گفتیم یک سخن یا منظومه،یک شعر یا نثر حماسی آن است که در روح انسانی جولان و هیجانی در جهتسلحشوری و مقاومت و ایستادگی و دفاع از عقیده ایجاد کند،و یک خصیتحماسی آن کسی است که در روحش این موج وجود دارد،یک روحیه متموجی از عظمت،غیرت،حمیت،شجاعت،حس دفاع از حقوق و حس عدالتخواهی دارد.و باز عرض کردیم که تاریخچه عاشورا تاریخچهای است که دو صفحه دارد.یک صفحه آن صفحهای ستسیاه و تاریک،نمایشی است از جنایتبشریت،جنایتبسیار بسیار عظیمی،یک داستان جنایی و یک ظلم بی حد و حساب است و بنا بر این،داستان جنایی ما قهرمانانی دارد که قهرمانان جنایتند.پسر معاویه،پسر زیاد،پسر سعد و یک عده افراد دیگر،قهرمان این داستان جنایی هستند.اما تمام این داستان جنایت نیست،یعنی داستان ما یک صفحه ندارد،دو صفحه دارد.تنها این نیست که یک عده جنایتکار بر یک عده مردم پاک و بیگناه جنایت وارد کردند. بله،داستانهایی هست که فقط و فقط جنایی است،یک صفحه بیشتر ندارد و آن هم مملو از جنایت است.
مثلا داستان پسران مسلم بن عقیل فقط یک داستان جنایی است و بس،که دو تا طفل نا بالغ بیگناه پدر کشته غریب در یک شهر به دستیک آدم جانی میافتند و او به طمع اینکه به پولی برسد،به شکل فجیعی آنها را به قتل میرساند.وقتی ما این تاریخچه را مطالعه میکنیم، از یک طرف جنایت میبینیم و از طرف دیگر دو تا طفل معصوم نابالغ غریب که جنایتبر آنها وارد شده است که اینها حرفی هم نداشتهاند و نمیتوانستهاند حرفی داشته باشند چرا که بچههایی در سنین ده ساله و دوازده ساله یا کمتر بودهاند.این فقط یک داستان جنایی است و از نظر آن دو طفل،رثاء است،مصیبت است،مظلومیت است.
اما داستان کربلا این طور نیست،یک داستان دو صفحهای است که از نظر آن صفحه دیگر بیشتر قابل مطالعه است.از نظر آن صفحه،جنبه مثبت دارد،صورت فعالی دارد،نمایشگاهی است از عظمت و علو بشریت،از رفعتبشریت،نمایشگاه معالی و مکارم انسانیت است،سراسر حماسه است،عظمت و شجاعت و حق خواهی و حق پرستی در آن موج میزند.از این نظر، دیگر قهرمان داستان ما پسر معاویه و پسر زیاد و پسر سعد و دیگران نیستند.از این نظر قهرمان داستان پسران علی هستند،حسین بن علی است،عباس بن علی است،دختر علی زینب است،یک عده از مردان فداکار درجه اولی هستند که خود حسین که حاضر نیستیک کلمه مبالغه و گزاف در سخنش باشد آنها را ستایش میکند.
امام حسین در شب عاشورا اصحاب خودش را ستایش کرد،نگفتیک عده مردم بیگناه و بیچاره فردا کشته میشوید و به عمر شما خاتمه داده میشود،بلکه آنها را ستایش کرد و فرمود:«فانی لا اعلم اصحابا اوفی و لا خیرا من اصحابی» (1) من یارانی در جهان بهتر از یاران خودم سراغ ندارم،یعنی من شما را بر یاران«بدر»(که یاران پیغمبر بودند)ترجیح میدهم،بر یاران پدرم علی ترجیح میدهم،بر یارانی که قرآن کریم برای انبیاء ذکر میکند و کاین من نبی قاتل معه ربیون کثیر فما وهنوا لما اصابهم فی سبیل الله و ما ضعفوا و ما استکانوا و الله یحب الصابرین (2) ترجیح میدهم،یعنی اعتراف میکنم که همه شما قهرمان هستید.سخنش این طور آغاز میشود:«مرحبا،مرحبا به گروه قهرمانان!»بنا بر این حالا که فهمیدیم این داستان دو صفحه دارد،میخواهیم صفحه دوم آن را هم مورد مطالعه قرار دهیم و اعتراف کنیم که ما در گذشته این اشتباه را مرتکب شدهایم که این داستان را فقط از یک طرف آن مطالعه کردهایم و غالبا آن طرف دیگر داستان را مسکوت عنه گذاشتهایم،یعنی ما نمایشگر قهرمانیهای جنایتکارانه پسر معاویه و پسر زیاد و پسر سعد بوده و هستیم.
من برای این دستهها (3) حقیقتا احترام قائل هستم چون ابراز احساسات است،احساساتی صد در صد طبیعی ناشی از عقیده و ایمان.آنهایی که میدانند اگر در یک ملت احساسات طبیعی ناشی از عقیده و ایمان در باره قهرمانان بزرگ آن ملت وجود داشته باشد چقدر ارزش دارد، میدانند که من چه میگویم.نباید اینها را نسخ کرد،نباید با اینها مبارزه کرد،باید اینها را اصلاح کرد.باید این احساسات بسیار بسیار عظیم را که فقط ناشی از قدرت عقیده و ایمان است،اصلاح کرد.آیا اگر شما میلیاردها دلار خرج کنید،میتوانید یک چنین احساساتی در ملتبه وجود بیاورید؟!
اینکه آن بابا از جیب خودش پول خرج میکند،خودش را بیکار میکند،زنجیر بر میدارد پشتخودش را سیاه میکند و اشک او هم متصل جاری است،ارزش دارد و نباید با آن مبارزه کرد و گفت این کارها وحشیگری است.ابراز احساسات برای قهرمانان بزرگ تاریخ وحشیگری نیست.فقط اشتباه او در این است که وقتی میخواهد ابراز احساسات کند،به شکلی ابراز احساسات میکند که نمایشگر قهرمانی جنایتکارانه جنایتکاران و نمایشگر مظلومیت آن کسی است که به او عشق میورزد و علاقه دارد.او نمیداند حالا که میخواهد نمایشگری بکند باید طوری نمایشگری بکند که نمایشگر حماسه حسینی باشد،نمایشگر آن جنبه نورانی و روشن تاریخ عاشورا باشد،نمایشگر روح حسین بن علی باشد.خوشبختانه کم و بیش این بیداری پیدا شده است و گاهی انسان به چشم میبیند که بعضی از دستجات توجه کردهاند که چه باید بکنند و چه میکنند.
مرد بزرگ،روحش صاحب حماسه است،خواه برای خودش کار کرده باشد یا برای یک ملت و یا برای بشریت و انسانیت کار کرده باشد و یا حتی بالاتر از انسانیت فکر کند و خودش را خدمتگزار هدفهای کلی خلقتبداند،که اسم آن را«رضای خدا»میگذارد،بدین معنی که خداوند این خلقت را آفریده و برای آن یک مسیر و هدف کلی قرار داده است،این راه،راه رضای خداست.
مرد بزرگ کسی است که در روحش حماسه وجود داشته باشد،غیر از این نمیتواند باشد. نادرشاه افشار اگر یک حماسه در روحش وجود نمیداشت،نمیتوانست افاغنه را از ایران بیرون کند و نمیتوانست هندوستان را فتح کند،این خودش یک حماسه است.اما اینکه بعد کارش به یک مالیخولیا کشید و خودش دشمن جان ملتخودش شد،مطلب دیگری است.
اسکندر،خواه ناخواه در روحش یک حماسه،یک موج وجود داشته است،شاه اسماعیل همین طور،ناپلئون همین طور.اسکندر،نادرشاه و شاه اسماعیل،همه اینها یک اراده بزرگ هستند، یک همتبزرگ هستند،یک حماسه بزرگ هستند ولی حماسه مقدس نیستند،برای اینکه هر یک از اینها میخواهد شخصیتخودش را توسعه بدهد،میخواهد همه چیز را در خودش هضم کند،میخواهد ملتها و مملکتهای دیگر را در مملکتخویش هضم کند،و لذا از نظر یک ملت،یک قهرمان ملی است ولی از نظر ملت دیگر یک جنایتکار است.اسکندر برای یونانیان یک قهرمان است و برای ایرانیان یک جنایتکار،برای یونانی یک قهرمان است چون به یونان عظمت داد،چون قدرتهای دیگر،ثروتهای دیگر،عظمتهای دیگر را خرد کرد و پرچم یونان را در مملکتهای دیگر به اهتزاز در آورد.اما از نظر قوم مغلوب،او نمیتواند یک قهرمان باشد. ناپلئون برای فرانسویها قهرمان است،اما آیا برای روسیه یا برای انگلستان هم قهرمان است؟ البته نه.آنها حماسه هستند،ولی یک حماسه فردی از نوع خود خواهی.یک حماسه بزرگ استیعنی یک خود خواهی بزرگ است،یک خود پرستی بزرگ است،یک جاه طلبی بزرگ است.(در مقابل جاه طلبیهای کوچک،جاه طلبیهای بزرگ هم در دنیا پیدا میشود.)اما این حماسهها حماسههای مقدس شمرده نمیشوند.
