در این بحثی که درباره«تحریفات در واقعه تاریخی عاشورا»کردیم،در جلسه اول عرض کردیم که به طور کلی تحریف بر دو قسم است:تحریف لفظی و قالبی،و دیگر تحریف معنوی و روحی، و عرض کردیم این تاریخچه با عظمت کربلا که به دست ما افتاده است،هم دچار تحریف لفظی شده است،یعنی ما از خودمان برگ و سازهایی بر پیکره این تاریخ بستهایم که چهره این تاریخ با عظمت و نورانی را تاریک و ظلمانی و قیافه زیبای آن را زشت کردهایم،و نمونههایی در این زمینه عرض کردم،و هم متاسفانه این حادثه تاریخی در دست ما تحریف معنوی پیدا کرده است،که تحریف معنوی از تحریف لفظی صد بار خطرناکتر است.آنچه که سبب شده است که این حادثه بزرگ برای ما از اثر و خاصیتبیفتد تحریفات معنوی است نه تحریفات لفظی،یعنی اثر سوء تحریفات معنوی از اثر سوء تحریفات لفظی بیشتر است.
معنی«تحریف معنوی»
تحریف معنوی یعنی چه؟مثلا در یک جمله ممکن است ما از لفظ نه کم کنیم و نه زیاد،ولی آنجا که میخواهیم توجیه و تفسیر کنیم،طوری آن را توجیه و تفسیر کنیم که درستبر خلاف و بر ضد معنی واقعی این جمله باشد.من برای این مطلب فقط یک مثل کوچک عرض میکنم تا مطلب روشن شود.
نقل کردهاند-از نقلهای مسلم است-در روزی که مسجد مدینه را بنا میکردند و عمار یاسر فوق العاده تلاش صادقانه میکرد،پیغمبر اکرم به او فرمود:«یا عمار تقتلک الفئة الباغیة» (1) ای عمار!تو را آن دستهای میکشند که سرکشاند،اشاره به آیه قرآن کهاگر دو دسته از مسلمانان با یکدیگر جنگیدند،شما در میان آنها اصلاح کنید،اگر یک دسته سرکشی کرد،شما به نفع آن دسته دیگر علیه دسته سرکش وارد بشوید.این جملهای که پیغمبر اکرم درباره عمار فرمود، شخصیتبزرگی به عمار دارد و لهذا عمار که در صفین در خدمت امیر المؤمنین بود،وزنه بزرگی در لشکر علی شمرده میشد و حتی بودند افراد ضعیف الایمانی که تا وقتی که عمار کشته نشده بود،هنوز مطمئن نبودند که عملی که در رکاب علی انجام میدهند به حق ستیعنی کشتن معاویه و سپاهیان او جایز است.روزی که عمار در لشکر امیر المؤمنین به دست اصحاب معاویه کشته شد،یکمرتبه فریاد از همه جا بلند شد که حدیث پیغمبر صادق آمد،بهترین دلیل برای این که معاویه و یارانش بر باطل هستند این است که اینها قاتل عمارند و پیغمبر اکرم در گذشته خبر داد که«یا عمار تقتلک الفئة الباغیة»،یعنی[مصداق آیه] و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدیهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفیء الی امر الله (2) امروز دیگر مثل آفتاب روشن شد که لشکر معاویه لشکر باغی یعنی سرکش و ظالم و ستمگر است و حق با لشکریان علی است.پس به نص قرآن باید به نفع لشکریان علی علیه لشکریان معاویه وارد جنگ شد.
این قضیه تزلزلی در لشکر معاویه ایجاد کرد.معاویه که همیشه با حیله و نیرنگ کار خودش را پیش میبرد،اینجا دستبه یک تحریف معنوی زد،چون نمیشد انکار کرد و گفت پیغمبر درباره عمار چنین سخنی نگفته است،چون شاید پانصد نفر آدم در همان جا بودند که شهادت میدادند که ما این جمله را از پیغمبر شنیدیم یا از کسی شنیدیم که او از پیغمبر شنیده بود. بنابراین،این جمله پیغمبر درباره عمار قابل انکار نبود.معاویه و اصحابش تصمیم گرفتند دستبه یک تحریف معنوی بزنند.وقتی شامیها میآمدند اعتراض میکردند،میگفتند معاویه چه میگویی؟ما عمار را کشتیم!
و پیغمبر فرمود:«تقتلک الفئة الباغیة»،میگفت اشتباه کردهاید،درست است،پیغمبر فرمود که عمار را آن فئه سرکش،طایفه سرکش،لشکر سرکش میکشد،ولی عمار را که ما نکشتیم! میگفتند:ما کشتیم،لشکریان ما کشتند.میگفت:نه،عمار را علی کشت که او را به اینجا آورد و موجبات کشتنش را فراهم کرد.هر کس که میآمد اعتراض میکرد،معاویه و عمرو عاص با چنین توجیهی ذهن او را راضی میکردند و او را به لشکر بر میگرداندند.
عمرو عاص دو پسر دارد.یکی از آنها تیپ خودش است،دنیادار و دنیاپرست،و دیگری نسبتا جوان مؤمن و با ایمانی بود و با پدرش هماهنگی نمیکرد.اسم او عبد الله است.در یک جلسه که عبد الله حاضر بود و همین مغلطه معنوی را به کار بردند،عبد الله گفت این چه حرفی است که شما میزنید؟این چه مغلطه کاری است که شما میکنید؟چون عمار در لشکر علی بود پس عمار را علی کشت؟!گفتند بله.گفتبنابر این حمزه سید الشهداء را هم پیغمبر کشت، چون حمزه سید الشهداء هم در لشکر پیغمبر بود که کشته شد.معاویه ناراحت و عصبانی شد، رو کرد به عمرو عاص و گفت:عمرو عاص!چرا جلوی این پسر بی ادب را نمیگیری؟این را میگویند تحریف معنوی.
اگر بخواهیم حوادث و قضایا را تحریف معنوی کنیم،چگونه تحریف میکنیم؟حوادث و قضایای تاریخی،از یک طرف علل و انگیزها دارد،از طرف دیگر منظور و هدفها دارد.تحریف یک حادثه تاریخی به این است که یا علل و انگیزهای آن حادثه را چیزی بگوییم غیر از آنچه که بوده است و یا هدف و منظور را طوری تفسیر کنیم غیر از آنچه که بوده است.باز یک مثال کوچک:شما به منزل کسی میروید به عنوان اینکه از مکه آمده است.انگیزه شما این است که زیارت کردن حاجی مستحب است.فردی میگوید میدانی فلان کس چرا به خانه فلان شخص رفت؟میگوییم چرا؟میگوید او فلان منظور را دارد،میخواهد دختر او را برای پسرش خواستگاری کند یا میخواهد دخترش را به بال پسر فلان کس بچسباند،موضوع مکه را بهانه کرده است.این طور منظور شما را تحریف میکنند.این را میگویند تحریف معنوی.
در حادثه تاریخی عاشورا که از یک طرف علل و انگیزهایی دارد و از طرف دیگر هدفها و منظورهای عالی،ما مسلمانها،ما شیعیان حسین بن علی تحریف کردیم،همان طوری که معاویة بن ابی سفیان جمله پیغمبر را که درباره عمار فرمود:«تقتلک الفئة الباغیة»تحریف کرد، یعنی حسین یک انگیزهای داشت،ما چیز دیگری برایش تراشیدیم،حسین هدف و منظور خاصی داشت،ما یک هدف و منظور دیگری برای او تراشیدیم.ابا عبد الله نهضتی کرده است فوق العاده با عظمت و مقدس.تمام شرایط تقدس یک نهضت در نهضت ابا عبد الله هست که نظیرش در دنیا وجود ندارد.آن شرایط چیست؟
شرایط تقدس یک نهضت
اولین شرط تقدس یک نهضت این است که منظور و هدف آن نهضت،شخصی و فردی نباشد، بلکه کلی،نوعی،انسانی باشد.یک وقتیک کسی نهضت میکند به خاطر شخص خودش.یک وقت کسی نهضت میکند به خاطر اجتماع،به خاطر انسانیت،به خاطر حقیقت،به خاطر حق،به خاطر توحید،به خاطر عدالت و مساوات،نه به خاطر خودش،و در واقع به خاطر همه انسانها.در آن وقتی که او نهضت میکند،دیگر خودش،خودش به عنوان یک فرد نیست،اوست و همه انسانهای دیگر.به همین جهت کسانی که در دنیا،حرکاتشان،اعمالشان،نهضتهایشان به خاطر شخص خودشان نبوده است،بلکه به خاطر بشریتبوده است،به خاطر انسانیتبوده است،به خاطر حق و عدالت و مساوات بوده است،به خاطر توحید و خداشناسی و ایمان بوده است،همه افراد بشر آنها را دوست دارند.همه میگویند:«حسین منی و انا من حسین».همین طوری که پیغمبر فرمود:«حسین منی و انا من حسین»ما اینطور میگوییم:«حسین منا و نحن من حسین»چرا؟میگوییم برای اینکه حسین در 1328 سال پیش برای ما و به خاطر ما و به خاطر همه انسانهای عالم قیام کرد،قیامش قیام مقدس و پاک بود و از منظورهای شخصی بیرون بود.
شرط دوم اینکه قیامی مقدس باشد این است که آن قیام با یک بینش و درک قوی و با یک بصیرت نافذ توام باشد،یعنی چه؟یک وقت هست مردمی،اجتماعی،خودشان در غفلتند،بی خبرند،نمیفهمند،جاهلند،یک آدمی پیدا میشود بصیر،چیز فهم،با درک،درد این مردم را از خود این مردم صد درجه بهتر میفهمد،دوای این مردم را از خود این مردم بهتر میفهمد.در وقتی که دیگران هیچ نمیفهمند و هیچ چیزی را درک نمیکنند،در ظاهر هم نمیبینند و به اصطلاح آن چیزی را که مردم دیگر در آینه نمیبینند او در خشتخام میبیند،قیام و نهضت میکند.پنجاه سال میگذرد،تازه ملتبیدار میشوند که فلان شخص قیام کرد،حرکت کرد، فلان اقدام راکرد،نهضت کرد چون منظورهای مقدسی داشت،ولی ما در سی سال پیش و پدران ما در پنجاه سال پیش ارزش این[کار]را درک نمیکردند.
مثلا مرحوم سید جمال الدین اسد آبادی که در حدود هفتاد سال پیش(ظاهرا فوت این مرد در 310 است،14 سال قبل از مشروطیت)قیام کرد و یک نهضت اسلامی در کشورهای اسلامی بپا کرد،شما امروز که تاریخ این مرد را میخوانید،میبینید این مرد واقعا غریب و تنها بوده است.درد این ملت مسلمان را احساس میکرد،دوای این ملت مسلمان را احساس میکرد،ولی خود ملت نمیفهمید،خود ملتبه او دهنکجی میکرد،خود ملت او را مسخره میکرد،ملت از او حمایت نمیکرد(ارید حیاته و یرید قتلی-عبیرک من خلیلک من مرادی).اما هفتاد سال گذشته است،تاریخ پشتسر تاریخ[نوشته میشود.]وقتی که درست زوایای تاریخ روشن میشود،میبینیم عجب!این مرد چه چیزهایی را که در آن روز میفهمیده که اکثریت نود و نه درصد ملت ایران نمیفهمیدهاند.شما لا اقل آن دو نامهای را که این مرد بزرگ،یکی به مرحوم آیت الله میرزای شیرازی بزرگ(اعلی الله مقامه)نوشته است و یکی هم به عموم علمای ایران به عنوان یک متحد المآل،مثلا یکی برای مرحوم حاج شیخ محمد تقی بجنوردی در مشهد، یکی برای فلان عالم بزرگ در اصفهان و یکی برای فلان عالم بزرگ در شیراز،این نامهها را بخوانید،ببینید این مرد چقدر خوب میفهمیده است!چقدر درک میکرده است!استعمار را چقدر خوب میشناخته است و چقدر خوب در صدد بیدار کردن این ملتبوده است!بگذرید از این مزخرفاتی که بعضی از ابزارهای استعمار هنوز هم دارند میگویند،دیگر این حناها رنگ ندارند.این نهضت،مقدس است چون مردی در زمانی پیدا میشود،در پشت این ظواهر حقایقی را میبیند که مردم عصر خودش نمیفهمیدند و درک نمیکردند.
