Wednesday, February 14, 2007

تحریفات معنوی حادثه کربلا

در این بحثی که درباره‏«تحریفات در واقعه تاریخی عاشورا»کردیم،در جلسه اول عرض کردیم که به طور کلی تحریف بر دو قسم است:تحریف لفظی و قالبی،و دیگر تحریف معنوی و روحی، و عرض کردیم این تاریخچه با عظمت کربلا که به دست ما افتاده است،هم دچار تحریف لفظی شده است،یعنی ما از خودمان برگ و سازهایی بر پیکره این تاریخ بسته‏ایم که چهره این تاریخ با عظمت و نورانی را تاریک و ظلمانی و قیافه زیبای آن را زشت کرده‏ایم،و نمونه‏هایی در این زمینه عرض کردم،و هم متاسفانه این حادثه تاریخی در دست ما تحریف معنوی پیدا کرده است،که تحریف معنوی از تحریف لفظی صد بار خطرناکتر است.آنچه که سبب شده است که این حادثه بزرگ برای ما از اثر و خاصیت‏بیفتد تحریفات معنوی است نه تحریفات لفظی،یعنی اثر سوء تحریفات معنوی از اثر سوء تحریفات لفظی بیشتر است.
معنی‏«تحریف معنوی‏»
تحریف معنوی یعنی چه؟مثلا در یک جمله ممکن است ما از لفظ نه کم کنیم و نه زیاد،ولی آنجا که می‏خواهیم توجیه و تفسیر کنیم،طوری آن را توجیه و تفسیر کنیم که درست‏بر خلاف و بر ضد معنی واقعی این جمله باشد.من برای این مطلب فقط یک مثل کوچک عرض می‏کنم تا مطلب روشن شود.
نقل کرده‏اند-از نقلهای مسلم است-در روزی که مسجد مدینه را بنا می‏کردند و عمار یاسر فوق العاده تلاش صادقانه می‏کرد،پیغمبر اکرم به او فرمود:«یا عمار تقتلک الفئة الباغیة‏» (1) ای عمار!تو را آن دسته‏ای می‏کشند که سرکش‏اند،اشاره به آیه قرآن که‏اگر دو دسته از مسلمانان با یکدیگر جنگیدند،شما در میان آنها اصلاح کنید،اگر یک دسته سرکشی کرد،شما به نفع آن دسته دیگر علیه دسته سرکش وارد بشوید.این جمله‏ای که پیغمبر اکرم درباره عمار فرمود، شخصیت‏بزرگی به عمار دارد و لهذا عمار که در صفین در خدمت امیر المؤمنین بود،وزنه بزرگی در لشکر علی شمرده می‏شد و حتی بودند افراد ضعیف الایمانی که تا وقتی که عمار کشته نشده بود،هنوز مطمئن نبودند که عملی که در رکاب علی انجام می‏دهند به حق ست‏یعنی کشتن معاویه و سپاهیان او جایز است.روزی که عمار در لشکر امیر المؤمنین به دست اصحاب معاویه کشته شد،یکمرتبه فریاد از همه جا بلند شد که حدیث پیغمبر صادق آمد،بهترین دلیل برای این که معاویه و یارانش بر باطل هستند این است که اینها قاتل عمارند و پیغمبر اکرم در گذشته خبر داد که‏«یا عمار تقتلک الفئة الباغیة‏»،یعنی[مصداق آیه] و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدیهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفی‏ء الی امر الله (2) امروز دیگر مثل آفتاب روشن شد که لشکر معاویه لشکر باغی یعنی سرکش و ظالم و ستمگر است و حق با لشکریان علی است.پس به نص قرآن باید به نفع لشکریان علی علیه لشکریان معاویه وارد جنگ شد.
این قضیه تزلزلی در لشکر معاویه ایجاد کرد.معاویه که همیشه با حیله و نیرنگ کار خودش را پیش می‏برد،اینجا دست‏به یک تحریف معنوی زد،چون نمی‏شد انکار کرد و گفت پیغمبر درباره عمار چنین سخنی نگفته است،چون شاید پانصد نفر آدم در همان جا بودند که شهادت می‏دادند که ما این جمله را از پیغمبر شنیدیم یا از کسی شنیدیم که او از پیغمبر شنیده بود. بنابراین،این جمله پیغمبر درباره عمار قابل انکار نبود.معاویه و اصحابش تصمیم گرفتند دست‏به یک تحریف معنوی بزنند.وقتی شامیها می‏آمدند اعتراض می‏کردند،می‏گفتند معاویه چه می‏گویی؟ما عمار را کشتیم!
و پیغمبر فرمود:«تقتلک الفئة الباغیة‏»،می‏گفت اشتباه کرده‏اید،درست است،پیغمبر فرمود که عمار را آن فئه سرکش،طایفه سرکش،لشکر سرکش می‏کشد،ولی عمار را که ما نکشتیم! می‏گفتند:ما کشتیم،لشکریان ما کشتند.می‏گفت:نه،عمار را علی کشت که او را به اینجا آورد و موجبات کشتنش را فراهم کرد.هر کس که می‏آمد اعتراض می‏کرد،معاویه و عمرو عاص با چنین توجیهی ذهن او را راضی می‏کردند و او را به لشکر بر می‏گرداندند.
عمرو عاص دو پسر دارد.یکی از آنها تیپ خودش است،دنیادار و دنیاپرست،و دیگری نسبتا جوان مؤمن و با ایمانی بود و با پدرش هماهنگی نمی‏کرد.اسم او عبد الله است.در یک جلسه که عبد الله حاضر بود و همین مغلطه معنوی را به کار بردند،عبد الله گفت این چه حرفی است که شما می‏زنید؟این چه مغلطه کاری است که شما می‏کنید؟چون عمار در لشکر علی بود پس عمار را علی کشت؟!گفتند بله.گفت‏بنابر این حمزه سید الشهداء را هم پیغمبر کشت، چون حمزه سید الشهداء هم در لشکر پیغمبر بود که کشته شد.معاویه ناراحت و عصبانی شد، رو کرد به عمرو عاص و گفت:عمرو عاص!چرا جلوی این پسر بی ادب را نمی‏گیری؟این را می‏گویند تحریف معنوی.