مشخصات حماسه مقدس
حماسه مقدس مشخصات دیگری دارد که عرض میکنم،مشخصاتی که به موجب آنها دیگر ناپلئون و اسکندر نمیتوانند حماسه مقدس باشند.حماسه مقدس آن کسی است که روحش برای خود موج نمیزند،برای نژاد خود موج نمیزند،برای ملتخود موج نمیزند،برای قاره یا مملکتخود موج نمیزند،او اساسا چیزی را که نمیبیند شخص خود است،او فقط حق و حقیقت را میبیند و اگر خیلی کوچکش بکنیم باید بگوییم بشریت را میبیند.این آیه قرآن یک آیه حماسی است: قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله (4) ای اهل کتاب،ای کسانی که ادعای مذهب دارید!بیایید با همدیگر یک سخن داشته باشیم،بیایید خودمان را فراموش کنیم و فقط عقیده را ببینیم،بیایید در راه یک عقیده خود را فراموش کنیم،بیایید یک سخن را ایده خودمان قرار بدهیم:«الا نعبد الا الله»جز خدا هیچ موجودی را قابل پرستش ندانیم، و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله بیایید استثمار را ملغی کنیم،استعباد را ملغی کنیم،بشر پرستی را ملغی کنیم،عدل و مساوات را در میان بشریتبیاوریم.نگفت قوم من،قوم تو،با هم همدستشویم و پدر یک قوم دیگر را در بیاوریم،این حرفها نیست.
پس یک جهت که این حماسه مقدس میشود این است که هدفش مقدس و پاک و منزه است، مثل خورشید عالمتاب است که بر همه مردم و بر همه جهانیان میتابد.
دومین جهت تقدس این گونه قیامها و نهضتها این است که در شرایط خاصی که هیچ کس گمان نمیبرد قرار گرفتهاند،یعنی یکمرتبه در یک فضای بسیار بسیار تاریک و ظلمانی یک شعله روشن میشود،شعلهای در یک ظلمت مطلق،فریاد عدالتی است در یک استبداد و ستم مطلق،جنبشی است در یک سکون و در حالی که همه ساکن و مرعوبند،کلام و سخنی است در یک خاموشی مرگبار.
به عنوان مثال نمرودی پیدا میشود که یک مرد باقی نمیگذارد،و در همین زمان نهضت مقدس ابراهیم صورت میگیرد: ان ابراهیم کان امة قانتا (5) .یا فرعونی پیدا میشود و همان طوری که قرآن میفرماید: ان فرعون علا فی الارض و جعل اهلها شیعا یستضعف طائفة منهم یذبح ابنائهم و یستحیی نسائهم (6) و در همین عصر موسایی پیدا میشود.و یا در عصر عثتخاتم الانبیاء که تمام دنیا در ظلمت و خاموشی و هرج و مرج و فساد فرو رفته است ناگهان فریاد«قولوا لا اله الا الله تفلحوا»بلند میشود.
دولت اموی است،تمام نیروها را به نفع خودش تجهیز کرده استحتی نیروی مذهب را،به این ترتیب که محدثین از خدا بی خبر را استخدام کرده و به آنها پول میدهد تا به نفع او حدیث جعل کنند.میگویند یک عالم اموی گفته است:«ان الحسین قتل بسیف جده» (7) حسین با شمشیر جدش کشته شد،و منظور او این بوده است که حسین به حکم دین جدش کشته شد.ولی من میگویم این حرف به معنی دیگری درست است و آن اینکه بنی امیه توانسته بودند اسلام را آنچنان استثمار و استخدام و منحرف کنند که یک عده مردم از خدا بی خبر به عنوان جهاد و خدمتبه اسلام،به جنگ حسین بیایند(و کل یتقربون الی الله بدمه) .بعد از شهادت ابا عبد الله به شکرانه این عمل چندین مسجد ساخته شد.ببینید ظلمت و (8) تاریکی چقدر بوده است!
آن وقتشعلهای مانند شعله حسینی در یک چنین شرایطی پیدا میشود،شرایطی که نوشتهاند اگر یک نفر میخواستیک جمله در باره علی علیه السلام روایتبکند مثلا بگوید من از پیغمبر چنین چیزی را در باره علی شنیدم یا میخواهم فلان قضیه یا فلان خطبه را از علی نقل بکنم،میرفتند در صندوقخانهها،درها را از پشت میبستند،بعد کسی که میخواست جمله را نقل کند،طرف را قسمهای مؤکد میداد که من به این شرط برای تو نقل میکنم که آن را برای احدی نقل نکنی مگر برای کسی که به اندازه خودت قابل اعتماد باشد، و تو هم او را به همین اندازه قسم بدهی که برای شخص غیر قابل اعتماد نقل نکند.
سومین جهت تقدس نهضتحسینی این است که در آن یک رشد و بینش نیرومند وجود دارد، یعنی این قیام و حماسه از آن جهت مقدس است که قیام کننده چیزی را میبیند که دیگران نمیبینند،همان مثل معروف:«آنچه را که دیگران در آینه نمیبینند او در خشتخام میبیند»، اثر کار خودش را میبیند،منطقی دارد ما فوق منطق افراد عادی،ما فوق منطق عقلایی که در اجتماع هستند.ابن عباس،ابن حنفیه،ابن عمر وعده زیادی در کمال خلوص نیت،حسین بن علی را از رفتن به کربلا نهی میکردند.آنها روی منطق خودشان حق داشتند،ولی حسین چیزی را میدید که آنها نمیدیدند.آنها نه به اندازه حسین بن علی خطر را احساس میکردند و نه میتوانستند بفهمند که چنین قیامی در آینده چه آثار بزرگی دارد،اما او به طور واضح میدید.چندین بار گفت:به خدا قسم اینها مرا خواهند کشت،و به خدا قسم که با کشته شدن من اوضاع اینهازیر و رو خواهد شد.این بینش قوی اوست.
روح بزرگ
حسین بن علی علیه السلام یک روح بزرگ و یک روح مقدس است.اساسا روح که بزرگ شد تن به زحمت میافتد،و روح که کوچک شد تن آسایش پیدا میکند.این خود یک حسابی است. ابن عباسها بیایند نهی کنند،مگر روح حسین اجازه میدهد؟!متنبی،شاعر معروف عرب شعر خوبی دارد،میگوید:
و اذا کانت النفوس کبارا تعبت فی مرادها الاجسام (9)
میگوید وقتی که روح بزرگ شد جسم و تن چارهای ندارد جز آنکه به دنبال روح بیاید،به زحمتبیفتد و ناراحتشود.اما روح کوچک به دنبال خواهشهای تن میرود،هر چه را که تن فرمان بدهد اطاعت میکند.روح کوچک به دنبال لقمه برای بدن میرود اگر چه از راه دریوزگی و تملق و چاپلوسی باشد.روح کوچک دنبال پست و مقام میرود و لو با گرو گذاشتن ناموس باشد.روح کوچک تن به هر ذلت و بدبختی میدهد برای اینکه میخواهد در خانهاش فرش یا مبل داشته باشد،آسایش داشته باشد،خواب راحت داشته باشد.
اما روح بزرگ به تن نان جو میخوراند،بعد هم بلندش میکند و میگوید شب زندهداری کن. روح بزرگ وقتی که کوچکترین کوتاهی در وظیفه خودش میبیند،به تن میگوید این سر را توی این تنور ببر تا حرارت آن را احساس کنی و دیگر در کار یتیمان و بیوه زنان کوتاهی نکن! (10) روح بزرگ آرزو میکند که در راه هدفهای الهی و هدفهای بزرگ خودش کشته شود،فرقش شکافته میشود،خدا را شکر میکند (11) .روح وقتی که بزرگ شد،خواه ناخواه باید در روز عاشورا سیصد زخم به بدنش وارد شود.آن تنی که در زیر سم اسبها لگد مال میشود،جریمه یک روحیه بزرگ را میدهد،جریمه یک حماسه را میدهد،جریمه حق پرستی را میدهد، جریمه روح شهید را میدهد.
وقتی که روح بزرگ شد،به تن میگوید من میخواهم به این خون ارزش بدهم.
شهید به چه کسی میگویند؟روزی چقدر آدم کشته میشوند؟مثلا هواپیما سقوط میکند و عدهای کشته میشوند،چرا به آنها شهید نمیگویند؟چرا دور کلمه«شهید»را هالهای از قدس گرفته است؟چون شهید کسی است که یک روح بزرگ دارد،روحی که هدف مقدس دارد، کسی است که در راه عقیده کشته شده است،کسی است که برای خودش کار نکرده است، کسی است که در راه حق و حقیقت و فضیلت قدم برداشته است.