نهضتحسینی چنین نهضتی است.امروز است که ما درست میفهمیم حکومتیزید یعنی چه، معاویه چه کرد و نقشه امویها چه بود؟ولی صدی نود و نه ملت مسلمان در آن روز درک نمیکردند،مخصوصا با نبودن وسائل اطلاعاتی که امروز هست و در گذشته نبود.همان مردم مدینه درک نمیکردند.مردم مدینه روزی فهمیدند یزید چه کسی است و خلافتیزید یعنی چه که حسین بن علی کشته شد.بعد که حسین بن علی کشته شد،اینها تکان خوردند:چرا حسین بن علی کشته شد؟یک هیئت اعزامی از اکابر مردم مدینه به شام فرستادند.در راسشان مردی استبه نام عبد الله بن حنظله غسیل الملائکه.اینها وقتی فاصله میان مدینه و شام را طی کردند و به دربار یزید رفتند و مدتی ماندند،تازه فهمیدند قضیه از چه قرار است. وقتی که برگشتند مردم گفتند چه دیدید؟گفتند:این قدر ما به شما بگوییم در مدتی که ما در شام بودیم میگفتیم خدایا نکند که از آسمان به سر ما سنگ ببارد.گفتند چه خبر بود؟ گفتند ما با خلیفهای روبرو شدیم که شراب را علنی میخورد،قمار میکرد،سگبازی میکرد، یوزبازی میکرد،میمون بازی میکرد،حتی با محارم خودش هم زنا میکرد.بعد برای اینکه ثابت کنند که از روی حقیقت میگفتند،همان عبد الله بن حنظله غسیل الملائکه هشت پسر داشت،رو کرد به مردم مدینه و گفت مردم مدینه!من چیزی فهمیدم،شما قیام بکنید یا نکنید من قیام میکنم و لو با همین هشت پسر خودم باشد،و همین طور هم بود،در قیام حره علیه یزید،این هشت پسرش را قبل از خودش[به میدان]فرستاد و شهید شدند،بعد خود این مرد شهید شد.این عبد الله بن حنظله غسیل الملائکه سه سال پیش از آن،که ابا عبد الله از مدینه خارج میشد،آن روزی که حسین میگفت:«و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید» (3) من میدانم اگر یزید خلافت اسلامی را به دستبگیرد چه بر سر اسلام میآید)کجا بود؟آن روز نبود،باید حسینی کشته بشود،جهان اسلام تکان بخورد تا تازه آقای عبد الله بن حنظله غسیل الملائکه و صدها نفر دیگر مثل او در مدینه و در کوفه و در جاهای دیگر چشمهایشان را بمالند و باز کنند،بگویند حسین حق داشت که چنین حرفی زد.
شرط سوم اینکه یک نهضت مقدس باشد این است که تک و فرد باشد،یعنی برقی باشد که در یک ظلمت کامل بدرخشد،ندایی باشد در میان سکوتها،حرکتی باشد در میان سکونهای مطلق،یعنی در یک شرایطی که خفقان به طور کامل حکمفرماست،تمام مردم دیگر قدرت حرف زدن ندارند،تاریکی مطلق،یاس مطلق،نا امیدی مطلق،سکوت مطلق،سکون مطلق است،یکمرتبه یک مرد پیدا میشود،این سکوتها را میشکند،این سکونها را از میان میبرد، حرکتی میکند،برقی میشود و در میان یک ظلمت میدرخشد،تازه دیگران پشتسرش راه میافتند.آیا نهضتحسینی اینچنین بود یا نبود؟اینچنین بود.
امام حسین چنین نهضتی کرده است.امام حسین در این نهضت چه هدفی داشت؟ ما بعد هم میبینیم ائمه دین گفتهاند عزای چنین حسینی و چنین حادثهای تا ابد باید زنده بماند. حسین چه هدفی از این نهضت داشت؟ائمه اطهار چرا این همه اصرار داشتند که عزای حسین زنده بماند؟ایندو را ما میخواهیم بفهمیم.
اما حسین چرا نهضت کرد؟چه احتیاجی دارد که ما بخواهیم از خودمان دلیل ذکر کنیم؟ حسین بن علی خودش دلیل نهضتش را بیان کرد،نه یک جا،نه دو جا و نه ده جا.اگر نگفته بود ما حق داشتیم از پیش خودمان ببافیم.فرمود:«انی ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی»در کمال صراحت میگوید دنیای ما را مفاسد گرفته است،امت جدم فاسد شدهاند،قیام کردم برای اصلاح،من یک مرد اصلاح طلبم،«ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی» (4) هدفی جز امر به معروف و نهی از منکر ندارم.امام حسین هدف نهضتخودش را روشن کرده است،در کمال روشنایی. همچنین فرمود:«الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا» (5) .پس خودش بیان کرده است.
دو تحریف معنوی در هدف امام حسین علیه السلام
آنوقت ما آمدیم چه گفتیم؟اینجاست که تحریف معنوی پیدا میشود.حسین میگوید من نهضت کردم برای امر به معروف،برای اینکه دین را زنده کنم،برای اینکه با مفاسد مبارزه کنم. نهضت من یک نهضت اصلاحی اسلامی است.ما آمدیم یک چیز دیگری گفتیم.دو تا تحریف معنوی بسیار عجیب و ماهرانه در اینجا کردیم.(نمیدانم بگویم ماهرانه یا جاهلانه).یک جا گفتیم حسین بن علی قیام کرد که کشته بشود برای اینکه کفاره گناهان امتباشد،کشته شد برای اینکه گناهان ما آمرزیده شود.حالا اگر بپرسند آخر این در کجاست؟خود حسین چنین چیزی گفت؟پیغمبر گفت؟امام گفت؟چنین حرفی را چه کسی گفت؟میگوییم ما به این حرفها چه کار داریم؟امام حسین کشته شد برای اینکه گناهان ما بخشیده شود.نمیدانیم که این فکر را ما از دنیای مسیحیت گرفتهایم.ملت مسلمان خیلی چیزها را ندانسته از دنیای مسیحیتبر ضد اسلام گرفت.یکی همین است.یکی از اصول معتقدات مسیحی مساله[به] صلیب رفتن مسیح استبرای اینکه فادی باشد.الآن«الفادی»لقب مسیح است.این از نظر مسیحیت جزء متن مسیحیت است.میگویند عیسی به دار رفت و این به دار رفتن عیسی کفاره گناه امتشد،یعنی گناهان خودشان را به حساب عیسی میگذارند.فکر نکردیم این حرف مال دنیای مسیحیت است و با روح اسلام سازگار نیست،با سخن حسین سازگار نیست. به خدا قسم تهمتبه ابا عبد الله است.و الله اگر کسی در روز ماه رمضان روزه داشته باشد و این حرف را به حسین بن علی نسبتبدهد و بگوید شهادت حسین برای چنین کاری بود و از او نقل کند،روزهاش باطل است.دروغ بر حسین است.ابا عبد الله که برای مبارزه با گناه کردن قیام کرد،ما گفتیم قیام کرد که سنگری برای گنهکاران بشود.ما گفتیم حسین یک رکتبیمه تاسیس کرد،بیمه گناه.گفتشما را از نظر گناه بیمه کردم.در عوض چه میگیرم؟ شما برای من اشک بریزید،من در عوض گناهان شما را جبران میکنم،اما شما هر چه میخواهید باشید،ابن زیاد باشید،عمر سعد باشید.ما میگوییم یک ابن زیاد در دنیا کم بود، یک عمر سعد در دنیا کم بود،یک سنان بن انس در دنیا کم بود،یک خولی در دنیا کم بود،امام حسین خواستخولی در دنیا زیاد شود،عمر سعد در دنیا زیاد شود،گفت ایها الناس هر چه میتوانید بد باشید که من بیمه شما هستم!
تحریف معنوی دومی که از نظر تفسیر و توجیه حادثه کربلا رخ داد این بود که گفتند میدانید چرا امام حسین رفت و کشته شد؟یک دستور خصوصی فقط برای او بود و به او گفتند تو برو خودت را به کشتن بده.معلوم است،اگر یک چیزی دستور خصوصی باشد،به ما و شما دیگر ارتباط پیدا نمیکند،یعنی قابل پیروی نیست.اگر بگویند حسین چنین کرد،تو چنین بکن!میگوید حسین از یک دستور خصوصی پیروی کرد،به ما مربوط نیست،به دستورات اسلام که دستورات کلی و عمومی است مربوط نیست!آن یک دستور خصوصی مخصوص خودش بود.حال تفاوت ایندو چگونه است؟امام حسین خودش فریاد کشیده است که علل و انگیزه قیام من مسائلی است که بر اصول کلی اسلام منطبق میشود،احتیاجی به دستور خصوصی نیست.دستور خصوصی در جایی میگویند که دستورهای عمومی وافی نباشد.امام حسین در کمال صراحت فرمود اسلام دینی است که به هیچ مؤمنی-حتی نفرمود به امام-اجازه نمیدهد که در مقابل ظلم و ستم،مفاسد و گناه بی تفاوت بماند.امام حسین مکتب به وجود آورد ولی مکتب عملی اسلامی.مکتب او همان مکتب اسلام است، ولی اسلام بیان کرد و حسین عمل کرد.در درجه اول بیش از هر کس دیگر عمل کرد.مکتب عملی اسلام. ماهرانه[تحریف کردیم]برای اینکه این حادثه را از مکتب بودن خارج کنیم و قهرا از قابل پیروی بودن خارج کنیم.وقتی از مکتب بودن خارج شد،دیگر قابل پیروی نیست.وقتی که قابل پیروی نشد،پس دیگر از حادثه کربلا نمیشود استفاده کرد.
از اینجا ما حادثه را از نظر اثر مفید داشتن عقیم کردیم.خیلی به نظر کوچک میآید که بگویند دستور خصوصی بود.ولی میگوییم وقتی گفتی دستور خصوصی،معنایش این است که دستورهای عمومی در این زمینهها کافی و وافی نیست،یعنی اگر دستور خصوصی نمیرسید اسلام دستوری نداشت که بگوید در چنین شرایطی باید حرکت و قیام کرد،بلکه اسلام میگفت هر چه[به نظرتان میرسد عمل کنید.این] (6) خیانتی استبه حسین بن علی علیه السلام.آیا خیانتی از این بالاتر هم در دنیا صورت گرفته است؟
این است که عرض کردم این تحریف معنوی که در حادثه عاشورا صورت گرفته است،از آن تحریفات لفظی صد درجه خطرناکتر است.در تحریف لفظی مثلا کسی میگوید من حدس میزنم روز عاشورا هفتاد و دو ساعتبود،بعد هم اصرار میکند که هفتاد و دو ساعتبود.خوب یک چرندی گفته است.آن که میگوید سیصد هزار نفر را حسین بن علی کشت،آن که میگوید عروسی قاسم(درست است که به حسین بن علی اهانت کرده)،آن که میگوید زعفر جنی آمد،آن که میگوید زینب آمد به ابا عبد الله چنین گفت،ابا عبد الله فرمود کیستبرای من اسب بیاورد،اعوان و انصاری نداشت،زینب رفت اسب ابا عبد الله را آورد،و از این دروغها، اینها برای هدف حسین بن علی آنقدر خطر ندارد که این تحریفهای معنوی خطرناک است. بنابراین ما آمدیم نهضتحسین بن علی را که خود هدف و منظوری داشته است مسخ و تحریف کردیم.