اگر بخواهیم حوادث و قضایا را تحریف معنوی کنیم،چگونه تحریف می‏کنیم؟حوادث و قضایای تاریخی،از یک طرف علل و انگیزها دارد،از طرف دیگر منظور و هدفها دارد.تحریف یک حادثه تاریخی به این است که یا علل و انگیزهای آن حادثه را چیزی بگوییم غیر از آنچه که بوده است و یا هدف و منظور را طوری تفسیر کنیم غیر از آنچه که بوده است.باز یک مثال کوچک:شما به منزل کسی می‏روید به عنوان اینکه از مکه آمده است.انگیزه شما این است که زیارت کردن حاجی مستحب است.فردی می‏گوید می‏دانی فلان کس چرا به خانه فلان شخص رفت؟می‏گوییم چرا؟می‏گوید او فلان منظور را دارد،می‏خواهد دختر او را برای پسرش خواستگاری کند یا می‏خواهد دخترش را به بال پسر فلان کس بچسباند،موضوع مکه را بهانه کرده است.این طور منظور شما را تحریف می‏کنند.این را می‏گویند تحریف معنوی.
در حادثه تاریخی عاشورا که از یک طرف علل و انگیزهایی دارد و از طرف دیگر هدفها و منظورهای عالی،ما مسلمانها،ما شیعیان حسین بن علی تحریف کردیم،همان طوری که معاویة بن ابی سفیان جمله پیغمبر را که درباره عمار فرمود:«تقتلک الفئة الباغیة‏»تحریف کرد، یعنی حسین یک انگیزه‏ای داشت،ما چیز دیگری برایش تراشیدیم،حسین هدف و منظور خاصی داشت،ما یک هدف و منظور دیگری برای او تراشیدیم.ابا عبد الله نهضتی کرده است فوق العاده با عظمت و مقدس.تمام شرایط تقدس یک نهضت در نهضت ابا عبد الله هست که نظیرش در دنیا وجود ندارد.آن شرایط چیست؟
شرایط تقدس یک نهضت
اولین شرط تقدس یک نهضت این است که منظور و هدف آن نهضت،شخصی و فردی نباشد، بلکه کلی،نوعی،انسانی باشد.یک وقت‏یک کسی نهضت می‏کند به خاطر شخص خودش.یک وقت کسی نهضت می‏کند به خاطر اجتماع،به خاطر انسانیت،به خاطر حقیقت،به خاطر حق،به خاطر توحید،به خاطر عدالت و مساوات،نه به خاطر خودش،و در واقع به خاطر همه انسانها.در آن وقتی که او نهضت می‏کند،دیگر خودش،خودش به عنوان یک فرد نیست،اوست و همه انسانهای دیگر.به همین جهت کسانی که در دنیا،حرکاتشان،اعمالشان،نهضتهایشان به خاطر شخص خودشان نبوده است،بلکه به خاطر بشریت‏بوده است،به خاطر انسانیت‏بوده است،به خاطر حق و عدالت و مساوات بوده است،به خاطر توحید و خداشناسی و ایمان بوده است،همه افراد بشر آنها را دوست دارند.همه می‏گویند:«حسین منی و انا من حسین‏».همین طوری که پیغمبر فرمود:«حسین منی و انا من حسین‏»ما اینطور می‏گوییم:«حسین منا و نحن من حسین‏»چرا؟می‏گوییم برای اینکه حسین در 1328 سال پیش برای ما و به خاطر ما و به خاطر همه انسانهای عالم قیام کرد،قیامش قیام مقدس و پاک بود و از منظورهای شخصی بیرون بود.
شرط دوم اینکه قیامی مقدس باشد این است که آن قیام با یک بینش و درک قوی و با یک بصیرت نافذ توام باشد،یعنی چه؟یک وقت هست مردمی،اجتماعی،خودشان در غفلتند،بی خبرند،نمی‏فهمند،جاهلند،یک آدمی پیدا می‏شود بصیر،چیز فهم،با درک،درد این مردم را از خود این مردم صد درجه بهتر می‏فهمد،دوای این مردم را از خود این مردم بهتر می‏فهمد.در وقتی که دیگران هیچ نمی‏فهمند و هیچ چیزی را درک نمی‏کنند،در ظاهر هم نمی‏بینند و به اصطلاح آن چیزی را که مردم دیگر در آینه نمی‏بینند او در خشت‏خام می‏بیند،قیام و نهضت می‏کند.پنجاه سال می‏گذرد،تازه ملت‏بیدار می‏شوند که فلان شخص قیام کرد،حرکت کرد، فلان اقدام راکرد،نهضت کرد چون منظورهای مقدسی داشت،ولی ما در سی سال پیش و پدران ما در پنجاه سال پیش ارزش این[کار]را درک نمی‏کردند.
مثلا مرحوم سید جمال الدین اسد آبادی که در حدود هفتاد سال پیش(ظاهرا فوت این مرد در 310 است،14 سال قبل از مشروطیت)قیام کرد و یک نهضت اسلامی در کشورهای اسلامی بپا کرد،شما امروز که تاریخ این مرد را می‏خوانید،می‏بینید این مرد واقعا غریب و تنها بوده است.درد این ملت مسلمان را احساس می‏کرد،دوای این ملت مسلمان را احساس می‏کرد،ولی خود ملت نمی‏فهمید،خود ملت‏به او دهن‏کجی می‏کرد،خود ملت او را مسخره می‏کرد،ملت از او حمایت نمی‏کرد(ارید حیاته و یرید قتلی-عبیرک من خلیلک من مرادی).اما هفتاد سال گذشته است،تاریخ پشت‏سر تاریخ[نوشته می‏شود.]وقتی که درست زوایای تاریخ روشن می‏شود،می‏بینیم عجب!این مرد چه چیزهایی را که در آن روز می‏فهمیده که اکثریت نود و نه درصد ملت ایران نمی‏فهمیده‏اند.شما لا اقل آن دو نامه‏ای را که این مرد بزرگ،یکی به مرحوم آیت الله میرزای شیرازی بزرگ(اعلی الله مقامه)نوشته است و یکی هم به عموم علمای ایران به عنوان یک متحد المآل،مثلا یکی برای مرحوم حاج شیخ محمد تقی بجنوردی در مشهد، یکی برای فلان عالم بزرگ در اصفهان و یکی برای فلان عالم بزرگ در شیراز،این نامه‏ها را بخوانید،ببینید این مرد چقدر خوب می‏فهمیده است!چقدر درک می‏کرده است!استعمار را چقدر خوب می‏شناخته است و چقدر خوب در صدد بیدار کردن این ملت‏بوده است!بگذرید از این مزخرفاتی که بعضی از ابزارهای استعمار هنوز هم دارند می‏گویند،دیگر این حناها رنگ ندارند.این نهضت،مقدس است چون مردی در زمانی پیدا می‏شود،در پشت این ظواهر حقایقی را می‏بیند که مردم عصر خودش نمی‏فهمیدند و درک نمی‏کردند.
