Wednesday, February 14, 2007

حماسه‏ای مقدس

گفتیم یک سخن یا منظومه،یک شعر یا نثر حماسی آن است که در روح انسانی جولان و هیجانی در جهت‏سلحشوری و مقاومت و ایستادگی و دفاع از عقیده ایجاد کند،و یک خصیت‏حماسی آن کسی است که در روحش این موج وجود دارد،یک روحیه متموجی از عظمت،غیرت،حمیت،شجاعت،حس دفاع از حقوق و حس عدالتخواهی دارد.و باز عرض کردیم که تاریخچه عاشورا تاریخچه‏ای است که دو صفحه دارد.یک صفحه آن صفحه‏ای ست‏سیاه و تاریک،نمایشی است از جنایت‏بشریت،جنایت‏بسیار بسیار عظیمی،یک داستان جنایی و یک ظلم بی حد و حساب است و بنا بر این،داستان جنایی ما قهرمانانی دارد که قهرمانان جنایتند.پسر معاویه،پسر زیاد،پسر سعد و یک عده افراد دیگر،قهرمان این داستان جنایی هستند.اما تمام این داستان جنایت نیست،یعنی داستان ما یک صفحه ندارد،دو صفحه دارد.تنها این نیست که یک عده جنایتکار بر یک عده مردم پاک و بیگناه جنایت وارد کردند. بله،داستانهایی هست که فقط و فقط جنایی است،یک صفحه بیشتر ندارد و آن هم مملو از جنایت است.
مثلا داستان پسران مسلم بن عقیل فقط یک داستان جنایی است و بس،که دو تا طفل نا بالغ بیگناه پدر کشته غریب در یک شهر به دست‏یک آدم جانی می‏افتند و او به طمع اینکه به پولی برسد،به شکل فجیعی آنها را به قتل می‏رساند.وقتی ما این تاریخچه را مطالعه می‏کنیم، از یک طرف جنایت می‏بینیم و از طرف دیگر دو تا طفل معصوم نابالغ غریب که جنایت‏بر آنها وارد شده است که اینها حرفی هم نداشته‏اند و نمی‏توانسته‏اند حرفی داشته باشند چرا که بچه‏هایی در سنین ده ساله و دوازده ساله یا کمتر بوده‏اند.این فقط یک داستان جنایی است و از نظر آن دو طفل،رثاء است،مصیبت است،مظلومیت است.
اما داستان کربلا این طور نیست،یک داستان دو صفحه‏ای است که از نظر آن صفحه دیگر بیشتر قابل مطالعه است.از نظر آن صفحه،جنبه مثبت دارد،صورت فعالی دارد،نمایشگاهی است از عظمت و علو بشریت،از رفعت‏بشریت،نمایشگاه معالی و مکارم انسانیت است،سراسر حماسه است،عظمت و شجاعت و حق خواهی و حق پرستی در آن موج می‏زند.از این نظر، دیگر قهرمان داستان ما پسر معاویه و پسر زیاد و پسر سعد و دیگران نیستند.از این نظر قهرمان داستان پسران علی هستند،حسین بن علی است،عباس بن علی است،دختر علی زینب است،یک عده از مردان فداکار درجه اولی هستند که خود حسین که حاضر نیست‏یک کلمه مبالغه و گزاف در سخنش باشد آنها را ستایش می‏کند.
امام حسین در شب عاشورا اصحاب خودش را ستایش کرد،نگفت‏یک عده مردم بیگناه و بیچاره فردا کشته می‏شوید و به عمر شما خاتمه داده می‏شود،بلکه آنها را ستایش کرد و فرمود:«فانی لا اعلم اصحابا اوفی و لا خیرا من اصحابی‏» (1) من یارانی در جهان بهتر از یاران خودم سراغ ندارم،یعنی من شما را بر یاران‏«بدر»(که یاران پیغمبر بودند)ترجیح می‏دهم،بر یاران پدرم علی ترجیح می‏دهم،بر یارانی که قرآن کریم برای انبیاء ذکر می‏کند و کاین من نبی قاتل معه ربیون کثیر فما وهنوا لما اصابهم فی سبیل الله و ما ضعفوا و ما استکانوا و الله یحب الصابرین (2) ترجیح می‏دهم،یعنی اعتراف می‏کنم که همه شما قهرمان هستید.سخنش این طور آغاز می‏شود:«مرحبا،مرحبا به گروه قهرمانان!»بنا بر این حالا که فهمیدیم این داستان دو صفحه دارد،می‏خواهیم صفحه دوم آن را هم مورد مطالعه قرار دهیم و اعتراف کنیم که ما در گذشته این اشتباه را مرتکب شده‏ایم که این داستان را فقط از یک طرف آن مطالعه کرده‏ایم و غالبا آن طرف دیگر داستان را مسکوت عنه گذاشته‏ایم،یعنی ما نمایشگر قهرمانیهای جنایتکارانه پسر معاویه و پسر زیاد و پسر سعد بوده و هستیم.