فلسفه دستور ائمه اطهار علیهم السلام
عرض کردیم که ائمه اطهار حتی به روایت از پیغمبر اکرم گفتند که این[حادثه]باید زنده بماند،فراموش نشود،مردم بنشینند و بگریند.چرا چنین گفتند؟هدف آنها از این دستور چه بوده است؟اینجا هم باز یک هدف واقعی است و یک هدف مسخ شده:یک بار آمدیم گفتیم این فقط به خاطر این است که تسلی خاطری برای حضرت زهرا سلام الله علیها باشد.ایشان با اینکه در بهشت هستند،با اینکه همراه فرزند بزرگوارشان هستند و خود امام حسین هم فرمود:«و هی مجموعة له فی حضیرة القدس»و در روز اول فرمود:«و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف»من آرزو دارم کشته شوم چون به پدرم،به جدم و به مادرم ملحق میشوم،با اینکه امام حسین ملحق به مادرش هست،مع ذلک حضرت زهرا در بهشت نشسته دائما بیتابی میکند و ما مردم بی سر و پا باید بیاییم یک مقدار گریه کنیم که حضرت زهرا تسلی خاطر پیدا کند.آیا شما توهینی بالاتر از این برای حضرت زهرا پیدا میکنید؟گفتند ائمه که دستور دادند گریه کنید،هدف از این دستور این بوده که حضرت زهرا تسلی خاطر پیدا کند.
دیگر،گفتند[علت دستور ائمه علیهم السلام]چیز دیگری است.امام حسین بی تقصیر در کربلا به دستیک عده مردم تجاوزکار کشته شد،پس این تاثر آور است،باید متاثر بود.من هم قبول دارم،امام حسین بی تقصیر کشته شد.من هم قبول دارم،امام حسین به دستیک عده مردم ظالم متجاوز کشته شد.اما همین؟یک آدم بی تقصیر به دستیک عده مردم متجاوز کشته شد؟روزی هزار نفر آدم بی تقصیر به دست آدمهای با تقصیر کشته میشوند.روزی هزار نفر آدم در دنیا به اصطلاح نفله میشوند.تاثر آور هم هست،اما آیا این نفله شدنها ارزش دارد که قرنهای زیاد،ده قرن،بیست قرن،سی قرن ادامه پیدا کند؟دائما ما بنشینیم و اظهار تاثر کنیم که حیف!حسین بن علی نفله شد!خونش هدر رفت!بی تقصیر کشته شد!به دستیک عده افراد متجاوز کشته شد!
حسین بن علی بی تقصیر کشته شد،به دست افراد متجاوز کشته شد،اما چه کسی گفته حسین بن علی نفله شده است؟چه کسی گفته خون حسین بن علی هدر رفت؟اگر در دنیا انسانی شما پیدا کنید که نگذاشتیک قطره خونش هدر برود حسین بن علی است.اگر کسی در دنیا پیدا کنید که نگذاشتشخصیتش یک ذره هدر برود،حسین بن علی است!مردی که برای قطره قطره خون خودش آنچنان ارزش قائل شد که اگر ثروتهای دنیا را که برای او مصرف میشود تا دامنه قیامتحساب کنیم،بشر برای هر قطره خونش میلیاردها میلیارد تومان پول خرج کرده است،آدمی که کشته شدنش سبب شد که نام او پایه کاخ ستمکاران را، یک قرن،دو قرن،سه قرن،ده قرن،بیست قرن بلرزاند،این آدم نفله شد؟!هدر رفت؟!ما حالا غصه بخوریم که حسین بن علی نفله شد؟!تو نفله شدی بیچاره نادان!من و تو نفله هستیم،من و تو عمرمان هدر رفت.حسین بن علی نفله شد؟!که ما بیاییم غصه نفله شدن او را بخوریم؟! غصه برای خودت بخور!تو به حسین بن علی توهین میکنی که میگویی نفله شد.حسین بن علی کسی است که[به او]گفتند:«ان لک درجة عند الله لن تنالها الا بالشهادة» (7) .پس وقتی حسین بن علی آرزوی شهادت میکرد آرزوی نفله شدن را میکرد که بعد من و شما بیاییم اظهار تاثر کنیم که نفله شد،هدر رفت؟!خیر،آنها که آمدند توصیه کردند که باید عزای حسین بن علی زنده بماند،چون او یک مکتب به وجود آورد،میخواستند مکتبش زنده بماند، برای اینکه در دنیا شما هرگز یک مکتب عملی که نمونه مکتب حسین بن علی باشد پیدا نمیکنید.اگر شما نمونهای مانند نمونه حسین بن علی پیدا کردید آنوقتبگویید چرا ما هر سال باید یاد حسین بن علی را تجدید کنیم؟آنچه که در حسین بن علی در این حادثه عاشورا و در آن ابتلاء و مصیبت پیدا شد از توحید،از جلوه ایمان،از جلوه خداشناسی،از ایمان کامل به جهان دیگر،از رضا،از تسلیم،از صبر،از استقامت،از مردانگی،از طمانینه نفس،از ثبات،از عزت نفس،از کرامت نفس،از آزادی خواهی و آزادی طلبی،از اینکه در فکر انسانها باشد،از اینکه در خدمت انسانها باشد،اگر شما نمونهای در دنیا پیدا کردید،آنوقتبگویید چرا ما نام حسین بن علی را زنده کنیم.بدیل و مثل ندارد.
[دستور آنها]برای این است که بلکه پرتوی از روح حسین بن علی در روح ما و شما بتابد.اگر اشکی که ما برای او میریزیم-قبلا عرض کردم-در مسیر هماهنگی روح ما باشد،روح ما پرواز کوچکی با روح حسینی بکند،ذرهای از همت او،ذرهای از غیرت او،ذرهای از حریت او،ذرهای از ایمان او،ذرهای از تقوای او،ذرهای از توحید او در ما بتابد و چنین اشکی از چشم ما جاری شود،آن اشک هر چه دلتان بخواهد قیمت دارد.اگر گفتند به اندازه یک بال مگسش هم یک دنیا ارزش دارد،باور کنید.اما نه اشکی که برای نفله شدن حسین باشد،بلکه اشکی که برای عظمتحسین باشد،برای شخصیتحسین باشد.اشکی که نشانهای از هماهنگی کردن و پیروی کردن از حسین بن علی باشد،بله یک بال مگسش هم یک دنیا ارزش دارد.خواستند که همیشه مردم این مکتب عملی را ببینند.اولا ببینند خاندان پیغمبر دلیل بر صدق و گواه خود پیغمبر هستند.اگر گفتند فلان مسلمان در جنگی که مثلا در روم یا ایران کرد آن مقدار شهامت و ایمان نشان داد،آن قدر دلیل بر حقانیت پیغمبر نیست که بگویند فرزند پیغمبر چنین کرد،چون میگویند همیشه خاندان یک نفر،از هر کس دیگر سوء ظن و بدگمانیاش به او بیشتر است.ولی وقتی که خاندان پیغمبر را میبینیم که در نهایت صفا و ایمان هستند، بهترین گواه بر صدق این پیغمبر است.هیچ کس مانند علی علیه السلام با پیغمبر نبوده است، با پیغمبر بزرگ شده است،و هیچ کس هم مانند علی مؤمن به این پیغمبر و فدایی این پیغمبر نیست.این خودش ادل دلیل بر صدق این پیغمبر است.حسین فرزند این پیغمبر است.وقتی که ایمان خودش را به تعلیمات او نشان میدهد پیغمبر جلوه میکند و پیغمبر در عالم متجلی میشود.[مردم میگویند]ببینید[این پیغمبر]چقدر راستگوست که فرزندش وقتی سر دوراهی قرار میگیرد:در یک طرف مال و ثروت هست،وعده هست،هزار جور خوشی هست،همه گونه وعدهها به او میدهند،ولی در آنجا حقیقت و دین از میان رفته است، مظلومها زیاد هستند،ثروتهای ملتها همه در اختیار یک افراد خاصی قرار گرفته است،آن طرف دیگر را نگاه میکنند،در آنجا کشته شدن هست،شهید شدن جوانان هست،اسیر شدن زن و فرزند هست،تشنگی هست،تیر و شمشیر هست،ولی حق زنده شد،حقیقت زنده شد، عدالت زنده شد،اسلام زنده شد،میبینند فرزند پیغمبر این راه را در پیش میگیرد.از اینجا میفهمند این پیغمبر چقدر راستگو بود!
آن چیزهایی که بشر همیشه به زبان میآورد ولی در عمل کمتر دیده میشود،در وجود حسین دیده میشود،چطور؟روح بشر این مقدار شکست ناپذیر باشد؟سبحان الله!بشر به کجا میرسد،روح بشر چقدر شکست ناپذیر میشود که بدنش قطعه قطعه میشود،جوانانش جلوی چشمش قلم قلم میشوند،در منتها درجه تشنه میشود که حتی به آسمان که نگاه میکند به نظرش تیره و تار است.خاندانش را میبیند که الآن دارند اسیر میشوند.هر چه دارد از دست داده است،ولی یک چیز برای او باقی مانده و آن روحش است.روحش هرگز شکست نمیخورد،یک ذره شکست نمیخورد.شما یک چنین صحنه نمایشی از فضائل انسانیت،در غیر کربلا سراغ دارید که آنوقتبگوییم به جای کربلا از آن حادثه یاد کنید؟
پس چنین حادثهای را باید زنده نگه داشت.حادثهای که یک جمعیت هفتاد و دو نفری،از نظر روحی یک جمعیتسی هزار نفری را شکست دادند.چطور شکست دادند؟اولا با اینکه اینها در اقلیتبودند و کشته شدنشان قطعی بود،یک نفر از اینها به دشمن ملحق نشد،اما از آن سی هزار نفر به اینها ملحق شدند،یکی از سردارانشان حر بن یزید ریاحی و سی نفر دیگر.این، دلیل بر این است که از نظر روحی اینها بردهاند و آنها باختهاند.عمر سعد در کربلا کارهایی کرده است که دلیل بر شکست روحی خودش است.تاریخ را بخوانید.چرا در کربلا اینها از جنگ تن به تن پرهیز داشتند؟اول حاضر شدند.طبق معمولی که در آن دورهها بوده است، قبل از اینکه به اصطلاح جنگ مقلوبه بشود و یا تیراندازی بشود،مثل اینکه یک نوع زورآزمایی بوده است،یک نفر از این طرف میرود،یک نفر از آن طرف میآید.چند نفر که آمدند با اصحاب حسین مبارزه کردند،اینقدر به اینها نیروی روحی دادند که عمر سعد دستور داد جنگ تن به تن دیگر موقوف!