کار«شهید»
شهید به خون خودش ارزش میدهد.یک نفر به ثروت خودش ارزش میدهد و به جای آنکه ثروتش در بانکها ذخیره باشد،آن را در یک راه خیر مصرف میکند که هر یک ریالش با مقیاس معنا بیش از صدها هزار ریال ارزش داشته باشد،ثروت خود را به صورت یک مؤسسه عام المنفعه مفید فرهنگی،مذهبی و اخلاقی در میآورد و با این عمل به آن ارزش میدهد. دیگری به فکر خودش ارزش میدهد،به خودش زحمت میدهد و یک کتاب مفید و اثر علمی به وجود میآورد.دیگری به ذوق فنی خودش ارزش میدهد و صنعتی را در اختیار بشر قرار میدهد.دیگری به خون خودش ارزش میدهد،در راه بشریتخون خودش را فدا میکند. کدامیک بیشتر خدمت کردهاند؟شاید خیال کنید علما یا مخترعین و مکتشفین و ثروتمندان بیشتر به بشر خدمت کردهاند،خیر،هیچ کس به اندازه شهدا به بشریتخدمت نکرده است،چون آنها هستند که راه را برای دیگران باز میکنند و برای بشر آزادی را به هدیه میآورند،آنها هستند که برای بشر محیط عدالتبه وجود میآورند که دانشمند به کار دانش خود مشغول باشد،مخترع با خیال راحتبه کار اختراع خودش مشغول باشد،تاجر تجارت کند،محصل درس بخواند و هر کسی کار خودش را انجام بدهد.اوست که محیط[مناسب]را برای دیگران به وجود میآورد.مثل آنها مثل چراغ و مثل برق است،اگر چراغ یا برق نباشد ما و شما چکار میتوانیم انجام دهیم؟
قرآن کریم پیغمبر را تشبیه به یک چراغ میکند،باید چراغ باشد تا ظلمتها از میان برود و هر کسی بتواند به کار خودش مشغول باشد.چقدر عالی گفته است این شاعره زمان ما پروین اعتصامی،خدایش بیامرزد!از زبان شاهدی و شمعی میگوید:یک شاهد،یک محبوب،یک زیبا روی مورد توجه،یک شب تا صبح در کنار شمعی نشست،هنر نماییها کرد،گلدوزیها کرد، صنعتی به خرج داد.همینکه از کارهایش فارغ شد،رو کرد به شمع و گفت:نمیدانی من دیشب چه کارها کردم!
شاهدی گفتبه شمعی کامشب در و دیوار مزین کردم دیشب از شوق نخفتم یکدم دوختم جامه و بر تن کردم کس ندانست چه سحر آمیزی به پرند از نخ و سوزن کردم تو به گرد هنر من نرسی زان که من بذل سر و تن کردم
یعنی برای سر و تن خودم هنر بذل کردم.شمع هم به او جواب داد:
شمع خندید که بس تیره شدم تا ز تاریکیت ایمن کردم پی پیوند گهرهای تو بس گهر اشک به دامن کردم
تو میگویی که من تا صبح گوهرها را بهم دوختم،ولی این گوهر اشک من بود که تا صبح ریخت تا تو توانستی آن گوهرها را در یک رشته بکشی و به گردن خود بیندازی.
خرمن عمر من ار سوخته شد حاصل شوق تو خرمن کردم
من آن کسی هستم که تا صبح سوختم و تابیدم تا تو به هدف و مقصدت رسیدی.بعد میگوید:
کارهایی که شمردی بر من تو نکردی،همه را من کردم (12) ابن سینا قانون ننوشت،محمد بن زکریا الحاوی ننوشت،سعدی ذوق خودش را در بوستان و گلستان نشان نداد،مولوی همین طور،مگر از پرتو شهدا،آنهایی که تمدن عظیم اسلامی را پایه گذاری کردند،موانع را از سر راه بشریتبرداشتند،آنهایی که مثل شعلههایی در یک ظلمتهایی درخشیدند و جان خودشان را فدا کردند،آنهایی که سراسر وجودشان حماسه الهی بود،حق خواهی و حق پرستی بود،آنهایی که پرچم توحید را در دنیا به اهتزاز در آوردند و مستقر کردند،آنهایی که منادی عدالتبودند،منادی حریت و آزادی بودند.ما و شما که اینجا نشستهایم مدیون قطرات خون آنها هستیم،مدیون حماسههای آنها هستیم.حسین بن علی سراسر وجودش حماسه است.
کلید شخصیت افراد
روانشناسها،خصوصا کسانی که بیوگرافی مینویسند،کوشش میکنند برای روحیهها یک کلید شخصیت پیدا کنند.میگویند شخصیت هر کس یک کلید معین دارد،اگر آن را پیدا کنید سراسر زندگی او را میتوانید توجیه کنید.البته به دست آوردن کلید شخصیت افراد خیلی مشکل است،خصوصا شخصیتهای خیلی بزرگ.عباس محمود عقاد،دانشمند متفکر مصری،کتابی نوشته به نام«عبقریة الامام»و در این کتاب اظهار نظر میکند که من کلید شخصیت علی را در فروسیت جستجو و پیدا کردم.علی مردی است که در سراسر زندگیاش(چه در میدان جنگ،چه در محیط خانواده،چه در محراب عبادت،چه در مسند حکومت و در هر جایی)روح مردانگی وجود دارد.«فروسیت»یعنی مردانگی،و مردانگی ما فوق شجاعت است.او میگوید کلید شخصیت علی مردانگی است.
ملای رومی حدود هفتصد سال قبل از او به این نکته پی برده بوده است که در علی چیزی بالاتر از شجاعت وجود دارد.در آن داستان معروف،وقتی علی علیه السلام دشمنش را به زمین زد و خواست او را بکشد،آن مرد آب دهان خود را به صورت علی انداخت و علی در آن لحظه او را نکشت و برخاست و قدم زد و بعد که آمد سر او را ببرد،آن مرد سؤال کرد:چرا اول مرا نکشتی؟گفت:چون من تحت تاثیر غضب خودم قرار گرفتم و نمیخواستم دستم حرکت کند در حالی که خشم خودم هم تاثیر داشته باشد،بلکه میخواستم تو را در راه رضای خدا و هدفهای کلی خلقت کشته باشم.مولوی این داستان را خیلی عالی به نظم در آورده است.این نظم دو بیت دارد که به نظر من بهتر از این در مدح علی گفته نشده است.میگوید:
تو ترازوی احد خو بودهای بل زبانه هر ترازو بودهای در شجاعتشیر ربانیستی در مروت خود که داند کیستی
در بیت دومش که مورد نظر من است میگوید:در شجاعت،تو اسد الله هستی اما در مروت و مردانگی که ما فوق شجاعت است هیچ کس نمیتواند تو را توصیف کند،تو ما فوق توصیف هستی.
این مرد بصری هم به اینجا رسیده است که به عقیده او کلید شخصیت علی مروت،مروءت و فروسیت است. کلید شخصیت امام حسین علیه السلامادعای اینکه کسی بگوید من کلید شخصیت کسی مانند علی یا حسین بن علی را به دست آوردهام،انصافا ادعای گزافی است و من جرات نمیکنم چنین سخنی بگویم،اما این قدر میتوانم ادعا کنم که در حدودی که من حسین را شناخته و تاریخچه زندگی او را خواندهام و سخنان او را-که متاسفانه بسیار کم به دست ما رسیده است (13) -به دست آوردهام،و در حدودی که تاریخ عاشورا را-که خوشبختانه این تاریخ مضبوط است-مطالعه کرده و خطابهها و نصایح و شعارهای حسین را به دست آوردهام،میتوانم این طور بگویم که از نظر من کلید شخصیتحسین حماسه است،شور است، عظمت است،صلابت است،شدت است،ایستادگی است،حق پرستی است.
سخنانی که از حسین بن علی علیه السلام نقل شده نادر است ولی همان مقداری که هست از همین روح حکایت میکند.از حسین بن علی پرسیدند:شما سخنی را که با گوش خودت از پیغمبر شنیده باشی،برای ما نقل کن.ببینید انتخاب حسین از سخنان پیغمبر چگونه است! از همین جا شما میتوانید مقدار شخصیت او را به دست آورید.حسین علیه السلام گفت آنچه که من از پیغمبر شنیدهام این است:«ان الله تعالی یحب معالی الامور و اشرافها و یکره سفسافها» (14) خدا کارهای بزرگ و مرتفع را دوست میدارد،از چیزهای پستبدش میآید. رفعت و عظمت را ببینید که وقتی میخواهد سخنی از پیغمبر نقل کند اینچنین سخنی را انتخاب میکند،در واقع دارد خودش را نشان میدهد.از حسین علیه السلام اشعاری هم به دست ما رسیده است که باز همین روح در آن متجلی است:
سبقت العالمین الی المعانی بحسن خلیقة و علو همه و لاح بحکمتی نور الهدی فی لیال فی الضلالة مدلهمه یرید الجاحدون لیطفؤن و یابی الله الا ان یتمه (15)
سخنان بسیار محدودی که از حسین علیه السلام به ما رسیده همین طور است.اینها مربوط به حادثه عاشورا هم نیست،مربوط به قبل از آن است و ربطی به آنجا ندارد.سخن دیگر از او این است:«موت فی عز خیر من حیاة فی ذل»مردن با عزت و شرافت،از زندگی با ذلتبهتر است.