نهضت‏حسینی چنین نهضتی است.امروز است که ما درست می‏فهمیم حکومت‏یزید یعنی چه، معاویه چه کرد و نقشه امویها چه بود؟ولی صدی نود و نه ملت مسلمان در آن روز درک نمی‏کردند،مخصوصا با نبودن وسائل اطلاعاتی که امروز هست و در گذشته نبود.همان مردم مدینه درک نمی‏کردند.مردم مدینه روزی فهمیدند یزید چه کسی است و خلافت‏یزید یعنی چه که حسین بن علی کشته شد.بعد که حسین بن علی کشته شد،اینها تکان خوردند:چرا حسین بن علی کشته شد؟یک هیئت اعزامی از اکابر مردم مدینه به شام فرستادند.در راسشان مردی است‏به نام عبد الله بن حنظله غسیل الملائکه.اینها وقتی فاصله میان مدینه و شام را طی کردند و به دربار یزید رفتند و مدتی ماندند،تازه فهمیدند قضیه از چه قرار است. وقتی که برگشتند مردم گفتند چه دیدید؟گفتند:این قدر ما به شما بگوییم در مدتی که ما در شام بودیم می‏گفتیم خدایا نکند که از آسمان به سر ما سنگ ببارد.گفتند چه خبر بود؟ گفتند ما با خلیفه‏ای روبرو شدیم که شراب را علنی می‏خورد،قمار می‏کرد،سگبازی می‏کرد، یوزبازی می‏کرد،میمون بازی می‏کرد،حتی با محارم خودش هم زنا می‏کرد.بعد برای اینکه ثابت کنند که از روی حقیقت می‏گفتند،همان عبد الله بن حنظله غسیل الملائکه هشت پسر داشت،رو کرد به مردم مدینه و گفت مردم مدینه!من چیزی فهمیدم،شما قیام بکنید یا نکنید من قیام می‏کنم و لو با همین هشت پسر خودم باشد،و همین طور هم بود،در قیام حره علیه یزید،این هشت پسرش را قبل از خودش[به میدان]فرستاد و شهید شدند،بعد خود این مرد شهید شد.این عبد الله بن حنظله غسیل الملائکه سه سال پیش از آن،که ابا عبد الله از مدینه خارج می‏شد،آن روزی که حسین می‏گفت:«و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید» (3) من می‏دانم اگر یزید خلافت اسلامی را به دست‏بگیرد چه بر سر اسلام می‏آید)کجا بود؟آن روز نبود،باید حسینی کشته بشود،جهان اسلام تکان بخورد تا تازه آقای عبد الله بن حنظله غسیل الملائکه و صدها نفر دیگر مثل او در مدینه و در کوفه و در جاهای دیگر چشمهایشان را بمالند و باز کنند،بگویند حسین حق داشت که چنین حرفی زد.
شرط سوم اینکه یک نهضت مقدس باشد این است که تک و فرد باشد،یعنی برقی باشد که در یک ظلمت کامل بدرخشد،ندایی باشد در میان سکوتها،حرکتی باشد در میان سکونهای مطلق،یعنی در یک شرایطی که خفقان به طور کامل حکمفرماست،تمام مردم دیگر قدرت حرف زدن ندارند،تاریکی مطلق،یاس مطلق،نا امیدی مطلق،سکوت مطلق،سکون مطلق است،یکمرتبه یک مرد پیدا می‏شود،این سکوتها را می‏شکند،این سکونها را از میان می‏برد، حرکتی می‏کند،برقی می‏شود و در میان یک ظلمت می‏درخشد،تازه دیگران پشت‏سرش راه می‏افتند.آیا نهضت‏حسینی اینچنین بود یا نبود؟اینچنین بود.
امام حسین چنین نهضتی کرده است.امام حسین در این نهضت چه هدفی داشت؟ ما بعد هم می‏بینیم ائمه دین گفته‏اند عزای چنین حسینی و چنین حادثه‏ای تا ابد باید زنده بماند. حسین چه هدفی از این نهضت داشت؟ائمه اطهار چرا این همه اصرار داشتند که عزای حسین زنده بماند؟ایندو را ما می‏خواهیم بفهمیم.
اما حسین چرا نهضت کرد؟چه احتیاجی دارد که ما بخواهیم از خودمان دلیل ذکر کنیم؟ حسین بن علی خودش دلیل نهضتش را بیان کرد،نه یک جا،نه دو جا و نه ده جا.اگر نگفته بود ما حق داشتیم از پیش خودمان ببافیم.فرمود:«انی ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی‏»در کمال صراحت می‏گوید دنیای ما را مفاسد گرفته است،امت جدم فاسد شده‏اند،قیام کردم برای اصلاح،من یک مرد اصلاح طلبم،«ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی‏» (4) هدفی جز امر به معروف و نهی از منکر ندارم.امام حسین هدف نهضت‏خودش را روشن کرده است،در کمال روشنایی. همچنین فرمود:«الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا» (5) .پس خودش بیان کرده است.