قدرت روحی ابا عبد الله علیه السلام
مخصوصا خود ابا عبد الله که به میدان آمد در چه وقتی آمد؟فکر کنید،عصر روز عاشوراست، چون تا ظهر شد هنوز عدهای از اصحاب بودند که نماز هم خواندند.از صبح تا عصر تلاش کرده است،چه تلاشهایی!بدن هر یک از اصحابش را غالبا خودش آورده در خیمه شهدا گذاشته است.بدن یارانش را خودش آورده است،به بالین یارانش خودش آمده است،اهل بیتش را خودش تسلی داده است.اینقدر تلاش کرده که خدا میداند!گذشته از آن داغهایی که دیده است.آخرین کسی که به میدان میآید خودش است.خیال کردند که دیگر در یک چنین شرایطی میتوانند با حسین مبارزه کنند.هر کسی که جلو آمد لحظهای مهلتش نداد که فریاد عمر سعد بلند شد،گفتخدا مرگتان بدهد،مادرهایتان به عزایتان بنشینند،به مبارزه چه کسی رفتهاید؟!«هذا ابن قتال العرب» (8) این،پسر کشنده عرب است،پسر علی بن ابی طالب است«و الله لنفس ابیه بین جنبیه» (9) به خدا روح پدرش علی در کالبد این است،به جنگ این نروید.این علامتشکستبود یا نه؟سی هزار نفر از جنگ تن به تن کردن با یک مرد تنهای غریب آن همه مصیبت دیده،آن همه زحمت کشیده و آن همه تلاش کرده تشنه گرسنه عقبنشینی میکنند.
نه تنها در مقابل شمشیر ابا عبد الله شکستخوردند،در مقابل منطقش هم شکستخوردند. ابا عبد الله در روز عاشورا قبل از شروع جنگ دو سه بار خطابه انشاء کرد.واقعا خود آن خطابهها عجیب است.کسانی که اهل سخن هستند میدانند ممکن نیست در حال عادی انسان بتواند سخنی بگوید که تا حد اعلی اوج بگیرد.باید روح بشر به اهتزاز بیاید.مخصوصا اگر سخن از نوع مرثیه باشد باید دل آدم خیلی سوخته باشد تا یک مرثیه خوب بگوید.اگر بخواهد غزل بگوید باید سخت دچار احساسات عشقی باشد تا غزل خوبی بگوید.اگر بخواهد حماسه بگوید،باید سخت احساسات حماسی داشته باشد تا یک سخن حماسه بگوید.
وقتی آن خطبههای ابا عبد الله را میبینیم،مخصوصا مفصلترین خطبهاش،همان که در روز عاشورا آمد از اسب پیاده شد،سوار شتر شد،برای اینکه شتر بلندتر است،میخواستیک جای مرتفعتری باشد تا صدایش بهتر به جمعیتبرسد.فرمود:«تبا لکم ایتها الجماعة و ترحا حین استصرختمونا و الهین فاصرخناکم موجفین.» (10) راستی نمونهای از خطبههای علی علیه السلام است.اگر خطبههای علی را کنار بگذاریم دیگر خطبهای به این پرشوری در دنیا پیدا نمیشود.یک بار و دو بار و سه بار صحبت کرد،عمر سعد بر لشکریان خودش ترسید که مبادا نطق حسین اینها را تحت تاثیر قرار بدهد.نوبت دیگر که ابا عبد الله آمد صحبت کند(ببینید چقدر نامردی کردند،چقدر روحشان شکستخورده بود!)دستور داد سر و صدا کنید،دستتان را به دهانتان بزنید که کسی صدای حسین را نشنود.آیا این علامتشکست نیست؟آیا این علامت پیروزی حسین نیست؟آیا این نباید برای ما درس باشد که یک بشر اگر با ایمان باشد، اگر موحد باشد،اگر به خدا پیوند داشته باشد،اگر به آن دنیا ایمان داشته باشد،اگر نفس مطمئنه باشد،یکتنه سی هزار نفر را از نظر روحی شکست میدهد،آیا این طور نیست؟نمونه اینها را شما دیگر کجا پیدا میکنید؟شما چه کسی را در دنیا پیدا میکنید که در شرایطی مثل شرایط حسین بن علی قرار بگیرد،دو کلمه از آن خطابه حسین بن علی را بتواند بخواند؟ دو کلمه از آن خطابه زینب(سلام الله علیها)آن زینب داغ دیده را در دم دروازه کوفه بخواند؟ اینها درس است.گفتهاند این عزا را احیا کنید و زنده نگه دارید که این نکتهها را بفهمید و دریابید،برای اینکه عظمتحسین را درک کنید،برای اینکه اشکی اگر میریزید،از روی معرفتباشد.معرفتحسین شما را بالا میبرد،شما را انسان میکند،شما را آزاد مرد میکند، شما را اهل حق و حقیقت میکند،اهل عدالت میکند،یک مسلمان واقعی میکند.مکتب حسین،مکتب انسانسازی است نه مکتب گنهکار سازی.حسین سنگر عمل صالح است نه سنگر گناهکاری.
پس این است فلسفه این که گفتهاند عزای حسین بن علی را زنده نگه دارید.ببینید چه مصیبتی برای حسین بن علی پیش نیامد،چه سختی پیش نیامد،چه بلا و گرفتاری پیش نیامد؟ببینید در مقابل همه اینها آیا حسین بن علی سرفراز بیرون آمد یا نه؟پس شما هم یک ذره شیعه او باشید،یک ذره پیرو او باشید.توحید را ببینید!ایمان به معاد و آخرت را ببینید! در صبح روز عاشورا جملهای گفت که در آن وقتشاید انسان باور نکند که این جمله چقدر از روی حقیقت گفته شده است.نوشتهاند همین که نماز صبح را با اصحاب خودش خواند،رو به اصحاب خودش کرد و فرمود:اصحاب من!آماده باشید.مردن جز یک پلی نیست که شما را از دنیایی به دنیای دیگر عبور میدهد،از یک دنیای بسیار سختبه یک دنیای بسیار عالی و شریف و لطیف.این سخنش بود،اما عملش را ببینید.این را که حسین بن علی نگفته است، دیگران گفتهاند،حضار گفتهاند،کسانی که وقایع نگار بودهاند.گفتهاند.حتی حمید بن مسلم که وقایع نگار عمر سعد است این قضیه را گفته است.میگوید من تعجب میکنم از حسین بن علی که هر چه شهادتش نزدیکتر و کار بر او سختتر میشد چهرهاش بر افروختهتر میشد. مثل آدمی که به وصل دارد نزدیک میشود.کانه خوشحالتر میشود.حتی یک جملهای دارد، میگوید آن لحظات آخر که من سراغ حسین بن علی علیه السلام رفتم،وقتی رسیدم که آن لعین ازل و ابد سر مقدسش را از بدن جدا کرده بود.چشمم که افتاد،آن بشاشت و روشنی چهرهاش آنچنان مرا گرفت که کشته شدنش را فراموش کردم:«لقد شغلنی نور وجهه عن الفکرة فی قتله» (11) .آیا شما برای این نمونه پیدا میکنید؟اگر نمونه پیدا کردید،بعد به جای عزای حسینی عزای او را میگیریم،به جای یاد حسین از او یاد میکنیم.
نوشتهاند ابا عبد الله در حملات خودش نقطهای را در میدان مرکز قرار داده بود. مرکز حملاتش آنجا بود.مخصوصا نقطهای را امام انتخاب کرده بود که نزدیک خیام حرم باشد و از خیام حرم خیلی دور نباشد،به دو منظور.یک منظور این که میدانست که اینها چقدر نامرد و غیر انسانند.اینها همین مقدار حمیت ندارند که لا اقل بگویند که ما با حسین طرف هستیم، پس متعرض خیمهها نشویم.میخواست تا جان در بدن دارد،تا این رگ گردنش میجنبد، کسی متعرض خیام حرمش نشود.حمله میکرد،از جلو او فرار میکردند،ولی زیاد تعقیب نمیکرد،بر میگشت مبادا خیام حرمش مورد تعرض قرار بگیرد.دیگر اینکه میخواست تا زنده است اهل بیتش بدانند که او زنده است.نقطهای را مرکز قرار داده بود که صدای حضرت میرسید.وقتیکه بر میگشت،در آن نقطه میایستاد،فریاد میکرد:«لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم».وقتی که این فریاد حسین بلند میشد اهل بیتسکونتخاطری پیدا میکردند،میگفتند آقا هنوز زنده است.امام به اهل بیت فرموده بود تا من زنده هستم هرگز از خیمهها بیرون نیایید.این حرفها را باور نکنید که اینها دم به دم بیرون میدویدند،ابدا! دستور آقا بود که تا من زنده هستم در خیمهها باشید،حرف سستی از دهان شما بیرون نیاید که اجر شما ضایع میشود.مطمئن باشید عاقبتشما خیر است،نجات پیدا میکنید و خداوند دشمنان شما را عذاب خواهد کرد،به زودی هم عذاب خواهد کرد.اینها را به آنها فرموده بود. آنها اجازه نداشتند و بیرون هم نمیآمدند.غیرت حسین بن علی اجازه نمیداد.غیرت و فتخود آنها اجازه نمیداد که بیرون بیایند،بیرون هم نمیآمدند.صدای آقا را که میشنیدند: «لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم»یک اطمینان خاطری پیدا میکردند.چون آقا وداع کرده بودند و یک بار یا دو بار دیگر هم بعد از وداع آمده بودند و خبر گرفته بودند،این بود که اهل بیت امام هنوز انتظار آمدن امام را داشتند.
اسبهای عربی برای میدان جنگ تربیت میشدند.اسب حیوان تربیتپذیری است.اینها وقتی که صاحبشان کشته میشد عکس العملهای خاصی از خودشان نشان میدادند.
اهل بیت ابا عبد الله در داخل خیمه هستند،همین طور منتظر ببینند کی صدای آقا را میشنوند یا شاید یک بار دیگر جمال آقا را زیارت میکنند که یک وقت صدای همهمه اسب ابا عبد الله بلند شد.آمدند در خیمه.خیال کردند آقا آمدهاند.یک وقت دیدند این اسب آمده است ولی در حالی که زین او واژگون است.اینجاست که اولاد ابا عبد الله،خاندان ابا عبد الله فریاد واحسینا و وامحمدا را بلند کردند.دور این اسب را گرفتند.نوحه سرایی طبیعتبشر است.انسان وقتی میخواهد درد دل خودش را بگوید به صورت نوحهسرایی میگوید،آسمان را مخاطب قرار میدهد،زمین را مخاطب قرار میدهد،درختی را مخاطب قرار میدهد، خودش را مخاطب قرار میدهد،انسان دیگری را مخاطب قرار میدهد،حیوانی را مخاطب قرار میدهد.هر یک از افراد خاندان ابا عبد الله به نحوی نوحهسرایی را آغاز کردند.آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گریه کردن هم ندارید.من که از دنیا رفتم البته نوحهسرایی کنید.گریه است،انسان وقتی غصه دارد باید گریه کند تا عقده دلش خالی شود.اجازه گریه کردن را بعد از این جریان یافته بودند.در همان حال شروع کردند به گریستن.
نوشتهاند حسین بن علی علیه السلام دخترکی دارد که خیلی هم این دختر را دوست میداشت،سکینه خاتون که بعد هم یک زن ادیبه عالمهای شد و زنی بود که همه علما و ادبا برای او اهمیت و احترام قائل بودند.ابا عبد الله خیلی این طفل را دوست میداشت.او هم به آقا فوق العاده علاقهمند بود.نوشتهاند این بچه به صورت نوحه سرایی جملههایی گفت که دلهای همه را کباب کرد.به حالت نوحهسرایی این اسب را مخاطب قرار داده است،میگوید: «یا جواد ابی هل سقی ابی ام قتل عطشانا؟»ای اسب پدرم،پدر من وقتی که رفت تشنه بود،آیا پدر من را سیراب کردند یا با لب تشنه شهید کردند؟این در چه وقتبود؟وقتی است که دیگر ابا عبد الله از روی اسب به روی زمین افتاده است.این جنگ با یک تیر شروع شد و با یک تیر خاتمه پیدا کرد.پیش از ظهر عاشورا که شد،بعد از آن اتمام حجتهای امام،عمر سعد کسی بود که تیری به کمان کرد و فرستاد به (12) ...