جمله دیگری که باز از او نقل کردهاند این است:«ان جمیع ما طلعت علیه الشمس فی مشارق الارض و مغاربها،بحرها و برها و سهلها و جبلها عند ولی من اولیاء الله و اهل المعرفة بحق الله کفییء الظلال».ضمنا شما از اینجا بفهمید یک مردی که حماسه الهی است فرقش با دیگران چیست.میگوید:جمیع آنچه خورشید بر آن طلوع میکند،تمام دنیا و ما فیها،دریای آن و خشکی آن،کوه و دشت آن در نزد کسی که با خدای خودش آشنایی دارد و عظمت الهی را درک کرده و در پیشگاه الهی سر سپرده است،مثل یک سایه است.بعد این طور ادامه میدهد: «الا حر یدع هذه اللماظة لاهلها» (16) آیا یک آزاد مرد پیدا نمیشود که به دنیا و مافیهای آن بی اعتنا باشد؟دنیا و مافیها برای انسانی که بخواهد خود را برده و بنده آن کند،به آن طمع داشته باشد و آن را هدف کار خودش قرار بدهد،مثل لماظه است.میدانید لماظه چیست؟ انسان وقتی غذا میخورد،لای دندانهایش یک چیزهایی مثلا یک تکه گوشتی باقی میماند که با خلال آن را در میآورد.همان را لماظه میگویند.یزید و ملک یزید و دنیا و مافیهایش در منطق حسین علیه السلام لماظه هستند.بعد میگوید:ایها الناس!در دنیا بجز خدا چیزی پیدا نمیشود که این ارزش را داشته باشد که شما جان و نفس خودتان را به آن بفروشید، خودتان را نفروشید،آزاد مرد باشید،خود فروش نباشید.
جملهای دیگر:«الناس عبید الدنیا».مردم را به حالتبردگی و بندگیشان این طور تحقیر میکند که عیب مردم این است که بنده دنیا هستند،برده صفت هستند،بنده مطامع خودشان هستند.روی همین جهت،دین-که جوهر آزادی است و انسان را از غیر خدا آزاد و بنده حقیقت میکند-در عمق روحشان اثر نگذاشته است.«و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه ما درت معائشهم،فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون.» (17) عثمان ابوذر غفاری را تبعید و اعلام میکند که احدی حق ندارد این مرد را که از نظر حکومت مجرم است مشایعت کند. ولی علی اعتنا به این فرمان خلیفه نمیکند و خودش و حسن و حسین او را مشایعت میکنند. هر کدام از آنها جملههایی دارند،حسین بن علی هم جملهای دارد که مبین پرتو روحش است. ابوذر شیعه علی است و در سنین عمری مانند سنین علی،و شاید از علی بزرگتر باشد.لذا حسین علیه السلام او را عمو خطاب میکند و میگوید:عمو جان!نصیحت من به تو این است: «اسال الله الصبر و النصر،و استعد به من الجشع و الجزع» (18) عمو جان!از خدا مقاومت و یاری بخواه و از اینکه حرص بر تو غالب بشود-که بدبخت میشوی-بر خدا پناه ببر،از جزع بترس. عمو جان!توصیه من به تو این است که مبادا در مقابل فشارها و ظلمها اظهار جزع و ناتوانی کنی.
این چه روحیهای است که در تمام سخنانش این روح که ما از آن غافل هستیم متجلی است!
[همین طور است]آن سخن اولش که گفت:«خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید الفتاة و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف» (19) .
در بین راه که به کربلا میروند،بعضیها با او صحبت میکنند که نرو خطر دارد،و حسین علیه السلام در جواب،این شعرها را میخواند:
سامضی و ما بالموت عار علی الفتی اذا ما نوی حقا و جاهد مسلما و واسی الرجال الصالحین بنفسه و فارق مثبورا و خالف مجرما اقدم نفسی لا ارید بقائها لتلقی خمیسا فی الهیاج عرمرما فان عشت لم اندم و ان مت لم الم کفی بک ذلا ان تعیش و ترغما (20)
به من میگویید نرو،ولی خواهم رفت.میگویید کشته میشوم،مگر مردن برای یک جوانمرد ننگ است؟مردن آن وقت ننگ است که هدف انسان پستباشد و بخواهد برای آقایی و ریاست کشته بشود که میگویند به هدفش نرسید،اما برای آن کسی که برای اعلای کلمه حق و در راه حق کشته میشود که ننگ نیست چرا که در راهی قدم بر میدارد که صالحین و شایستگان بندگان خدا قدم برداشتهاند.پس چون در راهی قدم بر میدارد که با یک آدم هلاک شده بدبخت و گناهکار مثل یزید مخالفت میکند، بگذار کشته بشود.شما میگویید کشته میشوم،یکی از ایندو بیشتر نیست:یا زنده میمانم یا کشته میشوم.«فان عشت لم اندم»اگر زنده ماندم کسی نمیگوید تو چرا زنده ماندی«و ان مت لم الم»و اگر در این راه کشته بشوم احدی در دنیا مرا ملامت نخواهد کرد اگر بداند که من در چه راهی رفتم.«کفی بک ذلا ان تعیش و ترغما»برای بدبختی و ذلت تو کافی است که زندگی بکنی اما دماغت را به خاک بمالند.باز میبینید که حماسه است.
در بین راه نیز خطابه میخواند و میفرماید:«الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه».بعد در آخرش میفرماید:«انی لا اری الموت الا سعادة و لا الحیوة مع الظالمین الا برما» (21) من مردن را برای خودم سعادت،و زندگی با ستمگران را موجب ملامت میبینم.
اگر بخواهم همه سخنان او را بیان کنم طولانی میشود.میپردازم به شب عاشورا و به نکتهای اشاره میکنم که معمولا به این نکات کمتر توجه میکنیم.
زبان به شکایت نگشودن
هر کس دیگری،هر شخصیت تاریخی در شرایطی قرار بگیرد که حسین بن علی علیه السلام در شب عاشورا قرار گرفت،یعنی در شرایطی که تمام راههای قوت و غلبه ظاهری بر دشمن بر او بسته باشد و قطعا بداند که خود و اصحابش به دست دشمن کشته میشوند،در چنین شرایطی زبان به شکایتباز میکند و این را تاریخ گواهی میدهد.جملاتی میگویند نظیر«تف بر این روزگار»،«افسوس که طبیعتبا من مساعدت نکرد».میگویند وقتی ناپلئون در مسکو دچار آن حادثه شد،گفت:افسوس که طبیعت چند ساعتبا من مخالفت کرد.دیگری دستش را بهم میزند و میگوید:روی تو ای روزگار سیاه باد که ما را به این شکل در آوردی.
اما حسین بن علی اصحابش را جمع میکند چنانکه گویی روحش از هر شخص موفقی بیشتر موج میزند،و میفرماید:«اثنی علی الله احسن الثناء و احمده علی السراء و الضراء،اللهم انی احمدک علی ان اکرمتنا بالنبوة و علمتنا القرآن و فقهتنا فی الدین» (22) .مثل اینکه تمام محیط برایش مساعد است و واقعا هم مساعد بود،آن شرایط برای کسی نامساعد است که هدفش حکومت دنیوی باشد.برای کسی که حتی حکومت و همه چیز را در راه حق و حقیقت میخواهد،و میبیند در راه خودش قدم برداشته،محیط مساعد است.او جز سپاس و شکر چیز دیگری نمیبیند.
از شعارهای روز عاشورای حسین علیه السلام یکی این است:
الموت اولی من رکوب العار و العار اولی من دخول النار (23)
تا آخرین لحظهها عملش،حرکاتش،سکناتش،سخنانش،تمام حق خواهی،حق پرستی و موجی از حماسه است.شب تاسوعا که برای آخرین بار به او عرضه میدارند:یا کشته شدن یا تسلیم!اظهار میدارد:«و الله لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید» (24) به خدا قسم که من هرگز نه دست ذلتبه شما میدهم و نه مثل بردگان فرار میکنم،مردانه مقاومت میکنم تا کشته بشوم.
آن ساعتهای آخر،ابا عبد الله باز همان است.باور نکنید که ابا عبد الله این جمله را گفته باشد: «اسقونی شربة من الماء فقد نشطت کبدی».من که این جمله را در جایی ندیدهام.حسین اهل این جور درخواستها نبود،بلکه او در مقابل لشکر دشمن میایستد و فریاد میکند:«الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة و هیهات منا الذلة!یابی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت» (25) مردم کوفه!آن ناکس پسر ناکس،آن زنازاده پسر زنازاده،امیر شما،فرمانده کل شما،آن کسی که شما به فرمان او آمدهاید،به من گفته است که از این دو کار یکی را انتخاب کن:یا شمشیر یا تن به ذلت دادن.آیا من تن به ذلتبدهم؟ هیهات که ما زیر بار ذلتبرویم!ما تن خودمان را در جلوی شمشیرها قرار میدهیم ولی روح خودمان را در جلوی شمشیر ذلت هرگز فرود نمیآوریم.خدای من که در راه رضای او قدم بر میدارم راضی نیست و میگوید نکن،پیغمبر که وابسته به مکتب او هستم میگوید نکن،آن دامنهایی که من در آنها بزرگ شدهام،دامن علی که روی زانوی او نشستهام به من میگوید تن به ذلت نده.
این یک حماسه است اما نه یک حماسه شخصی یا قومی.در آن منیت نیست، خود پرستی نیست،خدا پرستی است.