دو تحریف معنوی در هدف امام حسین علیه السلام
آنوقت ما آمدیم چه گفتیم؟اینجاست که تحریف معنوی پیدا می‏شود.حسین می‏گوید من نهضت کردم برای امر به معروف،برای اینکه دین را زنده کنم،برای اینکه با مفاسد مبارزه کنم. نهضت من یک نهضت اصلاحی اسلامی است.ما آمدیم یک چیز دیگری گفتیم.دو تا تحریف معنوی بسیار عجیب و ماهرانه در اینجا کردیم.(نمی‏دانم بگویم ماهرانه یا جاهلانه).یک جا گفتیم حسین بن علی قیام کرد که کشته بشود برای اینکه کفاره گناهان امت‏باشد،کشته شد برای اینکه گناهان ما آمرزیده شود.حالا اگر بپرسند آخر این در کجاست؟خود حسین چنین چیزی گفت؟پیغمبر گفت؟امام گفت؟چنین حرفی را چه کسی گفت؟می‏گوییم ما به این حرفها چه کار داریم؟امام حسین کشته شد برای اینکه گناهان ما بخشیده شود.نمی‏دانیم که این فکر را ما از دنیای مسیحیت گرفته‏ایم.ملت مسلمان خیلی چیزها را ندانسته از دنیای مسیحیت‏بر ضد اسلام گرفت.یکی همین است.یکی از اصول معتقدات مسیحی مساله[به] صلیب رفتن مسیح است‏برای اینکه فادی باشد.الآن‏«الفادی‏»لقب مسیح است.این از نظر مسیحیت جزء متن مسیحیت است.می‏گویند عیسی به دار رفت و این به دار رفتن عیسی کفاره گناه امت‏شد،یعنی گناهان خودشان را به حساب عیسی می‏گذارند.فکر نکردیم این حرف مال دنیای مسیحیت است و با روح اسلام سازگار نیست،با سخن حسین سازگار نیست. به خدا قسم تهمت‏به ابا عبد الله است.و الله اگر کسی در روز ماه رمضان روزه داشته باشد و این حرف را به حسین بن علی نسبت‏بدهد و بگوید شهادت حسین برای چنین کاری بود و از او نقل کند،روزه‏اش باطل است.دروغ بر حسین است.ابا عبد الله که برای مبارزه با گناه کردن قیام کرد،ما گفتیم قیام کرد که سنگری برای گنهکاران بشود.ما گفتیم حسین یک رکت‏بیمه تاسیس کرد،بیمه گناه.گفت‏شما را از نظر گناه بیمه کردم.در عوض چه می‏گیرم؟ شما برای من اشک بریزید،من در عوض گناهان شما را جبران می‏کنم،اما شما هر چه می‏خواهید باشید،ابن زیاد باشید،عمر سعد باشید.ما می‏گوییم یک ابن زیاد در دنیا کم بود، یک عمر سعد در دنیا کم بود،یک سنان بن انس در دنیا کم بود،یک خولی در دنیا کم بود،امام حسین خواست‏خولی در دنیا زیاد شود،عمر سعد در دنیا زیاد شود،گفت ایها الناس هر چه می‏توانید بد باشید که من بیمه شما هستم!
تحریف معنوی دومی که از نظر تفسیر و توجیه حادثه کربلا رخ داد این بود که گفتند می‏دانید چرا امام حسین رفت و کشته شد؟یک دستور خصوصی فقط برای او بود و به او گفتند تو برو خودت را به کشتن بده.معلوم است،اگر یک چیزی دستور خصوصی باشد،به ما و شما دیگر ارتباط پیدا نمی‏کند،یعنی قابل پیروی نیست.اگر بگویند حسین چنین کرد،تو چنین بکن!می‏گوید حسین از یک دستور خصوصی پیروی کرد،به ما مربوط نیست،به دستورات اسلام که دستورات کلی و عمومی است مربوط نیست!آن یک دستور خصوصی مخصوص خودش بود.حال تفاوت ایندو چگونه است؟امام حسین خودش فریاد کشیده است که علل و انگیزه قیام من مسائلی است که بر اصول کلی اسلام منطبق می‏شود،احتیاجی به دستور خصوصی نیست.دستور خصوصی در جایی می‏گویند که دستورهای عمومی وافی نباشد.امام حسین در کمال صراحت فرمود اسلام دینی است که به هیچ مؤمنی-حتی نفرمود به امام-اجازه نمی‏دهد که در مقابل ظلم و ستم،مفاسد و گناه بی تفاوت بماند.امام حسین مکتب به وجود آورد ولی مکتب عملی اسلامی.مکتب او همان مکتب اسلام است، ولی اسلام بیان کرد و حسین عمل کرد.در درجه اول بیش از هر کس دیگر عمل کرد.مکتب عملی اسلام. ماهرانه[تحریف کردیم]برای اینکه این حادثه را از مکتب بودن خارج کنیم و قهرا از قابل پیروی بودن خارج کنیم.وقتی از مکتب بودن خارج شد،دیگر قابل پیروی نیست.وقتی که قابل پیروی نشد،پس دیگر از حادثه کربلا نمی‏شود استفاده کرد.
از اینجا ما حادثه را از نظر اثر مفید داشتن عقیم کردیم.خیلی به نظر کوچک می‏آید که بگویند دستور خصوصی بود.ولی می‏گوییم وقتی گفتی دستور خصوصی،معنایش این است که دستورهای عمومی در این زمینه‏ها کافی و وافی نیست،یعنی اگر دستور خصوصی نمی‏رسید اسلام دستوری نداشت که بگوید در چنین شرایطی باید حرکت و قیام کرد،بلکه اسلام می‏گفت هر چه[به نظرتان می‏رسد عمل کنید.این] (6) خیانتی است‏به حسین بن علی علیه السلام.آیا خیانتی از این بالاتر هم در دنیا صورت گرفته است؟
این است که عرض کردم این تحریف معنوی که در حادثه عاشورا صورت گرفته است،از آن تحریفات لفظی صد درجه خطرناکتر است.در تحریف لفظی مثلا کسی می‏گوید من حدس می‏زنم روز عاشورا هفتاد و دو ساعت‏بود،بعد هم اصرار می‏کند که هفتاد و دو ساعت‏بود.خوب یک چرندی گفته است.آن که می‏گوید سیصد هزار نفر را حسین بن علی کشت،آن که می‏گوید عروسی قاسم(درست است که به حسین بن علی اهانت کرده)،آن که می‏گوید زعفر جنی آمد،آن که می‏گوید زینب آمد به ابا عبد الله چنین گفت،ابا عبد الله فرمود کیست‏برای من اسب بیاورد،اعوان و انصاری نداشت،زینب رفت اسب ابا عبد الله را آورد،و از این دروغها، اینها برای هدف حسین بن علی آنقدر خطر ندارد که این تحریفهای معنوی خطرناک است. بنابراین ما آمدیم نهضت‏حسین بن علی را که خود هدف و منظوری داشته است مسخ و تحریف کردیم.