معنی«تحریف معنوی»
تحریف معنوی یعنی چه؟مثلا در یک جمله ممکن است ما از لفظ نه کم کنیم و نه زیاد،ولی آنجا که میخواهیم توجیه و تفسیر کنیم،طوری آن را توجیه و تفسیر کنیم که درستبر خلاف و بر ضد معنی واقعی این جمله باشد.من برای این مطلب فقط یک مثل کوچک عرض میکنم تا مطلب روشن شود.
نقل کردهاند-از نقلهای مسلم است-در روزی که مسجد مدینه را بنا میکردند و عمار یاسر فوق العاده تلاش صادقانه میکرد،پیغمبر اکرم به او فرمود:«یا عمار تقتلک الفئة الباغیة» (1) ای عمار!تو را آن دستهای میکشند که سرکشاند،اشاره به آیه قرآن کهاگر دو دسته از مسلمانان با یکدیگر جنگیدند،شما در میان آنها اصلاح کنید،اگر یک دسته سرکشی کرد،شما به نفع آن دسته دیگر علیه دسته سرکش وارد بشوید.این جملهای که پیغمبر اکرم درباره عمار فرمود، شخصیتبزرگی به عمار دارد و لهذا عمار که در صفین در خدمت امیر المؤمنین بود،وزنه بزرگی در لشکر علی شمرده میشد و حتی بودند افراد ضعیف الایمانی که تا وقتی که عمار کشته نشده بود،هنوز مطمئن نبودند که عملی که در رکاب علی انجام میدهند به حق ستیعنی کشتن معاویه و سپاهیان او جایز است.روزی که عمار در لشکر امیر المؤمنین به دست اصحاب معاویه کشته شد،یکمرتبه فریاد از همه جا بلند شد که حدیث پیغمبر صادق آمد،بهترین دلیل برای این که معاویه و یارانش بر باطل هستند این است که اینها قاتل عمارند و پیغمبر اکرم در گذشته خبر داد که«یا عمار تقتلک الفئة الباغیة»،یعنی[مصداق آیه] و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدیهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفیء الی امر الله (2) امروز دیگر مثل آفتاب روشن شد که لشکر معاویه لشکر باغی یعنی سرکش و ظالم و ستمگر است و حق با لشکریان علی است.پس به نص قرآن باید به نفع لشکریان علی علیه لشکریان معاویه وارد جنگ شد.
این قضیه تزلزلی در لشکر معاویه ایجاد کرد.معاویه که همیشه با حیله و نیرنگ کار خودش را پیش میبرد،اینجا دستبه یک تحریف معنوی زد،چون نمیشد انکار کرد و گفت پیغمبر درباره عمار چنین سخنی نگفته است،چون شاید پانصد نفر آدم در همان جا بودند که شهادت میدادند که ما این جمله را از پیغمبر شنیدیم یا از کسی شنیدیم که او از پیغمبر شنیده بود. بنابراین،این جمله پیغمبر درباره عمار قابل انکار نبود.معاویه و اصحابش تصمیم گرفتند دستبه یک تحریف معنوی بزنند.وقتی شامیها میآمدند اعتراض میکردند،میگفتند معاویه چه میگویی؟ما عمار را کشتیم!
و پیغمبر فرمود:«تقتلک الفئة الباغیة»،میگفت اشتباه کردهاید،درست است،پیغمبر فرمود که عمار را آن فئه سرکش،طایفه سرکش،لشکر سرکش میکشد،ولی عمار را که ما نکشتیم! میگفتند:ما کشتیم،لشکریان ما کشتند.میگفت:نه،عمار را علی کشت که او را به اینجا آورد و موجبات کشتنش را فراهم کرد.هر کس که میآمد اعتراض میکرد،معاویه و عمرو عاص با چنین توجیهی ذهن او را راضی میکردند و او را به لشکر بر میگرداندند.
عمرو عاص دو پسر دارد.یکی از آنها تیپ خودش است،دنیادار و دنیاپرست،و دیگری نسبتا جوان مؤمن و با ایمانی بود و با پدرش هماهنگی نمیکرد.اسم او عبد الله است.در یک جلسه که عبد الله حاضر بود و همین مغلطه معنوی را به کار بردند،عبد الله گفت این چه حرفی است که شما میزنید؟این چه مغلطه کاری است که شما میکنید؟چون عمار در لشکر علی بود پس عمار را علی کشت؟!گفتند بله.گفتبنابر این حمزه سید الشهداء را هم پیغمبر کشت، چون حمزه سید الشهداء هم در لشکر پیغمبر بود که کشته شد.معاویه ناراحت و عصبانی شد، رو کرد به عمرو عاص و گفت:عمرو عاص!چرا جلوی این پسر بی ادب را نمیگیری؟این را میگویند تحریف معنوی.
اگر بخواهیم حوادث و قضایا را تحریف معنوی کنیم،چگونه تحریف میکنیم؟حوادث و قضایای تاریخی،از یک طرف علل و انگیزها دارد،از طرف دیگر منظور و هدفها دارد.تحریف یک حادثه تاریخی به این است که یا علل و انگیزهای آن حادثه را چیزی بگوییم غیر از آنچه که بوده است و یا هدف و منظور را طوری تفسیر کنیم غیر از آنچه که بوده است.باز یک مثال کوچک:شما به منزل کسی میروید به عنوان اینکه از مکه آمده است.انگیزه شما این است که زیارت کردن حاجی مستحب است.فردی میگوید میدانی فلان کس چرا به خانه فلان شخص رفت؟میگوییم چرا؟میگوید او فلان منظور را دارد،میخواهد دختر او را برای پسرش خواستگاری کند یا میخواهد دخترش را به بال پسر فلان کس بچسباند،موضوع مکه را بهانه کرده است.این طور منظور شما را تحریف میکنند.این را میگویند تحریف معنوی.
در حادثه تاریخی عاشورا که از یک طرف علل و انگیزهایی دارد و از طرف دیگر هدفها و منظورهای عالی،ما مسلمانها،ما شیعیان حسین بن علی تحریف کردیم،همان طوری که معاویة بن ابی سفیان جمله پیغمبر را که درباره عمار فرمود:«تقتلک الفئة الباغیة»تحریف کرد، یعنی حسین یک انگیزهای داشت،ما چیز دیگری برایش تراشیدیم،حسین هدف و منظور خاصی داشت،ما یک هدف و منظور دیگری برای او تراشیدیم.ابا عبد الله نهضتی کرده است فوق العاده با عظمت و مقدس.تمام شرایط تقدس یک نهضت در نهضت ابا عبد الله هست که نظیرش در دنیا وجود ندارد.آن شرایط چیست؟
شرایط تقدس یک نهضت
اولین شرط تقدس یک نهضت این است که منظور و هدف آن نهضت،شخصی و فردی نباشد، بلکه کلی،نوعی،انسانی باشد.یک وقتیک کسی نهضت میکند به خاطر شخص خودش.یک وقت کسی نهضت میکند به خاطر اجتماع،به خاطر انسانیت،به خاطر حقیقت،به خاطر حق،به خاطر توحید،به خاطر عدالت و مساوات،نه به خاطر خودش،و در واقع به خاطر همه انسانها.در آن وقتی که او نهضت میکند،دیگر خودش،خودش به عنوان یک فرد نیست،اوست و همه انسانهای دیگر.به همین جهت کسانی که در دنیا،حرکاتشان،اعمالشان،نهضتهایشان به خاطر شخص خودشان نبوده است،بلکه به خاطر بشریتبوده است،به خاطر انسانیتبوده است،به خاطر حق و عدالت و مساوات بوده است،به خاطر توحید و خداشناسی و ایمان بوده است،همه افراد بشر آنها را دوست دارند.همه میگویند:«حسین منی و انا من حسین».همین طوری که پیغمبر فرمود:«حسین منی و انا من حسین»ما اینطور میگوییم:«حسین منا و نحن من حسین»چرا؟میگوییم برای اینکه حسین در 1328 سال پیش برای ما و به خاطر ما و به خاطر همه انسانهای عالم قیام کرد،قیامش قیام مقدس و پاک بود و از منظورهای شخصی بیرون بود.
شرط دوم اینکه قیامی مقدس باشد این است که آن قیام با یک بینش و درک قوی و با یک بصیرت نافذ توام باشد،یعنی چه؟یک وقت هست مردمی،اجتماعی،خودشان در غفلتند،بی خبرند،نمیفهمند،جاهلند،یک آدمی پیدا میشود بصیر،چیز فهم،با درک،درد این مردم را از خود این مردم صد درجه بهتر میفهمد،دوای این مردم را از خود این مردم بهتر میفهمد.در وقتی که دیگران هیچ نمیفهمند و هیچ چیزی را درک نمیکنند،در ظاهر هم نمیبینند و به اصطلاح آن چیزی را که مردم دیگر در آینه نمیبینند او در خشتخام میبیند،قیام و نهضت میکند.پنجاه سال میگذرد،تازه ملتبیدار میشوند که فلان شخص قیام کرد،حرکت کرد، فلان اقدام راکرد،نهضت کرد چون منظورهای مقدسی داشت،ولی ما در سی سال پیش و پدران ما در پنجاه سال پیش ارزش این[کار]را درک نمیکردند.
مثلا مرحوم سید جمال الدین اسد آبادی که در حدود هفتاد سال پیش(ظاهرا فوت این مرد در 310 است،14 سال قبل از مشروطیت)قیام کرد و یک نهضت اسلامی در کشورهای اسلامی بپا کرد،شما امروز که تاریخ این مرد را میخوانید،میبینید این مرد واقعا غریب و تنها بوده است.درد این ملت مسلمان را احساس میکرد،دوای این ملت مسلمان را احساس میکرد،ولی خود ملت نمیفهمید،خود ملتبه او دهنکجی میکرد،خود ملت او را مسخره میکرد،ملت از او حمایت نمیکرد(ارید حیاته و یرید قتلی-عبیرک من خلیلک من مرادی).اما هفتاد سال گذشته است،تاریخ پشتسر تاریخ[نوشته میشود.]وقتی که درست زوایای تاریخ روشن میشود،میبینیم عجب!این مرد چه چیزهایی را که در آن روز میفهمیده که اکثریت نود و نه درصد ملت ایران نمیفهمیدهاند.شما لا اقل آن دو نامهای را که این مرد بزرگ،یکی به مرحوم آیت الله میرزای شیرازی بزرگ(اعلی الله مقامه)نوشته است و یکی هم به عموم علمای ایران به عنوان یک متحد المآل،مثلا یکی برای مرحوم حاج شیخ محمد تقی بجنوردی در مشهد، یکی برای فلان عالم بزرگ در اصفهان و یکی برای فلان عالم بزرگ در شیراز،این نامهها را بخوانید،ببینید این مرد چقدر خوب میفهمیده است!چقدر درک میکرده است!استعمار را چقدر خوب میشناخته است و چقدر خوب در صدد بیدار کردن این ملتبوده است!بگذرید از این مزخرفاتی که بعضی از ابزارهای استعمار هنوز هم دارند میگویند،دیگر این حناها رنگ ندارند.این نهضت،مقدس است چون مردی در زمانی پیدا میشود،در پشت این ظواهر حقایقی را میبیند که مردم عصر خودش نمیفهمیدند و درک نمیکردند.