در روز عاشورا حسین علیه السلام حد آخر مقاومت را هم میکند.دیگر وقتی است که به کلی توانایی از بدنش سلب شده است.یکی از تیر اندازان ستمکار،تیر زهر آلودی را به کمان میکند و به سوی ابا عبد الله میاندازد که در سینه ابا عبد الله مینشیند و آقا دیگر بی اختیار روی زمین میافتد.چه میگوید؟آیا در این لحظه تن به ذلت میدهد؟آیا خواهش و تمنا میکند؟نه،بلکه بعد از گذشت این دوره جنگیدن رویش را به سوی همان قبلهای که از آن هرگز منحرف نشده است میکند و میفرماید:«رضا بقضائک و تسلیما لامرک و لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین» (26) .این استحماسه الهی،این استحماسه انسانی.
و
مثلا داستان پسران مسلم بن عقیل فقط یک داستان جنایی است و بس،که دو تا طفل نا بالغ بیگناه پدر کشته غریب در یک شهر به دستیک آدم جانی میافتند و او به طمع اینکه به پولی برسد،به شکل فجیعی آنها را به قتل میرساند.وقتی ما این تاریخچه را مطالعه میکنیم، از یک طرف جنایت میبینیم و از طرف دیگر دو تا طفل معصوم نابالغ غریب که جنایتبر آنها وارد شده است که اینها حرفی هم نداشتهاند و نمیتوانستهاند حرفی داشته باشند چرا که بچههایی در سنین ده ساله و دوازده ساله یا کمتر بودهاند.این فقط یک داستان جنایی است و از نظر آن دو طفل،رثاء است،مصیبت است،مظلومیت است.
اما داستان کربلا این طور نیست،یک داستان دو صفحهای است که از نظر آن صفحه دیگر بیشتر قابل مطالعه است.از نظر آن صفحه،جنبه مثبت دارد،صورت فعالی دارد،نمایشگاهی است از عظمت و علو بشریت،از رفعتبشریت،نمایشگاه معالی و مکارم انسانیت است،سراسر حماسه است،عظمت و شجاعت و حق خواهی و حق پرستی در آن موج میزند.از این نظر، دیگر قهرمان داستان ما پسر معاویه و پسر زیاد و پسر سعد و دیگران نیستند.از این نظر قهرمان داستان پسران علی هستند،حسین بن علی است،عباس بن علی است،دختر علی زینب است،یک عده از مردان فداکار درجه اولی هستند که خود حسین که حاضر نیستیک کلمه مبالغه و گزاف در سخنش باشد آنها را ستایش میکند.
امام حسین در شب عاشورا اصحاب خودش را ستایش کرد،نگفتیک عده مردم بیگناه و بیچاره فردا کشته میشوید و به عمر شما خاتمه داده میشود،بلکه آنها را ستایش کرد و فرمود:«فانی لا اعلم اصحابا اوفی و لا خیرا من اصحابی» (1) من یارانی در جهان بهتر از یاران خودم سراغ ندارم،یعنی من شما را بر یاران«بدر»(که یاران پیغمبر بودند)ترجیح میدهم،بر یاران پدرم علی ترجیح میدهم،بر یارانی که قرآن کریم برای انبیاء ذکر میکند و کاین من نبی قاتل معه ربیون کثیر فما وهنوا لما اصابهم فی سبیل الله و ما ضعفوا و ما استکانوا و الله یحب الصابرین (2) ترجیح میدهم،یعنی اعتراف میکنم که همه شما قهرمان هستید.سخنش این طور آغاز میشود:«مرحبا،مرحبا به گروه قهرمانان!»بنا بر این حالا که فهمیدیم این داستان دو صفحه دارد،میخواهیم صفحه دوم آن را هم مورد مطالعه قرار دهیم و اعتراف کنیم که ما در گذشته این اشتباه را مرتکب شدهایم که این داستان را فقط از یک طرف آن مطالعه کردهایم و غالبا آن طرف دیگر داستان را مسکوت عنه گذاشتهایم،یعنی ما نمایشگر قهرمانیهای جنایتکارانه پسر معاویه و پسر زیاد و پسر سعد بوده و هستیم.
من برای این دستهها (3) حقیقتا احترام قائل هستم چون ابراز احساسات است،احساساتی صد در صد طبیعی ناشی از عقیده و ایمان.آنهایی که میدانند اگر در یک ملت احساسات طبیعی ناشی از عقیده و ایمان در باره قهرمانان بزرگ آن ملت وجود داشته باشد چقدر ارزش دارد، میدانند که من چه میگویم.نباید اینها را نسخ کرد،نباید با اینها مبارزه کرد،باید اینها را اصلاح کرد.باید این احساسات بسیار بسیار عظیم را که فقط ناشی از قدرت عقیده و ایمان است،اصلاح کرد.آیا اگر شما میلیاردها دلار خرج کنید،میتوانید یک چنین احساساتی در ملتبه وجود بیاورید؟!
اینکه آن بابا از جیب خودش پول خرج میکند،خودش را بیکار میکند،زنجیر بر میدارد پشتخودش را سیاه میکند و اشک او هم متصل جاری است،ارزش دارد و نباید با آن مبارزه کرد و گفت این کارها وحشیگری است.ابراز احساسات برای قهرمانان بزرگ تاریخ وحشیگری نیست.فقط اشتباه او در این است که وقتی میخواهد ابراز احساسات کند،به شکلی ابراز احساسات میکند که نمایشگر قهرمانی جنایتکارانه جنایتکاران و نمایشگر مظلومیت آن کسی است که به او عشق میورزد و علاقه دارد.او نمیداند حالا که میخواهد نمایشگری بکند باید طوری نمایشگری بکند که نمایشگر حماسه حسینی باشد،نمایشگر آن جنبه نورانی و روشن تاریخ عاشورا باشد،نمایشگر روح حسین بن علی باشد.خوشبختانه کم و بیش این بیداری پیدا شده است و گاهی انسان به چشم میبیند که بعضی از دستجات توجه کردهاند که چه باید بکنند و چه میکنند.
مرد بزرگ،روحش صاحب حماسه است،خواه برای خودش کار کرده باشد یا برای یک ملت و یا برای بشریت و انسانیت کار کرده باشد و یا حتی بالاتر از انسانیت فکر کند و خودش را خدمتگزار هدفهای کلی خلقتبداند،که اسم آن را«رضای خدا»میگذارد،بدین معنی که خداوند این خلقت را آفریده و برای آن یک مسیر و هدف کلی قرار داده است،این راه،راه رضای خداست.
مرد بزرگ کسی است که در روحش حماسه وجود داشته باشد،غیر از این نمیتواند باشد. نادرشاه افشار اگر یک حماسه در روحش وجود نمیداشت،نمیتوانست افاغنه را از ایران بیرون کند و نمیتوانست هندوستان را فتح کند،این خودش یک حماسه است.اما اینکه بعد کارش به یک مالیخولیا کشید و خودش دشمن جان ملتخودش شد،مطلب دیگری است.
اسکندر،خواه ناخواه در روحش یک حماسه،یک موج وجود داشته است،شاه اسماعیل همین طور،ناپلئون همین طور.اسکندر،نادرشاه و شاه اسماعیل،همه اینها یک اراده بزرگ هستند، یک همتبزرگ هستند،یک حماسه بزرگ هستند ولی حماسه مقدس نیستند،برای اینکه هر یک از اینها میخواهد شخصیتخودش را توسعه بدهد،میخواهد همه چیز را در خودش هضم کند،میخواهد ملتها و مملکتهای دیگر را در مملکتخویش هضم کند،و لذا از نظر یک ملت،یک قهرمان ملی است ولی از نظر ملت دیگر یک جنایتکار است.اسکندر برای یونانیان یک قهرمان است و برای ایرانیان یک جنایتکار،برای یونانی یک قهرمان است چون به یونان عظمت داد،چون قدرتهای دیگر،ثروتهای دیگر،عظمتهای دیگر را خرد کرد و پرچم یونان را در مملکتهای دیگر به اهتزاز در آورد.اما از نظر قوم مغلوب،او نمیتواند یک قهرمان باشد. ناپلئون برای فرانسویها قهرمان است،اما آیا برای روسیه یا برای انگلستان هم قهرمان است؟ البته نه.آنها حماسه هستند،ولی یک حماسه فردی از نوع خود خواهی.یک حماسه بزرگ استیعنی یک خود خواهی بزرگ است،یک خود پرستی بزرگ است،یک جاه طلبی بزرگ است.(در مقابل جاه طلبیهای کوچک،جاه طلبیهای بزرگ هم در دنیا پیدا میشود.)اما این حماسهها حماسههای مقدس شمرده نمیشوند.