من برای این دسته‏ها (3) حقیقتا احترام قائل هستم چون ابراز احساسات است،احساساتی صد در صد طبیعی ناشی از عقیده و ایمان.آنهایی که می‏دانند اگر در یک ملت احساسات طبیعی ناشی از عقیده و ایمان در باره قهرمانان بزرگ آن ملت وجود داشته باشد چقدر ارزش دارد، می‏دانند که من چه می‏گویم.نباید اینها را نسخ کرد،نباید با اینها مبارزه کرد،باید اینها را اصلاح کرد.باید این احساسات بسیار بسیار عظیم را که فقط ناشی از قدرت عقیده و ایمان است،اصلاح کرد.آیا اگر شما میلیاردها دلار خرج کنید،می‏توانید یک چنین احساساتی در ملت‏به وجود بیاورید؟!
اینکه آن بابا از جیب خودش پول خرج می‏کند،خودش را بیکار می‏کند،زنجیر بر می‏دارد پشت‏خودش را سیاه می‏کند و اشک او هم متصل جاری است،ارزش دارد و نباید با آن مبارزه کرد و گفت این کارها وحشیگری است.ابراز احساسات برای قهرمانان بزرگ تاریخ وحشیگری نیست.فقط اشتباه او در این است که وقتی می‏خواهد ابراز احساسات کند،به شکلی ابراز احساسات می‏کند که نمایشگر قهرمانی جنایتکارانه جنایتکاران و نمایشگر مظلومیت آن کسی است که به او عشق می‏ورزد و علاقه دارد.او نمی‏داند حالا که می‏خواهد نمایشگری بکند باید طوری نمایشگری بکند که نمایشگر حماسه حسینی باشد،نمایشگر آن جنبه نورانی و روشن تاریخ عاشورا باشد،نمایشگر روح حسین بن علی باشد.خوشبختانه کم و بیش این بیداری پیدا شده است و گاهی انسان به چشم می‏بیند که بعضی از دستجات توجه کرده‏اند که چه باید بکنند و چه می‏کنند.
مرد بزرگ،روحش صاحب حماسه است،خواه برای خودش کار کرده باشد یا برای یک ملت و یا برای بشریت و انسانیت کار کرده باشد و یا حتی بالاتر از انسانیت فکر کند و خودش را خدمتگزار هدفهای کلی خلقت‏بداند،که اسم آن را«رضای خدا»می‏گذارد،بدین معنی که خداوند این خلقت را آفریده و برای آن یک مسیر و هدف کلی قرار داده است،این راه،راه رضای خداست.
مرد بزرگ کسی است که در روحش حماسه وجود داشته باشد،غیر از این نمی‏تواند باشد. نادرشاه افشار اگر یک حماسه در روحش وجود نمی‏داشت،نمی‏توانست افاغنه را از ایران بیرون کند و نمی‏توانست هندوستان را فتح کند،این خودش یک حماسه است.اما اینکه بعد کارش به یک مالیخولیا کشید و خودش دشمن جان ملت‏خودش شد،مطلب دیگری است.
اسکندر،خواه ناخواه در روحش یک حماسه،یک موج وجود داشته است،شاه اسماعیل همین طور،ناپلئون همین طور.اسکندر،نادرشاه و شاه اسماعیل،همه اینها یک اراده بزرگ هستند، یک همت‏بزرگ هستند،یک حماسه بزرگ هستند ولی حماسه مقدس نیستند،برای اینکه هر یک از اینها می‏خواهد شخصیت‏خودش را توسعه بدهد،می‏خواهد همه چیز را در خودش هضم کند،می‏خواهد ملتها و مملکتهای دیگر را در مملکت‏خویش هضم کند،و لذا از نظر یک ملت،یک قهرمان ملی است ولی از نظر ملت دیگر یک جنایتکار است.اسکندر برای یونانیان یک قهرمان است و برای ایرانیان یک جنایتکار،برای یونانی یک قهرمان است چون به یونان عظمت داد،چون قدرتهای دیگر،ثروتهای دیگر،عظمتهای دیگر را خرد کرد و پرچم یونان را در مملکتهای دیگر به اهتزاز در آورد.اما از نظر قوم مغلوب،او نمی‏تواند یک قهرمان باشد. ناپلئون برای فرانسویها قهرمان است،اما آیا برای روسیه یا برای انگلستان هم قهرمان است؟ البته نه.آنها حماسه هستند،ولی یک حماسه فردی از نوع خود خواهی.یک حماسه بزرگ است‏یعنی یک خود خواهی بزرگ است،یک خود پرستی بزرگ است،یک جاه طلبی بزرگ است.(در مقابل جاه طلبی‏های کوچک،جاه طلبی‏های بزرگ هم در دنیا پیدا می‏شود.)اما این حماسه‏ها حماسه‏های مقدس شمرده نمی‏شوند.