نهضتحسینی چنین نهضتی است.امروز است که ما درست میفهمیم حکومتیزید یعنی چه، معاویه چه کرد و نقشه امویها چه بود؟ولی صدی نود و نه ملت مسلمان در آن روز درک نمیکردند،مخصوصا با نبودن وسائل اطلاعاتی که امروز هست و در گذشته نبود.همان مردم مدینه درک نمیکردند.مردم مدینه روزی فهمیدند یزید چه کسی است و خلافتیزید یعنی چه که حسین بن علی کشته شد.بعد که حسین بن علی کشته شد،اینها تکان خوردند:چرا حسین بن علی کشته شد؟یک هیئت اعزامی از اکابر مردم مدینه به شام فرستادند.در راسشان مردی استبه نام عبد الله بن حنظله غسیل الملائکه.اینها وقتی فاصله میان مدینه و شام را طی کردند و به دربار یزید رفتند و مدتی ماندند،تازه فهمیدند قضیه از چه قرار است. وقتی که برگشتند مردم گفتند چه دیدید؟گفتند:این قدر ما به شما بگوییم در مدتی که ما در شام بودیم میگفتیم خدایا نکند که از آسمان به سر ما سنگ ببارد.گفتند چه خبر بود؟ گفتند ما با خلیفهای روبرو شدیم که شراب را علنی میخورد،قمار میکرد،سگبازی میکرد، یوزبازی میکرد،میمون بازی میکرد،حتی با محارم خودش هم زنا میکرد.بعد برای اینکه ثابت کنند که از روی حقیقت میگفتند،همان عبد الله بن حنظله غسیل الملائکه هشت پسر داشت،رو کرد به مردم مدینه و گفت مردم مدینه!من چیزی فهمیدم،شما قیام بکنید یا نکنید من قیام میکنم و لو با همین هشت پسر خودم باشد،و همین طور هم بود،در قیام حره علیه یزید،این هشت پسرش را قبل از خودش[به میدان]فرستاد و شهید شدند،بعد خود این مرد شهید شد.این عبد الله بن حنظله غسیل الملائکه سه سال پیش از آن،که ابا عبد الله از مدینه خارج میشد،آن روزی که حسین میگفت:«و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید» (3) من میدانم اگر یزید خلافت اسلامی را به دستبگیرد چه بر سر اسلام میآید)کجا بود؟آن روز نبود،باید حسینی کشته بشود،جهان اسلام تکان بخورد تا تازه آقای عبد الله بن حنظله غسیل الملائکه و صدها نفر دیگر مثل او در مدینه و در کوفه و در جاهای دیگر چشمهایشان را بمالند و باز کنند،بگویند حسین حق داشت که چنین حرفی زد.
شرط سوم اینکه یک نهضت مقدس باشد این است که تک و فرد باشد،یعنی برقی باشد که در یک ظلمت کامل بدرخشد،ندایی باشد در میان سکوتها،حرکتی باشد در میان سکونهای مطلق،یعنی در یک شرایطی که خفقان به طور کامل حکمفرماست،تمام مردم دیگر قدرت حرف زدن ندارند،تاریکی مطلق،یاس مطلق،نا امیدی مطلق،سکوت مطلق،سکون مطلق است،یکمرتبه یک مرد پیدا میشود،این سکوتها را میشکند،این سکونها را از میان میبرد، حرکتی میکند،برقی میشود و در میان یک ظلمت میدرخشد،تازه دیگران پشتسرش راه میافتند.آیا نهضتحسینی اینچنین بود یا نبود؟اینچنین بود.
امام حسین چنین نهضتی کرده است.امام حسین در این نهضت چه هدفی داشت؟ ما بعد هم میبینیم ائمه دین گفتهاند عزای چنین حسینی و چنین حادثهای تا ابد باید زنده بماند. حسین چه هدفی از این نهضت داشت؟ائمه اطهار چرا این همه اصرار داشتند که عزای حسین زنده بماند؟ایندو را ما میخواهیم بفهمیم.
اما حسین چرا نهضت کرد؟چه احتیاجی دارد که ما بخواهیم از خودمان دلیل ذکر کنیم؟ حسین بن علی خودش دلیل نهضتش را بیان کرد،نه یک جا،نه دو جا و نه ده جا.اگر نگفته بود ما حق داشتیم از پیش خودمان ببافیم.فرمود:«انی ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی»در کمال صراحت میگوید دنیای ما را مفاسد گرفته است،امت جدم فاسد شدهاند،قیام کردم برای اصلاح،من یک مرد اصلاح طلبم،«ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی» (4) هدفی جز امر به معروف و نهی از منکر ندارم.امام حسین هدف نهضتخودش را روشن کرده است،در کمال روشنایی. همچنین فرمود:«الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا» (5) .پس خودش بیان کرده است.
دو تحریف معنوی در هدف امام حسین علیه السلام
آنوقت ما آمدیم چه گفتیم؟اینجاست که تحریف معنوی پیدا میشود.حسین میگوید من نهضت کردم برای امر به معروف،برای اینکه دین را زنده کنم،برای اینکه با مفاسد مبارزه کنم. نهضت من یک نهضت اصلاحی اسلامی است.ما آمدیم یک چیز دیگری گفتیم.دو تا تحریف معنوی بسیار عجیب و ماهرانه در اینجا کردیم.(نمیدانم بگویم ماهرانه یا جاهلانه).یک جا گفتیم حسین بن علی قیام کرد که کشته بشود برای اینکه کفاره گناهان امتباشد،کشته شد برای اینکه گناهان ما آمرزیده شود.حالا اگر بپرسند آخر این در کجاست؟خود حسین چنین چیزی گفت؟پیغمبر گفت؟امام گفت؟چنین حرفی را چه کسی گفت؟میگوییم ما به این حرفها چه کار داریم؟امام حسین کشته شد برای اینکه گناهان ما بخشیده شود.نمیدانیم که این فکر را ما از دنیای مسیحیت گرفتهایم.ملت مسلمان خیلی چیزها را ندانسته از دنیای مسیحیتبر ضد اسلام گرفت.یکی همین است.یکی از اصول معتقدات مسیحی مساله[به] صلیب رفتن مسیح استبرای اینکه فادی باشد.الآن«الفادی»لقب مسیح است.این از نظر مسیحیت جزء متن مسیحیت است.میگویند عیسی به دار رفت و این به دار رفتن عیسی کفاره گناه امتشد،یعنی گناهان خودشان را به حساب عیسی میگذارند.فکر نکردیم این حرف مال دنیای مسیحیت است و با روح اسلام سازگار نیست،با سخن حسین سازگار نیست. به خدا قسم تهمتبه ابا عبد الله است.و الله اگر کسی در روز ماه رمضان روزه داشته باشد و این حرف را به حسین بن علی نسبتبدهد و بگوید شهادت حسین برای چنین کاری بود و از او نقل کند،روزهاش باطل است.دروغ بر حسین است.ابا عبد الله که برای مبارزه با گناه کردن قیام کرد،ما گفتیم قیام کرد که سنگری برای گنهکاران بشود.ما گفتیم حسین یک رکتبیمه تاسیس کرد،بیمه گناه.گفتشما را از نظر گناه بیمه کردم.در عوض چه میگیرم؟ شما برای من اشک بریزید،من در عوض گناهان شما را جبران میکنم،اما شما هر چه میخواهید باشید،ابن زیاد باشید،عمر سعد باشید.ما میگوییم یک ابن زیاد در دنیا کم بود، یک عمر سعد در دنیا کم بود،یک سنان بن انس در دنیا کم بود،یک خولی در دنیا کم بود،امام حسین خواستخولی در دنیا زیاد شود،عمر سعد در دنیا زیاد شود،گفت ایها الناس هر چه میتوانید بد باشید که من بیمه شما هستم!
تحریف معنوی دومی که از نظر تفسیر و توجیه حادثه کربلا رخ داد این بود که گفتند میدانید چرا امام حسین رفت و کشته شد؟یک دستور خصوصی فقط برای او بود و به او گفتند تو برو خودت را به کشتن بده.معلوم است،اگر یک چیزی دستور خصوصی باشد،به ما و شما دیگر ارتباط پیدا نمیکند،یعنی قابل پیروی نیست.اگر بگویند حسین چنین کرد،تو چنین بکن!میگوید حسین از یک دستور خصوصی پیروی کرد،به ما مربوط نیست،به دستورات اسلام که دستورات کلی و عمومی است مربوط نیست!آن یک دستور خصوصی مخصوص خودش بود.حال تفاوت ایندو چگونه است؟امام حسین خودش فریاد کشیده است که علل و انگیزه قیام من مسائلی است که بر اصول کلی اسلام منطبق میشود،احتیاجی به دستور خصوصی نیست.دستور خصوصی در جایی میگویند که دستورهای عمومی وافی نباشد.امام حسین در کمال صراحت فرمود اسلام دینی است که به هیچ مؤمنی-حتی نفرمود به امام-اجازه نمیدهد که در مقابل ظلم و ستم،مفاسد و گناه بی تفاوت بماند.امام حسین مکتب به وجود آورد ولی مکتب عملی اسلامی.مکتب او همان مکتب اسلام است، ولی اسلام بیان کرد و حسین عمل کرد.در درجه اول بیش از هر کس دیگر عمل کرد.مکتب عملی اسلام. ماهرانه[تحریف کردیم]برای اینکه این حادثه را از مکتب بودن خارج کنیم و قهرا از قابل پیروی بودن خارج کنیم.وقتی از مکتب بودن خارج شد،دیگر قابل پیروی نیست.وقتی که قابل پیروی نشد،پس دیگر از حادثه کربلا نمیشود استفاده کرد.
از اینجا ما حادثه را از نظر اثر مفید داشتن عقیم کردیم.خیلی به نظر کوچک میآید که بگویند دستور خصوصی بود.ولی میگوییم وقتی گفتی دستور خصوصی،معنایش این است که دستورهای عمومی در این زمینهها کافی و وافی نیست،یعنی اگر دستور خصوصی نمیرسید اسلام دستوری نداشت که بگوید در چنین شرایطی باید حرکت و قیام کرد،بلکه اسلام میگفت هر چه[به نظرتان میرسد عمل کنید.این] (6) خیانتی استبه حسین بن علی علیه السلام.آیا خیانتی از این بالاتر هم در دنیا صورت گرفته است؟
این است که عرض کردم این تحریف معنوی که در حادثه عاشورا صورت گرفته است،از آن تحریفات لفظی صد درجه خطرناکتر است.در تحریف لفظی مثلا کسی میگوید من حدس میزنم روز عاشورا هفتاد و دو ساعتبود،بعد هم اصرار میکند که هفتاد و دو ساعتبود.خوب یک چرندی گفته است.آن که میگوید سیصد هزار نفر را حسین بن علی کشت،آن که میگوید عروسی قاسم(درست است که به حسین بن علی اهانت کرده)،آن که میگوید زعفر جنی آمد،آن که میگوید زینب آمد به ابا عبد الله چنین گفت،ابا عبد الله فرمود کیستبرای من اسب بیاورد،اعوان و انصاری نداشت،زینب رفت اسب ابا عبد الله را آورد،و از این دروغها، اینها برای هدف حسین بن علی آنقدر خطر ندارد که این تحریفهای معنوی خطرناک است. بنابراین ما آمدیم نهضتحسین بن علی را که خود هدف و منظوری داشته است مسخ و تحریف کردیم.
فلسفه دستور ائمه اطهار علیهم السلام
عرض کردیم که ائمه اطهار حتی به روایت از پیغمبر اکرم گفتند که این[حادثه]باید زنده بماند،فراموش نشود،مردم بنشینند و بگریند.چرا چنین گفتند؟هدف آنها از این دستور چه بوده است؟اینجا هم باز یک هدف واقعی است و یک هدف مسخ شده:یک بار آمدیم گفتیم این فقط به خاطر این است که تسلی خاطری برای حضرت زهرا سلام الله علیها باشد.ایشان با اینکه در بهشت هستند،با اینکه همراه فرزند بزرگوارشان هستند و خود امام حسین هم فرمود:«و هی مجموعة له فی حضیرة القدس»و در روز اول فرمود:«و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف»من آرزو دارم کشته شوم چون به پدرم،به جدم و به مادرم ملحق میشوم،با اینکه امام حسین ملحق به مادرش هست،مع ذلک حضرت زهرا در بهشت نشسته دائما بیتابی میکند و ما مردم بی سر و پا باید بیاییم یک مقدار گریه کنیم که حضرت زهرا تسلی خاطر پیدا کند.آیا شما توهینی بالاتر از این برای حضرت زهرا پیدا میکنید؟گفتند ائمه که دستور دادند گریه کنید،هدف از این دستور این بوده که حضرت زهرا تسلی خاطر پیدا کند.
دیگر،گفتند[علت دستور ائمه علیهم السلام]چیز دیگری است.امام حسین بی تقصیر در کربلا به دستیک عده مردم تجاوزکار کشته شد،پس این تاثر آور است،باید متاثر بود.من هم قبول دارم،امام حسین بی تقصیر کشته شد.من هم قبول دارم،امام حسین به دستیک عده مردم ظالم متجاوز کشته شد.اما همین؟یک آدم بی تقصیر به دستیک عده مردم متجاوز کشته شد؟روزی هزار نفر آدم بی تقصیر به دست آدمهای با تقصیر کشته میشوند.روزی هزار نفر آدم در دنیا به اصطلاح نفله میشوند.تاثر آور هم هست،اما آیا این نفله شدنها ارزش دارد که قرنهای زیاد،ده قرن،بیست قرن،سی قرن ادامه پیدا کند؟دائما ما بنشینیم و اظهار تاثر کنیم که حیف!حسین بن علی نفله شد!خونش هدر رفت!بی تقصیر کشته شد!به دستیک عده افراد متجاوز کشته شد!
حسین بن علی بی تقصیر کشته شد،به دست افراد متجاوز کشته شد،اما چه کسی گفته حسین بن علی نفله شده است؟چه کسی گفته خون حسین بن علی هدر رفت؟اگر در دنیا انسانی شما پیدا کنید که نگذاشتیک قطره خونش هدر برود حسین بن علی است.اگر کسی در دنیا پیدا کنید که نگذاشتشخصیتش یک ذره هدر برود،حسین بن علی است!مردی که برای قطره قطره خون خودش آنچنان ارزش قائل شد که اگر ثروتهای دنیا را که برای او مصرف میشود تا دامنه قیامتحساب کنیم،بشر برای هر قطره خونش میلیاردها میلیارد تومان پول خرج کرده است،آدمی که کشته شدنش سبب شد که نام او پایه کاخ ستمکاران را، یک قرن،دو قرن،سه قرن،ده قرن،بیست قرن بلرزاند،این آدم نفله شد؟!هدر رفت؟!ما حالا غصه بخوریم که حسین بن علی نفله شد؟!تو نفله شدی بیچاره نادان!من و تو نفله هستیم،من و تو عمرمان هدر رفت.حسین بن علی نفله شد؟!که ما بیاییم غصه نفله شدن او را بخوریم؟! غصه برای خودت بخور!تو به حسین بن علی توهین میکنی که میگویی نفله شد.حسین بن علی کسی است که[به او]گفتند:«ان لک درجة عند الله لن تنالها الا بالشهادة» (7) .پس وقتی حسین بن علی آرزوی شهادت میکرد آرزوی نفله شدن را میکرد که بعد من و شما بیاییم اظهار تاثر کنیم که نفله شد،هدر رفت؟!خیر،آنها که آمدند توصیه کردند که باید عزای حسین بن علی زنده بماند،چون او یک مکتب به وجود آورد،میخواستند مکتبش زنده بماند، برای اینکه در دنیا شما هرگز یک مکتب عملی که نمونه مکتب حسین بن علی باشد پیدا نمیکنید.اگر شما نمونهای مانند نمونه حسین بن علی پیدا کردید آنوقتبگویید چرا ما هر سال باید یاد حسین بن علی را تجدید کنیم؟آنچه که در حسین بن علی در این حادثه عاشورا و در آن ابتلاء و مصیبت پیدا شد از توحید،از جلوه ایمان،از جلوه خداشناسی،از ایمان کامل به جهان دیگر،از رضا،از تسلیم،از صبر،از استقامت،از مردانگی،از طمانینه نفس،از ثبات،از عزت نفس،از کرامت نفس،از آزادی خواهی و آزادی طلبی،از اینکه در فکر انسانها باشد،از اینکه در خدمت انسانها باشد،اگر شما نمونهای در دنیا پیدا کردید،آنوقتبگویید چرا ما نام حسین بن علی را زنده کنیم.بدیل و مثل ندارد.
[دستور آنها]برای این است که بلکه پرتوی از روح حسین بن علی در روح ما و شما بتابد.اگر اشکی که ما برای او میریزیم-قبلا عرض کردم-در مسیر هماهنگی روح ما باشد،روح ما پرواز کوچکی با روح حسینی بکند،ذرهای از همت او،ذرهای از غیرت او،ذرهای از حریت او،ذرهای از ایمان او،ذرهای از تقوای او،ذرهای از توحید او در ما بتابد و چنین اشکی از چشم ما جاری شود،آن اشک هر چه دلتان بخواهد قیمت دارد.اگر گفتند به اندازه یک بال مگسش هم یک دنیا ارزش دارد،باور کنید.اما نه اشکی که برای نفله شدن حسین باشد،بلکه اشکی که برای عظمتحسین باشد،برای شخصیتحسین باشد.اشکی که نشانهای از هماهنگی کردن و پیروی کردن از حسین بن علی باشد،بله یک بال مگسش هم یک دنیا ارزش دارد.خواستند که همیشه مردم این مکتب عملی را ببینند.اولا ببینند خاندان پیغمبر دلیل بر صدق و گواه خود پیغمبر هستند.اگر گفتند فلان مسلمان در جنگی که مثلا در روم یا ایران کرد آن مقدار شهامت و ایمان نشان داد،آن قدر دلیل بر حقانیت پیغمبر نیست که بگویند فرزند پیغمبر چنین کرد،چون میگویند همیشه خاندان یک نفر،از هر کس دیگر سوء ظن و بدگمانیاش به او بیشتر است.ولی وقتی که خاندان پیغمبر را میبینیم که در نهایت صفا و ایمان هستند، بهترین گواه بر صدق این پیغمبر است.هیچ کس مانند علی علیه السلام با پیغمبر نبوده است، با پیغمبر بزرگ شده است،و هیچ کس هم مانند علی مؤمن به این پیغمبر و فدایی این پیغمبر نیست.این خودش ادل دلیل بر صدق این پیغمبر است.حسین فرزند این پیغمبر است.وقتی که ایمان خودش را به تعلیمات او نشان میدهد پیغمبر جلوه میکند و پیغمبر در عالم متجلی میشود.[مردم میگویند]ببینید[این پیغمبر]چقدر راستگوست که فرزندش وقتی سر دوراهی قرار میگیرد:در یک طرف مال و ثروت هست،وعده هست،هزار جور خوشی هست،همه گونه وعدهها به او میدهند،ولی در آنجا حقیقت و دین از میان رفته است، مظلومها زیاد هستند،ثروتهای ملتها همه در اختیار یک افراد خاصی قرار گرفته است،آن طرف دیگر را نگاه میکنند،در آنجا کشته شدن هست،شهید شدن جوانان هست،اسیر شدن زن و فرزند هست،تشنگی هست،تیر و شمشیر هست،ولی حق زنده شد،حقیقت زنده شد، عدالت زنده شد،اسلام زنده شد،میبینند فرزند پیغمبر این راه را در پیش میگیرد.از اینجا میفهمند این پیغمبر چقدر راستگو بود!
آن چیزهایی که بشر همیشه به زبان میآورد ولی در عمل کمتر دیده میشود،در وجود حسین دیده میشود،چطور؟روح بشر این مقدار شکست ناپذیر باشد؟سبحان الله!بشر به کجا میرسد،روح بشر چقدر شکست ناپذیر میشود که بدنش قطعه قطعه میشود،جوانانش جلوی چشمش قلم قلم میشوند،در منتها درجه تشنه میشود که حتی به آسمان که نگاه میکند به نظرش تیره و تار است.خاندانش را میبیند که الآن دارند اسیر میشوند.هر چه دارد از دست داده است،ولی یک چیز برای او باقی مانده و آن روحش است.روحش هرگز شکست نمیخورد،یک ذره شکست نمیخورد.شما یک چنین صحنه نمایشی از فضائل انسانیت،در غیر کربلا سراغ دارید که آنوقتبگوییم به جای کربلا از آن حادثه یاد کنید؟
پس چنین حادثهای را باید زنده نگه داشت.حادثهای که یک جمعیت هفتاد و دو نفری،از نظر روحی یک جمعیتسی هزار نفری را شکست دادند.چطور شکست دادند؟اولا با اینکه اینها در اقلیتبودند و کشته شدنشان قطعی بود،یک نفر از اینها به دشمن ملحق نشد،اما از آن سی هزار نفر به اینها ملحق شدند،یکی از سردارانشان حر بن یزید ریاحی و سی نفر دیگر.این، دلیل بر این است که از نظر روحی اینها بردهاند و آنها باختهاند.عمر سعد در کربلا کارهایی کرده است که دلیل بر شکست روحی خودش است.تاریخ را بخوانید.چرا در کربلا اینها از جنگ تن به تن پرهیز داشتند؟اول حاضر شدند.طبق معمولی که در آن دورهها بوده است، قبل از اینکه به اصطلاح جنگ مقلوبه بشود و یا تیراندازی بشود،مثل اینکه یک نوع زورآزمایی بوده است،یک نفر از این طرف میرود،یک نفر از آن طرف میآید.چند نفر که آمدند با اصحاب حسین مبارزه کردند،اینقدر به اینها نیروی روحی دادند که عمر سعد دستور داد جنگ تن به تن دیگر موقوف!
قدرت روحی ابا عبد الله علیه السلام
مخصوصا خود ابا عبد الله که به میدان آمد در چه وقتی آمد؟فکر کنید،عصر روز عاشوراست، چون تا ظهر شد هنوز عدهای از اصحاب بودند که نماز هم خواندند.از صبح تا عصر تلاش کرده است،چه تلاشهایی!بدن هر یک از اصحابش را غالبا خودش آورده در خیمه شهدا گذاشته است.بدن یارانش را خودش آورده است،به بالین یارانش خودش آمده است،اهل بیتش را خودش تسلی داده است.اینقدر تلاش کرده که خدا میداند!گذشته از آن داغهایی که دیده است.آخرین کسی که به میدان میآید خودش است.خیال کردند که دیگر در یک چنین شرایطی میتوانند با حسین مبارزه کنند.هر کسی که جلو آمد لحظهای مهلتش نداد که فریاد عمر سعد بلند شد،گفتخدا مرگتان بدهد،مادرهایتان به عزایتان بنشینند،به مبارزه چه کسی رفتهاید؟!«هذا ابن قتال العرب» (8) این،پسر کشنده عرب است،پسر علی بن ابی طالب است«و الله لنفس ابیه بین جنبیه» (9) به خدا روح پدرش علی در کالبد این است،به جنگ این نروید.این علامتشکستبود یا نه؟سی هزار نفر از جنگ تن به تن کردن با یک مرد تنهای غریب آن همه مصیبت دیده،آن همه زحمت کشیده و آن همه تلاش کرده تشنه گرسنه عقبنشینی میکنند.
نه تنها در مقابل شمشیر ابا عبد الله شکستخوردند،در مقابل منطقش هم شکستخوردند. ابا عبد الله در روز عاشورا قبل از شروع جنگ دو سه بار خطابه انشاء کرد.واقعا خود آن خطابهها عجیب است.کسانی که اهل سخن هستند میدانند ممکن نیست در حال عادی انسان بتواند سخنی بگوید که تا حد اعلی اوج بگیرد.باید روح بشر به اهتزاز بیاید.مخصوصا اگر سخن از نوع مرثیه باشد باید دل آدم خیلی سوخته باشد تا یک مرثیه خوب بگوید.اگر بخواهد غزل بگوید باید سخت دچار احساسات عشقی باشد تا غزل خوبی بگوید.اگر بخواهد حماسه بگوید،باید سخت احساسات حماسی داشته باشد تا یک سخن حماسه بگوید.
وقتی آن خطبههای ابا عبد الله را میبینیم،مخصوصا مفصلترین خطبهاش،همان که در روز عاشورا آمد از اسب پیاده شد،سوار شتر شد،برای اینکه شتر بلندتر است،میخواستیک جای مرتفعتری باشد تا صدایش بهتر به جمعیتبرسد.فرمود:«تبا لکم ایتها الجماعة و ترحا حین استصرختمونا و الهین فاصرخناکم موجفین.» (10) راستی نمونهای از خطبههای علی علیه السلام است.اگر خطبههای علی را کنار بگذاریم دیگر خطبهای به این پرشوری در دنیا پیدا نمیشود.یک بار و دو بار و سه بار صحبت کرد،عمر سعد بر لشکریان خودش ترسید که مبادا نطق حسین اینها را تحت تاثیر قرار بدهد.نوبت دیگر که ابا عبد الله آمد صحبت کند(ببینید چقدر نامردی کردند،چقدر روحشان شکستخورده بود!)دستور داد سر و صدا کنید،دستتان را به دهانتان بزنید که کسی صدای حسین را نشنود.آیا این علامتشکست نیست؟آیا این علامت پیروزی حسین نیست؟آیا این نباید برای ما درس باشد که یک بشر اگر با ایمان باشد، اگر موحد باشد،اگر به خدا پیوند داشته باشد،اگر به آن دنیا ایمان داشته باشد،اگر نفس مطمئنه باشد،یکتنه سی هزار نفر را از نظر روحی شکست میدهد،آیا این طور نیست؟نمونه اینها را شما دیگر کجا پیدا میکنید؟شما چه کسی را در دنیا پیدا میکنید که در شرایطی مثل شرایط حسین بن علی قرار بگیرد،دو کلمه از آن خطابه حسین بن علی را بتواند بخواند؟ دو کلمه از آن خطابه زینب(سلام الله علیها)آن زینب داغ دیده را در دم دروازه کوفه بخواند؟ اینها درس است.گفتهاند این عزا را احیا کنید و زنده نگه دارید که این نکتهها را بفهمید و دریابید،برای اینکه عظمتحسین را درک کنید،برای اینکه اشکی اگر میریزید،از روی معرفتباشد.معرفتحسین شما را بالا میبرد،شما را انسان میکند،شما را آزاد مرد میکند، شما را اهل حق و حقیقت میکند،اهل عدالت میکند،یک مسلمان واقعی میکند.مکتب حسین،مکتب انسانسازی است نه مکتب گنهکار سازی.حسین سنگر عمل صالح است نه سنگر گناهکاری.
پس این است فلسفه این که گفتهاند عزای حسین بن علی را زنده نگه دارید.ببینید چه مصیبتی برای حسین بن علی پیش نیامد،چه سختی پیش نیامد،چه بلا و گرفتاری پیش نیامد؟ببینید در مقابل همه اینها آیا حسین بن علی سرفراز بیرون آمد یا نه؟پس شما هم یک ذره شیعه او باشید،یک ذره پیرو او باشید.توحید را ببینید!ایمان به معاد و آخرت را ببینید! در صبح روز عاشورا جملهای گفت که در آن وقتشاید انسان باور نکند که این جمله چقدر از روی حقیقت گفته شده است.نوشتهاند همین که نماز صبح را با اصحاب خودش خواند،رو به اصحاب خودش کرد و فرمود:اصحاب من!آماده باشید.مردن جز یک پلی نیست که شما را از دنیایی به دنیای دیگر عبور میدهد،از یک دنیای بسیار سختبه یک دنیای بسیار عالی و شریف و لطیف.این سخنش بود،اما عملش را ببینید.این را که حسین بن علی نگفته است، دیگران گفتهاند،حضار گفتهاند،کسانی که وقایع نگار بودهاند.گفتهاند.حتی حمید بن مسلم که وقایع نگار عمر سعد است این قضیه را گفته است.میگوید من تعجب میکنم از حسین بن علی که هر چه شهادتش نزدیکتر و کار بر او سختتر میشد چهرهاش بر افروختهتر میشد. مثل آدمی که به وصل دارد نزدیک میشود.کانه خوشحالتر میشود.حتی یک جملهای دارد، میگوید آن لحظات آخر که من سراغ حسین بن علی علیه السلام رفتم،وقتی رسیدم که آن لعین ازل و ابد سر مقدسش را از بدن جدا کرده بود.چشمم که افتاد،آن بشاشت و روشنی چهرهاش آنچنان مرا گرفت که کشته شدنش را فراموش کردم:«لقد شغلنی نور وجهه عن الفکرة فی قتله» (11) .آیا شما برای این نمونه پیدا میکنید؟اگر نمونه پیدا کردید،بعد به جای عزای حسینی عزای او را میگیریم،به جای یاد حسین از او یاد میکنیم.
نوشتهاند ابا عبد الله در حملات خودش نقطهای را در میدان مرکز قرار داده بود. مرکز حملاتش آنجا بود.مخصوصا نقطهای را امام انتخاب کرده بود که نزدیک خیام حرم باشد و از خیام حرم خیلی دور نباشد،به دو منظور.یک منظور این که میدانست که اینها چقدر نامرد و غیر انسانند.اینها همین مقدار حمیت ندارند که لا اقل بگویند که ما با حسین طرف هستیم، پس متعرض خیمهها نشویم.میخواست تا جان در بدن دارد،تا این رگ گردنش میجنبد، کسی متعرض خیام حرمش نشود.حمله میکرد،از جلو او فرار میکردند،ولی زیاد تعقیب نمیکرد،بر میگشت مبادا خیام حرمش مورد تعرض قرار بگیرد.دیگر اینکه میخواست تا زنده است اهل بیتش بدانند که او زنده است.نقطهای را مرکز قرار داده بود که صدای حضرت میرسید.وقتیکه بر میگشت،در آن نقطه میایستاد،فریاد میکرد:«لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم».وقتی که این فریاد حسین بلند میشد اهل بیتسکونتخاطری پیدا میکردند،میگفتند آقا هنوز زنده است.امام به اهل بیت فرموده بود تا من زنده هستم هرگز از خیمهها بیرون نیایید.این حرفها را باور نکنید که اینها دم به دم بیرون میدویدند،ابدا! دستور آقا بود که تا من زنده هستم در خیمهها باشید،حرف سستی از دهان شما بیرون نیاید که اجر شما ضایع میشود.مطمئن باشید عاقبتشما خیر است،نجات پیدا میکنید و خداوند دشمنان شما را عذاب خواهد کرد،به زودی هم عذاب خواهد کرد.اینها را به آنها فرموده بود. آنها اجازه نداشتند و بیرون هم نمیآمدند.غیرت حسین بن علی اجازه نمیداد.غیرت و فتخود آنها اجازه نمیداد که بیرون بیایند،بیرون هم نمیآمدند.صدای آقا را که میشنیدند: «لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم»یک اطمینان خاطری پیدا میکردند.چون آقا وداع کرده بودند و یک بار یا دو بار دیگر هم بعد از وداع آمده بودند و خبر گرفته بودند،این بود که اهل بیت امام هنوز انتظار آمدن امام را داشتند.
اسبهای عربی برای میدان جنگ تربیت میشدند.اسب حیوان تربیتپذیری است.اینها وقتی که صاحبشان کشته میشد عکس العملهای خاصی از خودشان نشان میدادند.
اهل بیت ابا عبد الله در داخل خیمه هستند،همین طور منتظر ببینند کی صدای آقا را میشنوند یا شاید یک بار دیگر جمال آقا را زیارت میکنند که یک وقت صدای همهمه اسب ابا عبد الله بلند شد.آمدند در خیمه.خیال کردند آقا آمدهاند.یک وقت دیدند این اسب آمده است ولی در حالی که زین او واژگون است.اینجاست که اولاد ابا عبد الله،خاندان ابا عبد الله فریاد واحسینا و وامحمدا را بلند کردند.دور این اسب را گرفتند.نوحه سرایی طبیعتبشر است.انسان وقتی میخواهد درد دل خودش را بگوید به صورت نوحهسرایی میگوید،آسمان را مخاطب قرار میدهد،زمین را مخاطب قرار میدهد،درختی را مخاطب قرار میدهد، خودش را مخاطب قرار میدهد،انسان دیگری را مخاطب قرار میدهد،حیوانی را مخاطب قرار میدهد.هر یک از افراد خاندان ابا عبد الله به نحوی نوحهسرایی را آغاز کردند.آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گریه کردن هم ندارید.من که از دنیا رفتم البته نوحهسرایی کنید.گریه است،انسان وقتی غصه دارد باید گریه کند تا عقده دلش خالی شود.اجازه گریه کردن را بعد از این جریان یافته بودند.در همان حال شروع کردند به گریستن.
نوشتهاند حسین بن علی علیه السلام دخترکی دارد که خیلی هم این دختر را دوست میداشت،سکینه خاتون که بعد هم یک زن ادیبه عالمهای شد و زنی بود که همه علما و ادبا برای او اهمیت و احترام قائل بودند.ابا عبد الله خیلی این طفل را دوست میداشت.او هم به آقا فوق العاده علاقهمند بود.نوشتهاند این بچه به صورت نوحه سرایی جملههایی گفت که دلهای همه را کباب کرد.به حالت نوحهسرایی این اسب را مخاطب قرار داده است،میگوید: «یا جواد ابی هل سقی ابی ام قتل عطشانا؟»ای اسب پدرم،پدر من وقتی که رفت تشنه بود،آیا پدر من را سیراب کردند یا با لب تشنه شهید کردند؟این در چه وقتبود؟وقتی است که دیگر ابا عبد الله از روی اسب به روی زمین افتاده است.این جنگ با یک تیر شروع شد و با یک تیر خاتمه پیدا کرد.پیش از ظهر عاشورا که شد،بعد از آن اتمام حجتهای امام،عمر سعد کسی بود که تیری به کمان کرد و فرستاد به (12) ...
No comments:
Post a Comment