مشخصات حماسه مقدس
حماسه مقدس مشخصات دیگری دارد که عرض میکنم،مشخصاتی که به موجب آنها دیگر ناپلئون و اسکندر نمیتوانند حماسه مقدس باشند.حماسه مقدس آن کسی است که روحش برای خود موج نمیزند،برای نژاد خود موج نمیزند،برای ملتخود موج نمیزند،برای قاره یا مملکتخود موج نمیزند،او اساسا چیزی را که نمیبیند شخص خود است،او فقط حق و حقیقت را میبیند و اگر خیلی کوچکش بکنیم باید بگوییم بشریت را میبیند.این آیه قرآن یک آیه حماسی است: قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله (4) ای اهل کتاب،ای کسانی که ادعای مذهب دارید!بیایید با همدیگر یک سخن داشته باشیم،بیایید خودمان را فراموش کنیم و فقط عقیده را ببینیم،بیایید در راه یک عقیده خود را فراموش کنیم،بیایید یک سخن را ایده خودمان قرار بدهیم:«الا نعبد الا الله»جز خدا هیچ موجودی را قابل پرستش ندانیم، و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله بیایید استثمار را ملغی کنیم،استعباد را ملغی کنیم،بشر پرستی را ملغی کنیم،عدل و مساوات را در میان بشریتبیاوریم.نگفت قوم من،قوم تو،با هم همدستشویم و پدر یک قوم دیگر را در بیاوریم،این حرفها نیست.
پس یک جهت که این حماسه مقدس میشود این است که هدفش مقدس و پاک و منزه است، مثل خورشید عالمتاب است که بر همه مردم و بر همه جهانیان میتابد.
دومین جهت تقدس این گونه قیامها و نهضتها این است که در شرایط خاصی که هیچ کس گمان نمیبرد قرار گرفتهاند،یعنی یکمرتبه در یک فضای بسیار بسیار تاریک و ظلمانی یک شعله روشن میشود،شعلهای در یک ظلمت مطلق،فریاد عدالتی است در یک استبداد و ستم مطلق،جنبشی است در یک سکون و در حالی که همه ساکن و مرعوبند،کلام و سخنی است در یک خاموشی مرگبار.
به عنوان مثال نمرودی پیدا میشود که یک مرد باقی نمیگذارد،و در همین زمان نهضت مقدس ابراهیم صورت میگیرد: ان ابراهیم کان امة قانتا (5) .یا فرعونی پیدا میشود و همان طوری که قرآن میفرماید: ان فرعون علا فی الارض و جعل اهلها شیعا یستضعف طائفة منهم یذبح ابنائهم و یستحیی نسائهم (6) و در همین عصر موسایی پیدا میشود.و یا در عصر عثتخاتم الانبیاء که تمام دنیا در ظلمت و خاموشی و هرج و مرج و فساد فرو رفته است ناگهان فریاد«قولوا لا اله الا الله تفلحوا»بلند میشود.
دولت اموی است،تمام نیروها را به نفع خودش تجهیز کرده استحتی نیروی مذهب را،به این ترتیب که محدثین از خدا بی خبر را استخدام کرده و به آنها پول میدهد تا به نفع او حدیث جعل کنند.میگویند یک عالم اموی گفته است:«ان الحسین قتل بسیف جده» (7) حسین با شمشیر جدش کشته شد،و منظور او این بوده است که حسین به حکم دین جدش کشته شد.ولی من میگویم این حرف به معنی دیگری درست است و آن اینکه بنی امیه توانسته بودند اسلام را آنچنان استثمار و استخدام و منحرف کنند که یک عده مردم از خدا بی خبر به عنوان جهاد و خدمتبه اسلام،به جنگ حسین بیایند(و کل یتقربون الی الله بدمه) .بعد از شهادت ابا عبد الله به شکرانه این عمل چندین مسجد ساخته شد.ببینید ظلمت و (8) تاریکی چقدر بوده است!
آن وقتشعلهای مانند شعله حسینی در یک چنین شرایطی پیدا میشود،شرایطی که نوشتهاند اگر یک نفر میخواستیک جمله در باره علی علیه السلام روایتبکند مثلا بگوید من از پیغمبر چنین چیزی را در باره علی شنیدم یا میخواهم فلان قضیه یا فلان خطبه را از علی نقل بکنم،میرفتند در صندوقخانهها،درها را از پشت میبستند،بعد کسی که میخواست جمله را نقل کند،طرف را قسمهای مؤکد میداد که من به این شرط برای تو نقل میکنم که آن را برای احدی نقل نکنی مگر برای کسی که به اندازه خودت قابل اعتماد باشد، و تو هم او را به همین اندازه قسم بدهی که برای شخص غیر قابل اعتماد نقل نکند.
سومین جهت تقدس نهضتحسینی این است که در آن یک رشد و بینش نیرومند وجود دارد، یعنی این قیام و حماسه از آن جهت مقدس است که قیام کننده چیزی را میبیند که دیگران نمیبینند،همان مثل معروف:«آنچه را که دیگران در آینه نمیبینند او در خشتخام میبیند»، اثر کار خودش را میبیند،منطقی دارد ما فوق منطق افراد عادی،ما فوق منطق عقلایی که در اجتماع هستند.ابن عباس،ابن حنفیه،ابن عمر وعده زیادی در کمال خلوص نیت،حسین بن علی را از رفتن به کربلا نهی میکردند.آنها روی منطق خودشان حق داشتند،ولی حسین چیزی را میدید که آنها نمیدیدند.آنها نه به اندازه حسین بن علی خطر را احساس میکردند و نه میتوانستند بفهمند که چنین قیامی در آینده چه آثار بزرگی دارد،اما او به طور واضح میدید.چندین بار گفت:به خدا قسم اینها مرا خواهند کشت،و به خدا قسم که با کشته شدن من اوضاع اینهازیر و رو خواهد شد.این بینش قوی اوست.
روح بزرگ
حسین بن علی علیه السلام یک روح بزرگ و یک روح مقدس است.اساسا روح که بزرگ شد تن به زحمت میافتد،و روح که کوچک شد تن آسایش پیدا میکند.این خود یک حسابی است. ابن عباسها بیایند نهی کنند،مگر روح حسین اجازه میدهد؟!متنبی،شاعر معروف عرب شعر خوبی دارد،میگوید:
و اذا کانت النفوس کبارا تعبت فی مرادها الاجسام (9)
میگوید وقتی که روح بزرگ شد جسم و تن چارهای ندارد جز آنکه به دنبال روح بیاید،به زحمتبیفتد و ناراحتشود.اما روح کوچک به دنبال خواهشهای تن میرود،هر چه را که تن فرمان بدهد اطاعت میکند.روح کوچک به دنبال لقمه برای بدن میرود اگر چه از راه دریوزگی و تملق و چاپلوسی باشد.روح کوچک دنبال پست و مقام میرود و لو با گرو گذاشتن ناموس باشد.روح کوچک تن به هر ذلت و بدبختی میدهد برای اینکه میخواهد در خانهاش فرش یا مبل داشته باشد،آسایش داشته باشد،خواب راحت داشته باشد.
اما روح بزرگ به تن نان جو میخوراند،بعد هم بلندش میکند و میگوید شب زندهداری کن. روح بزرگ وقتی که کوچکترین کوتاهی در وظیفه خودش میبیند،به تن میگوید این سر را توی این تنور ببر تا حرارت آن را احساس کنی و دیگر در کار یتیمان و بیوه زنان کوتاهی نکن! (10) روح بزرگ آرزو میکند که در راه هدفهای الهی و هدفهای بزرگ خودش کشته شود،فرقش شکافته میشود،خدا را شکر میکند (11) .روح وقتی که بزرگ شد،خواه ناخواه باید در روز عاشورا سیصد زخم به بدنش وارد شود.آن تنی که در زیر سم اسبها لگد مال میشود،جریمه یک روحیه بزرگ را میدهد،جریمه یک حماسه را میدهد،جریمه حق پرستی را میدهد، جریمه روح شهید را میدهد.
وقتی که روح بزرگ شد،به تن میگوید من میخواهم به این خون ارزش بدهم.
شهید به چه کسی میگویند؟روزی چقدر آدم کشته میشوند؟مثلا هواپیما سقوط میکند و عدهای کشته میشوند،چرا به آنها شهید نمیگویند؟چرا دور کلمه«شهید»را هالهای از قدس گرفته است؟چون شهید کسی است که یک روح بزرگ دارد،روحی که هدف مقدس دارد، کسی است که در راه عقیده کشته شده است،کسی است که برای خودش کار نکرده است، کسی است که در راه حق و حقیقت و فضیلت قدم برداشته است.
کار«شهید»
شهید به خون خودش ارزش میدهد.یک نفر به ثروت خودش ارزش میدهد و به جای آنکه ثروتش در بانکها ذخیره باشد،آن را در یک راه خیر مصرف میکند که هر یک ریالش با مقیاس معنا بیش از صدها هزار ریال ارزش داشته باشد،ثروت خود را به صورت یک مؤسسه عام المنفعه مفید فرهنگی،مذهبی و اخلاقی در میآورد و با این عمل به آن ارزش میدهد. دیگری به فکر خودش ارزش میدهد،به خودش زحمت میدهد و یک کتاب مفید و اثر علمی به وجود میآورد.دیگری به ذوق فنی خودش ارزش میدهد و صنعتی را در اختیار بشر قرار میدهد.دیگری به خون خودش ارزش میدهد،در راه بشریتخون خودش را فدا میکند. کدامیک بیشتر خدمت کردهاند؟شاید خیال کنید علما یا مخترعین و مکتشفین و ثروتمندان بیشتر به بشر خدمت کردهاند،خیر،هیچ کس به اندازه شهدا به بشریتخدمت نکرده است،چون آنها هستند که راه را برای دیگران باز میکنند و برای بشر آزادی را به هدیه میآورند،آنها هستند که برای بشر محیط عدالتبه وجود میآورند که دانشمند به کار دانش خود مشغول باشد،مخترع با خیال راحتبه کار اختراع خودش مشغول باشد،تاجر تجارت کند،محصل درس بخواند و هر کسی کار خودش را انجام بدهد.اوست که محیط[مناسب]را برای دیگران به وجود میآورد.مثل آنها مثل چراغ و مثل برق است،اگر چراغ یا برق نباشد ما و شما چکار میتوانیم انجام دهیم؟
قرآن کریم پیغمبر را تشبیه به یک چراغ میکند،باید چراغ باشد تا ظلمتها از میان برود و هر کسی بتواند به کار خودش مشغول باشد.چقدر عالی گفته است این شاعره زمان ما پروین اعتصامی،خدایش بیامرزد!از زبان شاهدی و شمعی میگوید:یک شاهد،یک محبوب،یک زیبا روی مورد توجه،یک شب تا صبح در کنار شمعی نشست،هنر نماییها کرد،گلدوزیها کرد، صنعتی به خرج داد.همینکه از کارهایش فارغ شد،رو کرد به شمع و گفت:نمیدانی من دیشب چه کارها کردم!