مشخصات حماسه مقدس
حماسه مقدس مشخصات دیگری دارد که عرض می‏کنم،مشخصاتی که به موجب آنها دیگر ناپلئون و اسکندر نمی‏توانند حماسه مقدس باشند.حماسه مقدس آن کسی است که روحش برای خود موج نمی‏زند،برای نژاد خود موج نمی‏زند،برای ملت‏خود موج نمی‏زند،برای قاره یا مملکت‏خود موج نمی‏زند،او اساسا چیزی را که نمی‏بیند شخص خود است،او فقط حق و حقیقت را می‏بیند و اگر خیلی کوچکش بکنیم باید بگوییم بشریت را می‏بیند.این آیه قرآن یک آیه حماسی است: قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله (4) ای اهل کتاب،ای کسانی که ادعای مذهب دارید!بیایید با همدیگر یک سخن داشته باشیم،بیایید خودمان را فراموش کنیم و فقط عقیده را ببینیم،بیایید در راه یک عقیده خود را فراموش کنیم،بیایید یک سخن را ایده خودمان قرار بدهیم:«الا نعبد الا الله‏»جز خدا هیچ موجودی را قابل پرستش ندانیم، و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله بیایید استثمار را ملغی کنیم،استعباد را ملغی کنیم،بشر پرستی را ملغی کنیم،عدل و مساوات را در میان بشریت‏بیاوریم.نگفت قوم من،قوم تو،با هم همدست‏شویم و پدر یک قوم دیگر را در بیاوریم،این حرفها نیست.
پس یک جهت که این حماسه مقدس می‏شود این است که هدفش مقدس و پاک و منزه است، مثل خورشید عالمتاب است که بر همه مردم و بر همه جهانیان می‏تابد.
دومین جهت تقدس این گونه قیامها و نهضتها این است که در شرایط خاصی که هیچ کس گمان نمی‏برد قرار گرفته‏اند،یعنی یکمرتبه در یک فضای بسیار بسیار تاریک و ظلمانی یک شعله روشن می‏شود،شعله‏ای در یک ظلمت مطلق،فریاد عدالتی است در یک استبداد و ستم مطلق،جنبشی است در یک سکون و در حالی که همه ساکن و مرعوبند،کلام و سخنی است در یک خاموشی مرگبار.
به عنوان مثال نمرودی پیدا می‏شود که یک مرد باقی نمی‏گذارد،و در همین زمان نهضت مقدس ابراهیم صورت می‏گیرد: ان ابراهیم کان امة قانتا (5) .یا فرعونی پیدا می‏شود و همان طوری که قرآن می‏فرماید: ان فرعون علا فی الارض و جعل اهلها شیعا یستضعف طائفة منهم یذبح ابنائهم و یستحیی نسائهم (6) و در همین عصر موسایی پیدا می‏شود.و یا در عصر عثت‏خاتم الانبیاء که تمام دنیا در ظلمت و خاموشی و هرج و مرج و فساد فرو رفته است ناگهان فریاد«قولوا لا اله الا الله تفلحوا»بلند می‏شود.
دولت اموی است،تمام نیروها را به نفع خودش تجهیز کرده است‏حتی نیروی مذهب را،به این ترتیب که محدثین از خدا بی خبر را استخدام کرده و به آنها پول می‏دهد تا به نفع او حدیث جعل کنند.می‏گویند یک عالم اموی گفته است:«ان الحسین قتل بسیف جده‏» (7) حسین با شمشیر جدش کشته شد،و منظور او این بوده است که حسین به حکم دین جدش کشته شد.ولی من می‏گویم این حرف به معنی دیگری درست است و آن اینکه بنی امیه توانسته بودند اسلام را آنچنان استثمار و استخدام و منحرف کنند که یک عده مردم از خدا بی خبر به عنوان جهاد و خدمت‏به اسلام،به جنگ حسین بیایند(و کل یتقربون الی الله بدمه) .بعد از شهادت ابا عبد الله به شکرانه این عمل چندین مسجد ساخته شد.ببینید ظلمت و (8) تاریکی چقدر بوده است!
آن وقت‏شعله‏ای مانند شعله حسینی در یک چنین شرایطی پیدا می‏شود،شرایطی که نوشته‏اند اگر یک نفر می‏خواست‏یک جمله در باره علی علیه السلام روایت‏بکند مثلا بگوید من از پیغمبر چنین چیزی را در باره علی شنیدم یا می‏خواهم فلان قضیه یا فلان خطبه را از علی نقل بکنم،می‏رفتند در صندوقخانه‏ها،درها را از پشت می‏بستند،بعد کسی که می‏خواست جمله را نقل کند،طرف را قسمهای مؤکد می‏داد که من به این شرط برای تو نقل می‏کنم که آن را برای احدی نقل نکنی مگر برای کسی که به اندازه خودت قابل اعتماد باشد، و تو هم او را به همین اندازه قسم بدهی که برای شخص غیر قابل اعتماد نقل نکند.
سومین جهت تقدس نهضت‏حسینی این است که در آن یک رشد و بینش نیرومند وجود دارد، یعنی این قیام و حماسه از آن جهت مقدس است که قیام کننده چیزی را می‏بیند که دیگران نمی‏بینند،همان مثل معروف:«آنچه را که دیگران در آینه نمی‏بینند او در خشت‏خام می‏بیند»، اثر کار خودش را می‏بیند،منطقی دارد ما فوق منطق افراد عادی،ما فوق منطق عقلایی که در اجتماع هستند.ابن عباس،ابن حنفیه،ابن عمر وعده زیادی در کمال خلوص نیت،حسین بن علی را از رفتن به کربلا نهی می‏کردند.آنها روی منطق خودشان حق داشتند،ولی حسین چیزی را می‏دید که آنها نمی‏دیدند.آنها نه به اندازه حسین بن علی خطر را احساس می‏کردند و نه می‏توانستند بفهمند که چنین قیامی در آینده چه آثار بزرگی دارد،اما او به طور واضح می‏دید.چندین بار گفت:به خدا قسم اینها مرا خواهند کشت،و به خدا قسم که با کشته شدن من اوضاع اینهازیر و رو خواهد شد.این بینش قوی اوست.
روح بزرگ
حسین بن علی علیه السلام یک روح بزرگ و یک روح مقدس است.اساسا روح که بزرگ شد تن به زحمت می‏افتد،و روح که کوچک شد تن آسایش پیدا می‏کند.این خود یک حسابی است. ابن عباس‏ها بیایند نهی کنند،مگر روح حسین اجازه می‏دهد؟!متنبی،شاعر معروف عرب شعر خوبی دارد،می‏گوید:
و اذا کانت النفوس کبارا تعبت فی مرادها الاجسام (9)
می‏گوید وقتی که روح بزرگ شد جسم و تن چاره‏ای ندارد جز آنکه به دنبال روح بیاید،به زحمت‏بیفتد و ناراحت‏شود.اما روح کوچک به دنبال خواهشهای تن می‏رود،هر چه را که تن فرمان بدهد اطاعت می‏کند.روح کوچک به دنبال لقمه برای بدن می‏رود اگر چه از راه دریوزگی و تملق و چاپلوسی باشد.روح کوچک دنبال پست و مقام می‏رود و لو با گرو گذاشتن ناموس باشد.روح کوچک تن به هر ذلت و بدبختی می‏دهد برای اینکه می‏خواهد در خانه‏اش فرش یا مبل داشته باشد،آسایش داشته باشد،خواب راحت داشته باشد.
اما روح بزرگ به تن نان جو می‏خوراند،بعد هم بلندش می‏کند و می‏گوید شب زنده‏داری کن. روح بزرگ وقتی که کوچکترین کوتاهی در وظیفه خودش می‏بیند،به تن می‏گوید این سر را توی این تنور ببر تا حرارت آن را احساس کنی و دیگر در کار یتیمان و بیوه زنان کوتاهی نکن! (10) روح بزرگ آرزو می‏کند که در راه هدفهای الهی و هدفهای بزرگ خودش کشته شود،فرقش شکافته می‏شود،خدا را شکر می‏کند (11) .روح وقتی که بزرگ شد،خواه ناخواه باید در روز عاشورا سیصد زخم به بدنش وارد شود.آن تنی که در زیر سم اسبها لگد مال می‏شود،جریمه یک روحیه بزرگ را می‏دهد،جریمه یک حماسه را می‏دهد،جریمه حق پرستی را می‏دهد، جریمه روح شهید را می‏دهد.
وقتی که روح بزرگ شد،به تن می‏گوید من می‏خواهم به این خون ارزش بدهم.
شهید به چه کسی می‏گویند؟روزی چقدر آدم کشته می‏شوند؟مثلا هواپیما سقوط می‏کند و عده‏ای کشته می‏شوند،چرا به آنها شهید نمی‏گویند؟چرا دور کلمه‏«شهید»را هاله‏ای از قدس گرفته است؟چون شهید کسی است که یک روح بزرگ دارد،روحی که هدف مقدس دارد، کسی است که در راه عقیده کشته شده است،کسی است که برای خودش کار نکرده است، کسی است که در راه حق و حقیقت و فضیلت قدم برداشته است.
کار«شهید»
شهید به خون خودش ارزش می‏دهد.یک نفر به ثروت خودش ارزش می‏دهد و به جای آنکه ثروتش در بانکها ذخیره باشد،آن را در یک راه خیر مصرف می‏کند که هر یک ریالش با مقیاس معنا بیش از صدها هزار ریال ارزش داشته باشد،ثروت خود را به صورت یک مؤسسه عام المنفعه مفید فرهنگی،مذهبی و اخلاقی در می‏آورد و با این عمل به آن ارزش می‏دهد. دیگری به فکر خودش ارزش می‏دهد،به خودش زحمت می‏دهد و یک کتاب مفید و اثر علمی به وجود می‏آورد.دیگری به ذوق فنی خودش ارزش می‏دهد و صنعتی را در اختیار بشر قرار می‏دهد.دیگری به خون خودش ارزش می‏دهد،در راه بشریت‏خون خودش را فدا می‏کند. کدامیک بیشتر خدمت کرده‏اند؟شاید خیال کنید علما یا مخترعین و مکتشفین و ثروتمندان بیشتر به بشر خدمت کرده‏اند،خیر،هیچ کس به اندازه شهدا به بشریت‏خدمت نکرده است،چون آنها هستند که راه را برای دیگران باز می‏کنند و برای بشر آزادی را به هدیه می‏آورند،آنها هستند که برای بشر محیط عدالت‏به وجود می‏آورند که دانشمند به کار دانش خود مشغول باشد،مخترع با خیال راحت‏به کار اختراع خودش مشغول باشد،تاجر تجارت کند،محصل درس بخواند و هر کسی کار خودش را انجام بدهد.اوست که محیط[مناسب]را برای دیگران به وجود می‏آورد.مثل آنها مثل چراغ و مثل برق است،اگر چراغ یا برق نباشد ما و شما چکار می‏توانیم انجام دهیم؟
قرآن کریم پیغمبر را تشبیه به یک چراغ می‏کند،باید چراغ باشد تا ظلمتها از میان برود و هر کسی بتواند به کار خودش مشغول باشد.چقدر عالی گفته است این شاعره زمان ما پروین اعتصامی،خدایش بیامرزد!از زبان شاهدی و شمعی می‏گوید:یک شاهد،یک محبوب،یک زیبا روی مورد توجه،یک شب تا صبح در کنار شمعی نشست،هنر نمایی‏ها کرد،گلدوزیها کرد، صنعتی به خرج داد.همینکه از کارهایش فارغ شد،رو کرد به شمع و گفت:نمی‏دانی من دیشب چه کارها کردم!
شاهدی گفت‏به شمعی کامشب در و دیوار مزین کردم دیشب از شوق نخفتم یکدم دوختم جامه و بر تن کردم کس ندانست چه سحر آمیزی به پرند از نخ و سوزن کردم تو به گرد هنر من نرسی زان که من بذل سر و تن کردم
یعنی برای سر و تن خودم هنر بذل کردم.شمع هم به او جواب داد:
شمع خندید که بس تیره شدم تا ز تاریکیت ایمن کردم پی پیوند گهرهای تو بس گهر اشک به دامن کردم
تو می‏گویی که من تا صبح گوهرها را بهم دوختم،ولی این گوهر اشک من بود که تا صبح ریخت تا تو توانستی آن گوهرها را در یک رشته بکشی و به گردن خود بیندازی.
خرمن عمر من ار سوخته شد حاصل شوق تو خرمن کردم
من آن کسی هستم که تا صبح سوختم و تابیدم تا تو به هدف و مقصدت رسیدی.بعد می‏گوید:
کارهایی که شمردی بر من تو نکردی،همه را من کردم (12) ابن سینا قانون ننوشت،محمد بن زکریا الحاوی ننوشت،سعدی ذوق خودش را در بوستان و گلستان نشان نداد،مولوی همین طور،مگر از پرتو شهدا،آنهایی که تمدن عظیم اسلامی را پایه گذاری کردند،موانع را از سر راه بشریت‏برداشتند،آنهایی که مثل شعله‏هایی در یک ظلمتهایی درخشیدند و جان خودشان را فدا کردند،آنهایی که سراسر وجودشان حماسه الهی بود،حق خواهی و حق پرستی بود،آنهایی که پرچم توحید را در دنیا به اهتزاز در آوردند و مستقر کردند،آنهایی که منادی عدالت‏بودند،منادی حریت و آزادی بودند.ما و شما که اینجا نشسته‏ایم مدیون قطرات خون آنها هستیم،مدیون حماسه‏های آنها هستیم.حسین بن علی سراسر وجودش حماسه است.
کلید شخصیت افراد
روانشناسها،خصوصا کسانی که بیوگرافی می‏نویسند،کوشش می‏کنند برای روحیه‏ها یک کلید شخصیت پیدا کنند.می‏گویند شخصیت هر کس یک کلید معین دارد،اگر آن را پیدا کنید سراسر زندگی او را می‏توانید توجیه کنید.البته به دست آوردن کلید شخصیت افراد خیلی مشکل است،خصوصا شخصیتهای خیلی بزرگ.عباس محمود عقاد،دانشمند متفکر مصری،کتابی نوشته به نام‏«عبقریة الامام‏»و در این کتاب اظهار نظر می‏کند که من کلید شخصیت علی را در فروسیت جستجو و پیدا کردم.علی مردی است که در سراسر زندگی‏اش(چه در میدان جنگ،چه در محیط خانواده،چه در محراب عبادت،چه در مسند حکومت و در هر جایی)روح مردانگی وجود دارد.«فروسیت‏»یعنی مردانگی،و مردانگی ما فوق شجاعت است.او می‏گوید کلید شخصیت علی مردانگی است.
ملای رومی حدود هفتصد سال قبل از او به این نکته پی برده بوده است که در علی چیزی بالاتر از شجاعت وجود دارد.در آن داستان معروف،وقتی علی علیه السلام دشمنش را به زمین زد و خواست او را بکشد،آن مرد آب دهان خود را به صورت علی انداخت و علی در آن لحظه او را نکشت و برخاست و قدم زد و بعد که آمد سر او را ببرد،آن مرد سؤال کرد:چرا اول مرا نکشتی؟گفت:چون من تحت تاثیر غضب خودم قرار گرفتم و نمی‏خواستم دستم حرکت کند در حالی که خشم خودم هم تاثیر داشته باشد،بلکه می‏خواستم تو را در راه رضای خدا و هدفهای کلی خلقت کشته باشم.مولوی این داستان را خیلی عالی به نظم در آورده است.این نظم دو بیت دارد که به نظر من بهتر از این در مدح علی گفته نشده است.می‏گوید:
تو ترازوی احد خو بوده‏ای بل زبانه هر ترازو بوده‏ای در شجاعت‏شیر ربانیستی در مروت خود که داند کیستی
در بیت دومش که مورد نظر من است می‏گوید:در شجاعت،تو اسد الله هستی اما در مروت و مردانگی که ما فوق شجاعت است هیچ کس نمی‏تواند تو را توصیف کند،تو ما فوق توصیف هستی.
این مرد بصری هم به اینجا رسیده است که به عقیده او کلید شخصیت علی مروت،مروءت و فروسیت است. کلید شخصیت امام حسین علیه السلام‏ادعای اینکه کسی بگوید من کلید شخصیت کسی مانند علی یا حسین بن علی را به دست آورده‏ام،انصافا ادعای گزافی است و من جرات نمی‏کنم چنین سخنی بگویم،اما این قدر می‏توانم ادعا کنم که در حدودی که من حسین را شناخته و تاریخچه زندگی او را خوانده‏ام و سخنان او را-که متاسفانه بسیار کم به دست ما رسیده است (13) -به دست آورده‏ام،و در حدودی که تاریخ عاشورا را-که خوشبختانه این تاریخ مضبوط است-مطالعه کرده و خطابه‏ها و نصایح و شعارهای حسین را به دست آورده‏ام،می‏توانم این طور بگویم که از نظر من کلید شخصیت‏حسین حماسه است،شور است، عظمت است،صلابت است،شدت است،ایستادگی است،حق پرستی است.
سخنانی که از حسین بن علی علیه السلام نقل شده نادر است ولی همان مقداری که هست از همین روح حکایت می‏کند.از حسین بن علی پرسیدند:شما سخنی را که با گوش خودت از پیغمبر شنیده باشی،برای ما نقل کن.ببینید انتخاب حسین از سخنان پیغمبر چگونه است! از همین جا شما می‏توانید مقدار شخصیت او را به دست آورید.حسین علیه السلام گفت آنچه که من از پیغمبر شنیده‏ام این است:«ان الله تعالی یحب معالی الامور و اشرافها و یکره سفسافها» (14) خدا کارهای بزرگ و مرتفع را دوست می‏دارد،از چیزهای پست‏بدش می‏آید. رفعت و عظمت را ببینید که وقتی می‏خواهد سخنی از پیغمبر نقل کند اینچنین سخنی را انتخاب می‏کند،در واقع دارد خودش را نشان می‏دهد.از حسین علیه السلام اشعاری هم به دست ما رسیده است که باز همین روح در آن متجلی است:
سبقت العالمین الی المعانی بحسن خلیقة و علو همه و لاح بحکمتی نور الهدی فی لیال فی الضلالة مدلهمه یرید الجاحدون لیطفؤن و یابی الله الا ان یتمه (15)
سخنان بسیار محدودی که از حسین علیه السلام به ما رسیده همین طور است.اینها مربوط به حادثه عاشورا هم نیست،مربوط به قبل از آن است و ربطی به آنجا ندارد.سخن دیگر از او این است:«موت فی عز خیر من حیاة فی ذل‏»مردن با عزت و شرافت،از زندگی با ذلت‏بهتر است.
جمله دیگری که باز از او نقل کرده‏اند این است:«ان جمیع ما طلعت علیه الشمس فی مشارق الارض و مغاربها،بحرها و برها و سهلها و جبلها عند ولی من اولیاء الله و اهل المعرفة بحق الله کفیی‏ء الظلال‏».ضمنا شما از اینجا بفهمید یک مردی که حماسه الهی است فرقش با دیگران چیست.می‏گوید:جمیع آنچه خورشید بر آن طلوع می‏کند،تمام دنیا و ما فیها،دریای آن و خشکی آن،کوه و دشت آن در نزد کسی که با خدای خودش آشنایی دارد و عظمت الهی را درک کرده و در پیشگاه الهی سر سپرده است،مثل یک سایه است.بعد این طور ادامه می‏دهد: «الا حر یدع هذه اللماظة لاهلها» (16) آیا یک آزاد مرد پیدا نمی‏شود که به دنیا و مافیهای آن بی اعتنا باشد؟دنیا و مافیها برای انسانی که بخواهد خود را برده و بنده آن کند،به آن طمع داشته باشد و آن را هدف کار خودش قرار بدهد،مثل لماظه است.می‏دانید لماظه چیست؟ انسان وقتی غذا می‏خورد،لای دندانهایش یک چیزهایی مثلا یک تکه گوشتی باقی می‏ماند که با خلال آن را در می‏آورد.همان را لماظه می‏گویند.یزید و ملک یزید و دنیا و مافیهایش در منطق حسین علیه السلام لماظه هستند.بعد می‏گوید:ایها الناس!در دنیا بجز خدا چیزی پیدا نمی‏شود که این ارزش را داشته باشد که شما جان و نفس خودتان را به آن بفروشید، خودتان را نفروشید،آزاد مرد باشید،خود فروش نباشید.
جمله‏ای دیگر:«الناس عبید الدنیا».مردم را به حالت‏بردگی و بندگی‏شان این طور تحقیر می‏کند که عیب مردم این است که بنده دنیا هستند،برده صفت هستند،بنده مطامع خودشان هستند.روی همین جهت،دین-که جوهر آزادی است و انسان را از غیر خدا آزاد و بنده حقیقت می‏کند-در عمق روحشان اثر نگذاشته است.«و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه ما درت معائشهم،فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون.» (17) عثمان ابوذر غفاری را تبعید و اعلام می‏کند که احدی حق ندارد این مرد را که از نظر حکومت مجرم است مشایعت کند. ولی علی اعتنا به این فرمان خلیفه نمی‏کند و خودش و حسن و حسین او را مشایعت می‏کنند. هر کدام از آنها جمله‏هایی دارند،حسین بن علی هم جمله‏ای دارد که مبین پرتو روحش است. ابوذر شیعه علی است و در سنین عمری مانند سنین علی،و شاید از علی بزرگتر باشد.لذا حسین علیه السلام او را عمو خطاب می‏کند و می‏گوید:عمو جان!نصیحت من به تو این است: «اسال الله الصبر و النصر،و استعد به من الجشع و الجزع‏» (18) عمو جان!از خدا مقاومت و یاری بخواه و از اینکه حرص بر تو غالب بشود-که بدبخت می‏شوی-بر خدا پناه ببر،از جزع بترس. عمو جان!توصیه من به تو این است که مبادا در مقابل فشارها و ظلمها اظهار جزع و ناتوانی کنی.
این چه روحیه‏ای است که در تمام سخنانش این روح که ما از آن غافل هستیم متجلی است!
[همین طور است]آن سخن اولش که گفت:«خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید الفتاة و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف‏» (19) .
در بین راه که به کربلا می‏روند،بعضیها با او صحبت می‏کنند که نرو خطر دارد،و حسین علیه السلام در جواب،این شعرها را می‏خواند:
سامضی و ما بالموت عار علی الفتی اذا ما نوی حقا و جاهد مسلما و واسی الرجال الصالحین بنفسه و فارق مثبورا و خالف مجرما اقدم نفسی لا ارید بقائها لتلقی خمیسا فی الهیاج عرمرما فان عشت لم اندم و ان مت لم الم کفی بک ذلا ان تعیش و ترغما (20)
به من می‏گویید نرو،ولی خواهم رفت.می‏گویید کشته می‏شوم،مگر مردن برای یک جوانمرد ننگ است؟مردن آن وقت ننگ است که هدف انسان پست‏باشد و بخواهد برای آقایی و ریاست کشته بشود که می‏گویند به هدفش نرسید،اما برای آن کسی که برای اعلای کلمه حق و در راه حق کشته می‏شود که ننگ نیست چرا که در راهی قدم بر می‏دارد که صالحین و شایستگان بندگان خدا قدم برداشته‏اند.پس چون در راهی قدم بر می‏دارد که با یک آدم هلاک شده بدبخت و گناهکار مثل یزید مخالفت می‏کند، بگذار کشته بشود.شما می‏گویید کشته می‏شوم،یکی از ایندو بیشتر نیست:یا زنده می‏مانم یا کشته می‏شوم.«فان عشت لم اندم‏»اگر زنده ماندم کسی نمی‏گوید تو چرا زنده ماندی‏«و ان مت لم الم‏»و اگر در این راه کشته بشوم احدی در دنیا مرا ملامت نخواهد کرد اگر بداند که من در چه راهی رفتم.«کفی بک ذلا ان تعیش و ترغما»برای بدبختی و ذلت تو کافی است که زندگی بکنی اما دماغت را به خاک بمالند.باز می‏بینید که حماسه است.
در بین راه نیز خطابه می‏خواند و می‏فرماید:«الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه‏».بعد در آخرش می‏فرماید:«انی لا اری الموت الا سعادة و لا الحیوة مع الظالمین الا برما» (21) من مردن را برای خودم سعادت،و زندگی با ستمگران را موجب ملامت می‏بینم.
اگر بخواهم همه سخنان او را بیان کنم طولانی می‏شود.می‏پردازم به شب عاشورا و به نکته‏ای اشاره می‏کنم که معمولا به این نکات کمتر توجه می‏کنیم.
زبان به شکایت نگشودن
هر کس دیگری،هر شخصیت تاریخی در شرایطی قرار بگیرد که حسین بن علی علیه السلام در شب عاشورا قرار گرفت،یعنی در شرایطی که تمام راههای قوت و غلبه ظاهری بر دشمن بر او بسته باشد و قطعا بداند که خود و اصحابش به دست دشمن کشته می‏شوند،در چنین شرایطی زبان به شکایت‏باز می‏کند و این را تاریخ گواهی می‏دهد.جملاتی می‏گویند نظیر«تف بر این روزگار»،«افسوس که طبیعت‏با من مساعدت نکرد».می‏گویند وقتی ناپلئون در مسکو دچار آن حادثه شد،گفت:افسوس که طبیعت چند ساعت‏با من مخالفت کرد.دیگری دستش را بهم می‏زند و می‏گوید:روی تو ای روزگار سیاه باد که ما را به این شکل در آوردی.
اما حسین بن علی اصحابش را جمع می‏کند چنانکه گویی روحش از هر شخص موفقی بیشتر موج می‏زند،و می‏فرماید:«اثنی علی الله احسن الثناء و احمده علی السراء و الضراء،اللهم انی احمدک علی ان اکرمتنا بالنبوة و علمتنا القرآن و فقهتنا فی الدین‏» (22) .مثل اینکه تمام محیط برایش مساعد است و واقعا هم مساعد بود،آن شرایط برای کسی نامساعد است که هدفش حکومت دنیوی باشد.برای کسی که حتی حکومت و همه چیز را در راه حق و حقیقت می‏خواهد،و می‏بیند در راه خودش قدم برداشته،محیط مساعد است.او جز سپاس و شکر چیز دیگری نمی‏بیند.
از شعارهای روز عاشورای حسین علیه السلام یکی این است:
الموت اولی من رکوب العار و العار اولی من دخول النار (23)
تا آخرین لحظه‏ها عملش،حرکاتش،سکناتش،سخنانش،تمام حق خواهی،حق پرستی و موجی از حماسه است.شب تاسوعا که برای آخرین بار به او عرضه می‏دارند:یا کشته شدن یا تسلیم!اظهار می‏دارد:«و الله لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید» (24) به خدا قسم که من هرگز نه دست ذلت‏به شما می‏دهم و نه مثل بردگان فرار می‏کنم،مردانه مقاومت می‏کنم تا کشته بشوم.
آن ساعتهای آخر،ابا عبد الله باز همان است.باور نکنید که ابا عبد الله این جمله را گفته باشد: «اسقونی شربة من الماء فقد نشطت کبدی‏».من که این جمله را در جایی ندیده‏ام.حسین اهل این جور درخواستها نبود،بلکه او در مقابل لشکر دشمن می‏ایستد و فریاد می‏کند:«الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة و هیهات منا الذلة!یابی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت‏» (25) مردم کوفه!آن ناکس پسر ناکس،آن زنازاده پسر زنازاده،امیر شما،فرمانده کل شما،آن کسی که شما به فرمان او آمده‏اید،به من گفته است که از این دو کار یکی را انتخاب کن:یا شمشیر یا تن به ذلت دادن.آیا من تن به ذلت‏بدهم؟ هیهات که ما زیر بار ذلت‏برویم!ما تن خودمان را در جلوی شمشیرها قرار می‏دهیم ولی روح خودمان را در جلوی شمشیر ذلت هرگز فرود نمی‏آوریم.خدای من که در راه رضای او قدم بر می‏دارم راضی نیست و می‏گوید نکن،پیغمبر که وابسته به مکتب او هستم می‏گوید نکن،آن دامنهایی که من در آنها بزرگ شده‏ام،دامن علی که روی زانوی او نشسته‏ام به من می‏گوید تن به ذلت نده.
این یک حماسه است اما نه یک حماسه شخصی یا قومی.در آن منیت نیست، خود پرستی نیست،خدا پرستی است.
در روز عاشورا حسین علیه السلام حد آخر مقاومت را هم می‏کند.دیگر وقتی است که به کلی توانایی از بدنش سلب شده است.یکی از تیر اندازان ستمکار،تیر زهر آلودی را به کمان می‏کند و به سوی ابا عبد الله می‏اندازد که در سینه ابا عبد الله می‏نشیند و آقا دیگر بی اختیار روی زمین می‏افتد.چه می‏گوید؟آیا در این لحظه تن به ذلت می‏دهد؟آیا خواهش و تمنا می‏کند؟نه،بلکه بعد از گذشت این دوره جنگیدن رویش را به سوی همان قبله‏ای که از آن هرگز منحرف نشده است می‏کند و می‏فرماید:«رضا بقضائک و تسلیما لامرک و لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین‏» (26) .این است‏حماسه الهی،این است‏حماسه انسانی.
و

No comments: