدان برتر است.]<br />6- [و طفلی از خود را از دستخواهرش زینب گرفت،پس حرمله یا عقبه تیری به سوی وی افکند که در گلوی طفل جای گرفت.حضرت خونها را با کف دستخویش گرفت و به طرف آسمان پاشید و فرمود:آنچه بر سر من میآید چون در معرض دید خداوند استبر من آسان است.]<br />7.[سپس شمشیر بر کشید و همین طور بر فرق کوفیان میکوفت و بدنهای آنان را به زیر پا میگرفت تا اینکهمردی از«بنی دارم»تیری به سویش پرتاب کرد که در زیر گلوی شریف حضرتش جای گرفت.حضرت تیر را بیرون آورد و دو دستخویش به زیر گلو گرفت و چون از خون پر شدند به سوی آسمان پاشید و عرض کرد:پروردگارا!من به تو شکوه میکنم از اینکه با پسر دختر پیامبرت این گونه رفتار میشود.]<br />8.بعید نیست که«سنان»اشتباه باشد و همان«دارمی»است.<br />9- [و همین طور که به زحمتبر میخاست و دوباره به صورت به زمین میخورد،سنان نیزهای به گرده حضرت زد و سپس نیزه را بیرون کشید و در استخوانهای سینه حضرت فرو برد.و همین سنان تیری پرتاب کرد که در گلوی حضرت نشست.حضرت بر زمین نشست و تیر را بیرون کشید،سپس دو دست مبارک به زیر خون گرفت تا از خونش پر شد،و با دو ستخون آلود خود سر و صورت خویش رنگین ساخت و در همین حال میگفت:این گونه خدا را دیدار میکنم که به خونم آغشته باشم و حقم به تاراج رفته است.]<br />10- سرور ابا کنندگان(کسانی که زیر بار زور نمیروند).<br />11- [آیا به عهد خود وفا کردم؟]<br />12- [حسین علیه السلام بالای سر او ایستاد و گفت:خداوندا صورتش را سپید کن،و بویش را خوش گردان،و با نیکوکاران محشورش بدار،و میان او و محمد و آل محمد آشنایی برقرار فرما. ]<br />13.نهج البلاغه،خطبه 91:[شان فتنهها این است که چون رو آورند حق را مشتبه سازند،و چون بر طرف شوند بیداری آورند.]<br />14- [همانا خداوند خواسته است که تو را کشته و خانواده تو را اسیر ببیند.]<br />15.بقره/185[خداوند راحتی و آسایش شما را خواسته و زحمت و سختی شما را نخواسته است.]<br />16- [مطالب این ورقهها در سلسله یاد داشتها به چاپ خواهد رسید.]<br />17- [ای کوفیان!ای حیله گران و دغلبازانی که به هنگام یاری دستباز میدارید!هان که اشکتان خشک و آهتان سرد مباد.داستان شما به کسی ماند...آیا جز چاپلوسی و خود بینی و... در میان شما چیزی هست؟]<br />18.[پس بگریید که سزاوار گریهاید.راستی که شما به عار این کار گرفتار آمدید و به ننگ آن مبتلا گشتید و هرگز این لکه ننگ را نتوانید شست.و کجا میتوانید ننگ کشتن زاده ختم نبوت و معدن رسالت،و سرور جوانان بهشتی و پشتیبان جنگتان و جایگاه سلامتی خود و طبیب زخمهایتان و پناه مشکلاتتان و بیانگر حجتتان و مشعلگاه راهتان را بشویید؟!]<br />19.[وای بر شما!میدانید چه جگری از رسول خدا بریدید؟و چه پیمانی شکستید؟و چه دخترانی از او در معرض دید آوردید؟و چه حرمتی از او دریدید؟و چه خونی از او ریختید؟]<br />20- [راستی که کار ناپسندی کردید که نزدیک است آسمانها از شدت آن بشکافد.]<br />21.[پس این مهلت الهی شما را سبکسار نسازد که عجله و شتاب،خدا را به شتاب نیندازد و بیم از دست رفتن انتقام بر خدا نرود،هرگز،که خداوند در کمین ما و آنها نشسته است.]<br />22.به عبارت دیگر جبر گرایی در عین عدل گرایی،آنچنانکه مرجئه کردند.<br />23- یس/47.[آیا به کسی خوراک دهیم که اگر خدا میخواستخوراکش میداد؟]<br />24.آل عمران/26.[حکومت را به هر که خواهی میدهی،و از هر که خواهی میستانی،و هر که را خواهی عزت میبخشی،و هر که را خواهی خوار و ذلیل میسازی.]<br />25.[سپاس خدایی را که ما را به پیامبرش محمد گرامی داشت،و از هر گونه پلیدی به خوبی پاک ساخت.جز این نیست که فاسق رسوا میشود و فاجر دروغ میگوید،و او بحمد الله ما نیستیم و غیر ماست.]<br />26.[کار خدا را نسبتبه برادرت چگونه دیدی؟فرمود:خداوند شهادت را در سرنوشت آنها مقرر فرموده بود و آنان به قتلگاه خویش پیوستند،و به زودی خداوند میان تو و آنان جمع کند.پس بنگر که پیروزی از آن کیست؟مادرت به عزایتبنشیند ای پسر مرجانه!...پس ابن زیاد به خشم آمد و بر افروخت...]<br />27.[ابن زیاد گفت:تو که هستی؟فرمود:من علی بن الحسینام.گفت:مگر علی بن الحسین را خدا نکشت؟حضرت فرمود:برادری داشتم به نام علی که مردم او را کشتند.ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت.حضرت فرمود:البته خداوند جانها را به هنگام مردن میستاند...ابن زیاد خشم گرفت و گفت:بر پاسخ من جرات میکنی و هنوز توان رد بر مرا داری؟او را ببرید و ! <{.lیغrf co ¢غkpت 28- [پیرانشان بهترین پیرانند،و جوانانشان...] </span></div>shokohhttp://www.blogger.com/profile/14950602887759262711noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1204503447360297810.post-23777026026439229352007-02-15T22:09:00.000-08:002007-02-15T22:11:50.469-08:00حسین وارث آدم<div align="right"><span style="font-size:78%;color:#660000;">این کتاب تالیف دکتر علی شریعتی است.در سفری که در26-30 آذر ماه 51 به مشهد رفتم نسخهای از آن را انتشارات طوس به من داد و در بین راه و تهران خواندم.آنچه دستگیرم شد از هدف این جزوه که در زیر لفافه بیان شده است و به تعبیر خود جزوه،نویسنده خواسته است«تمام عقدهها و عقیدههای خود را در این جزوه بگوید»این است:<br />1.این جزوه نوعی توجیه تاریخ استبر اساس مادی مارکسیستی،نوعی روضه مارکسیستی استبرای امام حسین که تازگی دارد.<br />[طبق این جزوه]آغاز تاریخ بشر اشتراکیت و برابری است،سپس نابرابری و حق و باطل یعنی مالکیت آغاز میگردد و از اینجا جامعه بشر دو بخش میشود آنچنانکه دجله و فرات از یک سرچشمه میجوشند و سپس دو بخش میگردند و از یکدیگر جدا میشوند.دو بخش انسان یعنی دو طبقه:طبقه برخوردار و استثمارگر و طبقه محروم و استثمار شده.طبقه حاکم و برخوردار و استثمارگر سه چهره دارد:سیاست،اقتصاد،مذهب،یا صاحبان زر و صاحبان زور و صاحبان تزویر که کار اولی برده ساختن و کار دومی غارت کردن و کار سومی فریب دادن است.قصر و دکان و معبد،سه شعبه یک بنگاهند.تیغ و طلا و تسبیح یک کار میکنند. نظام حاکم بر تاریخ همواره همین بوده است و آنچه غیر از این بوده نهضتهایی بوده محکوم،قیامها و انقلابهایی بوده دلسوزانه و مذبوحانه،و چون زیر بنا فاسد بوده،از همه آن نهضتها که به وسیله ابراهیمها و موسیها و عیسیها و محمدها و علیها و حسینها صورت گرفته نتیجه معکوس گرفته شده است،آنچه بنا بوده قاتق نان بشر بشود بلای جانش شده و زنجیر دیگر بر دست و پایش.<br />آزادی سبطی بی دوام بوده(ص 22).نوای امام حسین،خاموش اما بانگ گوسالههای سامری همیشه بلند است(24).سر نوشت محتوم همه وارثان آدم اسارت و گرفتاری است(ص 28). وراثت آزادی و عدالت و بیداری،نهضت محکوم تاریخ است و وراثتبردگی و بیداد و مذهب خواب،نظام حاکم بر تاریخ(ص29).امام حسین مظهر شکست آدم است(ص 47).<br />در این جزوه سرزمین بین النهرین سمبل تمام زمین و تاریخش نمایشگر تاریخ تمام زمین است.دو نهر دجله و فرات سمبل دو جناح متضاد بشری است که از هم جدا شده و در نزدیکی بغداد به طور دروغین بهم میپیوندند آنچنانکه در دوره خلافت اسلامی این وحدت دروغین پیدا شد(صفحات9،29،39)و بار دیگر به شکل فجیعتری جنایتبر قرار میشود.همه جنایتکاران جهان در هر یک از سه چهره در چهرههای سه گانه خلافت اسلامی ظهور و حلول میکنند و بدبختیای آغاز میشود که در جهان سابقه ندارد(صفحات 15،27،28،35).آنچه بدان همه دارند این تنها دارد.<br />سرنوشت دجله و فرات این است که در نهایتبه دریا بریزند و آرامش یابند.سرنوشتبشریت و پایان تاریخ بشر نیز اشتراکیت و سوسیالیسم است و تنها در آن وقت است که بشر از بلای مالکیت و نظام طبقاتی نجات مییابد و زیر بنا خراب میشود و زیر بنای واقعی عدل و داد واقعی درست میشود.<br />تلاشهای انقلابیون تاریخ با زیر بنای طبقاتی،دلسوزانه ولی مذبوحانه و بی نتیجه بوده است. فقط با محو طبقات است که جامعه به سعادت واقعی خویش نائل میگردد(ص9):الا بالاشتراکیة تطمئن القلوب.<br />امام حسین به سوی مرگ میشتابد تنها و بی امید(ص 23).او مظهر شکست آدم است و تعصبی بی حاصل به خرج میدهد(ص 47).<br />در این جزوه به طور کلی کلمه آدم یا انسان،سمبل انسان سوسیالیست است و توحید جهان توجیه توحید و وحدت جامعه است کما اینکه شرک اعتقادی سایهای است از شرک و نویتحیات.با این بیان بار دیگر جنبه مارکسیستی جزوه روشن میشود که وجدان هر کس را مولود و انعکاسی از وضع اجتماعی او میدانند و میتواند مبین نظر دورکهایم باشد نه نظر کارل مارکس.<br />آنچه در این جزوه به چشم نمیخورد شخصیت امام حسین و آثار نهضت اوست.مبنای جزوه بر این است که در جامعه طبقاتی همه تلاشها بی حاصل است.انقلابیون تاریخ،وارث آدم یعنی انسان اشتراکی میباشند و قیامشان برای حق بوده و حق یعنی عدالت،برابری،یعنی اشتراکیت.<br />امام حسین این جزوه همان امام حسین مظلوم و محکوم روضه خوانهاست که هیچ نقشی در تاریخ ندارد،با این تفاوت که امام حسین روضه خوانها لا اقل سفره گریهای برای توشه آخرت پهن کرده و امام حسین این جزوه-به وسیله روضهها و گریهها-ابزاری است در دست جناح حاکم برای بهرهکشی طبقه محکوم.<br />در این جزوه معبد همیشه در کنار قصر و دکان،و روحانی همواره در کنار حاکم و سرمایهدار[است]،و البته آنچه در کنار است معبد است-نه خصوص کلیسا و یا دیر و صومعه و یا کنشت و یا بتخانه-که شامل مسجد هم میشود.طبعا تکلیف روحانی هم روشن است. </span></div>shokohhttp://www.blogger.com/profile/14950602887759262711noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1204503447360297810.post-56197551557340291962007-02-14T21:53:00.001-08:002007-02-16T03:18:56.655-08:00امر به معروف و نهی از منکر در نهضتحسینی<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEigeqlYfwiWtXLPKcILKnl1-exCImVJ4F-x760-9WGY-XXjZwU5dR_ZFvbxSGJ8jCmGRodEfVUkwUhNiWzB9BUC5LeH85GtBc87ShWk9emfvwbgoK7ll2OKfqr3aKQSfGvC1__sEIwUifu4/s1600-h/053.jpg"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5032089858906806946" style="DISPLAY: block; MARGIN: 0px auto 10px; CURSOR: hand; TEXT-ALIGN: center" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEigeqlYfwiWtXLPKcILKnl1-exCImVJ4F-x760-9WGY-XXjZwU5dR_ZFvbxSGJ8jCmGRodEfVUkwUhNiWzB9BUC5LeH85GtBc87ShWk9emfvwbgoK7ll2OKfqr3aKQSfGvC1__sEIwUifu4/s200/053.jpg" border="0" /></a><br /><div align="right"><span style="font-size:78%;color:#3333ff;">.معنی معروف و منکر،و معنی امر به معروف و نهی از منکر.کلمه«معروف»شامل همه هدفهای مثبت اسلامی،و کلمه«منکر»شامل همه هدفهای منفی اسلامی میگردد،و لهذا با چنین تعبیر عامی آمده است.و اما امر به معروف و نهی از منکر گر چه با تعبیر امر و نهی است ولی به نص حدیث و فقه و تاریخ قطعی اسلامی،شامل هر وسیله مشروعی است که برای این هدفها بشود استفاده کرد و این ساختمان را نگه داشت و توسعه داد.<br />2.ارزش واقعی و ثبوتی امر به معروف از نظر اسلام.قرآن و سنت چه اهمیت و چه موقع و ارزشی برای آن قائل است؟(آیات امر به معروف و نهی از منکر،و روایات عجیبی که در این زمینه رسیده است.)پس این اصل در متن اسلام و در مقام ثبوت،ارزش بسیار اصیلی دارد و از ارکان تعلیمات اسلامی است.<br />3.در نهضتحسینی سه عامل و سه عنصر دخالت داشته است و این نهضتبه حسب هر یک از این سه عنصر یک ارزش و اعتبار خاصی پیدا میکند.<br />4.قبول این مسؤولیتشرایط سنگینی دارد،چه از نظر اطلاعات و آگاهیها و چه از نظر قدرت اجرایی.اشکال کار ما تنها در این نبوده و نیست که ما توجه کافی به این اصل نداشتهایم،اشکال بیشتر ما در این بوده که ما خود را آماده برای انجام چنین وظیفه خطیری که نامش مسؤولیت عمومی اجتماعی (1) برای پیشبرد هدفهای اسلامی است نداشتهایم.نه آگاهی ما کامل بوده و نه قدرت اجرائی ما.لهذا ما زیانی که از راه انجام و اجرای جاهلانه این اصل بردهایم،از ناحیه ترک آن نبردهایم.مظاهر فعالیت ما در این راه نشان میدهد که ما تا چه حد آمادگی داشتهایم.به عبارت دیگر کارنامه ما در امر به معروف و نهی از منکر خیلی خراب و سیاه است.معلوم میشود آگاهی ما تا چه حد بوده و قدرت ما تا چه حد.البته اشکال کار ما بیشتر در ناحیه آگاهی است نه در ناحیه قدرت (2) ،و هر دو شرط به اصطلاح شرط وجودند نه شرط وجوب،یعنی شرطی هستند که باید آنها را تحصیل کرد.نمونههای کار ما،از حساسیتهای ما در باره مسائل،کتابهایی که منتشر میکنیم که تا چه حد با پیشبرد هدفهای اسلامی منطبق است،پولهایی که انفاق میکنیم،تبلیغهایی که میکنیم،مسائلی که بیشتر فکر ما را به خود مشغول میسازد،از اینها میتوان فهمید که چه اندازه ما ارزش این اصل را درک کردهایم.<br />5.مطلب پنجم این است که کارنامه ما در باره این اصل چگونه است؟متاسفانه ما کارنامه درخشانی در اجرای این اصل نداریم.کارهای ما تحت این عنوان به جای اینکه امر به معروف و نهی از منکر باشد،نوعی منکر بوده است.فعالیتهای ما در این زمینه چه به صورت تبلیغ،یا کتاب و نوشته،یا هیئتهای اعزامی به خارج،یا صرف پول،یا ایجاد مؤسسه و یا هر شکل دیگر، صفر و یا نزدیک به صفر بوده است.<br />6.هر یک از امر به معروف و نهی از منکر،مراتب و اقسامی دارد:لفظی،عملی،مستقیم،غیر مستقیم،فردی و اجتماعی.<br />7.آخرین مطلب این است که پس از آنکه ارزش این اصل را از نظر اسلام و در مقام ثبوت دانستیم،و پس از آنکه دانستیم ارزش بیشتر نهضتحسینی از ناحیه این عنصر است (3) ،و پس از آنکه دانستیم نهضتحسینی که تا پای گذشت از جان و عزیزان و یاران و همه چیز در راه امر به معروف و نهی از منکر بود،به این اصل ارزش و اعتبار و آبروی شایسته داد (4) ،یعنی در حالی که دیگران آن را در مرز ضرر شخصی متوقف میکنند و ارزش آن را پایین میآورند، نهضتحسینی مرزی برای آن نمیشناسد،پس از همه اینها،آن چیزی که به عنوان نتیجه گیری باید ذکر شود این است که ما چه کنیم که ارزش پیدا کنیم،به خودمان ارزش بدهیم، قیمتخودمان را نزد خدا بالا ببریم،نزد پیغمبر خدا بالا ببریم،آبروی خودمان را نزد سایر ملل جهان بالا ببریم،برای ما ارزش قائل شوند.ما چه کنیم؟و هم اینکه چه کنیم که ارزش عزاداری حسین را بالا ببریم؟آن اینکه شعارهای زنده و حسینی انتخاب کنیم نه«نوجوان اکبر من»که یک شعار پیر زنی است،یا:«زینب مضطرم الوداع الوداع».<br />جواب این سؤال را خداوند در قرآن داده است: «کنتم خیر امة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر» (5) .شما بهترین و با ارزشترین مردم جهان هستید در پرتو این اصل مقدس:امر به معروف و نهی از منکر،تعاون اجتماعی،همدردی،همبستگی،احساس مسؤولیت در مقابل جامعه اسلامی.<br />ما باید فرصتشناس و موقع شناس باشیم.ما باید بدانیم که به قول سید شرف الدین(قریب به این مضمون):لا یقضی علی الباطل الا عن حیث جاء (6) .<br />گفتیم که ما نه تنها حوادثی که روزگار در بطن خود مستتر دارد و میپروراند درک نمیکنیم، حتی ظاهرترین پدیدهها را درک نمیکنیم،نیز گفتیم اشکال بیشتر ما در این است که آگاه نیستیم نه اینکه توانایی نداریم.محال است که یک جمعیت هفتصد میلیونی (7) ،دنیا روی آنها حساب نکند.<br />اکنون مثالی برای هر دو مطلب ذکر میکنیم که اولا نا آگاهی ما چقدر است؟و ثانیا ما قدرت داریم،و آن داستان غم انگیز و در عین حال بیدار کننده فلسطین در سی سال اخیر است.<br />سابقه یهود در فلسطین چه اندازه است؟تنها در زمان داود و سلیمان،اینها دولتی تشکیل دادهاند و پس از آن هیچ وقتیک دولتیهودی نداشتهاند و حتی اکثریت هم نداشتهاند.در زمان فتح فلسلطین به دست مسلمین (8) ...<br />1.چرا امام به مردم بصره نامه نوشت و آنها را دعوت کرد؟آیا این خود نوعی نقشه توسعه خونریزی و انقلاب نبود؟بالاتر اینکه چرا در شب عاشورا«حبیب بن مظهر»را به میان«بنی اسد»فرستاد؟چرا یاران و کسان خود را الزام نکرد که خود را به کشتن ندهند؟<br />امام مخصوصا میخواست اعتراض و انتقاد و اعلام جرم و فریاد عدالتخواهی و حقیقتخواهی خود را با خون خود بنویسد که هرگز پاک نشود.امام خطبههای داغش را پس از برخورد با«حر»و پس از وقوع در بن بست ایراد میکند.(رجوع شود به نمره 3)<br />به طور کلی تاریخ نشان میدهد که سخنانی که با خون نوشته شده هرگز پاک نشده است زیرا از نهایت تصمیم و عمق اندیشه حکایت میکند.<br />2.این قسمت که در شماره 1 بیان کردیم مؤید آن است که امام تحت تاثیر عامل امر به معروف و نهی از منکر منطق شهید به خود گرفته بود که ما فوق منطق عقل منفعت جو است.در این منطق تنها یک چیز مورد نظر است و آن پیشبرد هدف استبه هر قیمت که شده است.ولی در سایر عوامل یعنی عامل امتناع از بیعت و عامل دعوت کوفیان برای تشکیل حکومت،نمیشود دامنه اقدام تا این حدود گسترش یابد.<br />3.عطف به نمره 1:بسیاری از سلاطین مایل بودهاند که نامشان و سخنشان و پیامشان(هر چند پیامی نداشتهاند)باقی بماند،آن را بر لوحههای سنگی حک کردهاند که منم مثلا شاه شاهان،بغ،ایزد نژاد و از نژاد خدایان،و امثال این چرندها.(رجوع شود به تواریخ سنگ نبشتهها.)ولی اینها هرگز در دلها و سینهها ثبت نشده،اما پیام امام حسین بدون آنکه روی سنگی و یا فلزی حک شود،و با اینکه صرفا روی صفحه لرزان هوا ثبتشد،در سینهها و دلها حک شد و مانند خطوط نورانی وحی در دل اولیاء خدا برای همیشه باقی ماند(ان للحسین محبة مکنونة فی قلوب المؤمنین)،در عالیترین مقام و مرکز احساسی روحها ثبتشد که بردن نامش اشکها را جاری میسازد،و خدا میداند تا کنون چند هزار تن جاری ساخته است، چرا؟چون نهضتی بود از نظر هدف و مقصد،انسانی،عالی،برای عدالت و تقوا بود و از نظر انگیزه مؤثر در وجود امام حسین،الهی و ما فوق شخصی بود.<br />4.در شرایطی که فساد و تباهی بر جامعهای حکومت میکند و ظلم و ستم و فساد همه جا را فرا گرفته،اگر از هیچ حلقومی به خاطر حفظ جان و حیثیت ندایی بر نخیزد،دیگران که در مکان دور و یا زمان دور هستند،قضاوتشان این است که آنچه میگذرد نماینده روح مردم و به رضا و میل مردم است و احیانا آن را نوعی اعراض از اسلام و یا بالاتر انقلاب علیه اسلام تلقی میکنند.<br />5.عکس العملهای خود امویان که در ورقههای«یاد داشت نهضتحسینی»نمره36 نقل کردهایم از زبان عثمان بن زیاد،مرجانه،یحیی بن الحکم،هند همسر یزید،معاویة بن یزید، نشان میدهد اثر تکان دهنده شهادت ابا عبد الله علیه السلام را و اینکه این حادثه پرده نفاق را درید و باطن کار را بر ملا کرد و حساب امویان را از اسلام برای همیشه جدا کرد.و این خود نشان دهنده این است که امام حسین حق داشت منطق شهید به خود بگیرد.<br />6.جمله امام در روز عاشورا:«انی لارجو ان یکرمنی الله بهوانکم» (9) مؤید این است که امام مطمئن بوده به حسن اثر شهادتش و اینکه این شهادت آبروی امویها و هدفهای آنها را از بین خواهد برد و آبروی امام را بیشتر خواهد کرد.این نیز مؤید مدعای شماره فوق است.<br />7.عوامل خاصی که ایجاب میکند قیام امر به معروف را،به قرار ذیل است:<br />الف.موروثی کردن حکومت و خلافت و تحقق بخشیدن به آرزوی ابو سفیان.<br />ب.نقض مواد صلح امام حسن علیه السلام-معاویه و وضع تحمل ناپذیر شیعیان که حتی بخشنامه شد با اتهام به تشیع آنها را بگیرید،و محبت علی کافی بود که نام شخص را از دیوان دولتی ساقط کند.محرومیتشیعیان از حقوق اجتماعی از شهادت، قضاوت،امامت جماعت. قتل اکابر شیعیان از قبیل حجر بن عدی،عمرو بن حمق خزاعی و غیره.<br />ج.سب علی علیه السلام در منابر.<br />د.تبلیغات به نفع امویها خصوصا معاویه و قرار دادن او در صف صحابه کبار.<br />8.عطف به نمره فوق،به طور کلی سیاست امویها بر این بود که شکل اسلام را حفظ کنند و محتوا را خالی کنند و به عبارت دیگر همچنانکه پیغمبر اکرم در عالم رؤیا دید،سیاست امویها بر این بود که در حالی که روی مردم به طرف اسلام است،آنها را از اسلام دور کنند.<br /></span></div>shokohhttp://www.blogger.com/profile/14950602887759262711noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1204503447360297810.post-88829362106069544212007-02-14T21:51:00.000-08:002007-02-16T03:50:02.403-08:00شعارهای عاشورا<div align="right"><span style="font-size:78%;color:#3333ff;"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5032090215389092530" style="DISPLAY: block; MARGIN: 0px auto 10px; CURSOR: hand; TEXT-ALIGN: center" height="150" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjyoenbjY6yu6SGvwpVa4z7004KEjBU9lzG2M37lnsepusr2T7rNlyh8mTVKCh-6rkYXFt2SYdxoMEmgSi9crWgNKwex__FLDVPGv4e7DI3kVJuyKfBWaoxGpTfvDe3h_FZU3_pMBDZVn5B/s200/056.jpg" width="336" border="0" />یا ایها الذین امنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم (1) .<br />عنوان بحث من«شعارهای عاشورا»است.میخواهم در باره دو مطلب که به یکدیگر پیوسته است صحبت کنم:یکی در باره شعارهایی که وجود مقدس ابا عبد الله الحسین علیه السلام و اهل بیت و اصحاب آن حضرت در روز عاشورا ابزار کردند،و دیگر در باره شعار بودن عاشورا برای ما مردم شیعه.<br />کلمه«شعار»<br />اولا کلمه«شعار»را باید توضیح بدهم و معنی بکنم.کلمه«شعار»در اصل عبارت بوده است از شعرها یا نثرهایی که در جنگها میخواندند.افراد که در میدان جنگ وارد میشدند،هر دستهای شعار بالخصوصی داشت.جنگها معمولا تن به تن بود.دو دسته که با یکدیگر میجنگیدند،افراد همه مسلح،همه خود پوشیده،همه زره پوشیده،همه چکمه پوشیده،همه شمشیر به دست و همه سپر به دستبودند و صورتشان از پایین تقریبا تا بینی و از بالا تا روی ابرو پوشیده بود،به طوری که هر مرد مبارزی فقط چشمهایش پیدا بود.این بود که در میدان جنگ،افراد کمتر شناخته میشدند.در بیرون،هر کسی همه سر و گردنش بیرون است،لباسها مختلف است،افراد از دور شناخته میشوند،ولی در جنگها به واسطه متحد الشکل بودن همه افراد،نه تنها افراد یک سپاه از یکدیگر تشخیص داده نمیشدند بلکه افراد یک سپاه از افراد سپاه مخالف نیز تشخیص داده نمیشدند،به طوری که ممکن بود کسی اشتباه بکند،به جای اینکه سرباز سپاه دشمن را بزند سرباز خودی را بزند.<br />این بود که هر قومی و هر لشکری یک شعار مخصوص به خود داشت،جملهای را انتخاب میکردند که در حین جنگ احیانا آن را تکرار میکردند و شعار میدادند برای اینکه دانسته بشود که این،جزء لشکر مثلا«الف»است و آن که شعار دیگری داشت جزء لشکر مثلا«ب»است. این کار لا اقل این مقدار فایده داشت که افراد لشکرها اشتباه نمیشدند و کسی همرزم خودش را نمیکشت.<br />گاهی شعارهایی که میدادند اندکی از این هم روشنتر بود،به این صورت که آن مرد مبارزی که به میدان میرفت،گذشته از اینکه شعار عمومی دسته خودش را تکرار میکرد،احیانا خودش را هم شخصا معرفی مینمود.چون عرب طبع شعرش بسیار قوی است و شعر گفتن برای قوم عرب ساده است و این از خصوصیات زبان عربی است،غالب آنها وقتی میخواستند به میدان بروند،با یک رباعی،با یک رجز خودشان را معرفی میکردند یا مثلا مبارزه طلبی خودش را با یک شعر بیان میکرد،با شعر مبارز میطلبید.کسی هم که میخواستبه او جواب بدهد که من آماده هستم،یک وقت میدیدند با شعری به همان آهنگ میگفت من آماده هستم(که این اندکی مشکلتر بود).<br />شنیدهاید که در جنگ خندق،پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور داد دور مدینه را(قسمتهایی که لشکر دشمن میتوانستبیاید)خندقی کندند برای اینکه دشمن نتواند خود را به داخل مدینه برساند.ولی چند نفر از افراد دشمن توانستند اسبهای خود را از باریکهای عبور بدهند و به آن طرف بیایند،که یکی از آنها عمرو بن عبدود معروف شجاع به اصطلاح فارس یلیل بود که ضرب المثل شجاعتبود.آمد در مقابل مسلمین و فریاد کرد:«الا رجل،الا رجل؟»آیا مرد هست؟کسی جواب نداد،چون همه او را میشناختند.یک نفر جرات نکرد بگوید«من»(برای اینکه میدانستند که روبرو شدن با او جز کشته شدن نتیجه دیگری ندارد) جز یک جوان بیست و چند ساله که از جا بلند شد و گفت:یا رسول الله!اجازه میدهید من به میدان بروم؟فرمود:بنشین(علی بود).دوباره فریاد کرد:«الا رجل.الا رجل؟»کسی غیر از علی جواب نداد.برای بار سوم:«الا رجل،الا رجل؟»باز تنها علی از جا بلند شد.آبروی مسلمین دارد از بین میرود.عمر بن الخطاب برای اینکه عذری از مسلمین بخواهد،گفت:یا رسول الله!اگر کسی بلند نمیشود به خاطر این است که این شخص مردی است غیر قابل مبارزه.من خودم با قافلهای که این مرد نیز در آن بود حرکت میکردم.عده زیادی دزد به ما برخورد کردند و او به تنهایی برای مقابله با آنها حرکت کرد.سپر میخواست،یک کره شتر به دست گرفت!چه کسی میتواند با این مرد مبارزه کند؟!<br />عمرو بن عبدود در آخر کار وقتی که خواست مسلمین را خوب تحقیر کرده باشد این شعر را خواند:<br />و لقد بححت من الندا ءبجمعکم هل من مبارز و وقفت اذ وقف المشجع موقف القرن المناجز (2)<br />تا آخر.گفت:دیگر خسته شدم،گلویم به درد آمد از بس گفتم«هل من مبارز».یک مرد در میان شما نیست؟!<br />پیغمبر به علی اجازه داد.علی از جا بلند شد و گفت:«و لقد اتاک مجیب صوتک غیر عاجز...».به همان آهنگ شعر خواند،آمد جلو،و شنیدهاید که چگونه پیروز شد.شرایط طوری شد که پیغمبر فرمود:تمام اسلام با تمام کفر روبرو شد،یعنی جنگ سرنوشت است.<br />از چیزهایی که ما در عاشورا زیاد میبینیم،مساله شعار است،شعار ابا عبد الله، اصحاب ابا عبد الله و خاندان ابا عبد الله.در این شعارها مخصوصا شعارهای خود ابا عبد الله علیه السلام گذشته از اینکه افراد،خودشان را با یک رجز،با یک رباعی معرفی میکردند،گاهی جملههایی میگفتند که طی آنها نهضتخودشان را معرفی مینمودند،و مساله مهم این است.در تاریخ، خیلی دیده میشود که گاهی مردمی،اجتماعی میکنند،در یک جا جمع میشوند برای مقصد و هدفی.یک وقت میبینند در خارج،با منظور و مقصود دیگری پخش میشود.در اوایل مشروطیت ایران،خیلی از این قضایا اتفاق افتاده است.بسیاری از مردم راجع به مشروطیت چیزی سرشان نمیشد.مردم را با نامهای دیگری در جایی جمع میکردند.وقتی که مردم متفرق میشدند،میدیدند چیز دیگری از آب در آمد.اعلام میکردند که مردم جمع شدند در باره این مطلب چنین گفتند،در باره آن مطلب چنان گفتند،برای اینکه مردم اینقدر رشد نداشتند که خودشان مشخص کنند که این جمع شدن ما برای چیست،برای چه هدف و مقصدی است.<br />ابا عبد الله علیه السلام در روز عاشورا شعارهای زیادی داده است که در آنها روح هضتخودش را مشخص کرده که من برای چه میجنگم،چرا تسلیم نمیشوم،چرا آمدهام که تا آخرین قطره خون خودم را بریزم؟و متاسفانه این شعارها در میان ما شیعیان فراموش شده و ما شعارهای دیگری به جای آنها گذاشتهایم که این شعارها نمیتواند روح نهضت ابا عبد الله را منعکس کند.<br />ائمه ما یکی پس از دیگری آمدند و دستور دادند که عاشورا را باید زنده نگه داشت، صیبتحسین نباید فراموش شود،این مکتب باید زنده بماند.هر سال که محرم و عاشورا پیدا میشود،شیعه باید آن را زنده نگه دارد.عاشورا شعار شیعه شده است.شیعه باید بتواند جواب بدهد وقتی در مقابل یک سنی،و بالاتر در مقابل یک مسیحی یا یک یهودی یا یک لا مذهب قرار گرفت و او گفت:شما در این روز عاشورا و تاسوعا که تمام کارهایتان را تعطیل میکنید و میآیید در مساجد جمع میشوید،دسته راه میاندازید،سینه میزنید،زنجیر میزنید،داد میکشید،فریاد میکشید،چه میخواهید بگویید؟حرفتان چیست؟باید بتوانید بگویید ما حرفمان چیست.ابا عبد الله نیامد فقط بجنگد تا کشته شود و حرفش را نزند.حرف خودش را زده است،هدف و مقصد خودش را مشخص کرده است.<br />باید دید شعارهای حسین بن علی در روز عاشورا چیست.همین شعارها بود که اسلام را زنده کرد،تشیع را زنده کرد و پایه دستگاه خلافت اموی را چنان متزلزل کرد که چنانچه نهضت ابا عبد الله نبود،بنی عباس اگر پانصد سال خلافت کردند،حزب اموی-که به قول عبد الله علائینی و خیلی افراد دیگر با برنامه آمده بود تا بر سر نوشت کشورهای اسلامی مسلط شود-شاید هزار سال حکومت میکرد.با چه هدفی؟هدف برگرداندن اوضاع به ما قبل اسلام، احیای جاهلیت ولی در زیر ستار و پرده اسلام.شعارهای ابا عبد الله بود که این پردهها را پاره کرد و از میان برد.<br />ما در عاشورا دو نوع شعار میبینیم.یک نوع شعارهایی است که فقط معرف شخص است و بیش از این چیز دیگری نیست.ولی شعارهای دیگری است که علاوه بر معرفی شخص،معرف فکر هم هست،معرف احساس است،معرف نظر و ایده است،و اینها را ما در روز عاشورا زیاد میبینیم.هر دو نوع شعار را میبینیم.اما شعارهای خود ابا عبد الله،خود داستان مفصلی است که همه آن را نمیتوانم در این یک جلسه برای شما عرض بکنم.<br />شعارهای ابا عبد الله علیه السلام<br />ابا عبد الله در مقام افتخار،خیلی تکیه میکرد روی پدرش علی مرتضی.البته به اعتبار جدش هم افتخار میکرد(آن که جای خود دارد)ولی مخصوصا به پدرش علی مرتضی افتخار میکرد، با اینکه آنها که در آنجا بودند دشمنان علی بودند ولی مدعی بودند که ما امت پیغمبر هستیم. امام حسین کوشش داشت که افتخارش را به علی مرتضی رسما بیان کرده باشد.<br />اشعاری که ابا عبد الله در روز عاشورا خواندهاند،خیلی مختلف است،با آهنگهای مختلف سروده شده است که بعضی از آنها از خود ابا عبد الله و بقیه از دیگران است و ایشان استشهاد کردهاند،مثل اشعار معروف فروة بن مسیک که سراپا حماسه است.یکی از اشعاری که ابا عبد الله در روز عاشورا میخواند و آن را شعار خودش قرار داده بود،این شعر بود(مخصوصا یک مصراع آن):<br />الموت اولی من رکوب العار و العار اولی من دخول النار (3)<br />نزد من،مرگ از ننگ ذلت و پستی بهتر و عزیزتر و محبوبتر است.اسم این شعار را باید گذاشتشعار آزادی،شعار عزت،شعار شرافت،یعنی برای یک مسلمان واقعی،مرگ همیشه سزاوارتر است از زیر بار ننگ ذلت رفتن.مردم دنیا!بدانید اگر حسین حاضر است که تا آخرین قطره خون خود و جوانانش ریخته شود،برای چیست.حسین در دامن پیغمبر و علی بزرگ شده است(تعبیر از خودش است)،از پستان زهرا شیر خورده است.<br />خطبهای دارد ابا عبد الله در روز عاشورا،در آن وقتی که از نظر ظاهر همه امیدها قطع شده است و هر کسی[در آن شرایط]باشد خودش را میبازد.ولی این خطبه آنچنان شور و احساسات دارد که گویی آتش است که از دهان حسین بیرون میآید،اینقدر داغ است!آیا این جملهها شوخی است:«الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة،و هیهات منا الذلة» (4) ؟!<br />پسر زیاد از شمشیرش خون میچکد.پدر سفاکش بیستسال قبل آنچنان از مردم کوفه زهر چشم گرفته بود که تا مردم کوفه شنیدند پسر زیاد مامور کوفه شده است،خود به خود از ترس به خانههایشان خزیدند،چون او و پدرش را میشناختند که چه خونخوارهایی هستند. همینکه پسر زیاد به کوفه آمد و امیر کوفه شد،به خاطر رعبی که پدرش در دل مردم کوفه ایجاد کرده بود،مردم از دور مسلم پراکنده شدند.اینقدر مردم مرعوب اینها بودند!اما حسین خطاب به مردم کوفه میفرماید:«الا و ان الدعی ابن الدعی»مردم!آن زنا زاده پسر زنازاده،آن امیر و فرمانده شما«قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة»(گریه استاد)میدانید به من چه پیشنهاد میکند؟میگوید:حسین!یا باید خوار و ذلیل من شوی و یا شمشیر.به امیرتان بگویید که حسین میگوید:«هیهات منا الذلة»حسین تن به خواری بدهد؟!(گریه استاد)آیا او خیال کرده که من مثل او هستم؟«یابی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت»(گریه استاد)خدا میخواهد حسین چنین باشد.شما مگر نمیدانید،آن زنا زاده مگر نمیداند که من در چه دامنی بزرگ شدهام؟من روی دامن پیغمبر بزرگ شدهام،روی دامن علی مرتضی بزرگ شدهام،من از پستان فاطمه شیر خوردهام(گریه استاد).آیا کسی که از پستان زهرا شیر خورده باشد،تن به ذلت و اسارت مثل پسر زیاد میدهد؟!«هیهات منا الذلة»ما کجا و تن به خواری دادن کجا؟!شعار حسین در روز عاشورا از این تیپ است.آقایان سر دستهها که برای دستههای خودتان شعار میسازید،ببینید شعارهایتان با شعارهای حسین میخواند یا نمیخواند.<br />مساله تشنگی ابا عبد الله و خاندان و اصحاب ایشان<br />مساله تشنگی ابا عبد الله و خاندان و اصحابشان مساله شوخیای نیست.هوا بسیار گرم است(عاشورای آن وقت ظاهرا در اواخر خرداد بوده،هوای عراق زمستانش گرم است،چه رسد به نزدیک تابستان آن)،سه روز است که آب را بر روی اهل بیت پیغمبر بستهاند،گو اینکه در شب عاشورا توانستند مقداری آب به خیمهها بیاورند که حضرت فرمود:آب را بنوشید و این آخرین توشه شما خواهد بود.و بعلاوه از نظر طبیعی یک قاعدهای است:هر کسی از بدنش خون زیاد برود که بدن کم خون شده و احتیاج به خون جدید داشته باشد،تشنه میشود.خداوند متعال بدن را به گونهای ساخته است که وقتی به چیزی احتیاج دارد،فورا همان احتیاج جلوه میکند.افرادی که زخم برمیدارند،میبینید فورا تشنگی بر آنها غالب میشود و این به واسطه رفتن خون از بدنشان است که چون بدن برای ساختن خون آماده میشود و میخواهد خون جدید بسازد،آب میخواهد.خود رفتن خون از بدن،موجب تشنگی است.<br />«یحول بینه و بین السماء العطش»اینقدر تشنگی ابا عبد الله زیاد بود که وقتی به آسمان نگاه میکرد بالای سرش را درست نمیدید.اینها شوخی نیست.ولی من هر چه در«مقاتل»گشتم(آن مقداری که میتوانستم بگردم)تا این جمله معروفی را که میگویند ابا عبد الله به مردم گفت:«اسقونی شربة من الماء»(یک جرعه آب به من بدهید)ببینم،ندیدم. حسین کسی نبود که از آن مردم چنین چیزی طلب کند.فقط یک جا دارد که حضرت در حالی که داشتحمله میکرد«و هو یطلب الماء».قرائن نشان میدهد که مقصود این است:در حالی که داشتبه طرف شریعه میرفت(در جستجوی آب بود که از شریعه بر دارد)نه اینکه از مردم طلب آب میکرد.<br />عظمت ابا عبد الله چیز دیگری است.او چیزی است،ما چیز دیگری.شعارهایی که در سینهزنیها و نوحهسراییها میدهید،شعارهای حسینی باشد.نوحه،بسیار بسیار خوب است. ائمه اطهار دستور میدادند افرادی که شاعر بودند،نوحهخوان بودند،نوحه سرا بودند،بیایند برای آنها ذکر مصیبتبکنند.آنها شعر میخواندند و ائمه اطهار گریه میکردند.نوحه سرایی و سینه زنی و زنجیر زنی،من با همه اینها موافقم ولی به شرط اینکه شعارها شعارهای حسینی باشد،نه شعارهای من در آوردی:«نوجوان اکبر من،نوجوان اکبر من»شعار حسینی نیست. شعارهای حسینی شعارهایی است که از این تیپ باشد،فریاد میکند:«الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه؟لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا» (5) مردم!نمیبینید که به حق عمل نمیشود و کسی از باطل رویگردان نیست؟در چنین شرایطی، ؤمن(نگفتحسین یا امام)باید لقاء پروردگارش را بر چنین زندگیای ترجیح بدهد.و یا:«لا اری الموت الا سعادة و الحیوة مع الظالمین الا برما» (6) هر جملهاش سزاوار است که با آب طلا نوشته شود و در همه دنیا پخش گردد،و این باز هم کم است)من مرگ را جز خوشبختی نمیبینم،من زندگی با ستمکاران را جز ملالت و خستگی نمیبینم.<br />مرا عار آید از این زندگی که سالار باشم کنم بندگی<br />شعارهای حسین علیه السلام شعارهای محیی بود(یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم) (7) .<br />ابا عبد الله علیه السلام،یک مصلح<br />ابا عبد الله یک مصلح است.این تعبیر از خودش است(انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی،ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی) (8) .این را حضرت در نامهای به عنوان وصیتنامه به برادرشان محمد بن حنفیه-که مریض بود به طوری که از ناحیه دست فلج داشت و قدرت این که در رکاب حضرت باشد و خدمت کند نداشت-نوشتند و به او سپردند،چرا؟برای اینکه دنیا از ماهیت نهضت او آگاه شود:مردم دنیا!من مثل خیلی افراد نیستم که قیام و انقلابم به خاطر این باشد که خودم به نوایی رسیده باشم،برای اینکه مال و ثروتی تصاحب کنم،برای اینکه به ملکی رسیده باشم.این را مردم دنیا از امروز بدانند(این نامه را در مدینه نوشت)قیام من قیام مصلحانه است.من یک مصلح در امت جدم هستم.قصدم امر به معروف و نهی از منکر است، قصدم این است که سیرت رسول خدا را زنده کنم،روش علی مرتضی را زنده کنم.سیره پیغمبر مرد،روش علی مرتضی مرد،میخواهم این سیره و این روش را زنده کنم.<br />از اینجا میفهمیم که چرا ائمه اطهار این همه دستور اکید دادهاند که عاشورا باید زنده بماند و چرا این همه اجر و پاداش و ثواب برای عزاداری ابا عبد الله منظور شده است.آیا آنها این سخن را فقط به خاطر یک عزاداری مثل عزاداریهای ما در وقتی که پدر یا مادرمان میمیرد، گفتند؟نه،مردنهای ما ارزشی ندارد،در مردنهای ما فکر و ایده و هدفی وجود ندارد.ائمه اطهار از این جهت گفتند عاشورا زنده بماند که این مکتب زنده بماند،برای اینکه اگر چه شخص حسین بن علی نیست ولی حسین بن علی باید به قول امروز یک سمبل باشد،به صورت یک نیرو زنده باشد،حسین اگر خودش نیست،هر سال محرم که طلوع میکند،یکمرتبه مردم از تمام فضا بشنوند:«الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه؟لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا»،برای اینکه از راستی و حقیقت،شور حیات،شور امر به معروف،شور نهی از منکر،شور اصلاح مفاسد امور مسلمین،در میان مردم شیعه پیدا بشود.<br />فلسفه عاشورا<br />پس اگر از ما بپرسند شما در روز عاشورا که دائما حسین حسین میکنید و به سر خودتان میزنید،چه میخواهید بگویید؟باید بگوییم:ما میخواهیم حرف آقایمان را بگوییم،ما هر سال میخواهیم تجدید حیات کنیم(یا ایها الذین امنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم).باید بگوییم عاشورا روز تجدید حیات ماست.در این روز میخواهیم در کوثر حسینی شستشو کنیم،تجدید حیات کنیم،روح خودمان را شستشو بدهیم،خودمان را زنده کنیم،از نو مبادی و مبانی اسلام را بیاموزیم،روح اسلام را از نو به خودمان تزریق کنیم.ما نمیخواهیم حس امر به معروف و نهی از منکر،احساس شهادت،احساس جهاد،احساس فداکاری در راه حق،در ما فراموش بشود،نمیخواهیم روح فداکاری در راه حق در ما بمیرد.<br />این فلسفه عاشوراست،نه گناه کردن و بعد به نام حسین بن علی بخشیده شدن!گناه کنیم، بعد در مجلسی شرکت کنیم و بگوییم خوب دیگر گناهانمان بخشیده شد.گناه آن قتبخشیده میشود که روح ما پیوندی با روح حسین بن علی بخورد،اگر پیوند بخورد، گناهان ما قطعا بخشیده میشود ولی علامتبخشیده شدنش این است که دو مرتبه دیگر دنبال آن گناه نمیرویم.اما اینکه از مجلس حسین بن علی بیرون برویم و دو مرتبه دنبال آن گناهان برویم،نشانه این است که روح ما با روح حسین بن علی پیوند نخورده است.<br />شعارهای ابا عبد الله شعار احیای اسلام است،این است که چرا بیت المال مسلمین را یک عده به خودشان اختصاص دادهاند؟چرا حلال خدا را حرام،و حرام خدا را حلال میکنند؟چرا مردم را دو دسته کردهاند:مردمی که فقیر فقیر و دردمندند،و مردمی که از پرخوری نمیتوانند از جایشان بلند شوند؟<br />در بین راه در حضور هزار نفر لشکریان حر آن خطبه معروف را خواند که طی آن،حدیث پیغمبر را روایت کرد،گفت:پیغمبر چنین فرموده است که اگر زمانی پیش بیاید که اوضاع چنین بشود،بیت المال چنان بشود،حلال خدا حرام و حرام خدا حلال بشود،اگر مسلمان آگاهی اینها را بداند و سکوت کند،حق استبر خدا که چنین مسلمانی را به همانجا ببرد که آن ستمکاران را میبرد.بنا بر این من احساس وظیفه میکنم،«الا و انی احق من غیر»در چنین شرایطی من از همه سزاوارترم.<br />پس این است مکتب عاشورا و محتوای شعارهای عاشورا.شعارهای ما در مجالس،در تکیهها و در دستهها باید محیی باشد نه مخدر،باید زنده کننده باشد نه بی حس کننده.اگر بی حس کننده باشد،نه تنها اجر و پاداشی نخواهیم داشتبلکه ما را از حسین علیه السلام دور میکند. این اشک برای حسین ریختن خیلی اجر دارد اما به شرط اینکه حسین آنچنان که هست در دل ما وارد بشود.«ان للحسین محبة مکنونة فی قلوب المؤمنین» (9) اگر در دلی ایمان باشد نمیتواند حسین را دوست نداشته باشد،چون حسین مجسمهای است از ایمان.<br />شعارهایی که اصحاب ابا عبد الله میدادند،شعارهای عجیبی است.حادثه کربلا طوری وقوع پیدا کرده که انسان فکر میکند اصلا این صحنه را عمدا آنچنان ساختهاند که همیشه فراموش نشدنی باشد.عجیب هم هست!ابا عبد الله گاهی شعار معرفی خودش را میداد:<br />انا الحسین بن علی آلیت ان لا انثنی احمی عیالات ابی امضی علی دین النبی (10)<br />شعارهای ایشان با آهنگهای مختلف است.وقتی که در میدان جنگ تنها میایستاد،شعارهای بلند میداد،شعاری را میخواند که با وزن طولانی بود:<br />انا بن علی الطهر من آل هاشم کفانی بهذا مفخرا حین افخر (11)<br />اما وقتی که حمله میکرد،شعارهای حملهای میداد مثل:«الموت اولی من رکوب العار»یا همان شعری که قبلا خواندم.<br />قوت قلب ابا عبد الله علیه السلام<br />شجاعت و قوت قلبی که ابا عبد الله در روز عاشورا از خود نشان داد،همه[شجاعان]را فراموشاند.این،سخن راویان دشمن است.راوی گفت:«و الله ما رایت مکثورا قط قد قتل اهل بیته و ولده و اصحابه اربط جاشا منه»به خدا قسم در شگفتبودم که این چه دلی بود،چه قوت قلبی بود؟!یک آدمی که اینچنین دل شکسته باشد که در جلوی چشمش تمام اصحاب و اهل بیت و فرزندانش را قلم قلم کرده باشند و اینچنین قوی القلب باشد!من که نظیری برایش سراغ ندارم.<br />در روز عاشورا ابا عبد الله نقطهای را به عنوان مرکز انتخاب کرده بود،یعنی وجود مقدس ابا عبد الله ابتدا آنجا میایستاد و بعد حمله میکرد.به طور قطع و مسلم و بر طبق همه تواریخ، کسی جرات نکرد تن به تن با ابا عبد الله بجنگد.البته ابتدا چند نفر آمدند،جنگیدند،ولی آمدن همان و از بین رفتن همان.پسر سعد فریاد کرد:چه میکنید؟!«ان نفس ابیه بین جنبیه»(یا«ان نفسا ابیة بین جنبیه»)این،پسر علی است،روح علی در پیکر اوست،شما با چه کسی دارید میجنگید؟!با او تن به تن نجنگید.دیگر جنگ تن به تن تمام شد.<br />آن وقت جنگی که از طرف آنها نامردی بود شروع شد،سنگ پرانی،تیر اندازی.جمعیتی در حدود سی هزار نفر میخواهند یک نفر را بکشند.از دور ایستادهاند،تیر اندازی میکنند یا سنگ میپرانند.همینها وقتی که ابا عبد الله حمله میکرد،درست مثل یک گله روباه که از جلوی شیر فرار میکند،فرار میکردند.ولی حضرت حمله را خیلی ادامه نمیداد یعنی نمیخواست فاصلهاش با خیام حرمش زیاد شود.غیرت حسین اجازه نمیداد که تا زنده است کسی به اهل بیتش اهانت کند.مقداری که حمله میکرد و آنها را دور میساخت،بر میگشت، میآمد در آن نقطهای که آن را مرکز قرار داده بود.آن نقطه،نقطهای بود که صدا رس به حرم بود،یعنی اهل بیت اگر چه حسین را نمیدیدند ولی صدایش را میشنیدند.برای اینکه زینبش مطمئن باشد،برای اینکه سکینهاش مطمئن باشد،برای اینکه بچههایش مطمئن باشند که هنوز جان در بدن حسین هست،وقتی که میآمد در آن نقطه میایستاد،آن زبان خشک در آن دهان خشک به حرکت میآمد و میگفت:«لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم»یعنی این نیرو از حسین نیست،این خداست که به حسین نیرو داده است،هم شعار توحید میداد و هم به زینبش خبر میداد که زینب جان!هنوز حسین تو زنده است.به خاندانش دستور داده بود که تا من زنده هستم کسی حق ندارد بیرون بیاید.لذا همه در داخل خیمهها بودند.<br />ابا عبد الله دو بار برای وداع آمدند.یک بار آمدند،وداع کردند و رفتند.بار دوم به این ترتیب بود که ایشان رفتند به طرف شریعه فرات و خودشان را به آن رساندند.در این هنگام شخصی صدا زد:حسین!تو میخواهی آب بنوشی؟!ریختند به خیام حرمت.دیگر آب نخورد و برگشت. آمد برای بار دوم با اهل بیتش وداع کرد(ثم ودع اهل بیته ثانیا).چه جملههای نورانیای دارد! رو میکند به آنها که:اهل بیت من!مطمئن باشید که بعد از من شما اسیر میشوید،ولی کوشش کنید که در مدت اسارتتان یک وقت کوچکترین تخلفی از وظیفه شرعیتان نکنید. مبادا کلمهای به زبان بیاورید که از اجر شما بکاهد.ولی مطمئن باشید که این،پایان کار دشمن است،این کار،دشمن را از پا در آورد«و اعلموا ان الله منجیکم»بدانید که خدا شما را نجات میدهد و از ذلتحفظ میکند.این خیلی حرف است:اهل بیت من!شما اسیر خواهید شد ولی حقیر و ذلیل نخواهید شد،اسارت شما هم اسارت عزت است.به همین جهتبود که وقتی در کوفه مردم به رسم صدقه به اطفال گرسنه اسرا نان میدادند،زینب نمیگذاشت قبول کنند.اسیر بودند ولی هرگز حاضر نشدند خواری را تحمل کنند.شیر را هم در زنجیر میکنند ولی شیر در زنجیر هم که باشد شیر است،روباه آزاد هم که باشد روباه است.<br />بار دوم که امام آمد،اهل بیتخوشحال شدند،دوباره با ابا عبد الله خداحافظی کردند.باز به امر ابا عبد الله از خیمهها بیرون نیامدند.<br />بعد از مدتی یکدفعه باز صدای شیهه اسب ابا عبد الله را شنیدند،خیال کردند حسین برای بار سوم آمده است تا با اهل بیتش خدا حافظی کند(گریه استاد)ولی وقتی بیرون آمدند اسب بی صاحب ابا عبد الله را دیدند(گریه شدید استاد).دور اسب ابا عبد الله را گرفتند.هر کدام سخنی با این اسب میگوید.طفل عزیز ابا عبد الله میگوید:ای اسب!«هل سقی ابی ام قتل عطشانا؟»من از تو یک سؤال میکنم:پدرم که میرفت،با لب تشنه رفت(گریه استاد)،من میخواهم بدانم که آیا پدرم را با لب تشنه شهید کردند یا در دم آخر به او یک جرعه آب دادند؟ (گریه استاد).اینجاست که یک منظره دیگری رخ میدهد که قلب مقدس امام زمان را آتش میزند:«و اسرع فرسک شاردا محمحما باکیا،فلما راین النساء جوادک مخزیا و ابصرن سرجک ملویا خرجن من الخدور ناشرات الشعور علی الخدور لاطمات» (12) روضه امام زمان است، میگوید:جد بزرگوار!اهل بیت تو به امر تو از خانه بیرون نیامدند اما وقتی که اسب بی صاحبت را دیدند موها را پریشان کردند،همه به طرف قتلگاه تو آمدند(گریه استاد).<br />و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم،و صلی الله علی محمد و اله الطاهرین.<br />نسالک اللهم و ندعوک باسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم یا الله...اللهم ارزقنا توفیق الطاعة و بعد المعصیة و صدق النیة و عرفان الحرمة و اکرمنا بالهدی و الاستقامة و سدد السنتنا بالصواب و الحکمة و املا قلوبنا بالعلم و المعرفة.<br />خدایا!ما را حسینی واقعی قرار بده،ما را آشنا به روح نهضتحسینی قرار بده،پرتوی از آن روح مقدس بر دلهای همه ما بتابان،ما را به روح حسینی زنده بگردان.<br />خدایا!انوار معرفتخودت را بر قلبهای ما بتابان،دلهای ما را محل محبتخود قرار بده.<br />خدایا!ما را از افراد واقعی پیغمبر خودت قرار بده،دست ما را از دامان ولای واقعی علی مرتضی و اولاد طاهرینش کوتاه مفرما،قلب مقدس امام زمان را از همه ما راضی بگردان.<br /></span></div>shokohhttp://www.blogger.com/profile/14950602887759262711noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1204503447360297810.post-90108460782111827812007-02-14T21:50:00.000-08:002007-02-14T21:51:27.499-08:00تحریفات معنوی حادثه کربلا<div align="right"><span style="font-size:78%;color:#3333ff;">در این بحثی که درباره«تحریفات در واقعه تاریخی عاشورا»کردیم،در جلسه اول عرض کردیم که به طور کلی تحریف بر دو قسم است:تحریف لفظی و قالبی،و دیگر تحریف معنوی و روحی، و عرض کردیم این تاریخچه با عظمت کربلا که به دست ما افتاده است،هم دچار تحریف لفظی شده است،یعنی ما از خودمان برگ و سازهایی بر پیکره این تاریخ بستهایم که چهره این تاریخ با عظمت و نورانی را تاریک و ظلمانی و قیافه زیبای آن را زشت کردهایم،و نمونههایی در این زمینه عرض کردم،و هم متاسفانه این حادثه تاریخی در دست ما تحریف معنوی پیدا کرده است،که تحریف معنوی از تحریف لفظی صد بار خطرناکتر است.آنچه که سبب شده است که این حادثه بزرگ برای ما از اثر و خاصیتبیفتد تحریفات معنوی است نه تحریفات لفظی،یعنی اثر سوء تحریفات معنوی از اثر سوء تحریفات لفظی بیشتر است.<br />معنی«تحریف معنوی»<br />تحریف معنوی یعنی چه؟مثلا در یک جمله ممکن است ما از لفظ نه کم کنیم و نه زیاد،ولی آنجا که میخواهیم توجیه و تفسیر کنیم،طوری آن را توجیه و تفسیر کنیم که درستبر خلاف و بر ضد معنی واقعی این جمله باشد.من برای این مطلب فقط یک مثل کوچک عرض میکنم تا مطلب روشن شود.<br />نقل کردهاند-از نقلهای مسلم است-در روزی که مسجد مدینه را بنا میکردند و عمار یاسر فوق العاده تلاش صادقانه میکرد،پیغمبر اکرم به او فرمود:«یا عمار تقتلک الفئة الباغیة» (1) ای عمار!تو را آن دستهای میکشند که سرکشاند،اشاره به آیه قرآن کهاگر دو دسته از مسلمانان با یکدیگر جنگیدند،شما در میان آنها اصلاح کنید،اگر یک دسته سرکشی کرد،شما به نفع آن دسته دیگر علیه دسته سرکش وارد بشوید.این جملهای که پیغمبر اکرم درباره عمار فرمود، شخصیتبزرگی به عمار دارد و لهذا عمار که در صفین در خدمت امیر المؤمنین بود،وزنه بزرگی در لشکر علی شمرده میشد و حتی بودند افراد ضعیف الایمانی که تا وقتی که عمار کشته نشده بود،هنوز مطمئن نبودند که عملی که در رکاب علی انجام میدهند به حق ستیعنی کشتن معاویه و سپاهیان او جایز است.روزی که عمار در لشکر امیر المؤمنین به دست اصحاب معاویه کشته شد،یکمرتبه فریاد از همه جا بلند شد که حدیث پیغمبر صادق آمد،بهترین دلیل برای این که معاویه و یارانش بر باطل هستند این است که اینها قاتل عمارند و پیغمبر اکرم در گذشته خبر داد که«یا عمار تقتلک الفئة الباغیة»،یعنی[مصداق آیه] و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدیهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفیء الی امر الله (2) امروز دیگر مثل آفتاب روشن شد که لشکر معاویه لشکر باغی یعنی سرکش و ظالم و ستمگر است و حق با لشکریان علی است.پس به نص قرآن باید به نفع لشکریان علی علیه لشکریان معاویه وارد جنگ شد.<br />این قضیه تزلزلی در لشکر معاویه ایجاد کرد.معاویه که همیشه با حیله و نیرنگ کار خودش را پیش میبرد،اینجا دستبه یک تحریف معنوی زد،چون نمیشد انکار کرد و گفت پیغمبر درباره عمار چنین سخنی نگفته است،چون شاید پانصد نفر آدم در همان جا بودند که شهادت میدادند که ما این جمله را از پیغمبر شنیدیم یا از کسی شنیدیم که او از پیغمبر شنیده بود. بنابراین،این جمله پیغمبر درباره عمار قابل انکار نبود.معاویه و اصحابش تصمیم گرفتند دستبه یک تحریف معنوی بزنند.وقتی شامیها میآمدند اعتراض میکردند،میگفتند معاویه چه میگویی؟ما عمار را کشتیم!<br />و پیغمبر فرمود:«تقتلک الفئة الباغیة»،میگفت اشتباه کردهاید،درست است،پیغمبر فرمود که عمار را آن فئه سرکش،طایفه سرکش،لشکر سرکش میکشد،ولی عمار را که ما نکشتیم! میگفتند:ما کشتیم،لشکریان ما کشتند.میگفت:نه،عمار را علی کشت که او را به اینجا آورد و موجبات کشتنش را فراهم کرد.هر کس که میآمد اعتراض میکرد،معاویه و عمرو عاص با چنین توجیهی ذهن او را راضی میکردند و او را به لشکر بر میگرداندند.<br />عمرو عاص دو پسر دارد.یکی از آنها تیپ خودش است،دنیادار و دنیاپرست،و دیگری نسبتا جوان مؤمن و با ایمانی بود و با پدرش هماهنگی نمیکرد.اسم او عبد الله است.در یک جلسه که عبد الله حاضر بود و همین مغلطه معنوی را به کار بردند،عبد الله گفت این چه حرفی است که شما میزنید؟این چه مغلطه کاری است که شما میکنید؟چون عمار در لشکر علی بود پس عمار را علی کشت؟!گفتند بله.گفتبنابر این حمزه سید الشهداء را هم پیغمبر کشت، چون حمزه سید الشهداء هم در لشکر پیغمبر بود که کشته شد.معاویه ناراحت و عصبانی شد، رو کرد به عمرو عاص و گفت:عمرو عاص!چرا جلوی این پسر بی ادب را نمیگیری؟این را میگویند تحریف معنوی.<br />اگر بخواهیم حوادث و قضایا را تحریف معنوی کنیم،چگونه تحریف میکنیم؟حوادث و قضایای تاریخی،از یک طرف علل و انگیزها دارد،از طرف دیگر منظور و هدفها دارد.تحریف یک حادثه تاریخی به این است که یا علل و انگیزهای آن حادثه را چیزی بگوییم غیر از آنچه که بوده است و یا هدف و منظور را طوری تفسیر کنیم غیر از آنچه که بوده است.باز یک مثال کوچک:شما به منزل کسی میروید به عنوان اینکه از مکه آمده است.انگیزه شما این است که زیارت کردن حاجی مستحب است.فردی میگوید میدانی فلان کس چرا به خانه فلان شخص رفت؟میگوییم چرا؟میگوید او فلان منظور را دارد،میخواهد دختر او را برای پسرش خواستگاری کند یا میخواهد دخترش را به بال پسر فلان کس بچسباند،موضوع مکه را بهانه کرده است.این طور منظور شما را تحریف میکنند.این را میگویند تحریف معنوی.<br />در حادثه تاریخی عاشورا که از یک طرف علل و انگیزهایی دارد و از طرف دیگر هدفها و منظورهای عالی،ما مسلمانها،ما شیعیان حسین بن علی تحریف کردیم،همان طوری که معاویة بن ابی سفیان جمله پیغمبر را که درباره عمار فرمود:«تقتلک الفئة الباغیة»تحریف کرد، یعنی حسین یک انگیزهای داشت،ما چیز دیگری برایش تراشیدیم،حسین هدف و منظور خاصی داشت،ما یک هدف و منظور دیگری برای او تراشیدیم.ابا عبد الله نهضتی کرده است فوق العاده با عظمت و مقدس.تمام شرایط تقدس یک نهضت در نهضت ابا عبد الله هست که نظیرش در دنیا وجود ندارد.آن شرایط چیست؟<br />شرایط تقدس یک نهضت<br />اولین شرط تقدس یک نهضت این است که منظور و هدف آن نهضت،شخصی و فردی نباشد، بلکه کلی،نوعی،انسانی باشد.یک وقتیک کسی نهضت میکند به خاطر شخص خودش.یک وقت کسی نهضت میکند به خاطر اجتماع،به خاطر انسانیت،به خاطر حقیقت،به خاطر حق،به خاطر توحید،به خاطر عدالت و مساوات،نه به خاطر خودش،و در واقع به خاطر همه انسانها.در آن وقتی که او نهضت میکند،دیگر خودش،خودش به عنوان یک فرد نیست،اوست و همه انسانهای دیگر.به همین جهت کسانی که در دنیا،حرکاتشان،اعمالشان،نهضتهایشان به خاطر شخص خودشان نبوده است،بلکه به خاطر بشریتبوده است،به خاطر انسانیتبوده است،به خاطر حق و عدالت و مساوات بوده است،به خاطر توحید و خداشناسی و ایمان بوده است،همه افراد بشر آنها را دوست دارند.همه میگویند:«حسین منی و انا من حسین».همین طوری که پیغمبر فرمود:«حسین منی و انا من حسین»ما اینطور میگوییم:«حسین منا و نحن من حسین»چرا؟میگوییم برای اینکه حسین در 1328 سال پیش برای ما و به خاطر ما و به خاطر همه انسانهای عالم قیام کرد،قیامش قیام مقدس و پاک بود و از منظورهای شخصی بیرون بود.<br />شرط دوم اینکه قیامی مقدس باشد این است که آن قیام با یک بینش و درک قوی و با یک بصیرت نافذ توام باشد،یعنی چه؟یک وقت هست مردمی،اجتماعی،خودشان در غفلتند،بی خبرند،نمیفهمند،جاهلند،یک آدمی پیدا میشود بصیر،چیز فهم،با درک،درد این مردم را از خود این مردم صد درجه بهتر میفهمد،دوای این مردم را از خود این مردم بهتر میفهمد.در وقتی که دیگران هیچ نمیفهمند و هیچ چیزی را درک نمیکنند،در ظاهر هم نمیبینند و به اصطلاح آن چیزی را که مردم دیگر در آینه نمیبینند او در خشتخام میبیند،قیام و نهضت میکند.پنجاه سال میگذرد،تازه ملتبیدار میشوند که فلان شخص قیام کرد،حرکت کرد، فلان اقدام راکرد،نهضت کرد چون منظورهای مقدسی داشت،ولی ما در سی سال پیش و پدران ما در پنجاه سال پیش ارزش این[کار]را درک نمیکردند.<br />مثلا مرحوم سید جمال الدین اسد آبادی که در حدود هفتاد سال پیش(ظاهرا فوت این مرد در 310 است،14 سال قبل از مشروطیت)قیام کرد و یک نهضت اسلامی در کشورهای اسلامی بپا کرد،شما امروز که تاریخ این مرد را میخوانید،میبینید این مرد واقعا غریب و تنها بوده است.درد این ملت مسلمان را احساس میکرد،دوای این ملت مسلمان را احساس میکرد،ولی خود ملت نمیفهمید،خود ملتبه او دهنکجی میکرد،خود ملت او را مسخره میکرد،ملت از او حمایت نمیکرد(ارید حیاته و یرید قتلی-عبیرک من خلیلک من مرادی).اما هفتاد سال گذشته است،تاریخ پشتسر تاریخ[نوشته میشود.]وقتی که درست زوایای تاریخ روشن میشود،میبینیم عجب!این مرد چه چیزهایی را که در آن روز میفهمیده که اکثریت نود و نه درصد ملت ایران نمیفهمیدهاند.شما لا اقل آن دو نامهای را که این مرد بزرگ،یکی به مرحوم آیت الله میرزای شیرازی بزرگ(اعلی الله مقامه)نوشته است و یکی هم به عموم علمای ایران به عنوان یک متحد المآل،مثلا یکی برای مرحوم حاج شیخ محمد تقی بجنوردی در مشهد، یکی برای فلان عالم بزرگ در اصفهان و یکی برای فلان عالم بزرگ در شیراز،این نامهها را بخوانید،ببینید این مرد چقدر خوب میفهمیده است!چقدر درک میکرده است!استعمار را چقدر خوب میشناخته است و چقدر خوب در صدد بیدار کردن این ملتبوده است!بگذرید از این مزخرفاتی که بعضی از ابزارهای استعمار هنوز هم دارند میگویند،دیگر این حناها رنگ ندارند.این نهضت،مقدس است چون مردی در زمانی پیدا میشود،در پشت این ظواهر حقایقی را میبیند که مردم عصر خودش نمیفهمیدند و درک نمیکردند.<br />نهضتحسینی چنین نهضتی است.امروز است که ما درست میفهمیم حکومتیزید یعنی چه، معاویه چه کرد و نقشه امویها چه بود؟ولی صدی نود و نه ملت مسلمان در آن روز درک نمیکردند،مخصوصا با نبودن وسائل اطلاعاتی که امروز هست و در گذشته نبود.همان مردم مدینه درک نمیکردند.مردم مدینه روزی فهمیدند یزید چه کسی است و خلافتیزید یعنی چه که حسین بن علی کشته شد.بعد که حسین بن علی کشته شد،اینها تکان خوردند:چرا حسین بن علی کشته شد؟یک هیئت اعزامی از اکابر مردم مدینه به شام فرستادند.در راسشان مردی استبه نام عبد الله بن حنظله غسیل الملائکه.اینها وقتی فاصله میان مدینه و شام را طی کردند و به دربار یزید رفتند و مدتی ماندند،تازه فهمیدند قضیه از چه قرار است. وقتی که برگشتند مردم گفتند چه دیدید؟گفتند:این قدر ما به شما بگوییم در مدتی که ما در شام بودیم میگفتیم خدایا نکند که از آسمان به سر ما سنگ ببارد.گفتند چه خبر بود؟ گفتند ما با خلیفهای روبرو شدیم که شراب را علنی میخورد،قمار میکرد،سگبازی میکرد، یوزبازی میکرد،میمون بازی میکرد،حتی با محارم خودش هم زنا میکرد.بعد برای اینکه ثابت کنند که از روی حقیقت میگفتند،همان عبد الله بن حنظله غسیل الملائکه هشت پسر داشت،رو کرد به مردم مدینه و گفت مردم مدینه!من چیزی فهمیدم،شما قیام بکنید یا نکنید من قیام میکنم و لو با همین هشت پسر خودم باشد،و همین طور هم بود،در قیام حره علیه یزید،این هشت پسرش را قبل از خودش[به میدان]فرستاد و شهید شدند،بعد خود این مرد شهید شد.این عبد الله بن حنظله غسیل الملائکه سه سال پیش از آن،که ابا عبد الله از مدینه خارج میشد،آن روزی که حسین میگفت:«و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید» (3) من میدانم اگر یزید خلافت اسلامی را به دستبگیرد چه بر سر اسلام میآید)کجا بود؟آن روز نبود،باید حسینی کشته بشود،جهان اسلام تکان بخورد تا تازه آقای عبد الله بن حنظله غسیل الملائکه و صدها نفر دیگر مثل او در مدینه و در کوفه و در جاهای دیگر چشمهایشان را بمالند و باز کنند،بگویند حسین حق داشت که چنین حرفی زد.<br />شرط سوم اینکه یک نهضت مقدس باشد این است که تک و فرد باشد،یعنی برقی باشد که در یک ظلمت کامل بدرخشد،ندایی باشد در میان سکوتها،حرکتی باشد در میان سکونهای مطلق،یعنی در یک شرایطی که خفقان به طور کامل حکمفرماست،تمام مردم دیگر قدرت حرف زدن ندارند،تاریکی مطلق،یاس مطلق،نا امیدی مطلق،سکوت مطلق،سکون مطلق است،یکمرتبه یک مرد پیدا میشود،این سکوتها را میشکند،این سکونها را از میان میبرد، حرکتی میکند،برقی میشود و در میان یک ظلمت میدرخشد،تازه دیگران پشتسرش راه میافتند.آیا نهضتحسینی اینچنین بود یا نبود؟اینچنین بود.<br />امام حسین چنین نهضتی کرده است.امام حسین در این نهضت چه هدفی داشت؟ ما بعد هم میبینیم ائمه دین گفتهاند عزای چنین حسینی و چنین حادثهای تا ابد باید زنده بماند. حسین چه هدفی از این نهضت داشت؟ائمه اطهار چرا این همه اصرار داشتند که عزای حسین زنده بماند؟ایندو را ما میخواهیم بفهمیم.<br />اما حسین چرا نهضت کرد؟چه احتیاجی دارد که ما بخواهیم از خودمان دلیل ذکر کنیم؟ حسین بن علی خودش دلیل نهضتش را بیان کرد،نه یک جا،نه دو جا و نه ده جا.اگر نگفته بود ما حق داشتیم از پیش خودمان ببافیم.فرمود:«انی ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی»در کمال صراحت میگوید دنیای ما را مفاسد گرفته است،امت جدم فاسد شدهاند،قیام کردم برای اصلاح،من یک مرد اصلاح طلبم،«ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی» (4) هدفی جز امر به معروف و نهی از منکر ندارم.امام حسین هدف نهضتخودش را روشن کرده است،در کمال روشنایی. همچنین فرمود:«الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا» (5) .پس خودش بیان کرده است.<br />دو تحریف معنوی در هدف امام حسین علیه السلام<br />آنوقت ما آمدیم چه گفتیم؟اینجاست که تحریف معنوی پیدا میشود.حسین میگوید من نهضت کردم برای امر به معروف،برای اینکه دین را زنده کنم،برای اینکه با مفاسد مبارزه کنم. نهضت من یک نهضت اصلاحی اسلامی است.ما آمدیم یک چیز دیگری گفتیم.دو تا تحریف معنوی بسیار عجیب و ماهرانه در اینجا کردیم.(نمیدانم بگویم ماهرانه یا جاهلانه).یک جا گفتیم حسین بن علی قیام کرد که کشته بشود برای اینکه کفاره گناهان امتباشد،کشته شد برای اینکه گناهان ما آمرزیده شود.حالا اگر بپرسند آخر این در کجاست؟خود حسین چنین چیزی گفت؟پیغمبر گفت؟امام گفت؟چنین حرفی را چه کسی گفت؟میگوییم ما به این حرفها چه کار داریم؟امام حسین کشته شد برای اینکه گناهان ما بخشیده شود.نمیدانیم که این فکر را ما از دنیای مسیحیت گرفتهایم.ملت مسلمان خیلی چیزها را ندانسته از دنیای مسیحیتبر ضد اسلام گرفت.یکی همین است.یکی از اصول معتقدات مسیحی مساله[به] صلیب رفتن مسیح استبرای اینکه فادی باشد.الآن«الفادی»لقب مسیح است.این از نظر مسیحیت جزء متن مسیحیت است.میگویند عیسی به دار رفت و این به دار رفتن عیسی کفاره گناه امتشد،یعنی گناهان خودشان را به حساب عیسی میگذارند.فکر نکردیم این حرف مال دنیای مسیحیت است و با روح اسلام سازگار نیست،با سخن حسین سازگار نیست. به خدا قسم تهمتبه ابا عبد الله است.و الله اگر کسی در روز ماه رمضان روزه داشته باشد و این حرف را به حسین بن علی نسبتبدهد و بگوید شهادت حسین برای چنین کاری بود و از او نقل کند،روزهاش باطل است.دروغ بر حسین است.ابا عبد الله که برای مبارزه با گناه کردن قیام کرد،ما گفتیم قیام کرد که سنگری برای گنهکاران بشود.ما گفتیم حسین یک رکتبیمه تاسیس کرد،بیمه گناه.گفتشما را از نظر گناه بیمه کردم.در عوض چه میگیرم؟ شما برای من اشک بریزید،من در عوض گناهان شما را جبران میکنم،اما شما هر چه میخواهید باشید،ابن زیاد باشید،عمر سعد باشید.ما میگوییم یک ابن زیاد در دنیا کم بود، یک عمر سعد در دنیا کم بود،یک سنان بن انس در دنیا کم بود،یک خولی در دنیا کم بود،امام حسین خواستخولی در دنیا زیاد شود،عمر سعد در دنیا زیاد شود،گفت ایها الناس هر چه میتوانید بد باشید که من بیمه شما هستم!<br />تحریف معنوی دومی که از نظر تفسیر و توجیه حادثه کربلا رخ داد این بود که گفتند میدانید چرا امام حسین رفت و کشته شد؟یک دستور خصوصی فقط برای او بود و به او گفتند تو برو خودت را به کشتن بده.معلوم است،اگر یک چیزی دستور خصوصی باشد،به ما و شما دیگر ارتباط پیدا نمیکند،یعنی قابل پیروی نیست.اگر بگویند حسین چنین کرد،تو چنین بکن!میگوید حسین از یک دستور خصوصی پیروی کرد،به ما مربوط نیست،به دستورات اسلام که دستورات کلی و عمومی است مربوط نیست!آن یک دستور خصوصی مخصوص خودش بود.حال تفاوت ایندو چگونه است؟امام حسین خودش فریاد کشیده است که علل و انگیزه قیام من مسائلی است که بر اصول کلی اسلام منطبق میشود،احتیاجی به دستور خصوصی نیست.دستور خصوصی در جایی میگویند که دستورهای عمومی وافی نباشد.امام حسین در کمال صراحت فرمود اسلام دینی است که به هیچ مؤمنی-حتی نفرمود به امام-اجازه نمیدهد که در مقابل ظلم و ستم،مفاسد و گناه بی تفاوت بماند.امام حسین مکتب به وجود آورد ولی مکتب عملی اسلامی.مکتب او همان مکتب اسلام است، ولی اسلام بیان کرد و حسین عمل کرد.در درجه اول بیش از هر کس دیگر عمل کرد.مکتب عملی اسلام. ماهرانه[تحریف کردیم]برای اینکه این حادثه را از مکتب بودن خارج کنیم و قهرا از قابل پیروی بودن خارج کنیم.وقتی از مکتب بودن خارج شد،دیگر قابل پیروی نیست.وقتی که قابل پیروی نشد،پس دیگر از حادثه کربلا نمیشود استفاده کرد.<br />از اینجا ما حادثه را از نظر اثر مفید داشتن عقیم کردیم.خیلی به نظر کوچک میآید که بگویند دستور خصوصی بود.ولی میگوییم وقتی گفتی دستور خصوصی،معنایش این است که دستورهای عمومی در این زمینهها کافی و وافی نیست،یعنی اگر دستور خصوصی نمیرسید اسلام دستوری نداشت که بگوید در چنین شرایطی باید حرکت و قیام کرد،بلکه اسلام میگفت هر چه[به نظرتان میرسد عمل کنید.این] (6) خیانتی استبه حسین بن علی علیه السلام.آیا خیانتی از این بالاتر هم در دنیا صورت گرفته است؟<br />این است که عرض کردم این تحریف معنوی که در حادثه عاشورا صورت گرفته است،از آن تحریفات لفظی صد درجه خطرناکتر است.در تحریف لفظی مثلا کسی میگوید من حدس میزنم روز عاشورا هفتاد و دو ساعتبود،بعد هم اصرار میکند که هفتاد و دو ساعتبود.خوب یک چرندی گفته است.آن که میگوید سیصد هزار نفر را حسین بن علی کشت،آن که میگوید عروسی قاسم(درست است که به حسین بن علی اهانت کرده)،آن که میگوید زعفر جنی آمد،آن که میگوید زینب آمد به ابا عبد الله چنین گفت،ابا عبد الله فرمود کیستبرای من اسب بیاورد،اعوان و انصاری نداشت،زینب رفت اسب ابا عبد الله را آورد،و از این دروغها، اینها برای هدف حسین بن علی آنقدر خطر ندارد که این تحریفهای معنوی خطرناک است. بنابراین ما آمدیم نهضتحسین بن علی را که خود هدف و منظوری داشته است مسخ و تحریف کردیم.<br />فلسفه دستور ائمه اطهار علیهم السلام<br />عرض کردیم که ائمه اطهار حتی به روایت از پیغمبر اکرم گفتند که این[حادثه]باید زنده بماند،فراموش نشود،مردم بنشینند و بگریند.چرا چنین گفتند؟هدف آنها از این دستور چه بوده است؟اینجا هم باز یک هدف واقعی است و یک هدف مسخ شده:یک بار آمدیم گفتیم این فقط به خاطر این است که تسلی خاطری برای حضرت زهرا سلام الله علیها باشد.ایشان با اینکه در بهشت هستند،با اینکه همراه فرزند بزرگوارشان هستند و خود امام حسین هم فرمود:«و هی مجموعة له فی حضیرة القدس»و در روز اول فرمود:«و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف»من آرزو دارم کشته شوم چون به پدرم،به جدم و به مادرم ملحق میشوم،با اینکه امام حسین ملحق به مادرش هست،مع ذلک حضرت زهرا در بهشت نشسته دائما بیتابی میکند و ما مردم بی سر و پا باید بیاییم یک مقدار گریه کنیم که حضرت زهرا تسلی خاطر پیدا کند.آیا شما توهینی بالاتر از این برای حضرت زهرا پیدا میکنید؟گفتند ائمه که دستور دادند گریه کنید،هدف از این دستور این بوده که حضرت زهرا تسلی خاطر پیدا کند.<br />دیگر،گفتند[علت دستور ائمه علیهم السلام]چیز دیگری است.امام حسین بی تقصیر در کربلا به دستیک عده مردم تجاوزکار کشته شد،پس این تاثر آور است،باید متاثر بود.من هم قبول دارم،امام حسین بی تقصیر کشته شد.من هم قبول دارم،امام حسین به دستیک عده مردم ظالم متجاوز کشته شد.اما همین؟یک آدم بی تقصیر به دستیک عده مردم متجاوز کشته شد؟روزی هزار نفر آدم بی تقصیر به دست آدمهای با تقصیر کشته میشوند.روزی هزار نفر آدم در دنیا به اصطلاح نفله میشوند.تاثر آور هم هست،اما آیا این نفله شدنها ارزش دارد که قرنهای زیاد،ده قرن،بیست قرن،سی قرن ادامه پیدا کند؟دائما ما بنشینیم و اظهار تاثر کنیم که حیف!حسین بن علی نفله شد!خونش هدر رفت!بی تقصیر کشته شد!به دستیک عده افراد متجاوز کشته شد!<br />حسین بن علی بی تقصیر کشته شد،به دست افراد متجاوز کشته شد،اما چه کسی گفته حسین بن علی نفله شده است؟چه کسی گفته خون حسین بن علی هدر رفت؟اگر در دنیا انسانی شما پیدا کنید که نگذاشتیک قطره خونش هدر برود حسین بن علی است.اگر کسی در دنیا پیدا کنید که نگذاشتشخصیتش یک ذره هدر برود،حسین بن علی است!مردی که برای قطره قطره خون خودش آنچنان ارزش قائل شد که اگر ثروتهای دنیا را که برای او مصرف میشود تا دامنه قیامتحساب کنیم،بشر برای هر قطره خونش میلیاردها میلیارد تومان پول خرج کرده است،آدمی که کشته شدنش سبب شد که نام او پایه کاخ ستمکاران را، یک قرن،دو قرن،سه قرن،ده قرن،بیست قرن بلرزاند،این آدم نفله شد؟!هدر رفت؟!ما حالا غصه بخوریم که حسین بن علی نفله شد؟!تو نفله شدی بیچاره نادان!من و تو نفله هستیم،من و تو عمرمان هدر رفت.حسین بن علی نفله شد؟!که ما بیاییم غصه نفله شدن او را بخوریم؟! غصه برای خودت بخور!تو به حسین بن علی توهین میکنی که میگویی نفله شد.حسین بن علی کسی است که[به او]گفتند:«ان لک درجة عند الله لن تنالها الا بالشهادة» (7) .پس وقتی حسین بن علی آرزوی شهادت میکرد آرزوی نفله شدن را میکرد که بعد من و شما بیاییم اظهار تاثر کنیم که نفله شد،هدر رفت؟!خیر،آنها که آمدند توصیه کردند که باید عزای حسین بن علی زنده بماند،چون او یک مکتب به وجود آورد،میخواستند مکتبش زنده بماند، برای اینکه در دنیا شما هرگز یک مکتب عملی که نمونه مکتب حسین بن علی باشد پیدا نمیکنید.اگر شما نمونهای مانند نمونه حسین بن علی پیدا کردید آنوقتبگویید چرا ما هر سال باید یاد حسین بن علی را تجدید کنیم؟آنچه که در حسین بن علی در این حادثه عاشورا و در آن ابتلاء و مصیبت پیدا شد از توحید،از جلوه ایمان،از جلوه خداشناسی،از ایمان کامل به جهان دیگر،از رضا،از تسلیم،از صبر،از استقامت،از مردانگی،از طمانینه نفس،از ثبات،از عزت نفس،از کرامت نفس،از آزادی خواهی و آزادی طلبی،از اینکه در فکر انسانها باشد،از اینکه در خدمت انسانها باشد،اگر شما نمونهای در دنیا پیدا کردید،آنوقتبگویید چرا ما نام حسین بن علی را زنده کنیم.بدیل و مثل ندارد.<br />[دستور آنها]برای این است که بلکه پرتوی از روح حسین بن علی در روح ما و شما بتابد.اگر اشکی که ما برای او میریزیم-قبلا عرض کردم-در مسیر هماهنگی روح ما باشد،روح ما پرواز کوچکی با روح حسینی بکند،ذرهای از همت او،ذرهای از غیرت او،ذرهای از حریت او،ذرهای از ایمان او،ذرهای از تقوای او،ذرهای از توحید او در ما بتابد و چنین اشکی از چشم ما جاری شود،آن اشک هر چه دلتان بخواهد قیمت دارد.اگر گفتند به اندازه یک بال مگسش هم یک دنیا ارزش دارد،باور کنید.اما نه اشکی که برای نفله شدن حسین باشد،بلکه اشکی که برای عظمتحسین باشد،برای شخصیتحسین باشد.اشکی که نشانهای از هماهنگی کردن و پیروی کردن از حسین بن علی باشد،بله یک بال مگسش هم یک دنیا ارزش دارد.خواستند که همیشه مردم این مکتب عملی را ببینند.اولا ببینند خاندان پیغمبر دلیل بر صدق و گواه خود پیغمبر هستند.اگر گفتند فلان مسلمان در جنگی که مثلا در روم یا ایران کرد آن مقدار شهامت و ایمان نشان داد،آن قدر دلیل بر حقانیت پیغمبر نیست که بگویند فرزند پیغمبر چنین کرد،چون میگویند همیشه خاندان یک نفر،از هر کس دیگر سوء ظن و بدگمانیاش به او بیشتر است.ولی وقتی که خاندان پیغمبر را میبینیم که در نهایت صفا و ایمان هستند، بهترین گواه بر صدق این پیغمبر است.هیچ کس مانند علی علیه السلام با پیغمبر نبوده است، با پیغمبر بزرگ شده است،و هیچ کس هم مانند علی مؤمن به این پیغمبر و فدایی این پیغمبر نیست.این خودش ادل دلیل بر صدق این پیغمبر است.حسین فرزند این پیغمبر است.وقتی که ایمان خودش را به تعلیمات او نشان میدهد پیغمبر جلوه میکند و پیغمبر در عالم متجلی میشود.[مردم میگویند]ببینید[این پیغمبر]چقدر راستگوست که فرزندش وقتی سر دوراهی قرار میگیرد:در یک طرف مال و ثروت هست،وعده هست،هزار جور خوشی هست،همه گونه وعدهها به او میدهند،ولی در آنجا حقیقت و دین از میان رفته است، مظلومها زیاد هستند،ثروتهای ملتها همه در اختیار یک افراد خاصی قرار گرفته است،آن طرف دیگر را نگاه میکنند،در آنجا کشته شدن هست،شهید شدن جوانان هست،اسیر شدن زن و فرزند هست،تشنگی هست،تیر و شمشیر هست،ولی حق زنده شد،حقیقت زنده شد، عدالت زنده شد،اسلام زنده شد،میبینند فرزند پیغمبر این راه را در پیش میگیرد.از اینجا میفهمند این پیغمبر چقدر راستگو بود!<br />آن چیزهایی که بشر همیشه به زبان میآورد ولی در عمل کمتر دیده میشود،در وجود حسین دیده میشود،چطور؟روح بشر این مقدار شکست ناپذیر باشد؟سبحان الله!بشر به کجا میرسد،روح بشر چقدر شکست ناپذیر میشود که بدنش قطعه قطعه میشود،جوانانش جلوی چشمش قلم قلم میشوند،در منتها درجه تشنه میشود که حتی به آسمان که نگاه میکند به نظرش تیره و تار است.خاندانش را میبیند که الآن دارند اسیر میشوند.هر چه دارد از دست داده است،ولی یک چیز برای او باقی مانده و آن روحش است.روحش هرگز شکست نمیخورد،یک ذره شکست نمیخورد.شما یک چنین صحنه نمایشی از فضائل انسانیت،در غیر کربلا سراغ دارید که آنوقتبگوییم به جای کربلا از آن حادثه یاد کنید؟<br />پس چنین حادثهای را باید زنده نگه داشت.حادثهای که یک جمعیت هفتاد و دو نفری،از نظر روحی یک جمعیتسی هزار نفری را شکست دادند.چطور شکست دادند؟اولا با اینکه اینها در اقلیتبودند و کشته شدنشان قطعی بود،یک نفر از اینها به دشمن ملحق نشد،اما از آن سی هزار نفر به اینها ملحق شدند،یکی از سردارانشان حر بن یزید ریاحی و سی نفر دیگر.این، دلیل بر این است که از نظر روحی اینها بردهاند و آنها باختهاند.عمر سعد در کربلا کارهایی کرده است که دلیل بر شکست روحی خودش است.تاریخ را بخوانید.چرا در کربلا اینها از جنگ تن به تن پرهیز داشتند؟اول حاضر شدند.طبق معمولی که در آن دورهها بوده است، قبل از اینکه به اصطلاح جنگ مقلوبه بشود و یا تیراندازی بشود،مثل اینکه یک نوع زورآزمایی بوده است،یک نفر از این طرف میرود،یک نفر از آن طرف میآید.چند نفر که آمدند با اصحاب حسین مبارزه کردند،اینقدر به اینها نیروی روحی دادند که عمر سعد دستور داد جنگ تن به تن دیگر موقوف!<br />قدرت روحی ابا عبد الله علیه السلام<br />مخصوصا خود ابا عبد الله که به میدان آمد در چه وقتی آمد؟فکر کنید،عصر روز عاشوراست، چون تا ظهر شد هنوز عدهای از اصحاب بودند که نماز هم خواندند.از صبح تا عصر تلاش کرده است،چه تلاشهایی!بدن هر یک از اصحابش را غالبا خودش آورده در خیمه شهدا گذاشته است.بدن یارانش را خودش آورده است،به بالین یارانش خودش آمده است،اهل بیتش را خودش تسلی داده است.اینقدر تلاش کرده که خدا میداند!گذشته از آن داغهایی که دیده است.آخرین کسی که به میدان میآید خودش است.خیال کردند که دیگر در یک چنین شرایطی میتوانند با حسین مبارزه کنند.هر کسی که جلو آمد لحظهای مهلتش نداد که فریاد عمر سعد بلند شد،گفتخدا مرگتان بدهد،مادرهایتان به عزایتان بنشینند،به مبارزه چه کسی رفتهاید؟!«هذا ابن قتال العرب» (8) این،پسر کشنده عرب است،پسر علی بن ابی طالب است«و الله لنفس ابیه بین جنبیه» (9) به خدا روح پدرش علی در کالبد این است،به جنگ این نروید.این علامتشکستبود یا نه؟سی هزار نفر از جنگ تن به تن کردن با یک مرد تنهای غریب آن همه مصیبت دیده،آن همه زحمت کشیده و آن همه تلاش کرده تشنه گرسنه عقبنشینی میکنند.<br />نه تنها در مقابل شمشیر ابا عبد الله شکستخوردند،در مقابل منطقش هم شکستخوردند. ابا عبد الله در روز عاشورا قبل از شروع جنگ دو سه بار خطابه انشاء کرد.واقعا خود آن خطابهها عجیب است.کسانی که اهل سخن هستند میدانند ممکن نیست در حال عادی انسان بتواند سخنی بگوید که تا حد اعلی اوج بگیرد.باید روح بشر به اهتزاز بیاید.مخصوصا اگر سخن از نوع مرثیه باشد باید دل آدم خیلی سوخته باشد تا یک مرثیه خوب بگوید.اگر بخواهد غزل بگوید باید سخت دچار احساسات عشقی باشد تا غزل خوبی بگوید.اگر بخواهد حماسه بگوید،باید سخت احساسات حماسی داشته باشد تا یک سخن حماسه بگوید.<br />وقتی آن خطبههای ابا عبد الله را میبینیم،مخصوصا مفصلترین خطبهاش،همان که در روز عاشورا آمد از اسب پیاده شد،سوار شتر شد،برای اینکه شتر بلندتر است،میخواستیک جای مرتفعتری باشد تا صدایش بهتر به جمعیتبرسد.فرمود:«تبا لکم ایتها الجماعة و ترحا حین استصرختمونا و الهین فاصرخناکم موجفین.» (10) راستی نمونهای از خطبههای علی علیه السلام است.اگر خطبههای علی را کنار بگذاریم دیگر خطبهای به این پرشوری در دنیا پیدا نمیشود.یک بار و دو بار و سه بار صحبت کرد،عمر سعد بر لشکریان خودش ترسید که مبادا نطق حسین اینها را تحت تاثیر قرار بدهد.نوبت دیگر که ابا عبد الله آمد صحبت کند(ببینید چقدر نامردی کردند،چقدر روحشان شکستخورده بود!)دستور داد سر و صدا کنید،دستتان را به دهانتان بزنید که کسی صدای حسین را نشنود.آیا این علامتشکست نیست؟آیا این علامت پیروزی حسین نیست؟آیا این نباید برای ما درس باشد که یک بشر اگر با ایمان باشد، اگر موحد باشد،اگر به خدا پیوند داشته باشد،اگر به آن دنیا ایمان داشته باشد،اگر نفس مطمئنه باشد،یکتنه سی هزار نفر را از نظر روحی شکست میدهد،آیا این طور نیست؟نمونه اینها را شما دیگر کجا پیدا میکنید؟شما چه کسی را در دنیا پیدا میکنید که در شرایطی مثل شرایط حسین بن علی قرار بگیرد،دو کلمه از آن خطابه حسین بن علی را بتواند بخواند؟ دو کلمه از آن خطابه زینب(سلام الله علیها)آن زینب داغ دیده را در دم دروازه کوفه بخواند؟ اینها درس است.گفتهاند این عزا را احیا کنید و زنده نگه دارید که این نکتهها را بفهمید و دریابید،برای اینکه عظمتحسین را درک کنید،برای اینکه اشکی اگر میریزید،از روی معرفتباشد.معرفتحسین شما را بالا میبرد،شما را انسان میکند،شما را آزاد مرد میکند، شما را اهل حق و حقیقت میکند،اهل عدالت میکند،یک مسلمان واقعی میکند.مکتب حسین،مکتب انسانسازی است نه مکتب گنهکار سازی.حسین سنگر عمل صالح است نه سنگر گناهکاری.<br />پس این است فلسفه این که گفتهاند عزای حسین بن علی را زنده نگه دارید.ببینید چه مصیبتی برای حسین بن علی پیش نیامد،چه سختی پیش نیامد،چه بلا و گرفتاری پیش نیامد؟ببینید در مقابل همه اینها آیا حسین بن علی سرفراز بیرون آمد یا نه؟پس شما هم یک ذره شیعه او باشید،یک ذره پیرو او باشید.توحید را ببینید!ایمان به معاد و آخرت را ببینید! در صبح روز عاشورا جملهای گفت که در آن وقتشاید انسان باور نکند که این جمله چقدر از روی حقیقت گفته شده است.نوشتهاند همین که نماز صبح را با اصحاب خودش خواند،رو به اصحاب خودش کرد و فرمود:اصحاب من!آماده باشید.مردن جز یک پلی نیست که شما را از دنیایی به دنیای دیگر عبور میدهد،از یک دنیای بسیار سختبه یک دنیای بسیار عالی و شریف و لطیف.این سخنش بود،اما عملش را ببینید.این را که حسین بن علی نگفته است، دیگران گفتهاند،حضار گفتهاند،کسانی که وقایع نگار بودهاند.گفتهاند.حتی حمید بن مسلم که وقایع نگار عمر سعد است این قضیه را گفته است.میگوید من تعجب میکنم از حسین بن علی که هر چه شهادتش نزدیکتر و کار بر او سختتر میشد چهرهاش بر افروختهتر میشد. مثل آدمی که به وصل دارد نزدیک میشود.کانه خوشحالتر میشود.حتی یک جملهای دارد، میگوید آن لحظات آخر که من سراغ حسین بن علی علیه السلام رفتم،وقتی رسیدم که آن لعین ازل و ابد سر مقدسش را از بدن جدا کرده بود.چشمم که افتاد،آن بشاشت و روشنی چهرهاش آنچنان مرا گرفت که کشته شدنش را فراموش کردم:«لقد شغلنی نور وجهه عن الفکرة فی قتله» (11) .آیا شما برای این نمونه پیدا میکنید؟اگر نمونه پیدا کردید،بعد به جای عزای حسینی عزای او را میگیریم،به جای یاد حسین از او یاد میکنیم.<br />نوشتهاند ابا عبد الله در حملات خودش نقطهای را در میدان مرکز قرار داده بود. مرکز حملاتش آنجا بود.مخصوصا نقطهای را امام انتخاب کرده بود که نزدیک خیام حرم باشد و از خیام حرم خیلی دور نباشد،به دو منظور.یک منظور این که میدانست که اینها چقدر نامرد و غیر انسانند.اینها همین مقدار حمیت ندارند که لا اقل بگویند که ما با حسین طرف هستیم، پس متعرض خیمهها نشویم.میخواست تا جان در بدن دارد،تا این رگ گردنش میجنبد، کسی متعرض خیام حرمش نشود.حمله میکرد،از جلو او فرار میکردند،ولی زیاد تعقیب نمیکرد،بر میگشت مبادا خیام حرمش مورد تعرض قرار بگیرد.دیگر اینکه میخواست تا زنده است اهل بیتش بدانند که او زنده است.نقطهای را مرکز قرار داده بود که صدای حضرت میرسید.وقتیکه بر میگشت،در آن نقطه میایستاد،فریاد میکرد:«لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم».وقتی که این فریاد حسین بلند میشد اهل بیتسکونتخاطری پیدا میکردند،میگفتند آقا هنوز زنده است.امام به اهل بیت فرموده بود تا من زنده هستم هرگز از خیمهها بیرون نیایید.این حرفها را باور نکنید که اینها دم به دم بیرون میدویدند،ابدا! دستور آقا بود که تا من زنده هستم در خیمهها باشید،حرف سستی از دهان شما بیرون نیاید که اجر شما ضایع میشود.مطمئن باشید عاقبتشما خیر است،نجات پیدا میکنید و خداوند دشمنان شما را عذاب خواهد کرد،به زودی هم عذاب خواهد کرد.اینها را به آنها فرموده بود. آنها اجازه نداشتند و بیرون هم نمیآمدند.غیرت حسین بن علی اجازه نمیداد.غیرت و فتخود آنها اجازه نمیداد که بیرون بیایند،بیرون هم نمیآمدند.صدای آقا را که میشنیدند: «لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم»یک اطمینان خاطری پیدا میکردند.چون آقا وداع کرده بودند و یک بار یا دو بار دیگر هم بعد از وداع آمده بودند و خبر گرفته بودند،این بود که اهل بیت امام هنوز انتظار آمدن امام را داشتند.<br />اسبهای عربی برای میدان جنگ تربیت میشدند.اسب حیوان تربیتپذیری است.اینها وقتی که صاحبشان کشته میشد عکس العملهای خاصی از خودشان نشان میدادند.<br />اهل بیت ابا عبد الله در داخل خیمه هستند،همین طور منتظر ببینند کی صدای آقا را میشنوند یا شاید یک بار دیگر جمال آقا را زیارت میکنند که یک وقت صدای همهمه اسب ابا عبد الله بلند شد.آمدند در خیمه.خیال کردند آقا آمدهاند.یک وقت دیدند این اسب آمده است ولی در حالی که زین او واژگون است.اینجاست که اولاد ابا عبد الله،خاندان ابا عبد الله فریاد واحسینا و وامحمدا را بلند کردند.دور این اسب را گرفتند.نوحه سرایی طبیعتبشر است.انسان وقتی میخواهد درد دل خودش را بگوید به صورت نوحهسرایی میگوید،آسمان را مخاطب قرار میدهد،زمین را مخاطب قرار میدهد،درختی را مخاطب قرار میدهد، خودش را مخاطب قرار میدهد،انسان دیگری را مخاطب قرار میدهد،حیوانی را مخاطب قرار میدهد.هر یک از افراد خاندان ابا عبد الله به نحوی نوحهسرایی را آغاز کردند.آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گریه کردن هم ندارید.من که از دنیا رفتم البته نوحهسرایی کنید.گریه است،انسان وقتی غصه دارد باید گریه کند تا عقده دلش خالی شود.اجازه گریه کردن را بعد از این جریان یافته بودند.در همان حال شروع کردند به گریستن.<br />نوشتهاند حسین بن علی علیه السلام دخترکی دارد که خیلی هم این دختر را دوست میداشت،سکینه خاتون که بعد هم یک زن ادیبه عالمهای شد و زنی بود که همه علما و ادبا برای او اهمیت و احترام قائل بودند.ابا عبد الله خیلی این طفل را دوست میداشت.او هم به آقا فوق العاده علاقهمند بود.نوشتهاند این بچه به صورت نوحه سرایی جملههایی گفت که دلهای همه را کباب کرد.به حالت نوحهسرایی این اسب را مخاطب قرار داده است،میگوید: «یا جواد ابی هل سقی ابی ام قتل عطشانا؟»ای اسب پدرم،پدر من وقتی که رفت تشنه بود،آیا پدر من را سیراب کردند یا با لب تشنه شهید کردند؟این در چه وقتبود؟وقتی است که دیگر ابا عبد الله از روی اسب به روی زمین افتاده است.این جنگ با یک تیر شروع شد و با یک تیر خاتمه پیدا کرد.پیش از ظهر عاشورا که شد،بعد از آن اتمام حجتهای امام،عمر سعد کسی بود که تیری به کمان کرد و فرستاد به (12) ...<br /></span></div>shokohhttp://www.blogger.com/profile/14950602887759262711noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1204503447360297810.post-68862283260810346442007-02-14T21:48:00.000-08:002007-02-14T21:50:10.171-08:00حماسهای مقدس<div align="right"><span style="font-size:78%;color:#000066;">گفتیم یک سخن یا منظومه،یک شعر یا نثر حماسی آن است که در روح انسانی جولان و هیجانی در جهتسلحشوری و مقاومت و ایستادگی و دفاع از عقیده ایجاد کند،و یک خصیتحماسی آن کسی است که در روحش این موج وجود دارد،یک روحیه متموجی از عظمت،غیرت،حمیت،شجاعت،حس دفاع از حقوق و حس عدالتخواهی دارد.و باز عرض کردیم که تاریخچه عاشورا تاریخچهای است که دو صفحه دارد.یک صفحه آن صفحهای ستسیاه و تاریک،نمایشی است از جنایتبشریت،جنایتبسیار بسیار عظیمی،یک داستان جنایی و یک ظلم بی حد و حساب است و بنا بر این،داستان جنایی ما قهرمانانی دارد که قهرمانان جنایتند.پسر معاویه،پسر زیاد،پسر سعد و یک عده افراد دیگر،قهرمان این داستان جنایی هستند.اما تمام این داستان جنایت نیست،یعنی داستان ما یک صفحه ندارد،دو صفحه دارد.تنها این نیست که یک عده جنایتکار بر یک عده مردم پاک و بیگناه جنایت وارد کردند. بله،داستانهایی هست که فقط و فقط جنایی است،یک صفحه بیشتر ندارد و آن هم مملو از جنایت است.<br />مثلا داستان پسران مسلم بن عقیل فقط یک داستان جنایی است و بس،که دو تا طفل نا بالغ بیگناه پدر کشته غریب در یک شهر به دستیک آدم جانی میافتند و او به طمع اینکه به پولی برسد،به شکل فجیعی آنها را به قتل میرساند.وقتی ما این تاریخچه را مطالعه میکنیم، از یک طرف جنایت میبینیم و از طرف دیگر دو تا طفل معصوم نابالغ غریب که جنایتبر آنها وارد شده است که اینها حرفی هم نداشتهاند و نمیتوانستهاند حرفی داشته باشند چرا که بچههایی در سنین ده ساله و دوازده ساله یا کمتر بودهاند.این فقط یک داستان جنایی است و از نظر آن دو طفل،رثاء است،مصیبت است،مظلومیت است.<br />اما داستان کربلا این طور نیست،یک داستان دو صفحهای است که از نظر آن صفحه دیگر بیشتر قابل مطالعه است.از نظر آن صفحه،جنبه مثبت دارد،صورت فعالی دارد،نمایشگاهی است از عظمت و علو بشریت،از رفعتبشریت،نمایشگاه معالی و مکارم انسانیت است،سراسر حماسه است،عظمت و شجاعت و حق خواهی و حق پرستی در آن موج میزند.از این نظر، دیگر قهرمان داستان ما پسر معاویه و پسر زیاد و پسر سعد و دیگران نیستند.از این نظر قهرمان داستان پسران علی هستند،حسین بن علی است،عباس بن علی است،دختر علی زینب است،یک عده از مردان فداکار درجه اولی هستند که خود حسین که حاضر نیستیک کلمه مبالغه و گزاف در سخنش باشد آنها را ستایش میکند.<br />امام حسین در شب عاشورا اصحاب خودش را ستایش کرد،نگفتیک عده مردم بیگناه و بیچاره فردا کشته میشوید و به عمر شما خاتمه داده میشود،بلکه آنها را ستایش کرد و فرمود:«فانی لا اعلم اصحابا اوفی و لا خیرا من اصحابی» (1) من یارانی در جهان بهتر از یاران خودم سراغ ندارم،یعنی من شما را بر یاران«بدر»(که یاران پیغمبر بودند)ترجیح میدهم،بر یاران پدرم علی ترجیح میدهم،بر یارانی که قرآن کریم برای انبیاء ذکر میکند و کاین من نبی قاتل معه ربیون کثیر فما وهنوا لما اصابهم فی سبیل الله و ما ضعفوا و ما استکانوا و الله یحب الصابرین (2) ترجیح میدهم،یعنی اعتراف میکنم که همه شما قهرمان هستید.سخنش این طور آغاز میشود:«مرحبا،مرحبا به گروه قهرمانان!»بنا بر این حالا که فهمیدیم این داستان دو صفحه دارد،میخواهیم صفحه دوم آن را هم مورد مطالعه قرار دهیم و اعتراف کنیم که ما در گذشته این اشتباه را مرتکب شدهایم که این داستان را فقط از یک طرف آن مطالعه کردهایم و غالبا آن طرف دیگر داستان را مسکوت عنه گذاشتهایم،یعنی ما نمایشگر قهرمانیهای جنایتکارانه پسر معاویه و پسر زیاد و پسر سعد بوده و هستیم.<br />من برای این دستهها (3) حقیقتا احترام قائل هستم چون ابراز احساسات است،احساساتی صد در صد طبیعی ناشی از عقیده و ایمان.آنهایی که میدانند اگر در یک ملت احساسات طبیعی ناشی از عقیده و ایمان در باره قهرمانان بزرگ آن ملت وجود داشته باشد چقدر ارزش دارد، میدانند که من چه میگویم.نباید اینها را نسخ کرد،نباید با اینها مبارزه کرد،باید اینها را اصلاح کرد.باید این احساسات بسیار بسیار عظیم را که فقط ناشی از قدرت عقیده و ایمان است،اصلاح کرد.آیا اگر شما میلیاردها دلار خرج کنید،میتوانید یک چنین احساساتی در ملتبه وجود بیاورید؟!<br />اینکه آن بابا از جیب خودش پول خرج میکند،خودش را بیکار میکند،زنجیر بر میدارد پشتخودش را سیاه میکند و اشک او هم متصل جاری است،ارزش دارد و نباید با آن مبارزه کرد و گفت این کارها وحشیگری است.ابراز احساسات برای قهرمانان بزرگ تاریخ وحشیگری نیست.فقط اشتباه او در این است که وقتی میخواهد ابراز احساسات کند،به شکلی ابراز احساسات میکند که نمایشگر قهرمانی جنایتکارانه جنایتکاران و نمایشگر مظلومیت آن کسی است که به او عشق میورزد و علاقه دارد.او نمیداند حالا که میخواهد نمایشگری بکند باید طوری نمایشگری بکند که نمایشگر حماسه حسینی باشد،نمایشگر آن جنبه نورانی و روشن تاریخ عاشورا باشد،نمایشگر روح حسین بن علی باشد.خوشبختانه کم و بیش این بیداری پیدا شده است و گاهی انسان به چشم میبیند که بعضی از دستجات توجه کردهاند که چه باید بکنند و چه میکنند.<br />مرد بزرگ،روحش صاحب حماسه است،خواه برای خودش کار کرده باشد یا برای یک ملت و یا برای بشریت و انسانیت کار کرده باشد و یا حتی بالاتر از انسانیت فکر کند و خودش را خدمتگزار هدفهای کلی خلقتبداند،که اسم آن را«رضای خدا»میگذارد،بدین معنی که خداوند این خلقت را آفریده و برای آن یک مسیر و هدف کلی قرار داده است،این راه،راه رضای خداست.<br />مرد بزرگ کسی است که در روحش حماسه وجود داشته باشد،غیر از این نمیتواند باشد. نادرشاه افشار اگر یک حماسه در روحش وجود نمیداشت،نمیتوانست افاغنه را از ایران بیرون کند و نمیتوانست هندوستان را فتح کند،این خودش یک حماسه است.اما اینکه بعد کارش به یک مالیخولیا کشید و خودش دشمن جان ملتخودش شد،مطلب دیگری است.<br />اسکندر،خواه ناخواه در روحش یک حماسه،یک موج وجود داشته است،شاه اسماعیل همین طور،ناپلئون همین طور.اسکندر،نادرشاه و شاه اسماعیل،همه اینها یک اراده بزرگ هستند، یک همتبزرگ هستند،یک حماسه بزرگ هستند ولی حماسه مقدس نیستند،برای اینکه هر یک از اینها میخواهد شخصیتخودش را توسعه بدهد،میخواهد همه چیز را در خودش هضم کند،میخواهد ملتها و مملکتهای دیگر را در مملکتخویش هضم کند،و لذا از نظر یک ملت،یک قهرمان ملی است ولی از نظر ملت دیگر یک جنایتکار است.اسکندر برای یونانیان یک قهرمان است و برای ایرانیان یک جنایتکار،برای یونانی یک قهرمان است چون به یونان عظمت داد،چون قدرتهای دیگر،ثروتهای دیگر،عظمتهای دیگر را خرد کرد و پرچم یونان را در مملکتهای دیگر به اهتزاز در آورد.اما از نظر قوم مغلوب،او نمیتواند یک قهرمان باشد. ناپلئون برای فرانسویها قهرمان است،اما آیا برای روسیه یا برای انگلستان هم قهرمان است؟ البته نه.آنها حماسه هستند،ولی یک حماسه فردی از نوع خود خواهی.یک حماسه بزرگ استیعنی یک خود خواهی بزرگ است،یک خود پرستی بزرگ است،یک جاه طلبی بزرگ است.(در مقابل جاه طلبیهای کوچک،جاه طلبیهای بزرگ هم در دنیا پیدا میشود.)اما این حماسهها حماسههای مقدس شمرده نمیشوند.<br />مشخصات حماسه مقدس<br />حماسه مقدس مشخصات دیگری دارد که عرض میکنم،مشخصاتی که به موجب آنها دیگر ناپلئون و اسکندر نمیتوانند حماسه مقدس باشند.حماسه مقدس آن کسی است که روحش برای خود موج نمیزند،برای نژاد خود موج نمیزند،برای ملتخود موج نمیزند،برای قاره یا مملکتخود موج نمیزند،او اساسا چیزی را که نمیبیند شخص خود است،او فقط حق و حقیقت را میبیند و اگر خیلی کوچکش بکنیم باید بگوییم بشریت را میبیند.این آیه قرآن یک آیه حماسی است: قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله (4) ای اهل کتاب،ای کسانی که ادعای مذهب دارید!بیایید با همدیگر یک سخن داشته باشیم،بیایید خودمان را فراموش کنیم و فقط عقیده را ببینیم،بیایید در راه یک عقیده خود را فراموش کنیم،بیایید یک سخن را ایده خودمان قرار بدهیم:«الا نعبد الا الله»جز خدا هیچ موجودی را قابل پرستش ندانیم، و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله بیایید استثمار را ملغی کنیم،استعباد را ملغی کنیم،بشر پرستی را ملغی کنیم،عدل و مساوات را در میان بشریتبیاوریم.نگفت قوم من،قوم تو،با هم همدستشویم و پدر یک قوم دیگر را در بیاوریم،این حرفها نیست.<br />پس یک جهت که این حماسه مقدس میشود این است که هدفش مقدس و پاک و منزه است، مثل خورشید عالمتاب است که بر همه مردم و بر همه جهانیان میتابد.<br />دومین جهت تقدس این گونه قیامها و نهضتها این است که در شرایط خاصی که هیچ کس گمان نمیبرد قرار گرفتهاند،یعنی یکمرتبه در یک فضای بسیار بسیار تاریک و ظلمانی یک شعله روشن میشود،شعلهای در یک ظلمت مطلق،فریاد عدالتی است در یک استبداد و ستم مطلق،جنبشی است در یک سکون و در حالی که همه ساکن و مرعوبند،کلام و سخنی است در یک خاموشی مرگبار.<br />به عنوان مثال نمرودی پیدا میشود که یک مرد باقی نمیگذارد،و در همین زمان نهضت مقدس ابراهیم صورت میگیرد: ان ابراهیم کان امة قانتا (5) .یا فرعونی پیدا میشود و همان طوری که قرآن میفرماید: ان فرعون علا فی الارض و جعل اهلها شیعا یستضعف طائفة منهم یذبح ابنائهم و یستحیی نسائهم (6) و در همین عصر موسایی پیدا میشود.و یا در عصر عثتخاتم الانبیاء که تمام دنیا در ظلمت و خاموشی و هرج و مرج و فساد فرو رفته است ناگهان فریاد«قولوا لا اله الا الله تفلحوا»بلند میشود.<br />دولت اموی است،تمام نیروها را به نفع خودش تجهیز کرده استحتی نیروی مذهب را،به این ترتیب که محدثین از خدا بی خبر را استخدام کرده و به آنها پول میدهد تا به نفع او حدیث جعل کنند.میگویند یک عالم اموی گفته است:«ان الحسین قتل بسیف جده» (7) حسین با شمشیر جدش کشته شد،و منظور او این بوده است که حسین به حکم دین جدش کشته شد.ولی من میگویم این حرف به معنی دیگری درست است و آن اینکه بنی امیه توانسته بودند اسلام را آنچنان استثمار و استخدام و منحرف کنند که یک عده مردم از خدا بی خبر به عنوان جهاد و خدمتبه اسلام،به جنگ حسین بیایند(و کل یتقربون الی الله بدمه) .بعد از شهادت ابا عبد الله به شکرانه این عمل چندین مسجد ساخته شد.ببینید ظلمت و (8) تاریکی چقدر بوده است!<br />آن وقتشعلهای مانند شعله حسینی در یک چنین شرایطی پیدا میشود،شرایطی که نوشتهاند اگر یک نفر میخواستیک جمله در باره علی علیه السلام روایتبکند مثلا بگوید من از پیغمبر چنین چیزی را در باره علی شنیدم یا میخواهم فلان قضیه یا فلان خطبه را از علی نقل بکنم،میرفتند در صندوقخانهها،درها را از پشت میبستند،بعد کسی که میخواست جمله را نقل کند،طرف را قسمهای مؤکد میداد که من به این شرط برای تو نقل میکنم که آن را برای احدی نقل نکنی مگر برای کسی که به اندازه خودت قابل اعتماد باشد، و تو هم او را به همین اندازه قسم بدهی که برای شخص غیر قابل اعتماد نقل نکند.<br />سومین جهت تقدس نهضتحسینی این است که در آن یک رشد و بینش نیرومند وجود دارد، یعنی این قیام و حماسه از آن جهت مقدس است که قیام کننده چیزی را میبیند که دیگران نمیبینند،همان مثل معروف:«آنچه را که دیگران در آینه نمیبینند او در خشتخام میبیند»، اثر کار خودش را میبیند،منطقی دارد ما فوق منطق افراد عادی،ما فوق منطق عقلایی که در اجتماع هستند.ابن عباس،ابن حنفیه،ابن عمر وعده زیادی در کمال خلوص نیت،حسین بن علی را از رفتن به کربلا نهی میکردند.آنها روی منطق خودشان حق داشتند،ولی حسین چیزی را میدید که آنها نمیدیدند.آنها نه به اندازه حسین بن علی خطر را احساس میکردند و نه میتوانستند بفهمند که چنین قیامی در آینده چه آثار بزرگی دارد،اما او به طور واضح میدید.چندین بار گفت:به خدا قسم اینها مرا خواهند کشت،و به خدا قسم که با کشته شدن من اوضاع اینهازیر و رو خواهد شد.این بینش قوی اوست.<br />روح بزرگ<br />حسین بن علی علیه السلام یک روح بزرگ و یک روح مقدس است.اساسا روح که بزرگ شد تن به زحمت میافتد،و روح که کوچک شد تن آسایش پیدا میکند.این خود یک حسابی است. ابن عباسها بیایند نهی کنند،مگر روح حسین اجازه میدهد؟!متنبی،شاعر معروف عرب شعر خوبی دارد،میگوید:<br />و اذا کانت النفوس کبارا تعبت فی مرادها الاجسام (9)<br />میگوید وقتی که روح بزرگ شد جسم و تن چارهای ندارد جز آنکه به دنبال روح بیاید،به زحمتبیفتد و ناراحتشود.اما روح کوچک به دنبال خواهشهای تن میرود،هر چه را که تن فرمان بدهد اطاعت میکند.روح کوچک به دنبال لقمه برای بدن میرود اگر چه از راه دریوزگی و تملق و چاپلوسی باشد.روح کوچک دنبال پست و مقام میرود و لو با گرو گذاشتن ناموس باشد.روح کوچک تن به هر ذلت و بدبختی میدهد برای اینکه میخواهد در خانهاش فرش یا مبل داشته باشد،آسایش داشته باشد،خواب راحت داشته باشد.<br />اما روح بزرگ به تن نان جو میخوراند،بعد هم بلندش میکند و میگوید شب زندهداری کن. روح بزرگ وقتی که کوچکترین کوتاهی در وظیفه خودش میبیند،به تن میگوید این سر را توی این تنور ببر تا حرارت آن را احساس کنی و دیگر در کار یتیمان و بیوه زنان کوتاهی نکن! (10) روح بزرگ آرزو میکند که در راه هدفهای الهی و هدفهای بزرگ خودش کشته شود،فرقش شکافته میشود،خدا را شکر میکند (11) .روح وقتی که بزرگ شد،خواه ناخواه باید در روز عاشورا سیصد زخم به بدنش وارد شود.آن تنی که در زیر سم اسبها لگد مال میشود،جریمه یک روحیه بزرگ را میدهد،جریمه یک حماسه را میدهد،جریمه حق پرستی را میدهد، جریمه روح شهید را میدهد.<br />وقتی که روح بزرگ شد،به تن میگوید من میخواهم به این خون ارزش بدهم.<br />شهید به چه کسی میگویند؟روزی چقدر آدم کشته میشوند؟مثلا هواپیما سقوط میکند و عدهای کشته میشوند،چرا به آنها شهید نمیگویند؟چرا دور کلمه«شهید»را هالهای از قدس گرفته است؟چون شهید کسی است که یک روح بزرگ دارد،روحی که هدف مقدس دارد، کسی است که در راه عقیده کشته شده است،کسی است که برای خودش کار نکرده است، کسی است که در راه حق و حقیقت و فضیلت قدم برداشته است.<br />کار«شهید»<br />شهید به خون خودش ارزش میدهد.یک نفر به ثروت خودش ارزش میدهد و به جای آنکه ثروتش در بانکها ذخیره باشد،آن را در یک راه خیر مصرف میکند که هر یک ریالش با مقیاس معنا بیش از صدها هزار ریال ارزش داشته باشد،ثروت خود را به صورت یک مؤسسه عام المنفعه مفید فرهنگی،مذهبی و اخلاقی در میآورد و با این عمل به آن ارزش میدهد. دیگری به فکر خودش ارزش میدهد،به خودش زحمت میدهد و یک کتاب مفید و اثر علمی به وجود میآورد.دیگری به ذوق فنی خودش ارزش میدهد و صنعتی را در اختیار بشر قرار میدهد.دیگری به خون خودش ارزش میدهد،در راه بشریتخون خودش را فدا میکند. کدامیک بیشتر خدمت کردهاند؟شاید خیال کنید علما یا مخترعین و مکتشفین و ثروتمندان بیشتر به بشر خدمت کردهاند،خیر،هیچ کس به اندازه شهدا به بشریتخدمت نکرده است،چون آنها هستند که راه را برای دیگران باز میکنند و برای بشر آزادی را به هدیه میآورند،آنها هستند که برای بشر محیط عدالتبه وجود میآورند که دانشمند به کار دانش خود مشغول باشد،مخترع با خیال راحتبه کار اختراع خودش مشغول باشد،تاجر تجارت کند،محصل درس بخواند و هر کسی کار خودش را انجام بدهد.اوست که محیط[مناسب]را برای دیگران به وجود میآورد.مثل آنها مثل چراغ و مثل برق است،اگر چراغ یا برق نباشد ما و شما چکار میتوانیم انجام دهیم؟<br />قرآن کریم پیغمبر را تشبیه به یک چراغ میکند،باید چراغ باشد تا ظلمتها از میان برود و هر کسی بتواند به کار خودش مشغول باشد.چقدر عالی گفته است این شاعره زمان ما پروین اعتصامی،خدایش بیامرزد!از زبان شاهدی و شمعی میگوید:یک شاهد،یک محبوب،یک زیبا روی مورد توجه،یک شب تا صبح در کنار شمعی نشست،هنر نماییها کرد،گلدوزیها کرد، صنعتی به خرج داد.همینکه از کارهایش فارغ شد،رو کرد به شمع و گفت:نمیدانی من دیشب چه کارها کردم!<br />شاهدی گفتبه شمعی کامشب در و دیوار مزین کردم دیشب از شوق نخفتم یکدم دوختم جامه و بر تن کردم کس ندانست چه سحر آمیزی به پرند از نخ و سوزن کردم تو به گرد هنر من نرسی زان که من بذل سر و تن کردم<br />یعنی برای سر و تن خودم هنر بذل کردم.شمع هم به او جواب داد:<br />شمع خندید که بس تیره شدم تا ز تاریکیت ایمن کردم پی پیوند گهرهای تو بس گهر اشک به دامن کردم<br />تو میگویی که من تا صبح گوهرها را بهم دوختم،ولی این گوهر اشک من بود که تا صبح ریخت تا تو توانستی آن گوهرها را در یک رشته بکشی و به گردن خود بیندازی.<br />خرمن عمر من ار سوخته شد حاصل شوق تو خرمن کردم<br />من آن کسی هستم که تا صبح سوختم و تابیدم تا تو به هدف و مقصدت رسیدی.بعد میگوید:<br />کارهایی که شمردی بر من تو نکردی،همه را من کردم (12) ابن سینا قانون ننوشت،محمد بن زکریا الحاوی ننوشت،سعدی ذوق خودش را در بوستان و گلستان نشان نداد،مولوی همین طور،مگر از پرتو شهدا،آنهایی که تمدن عظیم اسلامی را پایه گذاری کردند،موانع را از سر راه بشریتبرداشتند،آنهایی که مثل شعلههایی در یک ظلمتهایی درخشیدند و جان خودشان را فدا کردند،آنهایی که سراسر وجودشان حماسه الهی بود،حق خواهی و حق پرستی بود،آنهایی که پرچم توحید را در دنیا به اهتزاز در آوردند و مستقر کردند،آنهایی که منادی عدالتبودند،منادی حریت و آزادی بودند.ما و شما که اینجا نشستهایم مدیون قطرات خون آنها هستیم،مدیون حماسههای آنها هستیم.حسین بن علی سراسر وجودش حماسه است.<br />کلید شخصیت افراد<br />روانشناسها،خصوصا کسانی که بیوگرافی مینویسند،کوشش میکنند برای روحیهها یک کلید شخصیت پیدا کنند.میگویند شخصیت هر کس یک کلید معین دارد،اگر آن را پیدا کنید سراسر زندگی او را میتوانید توجیه کنید.البته به دست آوردن کلید شخصیت افراد خیلی مشکل است،خصوصا شخصیتهای خیلی بزرگ.عباس محمود عقاد،دانشمند متفکر مصری،کتابی نوشته به نام«عبقریة الامام»و در این کتاب اظهار نظر میکند که من کلید شخصیت علی را در فروسیت جستجو و پیدا کردم.علی مردی است که در سراسر زندگیاش(چه در میدان جنگ،چه در محیط خانواده،چه در محراب عبادت،چه در مسند حکومت و در هر جایی)روح مردانگی وجود دارد.«فروسیت»یعنی مردانگی،و مردانگی ما فوق شجاعت است.او میگوید کلید شخصیت علی مردانگی است.<br />ملای رومی حدود هفتصد سال قبل از او به این نکته پی برده بوده است که در علی چیزی بالاتر از شجاعت وجود دارد.در آن داستان معروف،وقتی علی علیه السلام دشمنش را به زمین زد و خواست او را بکشد،آن مرد آب دهان خود را به صورت علی انداخت و علی در آن لحظه او را نکشت و برخاست و قدم زد و بعد که آمد سر او را ببرد،آن مرد سؤال کرد:چرا اول مرا نکشتی؟گفت:چون من تحت تاثیر غضب خودم قرار گرفتم و نمیخواستم دستم حرکت کند در حالی که خشم خودم هم تاثیر داشته باشد،بلکه میخواستم تو را در راه رضای خدا و هدفهای کلی خلقت کشته باشم.مولوی این داستان را خیلی عالی به نظم در آورده است.این نظم دو بیت دارد که به نظر من بهتر از این در مدح علی گفته نشده است.میگوید:<br />تو ترازوی احد خو بودهای بل زبانه هر ترازو بودهای در شجاعتشیر ربانیستی در مروت خود که داند کیستی<br />در بیت دومش که مورد نظر من است میگوید:در شجاعت،تو اسد الله هستی اما در مروت و مردانگی که ما فوق شجاعت است هیچ کس نمیتواند تو را توصیف کند،تو ما فوق توصیف هستی.<br />این مرد بصری هم به اینجا رسیده است که به عقیده او کلید شخصیت علی مروت،مروءت و فروسیت است. کلید شخصیت امام حسین علیه السلامادعای اینکه کسی بگوید من کلید شخصیت کسی مانند علی یا حسین بن علی را به دست آوردهام،انصافا ادعای گزافی است و من جرات نمیکنم چنین سخنی بگویم،اما این قدر میتوانم ادعا کنم که در حدودی که من حسین را شناخته و تاریخچه زندگی او را خواندهام و سخنان او را-که متاسفانه بسیار کم به دست ما رسیده است (13) -به دست آوردهام،و در حدودی که تاریخ عاشورا را-که خوشبختانه این تاریخ مضبوط است-مطالعه کرده و خطابهها و نصایح و شعارهای حسین را به دست آوردهام،میتوانم این طور بگویم که از نظر من کلید شخصیتحسین حماسه است،شور است، عظمت است،صلابت است،شدت است،ایستادگی است،حق پرستی است.<br />سخنانی که از حسین بن علی علیه السلام نقل شده نادر است ولی همان مقداری که هست از همین روح حکایت میکند.از حسین بن علی پرسیدند:شما سخنی را که با گوش خودت از پیغمبر شنیده باشی،برای ما نقل کن.ببینید انتخاب حسین از سخنان پیغمبر چگونه است! از همین جا شما میتوانید مقدار شخصیت او را به دست آورید.حسین علیه السلام گفت آنچه که من از پیغمبر شنیدهام این است:«ان الله تعالی یحب معالی الامور و اشرافها و یکره سفسافها» (14) خدا کارهای بزرگ و مرتفع را دوست میدارد،از چیزهای پستبدش میآید. رفعت و عظمت را ببینید که وقتی میخواهد سخنی از پیغمبر نقل کند اینچنین سخنی را انتخاب میکند،در واقع دارد خودش را نشان میدهد.از حسین علیه السلام اشعاری هم به دست ما رسیده است که باز همین روح در آن متجلی است:<br />سبقت العالمین الی المعانی بحسن خلیقة و علو همه و لاح بحکمتی نور الهدی فی لیال فی الضلالة مدلهمه یرید الجاحدون لیطفؤن و یابی الله الا ان یتمه (15)<br />سخنان بسیار محدودی که از حسین علیه السلام به ما رسیده همین طور است.اینها مربوط به حادثه عاشورا هم نیست،مربوط به قبل از آن است و ربطی به آنجا ندارد.سخن دیگر از او این است:«موت فی عز خیر من حیاة فی ذل»مردن با عزت و شرافت،از زندگی با ذلتبهتر است.<br />جمله دیگری که باز از او نقل کردهاند این است:«ان جمیع ما طلعت علیه الشمس فی مشارق الارض و مغاربها،بحرها و برها و سهلها و جبلها عند ولی من اولیاء الله و اهل المعرفة بحق الله کفییء الظلال».ضمنا شما از اینجا بفهمید یک مردی که حماسه الهی است فرقش با دیگران چیست.میگوید:جمیع آنچه خورشید بر آن طلوع میکند،تمام دنیا و ما فیها،دریای آن و خشکی آن،کوه و دشت آن در نزد کسی که با خدای خودش آشنایی دارد و عظمت الهی را درک کرده و در پیشگاه الهی سر سپرده است،مثل یک سایه است.بعد این طور ادامه میدهد: «الا حر یدع هذه اللماظة لاهلها» (16) آیا یک آزاد مرد پیدا نمیشود که به دنیا و مافیهای آن بی اعتنا باشد؟دنیا و مافیها برای انسانی که بخواهد خود را برده و بنده آن کند،به آن طمع داشته باشد و آن را هدف کار خودش قرار بدهد،مثل لماظه است.میدانید لماظه چیست؟ انسان وقتی غذا میخورد،لای دندانهایش یک چیزهایی مثلا یک تکه گوشتی باقی میماند که با خلال آن را در میآورد.همان را لماظه میگویند.یزید و ملک یزید و دنیا و مافیهایش در منطق حسین علیه السلام لماظه هستند.بعد میگوید:ایها الناس!در دنیا بجز خدا چیزی پیدا نمیشود که این ارزش را داشته باشد که شما جان و نفس خودتان را به آن بفروشید، خودتان را نفروشید،آزاد مرد باشید،خود فروش نباشید.<br />جملهای دیگر:«الناس عبید الدنیا».مردم را به حالتبردگی و بندگیشان این طور تحقیر میکند که عیب مردم این است که بنده دنیا هستند،برده صفت هستند،بنده مطامع خودشان هستند.روی همین جهت،دین-که جوهر آزادی است و انسان را از غیر خدا آزاد و بنده حقیقت میکند-در عمق روحشان اثر نگذاشته است.«و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه ما درت معائشهم،فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون.» (17) عثمان ابوذر غفاری را تبعید و اعلام میکند که احدی حق ندارد این مرد را که از نظر حکومت مجرم است مشایعت کند. ولی علی اعتنا به این فرمان خلیفه نمیکند و خودش و حسن و حسین او را مشایعت میکنند. هر کدام از آنها جملههایی دارند،حسین بن علی هم جملهای دارد که مبین پرتو روحش است. ابوذر شیعه علی است و در سنین عمری مانند سنین علی،و شاید از علی بزرگتر باشد.لذا حسین علیه السلام او را عمو خطاب میکند و میگوید:عمو جان!نصیحت من به تو این است: «اسال الله الصبر و النصر،و استعد به من الجشع و الجزع» (18) عمو جان!از خدا مقاومت و یاری بخواه و از اینکه حرص بر تو غالب بشود-که بدبخت میشوی-بر خدا پناه ببر،از جزع بترس. عمو جان!توصیه من به تو این است که مبادا در مقابل فشارها و ظلمها اظهار جزع و ناتوانی کنی.<br />این چه روحیهای است که در تمام سخنانش این روح که ما از آن غافل هستیم متجلی است!<br />[همین طور است]آن سخن اولش که گفت:«خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید الفتاة و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف» (19) .<br />در بین راه که به کربلا میروند،بعضیها با او صحبت میکنند که نرو خطر دارد،و حسین علیه السلام در جواب،این شعرها را میخواند:<br />سامضی و ما بالموت عار علی الفتی اذا ما نوی حقا و جاهد مسلما و واسی الرجال الصالحین بنفسه و فارق مثبورا و خالف مجرما اقدم نفسی لا ارید بقائها لتلقی خمیسا فی الهیاج عرمرما فان عشت لم اندم و ان مت لم الم کفی بک ذلا ان تعیش و ترغما (20)<br />به من میگویید نرو،ولی خواهم رفت.میگویید کشته میشوم،مگر مردن برای یک جوانمرد ننگ است؟مردن آن وقت ننگ است که هدف انسان پستباشد و بخواهد برای آقایی و ریاست کشته بشود که میگویند به هدفش نرسید،اما برای آن کسی که برای اعلای کلمه حق و در راه حق کشته میشود که ننگ نیست چرا که در راهی قدم بر میدارد که صالحین و شایستگان بندگان خدا قدم برداشتهاند.پس چون در راهی قدم بر میدارد که با یک آدم هلاک شده بدبخت و گناهکار مثل یزید مخالفت میکند، بگذار کشته بشود.شما میگویید کشته میشوم،یکی از ایندو بیشتر نیست:یا زنده میمانم یا کشته میشوم.«فان عشت لم اندم»اگر زنده ماندم کسی نمیگوید تو چرا زنده ماندی«و ان مت لم الم»و اگر در این راه کشته بشوم احدی در دنیا مرا ملامت نخواهد کرد اگر بداند که من در چه راهی رفتم.«کفی بک ذلا ان تعیش و ترغما»برای بدبختی و ذلت تو کافی است که زندگی بکنی اما دماغت را به خاک بمالند.باز میبینید که حماسه است.<br />در بین راه نیز خطابه میخواند و میفرماید:«الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه».بعد در آخرش میفرماید:«انی لا اری الموت الا سعادة و لا الحیوة مع الظالمین الا برما» (21) من مردن را برای خودم سعادت،و زندگی با ستمگران را موجب ملامت میبینم.<br />اگر بخواهم همه سخنان او را بیان کنم طولانی میشود.میپردازم به شب عاشورا و به نکتهای اشاره میکنم که معمولا به این نکات کمتر توجه میکنیم.<br />زبان به شکایت نگشودن<br />هر کس دیگری،هر شخصیت تاریخی در شرایطی قرار بگیرد که حسین بن علی علیه السلام در شب عاشورا قرار گرفت،یعنی در شرایطی که تمام راههای قوت و غلبه ظاهری بر دشمن بر او بسته باشد و قطعا بداند که خود و اصحابش به دست دشمن کشته میشوند،در چنین شرایطی زبان به شکایتباز میکند و این را تاریخ گواهی میدهد.جملاتی میگویند نظیر«تف بر این روزگار»،«افسوس که طبیعتبا من مساعدت نکرد».میگویند وقتی ناپلئون در مسکو دچار آن حادثه شد،گفت:افسوس که طبیعت چند ساعتبا من مخالفت کرد.دیگری دستش را بهم میزند و میگوید:روی تو ای روزگار سیاه باد که ما را به این شکل در آوردی.<br />اما حسین بن علی اصحابش را جمع میکند چنانکه گویی روحش از هر شخص موفقی بیشتر موج میزند،و میفرماید:«اثنی علی الله احسن الثناء و احمده علی السراء و الضراء،اللهم انی احمدک علی ان اکرمتنا بالنبوة و علمتنا القرآن و فقهتنا فی الدین» (22) .مثل اینکه تمام محیط برایش مساعد است و واقعا هم مساعد بود،آن شرایط برای کسی نامساعد است که هدفش حکومت دنیوی باشد.برای کسی که حتی حکومت و همه چیز را در راه حق و حقیقت میخواهد،و میبیند در راه خودش قدم برداشته،محیط مساعد است.او جز سپاس و شکر چیز دیگری نمیبیند.<br />از شعارهای روز عاشورای حسین علیه السلام یکی این است:<br />الموت اولی من رکوب العار و العار اولی من دخول النار (23)<br />تا آخرین لحظهها عملش،حرکاتش،سکناتش،سخنانش،تمام حق خواهی،حق پرستی و موجی از حماسه است.شب تاسوعا که برای آخرین بار به او عرضه میدارند:یا کشته شدن یا تسلیم!اظهار میدارد:«و الله لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید» (24) به خدا قسم که من هرگز نه دست ذلتبه شما میدهم و نه مثل بردگان فرار میکنم،مردانه مقاومت میکنم تا کشته بشوم.<br />آن ساعتهای آخر،ابا عبد الله باز همان است.باور نکنید که ابا عبد الله این جمله را گفته باشد: «اسقونی شربة من الماء فقد نشطت کبدی».من که این جمله را در جایی ندیدهام.حسین اهل این جور درخواستها نبود،بلکه او در مقابل لشکر دشمن میایستد و فریاد میکند:«الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة و هیهات منا الذلة!یابی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت» (25) مردم کوفه!آن ناکس پسر ناکس،آن زنازاده پسر زنازاده،امیر شما،فرمانده کل شما،آن کسی که شما به فرمان او آمدهاید،به من گفته است که از این دو کار یکی را انتخاب کن:یا شمشیر یا تن به ذلت دادن.آیا من تن به ذلتبدهم؟ هیهات که ما زیر بار ذلتبرویم!ما تن خودمان را در جلوی شمشیرها قرار میدهیم ولی روح خودمان را در جلوی شمشیر ذلت هرگز فرود نمیآوریم.خدای من که در راه رضای او قدم بر میدارم راضی نیست و میگوید نکن،پیغمبر که وابسته به مکتب او هستم میگوید نکن،آن دامنهایی که من در آنها بزرگ شدهام،دامن علی که روی زانوی او نشستهام به من میگوید تن به ذلت نده.<br />این یک حماسه است اما نه یک حماسه شخصی یا قومی.در آن منیت نیست، خود پرستی نیست،خدا پرستی است.<br />در روز عاشورا حسین علیه السلام حد آخر مقاومت را هم میکند.دیگر وقتی است که به کلی توانایی از بدنش سلب شده است.یکی از تیر اندازان ستمکار،تیر زهر آلودی را به کمان میکند و به سوی ابا عبد الله میاندازد که در سینه ابا عبد الله مینشیند و آقا دیگر بی اختیار روی زمین میافتد.چه میگوید؟آیا در این لحظه تن به ذلت میدهد؟آیا خواهش و تمنا میکند؟نه،بلکه بعد از گذشت این دوره جنگیدن رویش را به سوی همان قبلهای که از آن هرگز منحرف نشده است میکند و میفرماید:«رضا بقضائک و تسلیما لامرک و لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین» (26) .این استحماسه الهی،این استحماسه انسانی.<br />و </span></div>shokohhttp://www.blogger.com/profile/14950602887759262711noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1204503447360297810.post-4880399543418053742007-02-14T21:46:00.000-08:002007-02-14T21:48:38.215-08:00تحریفات در واقعه تاریخی عاشور<div align="right"><span style="font-family:times new roman;font-size:78%;color:#000099;">1.تحریف از ماده حرف است و به معنی منحرف کردن و کج کردن یک چیز از مسیر و مجرای اصلی است.<br />تحریف بر دو نوع است:لفظی و قالبی و پیکری،دیگر معنوی و روحی،همچنانکه صنعت مغالطه نیز بر دو قسم است:لفظی و معنوی.<br />تحریف و مغالطه سابقه تاریخی دارد.قرآن کریم از تحریف کتب آسمانی گذشته سخن میگوید که در ورقههای«تحریف کلمه»یاد داشت کردیم (1) .<br />تحریف همان طور که از نظر نوع بر دو قسم است:لفظی و معنوی،از نظر عامل یعنی محرف نیز بر دو قسم است:یا از طرف دوستان استیا از طرف دشمنان.به عبارت دیگر یا منشاش جهالت دوستان است و یا عداوت دشمنان.همچنانکه از نظر موضوع یعنی محرف فیه نیز بر چند قسم است:یا در یک امر فردی و بی اهمیت است مانند یک نامه خصوصی،و یا در یک اثر با ارزش ادبی است،و یا در یک سند تاریخی اجتماعی است مثل جعل کتابسوزی اسکندریه،و یا در یک سند اخلاقی و تربیتی و اجتماعی است.<br />2.مرحوم آیتی در سخنرانی پنجم بررسی تاریخ عاشورا میگوید اسارت اهل بیت عامل بزرگی بود برای اینکه حقیقت وقایع عاشورا به مردم گفته شود و حقیقت قلب نشود.<br />در سخنرانی ششم صفحه 151 میگوید:«باید توجه داشت که تاریخ نهضت ابا عبد الله الحسین علیه السلام نسبتبه بسیاری از فصول تاریخ از تحریف مصون و محفوظ مانده است». و مخصوصا فجیع بودن این فصل تاریخ از نظر کسانی که قضیه را از جنبه فجیع بودن آن مطالعه کردهاند،و عظیم بودن آن و قابل تکریم و احترام بودن آن از نظر کسانی که این قضیه را از آن جهت مورد مطالعه قرار دادهاند خود سبب شده است که اهتمام عظیمی به ثبت جزئیات واقعه بشود.پس جزئیات واقعه باز گویی شده و ثبتشده است.از این جهت امثال طبری،ابن واضح(یعقوبی)،شیخ مفید،ابو الفرج اصفهانی،که در قرون دوم و سوم و چهارم میزیستهاند،جزئیات وقایع را با نقل از روات موثق نقل کردهاند.<br />مرحوم آیتی اصرار دارد(ص 168)که اهتمام زنان اهل بیتبه خطبه و خطابه در فرصتهای مختلف،با بودن امام علی بن الحسین،همه برای این بوده که مانع تحریف حادثه کربلا بشوند(چه تحریف لفظی و چه تحریف معنوی)و خواستند نگذارند این حادثه قلب و تحریف بشود.متن آنچه واقع شده بود،به صورت خطبه و خطابه بیان کردند و هدف امام را هم تشریح کردند.<br />3.مرحوم آیتی در آغاز سخنرانی9(ص 175)ضمن اشاره به ارزش خطب و سخنان اهل بیت میگوید:<br />«امروز میتوان واقعه کربلا را از روی خطبههای امام و اهل بیت که در مکه و بین راه حجاز و عراق و کربلا و کوفه و شام و مدینه ایراد کردهاند و از روی سخنانی که در پاسخ پرسشهای این و آن گفتهاند و از روی رجزهایی که خود امام و اصحاب او روز عاشورا در مقابل دشمن خواندهاند و در مآخذ معتبر ثبت و ضبط شده است،و از روی نامههایی که میان امام و مردم کوفه و بصره رد و بدل شده و نامهای که یزید به ابن زیاد نوشته و نامههایی که ابن زیاد به یزید و عمر بن سعد نوشته و نامههای عمر بن سعد به ابن زیاد و نامه ابن زیاد به حاکم مدینه که همهاش در تواریخ معتبر مضبوط است و به دست آیندگان هم خواهد رسید و همیشه محفوظ خواهد ماند،از روی این مدارک میتوان واقعه عاشورا را با تمام جزئیات که روی داده استشرح و توصیف کرد و هیچ نیازی به مدرک و ماخذ دیگری نیست.»<br />4.از جمله تحریفات دشمن این است که در ابلاغی که یزید برای ابن زیاد صادر میکند مینویسد:«دوستان(جاسوسان)من اطلاع دادهاند که مسلم پسر عقیل به کوفه آمده تا در میان مسلمانان ایجاد اختلاف کند».<br />ایضا ابن زیاد به خود مسلم پس از گرفتاری مسلم گفت:«پسر عقیل!مردم این شهر آسوده خاطر بودند،تو آمدی و میان آنها تفرقه افکندی و مردم را به جان یکدیگر انداختی».<br />اما مسلم در جواب ابن زیاد گفت:«چنین نیست،بلکه من خود به این شهر نیامدم که مردم را پراکنده سازم،مردم این شهر به ما نامهها نوشتند و در آن نامهها یاد آور شدند که پدرت«زیاد»نیکان آنها را کشت و خونشان را ریخت و چون بیدادگران و زورگویان دنیا با آنها رفتار کرد.ما آمدیم تا عدالت را بر قرار سازیم و مردم را به حکم قرآن مجید دعوت کنیم».<br />به هر حال این تحریف نگرفت و مورخی در جهان پیدا نشد که آنچنان قضاوت کند.تنها قاضی ابن العربی اندلسی بود که گفت:...<br />5.اما تحریفاتی که لفظا یا معنی در حادثه عاشورا شده است:<br />تحریفات لفظی (2) :<br />الف.داستان شیر و فضه (3) که متاسفانه در کافی نیز آمده است.<br />ب.داستان عروسی قاسم که ظاهرا خیلی مستحدث است و از زمان قاجاریه تجاوز نمیکند. (از زمان ملا حسین کاشفی است.)ج.داستان فاطمه صغری در مدینه و خبر بردن مرغ به او.<br />د.داستان دختر یهودی که افلیجبود و قطرهای از خون ابا عبد الله به وسیله یک مرغ به بدنش چکید و بهبود یافت.<br />ه.حضور لیلی در کربلا و امر حضرت به او که برو در یک خیمه جداگانه موی خود را پریشان کن،و شعر:<br />نذر علی لئن عادوا و ان رجعوا لازرعن طریق الطف ریحانا<br />و اشعاری از این قبیل:<br />لیلی ز غم اکبر...<br />خیز ای بابا از این صحرا رویم نک به سوی خیمه لیلا رویم<br />و.داستان طفلی از ابی عبد الله که در شام از دنیا رفت و بهانه پدر میگرفت و سر پدر را آوردند و همان جا وفات کرد.(رجوع شود به نفس المهموم)ز.آمدن اسرا به کربلا در اربعین و اینکه به دو راهی عراق و مدینه رسیدند،از«نعمان بن بشیر»خواستند که آنها را به کربلا ببرد، و اینکه آنچه در اربعین حقیقت دارد زیارت جابر است و عطیه عوفی.اما عبور اسرا از کربلا و ملاقات امام سجاد با جابر افسانه است.<br />ح.هشتصد هزار نفر بودن لشکر عمر سعد بلکه یک میلیون و ششصد هزار نفر،هفتاد و دو ساعتبودن روز عاشورا،به یک حمله ده هزار نفر را کشتن،تا برسد به اینکه نیزه هاشم مرقال هجده گز و نیزه قاتل قاسم هجده گز و نیزه سنان شصت گز بود.<br />ط.روضههایی که در آنها اظهار تذلل پیش دشمن است،از قبیل التماس کردن برای آب.<br />ی.داستان طفلی که در حین اسارت گردنش را بسته بودند و سوار میکشید تا طفل خفه شد.<br />اما تحریفات معنوی:<br />الف.اولین تحریف این بود که این حادثه را یک حادثه استثنائی و ناشی از یک دستور محرمانه و خصوصی دانستند.امام حسین فدای گناهان امتشد!او کشته شد تا گناهان امتبخشیده شود!بدون شک این یک فکر مسیحی است که در میان ما نیز رایجشده است.این فکر است که امام حسین را به کلی مسخ میکند و او را به صورت سنگر گنهکاران در میآورد،قیام او را کفاره عمل بد دیگران قرار میدهد:امام حسین کشته شد که گنهکاران از عذاب الهی بیمه شوند!جوابگوی معصیت معصیتکاران باشد (4) .(به شخصی گفتند تو چرا نماز نمیخوانی،روزه نمیگیری،مشروب میخوری؟گفت من؟!شب جمعه در هیئت،سینه سه ضربه مرا ندیدی؟! آقای بروجردی هر چه خواستند سر دستههای قمی را از بعضی کارها منع کنند قبول نکردند،گفتند ما همه سال جز یک روز مقلد شما هستیم.)چیزی که هست فرق ما با مسیحیان این است که میگوییم یک بهانهای لازم است،به قدر بال مگسی اشک بریزد و همان کافی است که جواب دروغگوییها،خیانتها،شرابخواریها،ربا خواریها،ظلمها و آدمکشیها بشود!مکتب امام حسین به جای اینکه مکتب احیاء احکام دین باشد،مکتب اشهد انک قد اقمت الصلاة و اتیت الزکاة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر باشد،و همان طور که خودش فرمود:ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر،مکتب ابن زیاد سازی و یزید سازی شد.<br />در این زمینه است که افسانهها ساخته شده از قبیل داستان مردی که سر راه را میگرفت و آدمها را میکشت و لخت میکرد،اطلاع پیدا کرد که قافلهای از زوار حسینی امشب از فلان نقطه عبور میکنند،در گردنهای کمین کرد و در حالی که انتظار میکشید خوابش برد و قافله آمد و گذشت و او متوجه نشد.قافله که میگذشت،گرد و غبار بلند شده بود و روی لباسها و بدن او نشست.در همین حال خواب دید که قیامتبپا شده و او را هم کشان کشان به طرف جهنم میبرند به جرم خونهای ناحقی که ریخته و مالهایی که دزدیده و امنیتی که سلب کرده است(زیرا از نظر اسلام اینها محارب خوانده میشوند: انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله...ان یقتلوا او یصلبوا او تقطع ایدیهم (5) ... رجوع شود به تفسیر آیه و به بحث فقهی مطلب)ولی همینکه به نزدیک جهنم رسید،جهنم از قبول او امتناع کرد و امر شد او را بر گردانید زیرا این کسی است که در وقتی که در خواب بوده،غبار زوار حسینی بر روی او نشسته است!<br />فان شئت النجاة فزر حسینا لکی تلقی الاله قریر عین<br />فان النار لیس تمس جسما علیه غبار زوار الحسین (6)<br />پس وقتی که غبار زوار حسین بر روی یک دزد جانی بنشیند او را نجات دهد،خود زوار چه مقام و درجهای دارند!و حتما بالاتر از ابراهیم خلیل خواهند بود!به قول شاعر:<br />من خاک کف پای سگ کوی کسیام کو خاک کف پای سگ کوی تو باشد<br />و به قول شاعر اصفهانی مردی را در قیامت میآورند و ملائکه غلاظ و شداد او را به محضر عدل الهی میبرند و هی به گناهان او شهادت میدهند و مورد توجه فرشته مامور رسیدگی[واقع]نمیشود،میگویند:شکمها پاره کرده است،...دیوان مکرم صفحه 133:<br />اگر این مرده اشکی هدیه کرده ولش کن گریه کرده عیان گر معصیتیا خفیه کرده ولش کن گریه کرده نماز این بنده عاصی نکرده مه حق روزه خورده ولی یک ناله در یک تکیه کرده ولش کن گریه کرده اگر پستان زنها را بریده شکمهاشان دریده هزاران مرد را بی خصیه کرده ولش کن گریه کرده اگر از کودکان شیر خواره شکمها کرده پاره به دسته گریههای نسیه کرده ولش کن گریه کرده خوراک او همه مال یتیم است گناه او عظیم است خطا در شهر و هم در قریه کرده ولش کن گریه کرده اگر بر ذمه او حق ناس است خدا را ناشناس است برای خود جهان را فدیه کرده ولش کن گریه کرده به دستخود زده قداره بر فرق به خون خود شده غرق تن خود زین ستم بی بنیه کرده ولش کن گریه کرده نمیارزد دو صد تضییع ناموس به یک سبوح و قدوس اگر اشکی روان بر لحیه کرده ولش کن گریه کرده<br />6.قبلا گفتیم عامل تحریف دو چیز است.اکنون میگوییم عامل تحریف چند چیز است:<br />الف.اغراض دشمنان این وقایع که کوشش میکنند اینها را قلب و تحریف کنند،چنانکه نمونهاش را در نمره 4 دیدیم.<br />ب.حس اسطوره سازی و قهرمان سازی خیالی که در بشر وجود دارد که قبلا به آن اشاره شد و آقای دکتر شریعتی در سخنرانی عید غدیر،مبنای توجه بشر را به اساطیر به نحو احسن بیان کردند.و گفتیم همین حس است که علی را آنجا میبرد که جبرئیل از آسیب شمشیر علی چهل روز نمیتواند بالا برود،و ضربت علی آنچنان نرم و برنده صورت میگیرد که خود«مرحب»متوجه نمیشود و به علی میگوید:یا علی!اینهمه که از تو تعریف میکنند،همه زور و هنر تو همین است؟!علی میگوید خودت را یک تکان بده تا ببینی چه خبر است.تا تکان میخورد نیمی به این طرف و نیمی به آن طرف میافتد!<br />ج.در خصوص حادثه عاشورا یک عامل خاصی هم دخالت کرده است و آن اینکه به خاطر فلسفه خاصی از طرف پیشوایان دین توصیه شده که این جریان به عنوان یک مصیبتیاد آوری شود و مردم بر آن بگریند.فلسفه این تذکر و گریستن و گریاندن،احیاء این خاطره است و فلسفه احیاء آن این است که هدف کلی این نهضتبرای همیشه زنده بماند و امام حسین هر سال در میان مردم به این صورت ظهور کند و مردم از حلقوم او بشنوند که:الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه،مردم همیشه بشنوند:لا اری الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما،مردم بشنوند این ندایی را که با حماسه سروده شده است و ببینند این تاریخی را که با خون نوشته شده است.<br />ولی این مطلب بدون توجه به هدف گریستنها و گریاندنها،خود گریستن موضوع شده است، بلکه هنر مخصوص شده است.گریز زدن خود یک هنری است در میان اهل منبر و روضه خوانها.قهرا برای اینکه مردم بهتر و بیشتر گریه کنند،و به ظاهر برای اینکه اجر و ثواب بیشتری پیدا کنند،روضههای دروغ جعل شد.مردم ما هم فعلا مثل چایخورهایی که به چای پر رنگ عادت کرده باشند که چای کمرنگ آنها را نمیگیرد،به روضههای خیلی داغ و پر حاشیه عادت کردهاند و این خود عاملی شده که اجبارا عدهای از اهل منبر برای اینکه مردم گریه بکنند،روضههای دروغ و اگر بخواهیم محترمانه بگوییم روضههای ضعیف میخوانند.<br />اینجا دو داستان دارم:میگویند یکی از علمای آذربایجان همیشه از روضههای بی اصلی که خوانده میشد رنج میبرد و به اهل منبر اعتراض میکرد.معمولا میگفت این زهر مارها چیست که شما میخوانید؟!ولی کسی به سخنانش گوش نمیکرد،تا آنکه یک دهه خودش در مسجد خودش روضه گرفت و بانی هم خودش بود.با روضه خوان شرط کرد به اصطلاح خودش از آن زهر مارها قاطی نکند.روضه خوان گفت:آقا!من حرفی ندارم ولی بدانید که مردم گریه نمیکنند.گفت:تو چکار داری؟!در مجلس من نباید از آن زهر ماریها یعنی روضههای دروغ خوانده شود.مجلس بپا شد.آقا خودش در محراب،و منبر هم کنار محراب. منبری وارد روضه شد ولی هر چه خواستبا روضه راست مردم گریه کنند نشد.آقا خودش هم دست را به پیشانی گذاشته بود و دید عجب!مجلس خیلی یخ شد،و لابد با خود گفت الآن مردم عوام خواهند گفت علت اینکه روضه آقا نمیگیرد این است که نیت آقا صاف نیست و مریدها خواهند پاشید.یواشکی سرش را به طرف منبر برد و گفت قدری از آن زهر ماریها قاطیش کن.<br />داستان دیگر اینکه:در یکی از شهرستانها برای اولین بار یک روضه مفصلی شنیدم در باره داستان زنی که در زمان متوکل رفتبه زیارت ابا عبد الله علیه السلام،و مانع میشدند و دست میبریدند،تا عاقبت آن زن با شرح مفصلی که یادم نیست،به دریا انداخته میشود و فریاد میکند:یا ابا الفضل!به فریادم برس.سواری پیدا میشود و میآید و به زن میگوید:رکابم را بگیر!زن میگوید:چرا دست دراز نمیکنی و مرا نمیگیری؟میگوید:آخر من دست در بدن ندارم.<br />پس معلوم میشود خود مردم هم عاملی برای این جعل و تحریفها هستند.بسیاری از زبان حالها زبان حال نیستند:<br />ای خاک کربلا تو به من یاوری نما چون نیست مادری تو به من مادری نما<br />یعنی چه؟!نه امام چنین کلماتی به زبان آورده و نه شایسته شان امام است،بلکه شایسته هیچ مردی نیست.یک مرد پنجاه و هفتساله فرضا بخواهد از تنهایی و غربتبنالد،مادر را نمیخواند.مادر را خواندن در شان یک بچه است که هنوز احتیاج به دامن مادر دارد.این سنین وقتی است که معمولا فرزندان پناه مادران هستند.<br />کتاب لؤلؤ و مرجان که در نوع خود کتاب بی نظیری است و از یک تبحر واقعی مؤلف مرحومش حکایت میکند،بحثخود را در دو قسمت قرار داده است و از عهده هر دو نیکو بر آمده است:اخلاص،صدق.<br />در بحث صدق،صفحه 82،آیات مربوطه را نقل میکند.اول آیه: «فویل للذین یکتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عند الله لیشتروا به ثمنا قلیلا فویل لهم مما کتبت ایدیهم و ویل لهم مما یکسبون» (7) .سپس آیات افترای کذب را نقل میکند که زیاد است (8) .<br />7.در صفحه 92 به بعضی دروغهای روضه خوانها اشاره میکند از قبیل:<br />الف.پس از رفتن علی اکبر به میدان و برگشتن،امام به مادرش لیلی فرمود برخیز و برو در خلوت دعا کن برای فرزندت که من از جدم شنیدم میفرمود:دعای مادر در حق فرزند مستجاب میشود.<br />ب.حضرت زینب در حالت احتضار آمد به بالین امام فرمقها بطرفه فقال لها اخوه:ارجعی الی الخیمة فقد کسرت قلبی،و زدت کربی (9) !<br />ج.امام چند بار به دشمن حمله کرد و هر نوبت ده هزار نفر را کشت!<br />8.در صفحه 142 اشتباه شیخ مفید را نقل میکند در جراحتبر نداشتن علی علیه السلام،و در صفحه149 داستان عبور اسرا را از کربلا در مراجعت از شام نقل میکند که لهوف متفرد به آن است و فقط پس از او«ابن نما»در مثیر الاحزان نقل کرده است.تالیف این کتاب،بیست و چهار سال بعد از وفات سید (10) واقع شده است.<br />9.در صفحه 163،از کتاب محرق القلوب آخوند ملا مهدی نراقی نام میبرد که مشتمل بر بعضی اکاذیب است از آن جمله (11) :<br />«چون بعضی از یاران به جنگ رفته شهید شدند،ناگاه از میان بیابان سواریمکمل و مسلح پیدا شد،مرکبی کوه پیکر سوار بود،خود عادی (12) فولاد بر سر نهاده و سپر مدور به سر کتف در آورده و تیغ یمانی جوهردار چون برق لامع حمایل کرده و نیزه هجده ذرعی(!)در دست گرفته و سایر اسباب حرب را بر خود آراسته کالبرق اللامع و البدر الساطع به میان میدان رسید و بعد از طرید و جولان (13) روی به سپاه مخالف کرد و گفت:هر که مرا نشناسد بشناسد: منم هاشم بن عتبة بن ابی وقاص پسر عم عمر سعد.پس روی به امام حسین کرد و گفت: السلام علیک یا ابا عبد الله اگر پسر عمم عمر سعد...»<br />10.در صفحه166 اشاره میکند به کتابهای برغانیهای قزوینی که مشتمل بر برخی اکاذیب است.<br />11.در صفحه 167 میگوید:<br />«در ایام مجاورت کربلا و استفاده از محضر علامه عصر شیخ عبد الحسین طهرانی،سید عرب روضه خوانی از«حله»آمد و پدرش از این طایفه بود و اجزاء(جمع جزوه)کهنهای از میراث پدر داشت.اول و آخر نداشت.در حاشیهاش نوشته بود از تالیفات فلان عالم از علمای جبل عامل از شاگردان صاحب معالم است.غرض،آن سید استعلام حال آن کتاب نمود.مرحوم شیخ عبد الحسین اولا در احوال آن عالم کتابی در مقتل نیافت،ثانیا خود کتاب را مطالعه کرد و دید آنقدر اکاذیب دارد که ممکن نیست از عالمی باشد.لذا آن سید را نهی کرد از نشر و نقل از آن. ولی بعد همین کتاب به دست مرحوم دربندی افتاد و مطالب آن را در کتاب اسرار الشهادة نقل کرد و بر عدد اخبار واهیه مجعوله بی شمار آن افزود.»<br />در اسرار الشهادة (14) مینویسد:عدد لشکریان کوفه به ششصد هزار سواره و دو کرور پیاده(یک میلیون و ششصد هزار)میرسیده است.<br />12.در صفحه 168 میگوید:<br />«مرحوم دربندی مشافهة نقل کرد که من در ایام سابقه شنیدم که فلان عالم گفتیا روایتی نقل کرد که روز عاشورا هفتاد ساعتبود و من در آن وقت غریب شمردم و متعجب شدم از نقل آن و لکن حال که تامل در وقایع روز عاشورا کردم خاطر جمع یا یقین کردم که آن نقل، راست و آنهمه وقایع نشود مگر در آن مقدار از زمان.»<br />13.در صفحه169:<br />«شخصی در شهر کرمانشاه خدمت عالم کامل جامع فرید،آقا محمد علی صاحب مقامع و غیره قدس الله روحه رسیده و عرض کرد:در خواب میبینم به دندان خود گوشتبدن مبارک حضرت سید الشهداء علیه السلام را میکنم.آقا او را نمیشناخت،سر به زیر انداخت و متفکر شد.پس به او فرمود:شاید روضه خوانی میکنی؟عرض کرد:بلی.فرمود:یا ترک کن یا از کتب معتبره نقل کن.»<br />14.در صفحه 170 مقدمتا برای نقل نمونهای از اکاذیب روضه خوانها جریان مسنای بنی اسرائیل و تلمود را که سینه به سینه به یهودیان رسید و جمع آوری شد ذکر میکند و تمثیل میکند«به صدور الواعظین و لسان الذاکرین».<br />15.در صفحه 174 عبارت و بیانی در دنبال مطلب فوق دارد،میگوید:<br />«لکن مسنای یهود کتاب معین و معهودی است که به ملاحظه آن دو تفسیر(شرح مسنا)از زیادی و نقصان مصون و محروس است،و اما روایات مسنای این امت دارای قوه قویه نباتیه است که چون از مجموعهای به مجموعه دیگر نقل کند فورا نمو کند و با برکتشود و شاخهها و برگهای تازه با طراوت و نضارت برای آن پیدا[شود]و چون در سیر به منزل منابر برسد و موسم نقل آنها برسد قوه حیوانیه در او ظاهر گردد و بال و پر پیدا کند و چون طیر خیال در هر لمحه به جهات مختلفه پرواز کند.و ما به جهت مثال به پارهای از آنها اشاره کنیم به اینکه مختصری از او نقل کنیم.»<br />قبلا سه فقره نقل شد،لهذا از شماره 4 شروع میکنیم:<br />16.د.صفحه 175:افسانهای راجع به حضرت امیر پس از ضربتخوردن.<br />ه.افسانه یکی از قاصدان کوفه که نامهای آورد برای امام حسین و جواب خواست.حضرت سه روز مهلتخواستند،روز سوم عازم سفر شدند.آن شخص گفت:برویم ببینیم جلالتشان پادشاه حجاز را که چگونه سوار میشود.آمد دید حضرت بر کرسی نشسته،بنی هاشم دورش را گرفته و مردان ایستاده و اسبان زین کرده و چهل محمل که همه را به حریر و دیباج پوشانیدهاند...تا عصر عاشورا که عمر سعد امر کرد شتران بی جهاز را حاضر کردند برای سوار شدن اسیران...<br />و.صفحه 177:حضرت زینب در شب عاشورا به جهت هم و غم و خوف از اعداء در میان خیمهها سیر میکرد برای استخبار حال اقربا و انصار،دید حبیب بن مظهر اصحاب را در خیمه خود جمع کرده و از آنها عهد میگیرد که فردا نگذارند احدی از بنی هاشم قبل از ایشان به میدان برود...آن مخدره مسرورا آمد پشتخیمه ابوالفضل،دید آنجناب نیز بنی هاشم را جمع کرده و به همان قسم از ایشان عهد میگیرد که نگذارند احدی از انصار پیش از ایشان به میدان برود.مخدره مسرور در خدمتحضرت رسید و تبسم کرد.حضرت از تبسم او(در این وقت)تعجب کرد و سبب پرسید.آنچه دیده بود عرض کرد...<br />ز.داستان اینکه در روز عاشورا بعد از شهادت اهل بیت و اصحاب،حضرت به بالین امام زین العابدین علیه السلام آمد.پس،از پدر حال معامله آنجناب را با اعداء پرسید.خبر داد که به جنگ کشید.پس جمعی از اصحاب را پرسید.در جواب فرمود:قتل، قتل،تا رسید به بنی هاشم،و از حال جناب علی اکبر و ابی الفضل سؤال کرد،به همان قسم جواب داد و فرمود: بدان در میان خیمهها غیر از من و تو مردی نمانده است.<br />صفحه 178:<br />«این قصه است و حواشی بسیار دارد و صریح است در آنکه آنجناب از اول مقاتله تا وقت مبارزت پدر بزرگوارش ابدا از حال اقرباء و انصار و میدان جنگ خبری نداشت.»<br />ح.داستان عزم رفتن ابا عبد الله به میدان جنگ و طلب کردن اسب سواری و[اینکه]کسی نبود اسب را حاضر کند:<br />«پس مخدره زینب رفت و آورد و آن حضرت را سوار کرد.بر حسب تعدد منابر،مکالمات بسیار بین برادر و خواهر ذکر میشود و مضامین آن در ضمن اشعار عربی و فارسی نیز در آمده و مجالس را به آن رونق دهند و به شور در آورند.»<br />ظاهرا از آن جمله است اینکه حضرت زینب هنگام وداع،برادر را ایست داد و فرمود:وصیتی از مادرم به یادم افتاد.مادرم به من گفته در همچو وقتی حسینم را بگیر و از طرف من زیر گلویش را ببوس.از آن جمله است اینکه حضرت دید اسب حرکت نمیکند،هر چه نهیب میزند اسب نمیرود،یکمرتبه میبیند طفلی خودش را روی سم اسب انداخته است.(اشعار معروف صفی علیشاه در بیان دو جاذبه عشق و عقل مربوط به جریان حضرت زینب در همین وقت است.)باید متوجه بود که حضرت زینب حین وفات حضرت زهرا تقریبا پنجساله بوده است.<br />ط.صفحه179:زینب آمد به بالین ابا عبد الله علیه السلام در قتلگاه و راته یجود بنفسه و متبنفسها علیه و هی تقول:انت اخی،انت رجاؤنا،انت کهفنا،انتحمانا (15) .<br />ی.صفحه179:افسانه منسوب به«ابو حمزه ثمالی»که در خانه امام سجاد را کوبید،کنیزکی آمد،چون فهمید ابو حمزه استخدای را حمد کرد که او را رساند که حضرت را تسلی دهد چون امروز دو مرتبه حضرت بیهوش شدند.پس ابو حمزه داخل شد و تسلی داد به اینکه شهادت در این خانواده موروثی است،جد،پدر،عم،...امام فرمود:بلی،ولی اسارت در این خانواده موروثی نبود.آنگاه شمهای از حالت اسیری عمهها و خواهران بیان کردند.<br />یا.از هشام بن الحکم[مطلبی]نقل کردهاند که خلاصهاش این است:«در ایامی که امام صادق علیه السلام در بغداد بودند،هر روز میبایست در محضر امام باشم.روزی یکی از شیعیان، هشام را به یک مجلس عزا دعوت میکند و او معتذر میشود که باید در حضور امام باشم.او میگوید:از امام اجازه بگیر،و هشام میگوید:اسم این مطلب را پیش امام نمیشود برد که منقلب میشود.او گفت:بی اجازه بیا.هشام گفت:این هم ممکن نیست زیرا امام از من خواهد پرسید.آخر کار هر طور بود هشام را برد.روز بعد امام جویا شد و بعد از تکرار فاش کرد.امام فرمود:گمان میکنی من در آنجا نبودم یا در چنین مجالسی حاضر نمیشوم؟!عرض کرد:شما را در آنجا ندیدم:فرمود:وقتی که از حجره بیرون آمدی،در محل کفشها چیزی ندیدی؟عرض کرد:جامهای در آنجا افتاده بود.فرمود:من بودم که عبا بر سر کشیدم و روی زمین افتادم!<br />نظیر این افسانه است افسانهای در باره امام سجاد علیه السلام که در یک مجلس عزاداری شرکت کرده بود و چراغها را خاموش کردند و بعد که مجلس ختم شد و چراغها روشن شد، دیدند امام کفشهای عزاداران را جفت کرده است.<br />17.در صفحه 183 میگوید:<br />«دو چیز است که سبب تجری این جماعتبلکه بعضی از ارباب تالیف شده در نقل اخبار و حکایات بی اصل و ماخذ،بلکه در بافتن دروغ و جعل اخبار و حکایات:<br />اول:گفتهاند در اخبار مدح ابکاء ننوشته که به چه قسم بگریانید و چه بخوانید،و از این ذکر نکردن معلوم میشود هر چه سبب گریانیدن،وسیله سوزانیدن دل و بیرون آمدن اشک باشد ممدوح و مستحسن است.علیهذا اخبار منع کذب در غیر مقام تعزیه داری است. به این بیان میتوان بسیاری از معاصی کبیره را مباح بلکه مستحب کرد.مثلا اخبار فضیلت ادخال سرور در قلب مؤمن.پس مثلا غیبتیا بوسه و زنای با بیگانه یا لواط اگر موجب ادخال سرور بشود جایز است.»<br />18.در صفحه186 میگوید:<br />«یکی از ثقات اهل علم یزد برای من نقل کرد که وقتی از یزد پیاده رفتم به مشهد مقدس از آن راه بیابان(کویر)که مشقتبسیار دارد.در مسیر منازل،وارد قریهای از دهکدههای خراسان شدم قریب نیشابور.چون غریب بودم رفتم به مسجد آنجا.چون مغرب شد اهل ده جمع شدند و چراغی روشن کردند و پیشنمازی آمد و نماز مغرب و عشاء را به جماعت کردند.آنگاه پیشنماز رفتبالای منبر نشست،پس خادم مسجد دامن را پر از سنگ کرد و برد بالای منبر نزد جناب آخوند گذاشت.متحیر ماندم برای چیست؟!آنگاه مشغول روضه خوانی شد.چند کلمه که خواند خادم برخاست و چراغها را خاموش کرد.تعجبم بیشتر شد.در این حال دیدم بنای سنگ انداختن شد از بالای منبر بر آن جماعت،و فریادها بلند شد،یکی میگوید:ای وای سرم،دیگری فریاد از بازو،سومی از سینه،و هکذا گریهها و شیونها بلند شد.قدری گذشت، سنگ تمام و آخوند مشغول دعا شد و چراغ را روشن کردند.مردم با سر و صورت خونین و دیده اشکبار رفتند.پس به نزد پیشنماز رفتم و از حقیقت این کار شنیع پرسیدم.گفت:روضه میخوانم و این جماعتبه غیر از این قسم عمل گریه نمیکنند.لا بد باید(برای اینکه به ثواب گریه بر ابا عبد الله برسند)به این نحو ایشان را بگریانم.»<br />19.صفحه 187:<br />«دوم:استقرار سیره علما در مؤلفات خود بر نقل اخبار ضعیفه و ضبط روایات غیر صحیحه در ابواب فضائل و قصص و مصائب،و مسامحه ایشان در این مقامات،خصوص مقام اخیر چنانکه مشاهد و محسوس است.» مرحوم حاجی بعدا وارد بحث در مساله تسامح در ادله سنن میشود و فرق میگذارد میان حدیث ضعیف و موهون،و میگوید:آنچه قابل تسامح است احادیث ضعیفه است نه موهونه.<br />20.در صفحه 193 میگوید:<br />«قصه زعفر جنی و عروسی قاسم در روضه کاشفی،و دومی در منتخب شیخ طریحی هم هست.منتخب طریحی مشتمل بر موهونهایی از قبیل زنده دفن کردن حضرت عبد العظیم در ری است.»<br />21.صفحه 194:<br />«قصه عروسی،قبل از روضه کاشفی در هیچ کتابی دیده نشده است.اما قصه زبیده و شهربانو و قاسم ثانی در خاک ری و اطراف آن که در السنه عوام دائر شده،پس آن از خیالات واهیه است...تمام علمای انساب متفقند که قاسم بن الحسن عقب ندارد(بلکه صغیر بوده).»<br />22.صفحه 195،میگوید:<br />«مسعودی که شیعه است و معاصر کلینی است،در اثبات الوصیة عدد کشتگان امام را به 1800 تن رسانده است آنهم به عبارت«و روی انه قتل بیده ذلک الیوم الفا و ثمانمائة»و محمد بن ابیطالب به هزار و نهصد و پنجاه نفر رسانده است.اما در کتابی که هزار سال بعد نوشته شده(اسرار الشهادة در بندی)عدد مقتولین امام را به سیصد هزار و عدد مقتولین حضرت ابوالفضل را به بیست و پنج هزار و از سایرین نیز به بیست و پنج هزار نفر رسانده است.»<br />اگر فرض کنیم امام در هر ثانیه یک نفر کشته باشد،سیصد هزار نفر مقدار هشتاد و سه ساعت و بیست دقیقه وقت میخواهد که با روز هفتاد و دو ساعت نیز قابل اصلاح نیست،و بیست و پنج هزار نفر اگر هر نفر در یک ثانیه کشته شود،شش ساعت و پنجاه و شش دقیقه و چهل ثانیه وقت میخواهد.به علاوه جمعیتیک میلیون و ششصد هزار نفر در صحرای کربلا جا نمیگیرد.وسائل و اسبابش از کجا فراهم میشود؟آنهم همه از مردم کوفه بودند،از حجاز و شام کسی نبود (16) .خداوند عقلی بدهد.<br />23.در صفحه 202 اشاره میکند به افسانه دیگری که ما نظر به آنچه قبلا نقل کردهایم آن را دوازدهم قرار میدهیم:<br />یب.روزی حضرت امیر در بالای منبر خطبه میخواند.حضرت سید الشهداء علیه السلام آب خواست.حضرت به قنبر امر فرمود آب بیاور.عباس در آن وقت طفل بود،چون شنید تشنگی برادر را،دوید نزد مادر و آب برای برادر گرفت در جامی و آن را بر سر گذاشت و آب از اطراف میریخت.به همین قسم وارد مسجد شد.چشم پدر بر او افتاد،گریست و فرمود امروز چنین و روز عاشورا چنان...<br />البته قصه باید در کوفه باشد زیرا سخن از خطابه و منبر است،و در آن وقت امام حسین یک مرد سی و چند ساله است و ممکن نیست در حضور جمع در حین خطبه پدر از پدر آب بخواهد.به علاوه در هیچ مدرکی وجود ندارد.<br />یج.حضرت ابوالفضل در صفین هشتاد نفر را یکی پس از دیگری به هوا انداخت که هنوز اولی بر نگشته بود،و هر کدام بر میگشتبا شمشیر دو حصه مینمود...<br />ید.[میگوید:]«برای ذریه طاهره دوشیزگانی بهم بافتند خصوص برای حضرت ابی عبد الله علیه السلام،بعضی را در مدینه گذاشتند و بعضی را در کربلا شوهر دادند و بعضی را به جهت صدق کلام جبرئیل(صغیرهم یمیتهم العطش)در کربلا از تشنگی بکشتند و بعضی را در قتلگاه شبیه عبد الله بن الحسن شهیدش کنند...»<br />24.صفحه 208:<br />«خاتمه،در مذمت گوش دادن به اخبار کاذبه و حکایات و قصص دروغ مجالس تعزیه داری. خداوند در مقام مذمتیهودان بلکه منافقین و بیان صفات خبیثه و افعال قبیحه ایشان میفرماید: سماعون للکذب اکالون للسحت (17) .در باره اهل بهشت میفرماید: لا یسمعون فیها لغوا و لا کذابا (18) .در باره اهل دوزخ که در این جهان به دروغ عادت کردهاند و در آخرت و موقف نیز ترک نکنند میفرماید: و یوم تقوم الساعة یقسم المجرمون ما لبثوا غیر ساعة کذلک کانوا یؤفکون (19) .ایضا: یوم یبعثهم الله جمیعا فیحلفون له کما یحلفون لکم و یحسبون انهم علی شیء الا انهم هم الکاذبون (20) .ایضا: ثم لم تکن فتنتهم الا ان قالوا و الله ربنا ما کنا مشرکین×انظر کیف کذبوا علی انفسهم و ضل عنهم ما کانوا یفترون (21) .ایضا: و اجتنبوا قول الزور (22) .ایضا: و الذین لا یشهدون الزور (23) ».<br />25.صفحه 213:<br />«و نیز دلالت کند بر قبح و مذمت آن،استقراء غالب معاصی که محل آن مانند غالب اقسام دروغ،زبان است مثل غیبت و غنا و سب و بهتان و استهزاء و نظایر آنها،زیرا که چنانکه غیبت در شرع حرام است،گوش دادن به آن نیز حرام است،خوانندگی حرام است،گوش دادن به آن نیز حرام است،سب اولیاء خداوند یا مؤمن کفر یا معصیت است،گوش دادن به آن نیز حرام است.خدای تعالی فرماید: و قد نزل علیکم فی الکتاب ان اذا سمعتم ایات الله یکفر بها و یستهزا بها فلا تقعدوا معهم حتی یخوضوا فی حدیث غیره انکم اذا مثلهم (24) ...<br />هر کس مرتکب گناهی شد،به آیهای از آیات الهی استهزاء کرده است.»<br />26.حال سزاوار است که ارباب دانش و بینش،مجالس مصائب جدیده حضرت ابی عبد الله علیه السلام را ترتیب میدادند و صدماتی که بر آن وجود مبارک میرسد از زائر و مجاور و خدام و حامل علوم آن حضرت و متعبدین و ناسکین و مامومین و غیر ایشان به انواع و اقسامش در شب و روز جمع کرده به دست دیندار دلسوزی دهند که در مجالس اهل تقوا و دیانت و غیرت و عصبیتبخوانند و بسوزند و بگریند و از خداوند متعال تعجیل فرج و ظهور سلطان ناشر عدل و امان و باسط فضل و احسان و قامع کفر و نفاق و عدوان را بخواهند.<br />27.این بحث در چهار فصل بیان میشود:<br />الف.معنی تحریف و انواع تحریفها و اینکه در حادثه عاشورا انواعی از تحریف واقع شده است.<br />ب.عوامل تحریف به طور عموم و عوامل تحریف به طور خصوص در حادثه عاشورا،و به عبارت دیگر مسؤولان تحریف در حوادث به طور عموم و در این حادثه به طور خصوص.<br />ج.تشریح تحریفهایی که لفظا یا معنی،شکلا یا روحا در حادثه عاشورای حسینی صورت گرفته است.<br />د.وظیفه علمای امت در این باب به طور عموم و در این حادثه به طور خصوص که:اذا ظهرت البدع فعلی العالم ان یظهر علمه و الا فعلیه لعنة الله (25) .ایضا:و ان لنا فی کل خلف عدولا ینفون عنا تحریف الغالین و انتحال المبطلین (26) ،و وظیفه ملت مسلمان در این باب به طور عموم و در این حادثه به طور خصوص از نظر حرمتشرکت در استماع و لزوم مبارزه عملی و نهی از منکر.<br />28.معنی تحریف:راغب در مفردات میگوید:<br />«حرف الشیء طرفه...و تحریف الشیء امالته کتحریف القلم.و تحریف الکلام ان تجعله علی حرف من الاحتمال یمکن علی الوجهین.قال عز و جل:یحرفون الکلم عن مواضعه...و من بعد مواضعه...» (27)<br />در تفسیر امام فخر رازی جلد 3 صفحه 134 ذیل آیه 75 از سوره بقره میگوید:<br />«قال القفال:التحریف:التغییر و التبدیل،و اصله من الانحراف عن الشیء و التحریف عنه،قال تعالی:الا متحرفا لقتال او متحیزا الی فئة.و التحریف هو امالة الشیء عن حقه.یقال:قلم محرف اذا کان راسه قط مائلا غیر مستقیم.قال القاضی:ان التحریف اما ان یکون فی اللفظ او فی المعنی.و حمل التحریف علی تغییر اللفظ اولی من حمله علی تغییر المعنی...» (28) تحریف لفظی به این است که مثلا لفظی کم یا زیاد میکنند و یا کلمه یا جملهای را پس و پیش کنند و به هر حال معنی را کم یا زیاد[کنند]یا تغییر دهند.خطر بزرگ در تحریفات مغیر معنی است.<br />این گونه تحریفات در کتب و نوشتهها زیاد استحتی در متن اشعار خصوصا آنجا که به اصطلاح مصحح«شدرسنا»میکند.<br />مولوی در یکی از اشعار خود گفته است:<br />از محبت تلخها شیرین شود از محبت مسها زرین شود<br />بعد نساخ اضافه کردهاند:«از محبت دردها صاف،و دردها شفا،و خارها گل،و سرکهها مل،و دار تخت،و بار بخت،و سنگ روغن،و حزن شادی،و غول ماری،و مرده زنده،و شاه بنده میشود». مانده استبگویند سقف دیوار و خربوزه هندوانه و استکان نعلبکی میشود.<br />اما تحریف معنوی-سه مثال:<br />الف.یا عمار!تقتلک الفئة الباغیة.<br />ب.لا حکم الا لله.<br />ج.اذا عرفت فاعمل ما شئت (29) .<br />اولی مورد سوء استفاده معاویه،دوم مورد سوء استفاده خوارج،سوم مورد سوء استفاده شیعیان از حدیث امام صادق شد که خود آن حضرت به طور صحیح توضیح دادند.<br />در قرآن تحریف لفظی واقع نشده ولی تحریف معنوی که عبارت است از سوء تفسیر،زیاد واقع شده است.<br />منطقیین در باب صنعت مغالطه گفتهاند یا لفظی است و یا معنوی،و اقسامی ذکر کردهاند که برای«ما نحن فیه»مخصوصا از نظر پیدا کردن مثال عربی و فارسی بسیار مفید است.<br />قرآن از تحریف کلمه در آیات زیادی یاد و نکوهش کرده است.اما همان طور که«کلمه»در اصطلاح قرآن اعم است از جمله و شخصیت و حادثه،قهرا تحریف نیز اقسامی پیدا میکند: تحریف عبارات،تحریف حادثهها و تاریخچهها،تحریف شخصیتها.(برای قسم سوم رجوع شود به سخنرانی سید مرتضی جزائری در گفتار ماه).<br />29.بحث ما در نوع دوم یعنی تحریف حادثه است که هم ممکن است تحریف لفظی شود یعنی کم و زیاد در نقل آن بشود،و هم ممکن است تحریف معنوی بشود یعنی روح حادثه که عبارت است از علل و انگیزهها و از هدفها و منظورها،مسخ بشود.از همین جا معلوم میشود که اهمیت تحریف بستگی دارد به اهمیت موضوع آن یعنی محرف فیه که یک سخن عادی یا یک حادثه عادی و یا یک شخصیت عادی باشد یا آنکه در سخنی یا حادثهای یا شخصیتی واقع شود که سند تاریخی و اخلاقی و تربیتی و دینی یک اجتماع است.لهذا کذب بر خدا و رسول، اشنع اقسام کذب است و مبطل روزه است.از نظر قوانین نیز جعل و تحریف در اسناد رسمی از نظر جرمی جنایت تشخیص داده میشود نه جنحه.<br />30.واقعا حادثههای اخلاقی و نهضتهای بزرگ الهی،آیهای هستند از آیات الهی در کتاب مقدس تکوین.مردم وظیفه دارند حداکثر رعایت را در حفظ و رعایت و صیانت آنها بنمایند،و الا مناطا مشمول این جمله میشوند:من فسر القرآن برایه فلیتبوا مقعده من النار (30) .ایضا: فبما نقضهم میثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسیة یحرفون الکلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذکروا به (31) .ایضا: فویل للذین یکتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عند الله لیشتروا به ثمنا قلیلا فویل لهم مما کتبت ایدیهم و ویل لهم مما یکسبون (32) .<br />31.در حادثه عاشورا،هم تحریف لفظی صورت گرفته و بند و بیلها و کم و زیادهای زیاد در آن صورت گرفته که در کمتر حادثهای اینهمه برگ و ساز پیدا شده است.به قول شاعر:<br />بس که ببستند بر او برگ و ساز گر تو ببینی نشناسیش باز<br />دوستان و اصحابی،دشمنانی،فرزندانی،جملههایی،کارهایی،سخنانی به امام نسبت داده شده که اگر امام بشنود هیچ تشخیص نمیدهد که درباره او صحبت میکنند،با آنکه حادثه عاشورا بر خلاف توهم بعضی،از نظر تاریخی بسیار روشن و خالی از ابهام است،کمتر حادثه تاریخی مثل این حادثه اسناد صحیح و درست دارد به علت اهمیت این حادثه،و مخصوصا اهل بیت جزئیات این حادثه را فاش کردند (33) .[و هم در این حادثه تحریف معنوی صورت گرفته است.]<br />32.اما عاملها:<br />گفتیم که عامل تحریف به طور کلی دو قسم است:عامل عداوت و غرض،و دیگر عامل اسطوره سازی.اینجا باید عامل سومی هم اضافه کنیم،دوستی و تمایل.مثال عامل غرض، جعلها و تحریفهای مسیحیان درباره رسول اکرم و جعل و تحریفهای امویین درباره حضرت امیر است،و مثال عامل دوستی،همه اکاذیبی است که افراد و اقوام برای نیاکان خود جعل میکنند.در مورد امام،او را اخلالگر و تفرقه انداز خواندند که قبلا گذشت.<br />اما«اسطوره سازی»خود یک حس اصیل است در بشر که قبلا اشاره کردیم.افسانه مجروح شدن پر جبرئیل در جنگ خیبر و همچنین افسانه دو نیم کامل شدن«مرحب»و نفهمیدن خودش.ایضا افسانه پرتاب کردن ابی الفضل هشتاد نفر را در صفین به هوا که هشتادمین رفته بود بالا و هنوز اولی بر نگشته بود،و پس از برگشتن یکی یکی را دو نیم کرد.همچنین است افسانه ششصد هزار کشته و هفتاد و دو ساعتبودن روز عاشورا.<br />عوامل سه گانه فوق در همه جهان بوده و هست.<br />اما عامل خصوصی:از طرف اولیاء دین پیشنهاد شده که اقامه عزای حسین بن علی بشود و قبرش زیارت شود و او به عنوان یک فداکار بزرگ همیشه نامش زنده و پاینده باشد.این موضوع تدریجا سبب شد که بعضی مرثیه خوانان حرفهای پیدا شوند و کم کم مرثیه خوانی به صورت یک فن و هنر از یک طرف،و وسیله زندگانی از طرف دیگر در آید،از طرفی فکری پیدا شود که چون گریاندن بر ابی عبد الله ثواب جزیل و اجر عظیم دارد پس به حکم«الغایات تبرر المبادی»(هدف،وسیله را مباح میکند)از هر وسیلهای میشود استفاده کرد.<br />اینجاست که جعل و دروغ در نظر عدهای مشروع میشود.<br />به قول حاجی[نوری]اگر اینچنین است،پس چون ادخال سرور در دل مؤمن نیز مستحب است و هدف وسیله را مباح میکند،از غیبت و حتی از بوسه و زنا نیز میتوان استفاده کرد. اینجاست که داستان روضه خوان سنگ پران که قبلا گذشتبه یاد میآید.و اینجاست که باید آن خواب روضه خوانی که دید گوشتبدن امام را با دندانهای خود میکند صادق دانست.<br />عجبا که در پنج قرن پیش یک مرد بوقلمون صفت که معلوم نیستشیعه استیا سنی به نام ملا حسین کاشفی[کتابی مینویسد به نام روضة الشهداء.]این مرد،واعظ است و چون اهل سبزوار و بیهق بوده و آنجا مرکز تشیع بوده ذکر مصیبت هم میکرده است.این مرد تا توانسته ساخته و پرداخته و حتی اسمهایی در این کتاب هست از اصحاب و از مخالفین که معلوم است مجعول است و ظاهرا از خود ساخته.بعد این کتاب چون فارسی بوده به دست مرثیه خوانها میافتد و سند و مدرک آنها میشود که این کتاب را از رو میخواندهاند و به همین مناسبت آنها را روضه خوان گفتهاند،و این کتاب بعد بجای همه کتابهای درست،منبع و ماخذ روضههای دروغ شده است.این کتاب در اواخر قرن نهم یا اوایل قرن دهم نوشته شده است زیرا ملا حسین کاشفی در 910 وفات کرده است.بعد در اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم کتاب دیگری که صد چوب به سر آن کتاب زده به نام اسرار الشهادة نوشته و چاپ میشود و کار را میرساند به آنجا که رساندهاند.البته کتابهایی از قبیل محرق القلوب نیز بی تاثیر نبودهاند.<br />تحریفهای لفظی از قبیل:داستان لیلی و علی اکبر،داستان عروسی قاسم،داستان آب آوردن حضرت ابی الفضل در کودکی برای امام حسین،آمدن زینب در حین احتضار به بالین ابا عبد الله علیه السلام،عبور اسرا در اربعین از کربلا،عدد مقتولین،هاشم بن عتبه با نیزه هجده ذرعی،روز عاشورا 72 ساعتبود،امام حسین با زی شاهان از مکه خارج شد،بی خبر بودن امام سجاد علیه السلام از وقایع،افسانه اسب آوردن زینب برای ابا عبد الله و بوسیدن گلوگاه آن حضرت،بیهوش شدن امام سجاد علیه السلام و امام صادق علیه السلام.<br />این تحریفها بعضی مربوط استبه قبل از حادثه نظیر آب آوردن حضرت ابی الفضل در کودکی برای امام،بعضی مربوط استبه بین راه مثل خروج امام از مکه با زی پادشاهان، بعضی مربوط استبه روز عاشورا مثل داستان لیلی،عروسی قاسم،آمدن زینب در حین احتضار به بالین ابا عبد الله،اسب حاضر کردن زینب برای امام،افتادن سکینه روی سم اسب، بوسیدن زیر گلو،آمدن هاشم مرقال،آمدن زعفر جنی، و عدد مقتولین،و بعضی مربوط ستبه بعد،مثل حادثه اربعین،بیهوش شدن امام سجاد،افتادن امام صادق در کفش کن.<br />33.اما تحریف معنوی:<br />تحریف معنوی یعنی منحرف کردن روح و معنی یک جمله یا یک حادثه،و چون بحث در اطراف حادثه است پس تحریف معنوی یک حادثه یعنی اینکه علل و انگیزهها و همچنین هدف و منظورهای آن حادثه را چیز دیگر غیر از آنچه هست معرفی کنیم.مثلا شما به دیدن شخصی میروید،یا شخصی را به خانه یا مجلس خودتان دعوت میکنید،دیگری میآید میگوید:میدانی منظور فلانی از آمدن به خانه تو چیست؟(یا از دعوت تو چیست؟) میخواهد مثلا دخترش را به پسر تو بدهد،در صورتی که شما چنین منظوری هرگز ندارید.<br />تحریف در جملهها سه مثال دارد که قبلا اشاره کردیم.<br />در بسیاری از حوادث تاریخی جهان،از نظر تفسیر و توجیه،تحریف شده یا عمدا یا جهلا،که فعلا وارد آنها نمیشویم.<br />حادثه بزرگ و با عظمت عاشورا گذشته از تحریفهای لفظی و شکلی مربوط به حوادث و جریاناتی که بوده است،دچار یک سلسله تحریفهای مهمتر در ناحیه روح و معنی و تفسیر و توجیه گردیده است.<br />میدانیم امام حسین نهضتی کرده است که شرایط سه گانه عظمت را دارا بوده است:<br />الف.مقدس بودن هدف و شخصی نبودن آن،به خاطر انسانیتبودن آن که توام با فداکاری و گذشت از منافع فردی بوده است.به همین دلیل بشریت این گونه افراد را که مرز میان خود و دیگران را شکستهاند از خود میداند و خود را از آنها میداند،او را فدای امت و مصالح امت میبیند.<br />ب.اینکه توام بوده با یک بصیرت قوی و نافذ،و آنچه دیگران در ظاهر نمیدیدند او در پشت پرده میدیده است.آنچه دیگران در آینه نمیدیدند،او در خشتخام میدیده است.به عبارت دیگر از محیط خودش پیش بود.<br />ج.اینکه نوری بوده که در میان یک ظلمت کامل درخشیده استبه شرحی که قبلا گفتهایم.<br />از طرف دیگر اولیاء دین سخت توصیه کردهاند به مردم راجع به اخبار این حادثه و عزاداری دائم و زیارت تربت او.<br />در اینجا سخن این است که امام چرا نهضت کرد و بعد چرا پیشوایان اسلام توصیه کردند که این حادثه زنده بماند؟<br />تحریفی که در اصل حادثه رخ داد این بود که[گفتیم امام حسین]کفاره گناه امت را بدهد و سنگر گنهکاران باشد،بیمه کند معصیتکاران را.<br />تحریف دوم این بود که این حادثه جنبه خصوصی و فردی دارد،یعنی آن را به آسمان بردیم و غیر قابل پیروی قرار دادیم و از مکتب بودن و درس بودن خارج کردیم،آن را در اوضاع و احوال عصر و زمان خود از یک طرف و دستورهای اسلام در این زمینهها از طرف دیگر قرار ندادیم که بتواند مکتب و مدرسه و الهام بخش باشد.<br />پس دو کار به سرش آوردیم.اول آن را از مکتب بودن-از راه خصوصی کردن-خارج کردیم.دوم اینکه به علاوه آن را به صورت یک مکتب گنهکار سازی در آوردیم و گفتیم هر گناهی بکنیم سینه سه ضربه آن را جبران میکند.<br />تحریف دیگر،در موضوع دستورها درباره فلسفه عزاداری است.در اینجا گاهی گفتیم برای تسلی خاطر حضرت زهراست چون ایشان در بهشت همیشه بیتابی میکنند و هزار و چهار صد سال است آرام ندارند،با گریههای ما ایشان آرامش پیدا میکنند!پس آن را یک دمتخصوصی به حضرت زهرا تلقی کردیم.<br />دوم اینکه به چشم یک آدم نفله شده که حداکثر مقامش این است که بیتقصیر به دستیک ظالم کشته شد پس باید برایش متاثر بود به امام نگاه کردیم،فکر نکردیم که تنها کسی که نفله نشد و برای هر قطره خون خود ارزش بینهایت قرار داد او بود.کسی که موجی ایجاد کرد که قرنها کاخهای ستمگران را لرزاند و میلرزاند و نامش با آزادی و برابری و عدالت و توحید و خدا پرستی و ترک خود پرستی یکی شده چگونه هدر رفته است؟!ما هدر رفتهایم که عمری را جز در پستی و نکبت زندگی نکرده و نمیکنیم.<br />هدف نهضت امام را خود امام از همه بهتر بیان کرده است.هدفش همان هدف پیغمبر بود. خطبههای امام مبین هدف نهضت امام است.امام هدف نهضتخود را اصلاح امت اسلامیه معرفی کرد،خواست عملا درسهای اسلام را بیاموزد و به جهان بفهماند که خاندان پیغمبر اسلام که نزدیکترین مردم به او هستند،از همه مردم دیگر به تعلیمات او بیشتر ایمان دارند و این خود دلیل حقانیت این پیغمبر است. اما اینکه فلسفه اقامه عزای حسین چیست؟برای اینکه صحنهای بالاتر و بهتر از این صحنه در جهان وجود ندارد که:اولا این اندازه درس توحید و ایمان کامل به جهان غیب را بدهد و مظهر نفس مطمئنه باشد.پس روحش توحید بود.<br />ثانیا همه تربیتها برای این است که روح بشر در برابر حوادث،شکستناپذیر شود،تنش با شمشیرها قطعه قطعه،ثروتش به باد،فرزندانش کشته،خاندانش اسیر،ولی روحش ثابت و محکم بماند.<br />ثالثا چقدر فرق است میان ادعا و عمل.مدعیان آزادی و آزادیخواهی،حقوق بشر،عدالت، [زیادند]اما داستان پادشاه و وزیر و گربه تربیتشده است،ولی مردان الهی عملا نشان دادند که اگر یک طرف حق باشد با محرومیتها،با کشته شدنها،با قطعه قطعه شدنها،و طرف دیگر مال و ثروت و همه چیز باشد با پامال شدن حق و حقیقت،کدام طرف را میگیرند.<br />چند چیز که علامتشکست دشمن بود:<br />الف.پرهیز از جنگ تن به تن.<br />ب.تیراندازی و سنگ پرانی.<br />ج.دستور عمر سعد که از جنگ با شخص حسین پرهیز کنند:هذا ابن قتال العرب،و الله نفس ابیه بین جنبیه (34) .<br />د.دستور عمر سعد که مانع سخنرانی او بشوند و نگذارند سخنانش شنیده شود.نه در مقابل شمشیر و بازویش و نه در مقابل منطق و سخنش تاب نمیآوردند.<br />آنچه از امام ظهور کرد:<br />الف.شجاعتبدنی.<br />ب.قوت قلب و روح.<br />ج.ایمان به حق و قیامت،که ساعتبه ساعتبر بشاشتش افزوده میشد.<br />د.صبر و تحمل.<br />ه.رضا و تسلیم.<br />و.طمانینه و عدم هیجان روحی و نشنیدن یک سخن[از او]که حاکی از غضب و خشم و از جا در رفتن باشد.<br />ز.روح حماسی که چنان خطبهای انشاء کرد.<br />دو چیزی که چشم امام را روشن داشت:<br />الف.خاندان.<br />ب.یاران.ههنا مناخ رکاب و مصارع عشاق (35) .اصحاب و خاندان نشان دادند که عاشقانه عمل میکنند.<br />پس بی نظیری و آموزندگی آن،علت اصلی و فلسفه اصلی عزاداریهاست.<br />34.اما وظیفه ما:<br />این وظیفه در دو قسمتباید بیان شود:وظیفه علما و وظیفه عامه و توده مردم،و به زبان مردم این عصر و بلکه برای مردم این عصر:رسالت علما(خواص)و رسالت توده(عوام).معمولا علما این انحرافات را به گردن توده و عامه مردم میگذارند و تقصیر عوامی و جهالت مردم میدانند،و مردم عوام متقابلا میگویند تقصیر علماست که نمیگویند،زیرا:«ماهی از سر گنده گردد نی ز دم».<br />ولی حقیقت این است که در این جریان،هم خواص مسؤولند و هم عوام،هم علما مسؤولند و هم توده،این ماهی،هم از سر گنده گردیده و هم از دم،سر و دم مشترکا مسؤول این گندیدن هستند.<br />در حقیقت قبل از آنکه وظیفه خواص و وظیفه عوام بیان شود باید معلوم شود که تقصیر از کی بوده است.چون اینکه وظیفه الآن متوجه کیست کی مطلب است،و تقصیر از کی بوده مطلب دیگر است.چنانکه گفتیم در تقصیر هر دو شرکت داشتهاند و این ماهی،هم از سر گنده گردیده است و هم از دم.و از لحاظ وظیفه نیز بیان خواهیم کرد که هر دو طبقه مسؤولند.نه گناه،گناه یک طبقه است و نه وظیفه فعلی وظیفه یک طبقه بالخصوص است.<br />قبل از اینکه بیان وظیفه بشود،برای درک اهمیت این وظیفه باید خطرات تحریف بیان شود.<br />به طور کلی هر چیزی آفتی دارد،از جماد،نبات،حیوان و انسان.مثلا موریانه آفت کتاب یا چوب است،کرم خاردار و سن و ملخ آفت گیاه است و بعضی میکروبها آفتحیوانها یا انسانهاست،خود دین نیز آفتی دارد.پیغمبر اکرم فرمود:«افة الدین ثلاثة:فقیه فاجر،و امام جائر، و مجتهد جاهل» (36) .<br />بدیهی است که آفت هر چیزی یک شیء خاص است متناسب با خود او.هرگز کرم خار دار آفت دین نیست،و سن و ملخ هم هرگز دین را نمیخورد،خوره و سرطان نیز آن را از میان نمیبرد.<br />تحریف و قلب و بدعت،آفتبزرگ دین است (37) .تحریف،چهره و سیما را عوض میکند، خاصیت اصلی را از میان میبرد،بجای هدایت،ضلالت میآورد و بجای تشویق به سوی عمل صالح،مشوق معصیت و گناه میشود و بجای فلاح،شقاوت میآورد.تحریف،از پشتخنجر زدن است،ضربت غیر مستقیم است که از ضربت مستقیم خطرناکتر است.یهودیان که قهرمان تحریف در تاریخ جهاناند همیشه ضربتهای خود را از طریق غیر مستقیم وارد کردهاند.علی علیه السلام را دوستانه و از طریق تحریف،بهتر و بیشتر میشود خراب کرد تا به صورت دشمنانه.قطعا ضرباتی که از طرف دوستان جاهل علی بر علی وارد شده،از ضربات دشمنانش کاریتر و براتر بوده است.<br />تحریف،مبارزه بدون عکس العمل است.تحریف،مبارزه استبا استفاده از نیروی خود موضوع.<br />تحریف سبب میشود که سیمای شخص بکلی عوض شود،مثلا علی علیه السلام به صورت یک پهلوان مهیب بد قیافه سبیل از بنا گوش در رفته تجسم پیدا کند،به صورتی در آید که هرگز نتوان باور کرد که این همان مرد محراب،خطابه،حکمت،قضا و زهد و تقوا و خوف از خداست.<br />تحریف است که امام سجاد را در میان ما به نام«امام بیمار»معروف کرده است.تنها در میان فارسی زبانان این نام به آن حضرت داده شده و کار به جایی رسیده که وقتی میخواهیم بگوییم فلانی خود را به ضعف و زبونی زده،میگوییم خود را امام زین العابدین بیمار کرده است،در صورتی که این شهرت فقط بدان جهت است که امام در ایام حادثه عاشورا مریض بودهاند نه اینکه در همه عمر تب لازم داشته و عصا به دست و کمر خم راه میرفتهاند.<br />مرحوم آیتی در سخنرانی«راه و رسم تبلیغ»که در انجمن ماهانه دینی ایراد کرد و چاپ شد(جلد 2،صفحه 160)همین موضوع را عنوان کرد و گفت:چندی پیش شخصی در مجله اطلاعات از وضع دولت و کارمندان دولت انتقاد کرده بود که غالبا متصدیان امر یا بی عرضه و نالایقند و یا خائن و ناپاک،در صورتی که ما نیازمند افرادی هستیم که هم با عرضه باشند و هم پاک.مطلب را به این صورت بیان کرده بود:«اکثر رجال و مامورین ما یا شمرند یا امام زین العابدین بیمار،در صورتی که کشور اکنون بیش از هر موقع دیگر به حضرت عباس نیازمند است،یعنی افرادی که هم پاک باشند و هم کاربر».یعنی شمر کار بر بود و ناپاک،امام زین العابدین پاک بود ولی کار بر نبود،حضرت عباس خوب بود که هم پاک بود و هم کار بر (38) .<br />اینکه میگویند عارفا بحقه،معرفت امام لازم است،برای این است که فلسفه امامت،پیشوایی و نمونه بودن و سر مشق بودن است.امام،انسان ما فوق است نه مافوق انسان،و به همین دلیل میتواند سر مشق بشود،اگر ما فوق انسان میبود،به هیچ وجه سر مشق نبود.لهذا به هر نسبت که ما شخصیتها و حادثهها را جنبه اعجاز آمیز و ما فوق انسانی بدهیم،از مکتب بودن و از رهبر بودن خارج کردهایم.برای سر مشق شدن و نمونه بودن،اطلاع صحیح لازم است،اما اطلاعات غلط و تحریف شده نتیجه معکوس میدهد و به هیچ وجه الهام بخش نیکیها و محرک تاریخ در جهت صحیح نخواهد بود،بلکه اساسا نیرو نخواهد بود.نتیجه«امام زین العابدین بیمار»این است که امروز هر کس بیشتر آه بکشد و بنالد،مردم او را تقدیس کنند که آقا شبیه امام بیمارند.<br />تا اینجا خطر تحریف معلوم شد.<br />اکنون ببینیم مقصر کیست؟هم خواص یعنی علما مقصرند و هم عوام یعنی غیر علما.اما علما از آن نظر که در دوران شریعتختمیه،آنها هستند که هم باید مانع تحریف و هم رافع و زایل کننده تحریف باشند:اذا ظهرت البدع فعلی العالم ان یظهر علمه و الا فعلیه لعنة الله.ایضا در حدیث کافی است:و ان لنا فی کل خلف عدولا ینفون عنا تحریف الغالین و انتحال المبطلین.<br />اولین وظیفه علما این است که با نقاط ضعف مردم مبارزه کنند نه آنکه از آنها استفاده کنند. مثلا در جریان مجالس عزاداری و وعظ و خطابه،امروز دو نقطه ضعف در مردم هست،یکی اینکه علاقه شدید دارند که در مجالس،اجتماع و ازدحام زیاد شود،دیگر اینکه میخواهند از لحاظ گریه،مجلس بگیرد و شور بپا شود و کربلا شود.اینجاست که یک خطیب،سر دو راهی قرار میگیرد:ازدحام را زیاد کند و مجلس را کربلا کند،یا حقایق را بگوید که احیانا نه ازدحام میشود و نه شور و واویلا.<br />علما باید با عوامل پیدایش تحریفات مبارزه کنند،جلو تبلیغات دشمنان را بگیرند،دست دشمنان را کوتاه کنند،با اسطوره سازیها مبارزه کنند.مثلا کتاب لؤلؤ و مرجان حاجی نوری یک نوع قیام به وظیفه به نحو شایسته است که این مرد بزرگ کرده است و ما امروز از نتیجه کار این مرد بزرگ استفاده میکنیم.علما باید فضایح و رسوایی دروغگویان را ظاهر کنند. (لهذا میگویند از موارد جواز غیبت،«جرح»راوی حدیث است.)علما باید متن واقعی احادیث معتبر،سیمای واقعی شخصیتهای بزرگ،متن واقعی حوادث تاریخی را در اختیار مردم بگذارند و به دروغ بودن دروغها اشاره و تصریح کنند.<br />نگاهی به زبان حالهای امروز کافی است که بفهمیم چقدر شخصیتها تحریف شدهاند.بعضی زبان حالهاست که واقعا آینه شخصیت امام است،مثل اشعار اقبال لاهوری و بعضی اشعار بر«حجة الاسلام تبریزی»ولی بعضی زبان حالهاست که تحریف شخصیت است،مثل:افسوس که مادری ندارم...ای خاک کربلا تو به من مادری نما...<br />اینها نه تنها زبان حال امام حسین با آن شخصیت عظیم و بی نظیر نیست،اساسا زبان حال یک مرد پنجاه و هفتساله نیست که در این سن دنبال آغوش مادر بگردد.این سن،سنی است که بر عکس،مادر به فرزند پناه میبرد.امام حسین از مادر یاد کرده است اما به صورت حماسه و افتخار:انا ابن علی الطهر من ال هاشم...و فاطم امی...یابی الله ذلک لنا و رسوله و حجور طابت و طهرت و نفوس ابیة و انوف حمیة،و امثال اینها.<br />اما تقصیر عوام و وظیفه آنها<br />اولا یک اصل کلی که حاجی نوری در لؤلؤ و مرجان ذکر کردهاند ذکر کنم و آن اینکه:چیزی که گفتنش حرام است،(عموما یا غالبا)استماع و شنیدنش نیز حرام است،مثل غیبت،تهمت، سب و دشنام به مؤمن یا اولیاء حق،آواز خوانی به باطل،و استهزاء.پس اگر دروغ گفتن در روضه و ذکر مصیبتحرام است،شنیدن و استماع آن هم حرام است.<br />ثانیا خداوند در قرآن میفرماید:<br />و اجتنبوا قول الزور (حج/30)و الذین لا یشهدون الزور (فرقان/72)سماعون للکذب،سماعون لقوم اخرین (مائده/41)سماعون للکذب اکالون للسحت (مائده/42)<br />و قد نزل علیکم فی الکتاب ان اذا سمعتم ایات الله یکفر بها و یستهزا بها فلا تقعدوا معهم حتی یخوضوا فی حدیث غیره انکم اذا مثلهم. (النساء/140)به طور کلی عامه مصرف کننده این کالا هستند.اینها اگر این کالاها را که غالبا خودشان میدانند کالای تقلبی است مصرف نکنند،عرضه کننده،آن را عرضه نمیکند.عیب قضیه این است که عامه حتی مشوق هم هستند.<br />مردم عوام به جای اینکه به مبارزه تحریفات بر خیزند،از آنها حمایت میکنند،مثلا میگویند: چه مانعی دارد که عروسی قاسم هم راستباشد؟میگوییم:اولا که هیچ عقلی قبول نمیکند،و ثانیا اینچنین چیزی در یک مدرک معتبر یا نیمه معتبر قدیم که مدارک اصلی هستند نقل شود،آنوقتبحثبشود که آیا مانعی دارد یا مانعی ندارد.فرض این است که در هیچ جا نقل نشده است.<br />اگر کسی بگوید:صبح عاشورا اصحاب و اهل بیت اول یک ساعت جفتک چهار کش بازی کردند چه مانعی دارد؟ولی آیا چنین کاری کردهاند یا خیر؟<br />[رشد اجتماع]<br />اینجا باید بحثی در باره رشد اجتماعی بکنیم،بلکه بهتر است در باره رشد اجتماع بحثشود نه رشد اجتماعی.رشد اجتماع نظیر رشد فرد است.رشد چیست؟رشد یعنی اینکه انسان در یک ناحیه از نواحی زندگی مثلا در امر ازدواج(رشد معتبر در ازدواج)،آنچنان حدی از فکر و عقل را داشته باشد که مصالح خود را در انتخاب همسر و در اداره زندگی خانوادگی درک کند. به عبارت دیگر ارزشهای لازم را در باب ازدواج درک کند که در زندگی خانوادگی چه چیزهایی لازم است و چه چیزهایی لازم نیست،چه چیزهایی مهم است و چه چیزهایی مهم نیست،چه چیزهایی در درجه اول اهمیت است و چه چیزهایی در درجه دوم و سوم،و به عبارت دیگر سود و زیان و عوامل سود و زیان خود را تشخیص دهد.تنها رشد جسمی و جنسی برای ازدواج که تشکیل یک واحد اجتماعی است کافی نیست.<br />رشد اقتصادی یعنی اینکه انسان به حدی برسد که مصالح خود را و عوامل لازم را از لحاظ حفظ و نگهداری و بلکه تکثیر و توسعه ثروت درک کند،اگر نه هنوز رشید نیست،و اگر از سنین رشد بگذرد و واجد رشد نباشد،«سفیه»نامیده میشود،اما اگر هنوز به آن نرسیده است و کودک است،ممکن است رشید نباشد،ولی البته سفیه خوانده نمیشود. و ابتلوا الیتامی حتی اذا بلغوا النکاح فان انستم منهم رشدا فادفعوا الیهم اموالهم (39) .<br />پس رشید،در هر ناحیهای،کسی است که سود و زیان را در آن موضوع درک میکند و هم ارزش موضوعات مربوط را درک میکند.تا ارزشها درک نشود،قدرت بر حفظ و نگهداری و انجام وظیفه در کار نیست.رشید در ازدواج،پسر یا دختری است که ارزشهای لازم در تشکیل خانواده را درک کند.پسری که فقط به خاطر ژست قشنگ فلان دختر یا به خاطر لبهای دالبری او میخواهد ازدواج کند،یا از راه رفتنش خوشش آمده و امثال اینها،رشید نیست،این را نمیفهمد که عوامل لازم در سعادتمندانه بودن ازدواج صدها چیز است که لبهای دالبری به حساب نمیآید،ارزشهای عوامل را درک نکرده است.و همچنین کسی که ارزشهای مربوط به ثروت را درک نمیکند،راه معامله را نمیداند،افراد خادم و خائن را تشخیص نمیدهد، نمیداند چه کسی را باید به خود نزدیک کند و از چه کسی باید دوری گزیند،اینچنین فردی رشید نیست.<br />اما رشد اجتماعی،بهتر این است که بجای رشد اجتماعی که صفت فرد است،رشد اجتماع را که صفت جامعه رشید است موضوع بحث قرار دهیم که جامعه نیز گاهی رشید است و گاهی سفیه و حداکثر نابالغ.جامعهای که خود را به عنوان یک واحد درک نکند،ارزش سرمایههای خود را از قبیل شخصیتهای تاریخی و حوادث تاریخی نشناسد،آنچنان جامعه رشید نیست.<br />یکی از آن سرمایهها شخصیتهای گذشته است.یکی دیگر آثار هنری،علمی،صنعتی،ادبی گذشته است.یکی هم تاریخ گذشته است،آنهم گذشته پر افتخار و آموزنده و سعادتبخش. جریانهای تاریخی گذشته سندهای اخلاقی و تربیتی آیندگان است.<br />آثار هنری و صنعتی در میان یک ملتی پیدا میشود و بعد آنها ارزش اینها را درک نمیکنند، آنها را خراب میکنند.چه بسیار شده که یک نسخه نفیس خطی یک کتاب به دستیک بقال افتاده و به عنوان کاغذ چای از آن استفاده شده است.بعضی آثار هنری و صنعتی از قبیل محرابها،کاشی کاریها،نقاشیها به دست افراد ناصالح که افتاده است ملعبه کودکان واقع شده است.<br />از همین قبیل است تاریخ.گاهی بعضی از ملتها فرازهای تاریخی دارند مملو از حماسه،افتخار، آموزندگی،زیبایی،عظمت،الهام بخشی،ولی همان طوری که یک تابلو نفیس نقاشی را به دست کودکان میدهند و آنها با قلم آن را خراب میکنند،اینها نیز آنقدر افسانه و خرافه از وهم خود به آنها ملحق میکنند که بکلی عظمت،زیبایی،الهام بخشی،حماسه،آموزندگی و افتخار آن را از میان میبرند و نابود میکنند و بجای آنکه الهام بخش عظمت و حماسه و محرک روح سلحشوری باشد،الهام بخش زبونی و بدبختی و تسلیم در مقابل حوادث میگردد.<br />واقعه تاریخی کربلا از آن نوع حوادث است که در اثر عدم رشد اجتماع،مسخ و معکوس شده است،تمام عظمتها و زیباییهایش فراموش شده،حماسه و شور و افتخاراتش محو شده و بجای آنها زبونی و ضعف و جهالت و نادانی آمده است.<br />این،نشانه عدم رشد این ملت استبرای حفظ و نگهداری تاریخ با عظمت و پر افتخار خویش.<br />این از نظر عموم ملت.اما از نظر خصوص طبقه توده و عامه،باید بگوییم که مسؤولیتحفظ و نگهداری تاریخ پر افتخار گذشته اختصاص به علما ندارد،هر فردی باید خود را مسؤول بداند. همان طوری که دروغ بستن به این حوادث به صورت دروغ گفتن حرام است،دروغ شنیدن، دروغ مصرف کردن هم حرام است.در قرآن کریم یک جا میفرماید: «و اجتنبوا قول الزور» (40) و هم میفرماید: «و الذین لا یشهدون الزور و اذا مروا باللغو مروا کراما» (41) .<br />در تفسیر کشاف ذیل آیه اول،«قول زور»را قول باطل و کذب معنی میکند،میگوید:«و جمع الشرک و قول الزور فی قران واحد و ذلک ان الشرک من باب الزور لان المشرک زاعم ان الوثن تحق له العبادة،فکانه قال:فاجتنبوا عبادة الاوثان التی هی راس الزور»تا آنجا که میگوید: «الزور من الزور و الازوار و هو الانحراف» (42) .<br />در تفسیر آیه دوم میگوید:<br />«یحتمل انهم ینفرون عن مجالس الکذابین و مجالس الخطائین فلا یحضرونها و لا یقربونها الباطل شرکه (44) فیه.و لذلک قیل فی النظارة الی کل ما لم تسوغه الشریعة:هم شرکاء فاعلیه فی الاثم،لان حضورهم و نظرهم دلیل الرضا به و سبب وجوده،لان الذی سلط (45) علی فعله هو استحسان النظارة و رغبتهم فی النظر الیه.و فی مواعظ عیسی علیه السلام:ایاکم و مجالسة الخطائین.» (46) پس آیه اول فقط اجتناب از قول زور را میگوید که هم شامل گفتن است و هم استماع،و البته گفتن اظهر مصداقین است،ولی آیه دوم رسما حضور در مجالس باطل را منع میکند خواه حضور برای شنیدن باطل باشد و یا برای دیدن باطل.<br />این آیه در واقع نوعی اعانتبه اثم را نهی میکند.<br />آیه دیگر: «و قد نزل علیکم فی الکتاب ان اذا سمعتم ایات الله یکفر بها و یستهزا بها فلا تقعدوا معهم حتی یخوضوا فی حدیث غیره» (47) .<br />تفسیر صافی:«عن الصادق علیه السلام:و فرض الله علی السمع ان یتنزه عن الاستماع الی ما حرم الله،و ان یعرض عما لا یحل له مما نهی الله عنه و الاصغاء الی ما اسخط الله،فقال فی ذلک: و قد نزل علیکم...» (48) .<br />ایضا صافی:«القمی:آیات الله هم الائمة علیهم السلام».<br />ظاهرا مقصود از آیات اعم است از آیات تدوینی و آیات تکوینی الهی،اعم از شخصیتها مانند ائمه علیهم السلام یا حوادث تاریخی که آیات تکوینی الهی میباشند.تواریخی که مظهر و مجلای روح ایمان است نیز جزء آیات الهی میباشند.<br />تفسیر صافی:ذیل آیه «و اذا رایت الذین یخوضون فی ایاتنا فاعرض عنهم حتی یخوضوا فی حدیث غیره...» (49) میگوید:العیاشی:عن الباقر علیه السلام فی هذه الایة قال:الکلام فی الله و الجدال فی القران.قال:منه القصاص» (50) .<br />ایضا صافی ذیل آیه فوق:«فی العلل:عن السجاد علیه السلام:لیس لک ان تقعد مع من شئت لان الله تبارک و تعالی یقول:و اذا رایت الذین یخوضون...» (51) .<br />خلاصه بحث در وظیفه توده:<br />الف.بحثی اسلامی و اخلاقی در باره اینکه هر چیزی که گفتنش حرام است.شنیدنش نیز حرام است.گوش و زبان نوعی اشتراک در وظیفه دارند زیرا گوش مصرف کننده کالاهای زبان است،اگر گوش مصرف نکند،زبان تولید نمیکند،و اگر اهل گوش مصرف نکنند اکاذیب و مجعولات و غیبتها و دشنامها و کفرها را،اهل زبان نمیگویند،همان طوری که چشم و قرائت مصرف کننده آثار قلمها و فیلمها هستند،اگر اینها مصرف نکنند،آنها تولید نمیکنند.<br />ب.آیات قرآن در این زمینه.<br />ج.بحثی اجتماعی:همان طور که فرد گاهی رشید است و گاهی غیر رشید،و شرط صحت ازدواج و همچنین جواز تسلیم کردن ثروتش به خودش رشد است،جامعه نیز چنین است، گاهی یک اجتماع رشید است و گاهی سفیه.<br />معنی رشد،درک ارزشها و سرمایهها و طرز استفاده و بهره برداری از آنهاست.رشد در ازدواج این است که[شخص]بداند سرمایههای لازم برای زندگی خانوادگی چیست؟ارزش هر کدام از آنها چیست؟مثلا[اینکه]دختر از خانوادههای سر شناس باشد،چقدر برای ازدواج مفید است. همچنین رشد فرد برای در اختیار گرفتن ثروت.<br />رشد اجتماع این است که خود اجتماع اولا خود را به صورت یک واحد درک کند،ارزشها و سرمایههایی را که سرمایه عمومی و ملی محسوب میشود بشناسد و سپس در حفظ و نگهداری آنها بکوشد.آن سرمایهها یا از قبیل شخصیتهاستیعنی شخصیتهای تاریخی،و یا از قبیل آثار علمی،فلسفی،هنری،صنعتی،ادبی است،و یا از قبیل تاریخهای پر افتخار است.<br />جامعهای که تاریخی مانند تاریخ حسین بن علی دارد مملو از افتخار و حماسه و عظمت و زیبایی و آموزندگی و الهام بخشی،و آن را پر میکند از افسانههای احمقانه روضة الشهدائی و اسرار الشهادهای،حقا چنین جامعهای سفیه است نه رشید.ما امروز باید همان طوری که به حفظ آثار تاریخی و ملی میخواهیم بکوشیم،به حفظ تاریخ خودمان بکوشیم.<br />یاد داشت:<br />1.تحریف در قرآن و توجیه و تفسیر قرآن،نظیر تفسیر صافی و علی بن ابراهیم.<br />2.تحریف در شخصیت علی علیه السلام،مثل داستان شیر در کربلا که علی از آب در آمد!<br />3.تحریف در تاریخ اسلام:اسلام با ثروت خدیجه و شمشیر علی پیش رفت!<br />4.تحریف در شخصیتهای شقی هم خود نوعی انحراف و مانع عبرت گرفتن است،مثل اینکه غالبا آنها را یک ولد الزنای هفت جوش معرفی میکنند و در نتیجه مردم هرگز از معاویه چهارده قرن پیش عبرت نمیگیرند.مثلا میگویند شمر هفت پستان داشت مثل سگ.بعضی هم میگویند اسمش شیخ عبد الله بوده است.<br />پینوشتها:<br />1- [مطالب این ورقهها در سلسله یاد داشتها به چاپ خواهد رسید.]<br />2- این تحریفات لفظی را چه عاملی به وجود آورده است؟به طور کلی شخصیتهای بزرگ جهان از طرف مردم عوام موضوع افسانهها قرار میگیرند.وقتی که مردم برای بو علی سینا افسانه میسازند،وقتی که رستم و سهراب افسانهای خلق میکنند،قهرا برای علی بن ابیطالب علیه السلام و حسین بن علی علیه السلام نیز افسانه میسازند،نظیر افسانه ضربت علی در خیبر و آسیب بدن و بال جبرئیل،و نظیر هفتصد هزار نفر بودن دشمن در کربلا و هفتاد و دو ساعتبودن روز عاشورا.اینجاست که باید قصه کسی[را]که گفت نیزه سنان بن انس شصت گز بود و شخصی گفت نیزه شصت گزی در دنیا کسی ندیده است،و او گفت آن را خدا از بهشتبرایش فرستاده بود،[به یاد آورد.]عامل دیگر که اختصاصی است،موضوع گریانیدن بر حسین است که بعدا در باره تاثیر این عامل سخن خواهیم گفت.<br />3- در منتخب طریحی و اسرار الشهادة دربندی،از یک مرد اسدی نیز نقل شده که شبها شیری میآمد و عاقبت معلوم شد که آن شیر علی بن ابیطالب است(العیاذ بالله).<br />4- امام حسین در سه مرحله شهید شد و سه نوع شهادت داشت:شهادت تن،شهادت نام، شهادت هدف.<br />5- مائده/33.<br />6- [اگر نجات خواهی به زیارت حسین برو تا خداوند را با چشم روشن دیدار کنی.زیرا آتش دوزخ به جسمی که غبار پای زائران حسینی بر روی آن نشسته،نمیرسد.]<br />7- بقره/79.<br />8- و شاید اگر مانند ما به آیات تحریف متمسک میشد بسیار مناسب بود.<br />9- [پس حضرت با گوشه چشم به وی نگاهی انداخت و فرمود:به خیمه باز گرد که دلم را شکستی و غمم را افزودی.]<br />10.[سید طاووس،مؤلف لهوف.]<br />11.این داستان به طول و تفصیل در روضة الشهداء کاشفی آمده و محرق القلوب علی الظاهر از آنجا گرفته است.در روضة الشهداء میگوید فضل بن علی علیهما السلام به کمک هاشم شتافت!!!<br />12- کذا[یعنی مطلب مبهم است.]<br />13.تعبیر به«طرید و جولان»در روضة الشهداء کاشفی نیز آمده است.<br />14- دو سه روز قبل از محرم امسال(1389 قمری)به مناسبت اینکه میخواستم در اطراف«تحریفات در<br />واقعه تاریخی کربلا»بحث کنم،به وسیله تلفن از آقای[علی اکبر]غفاری مدیر مؤسسه کتابفروشی صدوق دروغترین کتابهای مقتل را خواستم.نظر هر دو نفر به اسرار الشهادة بود. آقای غفاری این کتاب را نداشت و قول داد تهیه کند.اما بعد از دو سه روز تلفن کرد که از هر کتابفروش خواستم او هم دنبال این کتاب بود زیرا مشتری زیاد دارد و همه اهل منبر هستند، با این تفاوت که شما برای انتقاد و آنها برای نقل و استفاده میخواهند.<br />15- [و او را دید که مشغول جان دادن است.خود را به روی بدن او انداخت و میگفت:تو برادر منی،تو امید مایی،تو پناه مایی،تو پشتیبان مایی.]<br />16- در اینجا انسان به یاد آن افسانه میافتد که یک نفر اغراقگو در بزرگی شهر هرات در یک تاریخی گفت که در آن وقت در هرات بیست و یک هزار احمد یک چشم کله پز بود.نظیر اینها را در باره سرو کاشمر و عدد بنی اسرائیل و متقابلا لشکریان فرعون و غیره گفتهاند.<br />17- مائده/42.[به دروغ گوش دهند و حرام خورند.]<br />18.نبا/35.[در آنجا سخن لغو و دروغ نشنوند.]<br />19.روم/55.[روزی که قیامتبر پا شود مجرمان سوگند خورند که جز ساعتی درنگ نکردهاند. اینچنین از حق منحرف و منصرف میشوند.]<br />20.مجادله/18.[روزی که خدا همه آنها را بر انگیزد،پس برای او سوگند خورند چنانکه برای شما سوگند میخورند،و پندارند که بر حقند.آگاه باشید که اینان دروغگویانند.]<br />21.انعام/23 و 24.[سپس پاسخ آنها جز این نبود که گفتند به الله پروردگارمان سوگند که ما مشرک نبودیم.بنگر که چگونه بر خود دروغ میبندند و چگونه افتراهایشان از نظرشان گم شده است.]<br />22.حج/30.[و از گفتار باطل و دروغ بپرهیزید.]<br />23.فرقان/72.[و کسانی که شاهد و ناظر کارهای لغو و باطل نمیشوند.]<br />24.نساء/140.[و حال آنکه در کتاب بر شما این حکم را فرستاده که چون شنیدید به آیات خدا کفرمیورزند و ریشخند میزنند با آنان منشینید تا در سخنی دیگر فرو روند،که(اگر چنین نکنید)شما هم مثل آنان خواهید بود.]<br />25.اصول کافی،ج 1/ص 54 با کمی اختلاف.[هر گاه بدعتها روی داد بر عالم است که علم خویش آشکار کند،و گرنه لعنتخدا بر اوست.]<br />26.اصول کافی،ج 1/ص 32،و در آن«ینفون عنه»است.[ما را در هر نسلی عادلانی است که تحریف افراطیان و دروغزنی مبطلان را از ما(از دین)دور میسازند.]<br />27- [حرف یک چیز طرف و کنار آن است...و تحریف یک چیز کج کردن آن است مانند کج کردن و مایل ساختن قلم.و تحریف سخن آن است که آن را بر یکی از دو طرف احتمال حمل کنی در حالی که امکان هر دو معنی را دارد.خدای عز و جل فرموده:سخن را از جای خود تحریف میکنند...]<br />28.[قفال گفته:تحریف،تغییر دادن و عوض کردن است،و ریشه آن از منحرف شدن از چیزی است.خدای متعال فرموده:جز اینکه بخواهد برای جنگ جا عوض کند یا در گروهی جای گیرد.و تحریف،کج کردن و مایل ساختن چیزی از محل شایسته آن است.گفته میشود:قلم محرف،یعنی قلمی که سرش کجشده است.قاضی گفته:تحریف گاه در لفظ است و گاه در معنی.و تحریف را تغییر در لفظ بگیریم بهتر است از تغییر در معنی....]<br />29- [ترجمه سه جمله به ترتیب:ای عمار!گروه متجاوز تو را میکشند.هیچ حکمی جز برای خدا نیست.چون شناختی هر چه خواهی بکن.]<br />30- تفسیر صافی،مقدمه پنجم.[هر کس قرآن را به رای و نظر خویش تفسیر کند جایگاه خویش را در آتش فراهم کند.]<br />31.مائده/13.[چون پیمان خویش بشکستند آنان را لعنت کردیم و دلهایشان را سخت نمودیم. آنان سخن را از جای خود تحریف میکنند و بهرهای را که از آنچه بدان تذکر داده شدند نصیبشان میشد فراموش نمودند.]<br />32.بقره/79.[وای بر کسانی که کتاب را با دستخود مینویسند سپس میگویند این از نزد خداست تا بهره اندکی بخرند.پس وای بر آنان از کاری که کردهاند و وای بر آنان از آنچه به دست میآورند.]<br />33-مطلب مهم این است که تمام این تحریفها در جهت پایین آوردن است و امام را در سطح یک آدم پستکم فکر،العیاذ بالله کم شعور پایین میآورد،مثل آب خواستن وسط سخنرانی پدر در سن سی و چند سالگی،یا عروسی قاسم.<br />34- [این،فرزند کشنده عرب است.به خدا سوگند جان پدرش در میان دو پهلوی اوست.]<br />35- [اینجا بارانداز سواران و قتلگاه عاشقان است.]<br />36- [آفت دین سه چیز است:دانشمند فاجر،و پیشوای ستمکار،و در عبادت کوشای جاهل.]<br />37.داستان حدیث«اذا عرفت فاعمل ما شئت»مثال خوبی استبرای اینکه تحریف نتیجه معکوس میدهد.<br />[این داستان در کتاب حق و باطل(اثر استاد شهید)بخش«احیای تفکر اسلامی»نقل شده است.]<br />38- مرحوم شمس واعظ میگفت:چندی پیش در مشهد ما را به منزلی دعوت کردند.ما هم نمیدانستیم،خیال میکردیم رسما یک مهمانی است.موقع ناهار شد.جمعیت هم زیاد بود. آش آوردند،اما چه آشی!از لحاظ نیرو مثل ماش سفت که به هر جا دست میزدی،تمامش از بشقاب بیرون میجست.به صاحبخانه گفتم:خدا پدرت را بیامرزد این چیست که به حلق خلق الله فرو میکنی؟!گفت:آقا!اختیار دارید،شما چرا همچو حرفی میزنید؟!این آش امام زین العابدین بیمار است.گفتم:پس قطعا بیماری ایشان از همین آش بوده!<br />39- نساء/6.[و کودکان یتیم را بیازمایید تا وقتی به سن بلوغ رسند.پس اگر در آنان رشد(عقلی)یافتید اموالشان را در اختیارشان قرار دهید.]<br />40- حج/30.<br />41- فرقان/72.[و آنان که در مجالس باطل شرکت نکنند و چون به کار لغوی گذر کنند با کرامت عبور نمایند.]<br />42.[و شرک و قول زور در یک ردیف گرد آمدهاند چرا که شرک،خود از باب زور است،زیرا مشرک چنین پندارد که بتشایسته پرستش است.و گویا در این آیه فرموده:از پرستش بتها که راس همه زورهاستبپرهیزید...و زور از زور و ازورار گرفته شده که به معنی انحراف است.]<br />43 و 44.کذا.<br />45- کذا.<br />46- [ممکن است معنی آیه این باشد که آنان از مجالس دروغگویان و خطا کاران دوری میکنند و در آنها شرکت نکرده و بدان نزدیک نمیشوند تا از آمیختن با بدی و بدان منزه باشند و دینشان را از رخنه محفوظ دارند،زیرا حضور در باطل به منزله شرکت در آن است،و به همین دلیل به کسانی که به آنچه شریعت جایز ندانسته مینگرند،گویند:اینان با کنندههای همان کارها در گناه شریکند،زیرا حضور و نظرشان در آنجا دلیل رضایت دادن به آن کار و سبب وجود آن است،زیرا آنچه انگیزه عمل فاعل آن میشود همان تشویق بینندگان و رغبتشان در دیدن اوست.و در پندهای عیسی علیه السلام آمده:از همنشینی با خطاکاران بپرهیزید.]<br />47- نساء/140.<br />48- [امام صادق علیه السلام فرمود:خداوند بر گوش واجب نموده که از شنیدن آنچه حرام فرموده پرهیز کند و از آنچه برایش حلال نیست و خداوند نهی فرموده و از شنیدن آنچه خدا را به خشم میآورد دوری جوید،و در این مورد فرموده:و بر شما این دستور فرستاد که...]<br />49.انعام/68.<br />50- [فرمود:مراد،سخن در باره ذات خدا و کشمکش در مورد قرآن است.و فرمود:و از آن جمله افسانه سرایان هستند.]<br />51.[فرمود:اختیار با تو نیست که با هر کس خواستی نشست و برخاست کنی،زیرا خدای تبارک و تعالی میفرماید:و چون دیدی کسانی را که در(مسخره و تکذیب کردن)آیات ما فرو میروند....] </span></div>shokohhttp://www.blogger.com/profile/14950602887759262711noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1204503447360297810.post-8187532474089816332007-02-14T21:44:00.000-08:002007-02-14T21:46:38.878-08:00موضوعات در باره قیام حسینی<div align="right"><span style="font-size:78%;color:#3333ff;">.این حادثه به خاطر نفروختن عقیده و رای به وجود آمد.<br />2.جمله«اثروا الموت»به حقیقت در باره آنها صادق است(مقایسه بین آنها و بدریون و صفینیون و اصحاب طارق).<br />3.مهمترین درس حادثه عاشورا این است که بفهمیم آیا دین،قوت استیا ضعف؟قید استیا آزادی؟تریاک استیا مقوی؟<br />معاویه به بهانه خون عثمان در جستجوی خلافتبود[عقاد در کتاب ابو الشهداء،ص 12 میگوید:]«ان الذین انخدعوا او تخادعوا...و الاجام».<br />چند نکته در اینجا هست(فرق اصحاب معاویه و اصحاب ابن زیاد):<br />الف.بین اصحاب معاویه در صفین و اصحاب یزید در کربلا فرق بود،زیرا معاویه با یک نوع ظاهر سازی آنها را فریب داده بود و آنها خیال میکردند فقط برای انتقام خلیفه مظلوم میجنگند و هنوز پرده از روی مقاصد معاویه بر داشته نشده بود بر خلاف عصر یزید و دوره یزید.و به همین دلیل در مبارزه علی علیه السلام و امام حسن با معاویه نفاق طرف آنقدر آشکار نبود که در مبارزه امام حسین آشکار بود.ولی مردم در طول این بیستسال تا اینقدر عقب رفته بودند و به نظر نمیرسد که در دوره معاویه مردم در حادثهای مثل حادثه کربلا از بنی امیه دفاع میکردند.پس بنی امیه مردم را به مقدار زیادی در این مدت عقب بردند.<br />ب.در قضیه معاویه و طلب ثار و انتقام که مردم به حرکت آمدند بی شک روح عصبیت و جاهلیت و میل به خونخواهی و خونخواری که در طبیعت عرب بود و در جاهلیتبه صورتهای دیگری تظاهر میکرد،در این حادثه موجود بود ولی تظاهرش رنگ اسلامی داشت.<br />ج.معاویه در زمان خلافتخود کار مهمی کرد که همان چیز موجب زوال حکومت از بنی امیه شد و آن موضوع ولیعهد قرار دادن یزید بود که اولا یزید نا صالحترین افراد بود و ثانیا ولایتعهد درستبازی کردن و دستبه دست کردن خلافتبه صورت سلطنتبود و مخصوصا معاویه در زندگی خودش برای یزید بیعت گرفت.اساسا معاویه در سایر کارها نیز روش خلافت را تبدیل کرد به روش سلطنت،هر چند از زمان عثمان بنی امیه خلافت را ملک خود مینامیدند.<br />د.عمل اعوان بنی امیه در کربلا منتهای قوس نزول اخلاق در امت اسلامیه بود و از حادثه کربلا انتباه و شعور به آزادی و زیر بار نرفتن شروع شد.قیام مدینه و قیامهای کوفه و مخصوصا قیام عبد الله بن عفیف ازدی نمونهای از آغاز تجلیات روحی اسلامی به شمار میرود.اعوان بنی امیه بعد از کربلا هم خست و دنائتخود را به خرج دادند ولی شروع بیداری از حسین بن علی علیه السلام شد.<br />اصحاب بنی امیه در کربلا با عقیده خودشان میجنگیدند<br />موضوع عجیب این است که اعوان یزید در حادثه کربلا و حادثه مدینه یک نوع خست و دنائتی نشان دادند که نظیر نداشت.اینها این کارها را میکردند در حالی که کافر و منکر مطلق نبودند،واقعا نماز میخواندند و شهادتین میگفتند.عقاد میگوید:<br />بل حسبک من خسة ناصریه(یزید)انهم کانوا یرعدون من مواجهة الحسین بالضرب فی کربلاء لاعتقادهم بکرامته و حقه،ثم ینتزعون لباسه و لباس نسائه فیما انتزعوه من اسلاب،و لو انهم کانوا یکفرون بدینه و برسالة جده لکانوا فی شریعة المروءة اقل خسة من ذاک (1) .<br />از اینجا معلوم میشود که جنگ اصحاب ابن زیاد جنگ عقیده نبوده بلکه جنگ با عقیده بوده،یعنی به خاطر شکم و ریاست و دنیا با عقیده خودشان میجنگیدند و از یک نظر اینها از کفار بدر و احد پستتر بودند زیرا جنگ آنها تا حدی جنگ در راه عقیده بود.<br />کرامت آل علی علیه السلام در استخدام وسیله پیروزی<br />آل علی همان طوری که با مخالفین خود از لحاظ مقصد و هدف فرق داشتند،از نظر استخدام وسیله و سبب نیز فرق داشتند.آنها هر وسیلهای را برای رسیدن به هدف به کار نمیبرند.مثلا معاویه به مسموم کردن که یکی از اعمال ناجوانمردانه دنیاست متوسل میشد، امام حسن و اشتر نخعی و سعد وقاص و حتی عبد الرحمن بن خالد،بهترین دوست و نصیر خود را که چشم به خلافتبعد از معاویه داشت مسموم کرد و میگفت:«ان لله جنودا من عسل».ولی آل علی از به کار بردن این وسایل امتناع داشتند زیرا با مقصدشان که اشاعه فضیلتبود منافات داشت،بر خلاف معاویه که مقصدی جز تکیه زدن به مسند خلافت نداشت. مسلم بن عقیل حاضر نشد ابن زیاد را در خانه هانی غیلة و غفلة بکشد و گفت:«انا اهل بیت نکره الغدر» (2) و یا گفت:من به یادم[هست]حدیثی از پیغمبر که فرمود:«الایمان قید الفتک» (3) .<br />تحلیل روحیه قاتلین سید الشهداء<br />تحلیل روحیه اعوان ابن زیاد کار آسانی نیست.آیا واقعا اینها به اصول اسلام مؤمن نبودند؟و یا به اسلام مؤمن بودند ولی خیال میکردند امام حسین طاغی و یاغی است و خارج بر امام وقت است و به حکم اسلام باید با او جهاد کرد،همان طوری که عمر سعد میگفت:«یا خیل الله ارکبی و بالجنة ابشری»؟و یا آنکه صرفا طمع و حرص بر دنیا بوده و یا صرفا جهالت و نادانی و عدم تشخیص بوده؟ظاهر این است که عموم آنها خالی از یک نوع ایمان عامیانه نبودهاند یعنی در سر ضمیر،کافر و منکر اسلام یا کافر و منکر امام حسین نبودهاند اما رؤسای آنها کر و کور رشوه و مقام بودند،همان طوری که آن مرد به امام حسین گفت:«اما رؤساؤهم فقد اعظمت رشوتهم و ملئت غرائزهم».و این هم خود یک معمای عجیبی است در روح فرزند آدم که با عقیده خود مبارزه میکند و عملی میکند به حکم حرص و آز و دنیا پرستی که با عقیده و ایمان خودش سازگار نیست.مثلا در زمان ما کسانی هستند که واقعا نماز میخوانند و روزه میگیرند و یک نوع علاقهای به قرآن دارند و در عین حال خادم اجانباند و حوادثی نظیر حادثه حمله به مدینه و یا حمله مغول به وجود میآورند،مثل اینکه بین عقیده و عملشان فصل واقع شده و یا به عبارت دیگر تعدد شخصیت پیدا کردهاند.و اما مرؤوسین صرفا تابع روح تقلید و تبعیت کور کورانه از رؤسا بودند (ربنا انا اطعنا سادتنا و کبرائنا فاضلونا) (4) . خلاصه اینکه معمای«قلوبهم معک و سیوفهم غدا مشهورة علیک»در کربلا وجود داشته.<br />به عقیده عقاد هر دو طرف،عقیده و ایمان به آخرت داشتهاند ولی عقیده و ایمان در یک طرف در روحی موجود بوده کریم و بزرگوار،و در طرف دیگر در روحی بوده لئیم و پست،آنها بالطبیعه ایده آلیست و صاحب هدف بودهاند و اینها بالطبیعه منفعت پرست.<br />منشا اختلاف آل علی علیه السلام و آل معاویه<br />عللی که از جنبه تاریخی میتوان خصومت آل علی علیه السلام و آل معاویه را توجیه نمود زیاد است.البته علت اصلی،اختلاف طینت و سرشت آنها بود.مثل این بود که اینها دو رشتبودند و روی همین جهت آل علی علیه السلام به ایمان و اخلاق و فضیلت پابند بودند و آل معاویه به منافع و جاه و مقام و مال و ثروت.مجموع علل را میتوان گفت عبارت است از: اختلاف نژادی و خونخواهیها و سیاستیا رقابتسیاسی،کینه شخصی،اختلاف در طرز فکر و ادراک و احساسات.البته آل علی علیه السلام منزه بودند از بعضی از این امور ولی در آل معاویه همه این امور تاثیر داشتبه علاوه احساس حسادتی که از کرامت آل علی علیه السلام و شرف مردمی آنها میکردند (ام یحسدون الناس علی ما اتیهم الله من فضله) (5) .عقاد میگوید:<br />و کان هذا التنافس بینهما(حسین علیه السلام و یزید)یرجع الی کل سبب یوجب النفرة بین رجلین من العصبیة الی التراث الموروثة،الی السیاسة،الی العاطفة الشخصیة،الی اختلاف الخلیفة و التکفیر (6) .<br />عنصر آل علی به حسب اصل فطرت و به حسب تربیت و حجرهایی که آنها را پرورش داده بود، با عنصر اموی دو عنصر بود.<br />امیه و هاشم از قدیم با هم بر سر زعامت اختلاف کردند و امیه شکستخورد و به شام رفت. در اسلام هم ابو سفیان که از همه قریش زیرکتر بود تحت تاثیر عواطف کینه آمیز تا فتح مکه با پیغمبر مبارزه کرد و حال آنکه عقل او اقتضا میکرد زودتر تسلیم شود.ابو لهب هم که اینقدر مخالف پیغمبر بود،چون شوهر خواهر ابو سفیان بود(قصه ابو سفیان و عباس و فتح مکه).<br />گویند روزی ابو سفیان-بعد از فتح مکه-چشمش به پیغمبر افتاد،با خود گفت:«لیتشعری بای شیء غلبنی؟» (7) رسول اکرم سخن او را شنید یا ضمیرش را خواند، آمد و دستبه شانهاش زد و فرمود:«بالله غلبتک یا ابا سفیان!» (8) .<br />دشمنی ابو سفیان با اسلام<br />در غزوه حنین[ابو سفیان]همینکه هزیمت مسلمین را دید،با خوشحالی گفت:«ما اریهم یقفون دون البحر» (9) و در جنگ شام وقتی که رومیها جلو میرفتند میگفت:«ایه بنی الاصفر» (10) و همینکه عقب مینشتند میگفت:«ویل لبنی الاصفر» (11) .<br />پیامبر برای تالیف قلب،دخترش را تزویج کرد،خانهاش را مامن قرار داد،او را در راس مؤلفة القلوب قرار داد(ولی حکومتبه او و پسرانش نداد،همین قدر که تالیف قلب شده باشد نه اینکه قدرتی در اختیار آنها گذاشته شود).در عین حال مسلمین از او اجتناب میکردند.او از این کار خسته شد و از رسول اکرم خواهش کرد که معاویه کاتب آن حضرت(نه کاتب وحی) بوده باشد.در قضیه خلافت آمد به در خانه علی علیه السلام و عباس...عقاد میگوید علی فرمود:«لا و الله لا ارید ان تملاها علیه خیلا و رجلا،و لو لا اننا راینا ابا بکر لذلک اهلا ما خلیناه و ایاه (12) .(این جمله قطع نظر از همه چیز با جمله نهج البلاغه در همین قصه:«شقوا امواج الفتن» (13) نیز منافات دارد.)ثم ابنه قائلا:یا ابا سفیان!ان المؤمنین قوم نصحة بعضهم لبعض،و ان المنافقین قوم غششة بعضهم لبعض تتخاذلون و ان قربت دیارهم و ابدانهم (14) .<br />[ابو سفیان]در روز اول خلافت عثمان گفت:«یا بنی امیة!تلقفوها تلقف الکرة...».<br />مقدمات ولایتعهد یزید<br />عقاد میگوید(ص29-31):معاویه قصدش این بود که خلافت را تبدیل به ملک اموی کند و در فکر زمینه برای یزید بود،تا دید پیر شده و ممکن استبمیرد و این کار انجام نشود.به مروان حکم نوشت که از مردم بیعتبگیرد و چون خود مروان طمع در خلافت داشت ابا کرد از این کار و دیگران را هم علیه یزید تحریک کرد.معاویه مروان را معزول کرد و به جای او سعید بن العاص را حکم داد و به او موضوع را نوشت.البته کسی به سخنش پاسخ موافق نداد.معاویه نامههایی به امام حسین علیه السلام و عبد الله بن عباس و عبد الله بن زبیر و عبد الله جعفر نوشت و سعید را مامور ایصال کرد که جواب بگیرد(و ظاهرا هیچ کس جواب ننوشت).به سعید نوشت:«و لتشد عزیمتک و تحسن نیتک،و علیک بالرفق،و انظر حسینا خلاصة فلا یناله منک مکروه،فان له قرابة و حقا عظیما لا ینکره مسلم و لا مسلمة...و هو لیث عرین،و لست آمنک ان ساورته الا تقوی علیه» (15) .سعید رنجها در این راه برد که مردم را و بالاخص این چند نفر را راضی کند(و موفق نشد).معاویه خودش به قصد مکه(ظاهرا و باطنا برای بیعت گرفتن برای یزید)به مدینه آمد و همین چند نفر را خواند و با نرمی و تعارف گفت:من میل دارم که شما با یزید که برادر شما و ابن عم شماستبیعت کنید به خلافت،و البته اختیار عزل و نصب با شما خواهد بود و همچنین جبایت و تقسیم مال و اسم خلافت از یزید باشد!ابن زبیر گفت: بهتر این است که تو یا مثل پیغمبر بکنی که هیچ کس را معین نکرد و یا مثل ابوبکر بکنی که کسی از غیر فرزندان پدر خود انتخاب کرد،یا مثل عمر کار را به شورا واگذاری.معاویه اراحتشد و روی خشونت نشان داد،به او گفت:غیر از این هم سخنی داری؟گفت:نه.به دیگران گفت:شما چطور؟آنها هم گفتند:نه.گفت:عجب!شما از حلم من سوء استفاده میکنید.گاهی من در منبر خطابه میخوانم،یکی از شما بلند میشود و مرا تکذیب میکند و من حلم میورزم.قسم به خدا اگر یکی از شما در این موضوع سخن مرا رد کند،از من سخنی نخواهد شنید تا آنکه شمشیر به فرقش فرود آید:«لئن رد علی احدکم فی مقامی هذا لا ترجع الیه کلمة غیرها حتی یسبقها السیف الی راسه،فلا یبقین رجل الا علی نفسه».بعد به رئیس شرطه امر کرد که بالای سر هر کدام از اینها دو نفر مسلح بگذار و دستور داد که هر کدام از اینها که در پای منبر من سخنی به تصدیق یا تکذیب بگوید گردنش را بزن (16) .<br />بعد از این مقدمه معاویه به منبر رفت و بعد از حمد و ثنای پروردگار![گفت:]این جماعت، بزرگان مسلمین و نیکان مسلمین میباشند.هیچ کاری بدون رای و نظر و عقیده اینها انجام نمیشود و بدون مشورت اینها کاری نباید انجام شود.اینها عقیده دارند که با یزید بیعتشود و خودشان هم بیعت کردند:«هؤلاء الرهط سادة المسلمین و خیارهم لا یبرم امر دونهم و لا یقضی الا علی مشورتهم،و انهم قد رضوا و بایعوا لیزید،فبایعوه علی اسم الله.فبایع الناس!» (17) .<br />معاویه در عین حال میدانست که این بیعت،اساسی ندارد.لهذا وصیت کرد به یزید که بعد از مردنش از اینها بیعتبگیرد-به ترتیبی که در نفس المهموم هست-ولی یزید که جوان و بی تجربه بود و مستشارهایی مثل مستشارهای پدرش از قبیل عمرو عاص و زیاد و مغیره نداشت،در عمل خشونت کرد و در نامهای که به ولید بن عتبة بن ابی سفیان عامل آن وقت مدینه نوشت،این طور نوشت:«خذ حسینا و عبد الله بن عمر و عبد الله بن الزبیر بالبیعة اخذا شدیدا» (18) .ولید فرستاد دنبال مروان برای مشورت،الی آخر.<br />استفاده امویها از الغای عصبیت در اسلام<br />عقاد میگوید:از عجایب حیلههای غرزیه انسانی برای بقای خودش موضوع مبارزه امویها با هاشمیها است که به حکم اسلام-که الغای عصبیت کرده-با آنها احتجاج میکردند و به همین وسیله خود را جلو انداختند.<br />جنگ تبلیغاتی معاویه با علویین<br />عقاد میگوید(ص 37):معاویه میدانست که به مال و سلاح بر علی علیه السلام و آل علی غالب است و در شهرت و احساسات مردم،مغلوب.برای اینکه جلب آل علی کرده باشد،هدایا و تحف زیادی برای آنها میفرستاد و از مال مضایقه نمیکرد و برای اینکه سمعه و عواطف را در مورد علی از بین ببرد و حکومت علی را در دلها زایل کند،مبارزه تبلیغاتی و جنگ سرد میکرد،دستور میداد در منابر و نمازها لعن کنند،ولی این قسمتبیشتر سبب تنفر مردم از خود او شد.جعل حدیث هم یکی از وسایل تبلیغاتی بود.<br />قصه زینب بنت اسحاق<br />عقاد میگوید:اگر قصه زینب دختر اسحاق که بسیاری از مورخین نقل کردهاند راستباشد، بر موجبات اختلاف بین حسین علیه السلام و یزید یک علت دیگر هم افزوده شده.<br />تربیت هاشمی و اموی در جاهلیت<br />عقاد میگوید(ص49):«کان بنو هاشم یعملون فی الرئاسة الدینیة،و بنو عبد شمس یعملون فی التجارة او الرئاسة السیاسیة و هما ما هما فی الجاهلیة من الربا و المماکسة و الغبن و التطفیف و التزییف،فلا عجب ان یختلفا هذا الاختلاف بین اخلاق الصراحة و اخلاق المساومة، و بین وسائل الایمان و وسائل الحیلة علی النجاح (19) مقصود اختلاف تربیت این دو اسره است)». بعد میگوید:ریاست دینی بنی هاشم نظیر متولیگری کهان بی عقیده نبود،بلکه خود آنها بیش از هر کسی به احترام کعبه و به خدا ایمان داشتند.قصه قصد ذبح عبد المطلب فرزند خود را ادل دلیل بر این مطلب است.<br />بعد میگوید:همین اخلاق عالی هاشمی بعد از ظهور نبوت به نحو کاملتری در اعقاب ظهور کرد به طوری که آل علی علیه السلام تا قرنها بعد که انسان مطالعه میکند،میبیند افرادی را که گویا علی کوچکی هستند(ذریة بعضها من بعض.ابا عبد الله هم در عاشورا از«حجور طابت و طهرت»نام برد.قصه علی اکبر و خواندن ابا عبد الله این آیه را)و آنگاه قصه یحیی بن عمر علوی را به عنوان نمونه ذکر میکند (20) .<br />خلق هاشمی و خلق اموی<br />عقاد میگوید:«و لم یکن لبنی امیة...و مناعم الحیاة» (21) بعد میگوید:حسین علیه السلام و یزید نمونه کاملی از دو فامیل بودند با این اختلاف که حسین علیه السلام واجد جمیع فضائل هاشمی بود ولی یزید صفات خوب امویها را نداشت.<br />اخلاق معاویه فضیلت نبود<br />ضمنا این نکته باید معلوم باشد که آن حلم و آن صبر در شرع[و از نظر]عقل فضیلتشناخته میشود که برای زندگی ابزار خلق نشده باشد بلکه مولود فضیلت طلبی و کمال طلبی و شرافت نفس باشد.آن صبر و حلمی که یک تاجر یا یک سیاسی برای رسیدن به مقصود انتخاب میکند فقط یک ابزار است و ارزش وسیله را دارد.آن،کمال و علو نفس و ارزش ذاتی نفس و مقام انسانی و خلافت الهی شمرده نمیشود.این نکته بسیار مهم است.علیهذا اگر میگوییم اخلاق خوب امویها،فقط خوب مادی است.اخلاق زندگی و سیاسی امروز نیز از همین قبیل است.اخلاقی که ماکیاول میگوید و حتی اخلاق دیل کارنگی از همین قبیل است.این اخلاقها مولود اصول عالی نیست،مولود تجارت و سیاست و راه یافتن به زندگی است.<br />در راهنمای دانشوران،جلد اول،ذیل عنوان«حیص بیص»(شهاب الدین ابوالفوارس سعد بن محمد بن سعد بن صیفی معروف به«ابن صیفی»که از فقهاء شافعیه به شمار آمده)از ابن خلکان نقل میکند که نصر الله محلی(یا مجلی)گفت:در جواب علی بن ابی طالب را دیدم و گفتم:شما مکه را فتح کردید و گفتید آن کس که به خانه ابو سفیان در آید آمن است و آنگاه آنها با فرزندت حسین کردند آنچه کردند.گفت مگر اشعار ابن صیفی را نشنیدهای؟گفتم نه. گفت از خودش بشنو.از خواب که برخاستم به خانه«حیص بیص»رفتم و خوابم را گفتم.بانگش به گریستن بلند شد و گفت این اشعار را دیشب نظم کردم و سوگند یاد کرد که آن را بر هیچ کس نخواندهام و آنگاه خواند:<br />ملکنا فکان العفو منا سجیة فلما ملکتم سال بالدم ابطح و حللتم قتل الاساری فطالما غدونا علی الاسری فنعفو و نصفح فحسبکم هذا التفاوت بیننا و کل اناء بالذی فیه ینضح (22)<br />نسب شریف امام حسین علیه السلام و اثرش در قضیه عاشورا<br />عقاد میگوید:موضوع نسب امام حسین و محبت زائد الوصف پیغمبر اکرم را در تحلیل قضیه کربلا نباید از یاد برد زیرا با این مقیاس کاملا میتوانیم بفهمیم که سپاه یزید چگونه مردمی بدون ایده آل و منفعت پرستبودند و چگونه علی رغم احترامی که برای امام حسین علیه السلام در دل قائل بودند عمل میکردند.این خصوصیت است که آنها را صد در صد در ردیف مردم بی اصول و منفعت پرست قرار میدهد.قصههایی از محبت پیغمبر نسبتبه امام حسین و همچنین استدلال امام حسین به محبت پیغمبر نسبتبه خودش[در تاریخ ثبت است.]<br />جملههای امام حسین به ابوذر<br />عقاد در ص 64 در مقام بیان فصاحت امام حسین جملههایی را که به ابوذر فرموده نقل میکند:<br />یا عماه ان الله قادر ان یغیر ما قد تری،و الله کل یوم فی شان،و قد منعک القوم دنیاهم و منعتهم دینک،و ما اغناک عما منعوک!و ما احوجهم الی ما منعتهم فاسئل الله الصبر و النصر، و استعذ به من الجشع و الجزع،فان الصبر من الدین و الکرم،و ان الجشع لا یقدم رزقا و الجزع لا یؤخر اجلا (23) .<br />عقاد میگوید:<br />و کان یومئذ فی نحو الثلاثین من عمره فکانما اودع هذه الکلمات شعار حیاته کاملة منذ ادرک الدنیا الی ان فارقها فی مصرع کربلا (24) .<br />! این اشعار را به آن حضرت نسبت میدهد:<br />اغن عن المخلوق بالخالق تغن عن الکاذب بالصادق و استرزق الرحمن من فضله فلیس غیر الله من رازق من ظن ان الناس یغنونه فلیس بالرحمن بالواثق (25)<br />و ایضا:<br />لعمرک اننی لاحب دارا تکون لها سکینة و الرباب احبهما و ابذل کل مالی و لیس لعاتب عندی عتاب (26)<br />تربیتیزید و صفات روحی و اخلاقی او (27)<br />مادر یزید دختر مجدل کلبیه است که زندگی با معاویه و در شهر را کراهت داشت و اشعار معروفی دارد:<br />للبس عبائة و تقر عینی احب الی من لبس الشفوف و بیت تخفق الاریاح فیه احب الی من قصر منیف...<br />و خرق من بنی عمی فقیر احب الی من علج عنیف (28)<br />معاویه آن زن را با یزید پسرش به بادیه فرستاد و یزید در بادیه رشد یافت،لهذا اخلاق بادیه نشینی و صحرا نشینی داشت.زبانش فصیح بود(یزید دیوانی دارد که چاپ شده.ابن خلکان را میگویند از مریدهای فصاحتیزید است)و به شکار علاقه فراوانی داشت(صید لهو در اسلام و حکم صلاة مسافر در سفر لهو).سوم اینکه به اسب سواری و مسابقه و تربیتحیوانات و مخصوصا سگ علاقه فراوانی داشت.<br />این صفات در یک مردی که قوی و نیرومند و صاحب ملکات فاضله باشد کمال و موجب تکمیل قوای او میشود ولی در اهل تنعم و اعقاب سلالات و آقا زادهها و اشراف زادهها و شاهزادهها سبب بطالت و اغراق در ترف و تنعم میشود.<br />یزید روی خصلت فصاحتبدوی به معاشرت با شعرا و منادمت اهل اباطیل علاقه فراوانی داشت آنهم از نوع اشعاری که در اسلام لغو و لهو است(لان یملا بطن الرجل قیحا خیر من ان یملا شعرا) (29) .غرق شدن در شعر و خیال ضررهای زیادی دارد.شعر تا حدی از مظاهر جمال است،آثار اجتماعی مفیدی ممکن است داشته باشد.داستانها در این زمینه هست و به همین دلیل که خوبی دارد بدی هم دارد.دربارهایی که دربار شعر و خلاعت و لغو بوده بسیار فاسد بوده.خیلیها بودهاند که به واسطه یک شعر در دربار امویها صلههای فراوانی بردهاند.(داستان ولید اموی و ابن عایشه ص 75 مکتب تشیع)به هر حال شعرا و بطالها در دربار یزید مقامی داشتند و خودش هم در وصف خمر و سایر چیزها اشعاری دارد،از آن جمله:<br />شمیسة کرم برجها قعر دنها و مشرقها الساقی و مغربها فمی فان حرمتیوما علی دین احمد فخذها علی دین المسیح بن مریم...<br />و از آن جمله:<br />دع المساجد للعباد تسکنها و اجلس علی دکة الخمار و اسقینا ان الذی شربا فی سکره طربا و للمصلین لا دنیا و لا دینا ما قال ربک ویل للذی شربا لکنه قال ویل للمصلینا... (30)<br />و از آن جمله است:<br />لما بدت تلک الرؤوس و اشرقت تلک الشموس علی ربی جیرون صاح الغراب فقلت صح او لا تصح فلقد قضیت من النبی دیونی... (31)<br />و از آن جمله است اشعاری که به اشعار ابن الزبعری ملحق کرد که مفصل است.علاقه وافر یزید به شکار و تفریح مانع رسیدگی به کارهای مملکتداری و سیاستبود و ناچار کارها در دست دیگران بود.<br />و اما علاقه او و سرگرمی او به بازی با حیوانات،کارهای او را به صورت مسخرهای در آورده بود. نه تنها به اسب سواری و اسب دوانی علاقه وافری نشان میداد(این عمل در اسلام ممدوح است)او یک عده بوزینه و یوز(فهادین)تهیه کرده بود با آنها سر خوش بود.یک بوزینهای داشت که او را تعلیم کرده بود.بوزینه هم از هر حیوانی بهتر تعلیم قبول میکند(قصه بوزینه و وزارت).به او کنیه ابو قیس داده بود.<br />(عرب به حیوانات لقب و کنیه میدهد:<br />من ذاک ام عریط للعقرب و هکذا ثعالة للثعلب (32)<br />به جعل میگوید ابو جعرانه و احیانا به حیوان شخصی ممکن است علم شخصی بدهد.یزید یک کنیه شخصی به این میمون داده به نام ابو قیس.)به این حیوان لباس ابریشم و حریر و دیبا و جامههای زربفت میپوشید و او را در مجلس شراب خویش حاضر میکرد.(بنازم غیرت ندمای یزید را و حتما بسیاری از امرا و حکام در آن مجلس حاضر میشدهاند!)از طرف دیگر ماده الاغ چابکی داشت و گاهی ابا قیس که تعلیم داده شده بود سوار آن ماده الاغ میشد و در مسابقه اسبها شرکت میکرد.خودش خیلی علاقه داشت که ابا قیس برنده مسابقه بشود(و شاید هم احیانا سوار کارها به خاطر یزید عمدا ماده الاغ را جلو میانداختند).<br />این اشعار یزید (33) در این زمینه است:<br />تمسک ابا قیس بفضل عنانها فلیس علیها ان سقطت ضمان الا من رای القرد الذی سبقتبه جیاد امیر المؤمنین اتان (34)<br />این بود شمهای از اخلاق یزید،و معاویه میخواست او را بر گردن مسلمین سوار کند.<br />وضع حکومتیزید صورتی داشت که قابل صلح و معاهده و معاقده نبود.امام مجتبی با معاویه قرار داد صلح بست.معاویه عقل و خلقی داشت که میتوانست تا حدودی حفظ ظاهر بکند و جز در مواردی که برای ملک و سیاستش خطر بود رعایت ظواهری را بنماید.ولی وضع یزید تجاهر به فسق و تجاهر به رذالت و پستی و تجاهر به عیاشی بود.اگر هم از ناحیه امام حسین و به نام اسلام و قرآن قیامی نمیشد و[طومار]حکومتیزید را در ظرف سه سال در هم نمیپیچید و چند سال طول میکشید،ممکن بود قیام دیگری علیه یزید شود که عنصر اسلامی هم نداشته باشد و آنوقتخطر مواجه عالم اسلام میشد.به قولی مردن یزید در یک مسابقهای واقع شد که با میمونی-و شاید همان ابو قیس بوده-گذاشته بود.قیام اهل مدینه تنها سببش شهادت امام حسین نبود،سبب دیگرش وضع ناهموار یزید بود:عبد الله بن حنظله با عدهای به نمایندگی اهل مدینه آمد به شام،اوضاع را طوری ناراحت کننده دید که گفت:<br />و الله ما خرجنا علی یزید حتی خفنا ان نرمی بالحجارة من السماء.ان رجلا ینکح الامهات و البنات و الاخوات،و یشرب الخمر،و یدع الصلاة،و الله لو لم یکن معی احد من الناس لابلیت فیه بلاء حسنا (36) .<br />بعضی گفتهاند به«ذات الجنب»مرد در سن 37 سالگی (37) .<br />احتمال داده میشود که افراط در شراب و لذات،کبدش را از بین برده بوده.یزید در کودکی در بادیه مرض آبله گرفت و آبله رو بود.عقاد میگوید:و سیم و بلند قامتبود.همچنین میگوید: یزید به مسابقه و مطارده علاقهمند بود ولی بیشتر جنبه لهوی داشت نه جنبه جدی و شجاعانه.یزید شخصا خصلتشجاعت و تهور عربی را که بعضی از آباء مادریاش مثل عتبه و ولید عمویش و شیبه داشتند نداشت و به تمام معنی مردی مهمل و عیاش و سبکسر بود و لهذا در یکی از جنگهای زمان معاویه که معاویه سپاه سفیان بن عوف را برای جنگ قسطنطنیه یا برای فتح قسطنطنیه فرستاد یزید تمارض و تثاقل کرد تا سپاه حرکت کرد و بعد هم شایع شد که سپاه دچار مرض و قحطی شدند.خبر به یزید عیاش رسید.این شعرها را گفت:<br />ما ان ابالی بما لاقت جموعهم بالفرقدونة من حمی و من موم اذا اتکات علی الانماط مرتفقا بدیر مران عندی ام کلثوم (38)<br />معاویه وقتی شنید قسم خورد که یزید را به سپاه ملحق میکنم،برای رفع عار شماتت.<br />از اینجا دو نکته معلوم میشود:<br />الف.روی کار آمدن یزید که هیچ گونه لیاقتی نداشت،نه لیاقتخلافت و نه لیاقت ملکداری و سیاست،صرفا معلول فساد تدریجی اخلاق مسلمین در آن عهد بود.معاویه اگر لیاقتخلافت نداشت ولی لیاقتسیاست و ملکداری داشت.<br />ب.فرق ظاهری دیده میشود بین عمر و معاویه که عمر حاضر نشد عبد الله پسرش را انتخاب کند و یا جزء شورا قرار دهد و گفت:عبد الله در تدبیر منزل خودش عاجز است،ولی معاویه علی رغم عقیده خودش به عدم لیاقتیزید،زمام کار را به دست او سپرد.<br />قلوبهم معک و سیوفهم علیک<br />فرزدق به امام گفت:«قلوب الناس معک و سیوفهم مع بنی امیة،و القضاء ینزل من السماء،و الله یفعل ما یشاء» (39) .مجمع بن عبید عامری (40) گفت:«اما اشراف الناس فقد اعظمت رشوتهم و ملئت غرائرهم،فهم الب واحد علیک،و اما سائر الناس بعدهم فان قلوبهم تهوی الیک و سیوفهم غدا مشهورة علیک» (41) .ایضا بشر بن غالب در ذات عرق به نقل نفس المهموم ص 93.<br />فرزدق نظر عامه را گفت،عامهای که محکوم روش کبراء و رؤساء بودند و از خود ارادهای نداشتند.ولی مجمع بن عبید تجزیه کرد اشراف بی ایمان را از عامه مؤمن ضعیف تابع صفت مقلد مسلک که طبق منطق قرآن کریم هر دو در آتشاند.در حقیقت معنای جمله فرزدق این است که دل اینها با توست ولی دلشان هیچ کاره است،حاکم معزول است ولی شکمشان با دشمنان توست و اینها هم بنده شکمند و به امر شکم با دل خودشان میجنگند،قبل از اینکه با تو بجنگند،با سپاه شکم به جنگ دل خودشان رفتهاند و ضمیر خود را مجروح کردهاند. اجمالا معلوم میشود که ممکن استبشر دلش حق را بخواهد و آرزو کند و در عین حال علی رغم عشق و علاقهاش قدم بر دارد و به روی محبوب خودش خنجر بکشد.میگویند مامون شیعه امام کش بود.عموم مردم حق را دوست دارند،یک نوع دوستی کاذبی یعنی دوستی بی ریشهای.نظیر اشتهای کاذب و اشتهای صادق،و نظیر صبح کاذب و صبح صادق.تعصی الاله و انت تظهر حبه... (42) .<br />فرق انصار و مشاورین معاویه با انصار و مشاورین یزید (43)<br />«عقاد»اعوان معاویه را که عقلا بودند«انصار الدول و بناة العروش»میخواند ولی انصار یزید را«جلادین»میخواند.میگوید:«فکان اعوان معاویة ساسة و ذوی مشورة،و کان اعوان یزید جلادین و کلاب طراد فی صید کبیر» (44) .یزید عادت داشت که سگهایی را به دنبال شکار بی گناهی بفرستد.<br />عقاد اعوان یزید را بالاتر از دنیا پرست و هوا دار دنیا میخواند.مثلا عمر و عاص و کلیه زیرکان دور و بر معاویه هوا خواه دنیا بودند،ولی سران اعوان یزید یک عدهای بودند که فطرت بشری آنها به کلی مسخ شده بود.<br />اخلاق و صفات شمر و عبید الله و مسلم بن عقبه<br />هر یک از این سه نفر یک نقصی در بدن یا در نسب داشتند و روی قاعده روانشناسی هر کسی که نقصی دارد میخواهد هر طور شده آن نقص را جبران کند و فعالیت زیادی میکند (45) و احیانا جبران نقص خود را در پایین آوردن و منکوب نمودن دیگران میخواهد بنماید تا تعادل بر قرار شود.در باره شمر گفتهاند:«کان ابرص کریه المنظر،قبیح الصورة و کان یصطنع المذهب الخارجی(چون در سایه این مذهب بهتر میشود از اجتماع انتقام گرفت)یحارب بها علیا و ابناءه،و لکن لا یتخذه حجة لیحارب بها معاویة و ابناءه» (46) .در باره مسلم بن عقبه گفتهاند:«کان اعور امغر،ثائر الراس،کانما یقلع رجلیه من وحل اذا مشی» (47) .<br />در باره عبید الله گفتهاند:کان متهم النسب فی قریش(عرب به افتخار نسبی قطع نظر از حلال زاده بودن اهمیت زیادی میداد)لان اباه زیادا کان مجهول النسب فکانوا یسمونه زیاد بن ابیه.ثم الحقه معاویة بابی سفیان-القصة...و کانت ام عبید الله جاریة مجوسیة تدعی مرجانة(ظاهرا ایرانی بوده و شاید در مدت ولایت فارس او را پیدا کرد)فکانوا یعیرونه بها و ینسبونه الیها،کان الکن اللسان لا یقیم نطق الحروف العربیة،فکان اذا عاب الحروری من الخوارج قال«هروری»فیضحک سامعوه،و اراد مرة ان یقول:اشهروا سیوفکم،فقال:افتحوا سیوفکم،فهجاه یزید بن مفرغ (48) :<br />و یوم فتحتسیفک من بعید اضعت و کل امرک للضیاع (49)<br />مسلم بن عقیل در بارهاش گفت:«و یقتل النفس التی حرم الله قتلها علی الغضب و العداوة و سوء الظن و هو یلهو و یلعب کانه لم یصنع شیئا(موت وجدان)» (50) .عبید الله در وقعه کربلا فقط 28 سال داشت.<br />یزید به واسطه امتناعی که زیاد از بیعت گرفتن اهل بصره برای یزید کرد،از زیاد و پسرش بدش میآمد (51) و این هم یک علتی بود برای اینکه عبید الله کوشش بیشتری در خدمتبکند و بیشتر اظهار اخلاص بکند،اما عمر بن سعد صرفا کور و کر طمع منصب،پول و لذت بود.<br />اباء حسین علیه السلام از بیراهه رفتن<br />در نفس المهموم است(ص 40):«فقال له اهل بیته:لو تنکبت الطریق الاعظم کما فعل ابن الزبیر کیلا یلحقک الطلب،فقال:لا و الله لا افارقه حتی یقضی الله ما هو قاض» (52) .<br />این هم یک نمونه است از روح شجاعت و فروسیت و مردانگی اسد اللهی.<br />ابن زیاد بعد از تنها ماندن مسلم تصمیم گرفت نماز را در مسجد بخواند.گفت:«برئت الذمة من رجل من الشرطة و العرفاء و المناکب-رؤوس العرفاء-و المقاتلة صلی العشاء الا فی المسجد» (53) .<br />معنای«مقاتل»سرباز است.شرطه و شرطی که جمعش شرط است:و هم الطائفة من خیار اعوان الولاة و فی زماننا هم رؤساء الضابطة(منجد).«عرفاء»جمع عریف است:القیم بامر القوم (54) . مناکب جمع منکب استبه معنای عریف،و در اینجا رؤسای آنها مراد است.<br />کراهت ابا عبد الله از شروع به قتال<br />بعد از آنکه امام حسین علیه السلام و«حر»به نینوا رسیدند و نامه عبید الله رسید که:«اما بعد فجعجع بالحسین حتی یبلغک کتابی و یقدم علیک رسولی،فلا تنزله الا بالعراء فی غیر حصن و علی غیر ماء» (55) زهیر پیشنهاد کرد که الآن با اینها بجنگیم.ابا عبد الله فرمود:«انی اکره ان ابداهم بالقتال» (56) .امام حسین یکی از مبادی و اصولش عدم شروع به جنگ بود.(قصه علی علیه السلام و کشتن کریب بن الصباح و خواندن آیه «الشهر الحرام بالشهر الحرام و الحرمات قصاص» (57) -لو لم تبدؤنا ما بداناکم).<br />ماموریتیافتن عمر سعد<br />ص 114:«و کان الدیلم قد ثاروا علی یزید بن معاویة و استدلوا علی دستبی بارض همذان، فجمعهم عبید الله بن زیاد جیشا...» (58) .<br />معلوم میشود که فرمان جنگ با«دیلم»را عبید الله در زمان حکومتبصره(فقط)قبل از آمدن به کوفه به عمر سعد داده بود.<br />کراهتباطنی مردم از رفتن به جنگ حسین علیه السلام<br />ص116:«و کان جنود الجیش(مثل اینکه هسته جیش کربلا همانهایی بودند که آماده رفتن به غزو دیلم بودند)یتسللون منه و یتخلفون بالکوفة،فندب عبید الله رجلا من اعوانه-هو سعد بن عبد الرحمن المنقری-لیطوف بها و یاتیه بمن تخلف عن المسیر لقتال الحسین،و ضرب عنق رجل جیء به.و قیل انه من المتخلفین فاسرع بقیتهم الی المسیر» (59) .<br />اگر همین کشتارهایی که اهل کوفه در موافقت و تبعیت ابن زیاد دادند در مخالفتبا او میدادند بلکه اگر ده یک این کشتار را میدادند موفق میشدند و به آرزوی دل خود که سقوط بنی امیه بود نائل میشدند،ولی مثل اینکه مستسبع و خود باخته بودند، نمیتوانستند خود را جمع و جور کنند و به کار خود نظم بدهند.در باره«هانی»گفتهاند که چندین هزار نفر مسلح موافق داشت.عجب این است که ابن زیاد با یک تهور همه آنها را مرعوب میکرد.ابن زیاد که از شام یا بصره با خود سپاهی نیاورده بود.<br />فلسفه قیام حسینی<br />عقاد میگوید:<br />...انما الحکم فی صواب الحسین و خطئه لامرین لا یختلفان باختلاف الزمان و اصحاب السلطان،و البواعث النفسیة التی تدور علی طبیعة الانسان الباقیة و النتائج المقررة التی مثلت للعیان باتفاق الاقوال...<br />عقاد«علل و بواعث نفسی»را اینطور توضیح میدهد:<br />اولا ملک یزید ثابت و محکم و پا بر جا نبود(مثل ملک معاویه)به جهت اینکه تنها مغیرة بن شعبه حاکم آنوقت کوفه که از حکومت عزل شده بود این پیشنهاد(ولایتعهدی یزید)را کرد و خود معاویه باور نمیکرد،با زیاد مشورت کرد او هم صلاح ندید(لا اقل حاضرا).مروان حکم سخت مخالف بود و خودش طمع داشت و حتی در فکر شورش افتاد و بعد با ماهی هزار دینار برای خود و صد دینار برای دوستان قانع شد.سعید پسر عثمان از معاویه گله کرد که پدر و مادر و خود من از یزید و پدر و مادرش بهتر هستیم و بعد هم با دریافت ولایتخراسان راضی شد و رفت.پس این حکومت استقرار نداشتبذاته.<br />ثانیا دولتیزید از ابتدا بنای کارش بر سب علی علیه السلام و آل علی بود و اگر حسین علیه السلام بیعت میکرد ناچار بود وفا کند و این خود امضای این سنتسیئه بود و نسل بعد نسل مورد قبول واقع میشد.(حکومتیزید از معاویه صد درجه بدتر بود زیرا سر به رسوایی زده بود.)<br />اما راجع به نتایج این حرکت:اولا خود یزید نتوانست آب خوشی از گلویش فرو برود.حادثه مدینه دنبال حادثه کربلا بود.عبد الله بن زبیر وسیله تبلیغاتی خوبی یافت و قضیه مکه واقع شد.بعدها«یا لثارات الحسین»شعاری بود که در تمام مدت شصتساله بعدی بنی امیه همواره حکومت اموی را میلرزانید.لهذا بعضیها مثل مارتین آلمانی سیاستحسینی را از اول متوجه همین هدفها میدانند.<br />عقاد راجع به حرکت دادن نساء و اطفال میگوید:<br />...انما یبدو الخطاء فی هذه الحرکة حین تنظر الیها من زاویة واحدة ضیقة المجال قریبة المرمی،و هی زاویة العمل الفردی الذی یراض باسالیب المعیشة الیومیة و یدور علی النفع العاجل للقائمین به و الداعین الیه... (60) میگوید مسلم قادر بود خیلی کارها از قبیل کارهای ابن زیاد بکند،مالهایی بگیرد و ببخشد و بکشد،ولی بر خلاف اصولی بود که پیروی میکرد. مسلم در حالی که آماده کشته شدن بود وصیت کرد هفتصد درهم قرض دارم،زره و شمشیرم را بفروشید و ادا کنید(مسلم در فکر صاف کردن مال مردم هم در دوره چند روزه کومتخودش نیفتاد با اینکه فرمان حضرت به منزله اجازه سهم امام هم بود!)<br />کلمه کربلا<br />میگویند کربلا در اصل«کور بابل»بوده.<br />روحیه اصحاب امام حسین و عشق صادق آنها و اینکه آنها مرگ را«ایثار و اختیار»کردنداین خصوصیت در میان همه شهدای کربلا بوده که اثروا الموت یعنی اختیارا مردن را بر زندگی ننگ آور ترجیح دادند.احدی نبود که راه نجات نداشته باشد.گاهی اتفاق میافتد که جمعیتی-مرد،یا زن و مرد و اطفال-ناگهان در جایی گرفتار میشوند و به وضع بسیار فجیعی کشته میشوند،ولی خصوصیتحادثه کربلا در میان حوادث فجیع دیگر جهان این است که همه آنها با آنکه راهی برای نجات داشتند منتها با قبول ذلت و بی ایمانی،طریق ایمان و فدا و ایثار و تعظیم حق را ترجیح دادند.آنها جمال اخلاق و زیبایی شهادت و کمال عبودیت را درک کرده بودند.قضیه امان عباس بن علی علیه السلام و قصه محمد بن بشر الحضرمی و حل بیعت کردن سید الشهداء از عموم و قضیه قاسم و قضیه غلام سیاه،همه گواه موت اختیاری است.<br />خصوصیت دیگر صحابه ابا عبد الله این بود که خودشان را قبل از شهادت حضرت و بنی هاشم به شهادت رساندند و این،دلیل بر کمال اینها به قائدشان بود.<br />اصحاب ابا عبد الله نه برای مزد و اجرت میجنگیدند و نه از ترس و بیم،فقط برای ایمان و عقیده و حریت میجنگیدند.<br />از عجایب این است که در هیچ موطنی اینها در مقام عذر و توجیه برای تسلیم و لامتبیرون آمدن بر نیامدند.عقاد میگوید(ص 157):و لم یخطر لاحد منهم ان یزین له العدول عن رایه ایثارا لنجاتهم و نجاته،و لو خادعوا انفسهم قلیلا لزینوا له التسلیم و سموه نصیحة مخلصین یریدون له الحیاة (61) آن طور که ابن عباس و دیگران کردند)و لکنهم لم یخادعوا انفسهم و لم یخادعوه وراء اصدق النصیحة له ان یجنبوه التسلیم و لا یجنبوه الموت،و هم جمیعا علی ذلک (62) ،با آنکه عیال و اطفال را میدیدند و عاقبت آنها را میدانستند و این خیلی عجیب است و دلیل بر این است که مکتب حسینی مکتب عشق بود(مناخ رکاب و منازل عشاق).<br />شود آسان به عشق کاری چند که بود نزد عقل بس دشوار منطق ابن عباس و منطق امام حسین علیه السلام<br />منطق ابن عباس منطق سیاست و بازی سیاسی بود،منطق عقل و دها و رعایت مصالح نفس خود بود.او با منطق عقلی،صحیح میگفت که:انی اتخوف علیک فی هذا الوجه الهلاک،ان اهل العراق قوم غدر (63) پس تو هم با آنها سیاستبازی و غدر کن)اقم بهذا البلد فانک سید اهل الحجاز،فان کان اهل العراق یریدونک کما زعموا فلینفوا عدوهم (64) خودشان بروند دم چک، اگر کشته شدند که به جهنم،اگر غالب شدند و مهیا شد تو برو.درست این منطق،منطق سیاسیون نفعی است نه منطق شهدا)ثم اقدم علیهم،فان ابیت الا ان تخرج فسر الی الیمن فان لها حصونا و شعابا،و لابیک بها شیعة (65) .<br />معنای کلام ابن عباس این است که اگر اهل عراق حاکمشان را بیرون نکردند و اهل جهاد نبودند تو هم آنها را رها کن.این منطق منطق معامله است.منطق امام نه منطق غدر و کید بود و نه منطق معامله و همکاری انتفاعی،صرفا منطق ایثار و عقیده و شهادت در راه عقیده بود.بشر یا منطق مکر دارد مثل اغلب سیاسیون دنیا،یا منطق معامله دارد مثل احزاب سیاسی امروز،یا منطق فدا و عقیده دارد مثل نوادر خلقت از قبیل امام حسین علیه السلام.<br />فقال له الحسین:یا ابن عم انی اعلم انک ناصح مشفق (66) برای شخص من و مصالح شخص من) و لکنی قد ازمعت و اجمعت علی المسیر (67) .مقصود حضرت این نیست که گفتار از روی حسن نیت است ولی من این مقدمات و نتایج را قبول ندارم،بلکه مقصود این است که این مقدمات و نتایجبرای کسی که بخواهد از این راه برود و اهل معامله و معاوضه باشد درست است ولی راه من این راه نیست و منطق من منطق درد عقیده داشتن و درد خیر خواهی داشتن است،درد طبیبی است که از غم مریضها رنج میبرد. (عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم) (68) ،راه من راه شهادت است.منطق شهید منطق دیگری است غیر از منطق عقل عملی انتفاعی.معنای«ان الله شاء ان یریک قتیلا»این است که خدا از تو روح شهادت میخواهد(ان لک درجة لن تنالها الا بالشهادة).<br />صفاتی که از ابا عبد الله در کربلا ظهور کرد<br />صفاتی که از ابا عبد الله در روز عاشورا ظهور کرد عبارت بود از:<br />1.شجاعتبدنی 2.قوت قلب و شجاعت روحی 3.ایمان کامل به خدا و پیغمبر و اسلام 4.صبر و تحمل عجیب 5.رضا و تسلیم6.حفظ تعادل و هیجان بیجا نکردن و یک سخن سبک نگفتن نه خودش و نه اصحابش 7.کرم و بزرگواری و گذشت 8.فداکاری و فدا دادن.<br />فلسفه جنگ نور و ظلمت در میان بشر<br />ص 162:فجیرة کربلا کانت قدیما من معاهد الایمان بحرب النور و الظلام،و کان حولها اناس یؤمنون بالنضال الدائم بین اورمزد و اهرمان (69) دو علم افراشت اسپید و سیاه...)و لکنه کان فی الحقیقة ضربا من المجاز و فنا من الخیال.و تشاء مصادفات التاریخ ان لا تری هذه البقاع التی آمنتباورمزد و اهرمان حربا هی اولی ان تسمی حرب النور و الظلام من حرب الحسین و مقاتلیه (70) فلسفه اینکه امام حسین در نزدیک ایران مدفون شد)و هی عندنا اولی بهذا الاسم من حرب الاسلام و المجوسیة فی تلک البقاع و ماوراءها من الارض الفارسیة،لان المجوسی کان یدافع شیئا ینکره،ففی دفاعه شیء من الایمان بالواجب کما تخیله و رآه (71) شامیون تا حدی نسبتبه آل علی از روی عقیده مخالفت میکردند.قصه عصام بن المصطلق شاهد این مدعاست)و لکن الجیش الذی ارسله عبید الله بن زیاد لحرب الحسین کان جیشا یحارب قلبه لاجل بطنه،او یحارب ربه لاجل و الیه (72) و حتی مشرکین بدر و احد هم غیر رؤسایشان روی عقیده میجنگیدند).<br />روحیه اصحاب ابن زیاد<br />و رکب اناسا منهم الفزع الدائم بقیة حیاتهم (73) چون عقیده و وجدانش ضد عمل خودش بود و دائما وجدانش به او القائاتی میکرد مثل بسیاری از کسانی که گرفتار عذاب وجدان میشوند و فریاد میزنند:مرا بکشید!این وجود ننگین را از بین ببرید!دیوانگی بسر بن ارطاة در آخر عمرش شاید از همین قبیل بوده.آن فرشته مامور عذاب این گونه افراد همان وجدان خود آنهاست)لانهم عرفوا الاثم فیما اقترفوه عرفانا لا تسعهم المغالطة فیه (74) ...<br />خبثباطنی اصحاب عمر سعد<br />جبن و طمع نمیتوانند وقایع جنایت آمیز کربلا را توجیه کنند و کینه شخصی نیز اگر علاوه شود همچنین،زیرا کینه شخصی در کار نبوده.امام حسین هم در عاشورا فرمود:آیا حلالی را حرام و حرامی را حلال کردهام(که از روی عقیده با من بجنگید)یا مالی را بردهام و خونی را ریختهام(که روی عداوت شخصی با من بجنگید)؟جبن و طمع نمیتواند مثله و تنکیل و کشتن طفل صغیر و آب بستن و اسب تاختن را توجیه کند.باید گفت در طینت امثال شمر یک نوع خبث ذاتی و کینه با حقی وجود داشته و با هر عمل جوانمردانه مخالف بودند.<br />نظم در اصحاب سید الشهداء<br />مطابق نقل عقاد(ص 184)نظمی در کار اصحاب سید الشهداء بود از این جهت که بعضی خودشان را وقایه و سپر امام حسین قرار میدادند و تا او میافتاد فورا آنجا(خلا)پر میشد.<br />گاهی شعرا در بیان خود میگویند:آرزویم این است که یک لحظه محبوب خود را ببینم و بمیرم،آرزویم این است فلان مقصودم حاصل شود و بمیرم.به قدری یک موضوع جالب میشود که حاضرند تمام زندگی را و تمام امتداد زمان را در یک لحظه جمع کنند ولی با آن کیفیتی که میخواهند.از حیات،کیفیتحیات را میخواهند نه کمیت آن را(این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست...)اصحاب ابا عبد الله از کمیتحیات گذشتند و همه حیات را و خوشیهای حیات را-خوشیهایی که فقط عده معدودی از صاحبان روحیه عظیم آن را درک میکنند-در یک نصف روز به علاوه یک شب جمع کردند برای خود.خدا میداند که چه عظمت و جلال و زیبایی و جمالی داشته آن فداکاریها و آن به خاک افتادنها!انسان نصف روز زنده بماند ولی غرق در آن حالت معنوی باشد برتری دارد بر هزار سال زندگی حیوانی که جز خوردن و خوابیدن کیفیتی ندارد.<br />بعضی گفتهاند ما طالب عرض عمریم نه طول عمر.عرض عمر کیفیت عمر است.عرض عمر هم در نظرها مختلف است،از نظر بعضیها شکمبارگی و مستی و قمار و باده گساری است و از نظر بعضی حریت و استقلال و زیر فشار نبودن و عشق معنوی و الهی است. «موسولینی»میگفت:انسان یک سال مثل شیر زندگی کند بهتر است از اینکه صد سال مثل گوسفند زندگی کند،ولی گفت:این گفته را پنهان کنید.عرض عمر در نظر موسولینی،شیری و درندگی بود و در نظر علی علیه السلام مثلا عبادت و خدمتبه حقیقتبود.<br />شجاعت اصحاب ابا عبد الله و اعمال حاکی از عقب نشینی لشکر عمر سعد<br />کارهایی سپاه عمر سعد در کربلا کردند که مینمایاند واقعا در مقابل این عده قلیل عاجز ماندند.از آن جمله:<br />1.سر باز زدن از جنگ تن به تن و دستبه تیر اندازی زدن.<br />2.حمله کردن از پشتخیمهها برای اینکه خیمهها را بسوزانند و یا از پشتخنجر بزنند.<br />3.دستور عمر سعد در مقاتله با شخص سید الشهداء که گفت:«هذا ابن قتال العرب»و دستور او که مانع صحبت کردن حسین علیه السلام بشوند.<br />اعمال دنائت مآبانه لشکر عمر سعد<br />دنائتهایی که اصحاب یزید به خرج دادند که از قانون جنگ و فروسیتبه کلی دور بود:<br />1.منع آب(نه تنها بر حریف بلکه بر اطفال و کودکان).<br />2.کشتن اطفال،خصوصا در برابر دیدگان مادر و خواهر و عمه،نظیر قضیه طفلی که له قرطان (75) .<br />3.برهنه کردن بدن امام حسین به واسطه طمع در لباسهای آن حضرت.<br />4.ریختن به سر زنها و کندن حلی و زیور از بدن آنها.<br />5.سنگباران و تیر باران کردن آن عده قلیل.<br />6.شماتتهای لاذع (76) .<br />7.سر شهید به گردن اسب آویختن.<br />8.سب و دشنام.<br />9.اسب تاختن بر بدن آن حضرت.<br />10.تنگ گرفتن بر اسیران و زدن آنها و سوار کردن آنها بر شتران بی جهاز.<br />11.غل کردن بیمار(امام سجاد علیه السلام)<br />12.مقابل کردن سرها و اسرا.<br />13.جای بد به اسیران دادن.<br />14.شماتتبه اسیران داغدیده.<br />15.جسارت به سر مقدس و دندانهای مقدس.<br />16.کشتن زن(مادر وهب).<br />17.عبور دادن اسیران از قتلگاه(اگر به تقاضای خود اسیران برای وداع نبوده).<br />18.آتش زدن به خیام در شبی که اسرا باید هنوز بمانند و بسر برند.<br />19.نان و غذا ندادن به اطفال به طوری که اطفال معصوم از دست مردم نان و خرما میگرفتند و ام کلثوم مانع میشد.<br />سه عمل یزید که موجب زوال ملک اموی شد(و مخصوصا اثر عظیم حادثه کربلا)ص216:لقد کانت ضربة کربلا و ضربة مدینة و ضربة البیت الحرام اقوی ضربات بنی امیة لتمکین سلطانهم و تثبیتبنیانهم و تغلیب ملکهم علی المنکرین و المنازعین،فلم ینتصر علیهم المنکرون و المنازعون بشیء کما انتصروا علیهم بضربات ایدیهم،و لم یذهبوا بها ضاربین حقیقة حتی ذهبوا بها مضروبین الی آخر الزمان،و تلک جریرة یوم واحد هو یوم کربلا فاذا بالدولة العریضة تذهب فی عمر رجل واحد مدید الایام (77) و شاید اگر حادثه کربلا نبود به اندازه ملک بنی العباس دوام پیدا میکرد)...<br />پاداش سید الشهداء در دنیا و فلسفه تعظیم عاشورا<br />ص 224:و تسدید العطف الانسانی منا فرض من اقدس الفروض علی الناظرین فی سیر الغابرین (78) فلسفه عزاداری سید الشهداء و پاداشی که باید تاریخ بدهد)لان العطف الانسانی هو کل ما یملک التاریخ من جزاء و هو الثروة الوحیدة التی یحتفظ بها الخلود (79) فلسفه تذکر سید الشهداء از یک جنبه مربوط به ماست که از یک سرچشمه فیض استفاده میکنیم،از طرف دیگر تقدیری از شهداء و شهادت است،و از طرف دیگر یک فریضه تاریخی و یک وظیفه اجتماعی در برابر اجتماع است)...<br />منفعت فردی عامل تنازع و تضارب و قبض و استخدام اجتماع است،و حس منفعت عمومی و به عبارت دیگر اصول عالی اخلاقی انسانی عامل حفظ و تعاون و افاضه و اعانه است.پس اصحاب خیر عموم،خدام واقعی اصول و نوامیس اجتماعند و از همین جهت است که اجتماع از آنها تقدیر میکند.<br />پینوشتها:<br />1- [در پستی یاوران(یزید)همین بس که در کربلا به جهت اعتقادی که به کرامت و حق آن حضرت داشتند از مقابله رو در رو با آن حضرت میهراسیدند،ولی پس از شهادت لباس او و زنانش را در میان اموال غارت شده بیرون میآوردند.و اینان اگر به دین او و رسالت جدش هم کافر بودند،این عمل آنها در مذهب مردانگی پستترین کار بود.]<br />2.عقاد،ص 18[ما خاندانی هستیم که مکر و حیله را ناخوشایند میداریم.]<br />3.سرمایه سخن،جلد دوم[ایمان از ترور جلوگیری کرده است.]<br />4- احزاب/67[پروردگارا،ما از سروران و بزرگان خود پیروی کردیم و آنها گمراهمان کردند.]<br />5- نساء/54[بلکه(یهود)نسبتبه مردم(مسلمین)حسد میورزند به خاطر آنچه که خدا از فضلش به آنها عطا کرده است.]<br />6.[و این درگیری میان آندو(حسین علیه السلام و یزید)بازگشت آن به اسبابی بود که موجب نفرت و جدایی میان این دو نفر میشد که همان تعصب و حمایت از آثار موروثه گذشتگان آنها و تعصب در سیاست،در عواطف شخصی،در اختلاف اخلاق و تربیت و رشد و تفکر آنها بود.]<br />7.[ای کاش میدانستم که او به چه چیز بر من پیروز شد.]<br />8- [به سبب خدا بر تو پیروز شدم ای ابو سفیان!]<br />9.[گمان ندارم که تا پیش از رسیدن به دریا توقف کنند.]<br />10.[ای رومیان ادامه دهید.]<br />11.[وای بر بنی اصفر(رومیان)!]<br />12.[نه-به خدا سوگند-نمیخواهم خانه را بر ضد او از سواره و پیاده پر کنی،و گر ابو بکر را اهل این کار نمیدیدیم او را در این امر آزاد نمیگذاشتیم.]<br />13.نهج البلاغه،خطبه 5[امواج دریای فتنه را(با کشتیهای نجات)بشکافید.]<br />14.[سپس پسرش گفت:ای ابا سفیان!مؤمنان گروهی هستند که خیر خواه یکدیگرند،و منافقان گروهی دغلبازند که دست از یاری یکدیگر میدارند هر چند شهرها و بدنهاشان به هم نزدیک باشد.]<br />15- [و باید که عزمت محکم و نیتت نیکو باشد،و رفق و نرمی را از دست مده و حسین را تنها مهلت ده(تحت نظر بگیر)مبادا ناخوشایندی از تو به او برسد که او را(با رسول خدا)قرابت و نزدیکی است و او را حقی است که احدی از مرد و زن مسلمان منکر آن نیست...و او شیر بیشه شجاعت است،و از تو مطمئن نیستم که اگر با او درگیر شوی بتوانی بر وی دست پیدا کنی.]<br />16- انتخاب آزاد!بی شباهتبه انتخابات زمان ما نیست×.هم میخواستیزید را به ولایتعهد نصب کند و هم میخواست از مردم بیعتبگیرد.در آن وقت قانونی نبود که اگر خلیفه کسی را در زمان حیات به ولایتعهد نصب کرد،بعد از مردنش او خلیفه است-استثناء در مورد عمر عملی شد-ناچار میبایست پای مردم را هم به میان بکشند و از مردم بیعتبگیرند.بیعت آن روز مثل رای دادن امروز بود یعنی عمل و انتخابی بود از مردم.معاویه به زور میخواست رای بگیرد.در زمان ما نیز که حکومتبه حسب قانون مشروطه است وکیل باید انتخاب شود ولی چماق بالای سر رای دهندههاست و چون تمدن بالا رفته و رای نوشتن و صندوق به میان آمده یعنی ابزارها عوض شده-نه روحیهها-گاهی صندوق را میدزدند و رایها را عوض میکنند.<br />×.[اشاره به زمان رژیم منفور پهلوی.]<br />17-ابو الشهداء،ص 32.<br />18- [از حسین علیه السلام و عبد الله بن عمر و عبد الله بن زبیر با شدت بیعتبگیر.]<br />19- [بنی هاشم در مورد ریاست دینی کار میکردند،و بنی عبد شمس در تجارت و یاستسیاسی،که در جاهلیت عبارت بود از ربا و چانه زدن در نرخ اجناس و کلاه گذاشتن سر دیگران و کم فروشی و اجناس معیوب را به دیگران انداختن.لذا شگفتی ندارد که این اختلاف فاحش میان آنها باشد،میان رک گویی و رو راستی و اخلاق بازاری و معاملهگری،و میان وسائل ایمان و وسائل حقهبازی برای رسیدن به هدف.]<br />20.ابو الشهداء،ص 52.<br />21- ص56[و بر عکس،بنی امیه را نصیب قابل توجهی از اخلاقیات نمونه و شمائل دینی نبود، و در مقابل بنی هاشم در میان آن خاندان مقام نبوتی پیدا نشده بود که به مناقب آن ببالند چنانکه فرزندان آنها(بنی هاشم)به مناقب نبوت خاندان خویش افتخار میکردند،یا حداقل دست آنها را بگیرد و آرام آرام آنها را به سوی صفاتی سوق دهد که با این صفات موجود در آنها تفاوت داشته باشد و به مزایایی بکشاند تا جای آن مزایایی را که در بنی هاشم بود پر کند...و حال آنکه پیش از ظهور نبوت و پس از آن خلق و خوی عملی آنها که ناشی از بهره گیریهای تجاری و مطامع سیاسی بود بر آنها حاکم بود.از همین جهت در میان بنی هاشم سرانی به آن اخلاقیات شریف مشهور شدند و در میان بنی امیه سرانی به این خلق و خوی ننگین.از آنان(بنی هاشم)صفات بردباری و صبر و آزمودگی و تیز هوشی و خوش فکری انتشار یافت، چنانکه از اینان صفات حیلهگری و آز و راحت طلبی و خوشگذرانی شهرت گرفت.]<br />22- [حکومت که در دست ما آمد عفو و بزرگواری روش ما بود و چون به دستشما رسید خون در سرزمین ابطح جاری شد.<br />شما کشتن اسیران را روا شمردید ولی ما از اسیران گذشتیم و آنها را بخشودیم.<br />همین تفاوت میان ما و شما بس که از کوزه همان برون تراود که در اوست.]<br />23- [عمو جان!خداوند قادر است که وضع کنونی را دگرگون سازد،و خداوند هر روزی ستبه کار چیزی است،و این قوم دنیای خود را از تو باز داشتند و تو دین خود را از آنان. راستی که تو چه بی نیازی از آنچه تو را محروم ساختند،و آنان چقدر به آنچه تو آنها را محروم ساختی نیازمندند.پس از خداوند صبر و یاری بخواه،و از حرص و بی تابی به او پناه بر،که صبر از دین و کرم است.و نه حرص روزی را پیش اندازد و نه بی تابی اجل را به تاخیر افکند.]<br />24.[و آن روز آن حضرت سی ساله بودند،و گویا شعار تمام زندگی خود را از روزی که پا به دنیا گذارد تا روزی که در قتلگاه کربلا از دنیا مفارقت کرد در این چند کلمه گنجانده بود.]<br />25- [با پیوستن به خالق،از مخلوق بی نیازی جو تا با پیوستن به راستگو،از دروغپرداز بی نیاز شوی.و از فضل خدای رحمان روزی طلب،که جز خداوند روزی دهندهای نیست.هر کس پندارد که مردم وی را بی نیاز توانند کرد بی شک به خدای رحمان وثوق و اطمینان ندارد.]<br />26.[به جان تو سوگند که من خانهای را که سکینه و رباب داشته باشد دوست میدارم.من آندو را دوست دارم و همه دارایی خود را در راهشان میدهم،و سرزنش کسی برایم اهمیت ندارد.]<br />27.امام حسین فرمود:«و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید».اکنون باید دید یزید چه کسی بوده که امام حسین این جمله را در بارهاش فرمود.<br />28- [همانا پوشیدن عبای خشن همراه با خوشی و روشنی چشمم را از پوشیدن لباسهای نازک بیشتر دوست دارم.<br />و خانهای که بادهای تند در آن بوزد نزد من از قصر مشرف با شکوه محبوبتر است...<br />و یکی از پسر عموهای فقیر و بد خویم برای من از مردی تنومند و درشتخو بهتر است.]<br />29- [اگر شکم مردی از چرک و خون پر شود بهتر از آن است که درون وی از شعر پر گردد.]<br />30-[مساجد را برای عابدان واگذار تا در آن سکنی گزینند،و خود بر دکان شرابفروش نشین و ما را شراب ده.آن کس که شراب نوشد در حالتخماری به طرب پردازد،در حالی که نماز گزاران نه دین دارند و نه دنیا.پروردگارت در قرآن«وای 0ر شرابخواران»نگفته،ولی«وای بر نماز گزاران»گفته است...]<br />31.[چون آن سرها پیدا شد و آن خورشیدها به تپههای جیرون بتابید،کلاغ صدا کرد و من گفتم چه صدابکنی چه نکنی من دیون خود را از پیامبر وصول کردم.]<br />32.[یکی از آنها ام عریط است که کنیه عقرب است،و نیز ثعاله که نام روباه است.]<br />33.در تتمة المنتهی مثل اینکه این رباعی را به شخص دیگری نسبت میدهد.رجوع شود به شرح حال یزید در آن کتاب.<br />34- [ای ابا قیس(نام میمون یزید)زمام مرکب خود را محکم بگیر که اگر از زین به زیر افتادی مرکبت ضامن نیست.<br />هان چه کسی میمونی را که گورخری آن را بر اسبهای امیر المؤمنین(یزید)پیش انداخته دیده است؟]<br />35- ظ:لله.<br />36- [به خدا سوگند ما بر یزید نشوریدیم مگر به خاطر اینکه ترسیدیم بر ما سنگ از آسمان ببارد.او مردی است که با مادران و دختران و خواهران خود نکاح میکند،و شراب مینوشد،و نماز را ترک میکند.به خدا سوگند اگر احدی از مردم هم با من نبودند من خودم را در راه خدا به گرفتاری نیکویی گرفتار میساختم.]<br />37.عقاد:ابو الشهداء،ص 78.<br />38- [مرا چه باک که تمام لشکر اسلام از مرض آبله و تب مردند.من اکنون در دیر مران بر متکاهای پر قو تکیه داده و راحتم،و ام کلثوم در آغوش من است.]<br />39.نفس المهموم،ص 91.[مردم دلهاشان با توست و شمشیرهاشان با بنی امیه،و سر نوشت از آسمان فرود میآید،و خداوند هم هر کار بخواهد میکند.]<br />40.یا عامر بن مجمع عبیدی،مجمع بن عامر.<br />41- [اما اشراف مردم که رشوه فراوان به آنان داده شده و خرجینهاشان پر شده است،لذا همه یکدست علیه تواند.و سایر مردم نیز دلهاشان مایل به شماست و شمشیرهاشان فردا علیه شما کشیده خواهد شد.]<br />42.[معصیتخدا را میکنی در حالی که اظهار دوستی او را مینمایی...]<br />43.از باب«تعرف الاشیاء باضدادها»باید هیئتحاکمه آن زمان شناخته شود تا امام حسین علیه السلام و سر نهضت آن حضرت شناخته شود.<br />44- ص 88[یاران معاویه همگی سیاستمدار و اهل شور بودند،و یاران یزید همه جلاد و سگان ولگردی بودند که برای صید بزرگی رها شده بودند.]<br />45- در روانشناسی جدید«مکانیسم جبران»اصطلاح شده است.<br />46- [او پیس و زشت رو و بد قیافه بود،مذهب خوارج را اختیار کرده بود تا به این بهانه با علی و فرزندانش بجنگد،ولی آن را حجت و دلیل قرار نمیداد تا با معاویه و اولادش بجنگد.]<br />47.[یک چشم و گلگون و سپید موی بود،و چون راه میرفت گویی دو پایش را میخواهد از گل بیرون آورد.]<br />48.رجوع شود به بیست مقاله قزوینی ص39،داستان یزید بن مفرغ و عباد بن زیاد و شعر معروف:<br />الا لیت اللحی کانتحشیشا فتعلفها خیول المسلمینا<br />و او ارجاع به جلد 17 اغانی ص56 و طبری،سلسله 2،ص 192 و 193 و طبقات الشعراء ابن قتیبه ص 120 میدهد،و در بیست مقاله مختصر شده.ایضا در این قصه رجوع شود به جلد 5 ابن خلکان ص 384.<br />49- [در نسب خود میان قریش متهم بود زیرا پدرش زیاد نسبش ناشناخته بود لذا او را زیاد بن ابیه میخواندند.سپس معاویه او را فرزند ابو سفیان قرار داد-داستانش معروف است...و مادر عبید الله کنیزی مجوسی بود که مرجانه نام داشت،و مردم وی را به خاطر او سرزنش میکردند و وی را به او منتسب میدانستند.او زبانش لکنت داشت و حروف عربی را به خوبی ادا نمیکرد،و چون میخواستیکی از حروریان خارجی را عیب گوید میگفت:هروری،و شنوگان همه به او میخندیدند.یک بار خواستبگوید:شمشیرهاتان را بر کشید،گفت: شمشیرهاتان را باز کنید،و یزید بن مفرغ او را به این بیت هجو کرد:و روزی که شمشیرت را از دور باز کردی خود را ضایع نمودی،و همه کارهایت ضایع است.]<br />50.[و او انسان بی گناه را به محض خشم و دشمنی و بدگمانی میکشت و با این حال به لهو و لعب میپرداخت که گویی اصلا عمل زشتی مرتکب نشده است.]<br />51.در جلد 1 ضحی الاسلام ص 175:«قال یزید بن معاویة یعدد فضل بیته علی زیاد بن ابیه: لقد نقلناک من ولاء ثقیف الی عز قریش،و من عبید الی ابی سفیان،و من القلم الی المنابر»[یزید بن معاویه فضائل خاندان خودش را بر زیاد بن ابیه بر میشمرد و میگفت:ما تو را از غلامی ثقیف تحت عزت قریش،و از عبید به ابو سفیان،و از قلم(نویسندگی)به منبرها انتقال دادیم].<br />52- [خاندانش به او گفتند:بهتر است از شاهراه نروی چنانکه ابن زبیر نرفت تا به تو دسترسی پیدا نکنند.فرمود:نه،به خدا سوگند از شاهراه جدا نشوم تا خدا آنچه را مقدر فرموده عملی سازد.]<br />53.[من از تمام سران ماموران امنیتی و سرپرستان قبائل و سربازانی که نماز عشاء را در مسجد نخوانند امان را برداشتم.]<br />54- [شرط گروهی از بهترین یاران زمامداران را گویند،و در زمان ما همان ماموران امنیتی هستند.و عرفاء جمع عریف است که سرپرست امور قوم را گویند.]<br />55.[کار را بر حسین تنگ گیر تا نامهام به دستتبرسد و فرستادهام نزد تو آید،و از او جدا مشو تا اینکه او را در سرزمین خشک بی پناهگاه و بی آبی فرود آوری.]<br />56.[من خوش ندارم که آغازگر جنگ با آنها باشم.]<br />57.بقره/194.<br />58- [دیلمیان بر یزید بن معاویه شوریدند و بر سرزمین دستبی در همدان استیلا یافتند.پس عبید الله بن زیاد لشکری را جمع آورد...]<br />59- [و لشکریان مخفیانه میگریختند و در کوفه میماندند.عبید الله یکی از یارانش را فرا خواند تا در کوفه بگردد و هر که را که از حرکتبه سوی حسین خود داری کرده نزد وی برد.و گردن مردی را که نزد وی بردند زد.گفته شده که آن مرد از کسانی بود که نرفته بودند،لذا بقیه لشکر در حرکتشتاب کردند.]<br />60- [البته خطا و اشتباه در این حرکت از آنجا سرچشمه میگیرد که ما از یک زاویه واحد و تنگ و محدود به آن نگاه کنیم و آن همان زاویه عمل فردی است که با انواع گوناگون اسباب زندگی روزانه در گیر است و برای کسانی که بدان توجه دارند تنها بر سود زود رس دنیوی دور میزند.]یک وقت امام حسین را به صورت یک شخص محدود در نظر میگیریم که مثل دیگران باید خوب بخورد،مثل آنها خوب بپوشد،بهتر آقایی کند،راحت و با آسایش باشد، لوازم عیش و خوشی برایش فراهم باشد،و آنوقت میگوییم برای این فرد و مصلحت این فرد(در مقابل فرد دیگری مثل ابن زیاد)چنین و چنان بود،و یک وقت امام حسین را دارای شخصیتی وسیعتر و عظیمتر میبینیم که سایر افراد غیر خودش و سایر زمانهای غیر زمان خودش را هم شامل است،وجودش وجود یک سلسله اصول استیعنی او شده عدل،شده حق، شده توحید،شده راستی و صراحت،شده نماز و بندگی(قل ان کان اباؤکم و ابناؤکم و ازواجکم. ..).<br />61- [و به اندیشه هیچ کدام آنها خطور نکرد که برای نجات خودشان و آن حضرت باز گشت از این حرکت را در نظر حضرتش جلوه دهند،و اگر میخواستند خود را بفریبند میتوانستند تسلیم در برابر دشمن را در نظر حضرتش جلوه دهند و نامش را نصیحت و خیر خواهی گذارند و چنین وانمود کنند که اخلاص میورزند و ادامه زندگی را برای حضرتش آرزو دارند.]<br />62.[و لیکن نه خودشان را فریفتند و نه آن حضرت را،از روی خیر خواهی صادقانه خود که او را از تسلیم دور میداشتند و از مرگ نه،و همگی بر این حالتبودند.]<br />63.[من بر تو در این سفر بیم کشته شدن دارم،زیرا اهل عراق قومی خیانت پیشهاند.]<br />64.[در همین شهر بمان،زیرا تو سرور اهل حجازی،پس اگر اهل عراق خواهان تو باشند چنانکه مدعیاند باید دشمنانشان را دور سازند و از شهر خود برانند.]<br />65.[سپس نزد آنها برو،و اگر تصمیم حتمی داری که بیرون شوی پس به یمن برو زیرا که دژها و درههای فراوان دارد،و پدرت در آنجا شیعیانی دارد.]<br />66- [حضرت به او فرمود:پسر عمو!من میدانم که تو قصد خیر خواهی و دلسوزی داری.]<br />67.[ولی من تصمیم قطعی برای حرکت گرفتهام.]<br />68.توبه/128.<br />69- [و سرزمینهای اطراف کربلا از دیر زمان مهد ایمان به مبارزه نور و ظلمتبود،و در اطراف آن مردمی بودند که به درگیری دائمی میان اهورا مزدا و اهریمن(نور و ظلمت،خدا و شیطان)ایمان داشتند.]<br />70.[ولی در حقیقت این نوعی مجاز و پندار بود،و حوادث تاریخی خواهان آن نبود که این سرزمینهایی که به اهورا مزدا و اهریمن ایمان دارد شاهد جنگی باشد که بهتر است آن را جنگ نور و ظلمت نامید،جنگ حسین و قاتلانش.]<br />71.[و این جنگ نزد ما به این نام شایستهتر است از جنگ اسلام و مجوس که در این سرزمینها و اطراف آن از زمینهای فارسیان صورت گرفته است.زیرا یک مجوسی با چیزی مبارزه میکند که در اعتقاد خود آن را نپذیرفته،لذا در دفاع وی چیزی از ایمان نسبتبه آنچه پنداشته و معتقد است وجود دارد.]<br />72.[به خلاف سپاهی که عبید الله برای جنگ با حسین گسیل داشته بود،که آنان سپاهی بودند که با قلب خویش به خاطر شکم خود،و با پروردگار خویش به خاطر زمامدارشان میجنگیدند.]<br />73.[و بر پارهای از آنان در بقیه عمرشان وحشتی دائمی چیره گشته بود.]<br />74- [زیرا آنان به خوبی فهمیده بودند که گناهی بزرگ مرتکب شدهاند به طوری که نمیتوانستند مغالطه کنند و خودشان را گول بزنند.]<br />75- [دو گوشواره داشت.]<br />76- [شماتتهای نیش دار و گزنده.]<br />77.[تحقیقا ضرباتی که بنی امیه در کربلا و مدینه و مکه وارد ساختند نیرومندترین ضرباتی بود که برای<br />پایداری حکومت و تثبیتبنیان و چیرگی حکومتشان بر مخالفان خود وارد ساختند،و مخالفان هرگز نتوانستند از آنان انتقام کشند به مانند ضربات دستخود آنان،و بنی امیه در واقع زننده نبودند بلکه ضربهای خوردند که تا پایان روزگار ادامه دارد.و همین جنایتیکروزه که در کربلا واقع شد موجب گشت که یک دولت عریض و طویل آنچنانی تنها به اندازه عمر یک شخص عمر کند.]<br />78.[و اقامه و تحریک عواطف انسانی از سوی ما یکی از مقدسترین واجباتی است که بر ناظران در سیره گذشتگان واجب گشته است.]<br />79.[زیرا عواطف انسانی تمام پاداشی است که تاریخ میتواند به کسی بدهد،و آن تنها ثروتی است که جاودانگی با آن محفوظ میماند.] </span></div>shokohhttp://www.blogger.com/profile/14950602887759262711noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1204503447360297810.post-37290044143399859112007-02-14T21:41:00.000-08:002007-02-14T21:44:32.324-08:00سؤالات در باره نهضتحسینی<div align="right"><span style="font-size:85%;color:#000066;">.آیا قیام حسینی یک انفجار بود یا یک تصمیم آگاهانه،و در صورت دوم آیا انقلاب و شورش ابتدایی بر ضد دستگاه حکومتبود یا یک نوع دفاع و مقاومت در مقابل دستگاه بود؟و در صورت دوم آیا مقاومت در مقابل این بود که آنها قصد کشتن او را داشتند یا در مقابل یعتخواستن آنها بود؟و بنا بر اینکه انقلاب ابتدایی بود آیا مبنای انقلاب،دعوت مردم کوفه بود یا اینکه و لو مردم کوفه دعوت نمیکردند باز هم[امام]قیام میکرد؟<br />2.آیا امام حسین میدانست که کشته میشود(به علم امامتیا از روی قرائن قطعی)و یا نمیدانست و باور نمیکرد که کشته شود؟و در صورت دوم،اگر میدانست،طوری دیگر عمل میکرد یا همان طور عمل میکرد که کرد؟و در نتیجه آیا پس از آنکه دانست کشته میشود،از آنچه کرد پشیمان شد یا نه؟<br />3.آیا امام حسین به قصد کربلا(و قهرا به قصد قربانگاه مخصوص خود)حرکت کرد و یا فرضا به قصد کشته شدن حرکت کرد،مقصدش خصوص کربلا نبود؟و اگر مقصدش کربلا نبود کجا بود؟آیا مقصدش عراق و لشکر گاه مسلمین و مرکز شیعیان بود که آنجا را مرکز قرار دهد یا مقصد معینی نداشت و فقط میخواست در حجاز نباشد و احیانا فکر میکرد که به شام برود؟ و به هر حال اگر مقصدش کربلا نبود آیا میدانستبه هر حال در این سفر شهید میشود یا نه؟<br />4.آیا امام حسین پیشنهاد صلح کرد یا نه؟و در صورت دوم آیا طرف مقابل پیشنهاد صلح کرد و او نپذیرفتیا نه؟و اگر فرض کنیم پیشنهاد صلح کرده است پس وضع او و امام حسن هیچ تفاوتی ندارد.تفاوت در ناحیه طرف است که معاویه صلح را پذیرفت و یزید نپذیرفت.و اگر پیشنهاد صلح کرد چرا از اول بیعت نکرد؟آقای[صالحی]نجف آبادی معتقد است که امام نجبار پیشنهاد صلح کرد.<br />5.اگر امام حسین نه پیشنهاد صلح کرد و نه پیشنهاد صلح طرف را پذیرفتبه چه علتبود و چرا امام حسن صلح را پذیرفت؟<br />6.آیا جمله«ان الله شاء ان یراک قتیلا»میتواند صحیح باشد یا نه؟<br />7.چرا امام حسین تا این حد در مقابل تقاضای بیعت مقاومت کرد ولی امیر المؤمنین و ائمه دیگر در مقابل این تقاضا اینقدر مقاومت نکردند؟آیا میتوان گفت که بیعت علی علیه السلام تسلیم به اکثریتبود و لو اکثریتخاطی،ولی بیعتی که از امام حسین میخواستند،تسلیم به رسم ولایتعهدی بود؟<br />8.آیا میان بیعت و صلح فرق استیا نه؟یعنی آیا ممکن استبگوییم که در شرایط خاصی بیعت جایز نیست زیرا بیعت امضاء و تایید است ولی صلح جایز است زیرا صلح معمولا در میان دو متخاصم صورت میگیرد و هیچ گونه مفهوم امضاء و تایید ندارد بلکه مفهوم تخاصم دارد؟ پس آیا میتوان گفت امام حسین حاضر به بیعت نشد اما حاضر شد به صورت یک فرد مخاصم صلح کند؟<br />9.آیا قرائنی هست که امام حسین در صدد به دست گرفتن حکومتبود؟یا فقط ممتنع از بیعتبود و حداکثر آمر به معروف و ناهی از منکر بود؟<br />به عقیده ما ترتیب اثر دادن به نامههای اهل کوفه خود قرینه استبر اینکه امام در صدد به دست گرفتن حکومت و زعامتبود.«مسلم»هم برای چنین کاری به کوفه آمد.<br />به دنبال این پرسش،پرسش دیگری است که آیا رفتن به مکه صرفا برای امتناع از بیعتبود و یا برای این بود که امکان جنبش و فعالیتبیشتری برای زعامت پیدا کند؟<br />10.آیا امام سجاد در وقعه«حره»به وسیله مسلم بن عقبه با یزید بیعت کرد؟<br />11.یکی از سؤالات این است که چگونه است که امام پس از برخورد با سپاه حرو با عمر سعد پیوسته ضمن پیشنهادها پیشنهاد باز گشتبه حجاز را میکند؟<br />12.آیا پیشنهاد امام مراجعتبه مدینه را،پس از برخورد با حر و با عمر بن سعد،برای توسعه و گسترش دامنه انقلاب بود؟<br />13.امام اگر قصد شورش و انقلاب علیه حکومت نداشت چرا مردم بصره را دعوت کرد و به آنها نامه نوشت؟<br />آیا امام به مردم دیگر یعنی مردم یمن و خراسان و مصر و غیر هم نامهای نوشته استیا نه؟ ممکن است نامه نوشته باشد ولی مخفی مانده باشد.نامههای بصره به وسیله«منذر بن جارود»کشف شد.<br />14.آقای غفاری (1) در مقدمه بررسی تاریخ عاشورا این مسائل را طرح میکند:<br />آیا عمل حسین بن علی فرار از بیعتبود یا اجابت دعوت کوفیان و یا قیام و نهضت و به قول امروزیها ثوره و انقلاب؟و آیا میدانست کشته میشود یا نه؟آیا از روی نقشه عمل میکرد یا اینکه در پیشامدها جدا گانه تصمیم میگرفت؟چرا گاهی همراهان خود را مرخص میکرد و گاهی غیر همراهان را به یاری میطلبید:پس از شنیدن خبر شهادت مسلم،به همراهان خود پیشنهاد کرد بروید و مرا تنها بگذارید،اما عبید الله بن حر جعفی و زهیر بن القین و ضحاک بن عبد الله مشرقی را به یاری طلبید و حتی از ضحاک بن عبد الله خواست تا دم آخر او را یاری کند و بعد برود.<br />در شب عاشورا همه یاران و خاندان را مرخصی داد و اعلام حل بیعت کرد و در همان شب حبیب بن مظاهر را به قبیله بنی اسد برای استمداد فرستاد.کسی که میداند دستبه عمل فوق العاده خطیری زده است و او را میکشند چرا زن و فرزند خویش را همراه میبرد؟بعضی این کار را یک کار بی نقشه و تدریجی گمان کردهاند.به عقیده آنها امام کارش از آنجا شروع شد که از بیعت امتناع کرد و به مکه که محل امن بود با زن و فرزند پناه برد.بعد دو چیز سبب خروج از مکه شد،یکی خوف ترور در مکه و از بین رفتن حرمت کعبه و دیگر دعوت کوفیان.و با شکست مسلم که مصادف بود با رسیدن امام به مرز عراق،امام میخواستبرگردد و نشد، در کربلا گرفتار و کشته شد.<br />بعضی گفتهاند امام نمیدانست کشته میشود و اگر نه اقدام نمیکرد.امام باور نمیکرد با قرابت نزدیکش به رسول خدا کشته شود.بعضی گفتهاند بر عکس،امام یقین داشتبه هر حال او را میکشند،لهذا شهادت با عزت را بر کشته شدن به ذلت ترجیح داد.آقای غفاری خود اختیار میکند که عمل حسین علیه السلام قیام و نهضت و ثوره و انقلاب بود.مقدماتی در زمان معاویه فراهم شده بود که ایجاب میکرد امام قیام و نهضت نماید.از طرف دیگر دلایل و قرائن فراوان در دست است که امام از همان زمان مقدمات کار را فراهم میکرد. </span></div>shokohhttp://www.blogger.com/profile/14950602887759262711noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1204503447360297810.post-63647677740186423062007-02-14T21:13:00.000-08:002007-02-14T22:55:32.202-08:00پيام كربلا<div align="right"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEi_hDvxGmM0LZt2o6fElvQOWuXTbYzlwQJMPZCsy-dqt6YQQdYfC58DtE5cabc7jPx_BJ6fgrwQ40tjYu4MVnnA85emW3amR4h2S-1m7btbbtG5yRQ_Ta_B9OjpyRRcXrelZ0GQWWYIxmGh/s1600-h/16.gif"><span style="font-size:85%;color:#ff6600;"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5031625487042763346" style="FLOAT: left; MARGIN: 0px 10px 10px 0px; CURSOR: hand" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEi_hDvxGmM0LZt2o6fElvQOWuXTbYzlwQJMPZCsy-dqt6YQQdYfC58DtE5cabc7jPx_BJ6fgrwQ40tjYu4MVnnA85emW3amR4h2S-1m7btbbtG5yRQ_Ta_B9OjpyRRcXrelZ0GQWWYIxmGh/s320/16.gif" border="0" /></span></a><span style="font-size:85%;color:#ff6600;"><br /></span></div><div align="right"><span style="font-size:85%;color:#ff6600;"></span></div><div align="right"><span style="font-size:85%;color:#ff6600;">چون خلافت رشته از قرآن گسيخت</span></div><div align="right"><span style="font-size:85%;color:#ff6600;"></span></div><div align="right"><span style="font-size:85%;color:#ff6600;"></span></div><div align="right"><span style="font-size:85%;color:#ff6600;"></span></div><div align="right"><span style="font-size:85%;color:#ff6600;"></span></div><div align="right"><span style="font-size:85%;color:#ff6600;"></span></div><div align="right"><span style="font-size:85%;color:#ff6600;">چون خلافت رشته از قرآن گسيخت حريت را زهر اندر كام ريخت</span></div><div align="right"><span style="font-size:85%;color:#ff6600;">خاست آن سر جلوة خير الامم چون سحاب قبله باران در قدم</span></div><div align="right"><span style="font-size:85%;color:#ff6600;">بر زمين كربلا باريد و رفت لاله در ويرانه ها كاريد و رفت</span></div><div align="right"><span style="font-size:85%;color:#ff6600;">تا قيامت قطع استبيداد كرد موج خون از چمن ايجاد كرد</span></div><div align="right"><span style="font-size:85%;color:#ff6600;">بهر حق در خاك و خون گرديده است پس بناي لا اله گرديده است</span></div><div align="right"><span style="font-size:85%;color:#ff6600;">مدعايش سلطنت بودي اگر خود نكردي با چنين سامان سفر</span></div><div align="right"><span style="font-size:85%;color:#ff6600;">دشمنان چون ريگ صحرا لاتعد دوستان او به يزدان هم عدد</span></div><div align="right"><span style="font-size:85%;color:#ff6600;">سر ابراهيم و اسماعيل بود يعني آن اجمال را تفصيل بود</span></div><div align="right"><span style="font-size:85%;color:#ff6600;">عزم او چون كوهساران استوار پايدار و تند سير و كامكار</span></div><div align="right"><span style="font-size:85%;color:#ff6600;">تيغ بهر عزت دين است و بس مقصد او حفظ آيين است و بس</span></div><div align="right"><span style="font-size:85%;color:#ff6600;">ماسوالله را مسلمان بنده نيست پيش فرعوني سرش افكنده نيست</span></div><div align="right"><span style="font-size:85%;color:#ff6600;">خون او تفسير اين اسرار كرد ملت خوابيده را بيدار كرد</span></div><div align="right"><span style="font-size:85%;color:#ff6600;">تيغ لا چون از ميان بيرون كشيد از رگ ارباب باطل خون كشيد</span></div><div align="right"><span style="font-size:85%;color:#ff6600;">نقش الا الله بر صحرا نوشت سطر عنوان نجات ما نوشت </span></div><div align="right"><span style="font-size:85%;color:#ff6600;">رمز قرآن از حسين آموختيم زآتش او شعله ها اندوختيم</span></div><div align="right"><span style="font-size:85%;color:#ff6600;"></span></div>shokohhttp://www.blogger.com/profile/14950602887759262711noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1204503447360297810.post-43711204685265380102007-02-14T04:21:00.001-08:002007-02-14T22:03:24.808-08:00نقش اهل بیتسید الشهداء در تبلیغ نهضتحسینی<div align="right"><span style="font-size:78%;color:#3366ff;">برای بحث راجع به نقش اهل بیت مکرم سید الشهداء در تبلیغ نهضتحسینی و اسلام،ابتدا باید دو مقدمه را به عرض شما برسانم.یکی اینکه طبق روایات و همچنین بر اساس معتقدات ما-که معتقد به امامتحضرت سید الشهداء هستیم-تمام کارهای ایشان از روز اول حساب شده بوده است و ایشان بی حساب و منطق و بدون دلیل کاری نکردهاند،یعنی نمیتوانیم بگوییم که فلان قضیه اتفاقا و تصادفا رخ داده،بلکه همه اینها روی حساب بوده است.و این مطلب گذشته از اینکه از نظر قرائن تاریخی روشن است،از نظر منطق و روایات و بر اساس اعتقاد ما مبنی بر امامتحضرت سید الشهداء نیز تایید میشود.<br />چرا ابا عبد الله اهل بیتش را همراه خود برد؟<br />یکی از مسائلی که هم تاریخ در باره آن صحبت کرده و هم اخبار و احادیث از آن سخن گفتهاند این است که چرا ابا عبد الله در این سفر پر خطر اهل بیتش را همراه خود برد؟خطر این سفر را همه پیش بینی میکردند،یعنی یک امر غیر قابل پیش بینی حتی برای افراد عادی نبود. لهذا قبل از آنکه ایشان حرکت کنند تقریبا میشود گفت تمام کسانی که آمدند و مصلحت اندیشی کردند،حرکت دادن اهل بیتبه همراه ایشان را کاری بر خلاف مصلحت تشخیص دادند،یعنی آنها با حساب و منطق خودشان که در سطح عادی بود و به مقیاس و معیار حفظ جان ابا عبد الله و خاندانش،تقریبا به اتفاق آراء به ایشان میگفتند:رفتن خودتان خطرناک است و مصلحت نیستیعنی جانتان در خطر است،چه رسد که بخواهید اهل بیتتان را هم با خودتان ببرید.ابا عبد الله جواب داد:نه،من باید آنها را ببرم.به آنها جوابی میداد که دیگر نتوانند در این زمینه حرف بزنند،به این ترتیب که جنبه معنوی مطلب را بیان میکرد،که مکرر شنیدهاید که ایشان استناد کردند به رؤیایی که البته در حکم یک وحی قاطع است. فرمود:در عالم رؤیا جدم به من فرموده است:«ان الله شاء ان یراک قتیلا» (1) .گفتند:پس اگر این طور است،چرا اهل بیت و بچهها را همراهتان میبرید؟پاسخ دادند:این را هم جدم فرمود:«ان الله شاء ان یراهن سبایا» (2) .<br />اینجا یک توضیح مختصر برایتان عرض بکنم:این جمله«ان الله شاء ان یراک قتیلا»یا«ان الله شاء ان یراهن سبایا»یعنی چه؟این مفهومی که الآن من عرض میکنم معنایی است که همه کسانی که آنجا مخاطب ابا عبد الله بودند آن را میفهمیدند،نه یک معمایی که امروز گاهی در السنه شایع است.کلمه مشیتخدا یا اراده خدا که در خود قرآن به کار برده شده است،در دو مورد به کار میرود که یکی را اصطلاحا«اراده تکوینی»و دیگری را«اراده تشریعی»میگویند. اراده تکوینی یعنی قضا و قدر الهی که اگر چیزی قضا و قدر حتمی الهی به آن تعلق گرفت، معنایش این است که در مقابل قضا و قدر الهی دیگر کاری نمیشود کرد.<br />معنای اراده تشریعی این است که خدا این طور راضی است،خدا اینچنین میخواهد.مثلا اگر در مورد روزه میفرماید: یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر (3) یا در مورد دیگری که ظاهرا زکات است میفرماید: یرید لیطهرکم (4) مقصود این است که خدا که اینچنین دستوری داده است،این طور میخواهد،یعنی رضای حق در این است.<br />خدا خواسته است تو شهید باشی،جدم به من گفته است که رضای خدا در شهادت توست. جدم به من گفته است که خدا خواسته است اینها اسیر باشند،یعنی اسارت اینها رضای حق است،مصلحت است و رضای حق همیشه در مصلحت است و مصلحتیعنی آن جهت کمال فرد و بشریت.<br />در مقابل این سخن،دیگر کسی چیزی نگفتیعنی نمیتوانستحرفی بزند.پس اگر چنین است که جد شما در عالم معنا به شما تفهیم کردهاند که مصلحت در این است که شما کشته بشوید،ما دیگر در مقابل ایشان حرفی نداریم.همه کسانی هم که از ابا عبد الله این جملهها را میشنیدند،این جور نمیشنیدند که آقا این مقدر است و من نمیتوانم سر پیچی کنم.ابا عبد الله هیچ وقتبه این شکل تلقی نمیکرد.این طور نبود که وقتی از ایشان میپرسیدند چرا زنها را میبرید،بفرماید اصلا من در این قضیه بی اختیارم و عجیب هم بی اختیارم،بلکه به این صورت میشنیدند که با الهامی که از عالم معنا به من شده است،من چنین تشخیص دادهام که مصلحت در این است و این کاری است که من از روی اختیار انجام میدهم ولی بر اساس آن چیزی که آن را مصلحت تشخیص میدهم.لذا میبینیم که در موارد مهمی،همه یک جور عقیده داشتند،ابا عبد الله عقیده دیگری در سطح عالی داشت،همه یک جور قضاوت میکردند،امام حسین علیه السلام میگفت:این جور نه،من جور دیگری عمل میکنم.معلوم است که کار ابا عبد الله یک کار حساب شده است،یک رسالت و یک ماموریت است.اهل بیتش را به عنوان طفیلی همراه خود نمیبرد که خوب،من که میروم،زن و بچهام هم همراهم باشند.غیر از سه نفر که دیشب اسم بردم،هیچیک از همراهان ابا عبد الله،زن و بچهاش همراهش نبود.انسان که به یک سفر خطرناک میرود،زن و بچهاش را که نمیبرد.اما ابا عبد الله زن و بچهاش را برد،نه به اعتبار اینکه خودم میروم پس زن و بچهام را هم ببرم(خانه و زندگی و همه چیز امام حسین علیه السلام در مدینه بود)بلکه آنها را به این جهتبرد که رسالتی در این سفر انجام بدهند.این یک مقدمه.<br />نقش زن در تاریخ<br />مقدمه دوم:بحثی در باره«نقش زن در تاریخ»مطرح است که آیا اساسا زن در ساختن تاریخ نقشی دارد یا ندارد و اصلا نقشی میتواند داشته باشد یا نه؟باید داشته باشد یا نباید داشته باشد؟همچنین از نظر اسلام این قضیه را چگونه باید برآورد کرد؟<br />زن یک نقش در تاریخ داشته و دارد که کسی منکر این نقش نیست و آن نقش غیر مستقیم زن در ساختن تاریخ است.میگویند زن مرد را میسازد و مرد تاریخ را، یعنی بیش از مقداری که مرد در ساختن زن میتواند تاثیر داشته باشد زن در ساختن مرد تاثیر دارد.این خودش مسالهای است که نمیخواهم امشب در باره آن بحث کنم.آیا مرد روح و شخصیت زن را میسازد(اعم از اینکه زن به عنوان مادر باشد یا به عنوان همسر)یا نه،این زن است که فرزند و حتی شوهر را میسازد؟مخصوصا در مورد شوهر،آیا زن بیشتر شوهر را میسازد یا شوهر بیشتر زن را؟حتما تعجب خواهید کرد که عرض کنم آنچه که تحقیقات تاریخی و ملاحظات روانی ثابت کرده است این است که زن در ساختن شخصیت مرد بیشتر مؤثر است تا مرد در ساختن شخصیت زن.بدین جهت است که تاثیر غیر مستقیم زن در ساختن تاریخ،لا منکر و غیر قابل انکار است.اینکه زن مرد را ساخته است و مرد تاریخ را،خودش داستانی است و یک مبحثخیلی مفصل.<br />سه شکل نقش مستقیم زن در ساختن تاریخ:<br />1.زن،«شیء گرانبها»و بدون نقش<br />حال ببینیم نقش مستقیم زن در ساختن تاریخ چگونه است و چگونه باید باشد و چگونه میتواند باشد؟به سه شکل میتواند باشد:یکی اینکه اساسا زن نقش مستقیم در ساختن تاریخ نداشته باشد،یعنی نقش زن منفی محض باشد.در بسیاری از اجتماعات برای زن جز زاییدن و بچه درست کردن و اداره داخل خانه نقشی قائل نبودهاند،یعنی زن در اجتماع بزرگ نقش مستقیم نداشته،نقش غیر مستقیم داشته است،به این ترتیب که او در خانواده مؤثر بوده و فرد ساخته خانواده در اجتماع مؤثر بوده است.یعنی زن مستقیما بدون اینکه از راه مرد تاثیری داشته باشد،به هیچ شکل تاثیری در بسیاری از اجتماعات نداشته است.ولی در این اجتماعات زن علی رغم اینکه نقشی در ساختن تاریخ و اجتماع نداشته است،بدون شک و بر خلاف تبلیغاتی که در این زمینه میکنند،به عنوان یک شیء گرانبها زندگی میکرده است، یعنی به عنوان یک شخص،کمتر مؤثر بوده ولی یک شیء بسیار گرانبها بوده و به دلیل همان گرانبهاییاش بر مرد اثر میگذاشته است،ارزان نبوده که در خیابانها پخش باشد و هزاران اماکن عمومی برای بهرهگیری از او وجود داشته باشد،بلکه فقط در دایره زندگی خانوادگی مورد بهره برداری قرار میگرفته است.لذا قهرا برای مرد خانواده یک موجود بسیار گرانبها بوده،چون تنها موجودی بوده که احساسات جنسی و عاطفی او را اشباع میکرده است و طبعا و بدون شک مرد عملا در خدمت زن بوده است.ولی زن شیء بوده،شیء گرانبها،مثل الماس که یک گوهر گرانبهاست،شخص نیست،شیء است ولی شیء گرانبها.<br />2.زن،«شخص بی بها»و دارای نقش<br />شکل دیگر تاثیر زن در تاریخ-که این شکل در جوامع قدیم زیاد نبوده-این است که زن عامل مؤثر در تاریخ باشد،نقش مستقیم در تاریخ داشته باشد و به عنوان شخص مؤثر باشد نه به عنوان شیء،اما شخص بی بها،شخص بی ارزش،شخصی که حریم میان او و مرد برداشته شده است.دقایق روانشناسی ثابت کرده است که ملاحظات بسیار دقیقی یعنی طرحی در لقتبوده برای عزیز نگه داشتن زن.هر وقت این حریم بکلی شکسته و این حصار خرد شده است،شخصیت زن از نظر احترام و عزت پایین آمده است.البته از جنبههای دیگری ممکن استشخصیتش بالا رفته باشد مثلا با سواد شده باشد،عالمه شده باشد،ولی دیگر آن موجود گرانبها برای مرد نیست.از طرف دیگر،زن نمیتواند زن نباشد.جزء طبیعت زن این است که برای مرد گرانبها باشد،و اگر این را از زن بگیرید تمام روحیه او متلاشی میشود.آنچه برای مرد در رابطه جنسی ملحوظ است،در اختیار داشتن زن به عنوان یک موجود گرانبهاست نه در اختیار یک زن بودن به عنوان یک موجود گرانبها برای او.ولی آنچه در طبیعت زن وجود دارد این نیست که یک مرد را به عنوان یک شیء گرانبها داشته باشد،بلکه این است که خودش به عنوان یک شیء گرانبها مرد را در تسخیر داشته باشد.<br />آنجا که زن از حالت اختصاص خارج شد(لازم نیست که اختصاص به صورت ازدواج رواج داشته باشد)یعنی وقتی که زن ارزان شد،در اماکن عمومی بسیار پیدا شد،هزاران وسیله برای استفاده مرد از زن پیدا شد،خیابانها و کوچهها جلوهگاه زن شد که خودش را به مرد ارائه بدهد و مرد بتواند از نظر چشم چرانی و تماشا کردن،از نظر استماع موسیقی صدای زن،از نظر لمس کردن،حداکثر بهره برداری را از زن بکند،آنجاست که زن از ارزش خودش،از آن ارزشی که برای مرد باید داشته باشد میافتد،یعنی دیگر شیء گرانبها نیست ولی ممکن است مثلا با سواد باشد،درسی خوانده باشد،بتواند معلم باشد و کلاسهایی را اراده کند یا طبیب باشد،همه اینها را میتواند داشته باشد ولی در این شرایط(ارزان بودن زن)آن ارزشی که برای یک زن در طبیعت او وجود دارد دیگر برایش وجود ندارد.و در واقع در این وقت است که زن به شکل دیگر ملعبه جامعه مردان میشود بدون آنکه در نظر فردی از افراد مردان،آن عزت و احترامی را که باید داشته باشد دارا باشد.<br />جامعه اروپایی به این سو میرود،یعنی از یک طرف به زن از نظر رشد برخی استعدادهای انسانی از قبیل علم و اراده شخصیت میدهد ولی از طرف دیگر ارزش او را از بین میبرد.<br />3.زن،«شخص گرانبها»و دارای نقش<br />شکل سومی هم وجود دارد و آن این است که زن به صورت یک«شخص گرانبها»در بیاید،هم شخص باشد و هم گرانبها،یعنی از یک طرف شخصیت روحی و معنوی داشته باشد،کمالات روحی و انسانی نظیر آگاهی داشته باشد (5) و از طرف دیگر،در اجتماع مبتذل نباشد.یعنی آن محدودیت نباشد و آن اختلاط هم نباشد،نه محدودیت و نه اختلاط بلکه حریم.حریم مسالهای استبین محدودیت زن و اختلاط زن و مرد.<br />وقتی که ما به متن اسلام مراجعه میکنیم میبینیم نتیجه آنچه که اسلام در مورد زن میخواهد،شخصیت است و گرانبها بودن.در پرتو همین شخصیت و گرانبهایی،عفاف در جامعه مستقر میشود،روانها سالم باقی میمانند،کانونهای خانوادگی در جامعه سالم میمانند و«رشید»از کار در میآید.گرانبها بودن زن به این است که بین او و مرد در حدودی که اسلام مشخص کرده،حریم باشد،یعنی اسلام اجازه نمیدهد که جز کانون خانوادگی،یعنی صحنه اجتماع،صحنه بهره برداری و التذاذ جنسی مرد از زن باشد چه به صورت نگاه کردن به بدن و اندامش،چه به صورت لمس کردن بدنش،چه به صورت استشمام عطر زنانهاش و یا شنیدن صدای پایش که اگر به اصطلاح به صورت مهیجباشد،اسلام اجازه نمیدهد.ولی اگر بگوییم علم،اختیار و اراده،ایمان و عبادت و هنر و خلاقیت چطور؟میگوید بسیار خوب،مثل مرد.چیزهایی را شارع حرام کرده که به زن مربوط است.آنچه را که حرام نکرده،بر هیچ کدام حرام نکرده است.اسلام برای زن شخصیت میخواهد نه ابتذال.<br />سه گونه تاریخ<br />بنابر این تاریخ از نظر اینکه در ساختن آن تنها مرد دخالت داشته باشد یا مرد و زن با یکدیگر دخالت داشته باشند،سه گونه میتواند باشد:یک تاریخ تاریخ مذکر است،یعنی تاریخی که به دست جنس مذکر به طور مستقیم ساخته شده است و جنس مؤنث هیچ نقشی در آن ندارد. یک تاریخ تاریخ مذکر-مؤنث است اما مذکر-مؤنث مختلط،بدون آنکه مرد در مدار خودش قرار بگیرد و زن در مدار خودش،یعنی تاریخی که در آن این منظومه بهم خورده است،مرد در مدار زن قرار میگیرد و زن در مدار مرد،که ما اگر طرز لباس پوشیدن امروز بعضی از آقا پسرها و دختر خانمها را ببینیم،میبینیم که چطور اینها دارند جای خودشان را با یکدیگر عوض میکنند.نوع سوم،تاریخ مذکر-مؤنث است که هم به دست مرد ساخته شده است و هم به دست زن،ولی مرد،در مدار خودش و زن در مدار خودش.<br />ما وقتی به قرآن کریم مراجعه میکنیم،میبینیم تاریخ مذهب و دین آن طور که قرآن کریم تشریح کرده استیک تاریخ مذکر-مؤنث است و به تعبیر من یک تاریخ«مذنث»استیعنی مذکر و مؤنث هر دو نقش دارند،اما نه به صورت اختلاط بلکه به این صورت که مرد در مقام و مدار خودش و زن در مقام و مدار خودش.<br />قرآن کریم مثل اینکه عنایتخاص دارد که همین طور که صدیقین و قدیسین تاریخ را بیان میکند،صدیقات و قدیسات تاریخ را هم بیان کند.در داستان آدم و همسر آدم نکتهای است که من مکرر در سخنرانیهای چند سال پیش خود گفتهام و باز یاد آوری میکنم.<br />فکر غلط مسیحی در باره زن<br />یک فکر بسیار غلط را مسیحیان در تاریخ مذهبی جهان وارد کردند که واقعا خیانتبود.در مساله زن نداشتن عیسی و ترک ازدواج و مجرد زیستن کشیشها و کاردینالها کم کم این فکر پیدا شد که اساسا زن عنصر گناه و فریب است،یعنی شیطان کوچک است،مرد به خودی خود گناه نمیکند و این زن است،شیطان کوچک است که همیشه وسوسه میکند و مرد را به گناه وا میدارد.گفتند اساسا قصه آدم و شیطان و حوا این طور شروع شد که شیطان نمیتوانست در آدم نفوذ کند،لذا آمد حوا را فریب داد و حوا آدم را فریب داد،و در تمام تاریخ همیشه به این شکل است که شیطان بزرگ زن را و زن مرد را وسوسه میکند.اصلا داستان آدم و حوا و شیطان در میان مسیحیان به این شکل در آمد.ولی قرآن درستخلاف این را میگوید و تصریح میکند،و این عجیب است.<br />قرآن وقتی داستان آدم و شیطان را ذکر میکند،برای آدم اصالت و برای حوا تبعیت قائل نمیشود.اول که میفرماید ما گفتیم،میگوید:ما به این دو نفر گفتیم که ساکن هشتشوید(نه فقط به آدم)، لا تقربا هذه الشجرة (6) به این درخت نزدیک نشوید(حالا آن درخت هر چه هست).بعد میفرماید: فوسوس لهما الشیطان (7) شیطان ایندو را وسوسه کرد. نمیگوید که یکی را وسوسه کرد و او دیگری را وسوسه کرد. فدلیهما بغرور (8) .باز«هما»ضمیر تثنیه است. و قاسمهما انی لکما لمن الناصحین (9) آنجا که خواست فریب بدهد،جلوی هر دوی آنها قسم دروغ خورد.آدم همان مقدار لغزش کرد که حوا،و حوا همان مقدار لغزش کرد که آدم.اسلام این فکر را،این دروغی را که به تاریخ مذهبها بسته بودند زدود و بیان داشت که جریان عصیان انسان چنین نیست که شیطان زن را وسوسه میکند و زن مرد را و بنا بر این زن یعنی عنصر گناه.و شاید برای همین است که قرآن گویی عنایت دارد که در کنار قدیسین از قدیسات بزرگ یاد کند که تمامشان در مواردی بر آن قدیسین علو و برتری داشتهاند.<br />زنان قدیسه در قرآن<br />در داستان ابراهیم از ساره با چه تجلیلی یاد میکند!در این حد که همان طور که ابراهیم با ملکوت ارتباط داشت و چشم ملکوتی داشت،فرشتگان را میدید و صدای ملائکه را میشنید، ساره نیز صدای آنها را میشنید.وقتی به ابراهیم گفتند خداوند میخواهد به شما(ابراهیم پیرمرد و ساره پیرزن)فرزندی بدهد،صدای ساره بلند شد،گفت: ا الد و انا عجوز و هذا بعلی شیخا (10) من پیرزن با این شوهر پیرمرد؟!ما سر پیری میخواهیم بچه دار بشویم؟!ملائکه در حالی که مخاطبشان ساره است نه ابراهیم،گفتند: ا تعجبین من امر الله (11) ساره!آیا از برکت الهی و خداوندی به خانواده شما تعجب میکنید؟<br />همچنین قرآن وقتی اسم مادر موسی را میبرد،میفرماید: و اوحینا الی ام موسی ان ارضعیه ما به مادر موسی وحی فرستادیم که خودت فرزندت را شیر بده، فاذا خفت علیه فالقیه فی الیم و لا تخافی و لا تحزنی انا رادوه الیک و جاعلوه من المرسلین (12) .<br />قرآن به داستان مریم که میرسد،بیداد میکند.پیغمبران در مقابل این زن میآیند زانو میزنند.زکریا وقتی میآید مریم را میبیند،در حالتی میبیند که مریم با نعمتهایی به سر میبرد که در تمام آن سرزمین وجود ندارد،تعجب میکند.قرآن میگوید در حالی که مریم در محراب عبادت بود فرشتگان الهی با این زن سخن میگفتند: اذ قالت الملائکة یا مریم ان الله یبشرک بکلمة منه اسمه المسیح عیسی بن مریم وجیها فی الدنیا و الاخرة و من المقربین (13) . ملائکه مستقیما با خودش صحبت میکردند.مریم مبعوث نبوده و این را قرآن درست نمیداند که یک زن را بفرستد میان زن و مرد.مریم،بر خلاف شانش مبعوث نبود ولی از بسیاری از مبعوثها عالی مقامتر بود.بدون شک و شبهه مریم غیر مبعوث از خود زکریا که مبعوث بوده،عالی مقامتر و والامقامتر بود.<br />قرآن راجع به حضرت صدیقه طاهره میفرماید: انا اعطیناک الکوثر (14) .دیگر کلمهای بالاتر از«کوثر»نیست.در دنیایی که زن را شر مطلق و عنصر فریب و گناه میدانستند،قرآن میگوید نه تنها خیر استبلکه کوثر استیعنی خیر وسیع،یک دنیا خیر.<br />زنان بزرگ در تاریخ اسلام<br />میآییم در متن تاریخ اسلام.از همان روز اول دو نفر مسلمان میشوند:علی و خدیجه که ایندو نقش مؤثری در ساختن تاریخ اسلام دارند.اگر فداکاریهای این زن-که از پیغمبر پانزده سال بزرگتر بود-نبود،از نظر علل ظاهری مگر پیغمبر میتوانست کاری از پیش ببرد؟تاریخ ابن اسحاق یک قرن و نیم بعد از هجرت راجع به مقام خدیجه و نقش او در پشتیبانی از پیغمبر اکرم و مخصوصا در تسلی بخشی به پیغمبر اکرم،مینویسد:بعد از مرگ خدیجه که ابو طالب هم در آن سال از دنیا رفت،واقعا عرصه بر پیغمبر اکرم تنگ شد به طوری که نتوانست... (15) بماند.تا آخر عمر پیغمبر هر گاه اسم خدیجه را میبردند،اشک مقدسشان جاری میشد.عایشه میگفت:یک پیرزن که دیگر این قدر ارزش نداشت،چه خبر است؟میفرمود:تو خیال میکنی من به خاطر شکل خدیجه میگریم؟خدیجه کجا و شما و دیگران کجا؟!<br />اگر به تاریخ اسلام نگاه کنید میبینید که تاریخ اسلام یک تاریخ مذکر-مؤنث است ولی مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش.پیغمبر صلی الله علیه و آله یاران مذکری دارد و یاران مؤنثی،هم راوی زن دارد و هم راوی مرد.در کتبی که در هزار سال پیش نوشته شده ستشاید اسم همه آنها هست و ما روایات زیادی داریم که راوی آنها زن بوده است.کتابی ستبه نام«بلاغات النساء»یعنی خطبهها و خطابههای بلیغی که توسط زنها ایراد شده است. این کتاب از ابن طیفور بغدادی است که در حدود سال 250 هجری یعنی در زمان امام عسکری علیه السلام میزیسته است(چنانکه میدانید حضرت امام عسکری علیه السلام در سنه 260 وفات کردند).از جمله خطبههایی که بغدادی در کتابش ذکر کرده است،خطبه حضرت زینب در مسجد یزید و خطبه ایشان در مجلس ابن زیاد و خطبه حضرت زهرا علیها السلام در اوایل خلافت ابوبکر است.<br />در این ضریح جدیدی که اخیرا برای حضرت معصومه ساختهاند،روایتی را انتخاب کردهاند که راویها همه زن هستند تا میرسد به پیغمبر اکرم.در ضمن،اسم همه آنها فاطمه است(حدود چهل فاطمه):روایت کرده فاطمه دختر...از فاطمه دختر...تا میرسد به فاطمه دختر موسی بن جعفر.بعد ادامه پیدا میکند تا فاطمه دختر حسین بن علی بن ابیطالب و در آخر میرسد به فاطمه دختر پیغمبر.یعنی شرکت اینها اینقدر رایجبوده،ولی هیچ وقت اختلاط نبوده.بسیاری از راویان بودند که میآمدند روایتحدیث میکردند.زنها میآمدند استماع میکردند.اما زنها در کناری مینشستند و مردها در کناری،مردها در اتاقی بودند و زنها در اتاقی.دیگر نمیآمدند صندلی بگذارند که یک مرد بنشیند و یک زن،زن مینی ژوپ بپوشد و تا بالای رانش پیدا باشد که بله،خانم میخواهند تحصیل علم کنند!این،معلوم است که ظاهرش یک چیز است و باطنش چیز دیگر.اسلام میگوید علم اما نه شهوترانی،نه مسخره بازی،نه حقه بازی،میگوید شخصیت.<br />حضرت زهرا(سلام الله علیها)و علی علیه السلام بعد از ازدواجشان میخواستند کارهای خانه را بین یکدیگر تقسیم کنند،ولی دوست داشتند که پیغمبر در این کار دخالت کند چون لذت میبردند.به ایشان گفتند:یا رسول الله!دلمان میخواهد بگویید که در این خانه چه کارهایی را علی بکند و چه کارهایی را فاطمه!پیغمبر کارهای بیرون را به علی واگذار کرد و کارهای درون خانه را به فاطمه.فاطمه میگوید:نمیدانید چقدر خوشحال شدم که پدرم کار بیرون را از دوش من برداشت.زن عالم یعنی این.زنی که حرص نداشته باشد این طور است.<br />ولی ببینید شخصیت همین زهرای اینچنین چگونه است،رشد استعدادهایش چگونه است، علمش چگونه است،ارادهاش چگونه است،خطابه و بلاغتش چگونه است.زهرا علیها السلام در جوانی از دنیا رفته است و از بس در آن زمان دشمنانش زیاد بودند،از آثار ایشان کم مانده است.ولی خوشبختانه یک خطابه مفصل بسیار طولانی(در حدود یک ساعت)از ایشان در سن هجده سالگی(حداکثر گفتهاند بیست و هفتسالگی)باقی مانده که این خطابه را تنها شیعه روایت نمیکند،عرض کردم بغدادی در قرن سوم نقل کرده است.همین یک خطابه کافی است که نشان بدهد زن مسلمان در عین اینکه حریم خودش را با مرد حفظ میکند و خودش را به اصطلاح برای ارائه به مردان درست نمیکند،معلوماتش چقدر است،ورود در اجتماع تا چه حد است.<br />خطبه حضرت زهرا علیها السلام توحید دارد در سطح توحید نهج البلاغه،یعنی در سطحی که دست فلاسفه به آن نمیرسد.وقتی که در باره ذات حق و صفات حق صحبت میکند،گویی در سطح بزرگترین فیلسوفان جهان است.از ابو علی سینا ساخته نیست که این طور خطبه بخواند.یکدفعه وارد در فلسفه احکام میشود:خدا نماز را برای این واجب کرد،روزه را برای این واجب کرد،حج را برای این واجب کرد،امر به معروف و نهی از منکر را برای این واجب کرد، زکات را برای این واجب کرد و...بعد شروع میکند به ارزیابی قوم عرب قبل از اسلام و تحولی که اسلام در این قوم به وجود آورد که شما مردم عرب چنین و چنان بودید.وضع زندگی مادی و معنوی آنها قبل از اسلام را بررسی میکند و آنچه را که به وسیله پیغمبر از نظر زندگی مادی و معنوی به آنها ارزانی شده بود گوشزد مینماید.بعد در مقام استدلال و محاجه بر میآید.او در مسجد مدینه در حضور هزاران نفر است،اما نمیرود بالای منبر که-العیاذ بالله-خودنمایی کند.سنت پیغمبر این بوده که زنها جدا مینشستند و مردها جدا، و پردهای بلند میان آنها کشیده میشد.زهرای اطهر از پشت پرده تمام سخنان خودش را گفت و زن و مرد مجلس را منقلب کرد.این معنای آن چیزی است که ذکر کردیم،هم شخصیت دارد و هم عفاف،هم پاکی دارد و هم حریم،هیچ وقتخودش را جلوی چشمهای گرسنه مردان قرار نمیدهد،اما یک موجود دست و پا چلفتی هم نیست که چیزی سرش نشود و از هیچ چیز خبر نداشته باشد.<br />تاریخ کربلا یک تاریخ و حادثه مذکر-مؤنث است،حادثهای است که مرد و زن هر دو در آن نقش دارند،ولی مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش.معجزه اسلام اینهاست،میخواهد دنیای امروز بپذیرد،میخواهد-به جهنم-نپذیرد،آینده خواهد پذیرفت.ابا عبد الله اهل یتخودش را حرکت میدهد برای اینکه در این تاریخ عظیم رسالتی را انجام دهند،برای اینکه نقش مستقیمی در ساختن این تاریخ عظیم داشته باشند با قافله سالاری زینب،بدون آنکه از مدار خودشان خارج بشوند.<br />تجلی زینب از عصر عاشورا<br />از عصر عاشورا زینب تجلی میکند.از آن به بعد به او واگذار شده بود.رئیس قافله اوست چون یگانه مرد زین العابدین(سلام الله علیه)است که در این وقتبه شدت مریض است و احتیاج به پرستار دارد تا آنجا که دشمن طبق دستور کلی پسر زیاد که از جنس ذکور اولاد حسین هیچ کس نباید باقی بماند،چند بار حمله کردند تا امام زین العابدین را بکشند ولی بعد خودشان گفتند:«انه لما به» (16) این خودش دارد میمیرد.و این هم خودش یک حکمت و مصلحتخدایی بود که حضرت امام زین العابدین بدین وسیله زنده بماند و نسل مقدس حسین بن علی باقی بماند.یکی از کارهای زینب پرستاری امام زین العابدین است.<br />در عصر روز یازدهم اسرا را آوردند و بر مرکبهایی(شتر یا قاطر یا هر دو)که پالانهای چوبین داشتند سوار کردند و مقید بودند که اسرا پارچهای روی پالانها نگذارند،برای اینکه زجر بکشند.بعد اهل بیتخواهشی کردند که پذیرفته شد.آن خواهش این بود:«قلن بحق الله الا ما مررتم بنا علی مصرع الحسین» (17) گفتند:شما را به خدا حالا که ما را از اینجا میبرید،ما را از قتلگاه حسین عبور بدهید برای اینکه میخواهیم برای آخرین بار با عزیزان خودمان خدا حافظی کرده باشیم.در میان اسرا تنها امام زین العابدین بودند که به علتبیماری،پاهای مبارکشان را زیر شکم مرکب بسته بودند،دیگران روی مرکب آزاد بودند.وقتی که به قتلگاه رسیدند،همه بی اختیار خودشان را از روی مرکبها به روی زمین انداختند.زینب(سلام الله علیها)خودش را به بدن مقدس ابا عبد الله میرساند،آن را به یک وضعی میبیند که تا آن وقت ندیده بود:بدنی میبیند بی سر و بی لباس،با این بدن معاشقه میکند و سخن میگوید: «بابی المهموم حتی قضی،بابی العطشان حتی مضی» (18) .آنچنان دلسوز ناله کرد که«فابکت و الله کل عدو و صدیق» (19) یعنی کاری کرد که اشک دشمن جاری شد،دوست و دشمن به گریه در آمدند.<br />مجلس عزای حسین را برای اولین بار زینب ساخت.ولی در عین حال از وظایف خودش غافل نیست.پرستاری زین العابدین به عهده اوست،نگاه کرد به زین العابدین،دید حضرت که چشمش به این وضع افتاده آنچنان ناراحت است کانه میخواهد قالب تهی کند،فورا بدن ابا عبد الله را رها کرد و آمد سراغ زین العابدین:«یا بن اخی!»پسر برادر!چرا تو را در حالی میبینم که میخواهد روح تو از بدنت پرواز کند؟فرمود:عمه جان!چطور میتوانم بدنهای عزیزان خودمان را ببینم و ناراحت نباشم؟زینب در همین شرایط شروع میکند به سلیتخاطر دادن به زین العابدین.<br />ام ایمن زن بسیار مجللهای است که ظاهرا کنیز خدیجه بوده و بعدا آزاد شده و سپس در خانه پیغمبر و مورد احترام پیغمبر بوده است،کسی است که از پیغمبر حدیث روایت میکند. این پیر زن سالها در خانه پیغمبر بود.روایتی از پیغمبر را برای زینب نقل کرده بود ولی چون روایتخانوادگی بود یعنی مربوط به سرنوشت این خانواده در آینده بود،زینب یک روز در اواخر عمر علی علیه السلام برای اینکه مطمئن بشود که آنچه ام ایمن گفته صد در صد درست است،آمد خدمت پدرش:یا ابا!من حدیثی اینچنین از ام ایمن شنیدهام،میخواهم یک بار هم از شما بشنوم تا ببینم آیا همین طور است؟همه را عرض کرد.پدرش تایید کرد و فرمود:درست گفته ام ایمن،همین طور است.<br />زینب در آن شرایط این حدیث را برای امام زین العابدین روایت میکند.در این حدیث آمده است این قضیه فلسفهای دارد،مبادا در این شرایط خیال کنید که حسین کشته شد و از بین رفت.پسر برادر!از جد ما چنین روایتشده است که حسین علیه السلام همین جا،که اکنون جسد او را میبینی،بدون اینکه کفنی داشته باشد دفن میشود و همین جا،قبر حسین، مطاف خواهد شد.<br />بر سر تربت ما چون گذری همتخواه که زیارتگه رندان جهان خواهد بود<br />آینده را که اینجا کعبه اهل خلوص خواهد بود،زینب برای امام زین العابدین روایت میکند. بعد از ظهر مثل امروزی را-که یازدهم بود-عمر سعد با لشکریان خودش برای دفن کردن اجساد کثیف افراد خود در کربلا ماند.ولی بدنهای اصحاب ابا عبد الله همان طور ماندند.بعد اسرا را حرکت دادند(مثل امشب که شب دوازدهم است)،یکسره از کربلا تا کوفه که تقریبا دوازده فرسخ است.ترتیب کار را اینچنین داده بودند که روز دوازدهم اسرا را به اصطلاح با طبل و شیپور و با دبدبه به علامت فتح وارد کنند و به خیال خودشان آخرین ضربت را به خاندان پیغمبر بزنند.<br />اینها را حرکت دادند و بردند در حالی که زینب شاید از روز تاسوعا اصلا خواب به چشمش نرفته است.سرهای مقدس را قبلا بریده بودند.تقریبا دو ساعتبعد از طلوع آفتاب در حالی که اسرا را وارد کوفه میکردند دستور دادند سرهای مقدس را به استقبال آنها ببرند که با یکدیگر بیایند.وضع عجیبی است غیر قابل توصیف!دم دروازه کوفه(دختر علی،دختر فاطمه اینجا تجلی میکند)این زن با شخصیت که در عین حال زن باقی ماند و گرانبها،خطابهای میخواند.راویان چنین نقل کردهاند که در یک موقع خاصی زینب موقعیت را تشخیص داد:«و قد او مات»دختر علی یک اشاره کرد.عبارت تاریخ این است:«و قد او مات الی الناس ان اسکتوا فارتدت الانفاس و سکنت الاجراس» (20) یعنی در آن هیاهو و غلغله که اگر دهل میزدند صدایش به جایی نمیرسید،گویی نفسها در سینهها حبس و صدای زنگها و هیاهوها خاموش گشت،مرکبها هم ایستادند(آمدها که میایستادند،قهرا مرکبها هم میایستادند).خطبهای خواند.راوی گفت:«و لم ار و الله خفرة قط انطق منها» (21) .این«خفره»خیلی ارزش دارد. «خفره»یعنی زن با حیا.این زن نیامد مثل یک زن بی حیا حرف بزند.زینب آن خطابه را در نهایت عظمت القاء کرد.در عین حال دشمن میگوید:«و لم ار و الله خفرة قط انطق منها»یعنی آن حیای زنانگی از او پیدا بود.شجاعت علی با حیای زنانگی در هم آمیخته بود.<br />در کوفه که بیستسال پیش علی علیه السلام خلیفه بود و در حدود پنجسال خلافتخود خطابههای زیادی خوانده بود،هنوز در میان مردم خطبه خواندن علی علیه السلام ضرب المثل بود.راوی گفت:گویی سخن علی از دهان زینب میریزد،گویی که علی زنده شده و سخن او از دهان زینب میریزد،میگوید وقتی حرفهای زینب-که مفصل هم نیست،ده دوازده سطر بیشتر نیست-تمام شد،مردم را دیدم که همه،انگشتانشان را به دهان گرفته و میگزیدند.<br />این است نقش زن به شکلی که اسلام میخواهد،شخصیت در عین حیا،عفاف،عفت،پاکی و حریم.تاریخ کربلا به این دلیل مذکر-مؤنث است که در ساختن آن،هم جنس مذکر عامل مؤثری است ولی در مدار خودش،و هم جنس مؤنث در مدار خودش.این تاریخ به دست این دو جنس ساخته شد.<br />و لا حول و لا قوة الا بالله<br />پینوشتها:<br />1 و 2.بحار الانوار،ج 44/ص 364.<br />3- بقره/185.<br />4- مائده/6.<br />5- علم و آگاهی یک پایه شخصیت زن است،مختار بودن و از خود اراده داشتن،اراده قوی داشتن،شجاع و دلیر بودن یک رکن دیگر شخصیت زن است.خلاق بودن رکن دیگر شخصیت معنوی هر انسانی از جمله زن است.پرستنده بودن،با خدای خود به طور مستقیم ارتباط داشتن و مطیع خدا بودن،حتی روابط معنوی با خدا داشتن در سطح عالی،در آن سطحی که انبیا داشتهاند،از چیزهایی است که به زن شخصیت میدهد.<br />6</span></div>shokohhttp://www.blogger.com/profile/14950602887759262711noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1204503447360297810.post-17473155575177615262007-02-14T04:18:00.000-08:002007-02-14T22:58:43.872-08:00عوامل مؤثر در نهضتحسینی<div align="right"><span style="font-size:78%;color:#3333ff;">ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعدا علیه حقا فی التوریة و الانجیل و القرآن و من اوفی بعهده من الله فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به و ذلک هو الفوز العظیم.التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود الله و بشر المؤمنین (1) .<br />بحث ما در باره«عنصر امر به معروف و نهی از منکر در نهضتحسینی»است.اولا بحث در باره این است که آیا این عنصر در نهضتحسینی دخالت داشته استیا نه،و به عبارت دیگر آیا یکی از چیزهایی که امام حسین(ع)را وادار به حرکت و نهضت کرد،امر به معروف و نهی از منکر بود یا نه؟و ثانیا درجه دخالت این عنصر در این نهضت چه اندازه است؟<br />همه میدانیم که فلسفه عزاداری و تذکر امام حسین علیه السلام که به توصیه ائمه اطهار سال به سال باید تجدید شود،آموزندگی آن است،به خاطر آن است که[این نهضت]یک درس تاریخی بسیار بزرگ است.برای اینکه انسان یک درس را مورد استفاده خودش قرار بدهد،اول باید آن درس را بفهمد و حل کند.<br />امشب من در باره مجموع عناصری که در نهضتحسینی مؤثر بودهاند به طور اجمال بحث میکنم.سپس در باره امر به معروف و نهی از منکر که عنصر اصلی این نهضت است، حثبیشتر و مبسوطتر و مشروحتری میکنم.<br />در نهضتحسینی عوامل متعددی دخالت داشته است و همین امر سبب شده است که این حادثه با اینکه از نظر تاریخی و وقایع سطحی طول و تفصیل زیادی ندارد،از نظر تفسیری و از نظر پی بردن به ماهیت این واقعه بزرگ تاریخی،بسیار پیچیده باشد.یکی از علل اینکه تفسیرهای مختلفی در باره این حادثه شده و احیانا سوء استفادههایی از این حادثه عظیم و بزرگ شده است،پیچیدگی این داستان است از نظر عناصری که در به وجود آمدن این حادثه مؤثر بودهاند.ما در این حادثه به مسائل زیادی بر میخوریم،در یک جا سخن از بیعتخواستن از امام حسین و امتناع امام از بیعت کردن است،در جای دیگر دعوت مردم کوفه از امام و پذیرفتن امام این دعوت راست،در جای دیگر امام به طور کلی بدون توجه به مساله یعتخواستن و امتناع از بیعت و بدون اینکه اساسا توجهی به این مساله بکند که مردم کوفه از او بیعتخواستهاند،او را دعوت کردهاند یا نکردهاند،از اوضاع زمان و وضع حکومت وقت انتقاد میکند،شیوع فساد را متذکر میشود،تغییر ماهیت اسلام را یاد آوری میکند،حلال شدن حرامها و حرام شدن حلالها را بیان مینماید،و آن وقت میگوید:وظیفه یک مرد مسلمان این است که در مقابل چنین حوادثی ساکت نباشد.در این مقام میبینیم امام نه سخن از بیعت میآورد و نه سخن از دعوت،نه سخن از بیعتی که یزید از او میخواهد و نه سخن از دعوتی که مردم کوفه از او کردهاند. قضیه از چه قرار است؟آیا مساله مساله بیعتبود؟ آیا مساله مساله دعوت بود؟آیا مساله مساله اعتراض و انتقاد و یا شیوع منکرات بود؟کدامیک از این قضایا بود؟این مساله را ما بر چه اساسی توجیه کنیم؟بعلاوه چه تفاوت واضح و بینی میان عصر امام یعنی دوره یزید با دورههای قبل بوده؟بالخصوص با دوره معاویه که امام حسن علیه السلام با معاویه صلح کرد ولی امام حسین علیه السلام به هیچ وجه سر صلح با یزید نداشت و چنین صلحی را جایز نمیشمرد.<br />حقیقت مطلب این است که همه این عوامل،مؤثر و دخیل بوده است،یعنی همه این عوامل وجود داشته و امام در مقابل همه این عوامل عکس العمل نشان داده است.پارهای از عکس العملها و عملهای امام بر اساس امتناع از بیعت است،پارهای از تصمیمات امام بر اساس دعوت مردم کوفه است و پارهای بر اساس مبارزه با منکرات و فسادهایی که در آن زمان به هر حال وجود داشته است.همه این عناصر،در حادثه کربلا-که مجموعهای است از عکس العملها و تصمیماتی که از طرف وجود مقدس ابا عبد الله علیه السلام اتخاذ شده-دخالت داشته است.<br />عامل بیعت<br />ابتدا در باره مساله بیعتبحث میکنیم که این عامل چقدر دخالت داشت و امام در مقابل بیعتخواهی چه عکس العملی نشان داد و تنها بیعتخواستن برای امام چه وظیفهای ایجاب میکرد؟<br />دو مفسده موجود در بیعتبا یزید:<br />1.تثبیتخلافت موروثی<br />همه شنیدهایم که معاویة بن ابی سفیان با چه وضعی به حکومت و خلافت رسید.بعد از آنکه اصحاب امام حسن علیه السلام آنقدر سستی نشان دادند،امام حسن یک قرار داد موقتبا معاویه امضا میکند نه بر اساس خلافت و حکومت معاویه،بلکه بر این اساس که معاویه اگر میخواهد حکومت کند برای مدت محدودی حکومت کند و بعد از آن مسلمین باشند و اختیار خودشان،و آن کسی را که صلاح میدانند به خلافت انتخاب کنند،و به عبارت دیگر به دنبال آن کسی که تشخیص میدهند و از طرف پیغمبر اکرم منصوب شده استبروند.تا زمان معاویه مساله حکومت و خلافتیک مساله موروثی نبود،مسالهای بود که در باره آن تنها دو طرز فکر وجود داشت:یک طرز فکر این بود که خلافت فقط و فقط شایسته کسی است که پیغمبر به امر خدا او را منصوب کرده باشد،و فکر دیگر این بود که مردم حق دارند خلیفهای برای خودشان انتخاب کنند.به هر حال این مساله در میان نبود که یک خلیفه تکلیف مردم را برای خلیفه بعدی معین کند،برای خود جانشین معین کند،او هم برای خود جانشین معین کند و...و دیگر مساله خلافت نه دایر مدار نص پیغمبر باشد و نه مسلمین در انتخاب او دخالتی داشته باشند.<br />یکی از شرایطی که امام حسن در آن صلحنامه گنجاند ولی معاویه صریحا به آن عمل نکرد(مانند همه شرایط دیگر)بلکه امام حسن را مخصوصا با مسمومیت کشت و از بین برد که دیگر موضوعی برای این ادعا باقی نماند و به اصطلاح مدعی در کار نباشد،همین بود که معاویه حق ندارد تصمیمی برای مسلمین بعد از خودش بگیرد،خودش هر مصیبتی برای دنیای اسلام هست هست،بعد دیگر اختیار با مسلمین باشد و به هر حال اختیار با معاویه نباشد.اما تصمیم معاویه از همان روزهای اول این بود که نگذارد خلافت از خاندانش خارج شود و به قول مورخین کاری کند که خلافت را به شکل سلطنت در آورد.ولی خود او احساس میکرد که این کار فعلا زمینه مساعدی ندارد.در باره این مطلب زیاد میاندیشید و با دوستان خاص خود در میان میگذاشت ولی جرات اظهار آن را نداشت و فکر نمیکرد که این مطلب عملی شود.<br />آن طوری که مورخین نوشتهاند کسی که او را به این کار تشجیع کرد و مطمئن ساخت که این کار عملی است،مغیرة بن شعبه بود،آنهم به خاطر طمعی که به حکومت کوفه بسته بود. قبلا حاکم و والی کوفه بود،از اینکه معاویه او را معزول کرده بود ناراحتبود.او از نقشهکشها و زیرکها و به اصطلاح از دهاة عرب است.برای اینکه دو مرتبه به حکومت کوفه بر گردد،نقشهای کشید به این صورت که به شام رفت و به یزید بن معاویه گفت:نمیدانم چرا معاویه در باره تو کوتاهی میکند،دیگر معطل چیست؟چرا تو را به عنوان جانشین خودش به مردم معرفی نمیکند؟یزید گفت:پدرم فکر میکند که این قضیه عملی نیست.گفت:نه،عملی است.شما از کجا بیم دارید؟فکر میکنید مردم کجا عمل نخواهند کرد؟هر چه معاویه بگوید،مردم شام اطاعت میکنند و از آنها نگرانی نیست.اما مردم مدینه،اگر فلان کس را به آنجا بفرستید او این وظیفه را انجام میدهد.از همه جا مهمتر و خطرناکتر عراق(کوفه)است،این هم به عهده من.<br />یزید نزد معاویه میرود و میگوید:مغیره چنین سخنی گفته است.معاویه مغیره را میخواهد. او با چرب زبانی و با منطق قویی که داشت توانست معاویه را قانع کند که زمینه آماده است و کار کوفه را که از همه سختتر و مشکلتر استخودم انجام میدهم.معاویه هم دو مرتبه برای او ابلاغ صادر کرد که به کوفه برگردد.(البته این جریان بعد از وفات امام مجتبی علیه السلام و در سالهای آخر عمر معاویه است.)جریانهایی دارد.مردم کوفه و مدینه قبول نکردند.معاویه مجبور شد به مدینه برود.رؤسای اهل مدینه یعنی کسانی که مورد احترام مردم بودند، حضرت امام حسین علیه السلام،عبد الله بن زبیر و عبد الله بن عمر را خواست.با چرب زبانی کوشید تا به عنوان اینکه مصلحت فعلا این طور ایجاب میکند که حکومت ظاهری در ستیزید باشد ولی کار در دستشما تا اختلافی میان مردم رخ ندهد،شما بیایید فعلا بیعت کنید،عملا زمام امور در دستشما باشد،آنها را قانع کند.ولی آنها قبول نکردند و این کار آن طور که معاویه میخواست عملی نشد.بعد با نیرنگی در مسجد مدینه میخواستبه مردم چنین وانمود کند که آنها حاضر شدند و قبول کردند،که آن نیرنگ هم نگرفت.<br />معاویه هنگام مردن،سخت نگران وضع پسرش یزید بود و نصایحی به او کرد.گفت:تو برای بیعت گرفتن،با عبد الله بن زبیر این طور رفتار کن،با عبد الله بن عمر آن طور رفتار کن،با حسین بن علی علیه السلام این گونه رفتار کن.مخصوصا دستور داد با امام حسین علیه السلام با رفق و نرمی زیادی رفتار کند.او فرزند پیغمبر است،مکانت عظیمی در میان مسلمین دارد،و بترس از اینکه با حسین بن علی با خشونت رفتار کنی.معاویه کاملا پیش بینی میکرد که اگر یزید با امام حسین با خشونت رفتار کند و دستخود را به خون او آلوده سازد،دیگر نخواهد توانستخلافت کند و خلافت از خاندان ابوسفیان بیرون خواهد رفت. معاویه مرد بسیار زیرکی بود،پیشبینیهای او مانند پیشبینیهای هر سیاستمدار دیگری غالبا خوب از آب در میآمد،یعنی خوب میفهمید و خوب میتوانست پیش بینی کند.<br />بر عکس،یزید اولا جوان بود و ثانیا مردی بود که از اول در زی بزرگزادگی و اشرافزادگی و شاهزادگی بزرگ شده بود،با لهو و لعب انس فراوانی داشت،سیاست را واقعا درک نمیکرد، غرور جوانی و ریاست داشت،غرور ثروت و شهوت داشت، کاری کرد که در درجه اول به زیان خاندان ابوسفیان تمام شد و این خاندان بیش از همه در این قضیه باخت.اینها که هدف معنوی نداشتند و جز به حکومت و سلطنتبه چیز دیگری فکر نمیکردند،آن را هم از دست دادند.حسین بن علی علیه السلام کشته شد ولی به هدفهای معنوی خودش رسید،در حالی که خاندان ابوسفیان به هیچ شکل به هدفهای خودشان نرسیدند.<br />بعد از اینکه معاویه در نیمه ماه رجب سال شصتم میمیرد،یزید به حاکم مدینه که از بنی امیه بود نامهای مینویسد و طی آن موت معاویه را اعلام میکند و میگوید:از مردم برای من بیعتبگیر.او میدانست که مدینه مرکز است و چشم همه به مدینه دوخته شده.در نامه خصوصی دستور شدید خودش را صادر میکند،میگوید:حسین بن علی را بخواه و از او یعتبگیر،و اگر بیعت نکرد سرش را برای من بفرست.<br />بنا بر این یکی از چیزهایی که امام حسین با آن مواجه بود تقاضای بیعتبا یزید بن معاویه اینچنینی بود که گذشته از همه مفاسد دیگر،دو مفسده در بیعتبا این آدم بود که حتی در مورد معاویه وجود نداشت:یکی اینکه بیعتبا یزید،تثبیتخلافت موروثی از طرف امام حسین بود،یعنی مساله خلافتیک فرد مطرح نبود،مساله خلافت موروثی مطرح بود.<br />2.شخصیتخاص یزید<br />مفسده دوم مربوط به شخصیتخاص یزید بود که وضع آن زمان را از هر زمان دیگر متمایز میکرد.او نه تنها مرد فاسق و فاجری بود بلکه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شایستگی سیاسی هم نداشت.معاویه و بسیاری از خلفای آل عباس هم مردمان فاسق و فاجری بودند، ولی یک مطلب را کاملا درک میکردند و آن اینکه میفهمیدند اگر بخواهند ملک و قدرتشان باقی بماند باید تا حدود زیادی مصالح اسلامی را رعایت کنند،شؤون اسلامی را حفظ کنند. این را درک میکردند که اگر اسلام نباشد آنها هم نخواهند بود.میدانستند که صدها میلیون جمعیت از نژادهای مختلف چه در آسیا،چه در افریقا و چه در اروپا که در زیر حکومت واحد در آمدهاند و از حکومتشام یا بغداد پیروی میکنند،فقط به این دلیل است که اینها مسلمانند، به قرآن اعتقاد دارند و به هر حال خلیفه را یک خلیفه اسلامی میدانند،و الا اولین روزی که احساس کنند که خلیفه خود بر ضد اسلام است،اعلام استقلال میکنند.چه موجبی داشت که مثلا مردم خراسان،شام و سوریه،مردم قسمتی از آفریقا از حاکم بغداد یا شام اطاعت کنند؟دلیلی نداشت.و لهذا خلفایی که عاقل،فهمیده و سیاستمدار بودند،این را میفهمیدند که مجبورند تا حدود زیادی مصالح اسلام را رعایت کنند.ولی یزید بن معاویه این شعور را هم نداشت،آدم متهتکی بود،آدم هتاکی بود،خوشش میآمد به مردم و اسلام بی اعتنایی کند، حدود اسلامی را بشکند.معاویه هم شاید شراب میخورد(اینکه میگویم شاید،از نظر تاریخی است چون یادم نمیآید.ممکن است کسانی با مطالعه تاریخ،موارد قطعی پیدا کنند) (2) ولی هرگز تاریخ نشان نمیدهد که معاویه در یک مجلس،علنی شراب خورده باشد یا در حالتی که مست است وارد مجلس شده باشد،در حالی که این مرد علنا در مجلس رسمی شراب میخورد،مست لا یعقل میشد و شروع میکرد به یاوه سرایی.تمام مورخین معتبر نوشتهاند که این مرد،میمون باز و یوز باز بود.میمونی داشت که به آن کنیه«ابا قیس»داده بود و او را خیلی دوست میداشت.چون مادرش زن بادیه نشین بود و خودش هم در بادیه بزرگ شده بود،اخلاق بادیه نشینی داشت،با سگ و یوز و میمون انس و علاقه بالخصوصی داشت. مسعودی در مروج الذهب مینویسد:«میمون را لباسهای حریر و زیبا میپوشانید و در پهلو دستخود بالاتر از رجال کشوری و لشکری مینشاند»!این است که امام حسین علیه السلام فرمود:«و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید» (3) .میان او و دیگران تفاوت وجود داشت.اصلا وجود این شخص تبلیغ علیه اسلام بود.برای چنین شخصی از امام حسین علیه السلام بیعت میخواهند!امام از بیعت امتناع میکرد و میفرمود:من به هیچ وجه بیعت نمیکنم.آنها هم به هیچ وجه از بیعتخواستن صرف نظر نمیکردند.<br />این یک عامل و جریان بود:تقاضای شدید که ما نمیگذاریم شخصیتی چون تو بیعت نکند(آدمی که بیعت نمیکند یعنی من در مقابل این حکومت تعهدی ندارم،من معترضم).به هیچ وجه حاضر نبودند که امام حسین علیه السلام بیعت نکند و آزادانه در میان مردم راه برود.این بیعت نکردن را خطری برای رژیم حکومتخودشان میدانستند.خوب هم تشخیص داده بودند و همین طور هم بود.بیعت نکردن امام یعنی معترض بودن قبول نداشتن، طاعتیزید را لازم نشمردن،بلکه مخالفتبا او را واجب دانستن.آنها میگفتند باید بیعت کنید، امام میفرمود بیعت نمیکنم.حال در مقابل این تقاضا،در مقابل این عامل،امام چه وظیفهای دارند؟بیش از یک وظیفه منفی وظیفه دیگری ندارند:بیعت نمیکنم.حرف دیگری نیست. بیعت میکنید؟خیر.اگر بیعت نکنید کشته میشوید!من حاضرم کشته شوم ولی بیعت نکنم. در اینجا جواب امام فقط یک«نه»است.<br />حاکم مدینه که یکی از بنی امیه بود،امام را خواست.(البته باید گفت گر چه بنی امیه تقریبا همه عناصر ناپاکی بودند ولی او را تا اندازهای با دیگران فرق داشت.)در آن هنگام امام در مسجد مدینه(مسجد پیغمبر)بودند.عبد الله بن زبیر هم نزد ایشان بود.مامور حاکم از هر دو دعوت کرد نزد حاکم بروند و گفت:حاکم صحبتی با شما دارد.گفتند:تو برو،بعد ما میآییم. عبد الله بن زبیر گفت:در این موقع که حاکم ما را خواسته است،شما چه حدس میزنید؟امام فرمود:«اظن ان طاغیتهم قد هلک»فکر میکنم فرعون اینها تلف شده و ما را برای بیعت میخواهد.عبد الله بن زبیر گفت:خوب حدس زدید،من هم همین طور فکر میکنم،حالا چه میکنید؟امام فرمود:من میروم،تو چه میکنی؟حالا ببینم.<br />عبد الله بن زبیر شبانه از بیراهه به مکه فرار کرد و در آنجا متحصن شد.امام علیه السلام[نزد حاکم مدینه]رفت،عدهای از جوانان بنی هاشم را هم با خود برد و گفت:شما بیرون بایستید، اگر فریاد من بلند شد بریزید تو،ولی تا صدای من بلند نشده داخل نشوید.مروان حکم،این اموی پلید معروف که زمانی حاکم مدینه بود،آنجا حضور داشت. (4) .حاکم نامه علنی را به اطلاع امام رساند.امام فرمود:چه میخواهید؟حاکم شروع کرد با چرب زبانی صحبت کردن، گفت:مردم با یزید بیعت کردهاند،معاویه نظرش چنین بوده است،مصلحت اسلام چنین ایجاب میکند...خواهش میکنم شما هم بیعتبفرمایید،مصلحت اسلام در این است.بعد هر طور که شما امر کنید اطاعتخواهد شد،تمام نقایصی که وجود دارد مرتفع میشود.امام فرمود:شما برای چه از من بیعت میخواهید؟برای مردم میخواهید،یعنی برای خدا که نمیخواهید،از این جهت که آیا خلافتشرعی استیا غیر شرعی و من بیعت کنم تا شرعی باشد که نیست،بیعت میخواهید که مردم دیگر بیعت کنند.گفت:بله.فرمود:پس بیعت من در این اتاق خلوت که ما سه نفر بیشتر نیستیم،برای شما چه فایدهای دارد؟حاکم گفت:راست میگوید،باشد برای بعد.امام فرمود:من باید بروم.حاکم گفت:بسیار خوب،تشریف ببرید. مروان حکم گفت:چه میگویی؟!اگر از اینجا برود معنایش این است که بیعت نمیکنم.آیا اگر از اینجا برود بیعتخواهد کرد؟!فرمان خلیفه را اجرا کن!امام گریبان مروان را گرفت و او را بالا برد و محکم به زمین کوبید،فرمود:تو کوچکتر از این حرفها هستی.سپس بیرون رفت و بعد از آن،سه شب دیگر هم در مدینه ماند.شبها سر قبر پیغمبر اکرم میرفت و در آنجا دعا میکرد،میگفت:خدایا راهی جلوی من بگذار که رضای تو در آن است.<br />در شب سوم،امام سر قبر پیغمبر اکرم (5) میرود،دعا میکند و بسیار میگرید و همانجا خوابش میبرد.در عالم رؤیا پیغمبر اکرم را میبیند.خوابی میبیند که برای او حکم الهام و وحی را داشت.حضرت فردای آن روز از مدینه بیرون آمد و از همان شاهراه-نه از بیراهه-به طرف مکه رفت.بعضی از همراهان عرض کردند:«یا بن رسول الله!لو تنکبت الطریق الاعظم»بهتر استشما از شاهراه نروید،ممکن است مامورین حکومت،شما را برگردانند، مزاحمت ایجاد کنند،زد و خوردی صورت گیرد.(یک روح شجاع و قوی هرگز حاضر نیست چنین کاری بکند.)فرمود:من دوست ندارم شکل یک آدم یاغی و فراری را به خود بگیرم.از همین شاهراه میروم،هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد.<br />به هر حال مساله اول و عامل اول در حادثه حسینی که هیچ شکی در آن نمیشود کرد مساله بیعت است،بیعتبرای یزید که به نص قطعی تاریخ،از امام حسین علیه السلام میخواستند. یزید در نامه خصوصی خود چنین مینویسد:«خذ الحسین بالبیعة اخذا شدیدا» (6) حسین را برای بیعت گرفتن،محکم بگیر و تا بیعت نکرده رها نکن.امام حسین هم شدیدا در مقابل این تقاضا ایستاده بود و به هیچ وجه حاضر به بیعتبا یزید نبود،جوابش نفی بود و نفی.حتی در آخرین روزهای عمر امام حسین که در کربلا بودند،عمر سعد آمد و مذاکراتی با امام کرد،در نظر داشتبا فکری امام را به صلح با یزید وادار کند(البته صلح هم جز بیعت چیز دیگری نبود. )امام حاضر نشد.از سخنان امام که در روز عاشورا فرمودهاند،کاملا پیداست که بر حرف روز اول خود همچنان باقی بودهاند:«لا و الله لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل و لا اقر اقرار العبید» (7) نه،به خدا قسم هرگز دستم را به دستشما نخواهم داد،هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد،حتی در همین شرایطی که امروز قرار گرفتهام و کشته شدن خودم،عزیزانم و یارانم و اسارت خاندانم را میبینم،حاضر نیستم با یزید بیعت کنم.<br />این عامل از چه زمانی وجود پیدا کرد؟از آخر زمان معاویه،و شدت و فوریت آن بعد از مردن معاویه و به حکومت رسیدن یزید بود.<br />عامل دعوت مردم کوفه<br />عامل دوم مساله دعوت بود.شاید در بعضی کتابها خوانده باشید،مخصوصا در این کتابهای به اصطلاح تاریخی که به دستبچههای مدرسه میدهند مینویسند که در سال شصتم هجرت معاویه مرد،بعد مردم کوفه از امام حسین دعوت کردند که آن حضرت را به خلافت انتخاب کنند.امام حسین به کوفه آمد،مردم کوفه غداری و بی وفایی کردند،ایشان را یاری نکردند، امام حسین کشته شد!انسان وقتی این تاریخها را میخواند فکر میکند امام حسین مردی بود که در خانه خودش راحت نشسته بود،کاری به کار کسی نداشت و در باره هیچ موضوعی هم فکر نمیکرد،تنها چیزی که امام را از جا حرکت داد دعوت مردم کوفه بود!در صورتی که امام حسین در آخر ماه رجب که اوایل حکومتیزید بود،برای امتناع از بیعت از مدینه خارج میشود و چون مکه حرم امن الهی است و در آنجا امنیتبیشتری وجود دارد و مردم مسلمان احترام بیشتری برای آنجا قائل هستند و دستگاه حکومت هم مجبور است نسبتبه مکه احترام بیشتری قائل شود،به آنجا میرود-روزهای اولی است که معاویه از دنیا رفته و شاید هنوز خبر مردن او به کوفه نرسیده-نه تنها برای اینکه آنجا مامن بهتری استبلکه برای اینکه مرکز اجتماع بهتری است.<br />در ماه رجب و شعبان که ایام عمره است،مردم از اطراف و اکناف به مکه میآیند و بهتر میتوان آنها را ارشاد کرد و آگاهی داد.بعد موسم حج فرا میرسد که فرصت مناسبتری برای تبلیغ است.بعد از حدود دو ماه نامههای مردم کوفه میرسد.نامههای مردم کوفه به مدینه نیامد و امام حسین نهضتش را از مدینه شروع کرده است.نامههای مردم کوفه در مکه به دست امام حسین رسید،یعنی وقتی که امام تصمیم خود را بر امتناع از بیعت گرفته بود و همین تصمیم،خطری بزرگ برای او به وجود آورده بود.(خود امام و همه میدانستند که نه اینها از بیعت گرفتن دستبر میدارند و نه امام حاضر به بیعت است.)بنا بر این دعوت مردم کوفه عامل اصلی در این نهضت نبود بلکه عامل فرعی بود،و حداکثر تاثیری که برای دعوت مردم کوفه میتوان قائل شد این است که این دعوت از نظر مردم و قضاوت تاریخ در آینده فرصتبه ظاهر مناسبی برای امام به وجود آورد.<br />کوفه ایالتبزرگ و مرکز ارتش اسلامی بود (8) .این شهر که در زمان عمر بن الخطاب ساخته شده،یک شهر لشکر نشین بود و نقش بسیار مؤثری در سرنوشت کشورهای اسلامی داشت،و اگر مردم کوفه در پیمان خود باقی میماندند احتمالا امام حسین علیه السلام موفق میشد. کوفه آنوقت را با مدینه یا مکه آنوقت نمیشد مقایسه کرد،با خراسان آنوقت هم نمیشد مقایسه کرد،رقیب آن فقط شام بود.حداکثر تاثیر دعوت مردم کوفه،در شکل این نهضتبود یعنی در این بود که امام حسین از مکه حرکت کند و آنجا را مرکز قرار ندهد(البته خود مکه اشکالاتی داشت و نمیشد آنجا را مرکز قرار داد)،پیشنهاد ابن عباس را برای رفتن به یمن و کوهستانهای آنجا را پناهگاه قرار دادن نپذیرد،مدینه جدش را مرکز قرار ندهد،به کوفه بیاید. پس دعوت مردم کوفه در یک امر فرعی دخالت داشت،در اینکه این نهضت و قیام در عراق صورت گیرد،و الا عامل اصلی نبود.<br />وقتی امام در بین راه به سر حد کوفه میرسد با لشکر حر مواجه میشود.به مردم کوفه میفرماید:شما مرا دعوت کردید،اگر نمیخواهید بر میگردم.معنایش این نیست که بر میگردم و با یزید بیعت میکنم و از تمام حرفهایی که در باب امر به معروف و نهی از منکر، شیوع فسادها و وظیفه مسلمان در این شرایط گفتهام صرف نظر میکنم،بیعت کرده و در خانه خود مینشینم و سکوت میکنم،خیر،من این حکومت را صالح نمیدانم و برای خود وظیفهای قائل هستم.شما مردم کوفه مرا دعوت کردید،گفتید:ای حسین!تو را در هدفی که داری یاری میدهیم،اگر بیعت نمیکنی نکن،تو به عنوان امر به معروف و نهی از منکر اعتراض داری،قیام کردهای،ما تو را یاری میکنیم.من هم آمدهام سراغ کسانی که به من وعده یاری دادهاند.حال میگویید مردم کوفه به وعده خودشان عمل نمیکنند،بسیار خوب ما هم به کوفه نمیرویم،بر میگردیم به جایی که مرکز اصلی خودمان است.به حجاز(مدینه یا مکه)میرویم تا خدا چه خواهد.به هر حال ما بیعت نمیکنیم و لو بر سر بیعت کردن کشته شویم.پس حداکثر تاثیر این عامل یعنی دعوت مردم کوفه این بوده که امام را از مکه بیرون بکشاند و ایشان به طرف کوفه بیایند.<br />البته نمیخواهم بگویم که واقعا اگر اینها دعوت نمیکردند امام قطعا در مدینه یا مکه میماند،نه،تاریخ نشان میدهد که همه اینها برای امام محذور داشته است.مکه هم از نظر مساعد بودن اوضاع ظاهری،وضع بهتری نسبتبه کوفه نداشت.قرائن زیادی در تاریخ هست که نشان میدهد اینها تصمیم گرفته بودند که چون امام بیعت نمیکند،در ایام حج ایشان را از میان بردارند.تنها نقل طریحی نیست،دیگران هم نقل کردهاند که امام از این قضیه آگاه شد که اگر در ایام حج در مکه بماند،ممکن است در همان حال احرام که قاعدتا کسی مسلح نیست،مامورین مسلح بنی امیه خون او را بریزند،هتک خانه کعبه شود،هتک حج و هتک اسلام شود(دو هتک،هم فرزند پیغمبر در حال عبادت در حریم خانه خدا کشته شود،و هم خونش هدر رود)بعد شایع کنند که حسین بن علی با فلان شخص اختلاف جزئی داشت و او حضرت را کشت و قاتل هم خودش را مخفی کرد،و در نتیجه خون امام به هدر رود.امام در فرمایشات خود به این موضوع اشاره کردهاند.در بین راه که میرفتند،شخصی از امام پرسید: چرا بیرون آمدی؟معنی سخنش این بود که تو در مدینه جای امنی داشتی،آنجا در حرم جدت کنار قبر پیغمبر کسی متعرض نمیشد،یا در مکه کنار بیت الله الحرام میماندی. اکنون که بیرون آمدی برای خودت خطر ایجاد کردی.فرمود:اشتباه میکنی،من اگر در سوراخ یک حیوان هم پنهان شوم،آنها مرا رها نخواهند کرد تا این خون را از قلب من بیرون بریزند.اختلاف من با آنها اختلاف آشتیپذیری نیست.آنها از من چیزی میخواهند که من به هیچ وجه حاضر نیستم زیر بار آن بروم.من هم چیزی میخواهم که آنها به هیچ وجه قبول نمیکنند.<br />عامل امر به معروف و نهی از منکر<br />عامل سوم،امر به معروف است.این نیز نص کلام خود امام است.تاریخ مینویسد:محمد بن حنفیه برادر امام در آن موقع دستش فلجشده بود،معیوب بود،قدرت بر جهاد نداشت و لهذا شرکت نکرد.امام وصیتنامهای مینویسد و آن را به او میسپارد:«هذا ما اوصی به الحسین بن علی اخاه محمدا المعروف بابن الحنفیة».در اینجا امام جملههایی دارد:حسین به یگانگی خدا، به رسالت پیغمبر شهادت میدهد(چون امام میدانست که بعد عدهای خواهند گفتحسین از دین جدش خارج شده است)تا آنجا که راز قیام خود را بیان میکند:<br />انی ما خرجت اشرار و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما،انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی، ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی علی بن ابی طالب علیه السلام (9) .<br />دیگر در اینجا مساله دعوت اهل کوفه وجود ندارد،حتی مساله امتناع از بیعت را هم مطرح نمیکند،یعنی غیر از مساله بیعتخواستن و امتناع من از بیعت،مساله دیگری وجود دارد. اینها اگر از من بیعت هم نخواهند،ساکت نخواهم نشست.مردم دنیا بدانند حسین بن علی طالب جاه نبود،طالب مقام و ثروت نبود،مرد مفسد و اخلالگری نبود،ظالم و ستمگر نبود،او یک انسان مصلح بود.[در روز عاشورا میفرماید:] الا و ان الدعی بن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة،و هیهات منا الذلة یابی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت (10) .<br />این روح،از روز اول تا لحظه آخر در وجود مقدس حسین بن علی علیه السلام متجلی بود،به قول خودش جزء خون و حیاتش شده بود،امکان نداشت از حسین جدا شود.در لحظات آخر[حیات]ابا عبد الله،وقتی در آن گودی قتلگاه افتاده است و قدرت حرکت کردن ندارد، قدرت جنگیدن با دشمن ندارد،قدرت ایستادن بر سر پا ندارد و به زحمت میتواند حرکت کند،باز میبینیم از سخن حسین غیرت میجهد،عزت تجلی میکند،بزرگواری پیدا میشود. لشکر میخواهند سر مقدسش را از بدن جدا کنند ولی شجاعت و هیبتسابق اجازه نمیدهد، بعضی میگویند نکند حسین حیله جنگی به کار برده که اگر کسی نزدیک شد،حمله کند و در مقابل حمله او کسی تاب مقاومت ندارد.نقشه پلید و نا مردانهای میکشند،میگویند اگر به سوی خیمههایش حمله کنیم او طاقت نمیآورد.امام حسین افتاده است.من نمیتوانم آن حالت ابا عبد الله را مجسم کنم.لشکر به طرف خیام حرمش حمله میکند.یک نفر فریاد میکشد:حسین،تو زندهای؟!به طرف خیام حرمتحمله کردند!امام به زحمت روی زانوهای خود بلند میشود،به نیزهاش تکیه میکند و فریاد میکشد:«ویلکم یا شیعة آل ابی سفیان،ان لم یکن لکم دین و لا تخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم» (11) ای مردمی که خود را به آل ابوسفیان فروختهاید،ای پیروان آل ابوسفیان!اگر خدا را نمیشناسید،اگر به قیامت ایمان و اعتقاد ندارید،حریت و شرف انسانیتشما کجا رفت؟!شخصی میگوید:ما تقول یابن فاطمة؟ پسر فاطمه چه میگویی؟فرمود:«انا اقاتلکم و انتم تقاتلوننی و النساء لیس علیهن جناح»طرف شما من هستم،این پیکر حسین حاضر و آماده استبرای اینکه آماج تیرها و ضربات شمشیرهای شما واقع شود.ولی روح حسین حاضر نیست او زنده باشد و ببیند کسی به نزدیک خیام حرم او میرود.<br />و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم،و صلی الله علی محمد و اله الطاهرین.<br />پینوشتها:<br />1- توبه/111 و 112.<br />2- [به کتاب گرانقدر الغدیر،ج 10/ص179 مراجعه شود.در آنجا مطلب از نظر تاریخی مسلم است.]<br />3.مقتل مقرم،ص146.<br />4- این مرد مدت زیادی حاکم مدینه بوده است و اتفاقا در مدینه بسیار آبادی کرده.چشمهای در مدینه است که هنوز هم آب آن جاری است و مروان حکم آن را جاری کرده است.<br />5- جایی که اکنون مدفن مقدس پیغمبر اکرم است،خانه پیغمبر و حجره عایشه بوده است. پیغمبر اکرم را در قسمت جنوبی این اتاق دفن کردند به طوری که فاصله صورت مبارک ایشان تا دیوار-آن طوری که گفتهاند-در حدود یک وجب بیشتر نبود،و ابوبکر را پشتسر پیغمبر دفن کردند به این صورت که سر او محاذی شانههای پیغمبر از پشتشد.در باره عمر اختلاف است،بعضی گفتهاند او را پشتسر ابو بکر دفن کردند که سر عمر محاذی شانه ابوبکر شد ولی بعضی دیگر که ادلهشان قویتر است،گفتهاند عمر را در پایین پای پیغمبر اکرم دفن کردند.<br />عایشه بعد از این قضیه[یعنی رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و آله]وسط خانه دیوار کشید. قسمت جنوبی،مدفن پیغمبر اکرم بود و خود در قسمتشمالی خانه زندگی میکرد.برای اتاقی که مدفن پیغمبر بود در بخصوصی باز کرده بودند که مردم به زیارت قبر ایشان میرفتند.آن وقت(زمان امام حسین)عایشه هم از دنیا رفته بود،معلوم نیست که آن دیوار را برداشته بودند یا نه.حجره شریفهای که اکنون مدفن پیغمبر اکرم است،از همان زمان مخصوص زیارت ایشان بود و در آن همیشه باز بود. </span></div>shokohhttp://www.blogger.com/profile/14950602887759262711noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1204503447360297810.post-33340180866344092082007-02-14T04:11:00.000-08:002007-02-14T04:31:01.277-08:00نهضتحسینی،عامل شخصیتیافتن جامعه اسلامی<div align="right"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhcJnxBXwRE-nxrWtkTIvqzRl2bLZzzsRb8v9wvN8dVv3ESGWY-ZtUmi1VS3k7kxmdwdkg7y55jIy6B3nOmxBouSwupnxg9Q_8n96_RvEaFjKiiGq5_xXt1CKcDeWkA23CMiYMbmcEpZCCG/s1600-h/15.gif"><span style="color:#ff0000;"><strong><em><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5031361638611835458" style="FLOAT: right; MARGIN: 0px 0px 10px 10px; CURSOR: hand" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhcJnxBXwRE-nxrWtkTIvqzRl2bLZzzsRb8v9wvN8dVv3ESGWY-ZtUmi1VS3k7kxmdwdkg7y55jIy6B3nOmxBouSwupnxg9Q_8n96_RvEaFjKiiGq5_xXt1CKcDeWkA23CMiYMbmcEpZCCG/s320/15.gif" border="0" /></em></strong></span></a><strong><em><span style="color:#ff0000;"><br /></span><br /></em></strong></div><div align="right"><span style="color:#ff0000;"><strong><em>این مطلب را مکرر بر زبان میآوریم که حسین بن علی علیه السلام با آن جانبازی که کرد اسلام را تجدید حیات و درخت اسلام را با ریختن خون خود آبیاری نمود:«اشهد انک قد اقمت الصلوة و اتیت الزکوة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و جاهدت فی الله حق جهاده» (2) شهادت میدهم که تو اقامه نماز کردی و زکات دادی و امر به معروف و نهی از منکر کردی و در راه خدا جهاد نمودی و حق جهاد را بجا آوردی.<br />لازم است ما از خود سؤال کنیم که چه رابطهای میان شهادت حسین بن علی و نیرو گرفتن اسلام و زنده شدن اصول و فروع دین وجود دارد؟زیرا میدانیم صرف اینکه خونی ریخته بشود منشا این امور نمیشود.بنا بر این میان قیام و نهضت و شهادت حسین بن علی و این آثاری که ما میگوییم و مدعی آن هستیم و واقعا تاریخ هم نشان میدهد که حقیقت دارد،چه رابطهای وجود دارد؟این رابطه را ما وقتی میتوانیم درک بکنیم که موضوع گفته شده در دو گفتار پیشین را کاملا در نظر بگیریم.<br />اگر شهادت حسین بن علی صرفا یک جریان حزن آور میبود،اگر صرفا یک مصیبت میبود، اگر صرفا این میبود که خونی بنا حق ریخته شده است و به تعبیر دیگر صرفا نفله شدن یک شخصیت میبود و لو شخصیتبسیار بزرگی،هرگز چنین آثاری را به دنبال خود نمیآورد. شهادت حسین بن علی از آن جهت این آثار را به دنبال خود آورد که-به تعبیری که عرض کردیم-نهضت او یک حماسه بزرگ اسلامی و الهی بود،از این جهت که این داستان و تاریخچه، تنها یک مصیبت و یک جنایت و ستمگری از طرف عدهای جنایتگر و ستمگر نبود،بلکه یک قهرمانی بسیار بسیار بزرگ از طرف همان کسی بود که جنایتها را بر او وارد کردند.<br />شهادت حسین بن علی حیات تازهای در عالم اسلام دمید و-همان طور که در گفتار اول گفتیم-اثر و خاصیتیک سخن یا تاریخچه و یا شخصیتحماسی این است که در روح موج به وجود میآورد،حمیت و غیرت به وجود میآورد،شجاعت و صلابتبه وجود میآورد،در بدنها، خونها را به حرکت و جوشش در میآورد و تنها را از رخوت و سستی خارج میکند و چابک و چالاک مینماید.<br />چه بسیار خونها در محیطهایی ریخته میشود که چون فقط جنبه خونریزی دارد،اثرش مرعوبیت مردم است،اثرش این است که از نیروی مردم و ملت میکاهد و نفسها بیشتر در سینهها حبس میشود.اما شهادتهایی در دنیا هست که به دنبال خودش روشنایی و صفا برای اجتماع میآورد.شما در حالت فرد امتحان کرده و دیدهاید که بعضی از اعمال است که قلب انسان را مکدر میکند ولی بعضی دیگر از اعمال است که قلب انسان را روشن میکند،صفا و جلا میدهد.این حالت عینا در اجتماع هم هست.بعضی از پدیدههای اجتماعی،روح اجتماع را تاریک و کدر میکند،ترس و رعب در اجتماع به وجود میآورد،به اجتماع حالتبردگی و اسارت میدهد،ولی یک سلسله پدیدههای اجتماعی است که به اجتماع صفا و نورانیت میدهد،ترس اجتماع را میریزد،احساس بردگی و اسارت را از او میگیرد،جرات و شهامتبه او میدهد.<br />بعد از شهادت امام حسین یک چنین حالتی به وجود آمد،یک رونقی در اسلام پیدا شد.این اثر در اجتماع از آن جهتبود که امام حسین علیه السلام با حرکات قهرمانانه خود روح مردم مسلمان را زنده کرد،احساسات بردگی و اسارتی را که از اواخر زمان عثمان و تمام دوره معاویه بر روح جامعه اسلامی حکمفرما بود،تضعیف کرد و ترس را ریخت،احساس عبودیت را زایل کرد و به عبارت دیگر به اجتماع اسلامی شخصیت داد.او بر روی نقطهای در اجتماع انگشت گذاشت که بعدا اجتماع در خودش احساس شخصیت کرد.<br />احساس شخصیت<br />مساله احساس شخصیت مساله بسیار مهمی است.از این سرمایه بالاتر برای اجتماع وجود ندارد که در خودش احساس شخصیت و منش کند،برای خودش ایدهآل داشته باشد و سبتبه اجتماعهای دیگر حس استغنا و بی نیازی داشته باشد،یک اجتماع این طور فکر کند که خودش و برای خودش فلسفه مستقلی در زندگی دارد و به آن فلسفه مستقل زندگی خودش افتخار و مباهات کند،و اساسا حفظ حماسه در اجتماع یعنی همین که اجتماع از خودش فلسفهای در زندگی داشته باشد و به آن فلسفه ایمان و اعتقاد داشته باشد و او را برتر و بهتر و بالاتر بداند و به آن ببالد.وای به حال آن اجتماعی که این حس را از دستبدهد!این یک مرض اجتماعی است،و این غیر از آن«خودی»اخلاقی است که بد است و نفس پرستی و شهوت پرستی است.<br />اگر اجتماعی این منش را از دست داد و احساس نکرد که خودش فلسفه مستقلی دارد که باید به آن فلسفه متکی باشد،و اگر به فلسفه مستقل زندگی خودش ایمان نداشته باشد،هر چه داشته باشد از دست میدهد،ولی اگر این یکی را داشته باشد ولی همه چیزهای دیگر را از او بگیرند،باز روی پای خودش میایستد،یعنی بیگانه نیرویی که مانع جذب شدن ملتی در ملت دیگر و یا فردی در فرد دیگر میشود،همین احساس منش و شخصیت است.<br />معروف است که آلمانها گفتهاند ما در جنگ دوم همه چیز را از دست دادیم مگر یک چیز را که همان شخصیتخودمان بود،و چون شخصیتخودمان را از دست ندادیم همه چیز را دوباره به دست آوردیم،و راست هم گفتهاند.اما اگر ملتی همه چیز داشته باشد ولی خصیتخودش را ببازد،هیچ چیز نخواهد داشت و خواه ناخواه در ملتهای دیگر جذب میشود. وای به حال این خود باختگی که متاسفانه در جامعه امروز ما وجود دارد.<br />در گفتارهای اقبال لاهوری خواندم که موسولینی گفته است:انسان باید آهن داشته باشد تا نان داشته باشد،یعنی اگر میخواهی نان داشته باشی،زور داشته باش.ولی اقبال میگوید:این حرف درست نیست.اگر میخواهی نان داشته باشی،آهن باش.(نمیگوید آهن داشته باش، بلکه آهن باش)یعنی شخصیت تو شخصیتی محکم به صلابت آهن باشد.میگوید شخصیت داشته باش،چرا به زور متوسل میشوی،چرا به اسلحه متوسل میشوی،چرا میگویی اگر میخواهی نان داشته باشی باید اسلحه داشته باشی؟بگو اگر میخواهی هر چه داشته باشی خودت آهن باش،خودت فولاد باش،خودت شخصیت داشته باش،خودت صلابت داشته باش، خودت منش داشته باش.اگر یک ملتبیچاره و بدبخت،ایمانش را به آنچه که خودش از فلسفه زندگی دارد از دستبدهد و مرعوب یک ملت دیگر بشود،در تمام مسائل آن جور فکر میکند که دیگران فکر میکنند و اصلا نمیتواند شخصا در مسائل قضاوت کند.هر موضوعی را فقط به دلیل اینکه مد استیا پدیده قرن است،به دلیل اینکه در جامعه آمریکا و در جامعه اروپا پذیرفته شده است،میپذیرد و دیگر منطق سرش نمیشود.<br />در یکی دو سال قبل در کتابی از یک نفر از متجددین ایرانی-که کتاب بدی هم نیست-میخواندم که در زمانی که من در لندن بودم حادثه خیلی جالبی پیش آمد و آن اینکه دختر سفیر کبیر سابق انگلستان در مسکو که قهرا از شخصیتهای خیلی معتبر انگلستان بود،عاشق یک سیاه پوستشده بود و با این سیاه پوستشده بود و با این سیاه پوست ازدواج کرد و باعث غوغایی در انگلستان شد که چرا این دختر سفید پوست،آنهم دختر یکی از شخصیتهای بزرگ انگلستان با یک سیاه پوست ازدواج کرده است؟مدتها این مطلب سوژه شده بود و یک روزنامه نوشت که این موضوع این همه سر و صدا ندارد،دنیا دارد به طرف تساوی میرود و دنیای امروز میان نژادها تساوی قائل است و بعلاوه در چهارده قرن پیش دین اسلام که یکی از مذاهب بزرگ جهان است اختلاف سفید و سیاه را بر داشته است. در آن کتاب نوشته بود در یک مجلسی که عدهای از انگلیسیها در آن بودند،چند جوان ایرانی هم بودند.صحبت این موضوع میشود که فلان روزنامه چنین حرفی نوشته و به اسلام استناد کرده است که اسلام در چهارده قرن پیش،از سیاهان حمایت کرده و آنها را همدوش سفیدها قرار داده است و یک مرد انگلیسی گفته بود یک دین کثیف باید هم از کثیفها حمایت کند.و بعد نوشته بود دو نفر جوان ایرانی که در آن مجلس بودند خیلی افسرده شده و گفته بودند چرا ما باید یک دینی داشته باشیم که اسباب سر شکستگی ما باشد،و بعد هم ماجرای این مجلس را تعریف کرده بودند که ما در جلسهای بودیم و چنین حرفی زدند و گفتند یک دین کثیف باید هم از یک نژاد کثیف حمایت کند.آن دو جوان اظهار کرده بودند که واقعا چطور اسلام نتوانسته درک کند که میان سفید و سیاه فرق است!<br />این را میگویند شخصیتباختگی.اینها چون در محیطی قرار گرفتهاند که آن محیط این طور فکر میکند،به جای اینکه یک ذره استقلال فکری داشته باشند و بر دهان گوینده آن سخن بکوبند و بگویند حرف تو حرف مفت و مزخرفی است و مگر اختلاف رنگ میتواند سبب امتیاز فضیلت در میان افراد بشر باشد،آن طور افسرده میشوند و خود را میبازند.زیرا او میگوید وقتی فرنگی این طور فکر میکند لابد این طور درست است!<br />حسن و عیب ما مردم ایران<br />ما مردم ایران یک حسن داریم و یک عیب.حسن ما مردم این است که در مقابل حقیقت، تعصب کمی داریم و شاید میتوانیم بگوییم بی تعصب هستیم،یعنی اگر با حقایقی برخورد کنیم و آنها را درک کنیم،شاید از هر ملت دیگر زودتر تسلیم آن حقایق میشویم.ولی یک عیب بزرگی در ما ملت ایران هست که به موازات اینکه در مقابل حقایق تسلیم میشویم،به حماسهها و ارکان شخصیتخودمان زیاد پایبند نیستیم و با یک حرف پوچ،زود آن را از دست میدهیم و رها میکنیم.هیچ ملتی به اندازه ما نسبتبه شعائر خودش بی اعتنا نیست.شما هندیها و ژاپنیها و اعراب را دیدهاید،آنها هم مثل ما مشرق زمینی هستند،لکن از این نظر مثل ما نیستند.به اندازهای که ما در مقابل لغات و عادات اجنبی تسلیم هستیم،هیچ ملتی تسلیم نیست.به عکسهایی که در کتابهای تاریخ علوم هست نگاه کنید،میبینید دانشمندان درجه اول هند با همان عمامه و لباس خودشان هستند.نهرو که یک سیاستمدار بزرگ و یک وزنه جهانی بود،با همان لباس هندی در همه جا حرکت میکرد.بلندی و کوتاهی لباس و یا سفید و سیاه بودنش اهمیت ندارد،اما اینکه آن دانشمند عمامه خودش را سرش میگذارد و یا نهرو با آن شلوار سفید و گشاد و پالتوی مخصوص همه جا میرود،میخواهد به همه مردم دنیا بگوید که من هندی هستم و باید هندی باقی بمانم و در مقابل علم و صنعت تعصب ندارم،که علم و صنعت مربوط به کشور خاصی نیست،در مقابل عقاید بزرگ فلسفی و دینی تعصب ندارم اما در مورد شعارهای ملی، هر کسی به شعارهای خودش پایبند است،من چرا باید شعار یک ملت دیگر را بپذیرم؟ولی ما،اگر فرنگی یک زنار ببندد،ما دو تا زنار میبندیم،با اینکه او روی حساب شعار خودش این کار را میکند.در جامعه ما این حسابها نیست.<br />هر روز یک زمزمهای بلند میشود و هر چند صباحی یک بار مساله تغییر خط مطرح میشود که این خط به درد نمیخورد و باید خط لاتین به کار ببریم و کلمات خودمان را با حروف لاتین بنویسیم،حالا در اثر این تغییر چه بر سر معارف و فرهنگ و تمدن و شخصیت و حماسه ملی ما میآید،این حسابها دیگر در کار نیست.ما آثار نفیسی داریم که در دنیا نظیر ندارد.مگر دنیا کتابی مثل مثنوی مولوی دارد؟مگر دنیا کتابی مثل کتاب سعدی دارد؟اینها در قالب همین خطوط گفته و نوشته شده است.اگر شما این خط را که صادش با سینش و با ث سه نقطهاش،و نیز حرف زاء آن با ضادش و با ظینش فرق میکند منسوخ کنید،اگر شما این قالب را بردارید،در ظرف صد سال دیگر اصلا مثنوی را نمیشود خواند!ولی من نمیدانم چرا ما این طور هستیم؟!<br />پیغمبر اسلام به مردم عرب چه داد؟و اساسا یک آدم فقیر و یتیم و کسی که تمام قوم و قبیلهاش با او دشمن هستند،چه داشت که به آنها بدهد و چطور شد که آنها را از آن حضیض پستی به اوج عزت رساند؟ایمانی به آنها داد که آن ایمان به آنها شخصیت داد،یکمرتبه آن عرب سوسمارخور،شیر شترخور،عرب غارتگری که دخترش را زنده زنده به خاک میکرد،این احساس در او پیدا شد که من باید دنیا را از اسارت و از پرستش و اطاعت غیر خدا نجات بدهم،و هیچ اهمیت نمیداد که اعتراف کند که در گذشته چطور بوده است،و حتی افتخار میکرد که بگوید من در گذشته پستبودم،آن طور فکر میکردم،هیچ سابقه درخشان ملی ندارم،ولی امروز این طور فکر میکنم،از شما عالیتر فکر میکنم.این را میگویند شخصیت.آیا کلمهای هست که از کلمه«لا اله الا الله»بیشتر به روح انسان حماسه و شخصیتبخشد؟ معبودی،مطاعی،قابل پرستشی غیر از خدا نیست.یک جرم فلکی،یک حیوان،یک سنگ،یک درخت کجا و سر تعظیم فرود آوردن یک بشر کجا!من در مقابل غیر خدا،هر چه هست،سر تعظیم فرود نمیآورم.من طرفدار عدالتم،طرفدار حق و احسانم،طرفدار فضیلتم.به این میگویند شخصیت.<br />امویین کاری کردند که شخصیت اسلامی را در میان مسلمین میراندند.کوفه مرکز ارتش اسلام بود و اگر امام حسین به کوفه نمیرفت امروز تمام مورخین دنیا او را ملامت میکردند، میگفتند عراق که مرکز ارتش اسلامی بود از تو دعوت کرده بود و هجده هزار نفر با نماینده تو بیعت کردند و دوازده هزار نامه برای تو فرستادند،چرا به آنجا نرفتی؟مگر از عراق جایی بهتر و بالاتر هم بود؟!اساسا کوفه شهری است که بعد از جنگهایی که در صدر اسلام واقع شد، به دستور عمر بن خطاب توسط ارتش اسلام ساخته شد،و از کوفیها و مردم عراق شجاعتر و سلحشورتر وجود نداشت.در عین حال همین مردمی که هجده هزار بیعت کننده داشتند و دوازده هزار نامه نوشته بودند،به مجرد اینکه سر و کله پسر زیاد پیدا شد همه فرار کردند،چرا؟ چون زیاد بن ابیه سالها در کوفه حکومت کرده بود،آنقدر چشم در آورده بود،آنقدر دست و پاها بریده بود،آنقدر شکمها سفره کرده بود،آنقدر افراد را در زندانها کشته بود که اینها بکلی احساس شخصیتخودشان را از دست داده بودند.لذا تا شنیدند پسر زیاد آمد،زن ستشوهرش را میگرفت و او را از پیش مسلم کنار میکشید،مادر دستبچه خودش را میگرفت،خواهر دستبرادر خودش را میگرفت،پدر دست فرزند خودش را میگرفت و از مسلم جدا میکرد،و بی شک مردم کوفه از شیعیان علی بن ابیطالب بودند و امام حسین را شیعیانش کشتند.لذا در همان زمان هم میگفتند:«قلوبهم معه و سیوفهم علیه» (3) ،چرا که امویها شخصیت ملت مسلمان را له کرده کوبیده بودند و دیگر کسی از آن احساسهای اسلامی در خودش نمیدید.<br />حسین علیه السلام شخصیت اسلامی مسلمین را زنده کرد<br />اما همین کوفه بعد از مدت سه سال انقلاب کرد و پنج هزار نفر تواب از همین کوفه پیدا شد و سر قبر حسین بن علی رفتند و در آنجا عزاداری کردند،گریه کردند و به درگاه الهی از تقصیری که کرده بودند توبه کردند و گفتند ما تا انتقام خون حسین بن علی را نگیریم از پای نمینشینیم،یا باید کشته بشویم یا انتقام بگیریم،و عمل کردند و قتله کربلا را همینها کشتند. و شروع این نهضت از همان عصر عاشورا و از روز دوازدهم محرم بود.چه کسی این کار را کرد؟ حسین بن علی.شخصیت دادن به یک ملتبه این است که به آنها عشق و ایدهآل داده شود و اگر عشقها و ایدهآلهایی دارند که رویش را غبار گرفته است،آن گرد و غبار را زدود و دو مرتبه آن را زنده کرد.<br />درسهای آموزنده قیام حسینی<br />حسین بن علی در سخنان و خطابههای خودش،آنجا که از امر به معروف و نهی از منکر صحبت میکند،همواره صحبتش این است:«و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید» (4) ،«انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی» (5) .بعد از بیستسی سال که این حرفها فراموش شده بود،حسین بن علی به نام یک نفر مصلح و اصلاح طلب که باید در امت اسلام اصلاح ایجاد کرد،قیام کرد و به مردم عشق و ایده آل داد.رکن اول حماسه زنده شدن یک قوم همین است.ملتی شخصیت دارد که حسن استغنا و بی نیازی در او باشد.اینهاست درسهای آموزندهای که از قیام حسین بن علی باید آموخت.او حس استغنا و بی نیازی به مردم داد.روزی که میخواهد از مکه حرکت کند،یک ذره قیام خودش را مشروط نمیکند و این طور میفرماید:«خط الموت علی ولد ادم»و در آخر خطبه میفرماید:«فمن کان فینا باذلا مهجته موطنا علی لقاء الله نفسه،فلیرحل معنا فاننی راحل مصبحا ان شاء الله تعالی» (6) من فردا صبح حرکت میکنم،هر کس که آماده جانبازی است و حاضر استخون قلب خودش را در راه ما بریزد و تصمیم به ملاقات حق گرفته است، فردا صبح حرکت کند که من رفتم.دیگر بیش از این حرفی نیست.این مقدار استغنا قطعا در دنیا نظیر ندارد.<br />از این بالاتر شب عاشوراست که اصحاب و اهل بیتش را جمع میکند و از آنها تمجید و تشکر میکند.بعد به آنها میگوید:بدانید از همه شما متشکر و ممنونم،ولی بدانید که دشمنان با شما کاری ندارند و اگر بخواهید بروید مانع شما نمیشوند،من هم از نظر شخص خودم که با من بیعت کردهاید بیعتخودم را از دوش شما برداشتم و محظور بیعت هم با من ندارید،هر کس میخواهد برود آزاد است.حسین علیه السلام از اهل بیت و اصحابی که در باره آنها گفته است که اهل بیتی بهتر و با وفاتر از اینها سراغ ندارم،این مقدار استغنا نشان میدهد و هرگز سخنانی از این قبیل که من را تنها نگذارید،من غریبم،مظلومم،بیچارهام،نمیگوید.البته تکلیف دین خدا را بر نمیدارد،لذا با افراد که اتمام حجت میکرد،اگر در آنها تمایل به ماندن نمیدید به آنها میگفت از این صحنه دور بشوید زیرا من نمیخواهم شما به عذاب الهی گرفتار شوید،چون اگر از کسی استمداد کنم و او صدای استمداد مرا بشنود و مرا مدد نکند، خداوند او را به عذاب جهنم مبتلا خواهد کرد.این درس استغنا درس کوچکی نبود.همین استغنا بود که بعدها روحیه استغنا به وجود آورد و چقدر قیامها و نهضتها به وجود آمد!<br />حسین بن علی درس غیرت به مردم داد،درس تحمل و بردباری به مردم داد،درس تحمل شداید و سختیها به مردم داد.اینها برای ملت مسلمان درسهای بسیار بزرگی بود.پس اینکه میگویند حسین بن علی چه کرد و چطور شد که دین اسلام زنده شد،جوابش همین است که حسین بن علی روح تازه دمید،خونها را به جوش آورد،غیرتها را تحریک کرد،عشق و ایدهآل به مردم داد،حس استغنا در مردم به وجود آورد،درس صبر و تحمل و بردباری و مقاومت و ایستادگی در مقابل شداید به مردم داد،ترس را ریخت،همان مردمی که تا آن مقدار میترسیدند،تبدیل به یک عده مردم شجاع و دلاور شدند.<br />این داستان معروف است،میگویند:نادر در یکی از جنگهایش سربازی را دید که فوق العاده شجاع و دلیر بود و از شجاعت و دلاوری او اعجاب میکرد.یک روز او را خواست،گفت:تو با این شجاعت و دلاوریات،آن روزی که افاغنه ریختند به اصفهان غارت کردند و کشتند کجا بودی؟ گفت:من اصفهان بودم.گفت:تو اصفهان بودی و افاغنه آمدند و آنهمه جنایت کردند؟گفت:بله بودم.گفت:پس آن روز شجاعتت کجا بود؟گفت:آن روز نادری نبود،مقداری از شجاعتی که امروز من دارم از روحیه نادر دارم،تو را که میبینم غیرت من تحریک میشود،شجاع و دلیر و دلاور میشوم.<br />اینکه من تاکید میکنم که حماسه حسینی و حادثه کربلا و عاشورا باید بیشتر از این جنبه مورد استناد ما قرار بگیرد،به خاطر همین درسهای بزرگی است که این قیام میتواند به ما بیاموزد.من مخالف رثاء و مرثیه نیستم،ولی میگویم این رثاء و مرثیه باید به شکلی باشد که در عین حال آن حس قهرمانی حسینی را در وجود ما تحریک و احیا کند.حسین بن علی یک سوژه بزرگ اجتماعی است.حسین بن علی در آن زمان یک سوژه بزرگ بود،هر کسی که میخواست در مقابل ظلم قیام کند،شعارش«یا لثارات الحسین» (7) بود.امروز هم حسین بن علی یک سوژه بزرگ است،سوژهای برای امر به معروف و نهی از منکر،برای اقامه نماز،برای زنده کردن اسلام،برای اینکه احساسات و عواطف عالیه اسلامی در وجود ما احیا بشود.<br />با وجود اینکه عرایض دیگری در این باره دارم،در همین جا به عرایضم خاتمه میدهم و بر میگردم به آیهای که در ابتدا خواندم.آیه عجیبی است:«یا ایها الذین امنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم» (8) ایها الناس!این دعوت پیغمبر را اجابت کنید،میخواهد شما را زنده کند.حیات یک ملتبه داشتن ثروت زیاد نیست،حتی به علم هم نیست(علم به تنهایی کافی نیست که یک ملت را زنده کند)،بلکه حیات ملتبه این است که آن ملتشخصیتی را در خودش احساس کند.ای بسا ملتهای عالم که شخصیت ندارند،و ای بسا ملتهای جاهل که شخصیتخودشان را حفظ کردهاند.اگر الجزایریها بعد از صد و پنجاه سال مبارزه توانستند استعمار فرانسه را به زانو در آورند و به استقلال برسند،برای این بود که در آنها یک حماسه و یک احساس منش وجود داشت.اگر در آن طرف مشرق زمین،ملت دیگری (9) دارد با قویترین و ثروتمندترین ملتهای جهان مبارزه میکند،چرا مبارزه میکند؟آیا عدد یا ثروتش با آنها مبارزه میکند؟ابدا،احساس شخصیت و منش آن ملت مبارزه میکند،میگوید:من تو را به آقایی قبول ندارم،من یا باید زنده باشم روی پای خودم باشم و کسی بر من حکومت نکند و یا باید نباشم.<br />زینب(سلام الله علیها)و احساس شخصیت<br />در حماسه حسینی آن کسی که بیش از همه این درس را آموخت و بیش از همه این پرتو حسینی بر روح مقدس او تابید،خواهر بزرگوارش زینب(سلام الله علیها)بود.راستی که موضوع عجیبی است:زینب با آن عظمتی که از اول داشته است-و آن عظمت را در دامن زهرا علیها السلام و از تربیت علی علیه السلام به دست آورده بود-در عین حال زینب بعد از کربلا با زینب قبل از کربلا متفاوت است،یعنی زینب بعد از کربلا یک شخصیت و عظمتبیشتری دارد.<br />ما میبینیم در شب عاشورا زینب یکی دو نوبتحتی نمیتواند جلوی گریهاش رابگیرد.یک بار آنقدر گریه میکند که بر روی دامن حسین بیهوش میشود و حسین علیه السلام با صحبتهای خودش زینب را آرام میکند:«لا یذهبن حلمک الشیطان» (10) خواهر عزیزم!مبادا وساوس شیطانی بر تو مسلط بشود و حلم را از تو برباید،صبر و تحمل را از تو برباید.وقتی حسین به زینب میفرماید که چرا این طور میکنی،مگر تو شاهد و ناظر وفات جدم نبودی؟ جد من از من بهتر بود،پدر ما از ما بهتر بود،برادر همین طور،مادر همین طور،زینب با حسین اینچنین صحبت میکند:برادرجان!همه آنها اگر رفتند بالاخره من پناهگاهی غیر از تو داشتم،ولی با رفتن تو برای من پناهگاهی باقی نمیماند.<br />اما همینکه ایام عاشورا سپری میشود و زینب،حسین علیه السلام را با آن روحیه قوی و نیرومند و با آن دستور العملها میبیند،زینب دیگری میشود که دیگر احدی در مقابل او کوچکترین شخصیتی ندارد.امام زین العابدین فرمود:ما دوازده نفر بودیم و تمام ما دوازده نفر را به یک زنجیر بسته بودند که یک سر زنجیر به بازوی من و سر دیگر آن به بازوی عمهام زینب بسته بود.<br />میگویند تاریخ ورود اسرا به شام دوم ماه صفر بوده است.بنا بر این بیست و دو روز از اسارت زینب گذشته است،بیست و دو روز رنج متوالی کشیده است که با این حال او را وارد مجلس یزید بن معاویه میکنند،یزیدی که کاخ اخضر او(یعنی کاخ سبزی که معاویه در شام ساخته بود)آنچنان بارگاه مجللی بود که هر کس با دیدن آن بارگاه و آن خدم و حشم و طنطنه و دبدبه،خودش را میباخت.بعضی نوشتهاند که افراد میبایست از هفت تالار میگذشتند تا به آن تالار آخری میرسیدند که یزید روی تخت مزین و مرصعی نشسته بود و تمام اعیان و اشراف و اعاظم سفرای کشورهای خارجی نیز روی کرسیهای طلا یا نقره نشسته بودند.در چنین شرایطی این اسرا را وارد میکنند و همین زینب اسیر رنج دیده و رنج کشیده،در همان محضر چنان موجی در روحش پیدا شد و چنان موجی در جمعیت ایجاد کرد که یزید معروف به فصاحت و بلاغت را لال کرد.یزید شعرهای ابن زبعری را با خودش میخواند و به چنین موقعیتی که نصیبش شده است افتخار میکند.زینب فریادش بلند میشود:«ا ظننتیا یزید حیث اخذت علینا اقطار الارض و افاق السماء فاصبحنا نساق کما تساق الاساری ان بنا علی الله هوانا و بک علیه کرامة؟»ای یزید!خیلی باد به دماغت انداختهای(شمختبانفک!) (11) .تو خیال میکنی اینکه امروز ما را اسیر کردهای و تمام اقطار زمین را بر ما گرفتهای و ما در مشت نوکرهای تو هستیم،یک نعمت و موهبتی از طرف خداوند بر توست؟!به خدا قسم تو الآن در نظر من بسیار کوچک و حقیر و بسیار پست هستی و من برای تو یک ذره شخصیت قائل نیستم.<br />ببینید،اینها مردمی هستند که بجز ایمان و شخصیت روحی و معنوی همه چیزشان را از دست دادهاند.آن وقتشما توقع ندارید که شخصیتی مانند شخصیت زینب چنین حماسهای بیافریند و در شام انقلاب به وجود بیاورد؟همان طور که انقلاب هم به وجود آورد.<br />یزید مجبور شد در همان شام روش خودش را عوض کند و اسرا را محترمانه به مدینه بفرستد،بعد تبری کند و بگوید:«خدا لعنت کند ابن زیاد را،من چنان دستوری نداده بودم،او از پیش خود این کار را کرد.»چه کسی این کار را کرد؟زینب چنین کاری را کرد.<br />در آخر جملههایش این طور فرمود:«یا یزید!کد کیدک و اسع سعیک ناصب جهدک فو الله لا تمحوا ذکرنا و لا تمیت وحینا» (12) .زینب علیها السلام به کسی که مردم با هزار ترس و لرز به او«یا امیر المؤمنین»میگفتند،خطاب میکند که یا یزید!به تو میگویم:هر حقهای که میخواهی بزن و هر کاری که میتوانی انجام بده اما یقین داشته باش که اگر میخواهی نام ما را در دنیا محو کنی،نام ما محو شدنی نیست،آن که محو و نابود میشود تو هستی.<br />چنان خطبهای در آن مجلس خواند که یزید لال و ساکتباقی ماند و خشم سراسر وجود آن مرد شقی و لعین را فرا گرفت و برای اینکه دل زینب را آتش بزند و زبان او را ساکت کند و برای اینکه زینب منقلب بشود،دستبه یک عمل ناجوانمردانه زد:با عصای خیزران خود به لب و دندان ابا عبد الله اشاره کرد. </em></strong></span></div>shokohhttp://www.blogger.com/profile/14950602887759262711noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1204503447360297810.post-90860420215822724902007-02-14T03:43:00.000-08:002007-02-14T22:54:34.526-08:00قيام عاشوراي حسيني از ديدگاه استاد شهيد مرتضي مطهري<a name="f2"></a><div align="right"><br /><span style="font-size:78%;color:#3333ff;">تحلیل واقعه عاشورا<br />بسم الله الرحمن الرحیم<br />الحمد لله رب العالمین باریء الخلائق اجمعین و الصلاة و السلام علی عبد الله و رسوله و حبیبه و صفیه،سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین.<br />حادثه عاشورا مثل بسیاری از حقایق این عالم است که در زمان خودشان بسا هست آنچنانکه باید،شناخته نمیشوند و بلکه فلاسفه تاریخ مدعی هستند که شاید هیچ حادثه تاریخی را نتوان در زمان خودش آنچنانکه هست ارزیابی کرد،بعد از آنکه زمان زیادی گذشت و تمام عکسالعملها و جریانات مربوط به یک حادثه خود را بروز دادند،آنگاه آن حادثه بهتر شناخته میشود.همچنان که شخصیتها هم همین طورند.شخصیتهای بزرگ غالبا در زمان خودشان آن موجی که شایسته وجود آنهاست،پیدا نمیشود،بعد از مرگشان تدریجا شخصیتشان بهتر شناخته میشود،بعد از دهها سال که از مرگشان میگذرد،تدریجا شناخته میشوند.و معمولا افرادی که در زمان خودشان خیلی شاخصند،بعد از فوتشان فراموش میشوند،و بسا افرادی که در زمان خودشان آنقدرها شاخص نیستند ولی بعد از مرگشان تدریجا شخصیت آنها گسترش پیدا میکند و بهتر شناخته میشوند.اگر دو نفر عالم را که در یک زمان زندگی میکنند در نظر بگیریم،و لو از نظر شهرت علمی یکی ده برابر دیگری بزرگ است ولی گاهی بعد در تاریخ روشن میشود که آن که ده برابر کوچک بوده،از آن که ده برابر بزرگ بوده بزرگتر است،که برای این امر من مثالهای زیادی دارم.از همه بهتر این است که ما به خود علی علیه السلام مثال بزنیم،آنهم از زبان خود ایشان.<br />در کلمات مولا در نهج البلاغه جزء کلماتی که حضرت در فاصله ضربتخوردن و شهادت یعنی در آن فاصله حدود چهل و پنجساعت آخر زندگی فرمودهاند،یکی این دو جمله است که تعبیر خیلی عجیبی است.میفرماید:«غدا تعرفوننی و یکشف لکم سرائری» (1) فردا مرا خواهید شناخت،یعنی امروز مرا نشناختهاید،زمان من مرا نشناخت،آینده مرا خواهد شناخت«و یکشف لکم سرائری»(سرائر یعنی سریرهها،امور مخفی،اموری که در این زمان چشمها نمیتواند آنها را ببیند،مثل گنجی که در زیر زمین باشد)مخفیات وجود من فردا برای شما کشف خواهد شد،و همین طور هم شد.علی را مردم،بعد از زمان خودش بیشتر از زمان خودش شناختند.علی را در زمان خودش چه کسی شناخت؟یک عده بسیار معدود.شاید تعداد آنهایی که علی را در زمان خودش واقعا میشناختند،از عدد انگشتان دو دست هم تجاوز نمیکرد.<br />پیغمبر اکرم راجع به کلمات خودشان این جمله را در حجة الوداع فرمودند(ببینید چه کلمات بزرگی!):«نضر(نصر)الله عبدا سمع مقالتی فوعاها و بلغها من لم یسمعها،فرب حامل فقه غیر فقیه،و رب حامل فقه الی من هو افقه منه» (2) خدا خرم کند چهره آن کس را(خدا یار آن کس باد)که سخن مرا بشنود و حفظ و ضبط کند و به کسانی که سخن مرا نشنیدهاند،به آنهایی که در زمان من هستند ولی اینجا نیستند یا افرادی که بعد از من میآیند،برساند. یعنی حرفهای مرا که میشنوید،حفظ کنید و به دیگران برسانید«فرب حامل فقه غیر فقیه»بسا کسانی که حامل یک حکمت و حقیقتاند در صورتی که خودشان اهل آن حقیقت نیستند،یعنی آن عمق و معنی آن حقیقت را درک نمیکنند،«و رب حامل فقه الی من هو افقه منه»و چه بسا افرادی که فقهی را،حکمتی را،حقیقتی را حمل میکنند،حفظ میکنند،بعد منتقل میکنند به کسانی که از خودشان داناترند.معنای جمله این است که شما اینها را حفظ کنید و به دیگران برسانید.بسا هست که شما اصلا عمق حرف مرا درک نمیکنید ولی آن دیگری که میشنود،میفهمد،شما فقط ناقلی هستید،نقل میکنید.و باز بسا هست که شما چیزی میفهمید ولی آن کسی که بعد،شما برای او نقل میکنید بهتر از شما میفهمد.مقصود این است که سخنان مرا برسانید به نسلهای آینده که معنای سخن مرا از شما بهتر میفهمند.<br />علی علیه السلام فرمود آینده مرا بهتر خواهد شناخت.پیغمبر صلی الله علیه و آله هم فرمود در آینده معانی سخن مرا بهتر از مردم حاضر درک خواهند کرد.این است معنای اینکه ارزش یک چیز در زمان خودش آنچنانکه باید،درک نمیشود،باید زمان بگذرد،بعدها آیندگان تدریجا ارزش یک شخص،ارزش کتاب یا سخن یک شخص،ارزش عمل یک شخص را بهتر درک میکنند.<br />اقبال لاهوری شعری دارد که گویی ترجمه جمله مولا علی علیه السلام است.حضرت میفرماید:«غدا تعرفوننی»فردا مرا خواهید شناخت(این را روزی میگوید که دارد از دنیا میرود)،بعد از مرگ من مرا خواهید شناخت.اقبال میگوید:«ای بسا شاعر که بعد از مرگ زاد».مقصودش از شاعر،نه هر کسی است که چند کلمه سر هم کند،بلکه مقصود کسی است که پیامی دارد،مثل خود اقبال که شاعری است که فکری دارد،اندیشهای دارد،پیامی دارد،یا مولوی و حافظ که شعرایی هستند که اندیشه و پیامی دارند،گو اینکه پیام بعضی از اینها را بعد از پانصد سال هم هنوز مردم درست درک نمیکنند،مثل حافظ که هنوز وقتی که در اطراف او مطلب مینویسند،هزار جور چرند مینویسند الا آن پیامی که خود حافظ دارد.«ای بسا شاعر که بعد از مرگ زاد».بسیاری از اندیشمندان تولدشان بعد از مرگشان است،یعنی این گونه اشخاص در زمان خودشان هنوز تولد پیدا نکردهاند.<br />جبران خلیل جبران یک نویسنده درجه اول عرب زبان است و از عربهای مسیحی است که تولدش در لبنان بوده ولی پرورش و بزرگ شدن و فرهنگش بیشتر در آمریکا بوده است.او عربی نویس و انگلیسی نویس و همچنین نقاش است و مخصوصا در عربی،از آن شیرین قلمهای درجه اول است.با اینکه مسیحی است،از شیفتگان علی بن ابیطالب علیه السلام است. (در میان عربهای مسیحی،شیفته علی ما زیاد داریم.یکی از آنها میکائیل نعیمه است.یکی دیگر جرج جرداق است که در چند سال پیش کتابی نوشتبه نام«علی بن ابیطالب،صوت العدالة الانسانیة»که اول در یک جلد بود،بعد خودش آن را تفصیل داد و در پنجشش جلد چاپ شد و از بهترین کتابهایی است که راجع به حضرت امیر علیه السلام نوشته شده است). جبران خلیل میگوید:من نمیدانم چه رازی است که افرادی پیش از زمان خودشان متولد میشوند،و علی از کسانی است که پیش از زمان خودش متولد شده است.میخواهد بگوید علی برای زمان خودش خیلی زیاد بود.آن زمان،زمان علی نبود.ولی حقیقتبهتر،همان است که خود علی علیه السلام فرموده است که اصلا این گونه اشخاص در هر زمانی متولد بشوند، پیش از زمان خودشان متولد شدهاند.علی علیه السلام اگر امروز هم متولد شده بود،پیش از زمان خودش بود،یعنی آنقدر بزرگند که زمان خودشان،هر زمانی باشد،گنجایش این را که بتواند آنها را بشناسد و بشناساند و معرفی کند،ندارد،باید مدتها بگذرد،بعد از مرگشان بار دیگر بازیابی و باز شناسی شوند و به اصطلاح امروز تولد جدید پیدا کنند.<br />شخصیتهای بزرگ در زمانهای بعد بهتر شناخته میشوند<br />برای این موضوع عرض کردم که مثالهای زیادی هست.در میان همه طبقات همین طور است.همین حافظ-که مثالش را ذکر کردم-آیا در زمان خودش،همین شهرتی را که در زمان ما دارد،داشت؟نه.در زمان خودش کسی دیوانش را هم جمع نکرد.خودش هم به خاطر روح عرفانی خاصی که داشت،با اینکه به او میگفتند،علاقهای به جمع آوری آن نداشت.حافظ یک مرد عالم است،یعنی اول یک عالم است،دوم یک شاعر،و از این جهتبا سعدی یا فردوسی فرق میکند.اینها شاعر هستند و مثلا سی چهل هزار بیتشعر گفتهاند،کارشان شاعری بوده. حافظ کارش شاعری نبوده،یک مرد عالم و مدرس و محقق بوده است.بعد از مرگش،رفیقش که دیوانش را جمع کرده،اهم آن کتابهایی را که او تدریس میکرده ذکر نموده است.مفسر و حافظ قرآن بوده،تفسیر قرآن میگفته،کارش این بوده.خودش هم در یک جا میگوید:<br />ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد لطائف حکمی با نکات قرآنی<br />در جای دیگر میگوید:<br />ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ به قرآنی که اندر سینه داری<br />و نیز در جای دیگر میگوید:<br />عشقت رسد به فریاد گر خود به سان حافظ قرآن ز بر بخوانی با چارده روایت<br />یعنی نه فقط قرآن را بلد بوده و از حفظ بوده،بلکه آن را با قرائتهای هفتگانه میخوانده و از حفظ بوده است که این آیه را عاصم این جور قرائت کرده،کسایی این طور قرائت کرده و...<br />ملا صدرای شیرازی که امروز تازه بعد از حدود سیصد و پنجاه سال که از مرگش میگذرد(مرگش در سال 1050 هجری قمری بوده و الآن 1398 است)دارد شناخته میشود.تا صد و پنجاه سال بعد از مرگش اصلا در حوزههای علمیه هم کتابهایش تدریس نمیشد.فقط یک عده شاگرد داشت.کم کم که حکمای بعد از او آمدند،به ارزش افکارش پی بردند و افکار او به تدریج افکار امثال بوعلی را عقب زد و پیش افتاد.دنیای مغرب زمین هم تازه اکنون دارد با افکار این مرد آشنا میشود.<br />این،معنای این است که اشخاص خیلی بزرگ افرادی هستند که در زمان خودشان موجی، جنجالی آنچنانکه شایسته خود آنهاست ایجاد نمیکنند ولی در زمانهای بعد تدریجا مثل گنجی که از زیر خاک بیرون بیاید،بیرون میآیند و شناخته میشوند.<br />مثال دیگر سید جمال است.الآن در جهان لا اقل هفتهای یک مقاله در باره سید جمال الدین اسد آبادی نوشته میشود.کشورهای اسلامی هم به او افتخار میکنند.ایرانیها میگویند سید جمال مال ماست،افغانیها میگویند مال ماست،ترکها میگویند مال ماست چون در ترکیه مرده است.آخرش افغانها پیروز شدند،رفتند استخوانهای سید جمال را از ترکیه به افغانستان بردند،در صورتی که سید جمال خودش را نه به ایران میبست،نه به افغان،نه به ترک و نه به عرب(البته ظاهرا ایرانی بوده)نه به مصر میبست و نه به جای دیگر.مصریها افتخار میکنند که بله،سید جمال آمد به کشور ما و قدرش را شناختند و در اینجا بود که علمایی مثل محمد عبده به او گرایش پیدا کردند و او توانستیک حزب تشکیل بدهد و اصلا اوج گرفتن سید جمال از اینجا بود،پس ما از همه به سید جمال نزدیکتر هستیم.ولی در زمان خودش به هر جا که میرفت،او را طرد میکردند.به ایران خود ما که آمد،با چه وضع نکبتباری او را تبعید کردند!مدتها در حضرت عبد العظیم متحصن بود.در زمستان خیلی سردی که برف بسیار سنگینی هم آمده بود،ریختند و او را از بستخارج کردند،سوار قاطر کردند و مثل جدش زین العابدین پاهایش را به شکم قاطر بستند و در آن هوای سرد او را از طریق غرب ایران(همدان و کرمانشاه)از مرز خارج کردند.حتی یک نفر هم چیزی نگفت.حالا هر کسی افتخار میکند که من در باره سید جمال مقالهای خواندم.<br />سید جمال در زمان خودش شناخته نشد.البته در مصر عدهای روشنفکر دورش را گرفتند ولی بعد انگلیسیها او را تبعید کردند.مدتها در هند و مدتها در نجف بود.اصلا چهار سال ابتدای حیات علمی این مرد در نجف بوده است.فرهنگ سید جمال،فرهنگ اسلامی است(و اهمیت او هم به همین است)یعنی تحصیلات عالیهاش تحصیلات عالیه اسلامی است.در نجف در درس استاد الفقهاء،شیخ مرتضی انصاری که در زهد و تقوا و علم و تحقیق مرد فوق العادهای بود،شرکت داشته و اخلاق و فلسفه و عرفان را نزد مرد بزرگ دیگری به نام آخوند ملا حسینقلی همدانی خوانده است.کم کم آن محیط را که در آن وقت تعلق به عثمانی داشت، تحمل نمیکرد و استادانش به او گفتند بهتر این است که تو مهاجرت کنی و بروی دنبال ایدههایی که داری.<br />الآن که حساب میکنم،میبینم نهضتهایی که یکی بعد از دیگری در جهان اسلام پیدا شد، مرهون زحمات او بود(بعضی از قسمتهای این مطلب،هنوز درست رسیدگی نشده است.) یعنی تخمهایی که او کاشت،یکی از آنها هم در زمان خودش ثمر نداد،ولی بعد از مرگش همه آنها ثمر دادند.نهضتهایی که بعد در مصر شد،نهضتهایی که در هند شد،نهضت مشروطیت و حتی نهضت تنباکو در ایران از ثمرات تلاشهای اوست.و از جمله مطالبی که در شرح حال او ننوشتهاند این است که نهضت استقلال عراق-که بعد از مشروطیت روی داد-مدیون اوست، چون اکنون ما در تاریخ کشف میکنیم که کسانی که این نهضت را رهبری میکردهاند،از دوستان سید جمال بودهاند.<br />این است که میگوییم مردان خیلی بزرگ هر مقدار هم که در زمانشان شناخته بشوند، شناخته نمیشوند.در زمانهای بعد،بهتر شناخته میشوند و ارزششان بهتر درک میشود.<br />حوادث تاریخی نیز در زمانهای بعد بهتر شناخته میشوند<br />و همچنین استحوادث و وقایع.ابعاد حوادث و وقایع نیز در زمان خودش آنچنانکه هست تشخیص داده نمیشود.بسا هست که یک حادثه،کوچک تلقی میشود ولی بعد از مدتی تدریجا ابعاد و عمق و لایههای این حادثه،عظمت و اهمیت این حادثه بهتر شناخته میشود. حادثه عاشورا از جمله این حوادث است،در ردیف اینکه شخص میمیرد،بعد از مرگش شناخته میشود یا اثری خلق میشود،بعد از سالها ارزش آن شناخته میشود.حادثه اجتماعی هم که رخ میدهد،بعدها ماهیت آن درستشناخته میشود و ارزش آن درک میگردد.در مورد بعضی از حوادث،شاید هزار سال باید بگذرد تا ماهیت آنها درست و آنچنانکه ستشناخته شود.و باز حادثه عاشورا از این گونه حوادث است.<br />جملهای از امام حسین علیه السلام هست که با اینکه خودم این جمله را بارها تکرار کردهام، ولی به معنی و عمق آن خیلی فکر نکرده بودم.این جمله در آن وصیتنامه معروفی است که امام به برادرشان محمد بن حنفیه مینویسد.محمد بن حنفیه بیمار بود به طوری که دستهایش فلجشده بود و لهذا از شرکت در جهاد معذور بود.ظاهرا وقتی که حضرت میخواستند از مدینه خارج شوند،وصیتنامهای نوشتند و تحویل او دادند.البته این وصیتنامه نه به معنای وصیتنامهای است که ما میگوییم،بلکه به معنای سفارش نامه است که وضع خودش را روشن میکند که حرکت و قیام من چیست و هدفش چیست.ابتدا فرمود:«انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما،و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی». اتهاماتی را که میدانستبعدها به او میزنند،رد کرد:خواهند گفتحسین دلش مقام میخواست،دلش نعمتهای دنیا میخواست،حسین یک آدم مفسد و اخلالگر بود،حسین یک آدم ستمگر بود،دنیا بداند که حسین جز اصلاح امت هدفی نداشت،من یک مصلحم.بعد فرمود:«ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی» (3) هدف من،یکی امر به معروف و نهی از منکر است و دیگر اینکه سیر کنم،سیره قرار بدهم همان سیره جدم و پدرم را.<br />این جمله دوم خیلی باید شکافته شود.این جمله در آن تاریخ،معنی و مفهوم خاصی داشته است.چرا امام حسین بعد که فرمود میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم،اضافه کرد میخواهم سیر کنم به سیره جدم و پدرم؟ممکن است کسی بگوید همان گفتن امر به معروف و نهی از منکر کافی بود،مگر سیره جد و پدرش غیر از امر به معروف و نهی از منکر بود؟جواب این است که اتفاقا بله.ابتدا باید به یک تاریخچه اشاره کنم و بعد این مطلب را شرح بدهم.<br />ماجرای خلیفه شدن عثمان<br />میدانیم عمر وقتی که ضربتخورد و خودش احساس کرد که رفتنی است،برای بعد از خودش در واقع بدعتی به وجود آورد،یعنی کاری کرد که نه پیغمبر کرده بود و نه حتی ابوبکر. نه مطابق عقیده ما شیعیان که مدارک اهل تسنن نیز بر آن دلالت دارد(حالا در عمل قبول نداشته باشند،مطلب دیگری است)خلافت را به شخص معینی که پیغمبر در زمان خودش معرفی و تعیین کرده بود یعنی علی علیه السلام واگذار کرد،نه مطابق آنچه که امروز اهل تسنن میگویند-که پیغمبر کسی را تعیین نکرد بلکه امتباید خودشان کسی را انتخاب کنند،و پیغمبر این کار را به انتخاب امت و شورای امت واگذار کردند-عمل کرد و نه کاری را که ابوبکر کرد،انجام داد چون ابوبکر وقتی میخواستبمیرد،برای بعد از خود شخص معینی را تعیین کرد که خود عمر بود.کار ابوبکر نه با عقیده شیعه جور در میآید،نه با عقیده اهل تسنن و نه با کار ابوبکر.یک کار جدید کرد و آن این بود که شش نفر از چهرههای درجه اول صحابه را به عنوان شورا انتخاب کرد،ولی شورایی نه به صورت به اصطلاح دموکراسی بلکه به صورت آریستو کراسی،یعنی یک شورای نخبگان که نخبهها را هم خودش انتخاب کرد:علی علیه السلام(چون علی را که نمیشد کنار زد)،عثمان،طلحه،زبیر،سعد وقاص و عبد الرحمان بن عوف.در آن وقت در میان صحابه پیغمبر،از اینها مشخصتر نبود.بعد خودش گفت:تعداد افراد این شورا جفت است.(معمولا میبینید که تعداد افراد شوراها را طاق قرار میدهند که وقتی رای گرفتند،تعداد هر طرف که حد اقل نصف به علاوه یک باشد،آن طرف برنده است.) اگر سه نفر یک رای را انتخاب کردند و سه نفر دیگر رای دیگر را،هر طرف که عثمان بود آن طرف برنده است.خوب،اگر شوراست تو چرا برای مردم تکلیف معین میکنی؟!<br />شورا طوری ترکیب شده بود که عمر خودش هم میدانست که بالاخره خلافتبه عثمان میرسد،چون علی علیه السلام قطعا رای سه به علاوه یک نداشت،حداکثر این بود که علی سه نفر داشته باشد که مسلما عثمان در میان آنها نبود،زیرا عثمان رقیبش بود.پس عثمان قطعا برنده است.از نظر عمر،علی علیه السلام یا دو نفر داشت:خودش بود و زبیر(چون زبیر آن وقتبا علی بود)و یا اگر احتمالا عبد الرحمن بن عوف طرف علی را میگرفت،حداکثر سه نفر داشت.این است که علی علیه السلام در نهج البلاغه میفرماید:«فصغی رجل منهم لضغنه و مال الاخر لصهره» (4) فلان شخص به دلیل کینهای که با من داشت،از حق منحرف شد و فلان شخص دیگر به خاطر رعایت رابطه قوم و خویشی و وصلت کاری خودش،رایش را به آن طرف داد.خود عمر هم اینها را پیش بینی میکرد.به هر حال نتیجه این شد که زبیر گفت:من رایم را دادم به علی،طلحه گفت:من رایم را دادم به عثمان،سعد هم کنار رفت.کار دست عبد الرحمن بن عوف باقی ماند،به هر طرف که رای میداد او انتخاب میشد.عبد الرحمن میخواستخودش را بیطرف نگه دارد.عمر گفت:اینها باید سه روز در اتاقی محبوس باشند و بنشینند و نظرشان را یکی کنند،جز برای نماز و حوایج ضروری حق ندارند بیرون بیایند(این هم یک زوری بود که عمر اعمال کرد).بعد یک عده مسلح فرستاد که اگر اینها تصمیم نگرفتند،شما حق کشتنشان را دارید.خیلی عجیب است!بعد از سه روز اینها آمدند بیرون.تمام چشمها در انتظارند که ببینند نتیجه چه شد.بنی امیه از تیپ عثمان بودند و بنی هاشم و نیکان صحابه پیامبر همچون ابوذر و عمار-که زیاد هم بودند-طرفدار علی علیه السلام.اینان شور و هیجان داشتند که بلکه قضیه به نفع علی علیه السلام تمام شود.ولی حضرت قبل از این،خودش به طور خصوصی به افراد میگفت که من میدانم پایان کار چیست ولی نمیتوانم و نباید خودم را کنار بکشم که بگویند او خودش نمیخواست و اگر میآمد مسلما همه اتفاق آراء پیدا میکردند.<br />عبد الرحمن،اول آمد سراغ علی علیه السلام گفت:علی!آیا حاضری با من بیعت کنی به این شرط که خلافت را به عهده بگیری و بر طبق کتاب الله(قرآن)و سنت پیغمبر و سیره شیخین عمل کنی؟(یعنی علاوه بر کتاب الله و سنت،یک امر دیگر هم اضافه شد:سیره یعنی روش.) روش زمامداری و رهبری تو،همان روش شیخین(ابو بکر و عمر)باشد.ببینید علی چگونه در اینجا بر سر دو راهی تاریخ قرار میگیرد!در چنین موقعیتی هر کس پیش خود به علی میگوید:اکنون وقت تصاحب خلافت است،دو راهی تاریخ است،خلافت را یا باید بنی امیه ببرند یا تو،یک دروغ مصلحتی بگو.ولی علی گفت:حاضرم قبول کنم که به کتاب الله و سنت رسول الله و روشی که خودم انتخاب میکنم عمل کنم.<br />عبد الرحمن بن عوف رفتسراغ عثمان و همان سؤال را تکرار کرد.عثمان گفت: حاضرم(در صورتی که نه به کتاب الله عمل کرد،نه به سنت رسول الله و نه حتی به روش شیخین).این قضیه سه بار تکرار شد.عبد الرحمن میدانست که علی از حرف خودش بر نمیگردد و نمیآید در اینجا روش رهبری شیخین را امضا کند و بعد گفته خود را پس بگیرد.در این صورت،علی خودش را قربانی خلافت کرده بود.در هر سه نوبت،علی علیه السلام پاسخ داد:بر طبق کتاب الله،سنت رسول الله و روشی که خودم انتخاب میکنم و اجتهاد رای آن طور که خودم اجتهاد میکنم،عمل میکنم.عبد الرحمن گفت:پس قضیه ثابت است،تو نمیخواهی به روش آن دو نفر باشی،تو مردود هستی.با عثمان بیعت کرد.<br />عثمان به این شکل خلیفه شد.ولی همین عثمان،نه تنها امثال عمار و ابوذر را به زندان انداخت،تبعید کرد،شلاق زد و عمار را آنقدر کتک زد که این مرد شریف فتق پیدا کرد،بلکه وقتی که سوار کار شد،کم کم به همین عبد الرحمن بن عوف هم اعتنایی نمیکرد،به طوری که عبد الرحمن در پنجشش سال آخر عمرش با عثمان قهر بود و گفت:وقتی من مردم،راضی نیستم عثمان بر جنازه من نماز بخواند.<br />ممکن استشما بگویید:چرا علی علیه السلام آن گونه پاسخ داد؟او باید میگفت من بیعت میکنم بر کتاب الله و سنت رسول الله،و بعد دیگر نمیگفت روشی که خودم انتخاب میکنم، فقط روش دو خلیفه را رد میکرد،میگفت ما غیر از کتاب خدا و سنت رسول الله،شیء سومی نداریم.ولی شیء سوم را علی علیه السلام قبول داشت اما نه به آن شکلی که آنها میخواستند. این امر سوم،در شکلی که ابوبکر و عمر عمل کردند غلط بود،شکل دیگری دارد که پیغمبر به آن شکل عمل کرد و علی هم میخواستبه آن شکل عمل کند.این امر،مساله رهبری است.<br />روش رهبری یا«سیره»<br />کتاب و سنت،قانون است.شک نیست که رهبر ملتی که آن ملت از یک مکتب پیروی میکند، اولین چیزی که باید بدان متعهد و ملتزم باشد،دستورات آن مکتب است و باید به آنها احترام بگزارد.دستورات مکتب در کجا بیان شده؟در کتاب و سنت.ولی کتاب و سنت،قانون است و طرز اجرا و پیاده کردن میخواهد.روش اجرا و روش حرکت دادن مردم بر اساس کتاب و سنت را«سیره»میگویند.«سیره»در زبان عربی به اصطلاح علمای ادب بر وزن فعلة است.در زبان عربی،یک فعلة داریم و یک فعلة.در الفیه ابن مالک آمده است:<br />و فعلة لمرة کجلسة و فعلة لهیئة کجلسة<br />عرب اگر چیزی را بر وزن فعله گفتیعنی عملی را یک بار انجام دادن،و اگر بر وزن فعله فتیعنی عملی را به گونهای خاص انجام دادن.یعنی در لفظ فعله،گونه خاص خوابیده است. کلمه«سیره»از ماده«سیر»است.سیر یعنی حرکت،ولی سیره یعنی حرکتبه گونه خاص، رکتبه روش خاص.<br />رهبر کسی است که مردم را به دنبال خودش حرکت میدهد.حال ممکن استیک رهبر هم پیدا بشود که مردم را ساکن نگاه دارد،او دیگر رهبر نیست.همه رهبران،امتها و ملتها را به حرکت در میآورند،ولی بحث در نحوه و گونه حرکت،شکل و تاکتیک حرکت است.<br />پیغمبر اکرم شؤون و مناصب مختلفی از جانب خدا دارد.او نبی و رسول است،یعنی پیام خدا را میرساند.پیغمبر از آن نظر که پیام خدا را میرساند،جز یک پیام رسان چیز دیگری نیست. آیه قرآن بر قلب مبارکش نازل میشود،بر مردم تلاوت میکند هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم ایاته (5) .یک شان پیامبر،شان یک مبلغ و شان یک معلم است. دستورات خدا را به مردم ابلاغ میکند و به آنها آنچه را که نمیدانند تعلیم میکند.فقها و مبلغان امت،وارث این شان پیغمبرند،یعنی فقیه اگر خودش را جانشین پیغمبر میداند،فقط در این خصلت است.او میگوید پیغمبر احکامی از ناحیه خدا آورده و من میخواهم ببینم آنها چیست تا برای مردم که هیچ نمیدانند،بیان کنم.<br />شان دیگر پیامبر که آن هم شان الهی است و خدا باید معین کند،این است:مردم در مسائل حقوقی با یکدیگر اختلاف پیدا میکنند،یا در مسائل جزایی و جنایی میان مردم مشاجره واقع میشود و کار به داوری میکشد.باید علاوه بر قانون،افرادی باشند که در میان مردم داوری کنند،یعنی خصومات را قطع و فصل کنند.این شان را میگویند:«قضاء»که ما معمولا میگوییم:«قضاوت».شان قضاء یعنی قاضی بودن یکی از مقدسترین شؤون است.از نظر اسلام، قاضی باید فقیه و مجتهد و نیز عادل مسلم العدالة باشد.یکی از حرامترین کارها این است که انسان شغل قضاء را داشته باشد در حالی که صلاحیتشرعی ندارد.پیغمبر یا امام فرمود:قضاء مقامی است که در آن نمینشیند مگر وصی(یعنی امام)یا کسی که امام او را معین کرده است (6) . این هم از شؤون پیغمبر است.پیامبر تنها پیام رسان خدا نبود،بلکه کسی بود که خدا به او حق داده بود که در اختلافات و مشاجرات،بر اساس اصول قضایی میان مردم قضاوت کند: فلا و ربک لا یؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما» (7) .<br />شان سوم پیغمبر،رهبری امت است.پیغمبر در همان حال که پیغمبر است،امام هم هست. امام پیغمبر نیست ولی پیغمبر امام هست.بسیاری خیال میکنند که پیغمبری،همیشه از امامت جداست.امامتیعنی رهبری،و امام یعنی رهبر.پیامبران وقتی که درجهشان خیلی بالا میرود،هم پیغمبرند و هم امام.در زمان پیغمبر علی هم بود،چه کسی امت را رهبری و امامت میکرد؟خود پیغمبر اکرم.<br />خدای متعال به امام و رهبر از آن جهت که امام و رهبر است اختیاراتی داده است.بلا تشبیه(البته در تشبیه مناقشه نیست)همان طور که در بعضی کشورها رئیس جمهور از کنگره اختیاراتی میگیرد،خدا برای رهبری امت،به رهبر امتیک سلسله اختیارات داده است(زیرا قانون را در شرایط مختلف اجرا و پیاده کردن،کار هر کس نیست).دیگر پیغمبر اگر میخواهد کسی را انتخاب کند،مثلا بعد از فتح مکه برای آنجا حاکم معین کند و یا برای فلان لشکر امیر تعیین کند،لازم نیست که جبرئیل بگوید یا رسول الله!شما فلان شخص را انتخاب کن.این،دیگر در اختیار خود پیغمبر است که به حکم اختیارات زیادی که رهبر دارد، این کار را انجام میدهد و البته نباید از کادر قانون خارج شود (8) .این امر مثل تاکتیها و استراتژیهایی است که فرماندهان لشکرها به کار میبرند که به ابتکار خود آنها بستگی دارد. مثلا در وقتی که متفقین با دول محور در مصر(اسکندریه،العلمین)میجنگیدند و آیزنهاور فرمانده متفقین بود،البته مقرراتی بود که او نباید از آنها تجاوز میکرد،ولی بسیاری از قضایا به ابتکار او بستگی داشت،او باید ابتکار به خرج میداد تا پیروز میشد.دشمن هم عینا همین حالت را داشت.<br />حال ببینیم معنی جمله عبد الرحمن بن عوف و همچنین پاسخ علی علیه السلام چیست. عبد الرحمن به علی علیه السلام گفت:تو باید متعهد شوی که قانون،کتاب الله و سنت رسول الله باشد ولی روش رهبری همان روش رهبری شیخین باشد.اگر علی علیه السلام روش شیخین را میپذیرفت،در این صورت مثلا چنانچه عمر پیش خود خیال میکرد که حق دارد متعه را که پیغمبر تحلیل کرده است تحریم کند،علی علیه السلام باید میگفت من هم میگویم حرام است،و یا در مورد بیت المال که عمر تدریجا آن را از تقسیم بالسویه زمان پیغمبر خارج کرد و تبعیض روا داشت،باید متعهد میشد که بعد از این،به همین ترتیب عمل میکند،و باید بدعتهایی را که عمر در زمان خودش به عنوان اینکه من رهبرم و رهبر حق دارد چنین و چنان بکند به وجود آورده بود،میپذیرفت.میخواستند علی علیه السلام را در کادر رهبری ابوبکر و عمر محدود کنند و این برای علی امکان نداشت،چرا که در این صورت او هم باید-العیاذ بالله-مثل عثمان برای خودش تیپی درست کند و بعد مطابق دل خودش هر کاری که خواستبکند و هر کس را هم که اعتراضی کرد کتک بزند،فتقش را پاره کند.علی که میخواهد بر اساس کتاب الله و سنت پیغمبر عمل کند،نمیتواند روش رهبری آن دو نفر را بپذیرد.لذا گفت:من روش رهبری آنها را نمیپذیرم.به خاطر این یک کلمه،حاضر نشد با عبد الرحمن بن عوف بیعت کند.<br />پس معلوم شد که مساله روش رهبری با مساله کتاب و سنت متفاوت است.کتاب و نتیعنی خود قانون.روش رهبری به متن قانون مربوط نیست،به کیفیت رهبری مردم،به اختیاراتی که یک رهبر دارد و به تصمیماتی که رهبر اتخاذ میکند مربوط میشود.<br />حال معنی آن جمله امام حسین علیه السلام که در وصیتنامه خود به محمد بن حنفیه مینویسد:«ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی»روشن میشود.<br />در آن زمان در دنیای اسلام،گذشته از امر به معروف و نهی از منکر،مساله دیگری وجود داشت و آن اینکه:اکنون سال 60 هجری است.از سال یازدهم هجری تاکنون،حدود پنجاه سال است که پیامبر از میان مردم رفته است.در چهار سال و چند ماه از این پنجاه سال یعنی از سال36 تا سال 41،علی بن ابیطالب رهبری کرده است که در آن مدت،رهبری به روش پیغمبر باز گشت کرده است.تازه آن هم به این صورت بوده که چون ابوبکر و عمر و عثمان سنتهایی را به وجود آورده بودند،علی علیه السلام در بسیاری از موارد اصلا قدرت پیدا نکرد که روش پیغمبر را اجرا کند.وقتی در مقام اجرا بر آمد،خود مردم علیه او قیام کردند.گفت: فلان نمازی که شما به این شکل میخوانید(نمازهای شبهای ماه رمضان که به جماعت میخواندند)بدعت است،نخوانید.گفتند:سی سال،از زمان عمر رایج است.وا عمرا!وا عمرا! جای عمر خالی،عمر کجاست که سنتش دارد از بین میرود.خواستشریح قاضی را بر کنار کند،گفتند:تو میخواهی کسی را که از بیستسال پیش،از زمان عمر،قاضی محترم کوفه بوده استبر کنار کنی؟!بنا بر این پنجاه سال بر امت اسلام گذشته است که علاوه بر مساله کتاب الله و سنت رسول الله،روش رهبری تغییر کرده و عوض شده است.<br />سخن امام حسین که فرمود:«اسیر بسیرة جدی و ابی»میخواهم سیرهام سیره جد و پدرم باشد،یعنی نه سیره ابوبکر،نه سیره عمر،نه سیره عثمان و نه سیره هیچ کس دیگر.این است که در حادثه عاشورا،ما در امام حسین علیه السلام جلوههایی میبینم که نشان میدهد علاوه بر مساله امر به معروف و نهی از منکر و مساله امتناع از بیعت و مساله اجابت دعوت مردم کوفه،کار دیگری هم هست و آن این است که میخواستسیره جدش را زنده کند.<br />یک مثال:نماز عید فطر امام رضا علیه السلاماین قضیه را شنیدهاید:مامون اصرار داشت که حضرت رضا علیه السلام ولایتعهدی را بپذیرد.حضرت نمیپذیرفت.آخر،مساله اجبار را مطرح کرد که حضرت پذیرفت ولی طوری پذیرفت که خودش عین نپذیرفتن بود و بیشتر سبب رسوایی مامون شد.<br />خلفا سالها بود که نماز عید فطر و عید قربان میخواندند.پیغمبر نماز عید فطر و عید قربان میخواند،اینها هم نماز عید فطر و عید قربان میخواندند.اما روش نماز خواندن به تدریج فرق کرده بود،سیره فرق کرده بود.(مثال خوبی است:نماز عید خواندن،کتاب الله و سنت رسول الله است اما چگونه نماز خواندن،سیره است.)کم کم دربارهای خلفا مانند دربارهای ساسانی ایران و قیاصره روم شده بود،دربارهای خیلی مجلل.لباس خلیفه و سران سپاه دارای انواع نشانههای طلا و نقره بود.خلیفه وقتی میخواستبه نماز عید بیاید،با جلال و شکوه خاص و با هیمنه سلطنتی میآمد. خودش سوار بر اسبی که گردنبند طلا یا نقره داشت میشد و شمشیری زرین به دست میگرفت،سپاه نیز از پشتسرش میآمد،درست مثل اینکه میخواهند رژه نظامی بروند.بعد میرفتند به مصلی،دو رکعت نماز میخواندند و بر میگشتند.<br />مامون به حضرت رضا اصرار داشت که میخواهم نماز عید فطر را شما بخوانید.امام فرمود: من از اول با تو شرط کردم که فقط اسمی از من باشد و من کاری نکنم.نه آقا!من خواهش میکنم.شما از نماز هم ابا میکنید؟!این که یک کار مربوط به مردم نیست که بگویید پای ظلمی در کار میآید.لا اقل همین یک نماز را شما بخوانید.در اینجا حضرت جملهای میگوید نظیر جمله امام حسین و نظیر جمله علی علیه السلام در جریان بیعتبعد از عمر.فرمود:من به یک شرط حاضرم،من نماز میخوانم اما با سیره جدم و پدرم،نه با سیره شما.مامون با آنهمه زرنگی که داشت(از نظر خودش)احمق شد.گفت:بسیار خوب،به هر سیره و روشی که میخواهید بخوانید.فکر میکرد غرض این است که کاری را به عهده حضرت رضا گذاشته باشد تا مردم بگویند پس امام رضا عملا هم قبول کرد.<br />در روز عید فطر،امام رضا علیه السلام به اطرافیان خود فرمود:لباسهای عادی بپوشید،پاها را برهنه کنید،دامن عباها و آستینهایتان را بالا بزنید و ذکرهایی را که من میگویم شما هم بگویید.حالتتان حالتخشوع و خضوع باشد.ما داریم به پیشگاه خدا میرویم،توجهتان به خدا باشد.ذکرها را که میگویید،خدا را در نظر بگیرید.امام (9) عمامهاش را به شکلی که پیغمبر میبستبسته است،لباسش را به شکلی که پیغمبر میپوشید پوشیده است،عصا به شکل پیغمبر به دست گرفته،پاهایش را برهنه کرده،با یک حالتخضوع و خشوعی!از همان داخل منزل که بیرون میآمد،با صدای بلند شروع کرد به گفتن«الله اکبر،الله اکبر،الله اکبر علی ما هدانا و له الشکر علی ما اولانا».سالهاست که مردم این ذکرها را درست نشنیدهاند.کسانی که همراه حضرت بودند،وقتی آن حال الهی حضرت را دیدند که منقلب شده،خودش را در حضور پروردگارش میبرد و اشکهای مبارکش جاری است،با حالتخضوع و خشوع،با معنویت تمام و در حالی که اشکهایشان جاری بود فریاد کردند:«الله اکبر،الله اکبر علی ما هدانا و له الشکر علی ما اولانا».حضرت میگوید و اینها تکرار میکنند،تا آمدند نزدیک درب منزل.صدا بلندتر میشد.مامون،فرماندهان سپاه و سران قبایل را فرستاده که بروید پشتسر علی بن موسی الرضا نماز عید فطر بخوانید.اینها به سیره سالهای پیش خلفا،خودشان را آرایش و مجهز کرده و لباسهای فاخر پوشیدهاند،اسبهای بسیار عالی سوار شده و شمشیرهای زرین به کمر بسته و دم درب ایستادهاند که حضرت رضا با همان جلال و هیبت دنیایی و سلطنتی بیرون بیاید.یکمرتبه حضرت با آن حال بیرون آمد.در میان آنها ولوله پیچید و بی اختیار خودشان را از روی اسبها پایین انداختند و اسبها را رها کردند.تاریخ مینویسد:چون میبایست پاها برهنه باشد و آنها چکمه به پا داشتند و چکمه نظامی را به زودی نمیتوان بیرون آورد،هر کس دنبال چاقو میگشت که زود چکمه را پاره و پاهایش را لخت کند.اینها نیز دنبال حضرت به راه افتادند.کم کم صدای هیمنه«الله اکبر»شهر مرو را پر کرد.مردم ریختند روی پشتبامها و به تدریج ملحق شدند.در مردم نیز روح معنویت موج میزد.حضرت میفرمود:«الله اکبر»،این شهر یکپارچه فریاد میزد:«الله اکبر».هنوز از دروازه شهر بیرون نرفته بودند که جاسوسها به مامون خبر دادند که اگر این قضیه ادامه پیدا کند،تو مالک سلطنت نیستی.سربازها ریختند که نه آقا!زحمتتان نمیدهیم،خیلی اسباب حمتشد،خواهش میکنیم برگردید.<br />این،معنی روش است.مامون هم در این مورد به کتاب الله و سنت رسول الله عمل میکرد(نماز عید فطر جزء کتاب الله است)اما همان نماز،روشی پیدا کرده بود که بی محتوا و بی حقیقتشده بود.حضرت رضا فرمود:من حاضرم نماز را بخوانم اما با روش جدم و پدرم،نه با روش جد و پدر تو.<br />روش رهبری در زمان امام حسین علیه السلام<br />در زمان امام حسین علیه السلام روش رهبری خیلی عوض شده بود،از زمین تا آسمان تغییر کرده بود.یک خط که میخواهد به موازات خط دیگر امتداد پیدا کند،اگر یک ذره از موازات خارج شود،ابتدا فاصله کمی از خط دیگر پیدا میکند،ولی هر چه ادامه پیدا کند فاصلهاش زیادتر میشود.در شصتسال قبل،در زمان پیغمبر اکرم وقتی مردم میخواهند مرکز دنیای اسلام را ببینند،چه میبینند؟حتی در زمان ابوبکر و عمر همان طور بود.ولی در زمان عثمان تغییر کرد و شکل دیگری پیدا نمود.بیشترین کار خلاف خلیفه مسلمین،در عمل نکردن او به کتاب الله و سنت رسول الله نبود،بلکه در روشش بود.اختلاف ابوذر و معاویه هم بیشتر در روش بود.حالا(زمان امام حسین)وقتی میخواهند خلیفه مسلمانان را ببینند،چه میبینند؟ افراد مسن که پیغمبر را درک کردهاند،حتی آنها که ابوبکر و عمر را درک کردهاند،و مخصوصا کسانی که علی علیه السلام را در دوره خلافت دیدهاند،وقتی میآیند در مرکز دنیای اسلام، جوانی را میبینند که سی و دو سه سال بیشتر از عمرش نگذشته است،جوان خیلی بلند قدی که میگویند خوش سیما و خوش منظره بوده ولی لکههایی در صورتش داشته است، جوانی شاعر مسلک که خیلی هم عالی شعر میگوید ولی اشعارش همه در وصف می و معشوق و یا در وصف سگ و اسب و میمونش است.هفت در را باید طی کرد تا رسید به جایگاه او.کسی که میخواهد به ملاقات او برود،ابتدا دربانها میآیند جلویش را میگیرند.بعد از تفتیش،اگر بتواند از آنجا بگذرد باید از چند در و دربانهای دیگر بگذرد تا برسد به جایگاه او. وقتی به آنجا میرسد،مردی را میبیند که در یک محیط مجلل روی تخت طلا نشسته و دورش را کرسیهایی با پایههایی از طلا و نقره گذاشتهاند.رجال و اعیان و اشراف و سفرای کشورهای خارجی که میآیند،باید روی آن کرسیها بنشینند.بالا دست همه رجال و اعیان و اشراف،یک میمون را پهلو دستخودش نشانده و لباسهای فاخر زربفت هم به او پوشانده است. چنین شخصی میگوید من خلیفه پیغمبرم،و میخواهد مجری دستورات الهی باشد.نماز جمعه هم میخواند،امامت جمعه میکرد،برای مردم خطبه میخواند و حتی مردم را موعظه میکرد.<br />ارزش نهضتحسینی<br />اینجاست که انسان میفهمد که نهضتحسینی چقدر برای جهان اسلام مفید بود و چگونه این پردهها را درید.در آن زمان،وسایل ارتباطی که نبود.مثلا مردم مدینه نمیدانستند که در شام چه میگذرد.رفت و آمد خیلی کم بود.افرادی هم که احیانا از مدینه به شام میرفتند،از دستگاه یزید اطلاعی نداشتند.بعد از قضیه امام حسین،مردم مدینه تعجب کردند که عجب! پسر پیغمبر را کشتند؟هیئتی را برای تحقیق به شام فرستادند که چرا امام حسین کشته شد. پس از بازگشت این هیئت،مردم پرسیدند:قضیه چه بود؟گفتند:همین قدر در یک جمله به شما بگوییم که ما در مدتی که در آنجا بودیم،دائم میگفتیم خدایا!نکند از آسمان سنگ ببارد و ما به این شکل هلاک بشویم،و نیز به شما بگوییم که ما از نزد کسی میآییم که کارش شرابخواری و سگ بازی و یوزبازی و میمون بازی است،کارش نواختن تار و سنتور و لهو و لعب است،کارش زناستحتی با محارم.دیگر حال،تکلیف خودتان را میدانید.<br />این بود که مدینه قیام کرد،قیامی خونین.و چه افرادی که بعد از حادثه کربلا به خروش آمدند(ای بسا شاعر که بعد از مرگ زاد).امام حسین تا زنده بود،چنین سخنانی را میگفت: «و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید» (10) دیگر فاتحه اسلام را بخوانید اگر نگهبانش این شخص باشد.ولی آن وقت کسی نمیفهمید.اما وقتی شهید شد،شهادت او دنیای اسلام را تکان داد.تازه افراد حرکت کردند و رفتند از نزدیک دیدند و فهمیدند که آنچه را آنها در آیینه نمیدیدند حسین در خشتخام میدیده است.آن وقتسخن حسین علیه السلام را تصدیق کردند و گفتند او آن روز راست میگفت.<br />و صلی الله علی محمد و اله الطاهرین.نسالک اللهم و ندعوک باسمک العظیم الاعظم الاجل الاکرم یا الله...<br />پروردگارا!دلهای ما را به نور ایمان منور بگردان،ما را آشنا به معارف و حقایق دین مقدس اسلام بفرما.<br />پروردگارا!توفیق تبعیت از کتاب الله و سنت رسول الله عنایتبفرما.<br />پروردگارا!توفیق عنایت کن که روش ما،سیره ما،روش پیغمبر و روش علی و آل علی باشد.<br />پروردگارا!نیتهای ما را،روحهای ما را،دلهای ما را پاک و خالص بگردان،به مسلمین بیداری عنایتبفرما.<br />پروردگارا!اموات ما را مشمول عنایت و مغفرت خودت قرار بده.<br />رحم الله من قرا الفاتحة مع الصلوات.<br />پینوشتها:<br />1- نهج البلاغه،خطبه149.[این جمله در نهج البلاغه به این صورت آمده:«غدا ترون ایامی و یکشف لکم عن سرائری».]<br />2.امالی مفید،مجلس 23،ص186.<br />3- مقتل الحسین،ص156.<br />4- نهج البلاغه،خطبه سوم معروف به«شقشقیه».<br />5- جمعه/2.<br />6- من لا یحضره الفقیه،ج 3/ص 5.<br />7- نساء/65.<br />8- [برای مطالعه بیشتر در این زمینه به کتابهای ولاءها و ولایتها و امامت و رهبری اثر استاد شهید مراجعه شود.]<br />9- مرد حقیقت است،مرد خداست،مرد عبادت است.قبلا عرض کردم عبادت و عشق به خدا یک بعد اساسی از ابعاد اسلام و بلکه اساسیترین ابعاد اسلام است که عمر با آن مبارزه کرد.<br />10- مقتل مقرم،ص146. </span></div>shokohhttp://www.blogger.com/profile/14950602887759262711noreply@blogger.com0