شاهدی گفتبه شمعی کامشب در و دیوار مزین کردم دیشب از شوق نخفتم یکدم دوختم جامه و بر تن کردم کس ندانست چه سحر آمیزی به پرند از نخ و سوزن کردم تو به گرد هنر من نرسی زان که من بذل سر و تن کردم
یعنی برای سر و تن خودم هنر بذل کردم.شمع هم به او جواب داد:
شمع خندید که بس تیره شدم تا ز تاریکیت ایمن کردم پی پیوند گهرهای تو بس گهر اشک به دامن کردم
تو میگویی که من تا صبح گوهرها را بهم دوختم،ولی این گوهر اشک من بود که تا صبح ریخت تا تو توانستی آن گوهرها را در یک رشته بکشی و به گردن خود بیندازی.
خرمن عمر من ار سوخته شد حاصل شوق تو خرمن کردم
من آن کسی هستم که تا صبح سوختم و تابیدم تا تو به هدف و مقصدت رسیدی.بعد میگوید:
کارهایی که شمردی بر من تو نکردی،همه را من کردم (12) ابن سینا قانون ننوشت،محمد بن زکریا الحاوی ننوشت،سعدی ذوق خودش را در بوستان و گلستان نشان نداد،مولوی همین طور،مگر از پرتو شهدا،آنهایی که تمدن عظیم اسلامی را پایه گذاری کردند،موانع را از سر راه بشریتبرداشتند،آنهایی که مثل شعلههایی در یک ظلمتهایی درخشیدند و جان خودشان را فدا کردند،آنهایی که سراسر وجودشان حماسه الهی بود،حق خواهی و حق پرستی بود،آنهایی که پرچم توحید را در دنیا به اهتزاز در آوردند و مستقر کردند،آنهایی که منادی عدالتبودند،منادی حریت و آزادی بودند.ما و شما که اینجا نشستهایم مدیون قطرات خون آنها هستیم،مدیون حماسههای آنها هستیم.حسین بن علی سراسر وجودش حماسه است.
کلید شخصیت افراد
روانشناسها،خصوصا کسانی که بیوگرافی مینویسند،کوشش میکنند برای روحیهها یک کلید شخصیت پیدا کنند.میگویند شخصیت هر کس یک کلید معین دارد،اگر آن را پیدا کنید سراسر زندگی او را میتوانید توجیه کنید.البته به دست آوردن کلید شخصیت افراد خیلی مشکل است،خصوصا شخصیتهای خیلی بزرگ.عباس محمود عقاد،دانشمند متفکر مصری،کتابی نوشته به نام«عبقریة الامام»و در این کتاب اظهار نظر میکند که من کلید شخصیت علی را در فروسیت جستجو و پیدا کردم.علی مردی است که در سراسر زندگیاش(چه در میدان جنگ،چه در محیط خانواده،چه در محراب عبادت،چه در مسند حکومت و در هر جایی)روح مردانگی وجود دارد.«فروسیت»یعنی مردانگی،و مردانگی ما فوق شجاعت است.او میگوید کلید شخصیت علی مردانگی است.
ملای رومی حدود هفتصد سال قبل از او به این نکته پی برده بوده است که در علی چیزی بالاتر از شجاعت وجود دارد.در آن داستان معروف،وقتی علی علیه السلام دشمنش را به زمین زد و خواست او را بکشد،آن مرد آب دهان خود را به صورت علی انداخت و علی در آن لحظه او را نکشت و برخاست و قدم زد و بعد که آمد سر او را ببرد،آن مرد سؤال کرد:چرا اول مرا نکشتی؟گفت:چون من تحت تاثیر غضب خودم قرار گرفتم و نمیخواستم دستم حرکت کند در حالی که خشم خودم هم تاثیر داشته باشد،بلکه میخواستم تو را در راه رضای خدا و هدفهای کلی خلقت کشته باشم.مولوی این داستان را خیلی عالی به نظم در آورده است.این نظم دو بیت دارد که به نظر من بهتر از این در مدح علی گفته نشده است.میگوید:
تو ترازوی احد خو بودهای بل زبانه هر ترازو بودهای در شجاعتشیر ربانیستی در مروت خود که داند کیستی
در بیت دومش که مورد نظر من است میگوید:در شجاعت،تو اسد الله هستی اما در مروت و مردانگی که ما فوق شجاعت است هیچ کس نمیتواند تو را توصیف کند،تو ما فوق توصیف هستی.
این مرد بصری هم به اینجا رسیده است که به عقیده او کلید شخصیت علی مروت،مروءت و فروسیت است. کلید شخصیت امام حسین علیه السلامادعای اینکه کسی بگوید من کلید شخصیت کسی مانند علی یا حسین بن علی را به دست آوردهام،انصافا ادعای گزافی است و من جرات نمیکنم چنین سخنی بگویم،اما این قدر میتوانم ادعا کنم که در حدودی که من حسین را شناخته و تاریخچه زندگی او را خواندهام و سخنان او را-که متاسفانه بسیار کم به دست ما رسیده است (13) -به دست آوردهام،و در حدودی که تاریخ عاشورا را-که خوشبختانه این تاریخ مضبوط است-مطالعه کرده و خطابهها و نصایح و شعارهای حسین را به دست آوردهام،میتوانم این طور بگویم که از نظر من کلید شخصیتحسین حماسه است،شور است، عظمت است،صلابت است،شدت است،ایستادگی است،حق پرستی است.
سخنانی که از حسین بن علی علیه السلام نقل شده نادر است ولی همان مقداری که هست از همین روح حکایت میکند.از حسین بن علی پرسیدند:شما سخنی را که با گوش خودت از پیغمبر شنیده باشی،برای ما نقل کن.ببینید انتخاب حسین از سخنان پیغمبر چگونه است! از همین جا شما میتوانید مقدار شخصیت او را به دست آورید.حسین علیه السلام گفت آنچه که من از پیغمبر شنیدهام این است:«ان الله تعالی یحب معالی الامور و اشرافها و یکره سفسافها» (14) خدا کارهای بزرگ و مرتفع را دوست میدارد،از چیزهای پستبدش میآید. رفعت و عظمت را ببینید که وقتی میخواهد سخنی از پیغمبر نقل کند اینچنین سخنی را انتخاب میکند،در واقع دارد خودش را نشان میدهد.از حسین علیه السلام اشعاری هم به دست ما رسیده است که باز همین روح در آن متجلی است:
سبقت العالمین الی المعانی بحسن خلیقة و علو همه و لاح بحکمتی نور الهدی فی لیال فی الضلالة مدلهمه یرید الجاحدون لیطفؤن و یابی الله الا ان یتمه (15)
سخنان بسیار محدودی که از حسین علیه السلام به ما رسیده همین طور است.اینها مربوط به حادثه عاشورا هم نیست،مربوط به قبل از آن است و ربطی به آنجا ندارد.سخن دیگر از او این است:«موت فی عز خیر من حیاة فی ذل»مردن با عزت و شرافت،از زندگی با ذلتبهتر است.
جمله دیگری که باز از او نقل کردهاند این است:«ان جمیع ما طلعت علیه الشمس فی مشارق الارض و مغاربها،بحرها و برها و سهلها و جبلها عند ولی من اولیاء الله و اهل المعرفة بحق الله کفییء الظلال».ضمنا شما از اینجا بفهمید یک مردی که حماسه الهی است فرقش با دیگران چیست.میگوید:جمیع آنچه خورشید بر آن طلوع میکند،تمام دنیا و ما فیها،دریای آن و خشکی آن،کوه و دشت آن در نزد کسی که با خدای خودش آشنایی دارد و عظمت الهی را درک کرده و در پیشگاه الهی سر سپرده است،مثل یک سایه است.بعد این طور ادامه میدهد: «الا حر یدع هذه اللماظة لاهلها» (16) آیا یک آزاد مرد پیدا نمیشود که به دنیا و مافیهای آن بی اعتنا باشد؟دنیا و مافیها برای انسانی که بخواهد خود را برده و بنده آن کند،به آن طمع داشته باشد و آن را هدف کار خودش قرار بدهد،مثل لماظه است.میدانید لماظه چیست؟ انسان وقتی غذا میخورد،لای دندانهایش یک چیزهایی مثلا یک تکه گوشتی باقی میماند که با خلال آن را در میآورد.همان را لماظه میگویند.یزید و ملک یزید و دنیا و مافیهایش در منطق حسین علیه السلام لماظه هستند.بعد میگوید:ایها الناس!در دنیا بجز خدا چیزی پیدا نمیشود که این ارزش را داشته باشد که شما جان و نفس خودتان را به آن بفروشید، خودتان را نفروشید،آزاد مرد باشید،خود فروش نباشید.
جملهای دیگر:«الناس عبید الدنیا».مردم را به حالتبردگی و بندگیشان این طور تحقیر میکند که عیب مردم این است که بنده دنیا هستند،برده صفت هستند،بنده مطامع خودشان هستند.روی همین جهت،دین-که جوهر آزادی است و انسان را از غیر خدا آزاد و بنده حقیقت میکند-در عمق روحشان اثر نگذاشته است.«و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه ما درت معائشهم،فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون.» (17) عثمان ابوذر غفاری را تبعید و اعلام میکند که احدی حق ندارد این مرد را که از نظر حکومت مجرم است مشایعت کند. ولی علی اعتنا به این فرمان خلیفه نمیکند و خودش و حسن و حسین او را مشایعت میکنند. هر کدام از آنها جملههایی دارند،حسین بن علی هم جملهای دارد که مبین پرتو روحش است. ابوذر شیعه علی است و در سنین عمری مانند سنین علی،و شاید از علی بزرگتر باشد.لذا حسین علیه السلام او را عمو خطاب میکند و میگوید:عمو جان!نصیحت من به تو این است: «اسال الله الصبر و النصر،و استعد به من الجشع و الجزع» (18) عمو جان!از خدا مقاومت و یاری بخواه و از اینکه حرص بر تو غالب بشود-که بدبخت میشوی-بر خدا پناه ببر،از جزع بترس. عمو جان!توصیه من به تو این است که مبادا در مقابل فشارها و ظلمها اظهار جزع و ناتوانی کنی.
این چه روحیهای است که در تمام سخنانش این روح که ما از آن غافل هستیم متجلی است!
[همین طور است]آن سخن اولش که گفت:«خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید الفتاة و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف» (19) .
در بین راه که به کربلا میروند،بعضیها با او صحبت میکنند که نرو خطر دارد،و حسین علیه السلام در جواب،این شعرها را میخواند:
سامضی و ما بالموت عار علی الفتی اذا ما نوی حقا و جاهد مسلما و واسی الرجال الصالحین بنفسه و فارق مثبورا و خالف مجرما اقدم نفسی لا ارید بقائها لتلقی خمیسا فی الهیاج عرمرما فان عشت لم اندم و ان مت لم الم کفی بک ذلا ان تعیش و ترغما (20)
به من میگویید نرو،ولی خواهم رفت.میگویید کشته میشوم،مگر مردن برای یک جوانمرد ننگ است؟مردن آن وقت ننگ است که هدف انسان پستباشد و بخواهد برای آقایی و ریاست کشته بشود که میگویند به هدفش نرسید،اما برای آن کسی که برای اعلای کلمه حق و در راه حق کشته میشود که ننگ نیست چرا که در راهی قدم بر میدارد که صالحین و شایستگان بندگان خدا قدم برداشتهاند.پس چون در راهی قدم بر میدارد که با یک آدم هلاک شده بدبخت و گناهکار مثل یزید مخالفت میکند، بگذار کشته بشود.شما میگویید کشته میشوم،یکی از ایندو بیشتر نیست:یا زنده میمانم یا کشته میشوم.«فان عشت لم اندم»اگر زنده ماندم کسی نمیگوید تو چرا زنده ماندی«و ان مت لم الم»و اگر در این راه کشته بشوم احدی در دنیا مرا ملامت نخواهد کرد اگر بداند که من در چه راهی رفتم.«کفی بک ذلا ان تعیش و ترغما»برای بدبختی و ذلت تو کافی است که زندگی بکنی اما دماغت را به خاک بمالند.باز میبینید که حماسه است.
در بین راه نیز خطابه میخواند و میفرماید:«الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه».بعد در آخرش میفرماید:«انی لا اری الموت الا سعادة و لا الحیوة مع الظالمین الا برما» (21) من مردن را برای خودم سعادت،و زندگی با ستمگران را موجب ملامت میبینم.
اگر بخواهم همه سخنان او را بیان کنم طولانی میشود.میپردازم به شب عاشورا و به نکتهای اشاره میکنم که معمولا به این نکات کمتر توجه میکنیم.
زبان به شکایت نگشودن
هر کس دیگری،هر شخصیت تاریخی در شرایطی قرار بگیرد که حسین بن علی علیه السلام در شب عاشورا قرار گرفت،یعنی در شرایطی که تمام راههای قوت و غلبه ظاهری بر دشمن بر او بسته باشد و قطعا بداند که خود و اصحابش به دست دشمن کشته میشوند،در چنین شرایطی زبان به شکایتباز میکند و این را تاریخ گواهی میدهد.جملاتی میگویند نظیر«تف بر این روزگار»،«افسوس که طبیعتبا من مساعدت نکرد».میگویند وقتی ناپلئون در مسکو دچار آن حادثه شد،گفت:افسوس که طبیعت چند ساعتبا من مخالفت کرد.دیگری دستش را بهم میزند و میگوید:روی تو ای روزگار سیاه باد که ما را به این شکل در آوردی.
اما حسین بن علی اصحابش را جمع میکند چنانکه گویی روحش از هر شخص موفقی بیشتر موج میزند،و میفرماید:«اثنی علی الله احسن الثناء و احمده علی السراء و الضراء،اللهم انی احمدک علی ان اکرمتنا بالنبوة و علمتنا القرآن و فقهتنا فی الدین» (22) .مثل اینکه تمام محیط برایش مساعد است و واقعا هم مساعد بود،آن شرایط برای کسی نامساعد است که هدفش حکومت دنیوی باشد.برای کسی که حتی حکومت و همه چیز را در راه حق و حقیقت میخواهد،و میبیند در راه خودش قدم برداشته،محیط مساعد است.او جز سپاس و شکر چیز دیگری نمیبیند.
از شعارهای روز عاشورای حسین علیه السلام یکی این است:
الموت اولی من رکوب العار و العار اولی من دخول النار (23)
تا آخرین لحظهها عملش،حرکاتش،سکناتش،سخنانش،تمام حق خواهی،حق پرستی و موجی از حماسه است.شب تاسوعا که برای آخرین بار به او عرضه میدارند:یا کشته شدن یا تسلیم!اظهار میدارد:«و الله لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید» (24) به خدا قسم که من هرگز نه دست ذلتبه شما میدهم و نه مثل بردگان فرار میکنم،مردانه مقاومت میکنم تا کشته بشوم.
آن ساعتهای آخر،ابا عبد الله باز همان است.باور نکنید که ابا عبد الله این جمله را گفته باشد: «اسقونی شربة من الماء فقد نشطت کبدی».من که این جمله را در جایی ندیدهام.حسین اهل این جور درخواستها نبود،بلکه او در مقابل لشکر دشمن میایستد و فریاد میکند:«الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة و هیهات منا الذلة!یابی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت» (25) مردم کوفه!آن ناکس پسر ناکس،آن زنازاده پسر زنازاده،امیر شما،فرمانده کل شما،آن کسی که شما به فرمان او آمدهاید،به من گفته است که از این دو کار یکی را انتخاب کن:یا شمشیر یا تن به ذلت دادن.آیا من تن به ذلتبدهم؟ هیهات که ما زیر بار ذلتبرویم!ما تن خودمان را در جلوی شمشیرها قرار میدهیم ولی روح خودمان را در جلوی شمشیر ذلت هرگز فرود نمیآوریم.خدای من که در راه رضای او قدم بر میدارم راضی نیست و میگوید نکن،پیغمبر که وابسته به مکتب او هستم میگوید نکن،آن دامنهایی که من در آنها بزرگ شدهام،دامن علی که روی زانوی او نشستهام به من میگوید تن به ذلت نده.
این یک حماسه است اما نه یک حماسه شخصی یا قومی.در آن منیت نیست، خود پرستی نیست،خدا پرستی است.
در روز عاشورا حسین علیه السلام حد آخر مقاومت را هم میکند.دیگر وقتی است که به کلی توانایی از بدنش سلب شده است.یکی از تیر اندازان ستمکار،تیر زهر آلودی را به کمان میکند و به سوی ابا عبد الله میاندازد که در سینه ابا عبد الله مینشیند و آقا دیگر بی اختیار روی زمین میافتد.چه میگوید؟آیا در این لحظه تن به ذلت میدهد؟آیا خواهش و تمنا میکند؟نه،بلکه بعد از گذشت این دوره جنگیدن رویش را به سوی همان قبلهای که از آن هرگز منحرف نشده است میکند و میفرماید:«رضا بقضائک و تسلیما لامرک و لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین» (26) .این استحماسه الهی،این استحماسه انسانی.
و
No comments:
Post a Comment