فلسفه دستور ائمه اطهار علیهم السلام
عرض کردیم که ائمه اطهار حتی به روایت از پیغمبر اکرم گفتند که این[حادثه]باید زنده بماند،فراموش نشود،مردم بنشینند و بگریند.چرا چنین گفتند؟هدف آنها از این دستور چه بوده است؟اینجا هم باز یک هدف واقعی است و یک هدف مسخ شده:یک بار آمدیم گفتیم این فقط به خاطر این است که تسلی خاطری برای حضرت زهرا سلام الله علیها باشد.ایشان با اینکه در بهشت هستند،با اینکه همراه فرزند بزرگوارشان هستند و خود امام حسین هم فرمود:«و هی مجموعة له فی حضیرة القدس‏»و در روز اول فرمود:«و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف‏»من آرزو دارم کشته شوم چون به پدرم،به جدم و به مادرم ملحق می‏شوم،با اینکه امام حسین ملحق به مادرش هست،مع ذلک حضرت زهرا در بهشت نشسته دائما بی‏تابی می‏کند و ما مردم بی سر و پا باید بیاییم یک مقدار گریه کنیم که حضرت زهرا تسلی خاطر پیدا کند.آیا شما توهینی بالاتر از این برای حضرت زهرا پیدا می‏کنید؟گفتند ائمه که دستور دادند گریه کنید،هدف از این دستور این بوده که حضرت زهرا تسلی خاطر پیدا کند.
دیگر،گفتند[علت دستور ائمه علیهم السلام]چیز دیگری است.امام حسین بی تقصیر در کربلا به دست‏یک عده مردم تجاوزکار کشته شد،پس این تاثر آور است،باید متاثر بود.من هم قبول دارم،امام حسین بی تقصیر کشته شد.من هم قبول دارم،امام حسین به دست‏یک عده مردم ظالم متجاوز کشته شد.اما همین؟یک آدم بی تقصیر به دست‏یک عده مردم متجاوز کشته شد؟روزی هزار نفر آدم بی تقصیر به دست آدمهای با تقصیر کشته می‏شوند.روزی هزار نفر آدم در دنیا به اصطلاح نفله می‏شوند.تاثر آور هم هست،اما آیا این نفله شدنها ارزش دارد که قرنهای زیاد،ده قرن،بیست قرن،سی قرن ادامه پیدا کند؟دائما ما بنشینیم و اظهار تاثر کنیم که حیف!حسین بن علی نفله شد!خونش هدر رفت!بی تقصیر کشته شد!به دست‏یک عده افراد متجاوز کشته شد!
حسین بن علی بی تقصیر کشته شد،به دست افراد متجاوز کشته شد،اما چه کسی گفته حسین بن علی نفله شده است؟چه کسی گفته خون حسین بن علی هدر رفت؟اگر در دنیا انسانی شما پیدا کنید که نگذاشت‏یک قطره خونش هدر برود حسین بن علی است.اگر کسی در دنیا پیدا کنید که نگذاشت‏شخصیتش یک ذره هدر برود،حسین بن علی است!مردی که برای قطره قطره خون خودش آنچنان ارزش قائل شد که اگر ثروتهای دنیا را که برای او مصرف می‏شود تا دامنه قیامت‏حساب کنیم،بشر برای هر قطره خونش میلیاردها میلیارد تومان پول خرج کرده است،آدمی که کشته شدنش سبب شد که نام او پایه کاخ ستمکاران را، یک قرن،دو قرن،سه قرن،ده قرن،بیست قرن بلرزاند،این آدم نفله شد؟!هدر رفت؟!ما حالا غصه بخوریم که حسین بن علی نفله شد؟!تو نفله شدی بیچاره نادان!من و تو نفله هستیم،من و تو عمرمان هدر رفت.حسین بن علی نفله شد؟!که ما بیاییم غصه نفله شدن او را بخوریم؟! غصه برای خودت بخور!تو به حسین بن علی توهین می‏کنی که می‏گویی نفله شد.حسین بن علی کسی است که[به او]گفتند:«ان لک درجة عند الله لن تنالها الا بالشهادة‏» (7) .پس وقتی حسین بن علی آرزوی شهادت می‏کرد آرزوی نفله شدن را می‏کرد که بعد من و شما بیاییم اظهار تاثر کنیم که نفله شد،هدر رفت؟!خیر،آنها که آمدند توصیه کردند که باید عزای حسین بن علی زنده بماند،چون او یک مکتب به وجود آورد،می‏خواستند مکتبش زنده بماند، برای اینکه در دنیا شما هرگز یک مکتب عملی که نمونه مکتب حسین بن علی باشد پیدا نمی‏کنید.اگر شما نمونه‏ای مانند نمونه حسین بن علی پیدا کردید آنوقت‏بگویید چرا ما هر سال باید یاد حسین بن علی را تجدید کنیم؟آنچه که در حسین بن علی در این حادثه عاشورا و در آن ابتلاء و مصیبت پیدا شد از توحید،از جلوه ایمان،از جلوه خداشناسی،از ایمان کامل به جهان دیگر،از رضا،از تسلیم،از صبر،از استقامت،از مردانگی،از طمانینه نفس،از ثبات،از عزت نفس،از کرامت نفس،از آزادی خواهی و آزادی طلبی،از اینکه در فکر انسانها باشد،از اینکه در خدمت انسانها باشد،اگر شما نمونه‏ای در دنیا پیدا کردید،آنوقت‏بگویید چرا ما نام حسین بن علی را زنده کنیم.بدیل و مثل ندارد.
[دستور آنها]برای این است که بلکه پرتوی از روح حسین بن علی در روح ما و شما بتابد.اگر اشکی که ما برای او می‏ریزیم-قبلا عرض کردم-در مسیر هماهنگی روح ما باشد،روح ما پرواز کوچکی با روح حسینی بکند،ذره‏ای از همت او،ذره‏ای از غیرت او،ذره‏ای از حریت او،ذره‏ای از ایمان او،ذره‏ای از تقوای او،ذره‏ای از توحید او در ما بتابد و چنین اشکی از چشم ما جاری شود،آن اشک هر چه دلتان بخواهد قیمت دارد.اگر گفتند به اندازه یک بال مگسش هم یک دنیا ارزش دارد،باور کنید.اما نه اشکی که برای نفله شدن حسین باشد،بلکه اشکی که برای عظمت‏حسین باشد،برای شخصیت‏حسین باشد.اشکی که نشانه‏ای از هماهنگی کردن و پیروی کردن از حسین بن علی باشد،بله یک بال مگسش هم یک دنیا ارزش دارد.خواستند که همیشه مردم این مکتب عملی را ببینند.اولا ببینند خاندان پیغمبر دلیل بر صدق و گواه خود پیغمبر هستند.اگر گفتند فلان مسلمان در جنگی که مثلا در روم یا ایران کرد آن مقدار شهامت و ایمان نشان داد،آن قدر دلیل بر حقانیت پیغمبر نیست که بگویند فرزند پیغمبر چنین کرد،چون می‏گویند همیشه خاندان یک نفر،از هر کس دیگر سوء ظن و بدگمانی‏اش به او بیشتر است.ولی وقتی که خاندان پیغمبر را می‏بینیم که در نهایت صفا و ایمان هستند، بهترین گواه بر صدق این پیغمبر است.هیچ کس مانند علی علیه السلام با پیغمبر نبوده است، با پیغمبر بزرگ شده است،و هیچ کس هم مانند علی مؤمن به این پیغمبر و فدایی این پیغمبر نیست.این خودش ادل دلیل بر صدق این پیغمبر است.حسین فرزند این پیغمبر است.وقتی که ایمان خودش را به تعلیمات او نشان می‏دهد پیغمبر جلوه می‏کند و پیغمبر در عالم متجلی می‏شود.[مردم می‏گویند]ببینید[این پیغمبر]چقدر راستگوست که فرزندش وقتی سر دوراهی قرار می‏گیرد:در یک طرف مال و ثروت هست،وعده هست،هزار جور خوشی هست،همه گونه وعده‏ها به او می‏دهند،ولی در آنجا حقیقت و دین از میان رفته است، مظلومها زیاد هستند،ثروتهای ملتها همه در اختیار یک افراد خاصی قرار گرفته است،آن طرف دیگر را نگاه می‏کنند،در آنجا کشته شدن هست،شهید شدن جوانان هست،اسیر شدن زن و فرزند هست،تشنگی هست،تیر و شمشیر هست،ولی حق زنده شد،حقیقت زنده شد، عدالت زنده شد،اسلام زنده شد،می‏بینند فرزند پیغمبر این راه را در پیش می‏گیرد.از اینجا می‏فهمند این پیغمبر چقدر راستگو بود!
آن چیزهایی که بشر همیشه به زبان می‏آورد ولی در عمل کمتر دیده می‏شود،در وجود حسین دیده می‏شود،چطور؟روح بشر این مقدار شکست ناپذیر باشد؟سبحان الله!بشر به کجا می‏رسد،روح بشر چقدر شکست ناپذیر می‏شود که بدنش قطعه قطعه می‏شود،جوانانش جلوی چشمش قلم قلم می‏شوند،در منتها درجه تشنه می‏شود که حتی به آسمان که نگاه می‏کند به نظرش تیره و تار است.خاندانش را می‏بیند که الآن دارند اسیر می‏شوند.هر چه دارد از دست داده است،ولی یک چیز برای او باقی مانده و آن روحش است.روحش هرگز شکست نمی‏خورد،یک ذره شکست نمی‏خورد.شما یک چنین صحنه نمایشی از فضائل انسانیت،در غیر کربلا سراغ دارید که آنوقت‏بگوییم به جای کربلا از آن حادثه یاد کنید؟
پس چنین حادثه‏ای را باید زنده نگه داشت.حادثه‏ای که یک جمعیت هفتاد و دو نفری،از نظر روحی یک جمعیت‏سی هزار نفری را شکست دادند.چطور شکست دادند؟اولا با اینکه اینها در اقلیت‏بودند و کشته شدنشان قطعی بود،یک نفر از اینها به دشمن ملحق نشد،اما از آن سی هزار نفر به اینها ملحق شدند،یکی از سردارانشان حر بن یزید ریاحی و سی نفر دیگر.این، دلیل بر این است که از نظر روحی اینها برده‏اند و آنها باخته‏اند.عمر سعد در کربلا کارهایی کرده است که دلیل بر شکست روحی خودش است.تاریخ را بخوانید.چرا در کربلا اینها از جنگ تن به تن پرهیز داشتند؟اول حاضر شدند.طبق معمولی که در آن دوره‏ها بوده است، قبل از اینکه به اصطلاح جنگ مقلوبه بشود و یا تیراندازی بشود،مثل اینکه یک نوع زورآزمایی بوده است،یک نفر از این طرف می‏رود،یک نفر از آن طرف می‏آید.چند نفر که آمدند با اصحاب حسین مبارزه کردند،اینقدر به اینها نیروی روحی دادند که عمر سعد دستور داد جنگ تن به تن دیگر موقوف!
قدرت روحی ابا عبد الله علیه السلام
مخصوصا خود ابا عبد الله که به میدان آمد در چه وقتی آمد؟فکر کنید،عصر روز عاشوراست، چون تا ظهر شد هنوز عده‏ای از اصحاب بودند که نماز هم خواندند.از صبح تا عصر تلاش کرده است،چه تلاشهایی!بدن هر یک از اصحابش را غالبا خودش آورده در خیمه شهدا گذاشته است.بدن یارانش را خودش آورده است،به بالین یارانش خودش آمده است،اهل بیتش را خودش تسلی داده است.اینقدر تلاش کرده که خدا می‏داند!گذشته از آن داغهایی که دیده است.آخرین کسی که به میدان می‏آید خودش است.خیال کردند که دیگر در یک چنین شرایطی می‏توانند با حسین مبارزه کنند.هر کسی که جلو آمد لحظه‏ای مهلتش نداد که فریاد عمر سعد بلند شد،گفت‏خدا مرگتان بدهد،مادرهایتان به عزایتان بنشینند،به مبارزه چه کسی رفته‏اید؟!«هذا ابن قتال العرب‏» (8) این،پسر کشنده عرب است،پسر علی بن ابی طالب است‏«و الله لنفس ابیه بین جنبیه‏» (9) به خدا روح پدرش علی در کالبد این است،به جنگ این نروید.این علامت‏شکست‏بود یا نه؟سی هزار نفر از جنگ تن به تن کردن با یک مرد تنهای غریب آن همه مصیبت دیده،آن همه زحمت کشیده و آن همه تلاش کرده تشنه گرسنه عقب‏نشینی می‏کنند.
نه تنها در مقابل شمشیر ابا عبد الله شکست‏خوردند،در مقابل منطقش هم شکست‏خوردند. ابا عبد الله در روز عاشورا قبل از شروع جنگ دو سه بار خطابه انشاء کرد.واقعا خود آن خطابه‏ها عجیب است.کسانی که اهل سخن هستند می‏دانند ممکن نیست در حال عادی انسان بتواند سخنی بگوید که تا حد اعلی اوج بگیرد.باید روح بشر به اهتزاز بیاید.مخصوصا اگر سخن از نوع مرثیه باشد باید دل آدم خیلی سوخته باشد تا یک مرثیه خوب بگوید.اگر بخواهد غزل بگوید باید سخت دچار احساسات عشقی باشد تا غزل خوبی بگوید.اگر بخواهد حماسه بگوید،باید سخت احساسات حماسی داشته باشد تا یک سخن حماسه بگوید.
وقتی آن خطبه‏های ابا عبد الله را می‏بینیم،مخصوصا مفصل‏ترین خطبه‏اش،همان که در روز عاشورا آمد از اسب پیاده شد،سوار شتر شد،برای اینکه شتر بلندتر است،می‏خواست‏یک جای مرتفعتری باشد تا صدایش بهتر به جمعیت‏برسد.فرمود:«تبا لکم ایتها الجماعة و ترحا حین استصرختمونا و الهین فاصرخناکم موجفین.» (10) راستی نمونه‏ای از خطبه‏های علی علیه السلام است.اگر خطبه‏های علی را کنار بگذاریم دیگر خطبه‏ای به این پرشوری در دنیا پیدا نمی‏شود.یک بار و دو بار و سه بار صحبت کرد،عمر سعد بر لشکریان خودش ترسید که مبادا نطق حسین اینها را تحت تاثیر قرار بدهد.نوبت دیگر که ابا عبد الله آمد صحبت کند(ببینید چقدر نامردی کردند،چقدر روحشان شکست‏خورده بود!)دستور داد سر و صدا کنید،دستتان را به دهانتان بزنید که کسی صدای حسین را نشنود.آیا این علامت‏شکست نیست؟آیا این علامت پیروزی حسین نیست؟آیا این نباید برای ما درس باشد که یک بشر اگر با ایمان باشد، اگر موحد باشد،اگر به خدا پیوند داشته باشد،اگر به آن دنیا ایمان داشته باشد،اگر نفس مطمئنه باشد،یکتنه سی هزار نفر را از نظر روحی شکست می‏دهد،آیا این طور نیست؟نمونه اینها را شما دیگر کجا پیدا می‏کنید؟شما چه کسی را در دنیا پیدا می‏کنید که در شرایطی مثل شرایط حسین بن علی قرار بگیرد،دو کلمه از آن خطابه حسین بن علی را بتواند بخواند؟ دو کلمه از آن خطابه زینب(سلام الله علیها)آن زینب داغ دیده را در دم دروازه کوفه بخواند؟ اینها درس است.گفته‏اند این عزا را احیا کنید و زنده نگه دارید که این نکته‏ها را بفهمید و دریابید،برای اینکه عظمت‏حسین را درک کنید،برای اینکه اشکی اگر می‏ریزید،از روی معرفت‏باشد.معرفت‏حسین شما را بالا می‏برد،شما را انسان می‏کند،شما را آزاد مرد می‏کند، شما را اهل حق و حقیقت می‏کند،اهل عدالت می‏کند،یک مسلمان واقعی می‏کند.مکتب حسین،مکتب انسانسازی است نه مکتب گنهکار سازی.حسین سنگر عمل صالح است نه سنگر گناهکاری.
پس این است فلسفه این که گفته‏اند عزای حسین بن علی را زنده نگه دارید.ببینید چه مصیبتی برای حسین بن علی پیش نیامد،چه سختی پیش نیامد،چه بلا و گرفتاری پیش نیامد؟ببینید در مقابل همه اینها آیا حسین بن علی سرفراز بیرون آمد یا نه؟پس شما هم یک ذره شیعه او باشید،یک ذره پیرو او باشید.توحید را ببینید!ایمان به معاد و آخرت را ببینید! در صبح روز عاشورا جمله‏ای گفت که در آن وقت‏شاید انسان باور نکند که این جمله چقدر از روی حقیقت گفته شده است.نوشته‏اند همین که نماز صبح را با اصحاب خودش خواند،رو به اصحاب خودش کرد و فرمود:اصحاب من!آماده باشید.مردن جز یک پلی نیست که شما را از دنیایی به دنیای دیگر عبور می‏دهد،از یک دنیای بسیار سخت‏به یک دنیای بسیار عالی و شریف و لطیف.این سخنش بود،اما عملش را ببینید.این را که حسین بن علی نگفته است، دیگران گفته‏اند،حضار گفته‏اند،کسانی که وقایع نگار بوده‏اند.گفته‏اند.حتی حمید بن مسلم که وقایع نگار عمر سعد است این قضیه را گفته است.می‏گوید من تعجب می‏کنم از حسین بن علی که هر چه شهادتش نزدیکتر و کار بر او سخت‏تر می‏شد چهره‏اش بر افروخته‏تر می‏شد. مثل آدمی که به وصل دارد نزدیک می‏شود.کانه خوشحالتر می‏شود.حتی یک جمله‏ای دارد، می‏گوید آن لحظات آخر که من سراغ حسین بن علی علیه السلام رفتم،وقتی رسیدم که آن لعین ازل و ابد سر مقدسش را از بدن جدا کرده بود.چشمم که افتاد،آن بشاشت و روشنی چهره‏اش آنچنان مرا گرفت که کشته شدنش را فراموش کردم:«لقد شغلنی نور وجهه عن الفکرة فی قتله‏» (11) .آیا شما برای این نمونه پیدا می‏کنید؟اگر نمونه پیدا کردید،بعد به جای عزای حسینی عزای او را می‏گیریم،به جای یاد حسین از او یاد می‏کنیم.
نوشته‏اند ابا عبد الله در حملات خودش نقطه‏ای را در میدان مرکز قرار داده بود. مرکز حملاتش آنجا بود.مخصوصا نقطه‏ای را امام انتخاب کرده بود که نزدیک خیام حرم باشد و از خیام حرم خیلی دور نباشد،به دو منظور.یک منظور این که می‏دانست که اینها چقدر نامرد و غیر انسانند.اینها همین مقدار حمیت ندارند که لا اقل بگویند که ما با حسین طرف هستیم، پس متعرض خیمه‏ها نشویم.می‏خواست تا جان در بدن دارد،تا این رگ گردنش می‏جنبد، کسی متعرض خیام حرمش نشود.حمله می‏کرد،از جلو او فرار می‏کردند،ولی زیاد تعقیب نمی‏کرد،بر می‏گشت مبادا خیام حرمش مورد تعرض قرار بگیرد.دیگر اینکه می‏خواست تا زنده است اهل بیتش بدانند که او زنده است.نقطه‏ای را مرکز قرار داده بود که صدای حضرت می‏رسید.وقتی‏که بر می‏گشت،در آن نقطه می‏ایستاد،فریاد می‏کرد:«لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم‏».وقتی که این فریاد حسین بلند می‏شد اهل بیت‏سکونت‏خاطری پیدا می‏کردند،می‏گفتند آقا هنوز زنده است.امام به اهل بیت فرموده بود تا من زنده هستم هرگز از خیمه‏ها بیرون نیایید.این حرفها را باور نکنید که اینها دم به دم بیرون می‏دویدند،ابدا! دستور آقا بود که تا من زنده هستم در خیمه‏ها باشید،حرف سستی از دهان شما بیرون نیاید که اجر شما ضایع می‏شود.مطمئن باشید عاقبت‏شما خیر است،نجات پیدا می‏کنید و خداوند دشمنان شما را عذاب خواهد کرد،به زودی هم عذاب خواهد کرد.اینها را به آنها فرموده بود. آنها اجازه نداشتند و بیرون هم نمی‏آمدند.غیرت حسین بن علی اجازه نمی‏داد.غیرت و فت‏خود آنها اجازه نمی‏داد که بیرون بیایند،بیرون هم نمی‏آمدند.صدای آقا را که می‏شنیدند: «لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم‏»یک اطمینان خاطری پیدا می‏کردند.چون آقا وداع کرده بودند و یک بار یا دو بار دیگر هم بعد از وداع آمده بودند و خبر گرفته بودند،این بود که اهل بیت امام هنوز انتظار آمدن امام را داشتند.
اسبهای عربی برای میدان جنگ تربیت می‏شدند.اسب حیوان تربیت‏پذیری است.اینها وقتی که صاحبشان کشته می‏شد عکس العملهای خاصی از خودشان نشان می‏دادند.
اهل بیت ابا عبد الله در داخل خیمه هستند،همین طور منتظر ببینند کی صدای آقا را می‏شنوند یا شاید یک بار دیگر جمال آقا را زیارت می‏کنند که یک وقت صدای همهمه اسب ابا عبد الله بلند شد.آمدند در خیمه.خیال کردند آقا آمده‏اند.یک وقت دیدند این اسب آمده است ولی در حالی که زین او واژگون است.اینجاست که اولاد ابا عبد الله،خاندان ابا عبد الله فریاد واحسینا و وامحمدا را بلند کردند.دور این اسب را گرفتند.نوحه سرایی طبیعت‏بشر است.انسان وقتی می‏خواهد درد دل خودش را بگوید به صورت نوحه‏سرایی می‏گوید،آسمان را مخاطب قرار می‏دهد،زمین را مخاطب قرار می‏دهد،درختی را مخاطب قرار می‏دهد، خودش را مخاطب قرار می‏دهد،انسان دیگری را مخاطب قرار می‏دهد،حیوانی را مخاطب قرار می‏دهد.هر یک از افراد خاندان ابا عبد الله به نحوی نوحه‏سرایی را آغاز کردند.آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گریه کردن هم ندارید.من که از دنیا رفتم البته نوحه‏سرایی کنید.گریه است،انسان وقتی غصه دارد باید گریه کند تا عقده دلش خالی شود.اجازه گریه کردن را بعد از این جریان یافته بودند.در همان حال شروع کردند به گریستن.
نوشته‏اند حسین بن علی علیه السلام دخترکی دارد که خیلی هم این دختر را دوست می‏داشت،سکینه خاتون که بعد هم یک زن ادیبه عالمه‏ای شد و زنی بود که همه علما و ادبا برای او اهمیت و احترام قائل بودند.ابا عبد الله خیلی این طفل را دوست می‏داشت.او هم به آقا فوق العاده علاقه‏مند بود.نوشته‏اند این بچه به صورت نوحه سرایی جمله‏هایی گفت که دلهای همه را کباب کرد.به حالت نوحه‏سرایی این اسب را مخاطب قرار داده است،می‏گوید: «یا جواد ابی هل سقی ابی ام قتل عطشانا؟»ای اسب پدرم،پدر من وقتی که رفت تشنه بود،آیا پدر من را سیراب کردند یا با لب تشنه شهید کردند؟این در چه وقت‏بود؟وقتی است که دیگر ابا عبد الله از روی اسب به روی زمین افتاده است.این جنگ با یک تیر شروع شد و با یک تیر خاتمه پیدا کرد.پیش از ظهر عاشورا که شد،بعد از آن اتمام حجتهای امام،عمر سعد کسی بود که تیری به کمان کرد و فرستاد به (12) ...

No comments: